سفالگری که خانه اش را سوزاند!

فیلسوف برنار دوفونتنل (1) در 1720 نوشت؛ «یک سفالگر، که نه زبان لاتینی می دانست نه یونانی، نخستین کسی بود که در اواخر قرن شانزدهم، در پاریس
سه‌شنبه، 31 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سفالگری که خانه اش را سوزاند!
سفالگری که خانه اش را سوزاند!





 
فیلسوف برنار دوفونتنل (1) در 1720 نوشت؛ «یک سفالگر، که نه زبان لاتینی می دانست نه یونانی، نخستین کسی بود که در اواخر قرن شانزدهم، در پاریس در حضور جمعی از دکترهای دانشگاه جرئت کرد بگوید گوش ماهیهای فسیلی روی سنگها گوش ماهیهای واقعی اند که در گذشته های دور، دریا آنها را همین جا که هستند به جا گذاشته است؛ و جانوران و بخصوص ماهیها نقشهای گوناگونشان را به سنگهای پرنقش و نگار داده اند... او با حمله به استدلالهای ارسطویی، دلیرانه کلّ مکتب ارسطو را به مبارزه طلبید. او برنار پالیسی (*)، اهل سنتونژ (2)، فی الواقع بزرگ ترین فیزیکدانی است که تنها طبیعت می تواند چنین کسی را پرورش دهد.»
در سوّمین سال جمهوری فرانسه «کنوانسیون ملی» تصمیم گرفت: «به پاس حقشناسی از نابغه، در هر قرنی که زیسته باشد، به پاس خدمت به دانش و به ملت، ساختن مجسمه ی نیم تنه ی برنار پالیسی به یک هنرمند سفارش داده می شود تا در تالار اجتماعات نصب گردد.»
تاریخ دقیق تولد برنارپالسی روشن نیست. احتمالاً در حدود سال 1510 در دهکده ی لاکاپل ــ بیرون (3) نزدیک آژن (4) به دنیا آمده است. پدرش سفالساز بود و به او چیزهای مختصری آموخته بود که به برکت آن، بعدها به حرفهای مساحی، پیکرتراشی، نقاشی و شیشه گری اشتغال ورزید. برنارپالیسی سفری به دور فرانسه کرد و منزل به منزل از پیرنه (5)، سِون (6)، بورگونی (7)، آردن (8)، برتانی (9) تاوال دولوار (10) دیدن کرد. او به فلاندر (11)، هلند و درّه ی راین (12) نیز سفر کرد و آنجا به بررسیهایی پرداخت که وی را یکی از بنیانگذاران علم زمین شناسی ساخت. حدود سال 1535 به زادگاه خو سنتونژ بازگشت و در آنجا اقامت گزید و به حرفه های گوناگون خود مشغول شد. با دختر جوانی از همان شهر ازدواج کرد. در این احوال به مناسبتی به یک جام لعابدار نفیس ایتالیایی برخورد. از همان لحظه، تصمیم گرفت راز این صنعت لعابکاری را پیدا کند.
از قدیم ترین ایام، ظروف سفالی اشیای مصرفی بوده اند. بعدها که در ساختن آنها از مواد مرغوب تر استفاده شد به تدریج به عنوان اشیای هنری و تزیینی خواستار پیدا کردند. در دوران باستان پی برده بودند که اشیای سفالی را قبل از پختن در کوره هایی که دمای آن 800 تا 1000 درجه ی سانتیگراد است، می توان نقاشی و آنها را با لعاب اندود کرد. بعدها این نوع را سفالهای نرم نامیدند، چرا که با اشیای آهنی می شد رویشان خط انداخت. حدود 2000 سال قبل در چین فن ساختن سفال سخت (که حتی با فولاد هم خط برنمی داشت) کشف شد و همین سفال است که در اواخر سلسله ی پادشاهی تانگ (13) در قرن نهم میلادی، به «چینی» مبدل شد. چینی، نوعی سفال سخت است که با ماده ای کاملاً شیشه ای و پردوام، شفاف، نفوذناپذیر ساخته می شود. این فن در دوره ی پادشاهی خاندان مینگ (14) در قرن پانزدهم گسترش یافت. برای تهیه ی چینی باید مخلوظی از خاک رس سفید، کائولن و نوعی فلدسپات آذرین را که به زبان چینی «به ــ دون ــ زی» (15) نامیده می شود، در دمای بین 1300 تا 1500 درجه ی سانتیگراد پخت. فلدسپات، کانه ای است با ساختار شکافت پذیر، که به صورت سیلیکات مضاعف آلومینیوم و سایر فلزات به فراوانی در قشرهای جامد زمین یافت می شود.
در سده های میانی با کاروانهایی که در مسیر «جاده ی ابریشم» رفت وآمد داشتند چند تکه ظرفهای چینی به اروپا می رسد. مارکوپولو طرز ساختن آن را در کتاب شگفتیها (16) عنوان می کند: «نوعی خاک را از معدن استخراج می کنند و توده ی بزرگی از آن را فراهم می آورند و به مدت سی یا چهل سال آن را در معرض باد و باران و آفتاب رها می کنند، بدون آنکه به آن دست بزنند... بدین سان، خاک، نرم و تمیز می شود... آنها که این خاک را استخراج می کنند این کار را برای فرزندان یا نوادگانشان انجام می دهند.»
در دوران رنسانس در اروپا هنرمندان می کوشند فنون لعابکاری سفالها را بهتر کنند، و به دنبال آن در صدد برمی آیند شیوه های کار چینیها را از نو پیدا کنند. نخستین بار در ایتالیا در شهر فائنزا (17) موفق می شوند ظرفهای چینی لعابدار با روش «حرارت زیاد روی لعاب خام» بسازند: در این روش پس از پخت اول، ظرف سفالی را در لعاب فرو می بردند و پس از خشک شدن، روی آن با قلم نقاشی می کردند. این فن به مهارت زیادی نیاز داشت، زیرا «رتوش» کاری روی آن مقدور نبود. به یقین، جامی که برنار پالیسی دیده بود و شوق دستیابی به فن ساختن آن را در او برانگیخته بود، از همین نوع بوده است. سالهای متمادی ــ 15 تا 20 سال ــ به رغم تمسخر و نیش زبان اهل خانواده و همسایگان روی آن کار می کند تا موفق می شود! و همه ی داروندارش را بر سر این کار خرج می کند. از کارها و از فداکاریهایش در کتاب درباره ی هنر سفالگری (18) خود یاد می کند: «اوّل چیزی که باید اینکه تو جوینده، کوشنده و پرکار باشی. دوّم، باید ثروتی داشته باشی تا زیانهایی را که در پیگیری این هنر پیش می آیند جبران کنی.»
(توضیح تصویر): مجسمه ی برنار پالیسی در برابر کلیسای سن ژرمن دوپره پاریس. زیر پایش انواع فسیلها و بلورها دیده می شود.
سفالگری که خانه اش را سوزاند!
در سال 1543، زمان پادشاهی فرانسوای اول، مباشر خانم آن دومو مورانسی (19) به سنتونژ می آید تا مالیات نمک وصول کند. پالیسی را به عنوان مساح، مأمور تهیه ی نقشه های معادن نمک می کنند، همین که پولی به دست می آورد، آن را خرج ساختن کوره های جدید می کند و مورد عنایت مباشر سلطنتی قرار می گیرد.
من آنچه را که خود درباره ی کارش نوشته است برایتان می خوانم: «... من شروع به جست وجوی لعابها کردم، درست مثل آدمی که در تاریکی، کورمال کورمال پیش می رود... طی یکی از تجربه هایم رنگی سفید و زیبا پیدا شد. چنان شادمانی به من دست داد که انگار آدمی دیگر شده ام... کوره ی جدیدی برپا کردم، شبیه کوره های شیشه گران، با چنان شوق و پشتکاری که گفتنی نیست؛ کار بنّایی، خشت زنی، آب کشی از چاه، همه و همه را با دست تنها انجام دادم، چون در این ایام نمی توانستم حتی یک نفر را اجیر کنم که در کارها کمکم کند. پس از آماده شدن کوره، پخت اول ظرفها را انجام دادم؛ اما وقتی کار پخت دوم به پایان رسید چنان افسردگی و خستگی برایم ماند که هیچ کس تصورش را نمی تواند بکند... ظرفها را با آن لعاب اندود کردم و در کوره چیدم و مرتباً دمای کوره را در حد بالا حفظ کردم، اما شوربختی تازه ای به سراغم آمد که بسیار متأثرم کرد و آن این بود که در وسط کار، ذخیره ی هیزمم به اتمام رسید، ناچار شدم اول پایه های درختهای باغچه ام را بسوزانم، سپس ناگزیر شدم میز و تخته های سقف خانه ام را بسوزانم تا بتوانم ترکیب دوم را ذوب کنم. در چنان غم و غصه ای فرو رفته بودم که زبان از بیانش عاجز است، زیرا خودم از فشار کار و از گرمای کوره، چلانیده و خشکیده شده بودم؛ بیش از یک ماه می گذشت که پیراهن به تنم خشک نشده بود، حالا اینها کم بود، کسانی هم که باید کمکم می کردند و دلداریم می دادند، مسخره ام می کردند و بر سر بازار جار می زدند که فلانی تخته های سقف خانه اش را به آتش کشیده است، تا مرا بی آبرو کنند و خلایق تصور کنند که خُل شده ام... از گذرها مثل آدمی شرمنده و سرافکنده رد می شدم، به چند نفر مقروض شده بودم، دو بچه ی کوچکم را به دایه سپرده بودم. چون نمی توانستم خرجشان را بدهم... گِل و آجر کوره، گداخته و شیشه ای شده بودند به قسمی که وقتی خواستم کوره را خراب کنم، همه ی انگشتانم بریدند و چاک چاک شدند، به طوری که با انگشتهای پارچه پیچی شده، تا مدتها نمی توانستم غذایی جز آش بخورم...»
برنارپالیسی سرانجام در 1555، موفق شد ظرفهای سفالی با پوشش لعاب یشمی بسازد و برای این کار، او فنی را به تصور آورده بود که ظرفهای سفالی را موقع پختن با چیدن در دیگهای گِلی از شعله ی مستقیم آتش حفظ کند. گلدانها، بشقابها و تندیسهایی که او ساخت به سرعت مورد پسند اشراف سنتونژ، سپس مباشر سلطنتی قرار گرفتند. مباشر حامی او شد و پالیسی را مأمور زیباسازی و آراستن املاک خود کرد.
در این روزها افکار نوین لوتر و کالون به سنتونژ می رسد و پالیسی به «کلیسای اصلاح شده» می پیوندد. بعد از فرمان 1559، پارلمان بوردو (20) او را زندانی می کند. چند تن از نجیب زادگان به شفاعت او برمی خیزند. مباشر مو مورانسی به کاترین دو مدیسی (21) ملکه ی مادر مقتدر فرانسه متوسل می شود و شاه، پالیسی را مشمول عفو قرار می دهد و او را به منصب سفالگر خاصّ شاه می گمارد. کاترین دومدیسی او را به پاریس دعوت می کند و در کاخ تویلری سکنا می دهد و مأمور زیباسازی باغهای سلطنتی می کند. باستان شناسان یکی از کوره هایی را که کارگاه او بوده، در منتهی الیه کاخ قدیم تویلری نزدیک «پاویون دو فلور» (22) یافته اند.
اقامت سفالگر ما در یکی از بیوتات سلطنتی، جان او را از قتل عام سن بارتلمی (23) در 1572 نجات داد. دامنه ی این قتل عام به تمامی فرانسه گسترش یافت و تنها یک شهر در امان ماند که شهر اوتون (24) بود. والی با درایت آن، عالیجناب ژانین (25) در اجرای فرمانهای رسیده دست نگه داشت و گفت؛ «وقتی پادشاهان از سر خشم فرمان می دهند لازم نیست در اطاعت از آنها عجله به خرج داده شود.»
برنارد پالیسی در 1575 در پاریس به آموزش عمومی پرداخت و اولین مرکز علوم طبیعی را تأسیس کرد. در این میان سختگیری در حق کسانی که از کلیسای کاتولیک روی برگردانده بودند به شدت ادامه داشت. به دستور لیگ (1576)، پالیسی را با وجود سن زیاد به زندان باستیل انداختند و محکوم به زنده زنده سوختن کردند. شاه هانری سوم برای دیدن او به دخمه اش رفت و از او خواست که از دین خود برگردد و به آئین کاتولیک بگرود. پالیسی در پاسخ گفت: «اعلیحضرتا، این سخن، شاهانه نیست. شما نمی توانید یک سفالگر را وادارید در پای مجسمه ها و شمایلها زانو بزند، زیرا که من بلدم چگونه بمیرم.» هانری سوم موفق شد او را از کیفر آتش برهاند، اما پالیسی در زندان ماند و چند ماه بعد در سن 80 سالگی در همان جا مرد. یکی از جمله های کوتاه او این بود: «فقر نمی گذارد مردمان هوشمند به هدفهای بزرگشان برسند».

پی نوشت ها :

1. Bernard de Fontenelle.
2. Saintonge.
3. la Capelle-Biron.
4. Agen
5. Pyrenees.
6. Cevennes.
7. Bourgone.
8. Ardenne.
9. Bretagne.
10. Val de Loire
11. Flandres.
12. Rhin.
(*)Bernard Palissy.
13. Tang.
14. Ming.
15. bai-dun-zi.
16. Livre des Merveilles.
17. Faenza.
18. De L 'Art de Terre.
19. Anne De Montmorency
20. Bordeau.
21. Catherine de Medicis.
22. Pavillon du Flore.
23. Saint Barthelemy.
24. Autun.
25. Jeannin.

منبع: سرگذشت اتم، شماره 2034

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط