از سال 1940 به بعد، اطلاعاتی که متفقین، مخصوصاً انگلیسیها، از منابع مختلف کسب کرده بودند حاکی از آن بود که آلمانیها روی شکافت اورانیوم کار می کنند. آنها ذخایر مهمی از اورانیوم موجود در بلژیک را ضبط کرده بودند. و از نیروهای مقاومت نروژی کسب اطلاع شده بود که آلمانیها تولید مقدار زیادی آب سنگین را به کارخانه ی نروژی سفارش داده بودند. شایعاتی پیرامون سلاحهای سری آلمانیها دهن به دهن می گشت. نیلس بور از ورنر هایزنبرگ شنیده بود که آلمان در صدد ساختن یک بمب اتمی است. اواخر سال 1943 امریکاییان تصمیم می گیرند یک واحد اطلاعاتی ایجاد کنند با نام رمز آلسوس (Alsos) برگردان یونانی نام ژنرال گروز ( از Grove به فرانسه Bosquet به معنای بیشه زار)، مسئول علمی آن ساموئل ا. گوداسمیت (1)، فیزیکدان امریکایی هلندی تباری است که در سال 1925 به اتفاق جورج اوهلنِبک (2) مفهوم اسپین الکترون را در فیزیک ذرات بنیادی وارد کرده بود. به محض پیاده شدن نیروهای متفقین در سواحل نورماندی، واحد اطلاعاتی آلسوس با واحدهای پیشتاز این نیروها همراه می شود تا اطلاعات دقیقی درباره ی وضع تحقیقات آلمانیها درباره ی بمب اتمی کسب کند. گوداسمیت و افسران آلسوس به پاریس می رسند، هنوز در شهر جنگ و گریزهای خیابانی ادامه دارد، جیپشان را در برابر کلژدوفرانس متوقف می کنند تا ببینند فردریک ژولیو در این باره چه می داند. سپس، واحد اطلاعاتی قدم به قدم پیشروی نیروهای متفقین را دنبال می کند: هلند، استرازبورگ، هایدلبرگ و برلین... روش کارش ساده است: شناسایی و بازداشت هرچه سریع تر ده یا بیست تن از سرشناس ترین فیزیکدانان (از جمله ورنر هایزنبرگ)، که یقیناً بیشترشان در برنامه های اتمی دستی دارند. همین که آلسوس زیر رگبار دشمن در هلند به ساحل رودخانه ی راین می رسد، افرادی از گروه، زیر یک پل به نمونه برداری از آب راین می پردازند، بطریها به واشینگتن فرستاده می شود تا در آنجا میزان احتمالی رادیواکتیویته شان بررسی شود. یک رآکتور هسته ای آلمانی که احتمالاً در حاشیه ی راین یا در یکی از شعبه های آن بنا شده باشد، اثری هرچند جزئی اما قابل اندازه گیری از رادیواکتیویته در آب رودخانه به جا می گذارد. در نمونه ها هیچ نشانه ای از این نوع مشاهده نشد.
در استرازبورگ، واحد اطلاعاتی آلسوس به نخستین اطلاعات علمی دست پیدا می کند. قرائت اسنادِ جمع آوری شده در این شهر، زیر نور شمع، حاکی از آن است که آلمانیها هنوز موفق به جداسازی اورانیوم 235 نشده اند، و فعالانه روی آنچه که «مسئله ی اورانیوم» می نامند، کار می کنند، بدون آنکه هنوز به نتیجه ی ملموسی رسیده باشند. با وصف این، فیزیکدانان آلمانی که یکی پس از دیگری بازداشت می شدند از برتری تحقیقاتشان مطمئن بودند؛ آنها فکر می کردند در این باره بیشتر از امریکاییان چیز می دانند. مأموران امریکایی سعی نمی کردند که آنها را از اشتباه بیرون بیاورند، زیرا هنوز تا این لحظه بمبشان آزمایش نشده بود، و موضوع مأموریتشان می باید همچنان سرّی باقی می ماند. امریکاییان، حتی اگر به دست دشمن اسیر می شدند، نمی باید چیزی درباره ی برنامه تحقیقات اتمیشان بروز می دادند. در این مرحله از مأموریت، گود اسمیت احساس رضایت خاطر می کند و به افسر عالیرتبه ای که همه جا همراه اوست اعتراف می کند: «جای خوشوقتی است که آلمانیها بمب اتمی ندارند، حالا دیگر ما مجبور نخواهیم شد که از بمب خودمان استفاده کنیم» برخلاف انتظارش، افسر عالیرتبه به او پاسخ می دهد: «سام [کوتاه شده ی ساموئل]، تو خوب می دانی که ما یک چنین بمبی داریم، و از آن استفاده خواهیم کرد».
آلسوس در خاک آلمان تا مخفیگاههای گروههای آلمانی که روی شکافت هسته ی اورانیوم کار می کردند، پیش می رود. واحد اطلاعاتی به دهکده ای در تورینگه (3) می رسد، آنجا یک آزمایشگاه هسته ای متعلق به ارتش نازی سراغ دارد. تعدادی فیزیکدان با اعضای خانواده شان در زیرزمین ساختمانی که قبلاً مدرسه بوده است، پنهان شده اند. سرهنگ فرمانده گروه آلسوس، در حالی که به چیزی شبیه خشتهای سیاه اشاره دارد، از آنها می پرسد: «آن چیزهای سیاه در آن گوشه چه هستند؟» پاسخ: «خوب، زغال سنگند». سرهنگ، یکی از قطعات را برمی دارند و جواب می دهد: «اینها سنگین تر از آنند که زغال باشند!» آلمانیها در این لحظه می فهمند که گروه امریکایی تصادفی به آنجا نیامده است. این خشتها، بلوکهای فشرده ی اکسید اورانیوم هستند.
واحد اطلاعاتی از آنجا به وورتمبرگ (4) در جنوب اشتوتگارت (5) به سمت قصبه های هِچینگن (6) و تایلفینگن (7) می رود، زیرا اطلاع دارد که انستیتوهای جامعه ی کایزر ویلهلم به مدیریت ورنر هایزنبرگ و اوتوهان، از برلین که زیر بمباران مداوم بوده است، به آنجا منتقل شده اند. مأموران اطلاعاتی آلسوس وقتی وارد دفتر کار هایزنبرگ می شوند، از مشاهده ی عکسی آویخته به دیوار که ورنر هایزنبرگ را در کنار ساموئل گود اسمیت در 1939 در دانشگاه میشیگان نشان می داد، شگفت زده می شوند! آنها در چند کیلومتری آنجا، در دهکده ی هایگرلوخ (8)، دهکده ای با معماری سده های میانی، در غاری مرمت شده، یک پیل اتمی در دست ساختمان پیدا می کنند، که بعدها با مواد منفجرکننده، آن را از بین خواهند برد. واحد اطلاعاتی در مسیر تفتیشهایش هرجا که اورانیوم و آب سنگین می یابد، ضبط می کند. سرانجام آلسوس به برلین می رسد. گروه در زیرزمین دوم انستیتو فیزیک، آزمایشگاهی پیدا می کند که آنجا قبل از اسبابکشی به قصبه ی هِچینگن مشغول ساختن یک پیل اتمی بوده اند.
(توضیح تصویر): گروه آلسوس مشغول پیاده کردن یک پیل اتمی در یک غار هایگرلوخ هستند. در وسط، شمشهای اورانیوم است که با گرافیت احاطه شده است.
حالا تعدادی از برجسته ترین فیزیکدانان آلمانی در اسارت متفقین هستند. ماکس فون لاوئه در تمام این مدت، یک مخالف سرسخت نازیسم بوده و به مناسبتهای متعدد مخالفتش را ابراز کرده بود. اوتوهان که نازی نبود سعی کرده بود خودش را کنار بکشد؛ درست قبل از رسیدن متفقین، توانسته بود بخشدار تایلفینگن را متقاعد کند که در صدد مقاومت برنیاید تا قصبه آسیب نبیند. والتر بته، آدم دقیق و وسواسی، هیتلری نبود. در عوض، والتر گرلاخ (9)، رئیس هماهنگ کننده ی تحقیقات هسته ای شده بود. کارل فون وایتساکر، از خانواده ای دیپلمات، از همان آغاز سال 1939 از اوتو هان پیامدهای ممکن شکافت را آموخته بود. ورنر هایزنبرگ به عنوان مدیر انستیتو فیزیک کایزر ویلهلم، یکی از مسئولان تحقیقات مربوط به شکافت در آلمان شده بود. او ضمن تقبیح زیاده رویهای نازیسم (علناً از نظریه ی نسبیت، که مقامات نازی آن را نظریه ای یهودی می دانستند، دفاع کرده بود)، به احتراماتی که برایش قائل بودند دلبستگی داشت. او آرزومند بود که آلمان، مقام اول را در علوم حفظ کند. او می خواست افتخار حل مسئله ی اورانیوم را نصیب خودش بکند. اما اگر او زودتر به نتیجه رسیده بود چه پیش می آمد؟ در پاییز 1941، او به اتفاق همکارش کارل فون وایتساکر، به عنوان مأموریت علمی به کپنهاگ اعزام شده بودند. هایزنبرگ در ملاقات با نیلس بور، سربسته اعتراف می کند که با درخواست مقامات نازی برای اداره ی تحقیقات مربوط به شکافت هسته ی اورانیوم به منظور استفاده ی احتمالی در امور نظامی موافقت کرده است. هایزنبرگ، نیلس بور را چونان پدر روحانی خود می دانست و بخشایش او را طلب می کرد. بور ابتدا متوجه منظور هایزنبرگ نشد و وقتی سرانجام آن را فهمید، احساس انزجار کرد. او از اینکه هایزنبرگ انجام این وظیفه را برای هیتلر پذیرفته است، خشمگین بود و دیگر نخواست به حرفهایش گوش دهد.(10) بعدها از زبان دیگران شنیده می شود که هایزنبرگ در این ملاقات می خواسته است به بور پیشنهاد کند که دانشمندان متقابلاً متعهد گردند که بمب اتمی نسازند. هایزنبرگ تا وقتی که بور زنده است به کپنهاگ باز نخواهد گشت.(11)
با وصف این، برخی از دانشمندان آلمانی علاقه ی مقامات حکومتی را به موضوع جلب کرده بودند. یک «باشگاه اورانیوم» در بهار 1939 ایجاد شده بود. در 1942 اقداماتی در جهت متمرکز کردن وسایل و امکانات زیر نظر مارشال گورینگ (12) به عمل آمده بود. اما وسایل خواسته شده و تحصیل شده برای تأمین نیازمندیهای چنین صنعتی کافی نبودند. برخلاف آمریکاییان، مقامات مسئول آلمانی نتوانسته بودند همه ی گروههای تحقیقاتی رقیب را در گروه واحد و متمرکزی ادغام کنند. در اثر ضربه هایی که گشتاپو و نیروهای اس. اس. بر پیکره ی نهادهای دانشگاهی و سازمانهای تحقیقاتی وارد آورده بودند، اشخاص فرصت طلب و بی صلاحیت در اداره ی مؤسسات تحقیقاتی، پُستهای کلیدی را اشغال کرده بودند. گود اسمیت در گزارشش نوشت، فیزیکدانان آلمانی چون خودشان هنوز نمی دانستند چگونه بمب اتمی بسازند، فکر می کردند که هیچ کس دیگری هم قادر به ساختن آن نیست. او دلیل این شکست را ناشی از رژیم توتالیتر هیتلری، ناتوانی در اجرای برنامه ی علمی جمعی و جزم گرایی علم آریایی در برابر علم یهودی می داند.
پس از تسلیم آلمان، حدود ده تن از برجسته ترین این فیزیکدانان در مزرعه ای [فارم هال] در انگلستان در حومه ی شهر دانشگاهی کمبریج، بازداشت شدند، بدون آنکه همکارانشان در آلمان اطلاعی از آنان داشته باشند. فیزیکدان آلمانی در این بازداشتگاه بودند که خبر انفجار اولین بمب اتمی در هیروشیما را شنیدند. برای دانستن اینکه این فیزیکدانان چه چیزی از فعالیتهایشان را در زمان جنگ بروز نمی دهند، در همه جای بازداشتگاه میکروفونهای مخفی کار گذاشته شده بود. از این طریق بود که واکنششان در برابر شنیدن خبر انفجار اولین بمب اتمی از رادیو دانسته شد، گرچه مقامات بریتانیایی تاکنون اجازه ی انتشار متن گفت وگوهای ضبط شده را نداده بودند. فیزیکدانان آلمانی در آغاز، خبر را باور نکردند و آن را از مقوله ی تبلیغات زمان جنگ پنداشتند. «آنان می گفتند این نمی تواند یک بمب اتمی واقعی باشد، این باید بمب جدیدی باشد که امریکاییان آن را اتمی می نامند و هیچ ربطی به مسئله ی اورانیوم ندارد». بالاخره آنان ناگزیر شدند تن به واقعیت بدهند. با وصف این، واکنشهای فیزیکدانان در مقایسه با یکدیگر بسیار متفاوت بود. ماکس فون لاوئه ساکت ماند و به پیامدهای بلندمدت خبر اندیشید. اوتوهان، منقلب شد، زیرا او احساس می کرد با کشف اولیه اش در مسئولیت استفاده ی فاجعه آمیز از شکافت، سهیم است. والتر گرلاخ از شنیدن خبر، سخت برآشفت و از اینکه خودش زودتر موفق نشده است، احساس آن را داشت که سیلی خورده است. سخنان تلخی رد وبدل شد. هایزنبرگ که ابتدا در صحت خبر شک می کرد، تمام شب را درباره اش فکر کرد تا بالاخره آن را فهمید. او همکاران را دور خودش جمع کرد و اصول بمبی را که امریکاییان موفق به ساختنش شده بودند برایشان توضیح داد. گود اسمیت روایت می کند که دانشمندان آلمانی بهت زده شده بودند. چگونه از بیخ گوش راه حل، گذشته بودند؟ آنگاه، برخی از فیزیکدانان آلمانی به فکر افتادند که از مزایای این ناکامی بهره برداری کنند: آنها نزد بازپرسان خود چنین ادعا کردند که اگر موفق نشدند، برای این بود که نخواسته بودند موفق شوند شاید برای بعضی از آنها به راستی چنین بود، اما همه ی آنها چنین نیّتی نداشته اند.
در استرازبورگ، واحد اطلاعاتی آلسوس به نخستین اطلاعات علمی دست پیدا می کند. قرائت اسنادِ جمع آوری شده در این شهر، زیر نور شمع، حاکی از آن است که آلمانیها هنوز موفق به جداسازی اورانیوم 235 نشده اند، و فعالانه روی آنچه که «مسئله ی اورانیوم» می نامند، کار می کنند، بدون آنکه هنوز به نتیجه ی ملموسی رسیده باشند. با وصف این، فیزیکدانان آلمانی که یکی پس از دیگری بازداشت می شدند از برتری تحقیقاتشان مطمئن بودند؛ آنها فکر می کردند در این باره بیشتر از امریکاییان چیز می دانند. مأموران امریکایی سعی نمی کردند که آنها را از اشتباه بیرون بیاورند، زیرا هنوز تا این لحظه بمبشان آزمایش نشده بود، و موضوع مأموریتشان می باید همچنان سرّی باقی می ماند. امریکاییان، حتی اگر به دست دشمن اسیر می شدند، نمی باید چیزی درباره ی برنامه تحقیقات اتمیشان بروز می دادند. در این مرحله از مأموریت، گود اسمیت احساس رضایت خاطر می کند و به افسر عالیرتبه ای که همه جا همراه اوست اعتراف می کند: «جای خوشوقتی است که آلمانیها بمب اتمی ندارند، حالا دیگر ما مجبور نخواهیم شد که از بمب خودمان استفاده کنیم» برخلاف انتظارش، افسر عالیرتبه به او پاسخ می دهد: «سام [کوتاه شده ی ساموئل]، تو خوب می دانی که ما یک چنین بمبی داریم، و از آن استفاده خواهیم کرد».
آلسوس در خاک آلمان تا مخفیگاههای گروههای آلمانی که روی شکافت هسته ی اورانیوم کار می کردند، پیش می رود. واحد اطلاعاتی به دهکده ای در تورینگه (3) می رسد، آنجا یک آزمایشگاه هسته ای متعلق به ارتش نازی سراغ دارد. تعدادی فیزیکدان با اعضای خانواده شان در زیرزمین ساختمانی که قبلاً مدرسه بوده است، پنهان شده اند. سرهنگ فرمانده گروه آلسوس، در حالی که به چیزی شبیه خشتهای سیاه اشاره دارد، از آنها می پرسد: «آن چیزهای سیاه در آن گوشه چه هستند؟» پاسخ: «خوب، زغال سنگند». سرهنگ، یکی از قطعات را برمی دارند و جواب می دهد: «اینها سنگین تر از آنند که زغال باشند!» آلمانیها در این لحظه می فهمند که گروه امریکایی تصادفی به آنجا نیامده است. این خشتها، بلوکهای فشرده ی اکسید اورانیوم هستند.
واحد اطلاعاتی از آنجا به وورتمبرگ (4) در جنوب اشتوتگارت (5) به سمت قصبه های هِچینگن (6) و تایلفینگن (7) می رود، زیرا اطلاع دارد که انستیتوهای جامعه ی کایزر ویلهلم به مدیریت ورنر هایزنبرگ و اوتوهان، از برلین که زیر بمباران مداوم بوده است، به آنجا منتقل شده اند. مأموران اطلاعاتی آلسوس وقتی وارد دفتر کار هایزنبرگ می شوند، از مشاهده ی عکسی آویخته به دیوار که ورنر هایزنبرگ را در کنار ساموئل گود اسمیت در 1939 در دانشگاه میشیگان نشان می داد، شگفت زده می شوند! آنها در چند کیلومتری آنجا، در دهکده ی هایگرلوخ (8)، دهکده ای با معماری سده های میانی، در غاری مرمت شده، یک پیل اتمی در دست ساختمان پیدا می کنند، که بعدها با مواد منفجرکننده، آن را از بین خواهند برد. واحد اطلاعاتی در مسیر تفتیشهایش هرجا که اورانیوم و آب سنگین می یابد، ضبط می کند. سرانجام آلسوس به برلین می رسد. گروه در زیرزمین دوم انستیتو فیزیک، آزمایشگاهی پیدا می کند که آنجا قبل از اسبابکشی به قصبه ی هِچینگن مشغول ساختن یک پیل اتمی بوده اند.
(توضیح تصویر): گروه آلسوس مشغول پیاده کردن یک پیل اتمی در یک غار هایگرلوخ هستند. در وسط، شمشهای اورانیوم است که با گرافیت احاطه شده است.
حالا تعدادی از برجسته ترین فیزیکدانان آلمانی در اسارت متفقین هستند. ماکس فون لاوئه در تمام این مدت، یک مخالف سرسخت نازیسم بوده و به مناسبتهای متعدد مخالفتش را ابراز کرده بود. اوتوهان که نازی نبود سعی کرده بود خودش را کنار بکشد؛ درست قبل از رسیدن متفقین، توانسته بود بخشدار تایلفینگن را متقاعد کند که در صدد مقاومت برنیاید تا قصبه آسیب نبیند. والتر بته، آدم دقیق و وسواسی، هیتلری نبود. در عوض، والتر گرلاخ (9)، رئیس هماهنگ کننده ی تحقیقات هسته ای شده بود. کارل فون وایتساکر، از خانواده ای دیپلمات، از همان آغاز سال 1939 از اوتو هان پیامدهای ممکن شکافت را آموخته بود. ورنر هایزنبرگ به عنوان مدیر انستیتو فیزیک کایزر ویلهلم، یکی از مسئولان تحقیقات مربوط به شکافت در آلمان شده بود. او ضمن تقبیح زیاده رویهای نازیسم (علناً از نظریه ی نسبیت، که مقامات نازی آن را نظریه ای یهودی می دانستند، دفاع کرده بود)، به احتراماتی که برایش قائل بودند دلبستگی داشت. او آرزومند بود که آلمان، مقام اول را در علوم حفظ کند. او می خواست افتخار حل مسئله ی اورانیوم را نصیب خودش بکند. اما اگر او زودتر به نتیجه رسیده بود چه پیش می آمد؟ در پاییز 1941، او به اتفاق همکارش کارل فون وایتساکر، به عنوان مأموریت علمی به کپنهاگ اعزام شده بودند. هایزنبرگ در ملاقات با نیلس بور، سربسته اعتراف می کند که با درخواست مقامات نازی برای اداره ی تحقیقات مربوط به شکافت هسته ی اورانیوم به منظور استفاده ی احتمالی در امور نظامی موافقت کرده است. هایزنبرگ، نیلس بور را چونان پدر روحانی خود می دانست و بخشایش او را طلب می کرد. بور ابتدا متوجه منظور هایزنبرگ نشد و وقتی سرانجام آن را فهمید، احساس انزجار کرد. او از اینکه هایزنبرگ انجام این وظیفه را برای هیتلر پذیرفته است، خشمگین بود و دیگر نخواست به حرفهایش گوش دهد.(10) بعدها از زبان دیگران شنیده می شود که هایزنبرگ در این ملاقات می خواسته است به بور پیشنهاد کند که دانشمندان متقابلاً متعهد گردند که بمب اتمی نسازند. هایزنبرگ تا وقتی که بور زنده است به کپنهاگ باز نخواهد گشت.(11)
از آنچه که بعداً برای گروه آلسوس معلوم شد، برنامه ی اتمی آلمانیها هنوز وسعتی نیافته بود و از حدود طرحهای تحقیقاتی دانشگاهی، چندان تجاوز نمی کرده است. پیلهای اتمی، در دست ساختمان بود. او هنوز موفق به راه اندازی آنها نشده بودند،
فیزیکدانهای آلمانی تصور می کردند که خود پیل اتمی، ساخته شده از لایه های مثلاً اورانیوم و پارافین می تواند یک بمب باشد؛ آنان متوجه نشده بودند که یک پیل اتمی هرگز نمی تواند کار یک بمب را بکند؛ آنان اصلاً چنین تصوری نداشتند که بمب واقعی، توده ای مواد شکافت پذیر که از جرم بحرانی تجاوز کرده باشد خواهد بود، که در آن، انفجار، حاصل واکنش زنجیره ای شکافت هسته در اثر برخورد نوترونهای سریع است. آنان به وجود پلوتونیوم و به خواصش پی برده بودند، اما نمی دانستند آن را چگونه تولید کنند. آنان مطمئن نبودند که بتوانند همه ی مسائل مربوط به اورانیوم را حل کنند و، در هر حال فکر می کردند سالها کار لازم است تا به نتیجه برسند.با وصف این، برخی از دانشمندان آلمانی علاقه ی مقامات حکومتی را به موضوع جلب کرده بودند. یک «باشگاه اورانیوم» در بهار 1939 ایجاد شده بود. در 1942 اقداماتی در جهت متمرکز کردن وسایل و امکانات زیر نظر مارشال گورینگ (12) به عمل آمده بود. اما وسایل خواسته شده و تحصیل شده برای تأمین نیازمندیهای چنین صنعتی کافی نبودند. برخلاف آمریکاییان، مقامات مسئول آلمانی نتوانسته بودند همه ی گروههای تحقیقاتی رقیب را در گروه واحد و متمرکزی ادغام کنند. در اثر ضربه هایی که گشتاپو و نیروهای اس. اس. بر پیکره ی نهادهای دانشگاهی و سازمانهای تحقیقاتی وارد آورده بودند، اشخاص فرصت طلب و بی صلاحیت در اداره ی مؤسسات تحقیقاتی، پُستهای کلیدی را اشغال کرده بودند. گود اسمیت در گزارشش نوشت، فیزیکدانان آلمانی چون خودشان هنوز نمی دانستند چگونه بمب اتمی بسازند، فکر می کردند که هیچ کس دیگری هم قادر به ساختن آن نیست. او دلیل این شکست را ناشی از رژیم توتالیتر هیتلری، ناتوانی در اجرای برنامه ی علمی جمعی و جزم گرایی علم آریایی در برابر علم یهودی می داند.
پس از تسلیم آلمان، حدود ده تن از برجسته ترین این فیزیکدانان در مزرعه ای [فارم هال] در انگلستان در حومه ی شهر دانشگاهی کمبریج، بازداشت شدند، بدون آنکه همکارانشان در آلمان اطلاعی از آنان داشته باشند. فیزیکدان آلمانی در این بازداشتگاه بودند که خبر انفجار اولین بمب اتمی در هیروشیما را شنیدند. برای دانستن اینکه این فیزیکدانان چه چیزی از فعالیتهایشان را در زمان جنگ بروز نمی دهند، در همه جای بازداشتگاه میکروفونهای مخفی کار گذاشته شده بود. از این طریق بود که واکنششان در برابر شنیدن خبر انفجار اولین بمب اتمی از رادیو دانسته شد، گرچه مقامات بریتانیایی تاکنون اجازه ی انتشار متن گفت وگوهای ضبط شده را نداده بودند. فیزیکدانان آلمانی در آغاز، خبر را باور نکردند و آن را از مقوله ی تبلیغات زمان جنگ پنداشتند. «آنان می گفتند این نمی تواند یک بمب اتمی واقعی باشد، این باید بمب جدیدی باشد که امریکاییان آن را اتمی می نامند و هیچ ربطی به مسئله ی اورانیوم ندارد». بالاخره آنان ناگزیر شدند تن به واقعیت بدهند. با وصف این، واکنشهای فیزیکدانان در مقایسه با یکدیگر بسیار متفاوت بود. ماکس فون لاوئه ساکت ماند و به پیامدهای بلندمدت خبر اندیشید. اوتوهان، منقلب شد، زیرا او احساس می کرد با کشف اولیه اش در مسئولیت استفاده ی فاجعه آمیز از شکافت، سهیم است. والتر گرلاخ از شنیدن خبر، سخت برآشفت و از اینکه خودش زودتر موفق نشده است، احساس آن را داشت که سیلی خورده است. سخنان تلخی رد وبدل شد. هایزنبرگ که ابتدا در صحت خبر شک می کرد، تمام شب را درباره اش فکر کرد تا بالاخره آن را فهمید. او همکاران را دور خودش جمع کرد و اصول بمبی را که امریکاییان موفق به ساختنش شده بودند برایشان توضیح داد. گود اسمیت روایت می کند که دانشمندان آلمانی بهت زده شده بودند. چگونه از بیخ گوش راه حل، گذشته بودند؟ آنگاه، برخی از فیزیکدانان آلمانی به فکر افتادند که از مزایای این ناکامی بهره برداری کنند: آنها نزد بازپرسان خود چنین ادعا کردند که اگر موفق نشدند، برای این بود که نخواسته بودند موفق شوند شاید برای بعضی از آنها به راستی چنین بود، اما همه ی آنها چنین نیّتی نداشته اند.
پی نوشت ها :
1.Samuel A. Goudsmit.
2. George E. Uhlenbeck.
3. Thuringe.
4. Wurtemberg.
5. stuttgart.
6. Hechingen.
7. Tailfingen.
8. haigerloch.
9.Walther Gerlach.
10.برای اطلاع بیشتر و دقیق تر به خواننده ی علاقه مند توصیه می شود فصلهای 14 و 15 از کتاب بسیار زیبای جزء و کل، نوشته ی هایزنبرگ، ترجمه ی حسین معصومی همدانی، از انتشارات مرکز نشر دانشگاهی (1368) را مطالعه کند. ــ م.
11.این اطلاع روایتگر، صحیح نیست. هایزنبرگ در اوایل تابستان 1952 برای شرکت در کنفرانس بین المللی فیزیکدانان اتمی به کپنهاگ می آید و با نیلس بور و ولفگانگ پائولی گفت وگوی سه نفره ای در خانه ی بور درباره ی دیدگاههای پوزیتیویستی داشته است. رک. همان کتاب فصل 17. ــ م.
12. Goering.