نگاهى به فلسفه سیاسى در اسلام(2)

از مهم ترین مسائلى که در طراحى نظریات کلان و فلسفه سیاسى در اسلام باید مورد توجه قرار گیرد، تقدم یا تأخر مبانى عقلى- کلامى و مبانى فقهى است.
دوشنبه، 6 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهى به فلسفه سیاسى در اسلام(2)
نگاهى به فلسفه سیاسى در اسلام(2)

 

نویسنده : سید صادق حقیقت



 

تقدم مبانى عقلى کلامى بر مبانى فقهى

از مهم ترین مسائلى که در طراحى نظریات کلان و فلسفه سیاسى در اسلام باید مورد توجه قرار گیرد، تقدم یا تأخر مبانى عقلى- کلامى و مبانى فقهى است.
اگر مبانى عقلى بتواند به شکل یقینى محال بودن نظریه‏اى را اثبات کند، جایى براى ادله دیگر نمى‏ماند و در نهایت باید آن‏ها را یا رد یا تأویل نمود به طور مثال اگر محال بودن جسمیت خداوند ثابت شود، آیاتى مثل «الرحمن على العرش استوى»
[5] باید تأویل گردد.
مبانى عقلى ممکن است محال بودن قضیه‏اى را ثابت نکند ولى در عین حال قادر باشد بستر مباحث دیگر را تمهید نماید. برداشت‏هاى فقهى و استنتاجات غیرفقهى هر اندیشمندى در بستر فلسفه سیاسى و مبانى عقلى- کلامى وى شکل مى‏گیرد به طور مثال فقیهى که به نظریه وکالت معتقد است، آیات و روایات را به گونه‏اى دیگر مى‏فهمد و در حوزه‏هاى اقتصاد و فرهنگ و سیاست آرایى متلائم با فلسفه سیاسى خود دارد.
مقصود از فقه سیاسى مجموعه پاسخ‏هاى هنجارى فقه نسبت به مسائل سوال‏هاى سیاسى است و تنها به نصوص موجود دینى (آیات و روایات) در زمینه سیاست محدود نمى‏شود. مشابهت فقه سیاسى و فلسفه سیاسى، وجه هنجارى بودن آن‏هاست. از طرف دیگر باید اذعان نمود که روش تحقیق در آن‏ها متفاوت است. در فلسفه سیاسى با سیرى عقلانى به کالبد شکافى قدرت، عدالت و امثال آن مى‏پردازیم، ولى در فقه سیاسى بر اساس تعبد، «باید»ها و «نباید»هاى شرعى را تئوریزه و دسته‏بندى مى‏نماییم. فقه سیاسى و فلسفه سیاسى در اسلام در عین دارا بودن دو روش مختلف، مى‏تواند در تعاطى و همکارى مثبتى، به هم کمک نمایند. ارتباط دقیق این دو روش و چگونگى حل تزاحم‏هاى احتمالى آن‏ها را به فرصتى دیگر واگذار مى‏کنیم.
وقتى از تقدم مبانى عقلى بر مبانى فقهى سخن مى‏رانیم، کلامى چند وجهى ارائه کرده‏ایم. اگر مبانى عقلى قادر باشد محال بودن قضیه‏اى را ثابت کند و کار را به اجتماع نقیضین بکشاند، مسلماً بر مبانى فقهى مقدم خواهد بود. اگر صرفاً مبانى عقلى، بسترى را براى آرا و مبانى فقهى آماده کرده باشد، تقدم ذاتى اثبات نمى‏گردد به طور مثال پس از اثبات دین ممکن است بحث انتظار از دین مطرح شود. به بیان دیگر، فرض مسئله طرح مبحث فوق بین معتقدین به دین مى‏باشد. پاسخ به این سوال ممکن است برون دینى (با مبانى عقلى) یا درون دینى (با استعانت از پاسخ‏هاى همان آیین) باشد. اگر مبانى عقلى بتواند جوابى یقینى تدارک بیند، نوبت به مبانى درون دینى نمى‏رسد مثلاً اگر عقل بتواند ادعاى عدم دخالت دین در حوزه‏هاى اجتماعى را ثابت کند، پاسخ‏هاى دینى را باید تأویل نمود و مثلاً ادعا کرد آن‏ها مربوط به زمان و مکان خاص بوده‏اند (نقش زمان و مکان در استنباط). بدیهى است اگر عقل چنین توانایى را نداشته باشد، تقدمى ذاتى براى آن نسبت به مبانى درون دینى اثبات نمى‏گردد.
یکى از آراى مهم در باب فلسفه انتظار از دین، سکولاریزم و فردى کردن آن است. بر این اساس، دین ارتباط انسان و خدا را برقرار مى‏کند و انسان‏ها با توجه به کارآمدى عقل مى‏توانند ارتباطات خویش را در سطح جامعه سامان دهند. در هر مسئله‏اى که عقل کفایت نماید، دین داعى دخالت ندارد. در صورتى که عقل با تقنین قوانین مدنى بتواند اهداف کلى شرع را تأمین نماید، ضرورتى براى دخالت دین در اقتصاد و سیاست باقى نمى‏ماند. اخلاق و عقاید دخالت مستقیمى در حوزه‏هاى اجتماعى ندارند و احکام و حوزه فقه هم صرفاً براى رفع خصومات است.
همان‏گونه که مشخص است استدلال‏هاى عقلى- کلامى فوق، توانایى اثبات محال بودن دخالت دین در حوزه‏هاى اجتماعى را ندارد و به همین دلیل، فارغ از امکان رد و ایراد در صغراهاى بحث، نمى‏تواند ما را از پاسخ‏هاى درون دینى بى‏نیاز گرداند به دیگر بیان، این احتمال باقى مى‏ماند که با فرض کارآمدى عقل در سامان دادن امور جامعه، دین دخل و تصرف‏هایى در تحدید چهارچوب‏هاى عقل داشته باشد. با وجود چنین احتمالى باید سراغ احکام مربوط به سیاست و اقتصاد اسلامى رفت، هرچند در آن‏جا نیز ممکن است بحث تأثیر زمان و مکان در استنباط مطرح گردد.
على‏الظاهر نه آنان که معتقد به فردى بودن دین هستند و نه آنان که دخالت شریعت در جزء جزء اعمال فردى و اجتماعى انسان را ضرورى مى‏بینند، دلیلى عقلى و غیرقابل خدشه ارائه نکرده‏اند. احتمال سوم، همان‏گونه که در ادامه مقاله به آن اشاره خواهیم کرد، تبیین راهبردهاى کلى حوزه‏هاى سیاست و اقتصاد و فرهنگ توسط دین است. این احتمال نسبت به دو حالت فوق، شکلى بینابین دارد.
بر صاحب نظران این نکته پوشیده نیست که مبانى کلامى، ضرورتاً عقلى و غیرنقلى نیستند. در بحث امامت هم مسائل عقلى مطرح مى‏شود و هم ادله نقلى. شایان ذکر است که برخى با کلامى دانستن مبحث ولایت فقیه سر از ولایت مطلقه در مى‏آورند و جمعى با این ادعا به سکولاریزم دینى مى‏رسند.
[6]

ضرورت تحلیل مبنایى در مسائل نظرى

در فلسفه سیاسى و فقه سیاسى اسلام آراى مختلفى وجود دارد. بدون تبیین مبانى و لوازم مبانى مختلف، امکان تحلیل دیگر مسائل وجود ندارد. دیدگاه هر اندیشمند نسبت به «قدرت»، عدالت، نیک سرشتى انسان و مسائلى هم‏چون نظریات حاکمیت در فقه، اثرى مستقیم در مسائل روبنایى دارد.
به طور مثال مى‏توان به آرا مختلف در نظریات حاکمیت اشاره نمود: 1. ولایت انتصابى فقیهان درامورحسبیه (شرعیات) و سلطنت مسلمان ذى شوکت (درعرفیات): تقریر اول: میرزاى قمى: شاهان بر طبق مشیت الهى حکم مى‏کنند و مردم باید اطاعت کنند. تقریر دوم: سیدجعفر کشفى
تقریر سوم: شیخ فضل الله نورى (همکارى فقیهان عادل و سلاطین اسلام‏پناه) و میرزاى شیرازى.
تقریر چهارم: آیه‏الله اراکى و حاج شیخ عبدالکریم حائرى.
2.ولایت انتصابى عامه فقیهان: اعتقاد به نصب الهى و تقیید ولایت فقها به احکام فرعیه الهیه. معتقدین به این نظریه، مرحوم نراقى، صاحب جواهر، آیه‏الله العظمىبروجردى، آیه‏الله گلپایگانى و آیه‏الله صافى گلپایگانى مى‏باشند.
3. ولایت انتصابى مطلقه فقیهان: رأى اخیر حضرت امام(ره).
4. دولت مشروطه: رأى آیه‏الله نائینى، تأئید حکومت سلطنتى مشروطه. 5. خلافت مردم با نظارت مرجعیت: رأى اخیر آیه‏الله صدر در کتاب الاسلام یقود الحیاه.
6. ولایت انتخابى مقیده فقیه: آیه‏الله مطهرى، آیه‏الله سبحانى و آیه‏الله منتظرى. 7. دولت انتخابى اسلامى: رأى قبلى آیه‏الله صدر و نظریه محمدجواد مغنیه. 8. وکالت مالکان شخصى مشاع: رأى آیه‏الله دکتر مهدى حائرى یزدى: مبناى مشروعیت، مالکیت شخصى مشاع شهروندان است که به دولت وکالت داده مى شود.
[7] اگر دایره آراى شیعى را وسیع‏تر از آراى فقها درنظر بگیریم، «نظریه حکومت دموکراتیک دینى» دکتر سروش را نیز مى‏توان اضافه نمود.
تنوع آراى در باب حاکمیت در فقه شیعه نشان مى‏دهد که اجماع خاصى در مسئله وجود ندارد و منکر یکى از اقوال نه‏گانه، منکر ضرورى دین نیست.
حال اگر بخواهیم تطابقى [8] بین اسلام با دموکراسى، آزادى، لیبرالیسم، حقوق بشر و سوسیالیسم انجام دهیم و هریک از این مفاهیم را از دیدگاه اسلام تبیین نماییم، چاره‏اى جز بحث مبنایى وجود ندارد. بدون شک ولایت انتصابى مقیده و ولایت انتخابى، بیش‏تر از ولایت انتصابى مطلقه فقیه، و نظریه نظارت و حکومت فقه و سه نظریه اخیر، بیش‏تر از دیگر نظریات به دموکراسى و حقوق بشر نزدیک مى‏باشد. دولت حداقل که یکى از پیشرفته‏ترین نظریات موجود است به مراتب از نظریه‏هاى ولایت فاصله مى‏گیرد و به دیگر نظریات نزدیک مى‏شود.
بدون مطرح نمودن و درنظر گرفتن مبانى فوق و دیگر مسائل زیربنایى، هیچ‏گاه نمى‏توان دیدگاه اسلام نسبت به مسئله‏اى خاص را تبیین نمود. صاحب نظرى که به مباحث زیربنایى نمى‏پردازد، نهایتاً بنابر یک مبنا جواب پاسخ را یافته است و بنابراین کسانى که در مبنا اشکال دارند، مسلماً نتیجه بحث را نیز نمى‏پذیرند. اگر از «اسلام و دموکراسى» یا «اسلام و حقوق بشر» سخن مى‏گوییم، باید به کلیه مبانى زیربنایى اشاره کنیم، چراکه به تعداد مبانى، پاسخ‏هاى متعدد براى سؤال خود خواهیم داشت. پس در درجه اول باید قرائت خود از دین (اسلام) را تبیین کنیم تا در مرحله بعد با تئوریزه کردن مفاهیم «دوران مدرن» بتوانیم نسبتى بین این دو حوزه برقرار سازیم.
به طور مثال تبیین مرزهاى آزادى از دیدگاه نظریه ولایت مطلقه انتصابى بنابر برداشت مشهور را با نظریه وکالت (یا نظارت) مقایسه مى‏نماییم. آراى مردم، وجود پارلمان و نهاد انتخابات در نظریه نصب، تنها از باب کارآمدى محترم است. سخن فوق به معناى عدم وجود آزادى و پارلمان و انتخابات در این نظریه نیست. نهایت امر آن است که ولى فقیه عادل با درنظر گرفتن عنصر مصلحت در احکام حکومتى، عندالضروره مى‏تواند مجلس و انتخابات را منحل اعلام نماید. قید عدالت را به این دلیل اضافه کردیم که در مثال فوق، این عمل نه بر اساس هواى نفس، بلکه بر اساس اعتقاد، صورت مى‏پذیرد. چنین قدرتى براى هیچ فردى در نظریاتى که مشروعیت نظام توسط مردم تأمین مى‏شود، وجود ندارد و بنابراین مرزهاى آزادى در این نظریه‏ها بهتر تبیین مى‏گردد. در نظریه وکالت و نظارت ( حتى ولایت انتخابى)، امکان محدود نمودن حیطه قدرت حاکم اسلامى در چهارچوب شرع مقدس وجود دارد.
توجه به این نکته لازم است که هر یک از نظریات نه‏گانه در باب حاکمیت در فقه شیعه ممکن است به شقوقى تقسیم گردد به طور مثال نظریه ولایت انتخابى به دو شکل قابل تصور است: تصور اول و متداول آن است که مردم در قرارداد بیعت خویش بتوانند،
وظایف حاکم اسلامى را در چهارچوب شرع تحدید نمایند. تصور دوم آن است که انتخاب، تنها شیوه براى تعیین حاکم باشد و محدوده اختیارات فقیه همانند نظریه نصب (مطلقه یا مقیده) با توجه به دیگر ادله تعیین گردد. آن‏چه در پاراگراف قبل به عنوان استلزامات نظریه ولایت مطلقه انتصابى مطرح شد، چیزى جز برداشت مشهور و تبیین حضرت امام خمینى(ره) نیست، چه‏بسا تصویر دیگرى در این نظریه نیز وجود داشته باشد که نتیجه آن، استلزامات فوق تلقى نگردد. جان کلام آن که اگر مسئله‏اى را از دیدگاه فقها و صاحب نظران اسلامى یا به شیوه احتمال وجود تصورات مختلف بیان مى‏کنیم، ضرورتاً باید مبانى مختلف را مطرح نماییم. بدون شک اندیشمندى که مبناى خاصى را اثبات مى‏نماید و طرح آراى دیگران تأثیرى در بحث او ندارد، مى‏تواند بر اساس یک مبنا به نتیجه خاصى برسد به طور مثال اگر کسى روایات بحث (همچون مشهوره و مقبوله) را دالّ بر مدعا نداند، سراغ دیگر اصول هم‏چون اصل عدم ولایت و ضرورت تشکیل اجتماع مى‏رود و فى‏المثل نظریه حکومت فقه را مى‏پذیرد. چنین شخصى مى‏تواند با اثبات مبناى خود، مباحث مقایسه‏اى مثل «اسلام و دموکراسى» را تنها بر اساس این مبنا تبیین نماید. یکى از مغالطه‏هایى که در انتخاب مبانى فوق صورت گرفته، بحث «قدر متیقن» (در دلیل حسبه) است. بنابر نظریه حسبه و ضرورت تشکیل حکومت اسلامى، از آن‏جا که احتمال دخیل بودن صفاتى مثل عدالت و فقاهت را مى‏دهیم، قدر متیقن رهبرى و ولایت فقیه عادل مى‏باشد. اشکال این استدلال آن است که چون هرکس از جهاتى داراى بررسى مى‏باشد، باید مجموعه عوامل را درنظر گرفت.
[9] اگر همه افراد در کلیه صفات مساوى فرض مى‏شدند، قدر متیقن فقیه عادل بود ولى از آن‏جا که چنین فرضى، بالاخص در زمان ما که جملگى علوم تخصصى شده‏اند، غیرمعقول است، تعادل و تراجیح صفات باید مورد ملاحظه قرارگیرد. در چنین صورتى است که تخصص در اجرائیات و تسلط به علومى هم‏چون جامعه شناسى، اقتصاد و علوم سیاسى بر علوم تئوریک مانند فقه پیشى مى گیرد. آن‏چه رهبر حکومت اسلامى بیش از هر چیز دیگر به آن نیاز دارد، تخصص در علوم مربوط به اداره کشور و داشتن تجربه در این زمینه است.

پی‌نوشت‌ها:

[6]. به طور مثال آیةالله جوادى با کلامى دانستن بحث ولایت فقیه، ولایت مطلقه را ثابت مى‏کنند، ولى دکتر سروش بر آن است که با اثبات کلامى بودن مبحث، تقدم مبانى عقلى و نهایتاً حکومت دموکراتیک دینى را اثبات نماید. از دیدگاه ایشان، بحث ولایت فقیه، فقهى نیست (ر.ک: کتاب احیاء»، ش‏5)
[7]. براى مطالعه تقریر قبلى نظریات حاکمیت در فقه شیعه: ر.ک: محسن کدیور، نظریه‏هاى دولت در فقه شیعه، راهبرد، ش‏4 (پائیز73) ص‏141.
[8]. اگر از تطابق اسلام با دموکراسى یا حقوق بشر سخن مى‏گوییم، قصد نادیده گرفتن مبانى اصیل دینى و غرب‏اندود کردن و مدرنیزه کردن مفاهیم اسلامى را نداریم، بلکه دموکراسى به عنوان مثال مصداقى است که باید دیدگاه اسلام نسبت به آن تبیین گردد.
[9]. ر.ک: سیدصادق حقیقت، مسئولیتهاى فراملى در سیاست خارجى دولت اسلامى (تحقیقى در معاونت اندیشه اسلامى مرکز تحقیقات استراتژیک)، ص‏221-3.

منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره 2



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.