سلوک و فنا در عرفان سرخپوستی
پیش از هر سخنی درباره عرفان سرخپوستی، درباره این مکتب عرفانی و رهبر مشهور آن لازم به ذکر است که علی رغم عمر کوتاه آن، این مکتب در هاله ای از ابهام های عجیب و روایت های متنوع و متعددی واقع شده است تا بدان جا که، پاره ای از سخنان خلاف واقع و متناقض کاستاندا درباره ی زندگی شخصی اش، برخی منتقدان را برآن داشته که در وجود استاد و مرشدی به نام دون خوان، تشکیک نموده، کتاب های او را حاصل توهّم و قدرت خیال پردازی کاستاندا به شمار آورند. اما ناقدان دیگر با اشاره به تعالیم خود وی مبنی بر نفی گذشته شخصی، ضرورت زیستن اسرار آمیز در فضایی مه آلود و شناور و نیز لزوم بی خبری دیگران از اسرار زندگی سالک و وضع حال و گذشته او که نتیجه ی آن گرفتاری سالک در دام دنیایی است که دون خوان آن را توصیفی و غیر واقعی می نامد خلاف گویی های کاستاندا را توجیه کرده اند.با این همه اجمالاً لازم به ذکر است که کارلوس کاستاندا، دانشجوی دکترای رشته ی مردم شناسی دانشگاه لوس آنجلس، در سال 1960 میلادی جهت انجام رساله ی دکترای خویش، به مکزیک سفر می کند تا این که اطلاعاتی درباره گیاهان توهّم زا و روانگردان فراهم آورد. اما در طول سفر، ناخواسته رهسپار سلوکی عجیب می شود که عصاره و نتیجه ی این سفر در قالب کتاب هایی منتشر و به زبان های مختلف ترجمه شده است.
یازده کتاب کارلوس کاستاندا گزارش مفصّلی است از مفاهیم و آموزه های دون خوان، سالک سالخورده و گمنامی که خود را ساحر و صاحب معرفتی نهانی می دانست.
آثار وی به ترتیب سال نشر عبارتند از: تعلیمات دون خوان (1968)، حقیقتی دیگر (1971)، سفر به دیگر سو(1972)، افسانه های قدرت (1974)، حلقه قدرت (1977)، هدیه عقاب (1981)، آتشی از درون (1981)، حرکات جادویی، هنر رؤیا بینی، چرخ زمان و قدرت سکوت.
سلوک در عرفان سرخپوستی
یکی از مهمترین آموزه های عرفان سرخپوستی نفی گذشته شخصی است. در این عرفان توضیح داده می شود که وابستگی و دلبستگی ما به گذشته خود در کنار شناختی که دیگران از گذشته ما دارند، در پایندگی گفت وگوی درونی و ماندگاری ما در تونال، اثرگذار است. مراد از گذشته شخصی، آگاهی ها و دانستنی هایی است که انسان ها درباره زندگی ما می دانند. وقتی گذشته شخصی داریم، ناگزیریم این امر را تأیید کنیم و برابر خواست و انگاره آنان سلوک کنیم. در پاسخ به این پرسش که چگونه از گذشته شخصی خویش رها شویم؟ دون خوان به کاستاندا می گوید:"از کارهای ساده شروع کن، به دیگران نگو چه می کنی و بعد تمام افرادی را که تو را خوب می شناسند رها کن، بدین ترتیب فضای مه آلودی در اطراف ایجاد خواهی کرد".(2)
آن گاه که از گذشته خویش رهایی پیدا کنیم اندیشه های همنوعان و گرایش های ذهنی خود ما، قادر به اسیر نگهداشتن ما نخواهد بود و به آزادی در افکار و رفتار خود دسترسی پیدا می کنیم. دون خوان سه شیوه علمی در فن را نیز برای پیروزی در نفی گذشته شخصی اولیه می کند:
الف)فراموش کردن و رهایی از اهمیت شخصی: در تمثیل و تشبیهی نازیبا این پیشنهاد چنین توصیف شده است: تا هنگامی که فکر می کنی مهم ترین چیز عالم هستی، قادر به شناخت دنیای اطراف نیستی، مثل اسبی با چشم بند خواهی بود. در کل هستی تفوتی بین تو و یک سرگین غلطان نیست». (3)
ب)پذیرش مسئولیت رفتار و کردار: در این صورت، قدرت عمل در وجود ما خواهد جوشید و نیازی به توسّل و تمسک به گذشته خویش و همنوعان نخواهیم داشت.
ج)مشورت با مرگ: این شیشنهاد و توصیه از شگفتی های این عرفان به شمار می آید،
دون خوان ما را فرا می خواند تا با استقبال از اندیشه و انتظار مرگ نیروی تازه ای بیابیم و در نتیجه از رویدادهای کوچک به خشم نیاییم، خود را ظابطه مند ساخته، در زندگی انضباط داشته باشیم و با توجه دقیق و عمیق به مسائل اساسی از شبه مسأله ها و نامسأله ها رهایی یافته و دوری جوییم.(4)
استفاده از گیاهان روانگردان
در عرفان سرخپوستی استفاده از این گیاهان، با هدف پدید آوردن گونه ای آمادگی شخصی برای طریقت معرفت انجام می گیرد. تردیدی در این که برخی گیاهان دارای اثرات ویژه روانی هستند، وجود ندارد. قبایل سرخپوست از دیرباز، به این اثرگذاری ها آگاه بوده و از آن ها برای سرخوشی، مداوا، افسونگری و به دست آوردن حالت خلسه استفاده می کردند این پدیده حتی پس از گسترش و نفوذ مسیحیت در آن دیار، نیز با اجرای مناسک خوردن «پیوت» تداوم یافت. (5)از نظر استیس، حالت عرفانی را می توان با مواد مخدری مانند مسکالین و اسید لیسرژیک(yserjic Acid L)و... به وجود آورد. اگر چه وی یادآوری می کند که مسکالین، آن حالت را در سالک پدیدار نساخته، بلکه بازدارنده های روانی را برداشته که پیش از آن، او را از دیدن چیزها، آنگونه که در واقع هستند بازمی داشته اند.(6)
همچنین آزمایش ها نشان می دهند که ماده شیمیایی مسکالین که از گیاه (پیوت)گرفته شده است، حالتی همراه به پندارهای شدیدی از رنگ ها و فرم ها پدید می آورد. از نظر دون خوان، کار پیوت آن است که ما را با یک نیروی یاور، پیوند داده و این نیرو نقش آموزگار را ایفا می کند و ما را به حوزه ناوال می برد. چهار گیاه قدرت زا و روانگردان عبارتند از قارچ (دودک)پیوت، تاتوره (علف جمیسون)و بذر ذرت. بنا به اعتقاد عارف سرخپوست، قارچ پیوت، بیشتر برای به دست آوردن (معرفت)و (رؤیت)استفاده می شود، در حالی که تاتوره و بذر ذرت، برای به دست آوردن قدرت است، قدرتی که دون خوان آن را همزاد نامیده است. تاتوره نیز از گیاهان عجیب مورد استفاده کاستاندا به شمار می رود.
دون خوان، پس از دگرگونی هایی که در این گیاه پدید می آورد، آن را به کاستاندا می خوراند. به کاستاندا حالت شگفتی دست می داد، ماهیچه هایش از نیرو متورم می شد، مشتهایش به خارش می افتاد و پاشنه های پاهایش میل به دنبال کردن کسی پیدا می کرد.
دون خوان مدعی است در جوانی با خوردن تاتوره توانسته است مردی را با یک ضربه آهسته باز و بکشد. همچنین گاو میشی را که بیست مرد از عهده آن برنمی آمدند به زمین بکوبد یک بار توانسته است چنان بپرد که از برگه های بلندترین درخت فراتر رود. اما به روشنی می گوید:
او و دیگر سرخپوستان، کم کم علاقه خود را به پیوت از دست داده اند، زیرا در پی قدرت نیستند. آنان اکنون به معرفت و رؤیت بها می دهند.(7)
منتقدان آثار کاستاندا اعتقاد دارند که در عرفان سرخپوستی، از داروهای توهّم زا مانند مسکالین یا پیوت پس از تعلیم مقدّمات لازم برای شکستن قالب معمولی جهان استفاده می شود. اثر اولیه آن، «نیرو یا الهه» توهّم زا است و آثار ثانوی این تجربه، عبارت از یک خستگی عمومی، تأتیر مالیخولیایی، رویاها و کابوس های آزاردهنده است.(8)
عمده ترین هدف استفاده از این دارو این است که شخص با دیدن توهّمات و صورت های وهمی در چهره عادّی جهان تردید کرده، بتواند از آن بگذرد تا به نیروی جهانی متّصل شود.
بنابر عقیده کاستاندا، جنگجو یا سالک می تواند علاوه بر پیوستن به روح جهانی یا نیروهای طبیعت و سرشار ساختن اراده خود از آن، از این اتّحاد هم بالاتر رفته و به وحدت برسد؛ یعنی دیگر خودی در میان نباشد و اثری از خود نداشته باشد و تنها روح جهانی را بنمایاند. در حالت اتّحاد، جنگجو با ترک همه چیز و بی اهمیت یافتن همه چیز، اراده خود را در قدرت طبیعت فانی می بیند؛ ولی در حالت وحدت، فقط آن روح را می بیند؛ چه در خود و چه در همه جا و این اوج اقتدار است که اگر ظرفیت به قدر کفایت نباشد، مرگ عارف را در پی خواهد داشت. کاستاندا در کتاب حقیقی دیگر چنین می گوید:
"انسان می تواند دیدن را فرا گیرد. با فرا گرفتن دیدن دیگر نیازی به این ندارد که مانند جنگاور زندگی کند یا جادوگر باشد. با فرا گرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز می شود. شاید بتوان گفت که محو می شود؛ در حالی که بجااست. اعتقاد من این است که زمانی که انسان می تواند هر چه آرزو می کند باشد یا هر چه آرزو می کند به دست آورد؛ اما چنین انسانی هیچ آرزو نمی کند.(9)
چنین کسی دریافته است که حقیقتش و حقیقت همه چیز همان روح جهانی است؛ پس غیر از آن به راستی چیزی نیست. در این حال او روح جهان شده است و از قدرت آن کاملاً برخوردار است و خود او است. پس هر چه بخواهد می تواند انجام دهد؛ ولی چون حقیقت همه چیز، روح جهانی و نیروی طبیعت است، پس دیگر چیزی نخواهد و آرزویی ندارد. در این حالت وحدت، عارف مقتدرانه ترین و عارفانه ترین زندگی و مرگ را خواهد داشت.
دون خوان اززبان کاستاندا، برای سلوک قایل به مراتبی
است که اوج آن، مقام «مردم شناخت» و پایین ترین مرتبه ی آن «جادوگر» یعنی کسی که دنیا را متوقّف کرده و نیرو های جهان را به کار گرفته و به کمک آن طی طریق می کند، معرفی شده است.
"یک جنگجو شکارچی بی نقصی است که به شکار قدرت می رود اگر در این شکار موفق شود مرد شناخت [اهل معرفت] می شود". (10)
به عقیده کاستاندا، جادوگر یک شکارچی ناقص است که اقتدار اشیا را دزدیده، برای تصویر سازی از آن ها استفاده می جوید. پاسخ دون خوان به کاستاندا درباره ماهیت و حقیقت این نیروها چنین است:
"فقط می توانم آن را نیرو یا روح یا هوا یا باد یا چیزی از این قبیل بنامم.(11)"
پس از مقام جادگری، سالک به مرتبه ی شکارچی می رسد و انسان شکارچی باید:
"آزادی جاری و غیر قابل پیش بینی باشد و به چیزی عادت نداشته باشد."(12)
سالک پس از عبور از مرتبه ی شکارچی و کسب آمادگی جهت ادراک بصیرت-که راه صحیح دستیابی به اقتدار و تسلّط بر نیروهای طبیعی است-به مقام «جنگجو» می رسد، مرتبه ای که به قول دون خوان باید:
"هم مواظب خودت باشی و هم خودت را رها کنی. این آن چیزی است که من رفتار جنگجو می نامم.(13)"
جنگجو در این شرایط، شیوه ی کسب بصیرت و اقتدار را آموخته است. دون خوان انرژی جهانی و نیروی طبیعت را به عنوان راه تلقّی نموده و بر آن است که:
"آن گاه که جنگاور با راه یکی شد، از آن آرامش و نشاط می گیرد."(14)
نکته ی مهمّ این است که سخنان و ادعاهای کاستاندا، هیچ گونه پشتوانه ی معرفتی و استدلالی نداشته،
صرفاً شکل اعلامی دارند. به علاوه وی هیچ مدرک و سندی در تأیید سخنان و ادّعاهای خود به دست نمی دهد و همین نکته باعث سلب اطمینان مخاطبان از درستی گزارش های وی از دون خوان و دیگر ساحران می شود. در خیلی از موارد، مدّعیات ارائه شده توسّط کاستاندا، در ذهن انسان غریب و گاه محال می آید. یادآوری می شود که این ادّعاها از مایه ها و مفاهیم عرفانی تهی نیست. اگر چه به دلیل مشابهت ها و همانندی های آن با دیگر مدرسه های عرفانی، احتمال اخذ و اقتباس کاستاندا از دیگر عرفان ها منتفی نیست و بعید نیست که وی این مفاهیم عمیق را با حکایت های اقوام و قبایل سرخپوست و خیال انگیزی ها و پندارهای خود درآمیخته باشد، به عنوان مثال مفاهیمی مثل توجّه به حقیقتی دیگر و ساحتی برتر، کوشش برای(رؤیت)و معرفت شهودی و برتری راه دل بر عقل، شرایط سلوک و نیاز سالک بر مرشد و... شباهت بسیار زیادی به تعالیم عرفان اسلامی دارد.
پی نوشت ها :
1. مسئول خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران، دهلی نو.
2. کاستاندا و آموزش های دون خوان /78، چرخ زمان/81، به نقل از سفر به دیگر سو.
3. سفر به دیگر سو/ 300.
4. همان/40 – 30.
5. انسان و سمبول هایش، کارل گوستاویونگ، ابوطالب صارمی، ص17.
6. عرفان وفلسفه، استیس، بهاءالدین خرمشاهی، سروش، تهران، 1361ه.ش، ص 19، 65.
7. تعلیمات دون خوان، ص73.
8. برای توضیح بیشتر ر.ک: مقاله ی ارزشمند «درنگی در معنویت گرایی عصر جدید»، حمید رضا مظاهری سیف، مندرج در:http://bashgah.net/pages-1846.html
9.کاستاندا، کارلوس: حقیقتی دیگر، ترجمه ابراهیم مکلّا، نشر آگاه، 1371 ه.ش، ص171.
10. همان، ص 139.
11. همان، ص 114.
12. همان، ص 99.
13. کاستاندا، کارلوس: حقیقتی دیگر، ترجمه ابراهیم مکلّا، نشر آگاه، 1371 ه.ش، ص153.
14. همان، ص 153.