ترجمه: علی فتحعلی آشتیانی
او پیش از تأسیس سلسله پادشاهی، مدتی به تقلید از کمال آتاتورک، سرباز- رفرمیست ترکیه، ژست جمهوری خواهی گرفته بود. شاهنشاه، ادای پادشاهی را در می آورد که اصلاً میل به تاج گذاری ندارد و این امر خطیر را صرفاً به واسطه توصیه اکید علما که می اندیشیدند ایران سنت گرا با وجود پادشاه، زندگانی بهتری خواهد داشت تا به تمسک به دموکراسی، پذیرفته است. در آن زمان، القاب سلطنتی در منطقه خاورمیانه به وفور یافت می شد- مانند فیصل، ابن سعود- امیر عبدالله که پادشاهان عربی بودند- بنابراین رضاخان عنوان تخت طاووس را بر گزید. او هم خدا را می خواست هم خرما را: از طرفی تلاش کرد امتیازات ویژه ملوک الطوایفی سلطنت را برای خود نگه دارد و از طرف دیگر، پرستیژ روشنفکری که خواستار تجدد و ترقی ایران است را در سطح جهانی، به دست آورد.
رضا شاه با الهام از آتاتورک، ارتش ملی یکپارچه ای تأسیس و تقویت کرد. او کشور را به انسجام رسانید ونخستین خط آهن سراسری ایران از دریای خزر تا خلیج فارس را احداث کرد. در ادامه، 2500 واحد مدرسه و تعداد زیادی بیمارستان ساخت و چرخ های کارخانه های سیمان و نساجی را با خطوط جدید برق به گردش در آورد. از آن گذشته، ایرانیان را برای تحصیل به خارج از کشور به ویژه به دانشگاه های آلمان و فرانسه اعزام کرد. عشایر را خلع سلاح و تلاش کرد قدرت و موقعیت علما را نیز تضعیف کند. وی با تصویب قانونی در سال 1936، رسماً ورود زنان محجبه به هتل ها، رستوران ها، تماشاخانه ها، اتبوس ها و تاکسی ها را ممنوع کرد و با این حرکت خود با علمای شیعه بر سر قانون پوشش اسلامی زنان در افتاد. البته این دستور جایی در میان مردم پیدا نکرد و خیلی زود ملغی شد. هم چنین کلاه بدون منگوله ی فینه و «سرداری» که با لاپوش سنتی مردانه بود را منسوخ کرد. القاب و عناوین صاحب منصبان دولتی مانند «دوله و سلطنه» را بر انداخت و (مانند آتاتورک) فرمان داد که ایرانیان در کنار نام خود نامی خانوادگی نیز که غالباً معرف مکان یا حرفه آنان بود را به جای نام خود و نام پدری شان برگزینند. در دنباله ی اقداماتش، کوشید ارتباطی افتخار آفرین با پادشاهان ایرانی در پیش از اسلام بیابد (بنابراین «پهلوی» که نام زبان پادشاهان ساسانی در پیش از اسلام بود برای سلسله ی خود برگزید). بسیار اصرار داشت که نام باستانی «ایران» را برای کشورش احیا کند، از این رو کمپانی نفتی پارس و انگلیس در سال 1935 به «شرکت نفت ایران وانگلیس» تغییر نام یافت.
هوس های او نامحدود و مستبدانه بودند؛ حافظه اش خارق العاده؛ عطشش برای انتقام ضرب المثل و زود رنج بود. در حکومت پهلوی ها، به هیچ نظام قانونی مبتنی بر انتخابات اجازه پر و بال گرفتن ندادند که این خود نمونه ی دیگری از رها کردن سر مشق های آتاتورک محسوب می شد. مفهوم آزادی مطبوعات برای شاه بی خبر از دنیا محلی از اعراب نداشت. آن گاه که فهمید ایرانیان هم چنان از تمبرهای منقش به تصویر احمد شاه مخلوع استفاده می کنند، قوایش را فرستاد تا تمام محموله را توقیف کنند. ایران تا چندین هفته بدون تمبر مانده بود و چون تمبرهای تازه طبع شده و منقش به تصویر چهره رضا شاه به کندی از هلند به ایران رسید، مجبور شدند تمبرهای قدیمی را دوباره به جریان بیندازند، اما نقش چهره ی شاه تبعیدی را سیاه کردند.
یکی از بحث انگیزترین رفرم های او دست ملاکان راباز می گذاشت تا زمین های دهقانانش را مصادره کنند که بخش اعظم آن نیز به شاه می رسید. اشتهای بیمارگونه ی شاه به زمین خواری چنان زبان زد شده بود که مطبوعات فرانسه در کاریکاتوری که نشان می داد: «گربه ایرانی» در حال بلعیدن ایران است، اورا مورد تمسخر قرار دادند. حتی انگلیسی ها نیز از عوامل دست نشانده ی خود قطع امید کردند. گاد فری هاوارد، وزیر امور شرق، درسال 1927چنین نوشت:« شاه، حسابی از چشم مردم افتاده است، عشق او به پول و زمین، هزاران برابر بدتر از احمد شاه است و در دو سالی که بر تخت نشسته، ثروتی «بی نهایت عظیم» انباشته است». (1)
در باب مسئله نفت هر معیار معقولی، خشم او را بر می انگیخت. امتیاز دارسی که هم چنان جاری بود در سال 1920 مورد حک و اصلاح قرار گرفت ( البته این حک و اصلاحات، نظر ایرانیان را تامین نمی کرد و از آن به تلخی یاد می کردند، زیرا سر سیدنی آرمیتاژ اسمیت، یک مقام خزانه داری انگلستان، مسئولیت مذاکره کننده ی ارشد با طرف ایرانی را بر عهده داشت.)
در دوران کسادی بزرگ که منجر به کاهش شدید حق الامتیاز کمپانی نفتی پارس و انگلیس شد، شاه گستاخ در نوامبر سال 1932، امتیاز کمپانی را یک طرفه لغو کرد. این اقدام موجب سال ها چانه زنی های بی نتیجه بر سر شکایات دیرینه ایرانی ها شد، بر این پایه که کمپانی، عبارت «سودهای خالص» را صرفاً در راستای اطلاق بر عملیات هایش در ایران تفسیر می کند و از برابر مالیات های ایرانی می گریزد، و ناتوانی اجتناب ناپذیر ایران در پیشگیری از حمله به خطوط نفتی کمپانی در دوران جنگ را بهانه کرده و حق الامتیاز ایران را به ناحق به عنوان غرامت بر می دارد. از آن گذشته، رضا شاه از دست انگلیسی ها به خاطر به رسمیت شناختن پادشاهی جدید عراق در مرزهای غربی ایران به خشم آمده بود، زیرا این کشور را مخلوطی مجعول و سر هم بندی شده می دانست. به همه این ها اضافه کنید وضعیت شبه دولتی کمپانی را که اوضاع را پیچیده تر ساخته بود. به قول دانیل یرگین: «مدیران کمپانی نفتی پارس و انگلیس می توانستند تا قیامت تکرار کنند که کمپانی از نظر عملیاتی ماهیتاً یک تشکیلات تجاری و مستقل از دولت است، اما هیچ یک از ایرانیان چنین اظهاراتی راهرگز باور نمی کردند.» (2)
سر انجام دو طرف دعوا پس از میانجی گری جامعه ملل، در سال 1933 انعقاد قرار جدیدی را پذیرفتند که حوزه ی امتیاز کمپانی پارس و انگلیس را به 100000 مایل مربع کاهش می داد و حق الامتیاز جدیدی را که روی چهار شیلینگ در ازای هر تن نفت فروخته شده یا صادر شده تثبیت شده بود، منظور می کرد تا بدین ترتیب علاوه بر سودی به مبلغ 671250 پوند، بیست درصد سود جهانی را نیز که به سهامداران می رسید به ایران تعلق گیرد. این فرمول جدید عایداتی بالغ بر 750000 پوند در سال را برای ایران تضمین می کرد. صدور این رأی برای ایران در حکم پیروزی محسوب می شد، زیرا کمپانی هم چنین قول داد که حق الامیتازهای سال های پیشین را نیز از نو محاسبه و پرداخت کند و «ایرانی کردن» نیروی کار را نیز سرعت ببخشد. واقع امر این بود که با صعود قیمت و سود حاصل از فروش نفت در سال های بعد، پرداخت های مالیاتی کمپانی به انگلستان تقریباً سه برابر حق الامیتازی بود که به ایران می رسید، مضاف بر این که، همواره از دسترسی ایرانیان به دفاتر و اسناد کمپانی جلوگیری می کردند، به طوری که قیمت های زیر فی bargain- basement نیروی دریایی سلطنتی برای خرید نفت از کمپانی، محرمانه باقی ماند.
شگفت نیست که رضا شاه با توجه به خلق پرخاشگرانه و بد گمانی اش به انگلیسی ها، به آلمان متمایل شد تا از این کشور به عنوان موازنه ای بالقوه در برابر اتحاد شوروی و انگلستان استفاده کند. آلمانی ها از اوایل دهه 1920 در قالب انجمن های دوستی و برنامه های تبادل دانشجو، به تدریج در تهران برای خود جایی باز کردند. شوروی هر روز بر دامنه سلطه جویی هایش می افزود و رضا شاه که از این وضع نا خشنود به نظر می آمد، در دهه 1930 تجارت با این کشور را به شدت کاهش داد و همین امر، توسعه نفوذ آلمانی ها را سرعت بخشید. در سال 1940 تا 1941، حجم تجارت با آلمان به اوج خود رسید به طوری که تقریباً نیمی از کالاهای وارداتی ایران از رایش سوم تأمین می شد و 42 درصد از کل صادرات ایران نیز روانه آلمان می شد. نمی توان به طور قطع و یقین اظهار کرد که رضا شاه به لحاظ ایدئولوژیکی به نازی ها گرایش داشته است. پسر و جانشین، محمدرضا پهلوی، این ادعا را قویاً تکذیب می کرد هر چند توجیه او بیشتر به تملق گویی شبیه است:« پدر من از همان ابتدا به هیتلر هیچ حسن نظری نداشت، هر دلیل دیگری هم که داشته باشد، به هر حال او در مقام یک حاکم خودکامه، به حاکم دیگری که از چنان روش های وحشیانه ای استفاده می کند، عمیقاً سوء ظن داشت... درست است که ما تعدادی متخصص فنی آلمانی را استخدام کردیم، اما استخدام آنها از روی انگیزه های سیاسی صورت نگرفته بود.» (3)
با این اوصاف، رضاشاه از انگلیس و شوروی به یک اندازه متنفر و نسبت به آن ها بی اعتمادی بود، و چنین به نظر می آمد که در محاسباتش هیتلر را پیروز جنگ قلمداد می کند. جای بحث نیست که قرار داد شوروی و نازی ها در آگوست 1939، وی را شوکه کرد و اعلام بی طرفی ایران یک ماه پیش از وقوع جنگ، یقیناً از اعماق وجود او سر چشمه می گرفته است. قابل فهم است که او پس از هجوم آلمان به شوروی در ماه ژوئن 1941 و اتحاد انگلیس و شوروی متعاقب این اتفاق، دچار سر درگمی شده باشد. در تابستان همان سال، متفقین به ایران اولتیماتومی برای اخراج کلیه اتباع آلمانی دادند (قابل ذکر است که چرچیل به همه مقامات انگلیسی دستور داده بود برای پرهیز از خلط نام ایران با عراق که در زبان انگلیسی از نظر املاء وتلفظ با هم شباهت نزدیکی دارند – Iran and Iraq- همواره از نام قدیمی ایران که پارس یا همان Persia بود استفاده کنند). ژنرال آرچیبالد ویول در پی گیری این اولتیماتوم در 10 جولای 1941 نوشت: «چنان چه دولت کنونی مایل به تسریع در امر اخراج اتباع آلمانی نیست، باید جای خود را به دولتی که اداره ی اجرای اولتیماتوم رادارد، بدهد.» (4) نکته مهم تر اینجاست که انگلیسی ها در دفاع از هند، حساب اساسی و ویژه ای برای ایران قائل بودند، و وقتی که ایالات متحده آمریکا به متفقین پیوست، ایران به مسیر ارسال تدارکات به شوروی تبدیل می شد. رضا شاه این تقاضا را نپذیرفت، از این رو قوای انگلیسی و شوروی در 25 آگوست 1941 به ایران هجوم آوردند. نیروی دریایی انگلستان بنادر جنوبی ایران را بمباران کرد، و 35000 قوای انگلیسی وارد استان های جنوبی ایران شدند. شوروی ها نیز با قوایی به استعداد 120000 نفر از مرز آذربایجان گذشتند و نیروی هوایی شان تبریز را بمباران کرد. ارتش ایران که مقهور و مغلوب شده بود ظرف دو روز از هم پاشید و تقاضای صلح کرد. شاه از سلطنت کناره گیری کرد و به پسرش این گونه توضیح داد: «من نمی توانم پادشاه اسمی کشور اشغال شده ای باشم که یک افسر دون پایه ی روس و انگلیسی بتواند اورا بر کنار کند.» (5)
در شرایطی که قوی روس و انگلیس به سمت تهران پیشروی می کردند، مجلس ایران بلافاصله، محمد رضای بیست و یک ساله را شاهنشاه جدید ایران اعلام کرد. شاه سابق به همراه خانواده اش سوار بر یک کشتی انگلیسی به جزیره موریس در اقیانوس هند برده شد و در آن جا دو تن از سیاستمداران کهنه کار بازی قدرت در حوزه ی اوراسیا به نام های سر کلارمونت اسکراین که سابقاً کنسولیار انگلیس در کرمان بود و سر اولاف کاروئه، حاکم آینده جبهه شمال- غرب هند بریتانیا به وی خوشامد گفته و با احترام توضیحاتی به او دادند. رضا شاه از آب و هوای ناسالم جزیره ی موریس شکایت کرد و سر انجام پس از مذاکراتی به ژوهانسبورگ در کشور آفریقای جنوبی منتقل شد. در آنجا در حبس خانگی باقی ماند تا این که در سال 1944 براثر حمله قلبی از دنیا رفت.
در باب سر نوشت پادشاه سازان باید گفت که سر پرسی کاکس به مقام کمیسر عالی عراق منصوب شد. در سال 1922 مفتخر به GCMG گردید و ریاست کمیته کوه اورست را عهده دار شد و هم چنین در سال 1933 به ریاست انجمن سلطنتی جغرافیا رسید. به یاد بود او نام نسلی از کودکان عراقی را «کوکوس... KOKUS» گذاشتند. پس از آن که هم زمان نورمن در ماجرای پیمان ایران و انگلیس ناکام ماند و به لندن فراخوانده شد، کرزن از دیدار با او امتناع کرد. نورمن مقام سفارت در سانتیاگو را نپذیرفت و در سال 1924 بازنشسته شد. تا پایان جنگ، سر پرسی سایکس که علیه پیمان 1919 سخن گفته بود، کرزن را از خود دلخور و منزجر ساخته بود. کرزن نیز مراقبت کرد تا دیگر هیچ مقام و منصبی به سایکس اعطا نشود. سایکس با روحیه متکبر و جاه طلبانه ی خود خشم آرتور بالفور، وزیر امور خارجه را بر انگیخت که سرانجام به لندن فراخوانده و از ارتش بازنشسته شد. وی تا پیش ازمرگش در سال 1945، خود را به نوشتن، سخنرانی و نقد و بررسی مشغول ساخت؛ مدتی نیز دبیر افتخاری انجمن سلطنتی آسیای مرکزی بود. (6)
سر پرسی لورن از پلکان مناصب سفارتی بالا رفت که آخرین آن ها رم بود. اما دستاوردهای دیپلماتیکش به اعتراف خود او، تحت الشعاع موفقیت هایش در پرورش اسب های مسابقه قرار گرفت. یکی از همین اسب ها به نام «داریوش» در مسابقه در بی به مقام سوم رسید. نا گفته نماند که او از سازش و تسلیم حمایت کرده و نتوانسته بود ایتالیا را از جنگ منصرف کند. نشان خانوادگی لورن یعنی
Knight Grand Cross ofSt. Michael و St. George همچنان در هگزهام آبی و در نور تامبرلند آویخته است.
سر لشکر ماجراجو، سرادموند آیرونساید، در هنگام ترک ایران، موفق به دریافت نشان شیر و خورشید، عالی ترین نشان، از شاه ایران شد. «کوچولو» رابه لندن فراخواندند و ریاست فرماندهی کل سلطنتی رابه وی سپردند، اما از پس اداره ی آن بر نیامد. نویل چمبرلین، نخست وزیر انگلیس، او را در ژانویه 1940 بر کنار کرد. اودر ماه می و ژوئن آن سال تیره و غم بار، آخرین عقب نشینی یعنی تخلیه دانکرک را نیز نظارت کرد. مدتی بعد تعلیمی ارتشبدی را دریافت کرد. مقام بعدی او انتصاب به فرماندهی Home Forces بود، اما چون چرچیل ترجیح می داد جنگ را به شیوه ی خود اداره کند، با او اختلاف پیدا کرد. ارتشبد ناگهان بازنشسته شد، اما در سال 1941 همچون هم سالان خود به مقام بارون ارتقا یافت. او در سال 1959 از دنیا رفت و با رعایت تشریفات کامل نظامی از جمله شلیک نوزده گلوله احترام و برگزاری مراسم ترحیم در وست مینستر آبی، به خاک سپرده شد.
خوب یا بد، سه مرد با تدبیر
هر سه «پرسی» نام و خوش تقدیر
ز خزانه ی پر و پیمان بریتانی کبیر
پر کردند جیب پارسیان فقیر
نخستین شان پرسی کاکس گشاده دست
هدر داد طلای بریتانیا، گیج و مست
تا نگه دارد آن دیار را بی گسست
در برابر پلشتی های دهر پست
دومین شان چه ها که در سر داشت
پرسی سایکس بود و او برداشت
سد سیل شکن طلا و بر افراشت
بیرق پلیس جنوب و امید کاشت
کاکس در زیرکی و سایکس در دلاوری
شهره بودند و آزمودند هر خطری
لیک چه سود آن همه حیله گری
نداد برگ و بار و شیرین ثمری
شاید بخت سومین شان باشد یار
تا خلاص کند دو دیگر، آن سردار
پرسی لورن گرفته نام و هست بیزار
ز هزیمت و یاس و مرگ و فرار
پی نوشت ها :
1- Havard to Loraine, july 13,1929, quoted in Waterfield, Drofessional Diplomat, 138
2- Yergin, the prize, 271
3- Mhoammed Reza Pahlavi, Answer to History, 66
4- Sir Winston Churchil, the Second World War, vol. III, The Grand alliance, 477. Quoted Manuchehr Farmanfarmaian, Blood and oil, 139
5- Mohammed Reza Pahlavi, answer to History, 67- 68
6- Denis wright, “sir percy sykes and Persia,” central Asian Survey vol. 12, no, 2 (1993), 217-31