مشروعیت مبارزه با حکومت خودکامه

مقاله ی حاضر با عنوان «مشروعیت مبارزه با حکومت خودکامه» در مقام پاسخ به این پرسش است که قیام حسین بن علی (ع) بر کدام منطق دینی استوار بوده است، و آیا دین به مبارزه با
چهارشنبه، 29 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مشروعیت مبارزه با حکومت خودکامه
مشروعیت مبارزه با حکومت خودکامه

نویسنده: مصطفی دلشاد تهرانی (1)



 
مقاله ی حاضر با عنوان «مشروعیت مبارزه با حکومت خودکامه» در مقام پاسخ به این پرسش است که قیام حسین بن علی (ع) بر کدام منطق دینی استوار بوده است، و آیا دین به مبارزه با حکومت خودکامه و قیام فرا می خواند، یا به نفی آن. و اینکه قیام حسین (ع) منحصر به فرد نیست و الگویی برای مبارزه و قیام بر ضدّ ستم و ستمگران است.
حسین (ع) خود و راه و رسم خویش را سرمشق معرفی کرده و در سخنانی چند قیام خود را تعلیل نموده است که چون انحراف ها، بدعت ها، ستمگری ها و خودکامگی های زیر ظهور نماید جایی برای تحمل و سکوت نیست:
1.حلال شدن حرام های خدا
2.زیر پا گذاشته شدن عهد و پیمان الهی (قوانین الهی و تعهدها)
3.مخالفت با سنّت و قوانین نبوی
4.دشمنی با بندگان خدا و ظلم و ستم به آنان
5.ترویج فساد و تعطیل کردن حدود الهی
6.اختصاص یافتن اموال عمومی به گروهی خاص و تعدّی به دارایی های عمومی
به منظور تبیین این قیام، با مبنا قرار دادن قرآن کریم و آموزه های نبوی، بر اساس محورهای زیر منطق قیام حسینی استخراج و تحلیل می شود:
1.مبارزه با ظلم، عدالت خواهی و تلاش برای تحقق عدالت، دین خواهی و حفظ دین
2.منطق قرآن کریم و پیامبر اکرم (ص) در نفی ستم و ستم پذیری
3.مقابله با ستم و ستمگران
4.نفی توجیه ظلم پذیری و تمکین به خودکامگی
5.خروج بر زمامداران خودکامه و قیام بر ضدّ ستم
کلید واژه ها: قیام حسین (ع)، مبارزه با ظلم، عدالت خواهی، حفظ دین، منطق قرآن، ستم پذیری، خروج بر خودکامگان.

مقدمه

با قیام امام حسین بن علی (ع) بر ضدّ یزید بن معاویه و حکومت اموی، و آنچه با آن قیام پیش آمد، پرسشی اساسی مطرح گردید، و آن پرسش این است که چنین اقدامی برخاسته از کدام منطق دینی است، و آیا دین به چنین برخاستنی و این گونه نهضتی فرا می خواند یا از آن منع می نماید؟ به ویژه آنکه قیام حسین (ع) قیام انسانی عادی نبوده است؛ زیرا مسلمانان بر این نظر متفق اند که این قیام، قیام فرزندزاده آخرین پیام آور الهی، و پاک ترین و وارسته ترین مردمان، و عالم ترین ایشان بوده است؛ و از منظر شیعیان، این قیام، قیامِ امامِ معصومی است که سخن و عمل و حجّت است، و سبک زندگی او معیار، و سیره او طراز زندگی اهل ایمان است. پس اگر او معیار و طراز زندگی است، قیام او نیز منحصر به فرد نیست، و راه و رسم او سیره ای برای تأسی است، چنان که خود فرموده است: «فأنا الحسین بن علی، و ابن فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و سلّم نفسی مع أنفسکم، و أهلی مع أهلکم، فلکم فی أسوه.» (الطبری، 1979، 403/5؛ ابن أعثم الکوفی، بی تا، 145/5؛ الخوارزمی، بی تا، 235/1؛ ابن الاثیر، 1385، 48/4) (من حسین فرزند فاطمه دختر پیامبر (ص) و فرزند علی هستم، من با شمایم و خاندانم با خاندان شماست و من [در حیات و ممات] سرمشق و الگوی شمایم). و برخی غیرمسلمانان نیز به مبارزه او بر ضدّ ستم و استعمار تأسّی کرده اند، چنان که از قول گاندی، رهبر بزرگ هند، نقل کرده اند: « من مبارزه را از شهیدان عاشورا آموختم.» (حکیمی، 1373، ص 87). آن گاه پرسش اساسی این است که این مبارزه و قیام، بر چه مبانی دینی استوار بوده است، و خاستگاه آن از منظر دین چیست؟
مقاله ی حاضر در مقام پاسخ اجمالی به این پرسش است؛ و اینکه قیام حسین (ع) بر مبانی یی روشن و استوار قرار داشت، یعنی: نهضتی عدالت خواهانه و ضدّ ظلم، و حرکتی برای حفظ دین و پاسداشت حریم دینداری، و نهی از منکری بزرگ و اصلاح کار امّت اسلامی؛ که با عنایت به آن ها هر انسان مسئول، آگاه، دیندار و آزاده پذیرای آن می گردد و آن را طراز عمل ایمانی و انسانی قرار می هد.

مبارزه با ظلم، عدالت خواهی و تلاش برای تحقق عدالت، دین خواهی و حفظ دین

منطق دین چنین است که نه به کسی اجازه ظلم می دهد و نه ظلم پذیری، چنان که صریح قرآن کریم است که: (لا تَظلمون و لا تُظلمون) (بقره/271) (نه ستم می کنید و نه بر شما ستم می رود). گرچه این آیه درباره نزول خواران نازل شده است، در حقیقت بیانگر اصلی اساسی در اسلام است، و آن اینکه مسلمانان به همان نسبت که باید از ستمگری بپرهیزند، از تن دادن به ظلم و ستم نیز باید اجتناب ورزند. اصولاً اگر ستمکش نباشد، ستمگر کم تر پیدا می شود؛ و اگر مسلمانان آمادگی کافی برای دفاع از حقوق خود داشته باشند کسی نمی تواند به آنان ستم کند. (مکارم شیرازی، بی تا، 279/2). ستم پذیر است که ستمگرپرور است، و آنان که پذیرای حکومت ستم می شوند، به ستمگر میدان رشد و سلطه می دهند، چنان که از پیامبر اکرم (ص) روایت کرده اند که فرمود: «کما تکونون یولّی علیکم.» (ابن سلامه ی القضاعی، 1407، 336/1 337؛ ابن شیرویه ی الدیلمی، 1406، 305/3) (هرگونه که باشید بر شما حکومت و سرپرستی می شود). جامعه ای که بر پایه ی عدالت اداره می شود، جامعه ای استوار و ارزشمند است و جامعه ای که در مسیر عدالت حرکت نمی کند نااستوار و بی ارزش است. و چنین جامعه ای در منظر پیام آور عدالت، رسول ختمی مرتبت، پشیزی نمی ارزد، چنان که از آن حضرت روایت کرده اند که فرمود: «کیف یقدّس الله قوما لا یؤخذ لضعیفهم من شدیدهم؟» (العلامه ی الحلّی، 1410، ص 159) (جامعه ای که در آن حقّ ضعیفان از زورمندان گرفته نشود، در نظر خداوند چه ارزشی دارد؟) ارزش یک جامعه به میزان دادگری و دادخواهی در آن است. جامعه ای که در آن حقّ ضعیفان از زورمندان گرفته نمی شود، جامعه ای بی ارزش است. جامعه ای که در آن زبان مردمان از حق گویی بسته است، جامعه ای تباه است. جامعه ای که در آن ترس از بیان حق و عدالت و برپا داشتن آن حاکم است، جامعه ای خوار است؛ و چنین جامعه ای هرگز روی خوشبختی نمی بیند. علی (ع) گوید: «فانّی سمعت رسول الله صلّی اله علیه و آله و سلّم یقول فی غیر موطن: لن تقدّس امّه لا یؤخذ للضعیف فیها حقّه من القوی غیر متتعتع.» (الشریف الرضی، 1387، نامه ی 53) (من از رسول خدا (ص) بارها شنیدم که می فرمود: هرگز پاک و ارزشمند نخواهد شد جامعه ای که در آن جامعه بی آنکه [بترسند و] در گفتار در مانند، حقّ ناتوان را از توانا نستانند). همه ارزش های اجتماعی در گرو عدالت است و در جامعه ای که بی عدالتی حاکم است و خودکامگان هر چه می خواهند بر مردم روا می دارند و در دین و دنیای مردمان هر تصرفی اعمال می کنند، ایستادن و مبارزه و عدالت خواهی، برترین اقدام ها و مقدّم ترین کارهاست، چنان که علی (ع) فرمود: «و ما اعمال البرّ کلّها و الجهاد فی سبیل الله عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الا کنفثه فی بحر لجّی... و أفضل من ذلک کلّه کلمه عدل عند امام جائر.» (همان، حکمت 374) (همه کارهای نیک و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهی از منکر، چون آب دهانی است در برابر دریای پرموج پهناور... و برتر از همه این ها سخن دادگرانه است که در برابر پیشوای ستمگر گویند).
حسین (ع) بر این اساس به پا خاست، زیرا ستم و ستمگری به حدّی رسیده بود که همه چیز را به کام تباهی می برد و اگر مبارزه ای تمام عیار به وجود نمی آمد، آن تباهگری ها به نام دین و آن خودکامگی ها تحت لوای اسلام تثبیت می گردید. حسین (ع) در مسیر نهضت خود به سوی کوفه، پس از رویارویی با سپاه حرّ بن یزید ریاحی که مانع حرکت آن حضرت به سوی کوفه بودند، در منزل «بیضه» خطاب به آنان و یاران خود و کوفیان و همه مردمان خطبه ای ایراد کرد و چنین فرمود: «ایها الناس، إنّ رسول الله صلّی اله علیه و سلّم قال: من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنه رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، کان حقّا علی الله أن یدخله مدخله. ألا و إنّ هؤلاء قد لزموا طاعه الشیطان، و ترکوا طاعه الرحمان، و أظهروا الفساد، و عطّلوا الحدود، و استأثروا بالفیء و أحّلوا حرام الله، و حرّموا حلاله؛ و أنا أحقّ من غیر.» (الطبری، 1979، 403/5؛ ابن اعثم الکوفی، بی تا، 145/5؛ الخوارزمی، بی تا، 235/1؛ ابن الاثیر، 1385، 48/4) (مردم، همانا رسول خدا (ص) فرموده است: هرکس حاکم ستمگری را مشاهده کند که حرام های خدا را حلال می سازد، عهد و پیمان الهی را زیر پا می گذارد، با سنّت و قانون پیامبر مخالفت می ورزد، با بندگان خدا با دشمنی و از سر گناه رفتار می نماید، ولی در برابر چنین حاکمی با زبان و عمل نشورد و قیام نکند، بر خداوند است که او را با همان ستمگران در یک جایگاه عذاب کند. مردم، آگاه باشید که اینان (امویان) پیروی از شیطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترک کرده اند، و فساد را ترویج نموده و حدود الهی را تعطیل کرده اند، و اموال عمومی را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند؛ و من شایسته ترین کسی هستم که این وضع را تغییر دهم). حسین (ع) در این بیان، مبانی خود را برای قیام مشخص نموده است:
1.حلال شدن حرام های خدا
2.زیر پا گذاشته شدن عهد و پیمان الهی (قوانین الهی و تعهدها)
3.مخالفت با سنّت و قوانین نبوی
4.دشمنی با بندگان خدا و ظلم و ستم به آنان
5.ترویج فساد و تعطیل کردن حدود الهی
6.اختصاص یافتن اموال عمومی به گروهی خاص و تعدّی به دارایی های عمومی
حسین (ع) خود را شایسته ترین فرد برای مقابله با چنین ستمگری ها و تعدّی ها معرفی فرموده و مردمان را نیز به ایستادگی و مقابله فرا خوانده است، چنان که آن حضرت پس از ورود به مکّه در نامه ای به مردم بصره این امر را به صراحت اعلام نمود: «و أنا أدعوکم الی کتاب الله و سنّه نبیه صلّی اله علیه و سلّم فإنّ السنه قد أمیتت و إنّ البدعه قد أحییت.» (الطبری، 1979، 357/5؛ ابن الاثیر، 1385، 23/4) (من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر او (ص) دعوت می کنم که سنّت را میرانده اند و بدعت را زنده کرده اند). و نیز چنین روایت کرده اند: «فانّی أدعوکم إلی إحیاء معالم الحق، و إماته البدع.» (أبوحنیفه الدینوری، 1960، ص 231) (همانا من شما را به زنده کردن آثار و نشانه های حق و نابود کردن بدعت ها فرا می خوانم). حسین (ع) بر این مبنا قیام کرد و در نخستین خطبه خود در کربلا مردمان را مخاطب قرار داد و فرمود: «ألا ترون أنّ الحق لا یعمل به، و أنّ الباطل لا یتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقّا. فإنّی لا أری الموت إلا سعاده، و لا الحیاه مع الظالمین إلا برما.» (الطبری، 1979، 404/5؛ ابن عبد ربّه الاندلسی، 1408، 366/3؛ ابن شعبه ی الحرّانی، 1394، 174؛ الطبرانی، 1404، 115/3) (آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل دوری نمی شود؟ در این صورت شایسته است که مؤمن لقای پروردگارش را خواهان شود. من مرگ را جز خوشبختی نمی دانم، و زندگی با ستمکاران را جز به ستوه آمدگی و بدبختی نمی بینم). حسین (ع) برای مبارزه با ظلم و از سر عدالت خواهی و به منظور حفظ دین و دین خواهی به پا خاست چنان که در وصیت خود به برادرش، محمد بن حنیفه، فرمود: «إنّی لم أخرج أشرا و لا بطرا، و لا مفسدا و لا ظالما؛ و إنّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّه جدّی محمّد صلّی اله علیه و آله و سلّم.» (ابن أعثم الکوفی، بی تا، 33/5 ["لطلب النجاح و الصلاح"]؛ الخوارزمی، بی تا، 188/1 189؛ ابن شهر آشوب، 1405، 89/4) (همانا من به منظور تباهگری و خودخواهی، و فساد و ستمگری قیام نکرده ام؛ و تنها برای اصلاح امّت جدّم محمد (ص) قیام کرده ام).
قیام حسین (ع) قیامی بود در مقابل تحریف اسلام، و بر ضدّ برپا کردن مناسبات خودکامانه و مستبدانه به نام دین و بر ضدّ اسلام سلطنتی. امام خمینی در این باره فرموده است: «سلطنت و ولایتعهدی همان طرز حکومت شوم و باطلی است که حضرت سیدالشهدا (ع) برای جلوگیری از برقراری آن قیام فرمود و شهید شد. برای اینکه زیر بار ولایتعهدی یزید نرود و سلطنت او را به رسمیت نشناسد قیام فرمود، و همه مسلمانان را به قیام دعوت کرد. این ها از اسلام نیست. اسلام سلطنت و ولایتعهدی ندارد.» (موسوی خمینی، 1373، ص 8). «مکتبی که می رفت با کج روی های تفاله ی جاهلیت و برنامه های حساب شده احیای عروبت با شعار: لا خبر جاء و لا وحی نزل، محو و نابود شود و از حکومت عدل اسلامی یک رژیم شاهنشاهی بسازد و اسلام و وحی را به انزوا کشاند، ناگهان شخصیت عظیمی که از عصاره وحی الهی تغذیه و در خاندان سید رسل محمد مصطفی و سید اولیا علی مرتضی تربیت و در دامن صدّیقه ی طاهره بزرگ شده بود، قیام کرد و با فداکاری بی نظیر و نهضت الهی خود واقعه بزرگی را به وجود آورد که کاخ ستمکاران را فرو ریخت و مکتب اسلام را نجات بخشید.» (موسوی خمینی، 1361 -1371، 181/12) «آن ها (بنی امیه) می خواستند اصل اسلام را ببرند و یک مملکت عربی درست کنند؛ و این کار [سیدالشهدا] اسباب این شد که عرب و عجم و همه، همه مسلمین توجه پیدا کردند. که نه، قضیه، قضیّه عربیت و عجمیت و فارسیت و این ها نیست، قضیه ی خدا و اسلام است.» (همان، 158/13). «در زمان معاویه و در زمان پسر خلف معاویه مسئله این طور بود که چهره ی اسلام را این جا داشتند قبیح می کردند؛ به عنوان خلیفه ی المسلمین، به عنوان خلیفه ی رسول الله آن جنایات را می کردند. اینجا بود که تکلیف اقتضا می کرد برای بزرگان اسلام که مبارزه کنند و معارضه کنند و این چهره ی قبیحی که این ها دارند از اسلام نشان می دهند و اشخاص غافل ممکن است که خیال کنند که اسلام خلافتش همین است که معاویه دارد و یزید دارد، این است که [به] خطر می اندازد اسلام را، و این است که مجاهده برایش باید کرد ولو انسان به کشتن برود.» (همان، 31/7ــ32).
تیغ بهر عزّت دین است و بس مقصد او حفظ آیین است و بس (اقبال لاهوری، 1342، ص 75).

منطق قرآن کریم و پیامبر اکرم (ص) در نفی ستم و ستم پذیری

در منطق قرآن کریم ستم و ستم پذیری به طور کامل مطرود است، به گونه ای که در قرآن کریم به منظور شکستن فضای ستم و ستم پذیری، در جامعه ای که توان اصلاحش نیست، به «هجرت» توصیه می کند. تأکید قرآن کریم بر این است که اگر قادر به اصلاح جامعه و حکومت بودید، فضا و مناسبات عفن ظلم را دگرگون سازید، و اگر جای دگرگونی نبود، تعفن ستم را به جان نخرید و بندهای تعلق را بگسلید و خود را از روابط ظالمانه وارهید. یکی از موارد هجرت همین است: برای پرهیز از پذیرفتن ستم و ماندن در حکومت ستمگرانه. منطق قرآن کریم این است که نباید زیر ستم ماند و توجیه گر مناسبات ظالمانه بود؛ با این بهانه که کاری نمی شود کرد یا اوضاع بدتر از این که هست خواهد شد. قرآن کریم در چنین اوضاعی فرمان می دهد: نایست، نمان، بکن و برو. (و الذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوئنّهم فی الدّنیا حسنه و لاجر الآخره اکبر لو کانوا یعلمون.) (نحل/41) (و کسانی که پس از ستم دیدنشان، در راه خدا هجرت کرده اند، در دنیا [در سرا و سرزمین] نیکویی جایشان می دهیم و اگر بدانند بی گمان پاداش اخروی بزرگ تر است).
خداوند تشویق و ترغیب به بریدن از انظلام می کند. آنان را که اگر بمانند باید تن به ستم دهند، توصیه به رفتن می کند و عاقبت نیکویی برایشان تصویر می نماید. و در مقابل، آنان را که می مانند و پذیرای ستم می شوند مورد مؤاخذه قرار می دهد؛ از آنان با بیانی تند و سراسر شماتت سخن می گوید:
(إن الذین توفّاهم الملئکه ظالمی أنفسهم قالوا فیم کنتم؟ قالوا کنّا مستضعفین فی الأرض. قالوا ألم تکن أرض الله واسعه فتهاجروا فیها؟ فأولئک مأواهم جهنم و ساءت مصیراً. إلا المستضعفین من الرّجال و النّساء و الوالدان لا یستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا. فأولئک عسی الله أن یعفو عنهم و کان الله عفوّاً غفوراً. و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الأرض مراغماً کثیراً و سعةً و من یخرج من بیته مهاجراً إلی الله و رسوله ثم یدرکه الموت وقع أجره علی الله و کان الله غفوراً رحیماً.) (نحل / 97 -100) (کسانی که فرشتگان جانشان را می گیرند و آنان بر خود ستم روا داشته اند، به ایشان می گویند: در چه حال بودید؟ گویند: ما در سرزمین خود مستضعف بودیم. گویند: آیا مگر زمین خداوند وسیع نبود که بتوانید در آن [به هر کجا که می خواهید] هجرت کنید؟ سرا و سرانجام اینان جهنم است و چه بد سرانجامی است. مگر مردان و زنان و کودکان مستضعف که نمی توانند چاره بیندیشند و راه به جایی نمی برند. اینان را باشد که خداوند ببخشاید و خداوند بخشاینده آمرزگار است. و هر کس که در راه خدا هجرت کند، در روی زمین سرپناه بسیار و گشایش [در کار] می یابد و هر کس که از خانه و کاشانه خویش به عزم هجرت در راه خدا و پیامبرش بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد، حقّا که پاداش او بر خداوند است و خداوند آمرزگار مهربان است).
خداوند برای آنکه انسانیّت مردمان، شرافت و کرامت آدمیان، و ایمان مؤمنان زیر چکمه های ظالم لگدمال نگردد به هجرت فرمان داده است. بنابراین آنجا که قدرت مقابله نیست؛ توان مبارزه رویاروی وجود ندارد، و مرداب ستم پذیری در انتظار فرو بردن شرافت، آزادی و ایمان آدمی است، تن به ستم سپردن و حکومت ظلم را با سکوت خود تأیید کردن سزاوار نیست؛ باید رفت. و آنجا که امکان مبارزه رویاروی هست، یا می توان در جهت تغییر اوضاع اقدام کرد، یا حتّی می توان با مقابله ای فضای ستم و حکومت خودکامه را شکست، بر انسان های آزاده و دین خواه است که دست به مبارزه رویاروی و قیام بزنند؛ که خداوند به آنان که مورد ظلم واقع شده اند اجازه دفاع و جهاد و مقابله داده و در این راه به آنان وعده یاری و پیروزی داده است؛ که در این راه اقدام عدالت خاهانه و ظلم ستیزانه، و دفاع شرافتمندانه و مقابله دین خواهانه عین پیروزی است: (اذن للذین یقاتلون بأنّهم ظلموا و إنّ الله علی نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حقّ إلا أن یقولوا ربّنا الله و لو لا دفع الله النّاس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً و لینصرنّ الله من ینصره إنّ الله لقوی عزیز.) (حج / 39 -40) (به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت جهاد داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفته اند و البته خدا بر یاری آنان تواناست. همان کسانی که به ناحق از خانه و کاشانه شان رانده شده اند، و جز این نبوده که گفته اند خداوند پروردگار ماست؛ و اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نمی کرد، هم صومعه ها و هم کلیساها و هم کنیسه ها و هم مساجد که نام خدا در آن ها بسیار یاد می شود، ویران می گردید، و خداوند هر کس را که دینش را یاری کند، یاری می دهد، که خداوند توانای پیروزمند است).
خداوند به آنان که تن به ستم نمی دهند و در برابر ستمگران به دفاع و جهاد برمی خیزند، وعده ی یاری داده است و این واقعیت را گوشزد کرده است که اگر اهل توحید تن به ستم بسپارند و نظاره گر ظلم ظالم باشند، همه پایگاه هایی که نام خدا در آن ها بسیار یاد می شود نابود می گردد. بنابراین منطق قرآن کریم، منطق پذیرش ستم و سکوت در مقابل ظالم نیست. زیرا چنین اقدامی از جنس «رکون به ظالم» است که در منطق قرآن کریم به صراحت نفی شده و خداوند همکاری و یاری ستمگران را در ستم و تعدّی شان به هیچ وجه جایز نشمرده و مردمان را از آن نهی کرده است: (و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسّکم النّار و ما لکم من دون الله من أولیاء ثم لا تنصرون.) (هود/113) (و به ستم پیشگان گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید و در برابر خداوند سروری ندارید، و یاری نیز نخواهید یافت).
خدای متعال با صریح ترین بیان و محکم ترین موضع، عدم سازش با ستمگران و نفی تکیه بر آنان را اعلام کرده و حرمت یاری ستمگران در ستمگری شان را ابلاغ فرموده است. این آیه بیانگر یکی از امّهات دستورالعمل های اجتماعی سیاسی اسلام است که خداوند همه ی مسلمانان را از «رکون» به ستمگران نهی کرده و چنین عملی را عین فرو رفتن در آتش قهر الهی و داخل شدن در عذاب ابدی معرفی نموده است. «رکون» از مادّه ی «رکن» به معنی ستون و دیوارهایی است که ساختمان یا اشیای دیگر را بر سر پا می دارد و آن گاه به معنی اعتماد و تکیه کردن به چیزی به کار رفته است؛ و نیز معنی گرایش و تمایل و بستگی و دوستی و همکاری یافته است. اما در اصل آن چه در معنای «رکون» وجود دارد «اتّکا و اعتماد» است که در همه این استعمال ها نهفته است. (ابن فارس، 1389، 430/2 -431؛ الراغب الاصفهانی، بی تا، 203).
بنابراین خداوند به صراحت از تمایل و تکیه و وابستگی به ستمگران و همکاری با آنان به هر صورت پرهیز داده و نهی نموده است؛ و بی گمان هر گونه تکیه به ستمگران و همکاری با آنان، تأیید و تقویت ایشان و موجب کم رنگ شدن و از بین رفتن زشتی ستم و برانگیختن و تشویق نمودن به ستم پیشگی است.
بر اساس همین جهت گیری کتاب الهی است که سیره ی سازش ناپذیری با ستم و عدم اتّکا به ستمگران به وجود آمده است؛ زیرا مقصد دین آن است که در بستر عدالت همه جانبه زمینه ی عبودیت الله فراهم شود، و این امر جز با نفی روابط و مناسبات ستمگرانه و اثبات روابط و مناسبات حق مدارانه تحقق نمی یابد. در منطق قرآن کریم نمی توان به ریسمان بندگی الله چنگ زد مگر آن که ابتدا به طاغوت کفر ورزید: (فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی.) (بقره/ 256) (پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به راستی که به دستاویزی استوار چنگ زده است).
در منطق قرآن کریم، حرمت یاری ستمگر و همکاری در ستم تا به آنجاست که مؤمن حق ندارد با مراجعه به حاکمان ستمگر و داوری خواستن از طاغوت طلب حق نماید. (کلّ من یتحاکم الیه ممن یحکم بغیر الحق: هر کس به غیر حق حکم کند و مردم او را به داوری بطلبند طاغوت است. امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) (امین الاسلام الطبرسی، 1403، 66/2) و این امر با ایمان به خدا و کتاب آسمانی ناسازگار معرفی شده است: (الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یرید الشّیطان ان یضلهم ضلالا بعیدا.) (نساء/60) (آیا ندیده ای کسانی را که می پندارند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان آورده اند [و با این همه] می خواهند داوری میان خود را به نزد طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافته اند که به آن کفر ورزند، و شیطان می خواهد آنان را به گمراهی دور و درازی دراندازد). در این آیه از کار کسانی که گمان می کنند به پیامبر آخرین و کتاب های پیشین ایمان دارند و داوری به نزد طاغوت می برند اظهار شگفتی شده است. (أبوجعفر الطوسی، بی تا، 238/3) زیرا آن ایمان و این داوری بردن با هم جمع نمی شوند. چگونه می شود کسی مدّعی ایمان باشد و اهل سازش و همکاری با طاغوت و تأیید حاکمان ستمگر؟ حال آنکه خداوند فرمان داده است که به طاغوت کفر ورزیده شود. و حکومت اموی و شخص یزید بن معاویه، بی گمان مصداق بین و بارز حکومت ستمگر و حاکم خودکامه و طاغوت بوده است؛ و هر گونه تأیید و همراهی آنان، و نیز سکوت و کوتاهی در برابر ستمگری و تعدّیاتشان خلاف ایمان و آزادگی شمرده می شده است. پیامبر اکرم (ص) در بیانات و مواضع گوناگون این راه را نشان داده، چنان که از آن حضرت روایت شده است که فرمود: «ما قرب عبد من سلطان الا تباعد من الله.» (فضل الله الراوندی، 1408، ص 4) (هیچ بنده ای به سلطان [ستمگری] نزدیک نشد جز آنکه از خداوند دور شد). یا به این صورت: «ما اقترب عبد من سلطان جائر الا تباعد من الله.» (الصّدوق، 1410، 307). پیامبر اکرم به شدت از نزدیک شدن به درگاه حاکمان ستمگر و قدرت های جائر پرهیز داده و فرموده است: «ایاکم و ابواب السّلطان و حواشیها فإنّ اقربکم من ابواب السلطان و حواشیها ابعدکم من الله تعالی.» (همان، ص 307) (بپرهیزید از اینکه کارگزار یا کارمند سلطان یا دستگاه ستم باشید، زیرا نزدیک ترین شما به درگاه سلطان و حواشی او، دورترین شما از خدای متعال است). آن حضرت با فضیلت ترین پیروان خود را آن کس معرفی کرده است که به درگاه سلطانی [ستمگر] نزدیک هم نشود: «افضل التابعین من امّتی من لا یقرب ابواب السّلطان.» (فضل الله الراوندی، 1408، ص 27).
آنکه با خشم خدا رضایت ستمگران را جلب می کند، آنکه با سازش با جائران کسب اعتبار می کند، آنکه با همکاری با ظالمان زشتی ستمگری را می کاهد، آن که با یاری آنان به حق پشت می کند، به حقیقت اسلام پشت کرده است چنان که در حدیث نبوی آمده است: «من أرضی سلطانا بسخط الله خرج عن دین الاسلام.» (الکلینی، 1388، 63/5) (هر که سلطانی [ستمگر] را به چیزی که مایه خشم خداوند است خشنود کند، از دین اسلام بیرون رفته است). و همچنین پیام آور عدالت و آزادی فرموده است: «من مشی الی الظالم لیعینه و هو یعلم أنّه ظالم فقد خرج من الاسلام.» (المتّقی الهندی، 1409، 85/6) (هر که به سوی ستمگری رود تا یاری اش کند و بداند که او ستمگر است بی گمان از اسلام بیرون رفته است).
رسول خدا (ص) کسانی را که آسیای ستم با کمک و همکاری آنان می گردد به سخت ترین عقوبت ها وعده داده و چنین فرموده است: «من تولّی خصومه ظالم او اعان علیها ثمّ نزل به ملک الموت قال له: ابشر بلعنه الله و نار جهنم و بئس المصیر [و قال:] من دلّ جائرا علی جور کان قرین هامان فی جهنم.» (الصّدوق، 1400، ص 347) (هر که در محکمه ای متصدی دفاع از ستمگری شود یا او را در ستمش یاری کند، آن گاه که فرشته ی مرگ بر او فرود آید، به او گوید: بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش دوزخ و آن بد جایگاهی است. [و حضرت فرمود:] هر که ستمگری را به ستمی رهنمون شود، در دوزخ همنشین هامان خواهد بود).
پیام آور عدالت هر گونه سازش با ستم و ستمگران و هر گونه تأیید و یاری یا سکوت نسبت به ستم آنان را حتّی در کمترین صورت آن محکوم کرده و جایی برای این گونه امور باقی نگذاشته است. از آن حضرت روایت کرده اند که فرمود: «إذا کان یوم القیامه نادی منادٍ: أین الظلمه واعون الظلمه! من لاق لهم دواه، او ربط لهم کیسا، او مدّ لهم مده، احشروه معهم.» (فضل الله الراوندی، 1408، ص 25) (چون روز قیامت شود منادی ندا دهد: کجایند ستمگران و یاوران آنان، و آن کسان که برای ایشان دواتی لیقه کرده اند، یا سرکیسه ای را برای آنان بسته اند، یا یک بار قلمی را برایشان به دوات زده اند؟ همه را با آنان [یکجا] محشور کنید).
بقای ستم و قدرت ستمگر در یاری و همکاری هایی است که با دستگاه ستم می شود، و نیز مرهون سکوت ها و عدم مقابله ها است، از این رو پیشوایان حق اجازه نداده اند که پیروان حقیقی آنان این گونه ستم و ستمگر را استوار سازند و در بقایشان یاری نمایند، بلکه منطق قرآن کریم و پیشوایان حق، مقابله با ستم و ستمگران است.

مقابله با ستم و ستمگران

آنچه حسین (ع) انجام داد، این پرسش را مطرح می سازد که موضع انسان در برابر ظلم، قدرت طغیانگر و حکومت خودکانه و ستم پیشه چه باید باشد؟ آیا تسلیم شود و ستم را بپذیرد؟ یا نه، مقاومت نماید، قیام کند و ستم را نپذیرد؟ آیا چنان که برخی گمان کرده اند حاکمیت ستم و ستمگران از باب قضا و قدر الهی است و خواست خداوند چنین است و لازمه رضا به تقدیر الهی، رضایت به ظلم و تمکین به ظالم است، یا خیر؟
پاسخ عقل و شرع در این باره روشن است؛ نه عقل اجازه ستم پذیری می دهد و نه شرع. (نک: فضل الله، 1401، صص 49-56). قرآن کریم به روشنی و استواری بیان کرده است: (و ما الله یرید ظلما للعباد.) (غافر/13) (خداوند در حق بندگان ستمی نمی خواهد). خداوند هرگز فرمان به بدی و زشتی نمی دهد: (قل إنّ الله لا یأمر بالفحشاء أتقولون علی الله ما لا تعلمون.) (اعراف/28) (بگو: بی گمان خداوند به ناشایستی فرمان نمی دهد؛ آیا چیزی را که نمی دانید [به دروغ] به خداوند نسبت می دهید؟). بلکه خداوند به عدالت فرا می خواند و به آنان فرمان می دهد: (إنّ الله یأمر بالعدل و الاحسان.) (نحل/90) (به راستی خداوند به عدل و احسان فرمان می دهد). و خداوند اهل ایمان را به برپاداشتن عدالت اجتماعی فرمان می دهد و می فرماید: (یا ایها الذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط.) (نساء/135) (ای کسانی که ایمان آورده اید، پیوسته به عدالت قیام کنید). «قوّامین» جمع «قوّام» صیغه ی مبالغه و به معنی بسیار قیام کننده است؛ یعنی باید در هر حال و در هر کار و در هر عصر و زمان به عدالت قیام کنید به گونه ای که این عمل خلق و خوی شما شود و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح شما گردد؛ و تعبیر به «قیام» در اینجا ممکن است به خاطر آن باشد که انسان برای انجام دادن کارها معمولاً باید به پا خیزد و به دنبال آن ها برود. بنابراین «قیام به کار» کنایه از تصمیم و عزم راسخ و اقدام جدّی درباره آن است اگرچه آن کار همانند حکم قاضی احتیاج به قیام و حرکتی نداشته باشد؛ و نیز ممکن است تعبیر به قیام از این نظر باشد که «قائم» معمولاً به چیزی می گویند که عمود بر زمین بوده باشد و کمترین میل و انحرافی به هیچ طرف نداشته باشد؛ یعنی باید آن چنان عدالت را اجرا کنید که کمترین انحرافی به هیچ طرف پیدا نکند. (مکارم شیرازی، بی تا، 162/4). این گونه تأکید بر عدالت، جهت دین را به خوبی مشخص می سازد؛ و خداوند جز عدالت نمی کند و جز عدالت را نمی خواهد، و اگر ستمی هست از او نیست، از انسان است و باید با ستم و ستمگری مقابله کرد. (إنّ الله لا یظلم النّاس شیئاً و لکنّ النّاس أنفسهم یظلمون.) (یونس/44) (خداوند هیچ ستمی بر مردم روا نمی دارد، ولی مردم خودشان بر خود ستم می کنند). بنابراین، دین و نه آنچه نامی از دین دارد و در حقیقت افیون توده ها است به عصیان بر ضدّ ستم و همه ستمگران و آنان که اسارت مردمان را می طلبند، می خواند. خداوند با حجّت باطنی و حجّت ظاهری (نک: الکلینی، 1388، 16/1) راه را روشن کرده است و جای توجیه برای تن دادن به ستم نگذاشته است. البته ستمگران به روش های گوناگون به مسخ حقایق می پردازند و مردمان را منفعل می سازند و ستم و ستمگری را توجیه می کنند؛ و با القائات مختلف و اقسام فشارها و جنایات چرخش آسیای ظلم را حفظ می کنند.

نفی توجیه ظلم پذیری و تمکین به خودکامگی

اگر ظلم توجیه نشود و تمکین به خودکامگی موجّه نگردد، ظلم و ستم و خودکامگی و استبداد بقا نمی یابد. از این روست که پس از پیامبر اکرم (ص) اقدام هایی در این جهت به وجود آمد و دست هایی برای پذیرش زمامداران و حاکمان هر که باشند و هر چه بکنند به جعل حدیث پرداختند. (نک: محمدی الری شهری، 1403- 1405- 181/1 -183، 512/4 -513؛ باب های «احادیث مجعوله فی وجوب طاعه السلطان» و «احادیث مجعوله لتثبیت امامه ائمه الجور») و کار به آنجا رسید که مجموعه ای از احادیث توجیه کننده ستم پذیری پیدا شد و این حرکت تا آنجا پیش رفت که در کتاب های حدیث باب هایی به این منظور باز شد؛ به عنوان مثال: «باب الامر بالصبر عند ظلم الولاه و استئثارهم» (باب دستور به تحمل ستم پیشوایان و استبداد آنان)، «باب فی طاعه الامراء و إن منعوا الحقوق» (بابی در اطاعت حاکمان هر چند حقوق مردمان را نپردازند)، «باب وجوب ملازمه جماعه المسلمین عند ظهور الفتن و فی کلّ حال و تحریم الخروج علی الطاعه و مفارقه الجماعه» (باب واجب بودن همراهی توده ی مسلمانان هنگام پیدایش فتنه ها و در هر حال و حرام بودن خروج بر حکومت و جدایی از جماعت) (مسلم، 1407، 122/4 -123). در این جهت از پیامبر (ص) روایت کرده اند: «من یطع الامیر فقد أطاعنی و من یعصی الامیر فقد عصانی.» (مسلم [شرح النووی]، 1407، 223/12) (هر که زمامدار را فرمان برد، مرا فرمان برده، و هر که زمامدار را سرپیچی کند، مرا سرپیچی کرده است). و نیز از آن حضرت چنین نقل کرده اند: «علیک السمع و الطاعه فی عسرک و یسرک و منشطک و مکرهک و أثره علیک» (همان، 224/12) (بر تو باد اطاعت کامل شنیدن و فرمان بردن در سختی و گشایش، در شادی و اندوه و در هنگامی که زمامداری خودکامگی و استبدادورزی نماید). و نیز: «إنّکم ستلقون بعدی أثره، فاصبروا حتی تلقونی علی الحوض.» (همان، 235/12) (شما پس از من با خودکامگی و استبدادورزی روبه رو خواهید شد، پس شکیبایی کنید تا در حوض [کوثر] مرا ملاقات کنید). و همچنین نقل کرده اند که پیامبر (ص) در پاسخ به این پرسش که اگر بر ما فرمانروایانی حاکم شوند که از ما حقّ خود را بخواهند ولی حقّ ما را ندهند چه باید کرد فرمود: «اسمعوا و أطیعوا، فإنّما علیهم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم.» (همان، 236/12) (بشنوید و اطاعت کنید که آنان مسئول وظایف خویش و شما مسئول وظایف خویشید). یعنی وزر و وبال کارشان گردن خودشان است و شما هم به تکلیف خود که اطاعت کردن است عمل نموده اید و جز این تکلیفی ندارید. و از رسول خدا (ص) روایت کرده اند که فرمود: «من خرج من الطاعه و فارق الجماعه فمات مات میته جاهلیه.» (همان، 238/12) (هر که از اطاعت [حاکم] خارج شود و از جماعت [مسلمانان] جدایی جوید و بمیرد، به مرگ جاهلیت [شرک و کفر] مرده است). و در همین سیاق نقل کرده اند: «أطع کلّ أمیر و صلّ خلف کلّ إمام.» (البیهقی، بی تا، 185/8) (هر فرمانروایی را اطاعت کن و پشت هر پیشنمازی ادای نماز کن). و بر اساس همین جهتگیری است که از قول رسول خدا (ص) آورده اند: «السلطان ظلّ الله فی الارض، فمن أکرمه أکرمه الله و من أهانه أهانه الله.» (الضحاک، 478،1413) (پادشاه سایه خدا در زمین است، پس هر که او را گرامی بدارد، خدا گرامی اش دارد، و هر که او را خوار بدارد، خدا خوارش دارد). بنابراین باید ستم حاکمان را به جان خرید و لطف یزدان دید؛ و از این روست که درباره سلطان ستمگر از قول پیامبر (ص) آورده اند: «السلطان ظلّ الله فی الارض... و ان جار او حاف او ظلم کان علیه الوزر و علی الرعیه الصبر.» (الهیثمی، 1402، 196/5) (پادشاه سایه خدا در زمین است... و هر چند که ستم پیش گیرد و خیانت ورزد و ظلم کند وبال کارش بر خود اوست و مردمان باید صبر پیشه کنند).
در منطق این حدیث سازان و تباه کنندگان دین و بر باد دهندگان شریعت، در برابر ظلم و ستم هیچ گونه واکنشی نباید نشان داد؛ زیرا خوشایند زمامداران خودکامه نیست. حتی ستمدیدگان را آن گونه باید تخدیر دینی کرد که زیر شلاق ستم ناله نیز سر ندهند و غارت حیثیت و دارایی شان را با سکوت تحمل کنند. چنان که از قول پیامبر (ص) در چنین وضعی آورده اند: «تسمع و تطیع للأمیر، و إن ضرب ظهرک و أخذ مالک فاسمع و أطع.» (مسلم [شرح النووی]، 1407، 238/12) (همواره باید گوش به فرمان فرمانروا باشی، هرچند پشتت [با تازیانه] زده شود و مالت [به یغما] گرفته شود، گوش دار و اطاعت کن).
خیانتکاران به خدا، دین و خلق خدا، در این جهت، تا توانسته اند حدیث ساخته اند که راه هرگونه حرکت، مخالفت، مبارزه و قیام را ببندند، چنان که روایت کرده اند که پیامبر (ص) فرمود: «انّها ستکون فتنه یکون المضطجع فیها خیرا من الجالس، و الجالس خیرا من القائم، و القائم خیرا من الماشی، و الماشی خیرا من الساعی [قال: یا رسول الله ما تأمرنی؟ قال: ] من کانت له إبل فلیلحق بإبله، و من کانت له غنم فلیلحق بغنمه، و من کانت له أرض فلیلحق بأرضه. [قال: فمن لم یکن له شیء من ذلک؟ قال: ] فلیغمد إلی سیفه فلیضرب بحدّه علی حرّه.» (أبو داوود، 1371، 415/2) (فتنه هایی پیدا خواهد شد که در آن شخص خوابیده بهتر از نشسته، و نشسته بهتر از ایستاده، و ایستاده بهتر از رونده، و رونده بهتر از کوشش کننده است. کسی پرسید: [در آن اوضاع و احوال] چه دستور می دهید؟ فرمود: [هر گاه چنین فتنه هایی پیش آید] کسی که شتر یا گوسفند دارد سراغ شتر و گوسفندچرانی و آن کس که زمین کشاورزی دارد سراغ کشاورزی خود برود. کسی گفت: آن که شتر و گوسفند و زمینی ندارد چه کند؟ فرمود: شمشیرش را به سنگی بکوبد و بشکند [که با زمامداران ستمگر مبارزه نکند].
به نظر می رسد علّت اصلی ساختن چنین روایاتی، برآمدن حکومت های ستمگر بود که برای حفظ خود و توجیه خودکامگی خویش، به پرداختن و ترویج نمودن این روایات همت گماشتند و تلاش کردند تا فرهنگ پذیرش ظلم و تن دادن به خودکامگی را در جامعه حاکم سازند. به بیان استاد محمد جواد مغنیه: «بی گمان این گونه احادیث و این گونه سخنان از جانب عالم نمایان قدیم و جدیدی است که آلت دست حاکمان بوده اند و بنابر اراده و خواست آنان جعل گردیده است، چنان که قرآن را نیز برای حفظ مصالح زمامداران خودسرِ ستم پیشه تفسیر کرده اند.» (مغنیه، 1981، ص 25)
در این میان، برخی از عالمان، خروج بر حاکمان ستمگر و مبارزه با پیشوایان تباه کننده ی دین خدا را به این سبب از اساس نفی کرده اند که گفته اند موجب اختلاف میان مسلمانان می شود و جماعت را به تفرقه می کشاند، پس هر گونه مبارزه با ظلم و قیام بر ضدّ ستمگران مطرود است؛ و از این رو به توجیه ستم پذیری پرداخته اند. برخی نیز بر این باورند که در صورت نپذیرفتن ستم و با قیام بر ضدّ ستم، امنیت به ناامنی، و آرامش به وحشت، و سکون زندگی به تزلزل تبدیل می شود؛ بنابراین هر مبارزه و قیامی را مردود دانسته اند. شیخ محمد ابوزهره عالم مشهور اهل سنّت می نویسد که سه امام اهل سنّت: مالک و شافعی و احمد بن حنبل می گویند در برابر بیدادگری زمامداران باید صبر پیشه کرد. و همچنین آورده است که امام احمد بن حنبل به صراحت قائل است به این که باید در برابر ستم صبر پیشه کرد و سکوت در برابر جور را واجب می داند و از خروج بر ستمگران و کمک به کسانی که بر ضدّ ستمگران خروج کرده اند نهی کرده و گفته است خروج بر زمامداران با شمشیر جایز نیست، هرچند ستمگری کنند. (أبوزهره، بی تا، صص 110- 111). و نیز می نویسد که در شرح موطّأ آمده است که رأی امام مالک و جمهور اهل سنّت بر آن است که اگر حاکم ستمگری پیشه کند، اطاعت او بر خروج و قیام بر او سزاوارتر است. (همان، 111). نَسَفی نیز در شرح العقائد همین اعتقاد درباره ی صبر بر اعمال ستمگران و عدم جواز خروج بر آنان را به ابوحنیفه نسبت داده است. باجوری در حاشیه ی خود بر شرح الغزی، و احمد دهلوی در کتاب خود حجه الله البالغه، و ابن نجیم در الاشباه و النظائر، و تفتازانی در شرح جامع المقاصد و بسیاری دیگر در آثار خود بر عدم جواز خروج بر ستمگران و وجوب صبر در برابر ستم و بیداد آنان تصریح کرده اند. حتّی دهلوی اظهار می کند که خلیفه جز با کفر و انکار ضروری دین، عزل نمی شود و به هیچ وجه فسق و ستم و تعدّی به حدود شریعت و دریدن حرمت های دین آسیبی به خلافت او نمی زند. (معروف الحسنی، بی تا، ص 99).
این اندیشه تا به آنجا امتداد یافت که جماعتی قائل به تصویب «اماره الغلبه» یا «اماره الاستیلاء» شدند. یعنی حکومت تغلّب و چیره شدن به زور و حفظ قدرت با سلطه گری را جایز شمردند. (نک: القاضی عبدالجبّار، بی تا، ص 259؛ أبویعلی الفرّاء، 1306، ص 23).
چرا مروّجان این گونه احادیث و افکار، آن همه آیات و روایات صریح در نپذیرفتن ستم و عدم تبعیت و اطاعت در معصیت را نادیده گرفته اند و چنین حکم داده اند؟ چرا عمل پیامبر (ص) برای آنان حجّت نبوده است؟ چرا با وجود دلایل روشن عقلی و شناخت های محکم قلبی دست به چنین توجیه هایی زده اند؟ آیا جز این است که چرخ آسیای ستم این گونه می چرخد و تا مردمانِ زیر ستم، استحمار نشوند، آسایش لازم برای مستبدان و خودکامگان فراهم نمی شود؟ آیا جز این است که به اسم مصلحتِ جماعت، راه خیانت به امّت باز شده است و دیانت محکومِ مصلحت اندیشی های ناصواب گردیده است؟ آنان به خوبی می دانستند که: »لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق [الله].» (ابن أبی شیبه، 1409، 737/7؛ احمد بن حنبل، بی تا، 66/5) (اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست). و خوب دریافته بودند که: «إنّما الطاعه فی المعروف.» (ابن أبی شیبه، 1409 ک 736/7؛ احمد بن حنبل؛ بی تا، 94/1؛ مسلم، 1407، 227/12) (اطاعت منحصراً در نیکی و درستی است). اما با این همه به توجیه استبداد و دریده شدن حرمت ها و لگدمال شدن انسان ها دست زدند. آنان از کدام آیه ی قرآن دریافته اند که باید ستمگران را تبعیت کرد و مخالفت با زمامداران، مخالفت با خدا و رسول اوست؟ برخی به آیه ی زیر تمسک کرده اند: (أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم.) (نساء/59) (از خداوند و پیامبر و اولوالامرتان اطاعت کنید). و از آن چنین برداشت کرده اند که باید به طور مطلق زمامداران و حاکمان را اطاعت و پیروی کرد. (نک: رشیدرضا، بی تا، 181/5). شک نیست که چنین تفسیری از آیه نه با خود این آیه سازگاری دارد و نه با سایر آیات و نه با روح تعلیمات اسلام و جهتگیری دین. علامه طباطبائی در این باره می نویسد: «جای تردید نیست که این اطاعت که در آیه ی (أطیعوا الله و أطیعوا الرسول) به آن امر شده، اطاعتی مطلق و بدون قید و شرط است و همین خود دلیل آن است که رسول، مخالفت حکم خدا نه به چیزی امر می کند و نه از چیزی نهی می کند، وگرنه اطاعت وی ناقض اطاعت خدا می شد. و این امر تمام نمی شود مگر آنکه رسول معصوم باشد. این سخن عیناً درباره ی اولوالامر نیز جریان دارد... و با توجه به آنکه در آیه، بین رسول و اولی الامر جمع کرده و برای هر دو با هم یک اطاعت ذکر کرده و فرموده است: (و أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الامر منکم) و اینکه برای رسول امر به معصیت خدا یا اشتباه در حکم محال است، اگر در اولوالامر محال نبود، چاره ای نبود جز آنکه قید آن را ذکر نماید، و چون قیدی ذکر نشده است، پس آیه مطلق است و لازمه اش آن است که در اولوالامر هم قائل به عصمت شویم، همان طور که درباره ی رسول خدا (ص) قائلیم؛ بدون هیچ تفاوتی.» (الطباطبائی، 1393، 389/4 و 391). امام فخر رازی نیز در ذیل این آیه می نویسد: «کسی که خداوند به طور قطع و جزم امر به اطاعتش کرده است حتماً باید معصوم از خطا باشد، زیرا اگر معصوم از خطا نباشد، آن گاه که مرتکب اشتباهی می شود، چون خداوند اطاعت او را واجب شمرده، و پیروی از او را در آن اشتباه لازم دانسته است، این به معنای اجتماع امر و نهی در یک فعل با یک اعتبار محسوب می شود که امری محال است. بنابراین از یک طرف مسلّم است که خداوند اطاعت اولوالامر را بدون قید و شرط لازم دانسته، و از طرف دیگر می دانیم هر کسی را که خداوند اطاعتش را به طور قطع لازم دانسته است، باید معصوم باشد. پس، از این مقدّمه نتیجه می گیریم که اولوالامر در این آیه حتماً باید معصوم باشد.» (فخرالدین الرازی، بی تا، 144/10).

خروج بر زمامداران خودکامه و قیام بر ضدّ ستم

با توجه به آنچه مطرح شد، در منطق قرآن کریم اطاعت مطلق و بی قید و شرط از غیر معصوم معنا ندارد، بلکه برخلاف آنان که تلاش کرده اند راهی برای توجیه استبداد و خودکامگی و ستم پذیری دست و پا کنند، منطق دین، منطق مقابله با ظلم و خروج بر زمامداران خودکامه و قیام بر ضدّ ستم است. (نک: محمدی الری شهری، 1403- 1405، 185/1 -186: «وجوب الخروج علی أئمه الجور». پیام آور عزّت و عدالت، به صراحت چنین آموخته است: «من رأی [منکم] منکراً فلیغیره.» (احمد بن حنبل، بی تا، 49/3 و 54؛ مسلم، 1407، 22/2) (هر که [از شما] کاری زشت را ببیند، باید بر آن اعتراض کند). سکوت در برابر خودکامگی زمامداران و تمکین در برابر ستمگران، خودکامگی و ستمگری را نمی کاهد؛ بلکه راه آن را هموار می سازد و به آن دامن می زند؛ و از این روست که در آموزه های نبوی جز آنجا که همه راه های مقابله با خودکامگی و ستمگری مسدود است به ایستادگی در برابر خودکامگی و ستمگری و مقابله با آن سفارش شده و درباره کوتاهی در این امر هشدار داده شده، چنان که از پیامبر اکرم (ص) روایت کرده اند که فرمود: «إنّ النّاس إذا رأوا الظّالم ثمّ لم یأخذوا علی یدیه أوشکوا أن یعمّهم الله بعقاب.» (البیهقی، بی تا، 91/10) (اگر مردمان ستمگری را ببینند و او را از ستم باز ندارند، ممکن است خداوند مجازات آن ستمگر را به این مردمان نیز تعمیم دهد). همه مردمان در سرنوشت اجتماعی خویش سهیم اند و از این رو نمی توانند در قبال خودکامگی ها و ستمگری ها سکوت پیشه کنند و مقابله ننمایند و کار خویش پیش گیرند، زیرا چنین سکوت و کوتاهی پیامدهایی به مراتب سخت تر و مصیبت بارتر در پی خواهد آورد. شیخ محمد عبده، مفتی بزرگ اهل سنّت، قیام امام حسین (ع) را قیامی حق از موضع ضدّ ظلم و به منظور برپایی عدالت و دیانت دانسته و نظر غالب عالمان دین را در دوره ی اخیر بر وجوب خروج بر زمامداران مستبد فاسد اعلام نموده است. (رشیدرضا، بی تا، 367/6 -368، 183/12 و 185). قیام حسین (ع) از این موضع، اقدامی است مطابق با مبانی دین و روح شریعت؛ و به تعبیر علّامه طباطبائی: هیچ شکی نباید کرد که اسلام با روح زنده کردن حق و میراندن باطلی که در آن هست، هرگز اجازه نمی دهد که ستمگران متجاهر به ستم بر مردمان مسلط شوند؛ و هرگز سکوت و تحمّل ظلم و تعدی ستمگران و فاجران را جایز نمی داند، و به مردمانی که قدرت بر رفع ستم و اصلاح امور را دارند چنین اجازه ای نمی دهد. امروز در مباحث اجتماعی روشن شده است که استبداد رأی زمامداران و خودسری آنان در تحکّم و زورگویی، بزرگ ترین خطر و پلیدترین آثار را در اجتماع دارد که یکی از آن ها پدید آمدن فتنه ها و آشوب ها و جنگ ها است، زیرا سرانجام مردمان در این مقام برمی آیند که ستمگران را به حق و عدل وادارند و همین خود مایه پدید آمدن فتنه ها و جنگ هاست. (الطباطبائی، 1393، 158/15).
بنابراین کوتاهی نمودن در برابر خودکامگی ها و ستمگری ها به دلیل واهمه از پیامدهای آن، جامعه را به پیامدهای سخت تر و گزنده تری مبتلا خواهد ساخت و درست آن است که در برابر این تباهی ها از همان ابتدا ایستادگی و مقابله نمود که خودکامگی زمامداران، اساس بدبختی مردمان است، و به طور کلی هیچ گاه تکلیف مسئولیّت اجتماعی و مداخله سیاسی و مبارزه با ظلم ساقط نمی شود؛ زیرا در منطق دین، زندگی در سایه حکومت خودکامه و پذیرا شدن آن، تیره روزی این جهانی و آن جهانی است؛ چنان که حسین (ع) در نخستین خطبه خود در کربلا به همگان اعلام فرمود. (الطبری، 1979، 404/5؛ ابن عبد ربّه الاندلسی، 1408، 366/3، ابن شعبه الحرّانی، 1394، 174؛ الطبرانی، 1404، 115/3).
بر اساس همین جهتگیری ضدّ ظلم و مبارزه عدالت خواهانه است که رسول خدا (ص) والاترین جهاد در راه خدا را مبارزه با زمامداران ستمگر و عدالت خواهی در برابر آنان معرفی کرده و فرموده است: «أفضل الجهاد کلمه عدل (حقّ) عند سلطان (أمیر) جائر.» (احمد بن حنبل، بی تا، 19/3؛ الترمذی، بی تا، 409/4) (برترین جهاد سخن دادگرانه (حق) است که در برابر حاکمی (زمامداری) ستمگر گویند). پیام آور عدالت، ایستادگی در برابر خودکامگان و ستمگران و عدالت خواهی و حق طلبی از آنان را این گونه ارج نهاده و عدالت خواهان و حق طلبان را بر بلندای ارزش های انسانی معرفی کرده است. آن حضرت در این جهت، این گونه رهنمود داده است: «ستکون علیکم ائمه یملکون أرزاقکم، یحدّثونکم فیکذبونکم، و یعلمون فیسیئون العمل، لا یرضون منکم حتّی تحسّنوا قبیحهم، و تصدّقوا کذبهم، فأعطوهم الحقّ ما رضوا به، فإذا تجاوزوا فمن قتل علی ذلک فهو شهید.» (الطبرانی، 1404، 362/22؛ الهیثمی، 1402، 228/5) (بر شما پیشوایانی حکومت خواهند کرد که روزی های شما را تصاحب کنند و سخنانی به دروغ گویند و کرداری ناشایست نمایند. از شما خشنود نشوند مگر آنکه زشتی هایشان را نیک شمارید، و دروغ هایشان را تصدیق کنید. پس حق را واگذارید تا به آن راضی شوند، و چون [از حق] تجاوز کردند [مقابلشان بایستید که] هر کس در این راه کشته شود، شهید است.
اگر با زمامداران خودکامه و ستمگر مقابله نشود، آنان همه حیثیت انسانی و ایمانی مردمان را لگدمال می کنند. آنان جز به این راضی نخواهند شد که زشتی هایشان تحسین شود و دروغ هایشان تصدیق گردد و افسادشان اصلاح قلمداد شود. در چنین اوضاعی منطق دین این است که مردمان برای حفظ هویت انسانی و ایمانی خود تن به ستم ندهند و پرچم مبارزه با ستم و ستمگران را فرونگذارند، و هر گونه که بتوانند مقابله نمایند. امیر مؤمنان علی (ع) در این باره چنین رهنمود داده است: «أیها المؤمنون إنّه من رأی عدوانا یعمل به، و منکراً یدعی إلیه، فأنکره بقلبه فقد سلم و برئ؛ و من انکره بلسانه فقد أجر، و هو أفضل من صاحبه، و من أنکره بالسیف لتکون کلمه الله العلیاء و کلمه الظّالمین السفلی، فذلک الّذی أصاب سبیل الهدی، و نوّر فی قلبه الیقین. فقاتلوا هؤلاء المحلّین المحدثین المبتدعین الذین قد جهلوا الحقّ فلا یعرفونه، و عملوا بالعدوان فلیس ینکرونه.» (الطبری، 1979، 357/6) (بی گمان هر کس ببیند به تجاوزی [در حقّ دیگران] رفتار می کنند، و مردمان را به منکری [کار ناپسند] می خوانند، اگر تنها به قلبش آن را انکار کند، سلامت را اختیار کرده و گناهی بر او نیست [به این شرط که بیشتر از آن نتواند]؛ و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد، پاداش الهی خواهد داشت و مقامش برتر از گروه نخست است؛ و آن کس که با شمشیر برای بزرگداشت نام خدا و سرنگونی ظالمان به مبارزه برخیزد، او همان کسی است که راه درست هدایت را یافته و بر جاده ی حقیقی گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است. پس با این منحرفان فتنه گر بدعت گذار که منکر حق اند و با حق بیگانه اند و به تجاوزگری پرداخته اند و آن را بد نمی دانند، پیکار کنید). و حسین (ع) چنین کرد: قیامی والا برای حفظ دین و حریم اسلام، و نهضتی ظلم ستیز و عدالت خواه. «أشهد أنّک قد أمرت بالقسط و العدل و دعوت إلیهما، و أنّک صادق صدّیق، صدقت فیما دعوت إلیه.» (سید ابن طاووس، 1416، 342/3) ([ای حسین] گواهی می دهم که تو به اجرای قسط و عدالت فرمان دادی، و [جامعه ی اسلامی را] به قسط و عدالت فراخواندی، و تو راستگویی و صدّیقی، و به هر چه فراخواندی صادقانه فراخواندی). و او حقّ جهاد در راه خدا را به جا آورد: «أشهد أنّک... جاهدت فی الله حقّ جهاده.» (قمی؛ 1364، ص816).
کتابنامه:
ابن أبی شیبه، أبوبکر عبدالله بن محمد (1409). المصنّف فی الاحادیث و الآثار. ج 7. تحقیق و تعلیق سعید محمد اللحّام. بیروت: دارالفکر، الطبعه الاولی.
ابن الاثیر، عزّالدین أبوالحسن علی بن محمد (1385). الکامل فی التاریخ. ج 4. بیروت: دار صادر.
ابن أعثم الکوفی، أبومحمد احمد (بی تا). الفتوح. بیروت: دارالندوه الجدیده.
ابن سلامه القضاعی، أبوعبدالله محمد (1407). مسند الشهاب. تحقیق عبدالحمید السلفی. بیروت: مؤسسه الرساله.
ابن شعبه الحرّانی. أبو محمد الحسن بن علی بن الحسین (1394). تحف العقول عن آل الرسول. قم: مکتبه بصیرتی.
ابن شهر آشوب. أبوجعفر محمد بن علی (1405). مناقب آل أبی طالب. بیروت: دارالاضواء.
ابن شیرویه الدیلمی، أبوشجاع شیرویه بن شهردار (1406). الفردوس بمأثور الخطاب. ج 3. تحقیق السعید بن بسیونی زغلول. بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابن عبد ربّه الاندلسی، أبوعمر احمد بن محمد (1408). العقد الفرید. ج 3. شرحه و ضبطه و عنون موضوعاته احمد امین، احمد الزین، ابراهیم الابیاری. بیروت: دار الاندلس، الطبعه الاولی.
ابن فارس، ابوالحسین احمد (1389). معجم مقاییس اللغه. تحقیق و ضبط عبدالسّلام محمد هارون. مصر: شرکه مکتبه و مطبعه الحلبی، الطبعه الثانیه. أبوجعفر الطوسی، محمد بن الحسن (بی تا). التبیان فی تفسیر القرآن. ج 3. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
أبوحنیفه الدینوری، احمد بن داود (1960). الاخبار الطوال. تحقیق عبدالمنعم عامر. القاهره: دار احیاء الکتب العربیه، الطبعه الاولی.
أبو داود، سلیمان بن الاشعث السجستانی (1371). سنن أبی داود. مصر: شرکه مکتبه و مطبعه الحلبی، الطبعه الاولی.
أبوزهره، محمد (بی تا). تاریخ المذاهب الاسلامیه. القاهره: دار الفکر العربی.
أبو یعلی الفرّاء، محمد بن الحسن (1406). الاحکام السّلطانیه. صحّحه و علّق علیه محمد حامد الفقی. قم: افست مرکز النشر، مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه الثانیه.
احمد بن حنبل، أبوعبدالله (بی تا). المسند. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
اقبال لاهوری، محمد (1342). کلیات اشعار فارسی. با مقدمه ی احمد سروش. تهران: کتابخانه سنائی.
امین الاسلام الطبرسی، أبوعلی الفضل بن الحسن (1403). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. قم: مکتبه المرعشی النجفی.
البیهقی، أبوبکر احمد بن الحسین (بی تا). السنن الکبری. بیروت: دارالمعرفه.
الترمذی، أبوعیسی محمد بن عیسی بن سوره (بی تا). ج 10. بیروت: دارالفکر.
حکیمی، محمدرضا (1371). قیام جاودانه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول.
الخوارزمی، ابوالمؤید الموفق بن احمد المعروف با خطب خوارزم (بی تا). مقتل الحسین. قم: مکتبه المفید.
الراغب الاصفهانی، أبوالقاسم الحسین بن محمد (بی تا). المفردات فی غریب القرآن. تحقیق و ضبط محمد سید کیلانی. بیروت: دارالمعرفه.
رشیدرضا، محمود (بی تا). تفسیر المنار. ج 5، 6، 12. بیروت: دارالمعرفه، الطبعه الثانیه.
سید ابن طاووس، رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی (1416). اقبال الاعمال. ج 3. تحقیق جواد القیومی الاصفهانی. قم: مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه الاولی.
الشریف الرضی، أبوالحسن محمد بن الحسین الموسوی (1387). نهج البلاغه. ضبط نصه و ابتکر فهارسه العلمیه صبحی الصالح. بیروت: دارالکتاب اللبنانی، الطبعه الاولی.
الصدوق، أبوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (1410). ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. صحّحه و قدّم له و علّق علیه حسین الاعلمی. بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، الطبعه الرابعه.
ــــــــ (1400). الامالی. بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
الضحاک، عمرو بن أبی عاصم (1413). کتاب السّنه. تحقیق محمد ناصرالدین الالبانی. بیروت: المکتب الاسلامی، الطبعه الثالثه.
الطباطبائی، السّید محمد حسین (1393). المیزان فی تفسیر القرآن. ج 4، 15. قم: دارالکتاب الاسلامی.
الطبرانی، أبوالقاسم سلیمان بن احمد (1404). المعجم الکبیر. ج 3، 22. حقّقه و خرّج أحادیثه حمدی عبدالمجید السلفی. القاهره مکتبه ابن تیمیه. الطبعه الثانیه.
الطبری، أبوجعفر محمد بن جریر (1979). تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ الطبری). ج 6، 5. تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم. دارالمعارف، الطبعه الرابعه.
العلامه الحلّی، جمال الدین الحسن بن یوسف المطهر (1410). الرساله السعدیه. تحقیق عبدالحسین محمد بقّال. قم: مکتبه المرعشی النجفی، الطبعه الاولی.
فخرالدین الرازی، محمد بن عمر الخطیب (بی تا). التفسیر الکبیر. ج10.
فضل الله، محمد حسین (1401). الاسلام و منطق القوه. بیروت: الدار الاسلامیه، الطبعه الثانیه.
فضل الله الراوندی، فضل الله بن علی الحسینی (1408). ترتیب نوادر الراوندی. بیروت: مؤسسه البلاغ.
القاضی عبدالجبّار، أبوالحسین عبدالجبّار بن احمد الهمدانی الاسدآبادی (بی تا). المغنی فی أبواب التوحید و العدل. تحقیق عبدالحلیم محمود، سلیمان دنیا، مراجعه ابراهیم مدکور، باشراف طه حسین. مصر: الدار المصریه للتألیف و الترجمه، الجزء المتمم العشرین، القسم الاول.
قمی، عباس بن محمدرضا (1364). مفاتیح الجنان. ترجمه ی مهدی الهی قمشه ای. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
الکلینی، أبوجعفر محمد بن یعقوب (1388)، الکافی. صحّحه و علّق علیه علی اکبر الغفاری. طهران، دارالکتب الاسلامیه.
المتقی الهندی، علاءالدین بن حسام الدین (1409). کنزالعمال فی احادیث الاقوال و الافعال. بیروت: ج 6. مؤسسه الرساله.
محمدی الری شهری، محمد (1403 1405). میزان الحکمه. قم: مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه الاولی.
مسلم، أبوالحسن مسلم بن الحجاج القشیری (1407). صحیح مسلم. ج 4. تحقیق و تعلیق موسی شاهین لایش، احمد عمر هاشم. بیروت: مؤسسه عزّالدین، الطبعه الاولی.
ــــــــ ج 12. بشرح النووی. بیروت: دار الکتاب العربی.
معروف الحسنی، هاشم (بی تا). الانتفاضات الشیعیه عبر التاریخ. بیروت: دارالکتب الشیعیه.
مغنیه، محمد جواد (1981). الشیعه و الحاکمون. بیروت: دار و مکتبه الهلال. دارالجواد، الطبعه الخامسه.
مکارم شیرازی، ناصر، با کمک جمعی از نویسندگان (بی تا). تفسیر نمونه. ج 2. تهران: دارالکتب الاسلامیه.
موسوی خمینی، امام روح الله (1373). ولایت فقیه (حکومت اسلامی). تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول.
ــــــــ (1361 - 1371). صحیفه نور. مجموعه رهنمودهای امام خمینی. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول.
الهیثمی، نورالدین علی بن أبی بکر (1402). مجمع الزوائد و منبع الفوائد. ج 5. بیروت: دار الکتاب العربی.

پی نوشت ها :

1. استادیار دانشکده علوم حدیث.

منبع: پور عزت؛ علی اصغر، [بی تا]، عاشورا، انقلاب، انتظار (مجموعه مقالات دومین گنگره سراسری عاشورا پژوهی) جلد اول، [بی جا]، [بی نا].

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.