شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)

بهمن در ساعت 9 بامداد روز دوشنبه 1323/6/26ه.ش مصادف با 28 رمضان 1365 دیده به جهان گشود. جد اعلای او، حاج ملا عبدالله کاشی از عالمان عارف و با فضیلت بود
شنبه، 1 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)





 

زندگینامه ی شهید حجت کاشانی (1)

بهمن در ساعت 9 بامداد روز دوشنبه 1323/6/26ه.ش مصادف با 28 رمضان 1365 دیده به جهان گشود. جد اعلای او، حاج ملا عبدالله کاشی از عالمان عارف و با فضیلت بود که کراماتی درباره ی او روایت شده است. یکی از فرزندان آن مرحوم حاج شیخ حسن حجت کاشانی (جد بهمن) می باشد که از روحانیان بوده است. در دوران توطئه ی اسلام زدایی رژیم رضاخان، همراه برادرش مرحوم حاج شیخ حسین کاشانی که از مجتهدین مشهد بود به مخالفت با کشف حجاب برخاست و به رنج ها و ناگواری هایی دچار گردید.
پدر بهمن از درجه داران ارتش بود و پیوسته به اطراف و اکناف کشور مأمور می شد. از این رو، بهمن در دوران کودکی و نوجوانی مدتی را در شهرهای مختلف ایران مانند خرم آباد، اصفهان، شهرضا، بجنورد و... گذرانید. او در آزمون دوره ی فنی نیروی هوایی شرکت کرد و به استخدام نیروی هوایی درآمد و برای تکمیل دوره ی فنی مخصوص هلی کوپتر، به امریکا اعزام شد و پس از پایان آموزش و بازگشت از امریکا در گروه فنی هلی کوپتر مخصوص شاه و ملکه انتخاب شد، لیکن از پذیرش آن سر باز زد.
این موضع از دید مأموران و جاسوسان رژیم شاه، پوشیده نماند و آنان را نسبت به او حساس کرد. ازدواج او با خانمی به نام مهوش درخشانی بدون اجازه ی ارتش برای مقامات آن رژیم، دست آویزی شد تا او را تحت تعقیب قرار دهند و از ارتش اخراج کنند و به اتهام تمرد از دستورات و مقررات ارتش، به سه سال زندان محکوم سازند. مراحل بازجویی، محاکمه و محکومیت او حدود دو سالی به درازا کشید. برخی از مقامات رژیم شاه به سبب موقعیت خانوادگی او کوشیدند که او را به عذرخواهی کتبی وادارند تا کار به محاکمه و اخراج او از ارتش نکشد، لیکن او از انجام این پیشنهاد خودداری کرد و از هرگونه پوزش و کرنشی سر باز زد.
بهمن دوران محکومیت را در زندان پایگاه وحدتی همدان، زندان قصر تهران و زندان بابل گذرانید. در مدتی که در زندان قصر به سر می برد، مدتی با خسرو جهانبانی (داماد شاه) که به جرم اعتیاد به هرویین در زندان به سر می برد، هم سلول بود و به همین مناسبت با علی پهلوی و کاترین عدل (دختر پروفسور عدل) که به ملاقات جهانبانی می آمدند، آشنا شد و توانست آن دو را تحت تأثیر اندیشه های دینی خود قرار دهد و در آنان تحول پدید آورد او پس از آزادی از زندان با کاترین عدل که سخت به او دل بسته بود، ازدواج کرد. (2)
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)
تاریخ گرایش شدید و شگفت انگیز بهمن به اسلام و پایبندی او به احکام اسلامی، به درستی روشن نیست که آیا پیش از دوران زندان بوده و یا اینکه در زندان دگرگونی ویژه ای در او پدید آمده است؟ کاوش و کوشش ما در این زمینه هنوز به نتیجه ی قطعی نرسیده است، لیکن پایبندی و باورمندی عمیق و ریشه ای به اسلام را در دورانی از زندگی بهمن به ویژه در واپسین سال های عمر او به خوبی می توان دید. بهمن از روزی که به اسلام اعتقاد قلبی پیدا کرد، راه خویش را از بستگان، نزدیکان و دوستانی که در پلیدی ها، کژی ها و نادرستی ها به سر می بردند جدا کرد و برای رهانیدن آنها از گنداب فساد و فحشا و آلودگی های روحی و اخلاقی، به تلاش گسترده و دامنه داری دست زد و آنگاه که از اصلاح و هدایت آنها ناامید شد، هر گونه ارتباطی را با آنان قطع کرد و از آنان دوری گزید. او در پی خودسازی، به محیط سازی دست زد و کوشش کرد که جامعه را از پستی ها و پلیدی ها، زشتی ها و نادرستی ها نجات دهد و به سوی سعادت و رستگاری و زندگی انسانی بکشاند. لیکن به طور عینی دریافت تا روزی که زورمداران مسخ شده و فاسد، بر کشور سلطه دارند و بی بند و باری و نابکاری را در میان جامعه رواج می دهند، چگونه می توان به اصلاح جامعه امیدوار بود؟ از این رو، بر آن شد که برای نجات ایران و جامعه ی ایرانی از سقوط و تباهی، به قیام مسلحانه دست بزند و رژیم شاه و دربار متعفن را از میان ببرد و رسالت خویش را در راه دفاع از اسلام و احکام قرآن به انجام رساند.
نامه ای که از او به جا مانده است صلابت، قاطعیت و مبارزه ی آشتی ناپذیر او با عناصر آلوده و بی بند و بار و مهم تر از آن، احاطه ی او به آیات قرآنی و احکام اسلامی را به نمایش می گذارد. بخش هایی از آن نامه را که خطاب به مادرش نوشته است در پی می آوریم و در مواردی که به آیات قرآنی اشاره دارد، در زیرنویس توضیح می دهیم:
... در مورد پدرم، خدا می فرماید با کسی که در آیات ما گفتگو می کند، نشست و برخاست ننما (3) و شما می دانید که ایشان از مجادله کنندگان و ناباورانند، مثلاً می فرماید در زمانی که بشر به کره ی ماه می رود و غیره و غیره و غیره. در ضمن کارهای ناشایست و کافرانه ای انجام می دهند مثل مشروب و قمار و غیره. به هر صورت ما با ایشان رابطه ای نخواهیم داشت و قول حضرت ابراهیم که گفت بیزارم از آنچه شما ای پدر! انجام می دهید (4) ما هم همان می گوییم و از خدا هدایش ایشان را خواستاریم.
و اما شما... (5) یکی از حالات دیگر شما در آن دنیا کوری خواهد بود خدا گوید در آن دنیا کورشان برانگیزیم، گویند چرا پروردگارا! گوید همانطور که شما به آیات ما نابینا بودید. (6) من دارم داد می زنم بیژن (7) این غذای حروم خدا را نباید بخوره چون توی اون دنیا شکمش پر از درخت زقوم می شه شما می گین حالا دکتر بشه؟! من می گم خدا می گه توی محیط کثیف، جایی که حروم خدا حروم نیست حلال خدا حلال نیست، زندگی نباید بکنید، شما می گین حالا دکتر بشه؟! دکتر بشه که چند سال از دکتریش استفاده بکنه؟ ده سال؟ 20 سال؟ 30 سال؟ آخرش به کجا باید بره؟ چرا فکر این چند سال رو می کنین ولی فکر اون دنیا را که همیشه پابرجاست نمی کنین؟ ... کله شقی نکنید، دام شیطان را پیروی نکنید که شیطان دشمن شماست از اولیای شیطان بپرهیزید ازشون دور بشین، ازشون جدا بشین حتی اگه شوهرشان باشد، به جز خدا یاری نیست، به جز خدا یاوری و کمک کننده ای نباشد. خلاصه زندگی شما: نه این دنیا را داشتن و نه آن دنیا را داشتن، مگر خدا رحم کند و شما را هدایت کند تا راه را بیابید.
... در ضمن از شما حلالیت (8) می طلبم چون منم در راه خدا... (9) در ضمن غصه نخورید اگر جهاد شد با شماها کاری ندارم ولی بالاخره عفریت مرگ گریبان همه را خواهد گرفت.
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)

کاترین عدل و زایمان معجزه آسا

کاترین عدل که از نور چشمی های دربار به شمار می آمد و دوران نوجوانی را در عیش و نوش و سرمستی گذرانده بود، با تأثیرپذیری از اندیشه های والای شهید حجت کاشانی، دگرگونی روحی و درونی چشمگیری یافت و توانست از بیراهه پویی برهد و سر در راه اسلام بگذارد و همراه بهمن در راه مبارزه با مفاسد اجتماعی بکوشد. در نامه ای که به مادر بهمن نوشته، آمده است:
... مامان عزیزم! چه بگویم که بهمن به شما نگفته باشد. از دست من فقط برای شما دعا برمی آید. ولیکن مامان عزیزم خداوند بزرگ تر از آن است که انسان ها آیاتش را سرسری بگیرند. مامان عزیزم قرآن را بخوانید و از او بخواهید که شما را هدایت کند... فقط او می تواند شما را از بدی نجات دهد و از آتش جهنم. فقط اوست که مهربانیش شما را سیر خواهد کرد و فقط اوست که شما را بی نیاز خواهد کرد... طبق دستور خداوند از محیط فاسد، خودتان را به در آرید... او دعای بندگانش را اجابت می کند...
کاترین به رغم اینکه به سبب سقوط از کوه آسیب شدیدی دیده و فلج نخاعی شده بود، برای مادر شدن دست به دعا برداشت و از خدا خواست به او فرزندی عنایت کند، شاید به درگاه خدا نالید که «رب لاتذرنی فردا و انت خیر الوارثین». (10) دیری نپایید که باردار شد پزشکان متخصص این بارداری را خطرناک می دانستند و تنها راه چاره را در این می دیدند که جنین را با دستگاه مکنده از رحم خارج کنند؛ زیرا نامبرده از سینه به پایین فلج بود، از این رو، زایمان طبیعی امکان نداشت. عمل جراحی و سزارین نیز روی قسمتی از بدن که تحرک ندارد و از کار افتاده است امکان پذیر نبود. لیکن بهمن و کاترین با توکل به خداوند و ایمان والای خود رخصت ندادند که با دستگاه مکنده جنین را از میان ببرند. بهمن اعلام کرد من اجازه نمی دهم فرزندی را که خداوند به من کرامت کرده است، به دست بشر از بین برود. کاترین اظهار داشت:
... من به لطف و عنایت خداوند بیش از علم پزشکی اعتقاد دارم و حالا که او عشقی به من داد و مردی را مأمور کرده است تا همسری من را به عهده بگیرد، خودش نیز حافظ و پشتیبان کودکم خواهد بود و موجبات تولد او را فراهم خواهد کرد. قدرت خداوند از قدرت علم بیشتر است...
سرانجام در تاریخ دهم اردیبهشت 1351 اعجاز کم نظیر خدایی به وقوع پیوست و در برابر چشمان حیرت زده ی پزشکانی که در اتاق زایمان، بر بالین کاترین حلقه زده و هیچ کاری از آنان ساخته نبود، فرزند کاترین و بهمن به طور طبیعی قدم به عرصه ی وجود گذاشت و جهان پزشکی را دچار حیرت و شگفتی ساخت. خبر این زایمان استثنایی و باور نکردنی در میان روزنامه های ایران و جهان بازتاب گسترده ای داشت و حتی بسیاری از حق ناشناسان و گمشدگان در وادی غفلت و جهالت را به خود آورد و به قدرت و عظمت ماورای درک و دریافت بشر، باورمند ساخت.
در همان زمان مجله ی زن روز زیر عنوان «معجزه» نوشت:
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)
آیا ممکن است زنی که از زیر سینه به پایین گرفتار فلج و عدم تحرک است. آبستن شود و بچه بزاید؟ آیا ممکن است رحم مادری که از ناحیه شکم به بعد، هیچ حسی ندارد و حتی سوزش آتش را بر روی پوست بدن خود احساس نمی کند، یک بچه ی سالم و خوشگل در خود بپروراند و بدون کمک سلسله اعصاب، این بچه را از لگن خاصره بیرون براند و دنیای پزشکی را دچار حیرت و شگفتی گرداند؟
آری، این معجزه در اولین ساعات روز یکشنبه دهم اردیبهشت در یکی از بیمارستان های تهران روی داد و خانم کاترین عدل، دختر منحصر به فرد پروفسور عدل جراح مشهور، با زایمان فوق العاده و استثنایی خود پزشکان ایران و جهان را دچار حیرت و مردم را به لطف و قدرت پروردگار مؤمن و امیدوار ساخت.
زایمان کاترین عدل یک حادثه ی عجیب و کم نظیر جهان بود و خبرگزاری ها گزارشات مفصلی از آن به دنیا مخابره کردند. تا چند ساعت قبل از تولد کودک، پزشکان معتقد بودند که در این حادثه یا مادر از بین می رود یا کودک!
کاترین 24 ساله که چند سال قبل بر اثر پارگی نخاع شوکی، در حدود قسمت چهارم ستون فقرات، فلج شده و از زیر سینه دیگر اختیاری از خود ندارد به استقبال مرگ رفت تا مادر شود در حالی که همه ی پزشکان او را از مادر شدن بر حذر می داشتند. کتی با افتخار تمام مادر شد در حالتی که متخصصان زایمان و حتی پدرش که از اساتید علم جراحی ایران است او را از کف رفته می دانستند و از نجاتش از این زایمان دلهره آمیز مأیوس و ناامید بودند. کدام زنیست که بگوید من می میرم ولی فرزندم را به دنیا می آورم. کاترین واقعاً به پای مرگ رفت، ولی با فرزند خود، سالم به جهان زندگی بازگشت و این معجزه، کرامت و لطف پروردگار نسبت به مقام بزرگ مادری بود.
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)
زندگی کاترین عدل بی شباهت به افسانه ها و رمان های تخیلی نیست. او تا 16 سالگی دانش آموز دبیرستان ژاندارک تهران بود، یک دختر شاد و سالم که در یک گردش دسته جمعی علمی وقتی که با دوستان و یاران به کوهستان رفته بود، از کوه پرت شد و سنگی به رویش درغلطید کتی ساعت ها زیر آن سنگ ماند و بر اثر این حادثه نخاع شوکی اش پاره شد و دیگر هرگز نتوانست حتی یک قدم بردارد و راه برود. کتی از زیر سینه به پایین فلج شد و اختیار هر گونه حرکتی را از دست داد.
در آن زمان همه ی قدرت های پزشکی ایران برای بهبود کتی بسیج شدند، ولی تلاش ها سودی نبخشید، حتی پروفسور عدل پدرش، مردی که چاقوی جراحی در دستش هرگز نمی لرزد، از مداوای دختر خود عاجز ماند. پس از آن کتی زندگی ساده ای را دور از اجتماع و جنجال و هیاهوی زندگی شهری در ده کوچکی به نام پونک در نزدیکی تهران آغاز کرد، تا آنکه یک روز جرقه ی عشقی تازه زندگی آرام و معمولی کتی را روشن کرد. او عاشق جوانی شد که به زندگی اش روح تازه دمید و امید زنده ماندن به وی داد، کتی با همه ی آن مشکلات پیچیده ی جسمی و روحی که داشت با آنکه نمی توانست مثل همه ی عروس ها در لباس بلند و تور سفید بخرامد، حلقه ی ازدواج «بهمن حجت کاشانی» را به دست کرد و در سایه ی عشقی که به همسرش داشت، شمع زندگی را فروزان نگه داشت. این درست دو سال و نیم قبل بود، کتی می گفت: من با مردی ازدواج کردم که خدا برای من معین کرده بود و احساس می کنم که تا آخر دنیا با او خواهم بود.
شوهر کتی مرد مذهبی و متدینی است و به آسانی توانسته است از او دختری معتقد و مؤمن و مذهبی بسازد. کتی نماز می خواند، روزه می گیرد و تمام آداب مذهبی را به جا می آورد.
سوره های کلام الله مجید را از حفظ دارد و به زبان می آورد و با همین توکل کامل به خداوند بود که یک روز پیش پدرش رفت و گفت: من می خواهم مادر بشوم!
پروفسور عدل شاید آن روز به خود لرزید، زیرا می دانست از لحاظ پزشکی حاملگی کتی در حکم مرگ است.
جوابی که به دخترش داد، در یک جمله خلاصه می شد:
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)
نه کتی تو نباید حامله بشوی، برای تو حاملگی خطر دارد. اگر باردار بشوی می میری، نه، تو نمی توانی فرزند سالمی به دنیا بیاوری...
اما دختر اصرار کرد می گفت:
من باید مادر بشوم. اگر بچه را سالم به دنیا بیاورم و خودم از بین بروم خوشحال می شوم. می خواهم لذت مادر شدن را بچشم، می خواهم بدون اولاد از دنیا نروم. من تصمیم گرفتم این خطر را امتحان کنم. از مرگ هراس ندارم. توکلم به خداوند است و اوست که مرا در پناه لطف خود می گیرد...
پروفسور عدل چاره ای جز سکوت نداشت. احساسات دخترش را درک می کرد ولی خطر مرگ را هم بالای سر او در پرواز می دید.
فردای آن روز در یک جلسه ی مشاوره ی پزشکی، دکتر فرهاد عدل که از متخصصان امراض زنان و زایمان است درباره ی امکان و خطرات حاملگی کتی این طور اظهار عقیده کرد:
بعضی از زنان مبتلا به فلج پایین تنه، می توانند حامله شوند به شرطی که بعد از بیست یا بیست و پنج سالگی گرفتار حادثه شده باشند و معنی آن این است که قسمت لگن خاصره و اندام هایی که باید رحم در آن کار طبیعی خود را انجام دهد تا 25 سالگی به سر حد رشد رسیده و نوزاد به هنگام تولد می تواند از لگن خاصره به راحتی عبور کند و ضایعه ای به وجود نیاورد ولی زنانی مثل کتی که قبل از 20 سالگی گرفتار حادثه ی فلج شده اند، حاملگی شان صد در صد خطرناک است، زیرا اندام های قسمت پایین تنه ی آنها به حدی رشد نکرده است که برای نگهداری و تولد نوزاد مساعد باشد و در نتیجه ی تنگ بودن لگن خاصره، بچه به هنگام تولد خفه می شود و از طرفی به علت فشار تنه ی بزرگ طفل، مثانه و سایر اندام ها دچار پارگی می گردد و زایمان را غیر ممکن می سازد.
متأسفانه کتی در زمره ی زنانی بود که پزشکان بدن و اندام های او را مستعد پرورش و تولد طفل ندیدند و به وی توصیه کردند که از مادر شدن منصرف شود.
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)
1. راوی زندگینامه ی بهمن، خواهر او می باشد که بخش هایی از زندگی آن شهید را از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی به صورت مکتوب و مبسوط در دسترس فصلنامه قرار داده است. با سپاس از زحمات او، امیدواریم در کتابی که پیرامون آن شهید به رشته ی نگارش می کشیم بتوانیم از نوشته ی او بهره ی وافر و شایسته بگیریم.
2. ازدواج شهید بهمن با مهوش درخشانی که به کسالت روانی دچار بود و پزشکان او را از آمیزش جنسی و بچه داری منع کرده بودند، ادامه نیافت. ثمره ی این ازدواج دو دختر به نام های آتوسا و آزیتا بود که شهید پس از تحول عمیق دینی و گرایش به اسلام، آن دو را به ترتیب مریم و معصومه نام نهاد.
3. و اذا رأیت الذین یخوضون فی ایاتنا فاعرض عنهم (انعام:68).
4. و اذ قال ابراهیم لابیه و قومه اننی برآء مما تعبدون (زخرف: 26).
5. نقطه چین از متن اصلی است.
6. قال لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا قال کذالک اتتک ایاتنا فنسیتها و کذالک الیوم تنسی (طه: 126 - 127)
7. بیژن برادر بهمن بود که با درجه ی سرگردی در خدمت شهربانی رژیم شاه قرار گرفت و بنا بر گزارشی به کفر و الحاد کشیده شد.
8. در اصل: حلالی.
9. نقطه چین از متن اصلی است.
10. انبیاء: 89.
شهیدی که در غبار تاریخ گم شد (1)
منبع: نشریه 15خرداد، شماره ی 4

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط