میل به بقا و جاودانگی (2)

انسان می خواهد باقی باشد، اما پرسش این است که این پایداری به کدام یک از ابعاد زندگی انسان مربوط می شود و از چه طریقی باید آن را جست و جو کرد؟ پاسخ صحیح دادن به
يکشنبه، 30 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
میل به بقا و جاودانگی (2)
میل به بقا و جاودانگی (2)

نویسنده : علامه مصباح یزدی



 

جهت دهیِ میل به بقا

انسان می خواهد باقی باشد، اما پرسش این است که این پایداری به کدام یک از ابعاد زندگی انسان مربوط می شود و از چه طریقی باید آن را جست و جو کرد؟ پاسخ صحیح دادن به چنین پرسشی از آن جا که به یک زمینه محسوس و مادی صِرف مربوط نمی شود، ساده نیست، بلکه باید از علم و عقل و معرفت کمک گرفت.
کسانی که معرفت صحیحی درباره نفس انسان پیدا کنند و مستقلاً یا با کمک روایات به این حقیقت برسند که انسان نابودشدنی نیست و روزی بازخواهد گشت و زندگی ابدی خواهد داشت، می توانند به خوبی از وجود این میل در طریق تکامل خود بهره بگیرند و برای فعّالیت های سازنده و مطلوب اخلاقی در چارچوب بینش اسلام، انگیزه ای قوی پیدا کنند. ولی اگر انسان در به کار گرفتن عقل خود و شناخت حقیقت انسان تنبلی کند، نور معرفت در دل او نتابد و به آخرت ایمان نیاورد، آن چه به اسم حیات زندگی می شناسد، به همین زندگی دنیا محضر خواهد بود و در نتیجه پایداری همین زندگی را طلب خواهد کرد.
از سوی دیگر، او می بیند هر انسانی بعد از چندی که در این دنیا زندگی کرد، می میرد و خاک می شود، و سرانجام با یأس و سرخوردگی به این نتیجه می رسد که وجود انسان نیز مانند دیگر پدیده هایی که در این عالم به وجود می آیند و پس از چندی نابود می شوند، دوران محدودی دارد و سپس هیچ اثری از او باقی نمی ماند.
وقتی بینش انسان درباره زندگی این گونه محدود باشد، گرایش به جاودانه بودن، در سایه چنین بینشی در شکل دنیادوستی، دنیاطلبی و رفته رفته دنیاپرستی تجلّی می یابد و به سوی یک جهت مادی صِرفْ هدایت می شود؛ خواه کسانی باشند که اصولاً منکر قیامت اند و به آخرت ایمان ندارند، آن چنان که قرآن از گروهی از منکران حکایت می کند:
وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهرُ وَمَا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ إِلَّا یَظُنُّونً؛ (8) و گفتند زندگی وجود ندارد جز همین زندگی دنیای ما، که [در آن] می میریم و زنده می شویم و کسی جز دهر ما را نمی میراند؛ [ولی] آنان را بر این سخنشان علمی نیست و فقط از سرِ گمان چنین می گویند.
یا کسانی که درباره آن تردید داشته باشند، چنان که خداوند در آیات دیگری چنین گوید:
بَلِ ادَّراکَ عِلْمُهُمْ فِی الآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَکِّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمِونً؛ (9) بلکه علمشان به آخرت به سر رسید، بلکه آنان درباره قیامت در تردیداند و بلکه از دیدن آن، کور [و از درک آن ناتوان]اند.
به هر حال، آنان که به آخرت باور ندارند، خواه آن را انکار کنند یا هیچ اعتقادی نداشته باشند یا در حال تردید به سر بزند، به طور طبیعی چنین کسانی توجهشان تنها و تنها بر زندگی دنیا تمرکز خواهد یافت و میل فطری ایشان به جاودانگی صرفاً در محبوبیّت بقای زندگی مادی مصداق و نمود خواهد یافت.
قرآن کریم ازاهل کتاب نقل می کند که دلشان می خواست هزار سال زندگی کنند:
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أحْرًصَ النَّاسِ عَلَی حَیَاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أشْرَکُواْ یَوَدُّ أحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ ألْفَ سَنَةٍ؛ (10) و محققاً بنی اسرائیل را حریص ترین خلق بر زندگی [در دنیا] می یابی و [حتی حریص تر] از کسانی که شرک ورزیدند، هر یک از آنان دوست می دارد که ای کاش هزار سال در دنیا زندگی می کرد.
پس این انحراف، یعنی دلبستگی شدید به دنیا، حرص به زندگی مادّی و ترس و وحشت از مرگ، زاییده میل به بقاست که در چارچوب این بینش محدود و بی اعتقادی به جهان آخرت شکل خاصی می یابد و این گونه نمودها و آثار ظاهری و عوارض روانی را در انسان به وجود می آورد.
ترس از مرگ و مبارزه با آن
امروزه از مسائلی که در همه جای دنیا مطرح است و در هر یک از فلسفه ها، مکاتب، مذاهب و نحله های مختلف فکری و اجتماعی مورد توجه قرار گرفته، ترس از مرگ است. اگر برای ما ممکن می بود که مرگ را از قاموس زندگی انسان برمی داشتیم و این تحول و انتقال را از برنامه زندگی وی حذف می کردیم، خود به خود، زمینه ای برای ترس از مرگ باقی نمی ماند؛ ولی از آن جا که مرگ حتمی است: «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ؛ (11) هر نفسی طعم مرگ را می چشد»، ترس و نگرانی از آن در جان انسان وجود دارد و آثار و عوارض خود را به وجود می آورد.
انسان باید فکر و خیال امور محال از آن جمله جاودانگی در این دنیا و نمردن را از سر بیرون کند.
توجه به این حقیقت لازم است که خداوند حالت روانی ترس از مرگ را براساس تدبیر حکیمانه خود در نهاد انسان قرار داده و این حالت می تواند زندگی انسان را از بسیاری ازخطرها برهاند و او را به مبارزه با بسیاری از بیماری ها وا دارد. چنانکه پایه زندگی اجتماعی، نظم و قانون بر آن نهاده شده و با وجود احکام و قوانین کیفری، ترس از مرگ و محدودیت ها و رنج هاست که افراد را وامی دارد تا رفتار و روابط خود را با قانون هماهنگ کرده، دست از پا خطا نکنند و در همه جا با رفتار و مشی عاقلانه، زندگی خود را از خطر برهانند.
ترس از مرگ و میل به بقا حتی در مورد زندگی مادی تا این حدّ، بدون تردید هم برای خود شخص، هم برای دیگران و هم برای جامعه مفید خواهد بود. ولی هنگامی که از این حدّ می گذرد، منشأ اضطراب، تزلزل و نگرانی می شود، یا بیماری های گوناگون روانی را به دنبال می آورد یا انسان را به پوچی و خودکشی و پناه بردن به مواد مخدّر و مسکرات می کشاند. در این صورت قطعاً زیانبار است و باید با آن مبارزه شود. بنابراین، سؤال این است که چگونه باید با این حالت مبارزه کرد؟ برای این که بتوانیم پاسخ درستی به این پرسش بدهیم، باید پیش از آن منشأ اصلی ترس از مرگ را بشناسیم و به درمان آن بپردازیم.
می توان گفت منشأ اصلی ترس از مرگ، جهل به حقیقت مرگ و تحلیل و تفسیر نادرست از آن است. اگر مرگ به معنای نیستی و نابود شدنِ جبری و حتمی انسان باشد و او بپندارد ناخواسته نابود می شود، پیوسته در ترس و وحشت به سر خواهد برد. ولی اگر بداند حقیقت مرگ زوال نیست و پس از مرگ زندگی نه تنها ادامه می یابد، بلکه نشانه های زندگی در او قوی تر و بارزتر می شود و لذت ها، دردها و ادراکات او عمیق تر خواهد شد – چنان که زندگی دنیا در برابر آن زندگی رنگ می بازد – در این صورت مسلّماً وضع فرق خواهد کرد. انسانی با این دید و با چنین تفسیری از مرگ، دیگر ترس از نابودی را به خود نمی دهد، بلکه با این بینش که: «النَّاسُ نِیامٌ فاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا؛ (12) انسان ها در خواب اند، آن گاه که می میرند از خواب بیدار می شوند» زندگی محسوس و مادی را که ما زندگی می نامیم خواب می داند و مرگ بدن را بیدار شدن.
اکنون اگربخواهیم حقیقت مرگ را بشناسیم، از آن جا که مرگ از عوارض زندگی انسان است، ناگزیر باید انسان و زندگی او را به درستی بشناسیم. اگر حقیقت انسان را درست شناختیم و دریافتیم که زندگی انسان منحصر به همین حیات دنیا نیست، بلکه حیات واقعی او به گونه ای است که نمی توان این زندگی را در مقایسه با آن «حیات» نامید، بینش ما درباره مرگ تغییر کرده، اضطراب و نگرانی مان برطرف خواهد شد. قرآن درباره زندگی آخرتی تعبیر دل انگیزی دارد؛ در آن جا که از قول کسانی که در دنیا اعمالی انجام نداده اند تا در آن جا از آن استفاده کنند، می فرماید:
یَقُولُ یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی؛ (13) می گوید: ای کاش برای زندگی ام چیزی از پیش فرستاده بودم.
ظاهر آیه این است که انسان در آن جا زندگی اخروی را آن چنان گسترده و ژرف می یابد که تازه درمی یابد زندگی یعنی چه و آن چه در دنیا زندگی می نامید اصولاً زندگی نبوده و نمی توان نام حیات را بر آن اطلاق کرد. قرآن در آیه دیگر همین برداشت را تأیید می کند:
وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ؛ (14) و این زندگی دنیا سرگرمی و بازیچه ای بیش نیست و حقاً اگر می دانستند [و حقیقت را به طورشایسته درک می کردند] تنها و تنها [زندگی، در] سرای آخرت است.
آری، زندگی راستین و اصلی انسان در آخرت است و اگر آدمی چنین بینشی یافت، علاقه او به جاودانگی، جهت صحیح می یابد و در این صورت است که انسان می فهمد گرایش به جاودان شدن پوچ و ناممکن نیست، بلکه واقعیّت دارد، باید به دنبالش رفت و آن را یافت.

رابطه زندگی دنیا با زندگی آخرت

اگر کسی این حقیقت را شناخت که زندگی در دنیا مقدمه زندگی در آخرت است و سعادت آخرت را با کار و تلاش در دنیا می توان به دست آورد و دریافت مدت کوتاهی که خدای متعال دراین عالم، در اختیار انسان قرار داده است، در واقع کلید یافتن گنج های آخرتی و ابدی او خواهد بود، چنین شخصی با چنین شناختی، دنیا و زندگی دنیا را به درستی می شناسد و می فهمد که زندگی دراین عالم مثل زندگی آخرتی ارزشمند است؛ با این تفاوت که ارزش آن ذاتی و بالاصاله نیست، بلکه ارزش مقدمی و مطلوبیّتِ غیری دارد.
انسان در پیِ چنین شناختی، نه تنها با زندگی دنیا دشمنی ندارد و آن را به طور کلّی نفی نمی کند، بلکه به آن علاقه مند نیز خواهد شد؛ زیرا پس از شناختن موقعیّت زندگی دنیا و نقشی که در برابر زندگی آخرت دارد، به این حقیقت پی می برد که هرچه در دنیا بیشتر بماند، می تواند بیشتر تکامل یابد کارهای شایسته بیشتری انجام دهد و در نتیجه، به مقامات بالاتری در آخرت نایل آید.

پی نوشت ها :

8.جاثیه (45)، 24. ر. ک: همان، ص 188؛ محسن الفیض کاشانی، الصافی، ج 5، ص 7.
9.نمل (27)، 66.
10.بقره (2)، 96.
11.آل عمران (3)، 185. ر. ک: سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 16، ص 153.
12.محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 50، ص 134، روایت 15.
13.فجر (89)، 24.
14.عنکبوت (29)، 64.

منبع : کتاب انسان سازی در قرآن

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما