نویسنده: میراحسان احمد
آیا تصویر متحرک سینمایى، و ایفاى نقش معصومان از سوى بازیگران و نمایش انسانهاى مقدس و معصوم، راهى براى نشر حقایق دین و گسترش حقیقت آنان، و نفوذ، تبلیغ و توسعه معرفت الهى است یا در نهایت به نوعى عادىسازى قداست منتهى مىشود؟
پیش از شروع بحث و استدلال، آشکارا اعلام مىکنم که من مخالف نمایش چهره معصومان(ع) در سینما و تلویزیون هستم، مخالفت نیز بر استدلال عقلى و نیز شناخت علمى »تصویر« استوار است. البته هنر امروزى در جامعه اسلامى، همواره درگیر نمایش یا عدم نمایش معصومان بوده است، زیرا در دوران مدرن، تصویر نقشى محورى در هنر تکنولوژیک یافته است که هنر اصلى دوران معاصر به حساب مىآید و اندیشیدن و تأمل درباره سود و زیان، یا مهمتر از آن حرمت یا عدم حرمت نمایش جعلى چهره معصوم(ع) از این منظر اهمیت مىیابد.
پرسش درباره نمایش »شمایل« معصومان در سینما، پرسشى ریشه دار است که به مجموعهاى از حقایق گوناگون فلسفى و روانشناسانه وابسته است. در سالهاى اخیر چند مقاله درباره علل حقیقى، حجتهاى عقلى و ساختار روحى و روانى و عاطفى دوستداران اهل بیت که به ضرورت ممانعت از نمایش چهره معصومان (ع) و تالى تلو آنان نظیر حضرت زینب(س)، حضرت ابوالفضل(س) و حضرت خدیجه(س) حکم مىکند، منتشر ساختهام و دلایل و استدلالهایم را در آنها ذکر کردهام.
بحث شمایلشکنى در دین حضرت موسى(ع)، حضرت عیسى، و حضرت محمد(ص) از دیدگاههاى متعدد مىتواند مطرح شود. شرح ریشه تاریخى و رخدادهایى که طى سه هزار سال پابرجا ماندهاند، گفتوگوى فلسفى درباره علل حرمت نشان دادن سیماى این اولیاى خاص خدا، بحث دینى در خصوص علل تحریم شمایلنگارى و نقشآفرینى در قالب آنان به وسیله بازیگران، گفتوگوى روانکاوانه درباره اثرات این نمایشها و بالاخره بحث درباره روش مدرنیت، در قداستزدایى و عادىسازى اومانیستى، مطالعات فرهنگى و مردمشناختى و جامعهشناختى، هریک جداگانه در این زمینه راهى به درک موضوع بگشایند. در این نوشته دوست دارم کنجکاوىهایى از منظر روانشناسى تصویر سینمایى، درباره شمایلپردازى را ارائه و شکل دهم تا زمینهاى براى تفکر جدىتر براى تعیین تکلیفها و شمایل مقدسان برگزیده خداوند فراهم آورد.
× × ×
ظاهراً مسیحیت کلیسایى، کانون، سرچشمه، ریشه و زمینه شمایلپردازى از معصومان(ع)، انبیا و برگزیدگان خداست. اما اگر دقت بیشترى به خرج دهیم، پیش از کلیسا، روایات انسانهاى نامعصوم و حواریون حضرت عیسى بن مریم(ع) که به متون مقدس و در واقع به کتاب مقدس مسیحیان بدل شده، مىتواند منبع رواج عدم حرمت شمایلپردازى از پیامبران الهى به شمار آید.
در حالى که در فهمى فلسفى، حضرت عیسى(ع) خود عرصه بزرگ اهمیت یافتن هنرهاى تجسمى در مسیحیت مىتواند شمرده شود؛ چرا؟
حتى ما مسلمانان به تصریح کلام الهى قرآن مجید، باور داریم که حضرت عیسى بن مریم(ع) بدون پدر و با نفخه الهى در زهدان حضرت مریم(ع) جاى گرفت. این کنش مستقیم و معجزهآسا و خارق العاده هستىیابى و صورتپذیرى، خارج از قواعد رایج طبیعت، مىتواند سرچشمه علاقه عالم مسیحیت به صورتگرى و منشاء روانى تجسمبخشى و رشد هنرهاى تجسمى به حساب آید. بدیهى است مسلمانان براساس اعتقادات و تصریح کلام وحیانى خداوند، مخالف شدید تثلیثاند و به صراحت نسبت فرزندى حضرت مسیح با خداوند را، نه باور دارند؛ نه معقول مىدانند و نه معنادار مىشمرند؛ اما مىتوان ضمن ردّ این مفهوم اعتقادى مسیحیت کلیسایى، در ذهنشناسى مؤمنان به انجیلها و مردم، کاملاً درک کرد که آنان با ارتکاب خطا در معناى فهم ظاهر شدن روح الامین به حضرت مریم(س)، و نسبت فرزندى خدا به عیسى بن مریم(ع)، چگونه به نقاشى به مثابه یک هنر مقدس علاقهمند شده و تصویر کردن مداوم صورت انبیاء و اولیاء و فیگورهاى گوناگون بر در و دیوار کلیساها، امر شبیهسازى را در فرهنگشان جا انداخته است.
جدا از تفسیر نادرست، تولد عیسى بن مریم(ع)، و درک غلط از امر تجسم روح الهى و نقش آن در توسعه هنرهاى تجسمى، ریشه یونانى و رومى فرهنگى کفرآمیز پیش از مسیحیت و تجسم خدایان و مجسمههاى یونانى و رومى و وجه اومانیستى هنر یونانى و رومى، و نقش زیبایى بدن و کالبد و تأثیر آن بر هنر مسیحى را نباید از نظر دور داشت.
دنبال کردن هنر مسیحى در گذر زمان، بیش از پیش نشان تأثیر سنتهاى جاهلى بر نمایش حضرت عیسى در نقاشى، تئاتر و سینماى غرب است.
× × ×
باید دانست که پیکرتراشى و نقاشى فیگوراتیو، چه در خاور نزدیک کهن، در اکد، بابل و آشور، و چه در پادشاهى مصرى کهن و دوران فراعنه و چه در هنر اژهاى، هنر مینوسى و هنر سیکلادى و نیز هنر یونان باستان و هنر رومى، بىتردید با عناصر صورى تفکر غیرتوحیدى، خدایان، خرافههاى مذاهب غیرالهى و بتپرستى جاهلى پیوندى انکارناپذیر داشته است، هرچند خواهیم دید که مخالفت با ایفاى نقش معصومان پیامبران، امروز اساساً بر پایه استدلال عمیق وجودشناسى و معرفت النفسى و خسارات روانشناختى این نمایش بستگى دارد و مقتضیات زمان و مکان معاصر را در نظر مىگیرد و تنها به مباحث بتپرستى عهد باستان و دوران جاهلى کهن متکى نیست، بلکه بر حقیقت شکنى و قداستزدایى جاهلیت مدرن و مهمتر از آن، اثرات ناخودآگاه شمایلپردازى و نمایش جعلى معصومان(ع) استوار است و کاملاً از استدلال عقلى عمیق و معاصرى برخوردار است.
گارونر آشکارا مىگوید: سبکى که مسیحیت پیشین مىنامیم، مىتوانیم بىآنکه خطایى مرتکب شده باشیم، سبک رومى پسین یا آن چنان که در عرف تاریخ هنر رایج است، سبک باستانى پسین بنامیم. آثار دوره مسیحیت را تنها از روى موضوع آنها مىتوانیم از آثار متعلق به دوره رواج دین روم تشخیص دهیم؛ نه از روى سبک آنها.
مضمون و سبک وسیله بیان خود را مىیابند. مضمون دین مسیحى، (پس از مسیح) در طى چندین سده شکل گرفت و تا مدتى طولانى حتى در شیوه درست شبیهسازى از پیکر و چهره بنیانگذار مسیحیت، بحث و تردید بود. وقتى مسیحیت دین رسمى گردید، مقام عیسى مسیح نیز دگرگون شد. در آثار اولیه، او را در هیئت آموزگار و فیلسوف مجسم کردهاند و در آثار بعدى، حالتى امپراتور گونه همچون فرمانرواى آسمان و زمین به چهره مىگیرد. پس از آن که برخى مسایل مشاجره آفرین دینى به ماهیت عیسى مسیح حل شدند، فرمول کم و بیش ثابتى براى تجسم آن حضرت به دست آمد.
در اذهان مسیحیان سادهاندیشى که تازه به مسیحیت گرویده بودند، به سادگى مىشد عیسى مسیح را با خدایان آشناى حوزه دریاى مدیترانه، به خصوص همپوس (آپولون) خداى آفتاب یا صورت رومى شده شرقىاش آفتاب شکستناپذیر، یکى گرفت. در موزاییک طاقى، متعلق به اواخر قرن سوم از یک آرامگاه کوچک مسیحى در گورستانى متعلق به پیروان دین روم که در حفارىهاى 1949 - 1940 در زیر کلیساى سان پیترو در رم به دست آمده، عیسى در هیئت آپولون دیده مىشود که اسبهاى گردونه آفتاب را در آسمانها به تاخت مىبرد«.
باید دانست که در میان اولیا و عالمان مسیحى به ویژه پس از اسلام، جریان شمایلشکنى نفوذ یافت و به جنبشى بزرگ بدل شد و این گرایش از مدتها پیش به آرامى ظاهر شده بود.
در حالى که پیکرتراشى ساختمانى در سده چهارم آغاز مىشود و تا سده دوازدهم، دیگر مقام پیشینش را در تاریخ هنر به دست نمىآورد. مسیحیان به پیکره آزاد ایستاده بدگمان بودند و آن را به خدایان دروغین پیروان دین مردم نسبت مىدادند. ژوستین شهید واعظ کلیسایى سده دوم، با توجه به حکم اول در باب اخطار براى پرهیز از ساختن تندیسهاى کندهکارى شده در کتاب مدافعات خود، رومیان را به پرستیدن تندیسها به جاى خدایان متهم مىکند؛ لیکن تجربه یونانى - رومى همچنان بخش زندهاى از ذهنیت مدیترانهاى به شمار مىرفت و دست کم در دنیاى غرب، نهى سامى نصب تندیس در مکانهاى مقدس، نمىتوانست پذیرفته شود. استدلال آباى کلیساى کهن - استفاده از عکس و تندیس، در صورتى مجاز است که اسرار و داستانهاى دین جدید را به بىسوادان بیاموزد - بعدها با این استدلال دینى تکمیل شد که چون مسیح نیز گوشت و خونى چون ما دارد و در میان ما زندگى مىکند، طبیعتى انسانى و شباهتى انسانى دارد که مىتواند، با استفاده از هنر، شبیهسازى کرد«.
با جزییات فراوان مىتوان نشان داد که شمایلپردازى معصومان در مسیحیت تا چه اندازه ریشه یونانى و رومى داشته و تا چه اندازه ادامه هنر غیرتوحیدى بوده و چقدر در بىخبرى کامل از حکمت منع تصویرسازى جعلى از معصومان شکل گرفته و به دوران مدرن سرایت کرده است. دوران مدرن به صورت کلى عصر قداستزدایى است. نگرش اومانیستى اساساً به مفاهیم مقدس جهان غیب اعتقادى ندارد و براى او یک بازیگر، همانگونه که مىتواند نقش یک جانى، مرد عاشقپیشه، پزشک و هر انسان غیرمعصوم را ایفا کند، به همان اندازه مىتواند با یک پیامبر همذات پندارى کند؛ اما نگرش باورمند به جهان غیب و روح، چنین اعتقادى ندارد.
× × ×
پس باید پذیرفت که تأثیر فرهنگ یونانى و رومى بر مسیحیتى که با قدرت گره خورد. در شمایلکشى و پذیرش تجسم پیامبران معصوم الهى و صورتگرى و رواج مقدسان دینى، نقش بسیار مهمى در نقاشى و تصویرپردازى مذهبى در عالم مسیحیت ایفا کرده است. چیزى که در این نوشته مورد توجه است فعلاً نه داورى درباره صحت و سقم روش نقاشى مسیحى و تصویرگرى و شبیهسازى کلیسایى، بلکه شناخت عوامل رومى و تاریخى و اعتقادى در پرورش هنر نقاشى - و سپس تطابق آن با تصویر سینمایى و مقبول بودن شبیهسازى، از معصومان الهى در فیلم و اجازه بازى نقش آنان در سینماى غرب است. قرآن کریم در آیه 45 سوره آل عمران، عیسى (ع) را کلمه خداوند مىنامد. سوء تفاهم درباره مفهوم کلمة الله موجب شد که مسیحیان به ایده تجسد خدا در انسان قائل شوند. باید گفت این ایده اشتباه بود که راه و مجوز صورتگرى و شبیهسازىهاى بعدى را هموار کرده و با اومانیسم کلیسایى و مدرنیسم، هردو سازگارى یافته است.
آنچه از حقیقت الهى برخوردار است، این است:
»اذ قالت الملائکة یمریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجهیا فى الدنیا و الاخرة و من المقربین«.
»چنین بود که فرشتگان گفتند: اى مریم خدا ترا به کلمه خویش که نامش عیسى مسیح فرزند مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان (الهى) است، بشارت مىدهد«.
در ادامه همین آیه است که از اعجاز حضرت عیسى(ع) سخن به میان مىآید و مکالمه مریم و پروردگارش، به روشنگرى مىانجامد: [مریم] گفت: پروردگارا چگونه مرا فرزندى باشد، حال آن که دست هیچ بشرى به من نرسیده است. گفت خداوند بدینسان هرچه بخواهد مىآفریند [و] چون اراده او به کارى تعلق گرفت، به آن مىگوید موجود شو و بىدرنگ موجود مىشود و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل مىآموزد و پیامبرى است به سوى بنى اسرائیل که مىگوید: من از سوى پروردگارتان براى شما معجزهاى آوردهام که از گِل براى شما چیزى به هیأت پرنده مىسازم و در آن مىدمم و آن به اذن الهى پرنده مىشود و به اذن الهى نابیناى مادرزاد و پیس را بهبود مىبخشم و مردگان را زنده مىکنم و از آن چه مىخورید و در خانههایتان ذخیره مىکنید، به شما خبر مىدهم. اگر اهل ایمان باشید، در این براى شما مایه آگاهى و عبرت است. آل عمران 49 - 46
نیازى به تکرار متنوع حقیقتى نیست که قرآن مجید به وضوح از آن سخن به میان آورده و در یک تلقى بشرى، به مفهوم تجسد خدا در انسان تغییر معنا و تحریف گشته و با این حال عضو تجسم روح الهى به صورت بشرى، زمینه هنرهاى تجسمى غرب و توسعه شکلبخشى و رواج فیگور و سپس تصویر سینمایى را پدید آورده است.
در قرآن 93 آیه و پانزده سوره، به حضرت عیسى اشاره شده است. افزون بر مسیح، خداوند او را رسول، کلمة الله (آل عمران45، نساء 171) و روح (نساء، 171) خوانده شده است. (روح الله در اسلام لقب عیسى است). همچنین بارها مسیحیان از همان عصر عیسى او را »تجسد کلمة الله یا »لاهوت در ناسوت« (یا خدا در انسان) و دومین شخص، از اقانیم ثلاث، (اب و ابن و روح القدس) یا پسر خدا (توبه 30) مىشمردهاند. مىدانیم که در قرآن مجید که کلام مستقیم و بىواسطه الهى است، این اعتقادات کفرآمیز تلقى، و از آن نهى شده است؛ اما همانگونه که کلیسا، اساس مسیحیت را بر این پایهاى که قرآن حکیم آن را کفرآمیز تلقى کرده، قرار داده است، در دورههاى گوناگونى هم با شدّت و حدّت فراوان، در تصویر آن تلاش کرده است؛ البته باید تذکر داد که دو دوره در صدر مسیحیت و سپس پس از ظهور اسلام، جنبش شمایلشکنى، علیه شمایلپردازى از معصومان، مجسمهسازى از آنان و فیگورهاى انسانى دیگر و مخالفت با شبیهپردازى به وقوع پیوسته که نشان جریانى متفاوت در مسیحیت بوده است.
× × ×
اگر ممکن است خدا به صورت انسان درآید، چرا در صورت انبیاى الهى و رسولان تجسم یابد؟
همین پرسش ساده، کلید رازگشاى، قبول تصویر سینمایى پیامبران الهى در سینماى غرب و آثار فراوانى است که در آنها، هنرپیشگان نقش موسى(ع)، عیسى (ع) و دیگران را ایفا کردهاند. به خصوص که این پذیرش شبیهپردازى که در شمایلسازى کلیسایى ریشه دارد، با اومانیسم مدرنیته، سکولاریسم و لائیسیته عصر جدید، سازگار بوده است. از آنجا که تولید جذابیت براى کسب سود، سوداگرى در درجه اول، و راههاى ایجاد کشش نسبت به پایههاى تلقى جدید مذهبى، در وهله بعدى براى سینماى هالیوود سرمایه مهم بوده و کلیسا تبلیغ از طریق شبیهپردازى را مباح دانسته، در تلقى مدرن و فیلمسازى غرب، ایفاى نقش معصومان(ع) امرى ضرورى به شمار آمده است. از آنجا که افق زندگى، تفکر و کنش مدرن، بر جهان سیطره یافته و با تار و پود عمل نهادها، روشها و اعتقادات مردم کره زمین درآمیخته و شهرها، اقتصاد، سیاست، هنر و فرهنگ، اشیاء، معمارى، خانه، سبک زندگى، اخلاقیات، نگاه و اندیشه و باورهاى مردمان، تحت تأثیر آن قراردارد، بىتردید براى سینماگر مدرن قابل فهم نیست که چرا شمایل معصومان دنیاى اسلام را نباید به نمایش بگذارند. آنها این امر را خرافه و تحجر ارزیابى کرده و مىکوشند که در هر فرصتى رخنهاى در این ممنوعیت به وجود آورند، زیرا اساساً حرمت شمایل معصومان یا ایفاى نقش آنان به وسیله بازیگران را قبول ندارند.
× × ×
جامعه مدرن، جامعه نمایش است. تصویر در اساسىترین وجه، جایگزین کلمه شده و هنر و سرگرمى مدرن اساساً متکى بر تصویر استوار است. بدون اتکا به سنتهاى هستىشناسى اصیل اسلامى و اعتقاد عمیق به اصل حیات، ریشه غیب و باطن و اصالت آن، و ناممکنى تقلید از روح معصوم(ع) باطن او به وسیله جسم انسان نامعصوم و بىخبر از رخداد جان، بدون درک ژرف این ضرورت، نمىتوان دانست که چرا در جامعه اصیل مذهبى علیه شمایلپردازى و بازى و شبیهسازى دراماتیک نمایشى این حساسیت به خرج داده مىشود. براى درک این نکته باید به چند شالوده معرفتى، نمادین و حقیقى، با هم توجه کرد.
× × ×
حساسیت اسلام به تصویر، شمایل و مجسمه، در وهله نخست به چالش نخستین این آخرین دین الهى با بتپرستى در عربستان و زادگاه و محل ظهور آن نسبت داده مىشود.
افراد مدرن مدافع شبیهسازى و نقش آفرینى استدلال مىکنند؛ اگر در صدر اسلام مجسمهها و بتها، خطر بازگشت به جاهلیت را فراهم مىآورده، حتماً امروز، نقاشى فیگوراتیو، مجسمه معصومان و تصویر سینمایى از آنان هیچ خطر، همانند پندارى و احیاى بتپرستى را دربر ندارد و اصرار بر حرام بودن بازى در نقش معصومان(ع) نوعى تلقى متحجر است که مقتضیات زمان و مکان و عصر جدید و تحولات و تغییر شرایط در آن لحاظ نمىشود.
به نظر مىرسد که در اینجا سفسطهاى صورت گرفته و تفاوت بازى در نقش غیرمعصوم و معصوم، عمداً خلط شده است. معصومین آنچه که مربوط به تأثیر معصومیت بر جهان است با این پیوند توأمان روح و جسم توضیح داده مىشود. بدیهى است که در فرهنگ الهى رابطهاى میان جسم و روح وجود دارد و روح انسان درهم تافته بوده و پاکى و عصمتشان را جسم و روح آلوده نمىتواند به نمایش نهد و با این نمایش، ابهت و هیمنه و هیبت و تأثیر و جذبه حقیقت آنها در اذهان مردم فرومىپاشد.
در واقع افزون بر مسئله بتپرستى و اصنام و مجسمههاى خدایان، در آغاز ظهور اسلام و جاهلیت عربى، جاهلیت مدرن مىتواند، تأثیرات پیچیدهترى از قداستزدایى و توهمافزایى بصرى را به وجود آورد که غالباً از نگاه مدرن که اعتقاد به معصومیت ندارند، یک بازیگر مىتواند همه کیفیات درونى انسان معصوم را در سینما به نمایش نهد از همین منظر سینماى هالیوود که با هنرپیشگان و سوپراستارها پوشیده است، تصویرى مقبول ذهن امروزى از انبیاى یهودى و مسیحى بسازد؛ اما آنچه به آن اهمیت داده نشده، از بین رفتن حقیقت مقدس در این نمایش است و این پدیده تأثیرى مخرب به جا مىنهد. از منظر روانشناسى و علم النفس، مدافعان هنر سینما و سکولارها و مدافعان نمایش معصومان(ع) نسبت به آن غافلاند یا به این اثر مخرب اهمیتى نمىدهند یا خود خواهان قداستزدایىاند.
به این قرار نخستین استدلال و دفاع نگارنده از ایده حرمتبازى بازیگران در نقش معصومان(ع) شکل مىگیرد. این حرمت نه متکى به تجربه دوران جاهلیت پیش از اسلام و صرف نقش بتها در شرک کفر اولیه. مقتضاى آن زمان، بلکه به قدرت قداستزدایى تصویر سینمایى و هنرپیشه نامعصومى مربوط است که نقش معصوم را ایفا مىکنند و در ذهن مخاطبان فیلم، ما به ازاى نامعصوم به جاى معصوم مىآفریند و تأثیرش بر نفس مخاطبان فیلم، عادىسازى و نفى تمایز جسم و روح و وجود مقدس و نامقدس است. تصویرى که هر بار با تصویر روحانى منقوش در ذهن و روح و جان باورمندان فرق دارد، و هر بار با دیدن این تمایز و این »شباهت« بىشباهت، خیزى در روح و جانشان مىشکند. و جایگزین شکل مىگیرد که باورى به آن ندارند و از آنجا که عواطف و حیات عمومى مردم، با شبیهپردازى درمىآمیزد، واکنش حسى منفى، همواره خطر بى تفاوتى به معنا را پیشرو قرار مىدهد.
چنین است که باید گفت، این منع اولاً تنها ناظر به گذشته نیست و ثانیاً به مصلحتاندیشى اجتماعى تنها اتکا ندارد؛ یعنى ربطى به این مقوله ندارد که چون عوام با این شبیهسازى مخالفت مىکنند، پس بهتر است که فعلاً آن را به نمایش درنیاوریم.
این مصلحتاندیشى بیشتر نهان روشى است تا کشف حقیقت این ممنوعیت، زیرا حتى اگر همه جامعه و جهان آماده پذیرش ایفاى نقش بازیگر به جاى معصوم(ع) باشند، عقلى که آگاه از ریشههاى باطنى تأثیر این نمایش و ناحقیقت است و از منظر تمایز وجودى و تأثیرات مخرب این فریب و بازى و نیز اثرات روانشناسانه این دروغ، به مسئله مىنگرد، همچنان با آن مخالفت مىورزد. کسى که تصویر را مىشناسد، نمىتواند با افسونزایى این نقشآفرینى را از یک سو و قداستزدایى آن از سوى دیگر، مخالفت نکند.
ممکن است در اینجا، شبیهخوانى و تعزیه پیش کشیده شود. من مطلقاً با این تشابه میان فیلم سینمایى و تعزیهگردانى مخالفم، زیرا تعزیه، روایتى غیر دراماتیک شبیه روضهخوانى براى تعظیم شعایر مذهبى و زنده نگاه داشتن یاد و روایت و ماجراى هولناک جدال حق و باطل است و کاملاً با دراماتیزه کردن، همذاتپندارى نقش و اصل و بازیگر و مورد نمایش فرق دارد. در تعزیه، مدام شبیهخوانان گوشزد مىکنند که خود افرادى عادى، بازیگر و غیرمعصوماند؛ نه شمر، خولى و یزیدند؛ نه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س). در واقع آنان در هر لحظه راوى آن شخصیتها هستند؛ با حفظ فاصله و تأکید بر این فاصله. نفى همین فاصلهگذارى در سینماى دراماتیک دقیقاً سرچشمه فسادى است که از شبیهسازى در سینما و تفاوتش با تعزیه نصیب ما مىشود. در واقع تعزیهخوان مشغول قداستزدایى نیست؛ اما بازیگر و نقش با همذاتپندارى، وانمودسازى دروغین، مشغول از بین بردن حقیقت مقدس است. تعزیهخوان نمىگوید که آن حضرات، همانند من بودهاند«، اما بازیگر سینمایى و سریال، تا هر اندازهاى که توان دارد، در حال القاى این نکته است که »در جسم و حقیقت با نقش یکى هستم«.
بحث مفصل در اینباره کاملاً ضرورى و استدلال آن همه جانبه و جامع است و به عنوان علل منع تصویرپردازى از معصومان و دست کم معصومان در اسلام، باید به آن بپردازیم.
منبع: ماهنامه پگاه حوزه شماره 299
پیش از شروع بحث و استدلال، آشکارا اعلام مىکنم که من مخالف نمایش چهره معصومان(ع) در سینما و تلویزیون هستم، مخالفت نیز بر استدلال عقلى و نیز شناخت علمى »تصویر« استوار است. البته هنر امروزى در جامعه اسلامى، همواره درگیر نمایش یا عدم نمایش معصومان بوده است، زیرا در دوران مدرن، تصویر نقشى محورى در هنر تکنولوژیک یافته است که هنر اصلى دوران معاصر به حساب مىآید و اندیشیدن و تأمل درباره سود و زیان، یا مهمتر از آن حرمت یا عدم حرمت نمایش جعلى چهره معصوم(ع) از این منظر اهمیت مىیابد.
پرسش درباره نمایش »شمایل« معصومان در سینما، پرسشى ریشه دار است که به مجموعهاى از حقایق گوناگون فلسفى و روانشناسانه وابسته است. در سالهاى اخیر چند مقاله درباره علل حقیقى، حجتهاى عقلى و ساختار روحى و روانى و عاطفى دوستداران اهل بیت که به ضرورت ممانعت از نمایش چهره معصومان (ع) و تالى تلو آنان نظیر حضرت زینب(س)، حضرت ابوالفضل(س) و حضرت خدیجه(س) حکم مىکند، منتشر ساختهام و دلایل و استدلالهایم را در آنها ذکر کردهام.
بحث شمایلشکنى در دین حضرت موسى(ع)، حضرت عیسى، و حضرت محمد(ص) از دیدگاههاى متعدد مىتواند مطرح شود. شرح ریشه تاریخى و رخدادهایى که طى سه هزار سال پابرجا ماندهاند، گفتوگوى فلسفى درباره علل حرمت نشان دادن سیماى این اولیاى خاص خدا، بحث دینى در خصوص علل تحریم شمایلنگارى و نقشآفرینى در قالب آنان به وسیله بازیگران، گفتوگوى روانکاوانه درباره اثرات این نمایشها و بالاخره بحث درباره روش مدرنیت، در قداستزدایى و عادىسازى اومانیستى، مطالعات فرهنگى و مردمشناختى و جامعهشناختى، هریک جداگانه در این زمینه راهى به درک موضوع بگشایند. در این نوشته دوست دارم کنجکاوىهایى از منظر روانشناسى تصویر سینمایى، درباره شمایلپردازى را ارائه و شکل دهم تا زمینهاى براى تفکر جدىتر براى تعیین تکلیفها و شمایل مقدسان برگزیده خداوند فراهم آورد.
× × ×
ظاهراً مسیحیت کلیسایى، کانون، سرچشمه، ریشه و زمینه شمایلپردازى از معصومان(ع)، انبیا و برگزیدگان خداست. اما اگر دقت بیشترى به خرج دهیم، پیش از کلیسا، روایات انسانهاى نامعصوم و حواریون حضرت عیسى بن مریم(ع) که به متون مقدس و در واقع به کتاب مقدس مسیحیان بدل شده، مىتواند منبع رواج عدم حرمت شمایلپردازى از پیامبران الهى به شمار آید.
در حالى که در فهمى فلسفى، حضرت عیسى(ع) خود عرصه بزرگ اهمیت یافتن هنرهاى تجسمى در مسیحیت مىتواند شمرده شود؛ چرا؟
حتى ما مسلمانان به تصریح کلام الهى قرآن مجید، باور داریم که حضرت عیسى بن مریم(ع) بدون پدر و با نفخه الهى در زهدان حضرت مریم(ع) جاى گرفت. این کنش مستقیم و معجزهآسا و خارق العاده هستىیابى و صورتپذیرى، خارج از قواعد رایج طبیعت، مىتواند سرچشمه علاقه عالم مسیحیت به صورتگرى و منشاء روانى تجسمبخشى و رشد هنرهاى تجسمى به حساب آید. بدیهى است مسلمانان براساس اعتقادات و تصریح کلام وحیانى خداوند، مخالف شدید تثلیثاند و به صراحت نسبت فرزندى حضرت مسیح با خداوند را، نه باور دارند؛ نه معقول مىدانند و نه معنادار مىشمرند؛ اما مىتوان ضمن ردّ این مفهوم اعتقادى مسیحیت کلیسایى، در ذهنشناسى مؤمنان به انجیلها و مردم، کاملاً درک کرد که آنان با ارتکاب خطا در معناى فهم ظاهر شدن روح الامین به حضرت مریم(س)، و نسبت فرزندى خدا به عیسى بن مریم(ع)، چگونه به نقاشى به مثابه یک هنر مقدس علاقهمند شده و تصویر کردن مداوم صورت انبیاء و اولیاء و فیگورهاى گوناگون بر در و دیوار کلیساها، امر شبیهسازى را در فرهنگشان جا انداخته است.
جدا از تفسیر نادرست، تولد عیسى بن مریم(ع)، و درک غلط از امر تجسم روح الهى و نقش آن در توسعه هنرهاى تجسمى، ریشه یونانى و رومى فرهنگى کفرآمیز پیش از مسیحیت و تجسم خدایان و مجسمههاى یونانى و رومى و وجه اومانیستى هنر یونانى و رومى، و نقش زیبایى بدن و کالبد و تأثیر آن بر هنر مسیحى را نباید از نظر دور داشت.
دنبال کردن هنر مسیحى در گذر زمان، بیش از پیش نشان تأثیر سنتهاى جاهلى بر نمایش حضرت عیسى در نقاشى، تئاتر و سینماى غرب است.
× × ×
باید دانست که پیکرتراشى و نقاشى فیگوراتیو، چه در خاور نزدیک کهن، در اکد، بابل و آشور، و چه در پادشاهى مصرى کهن و دوران فراعنه و چه در هنر اژهاى، هنر مینوسى و هنر سیکلادى و نیز هنر یونان باستان و هنر رومى، بىتردید با عناصر صورى تفکر غیرتوحیدى، خدایان، خرافههاى مذاهب غیرالهى و بتپرستى جاهلى پیوندى انکارناپذیر داشته است، هرچند خواهیم دید که مخالفت با ایفاى نقش معصومان پیامبران، امروز اساساً بر پایه استدلال عمیق وجودشناسى و معرفت النفسى و خسارات روانشناختى این نمایش بستگى دارد و مقتضیات زمان و مکان معاصر را در نظر مىگیرد و تنها به مباحث بتپرستى عهد باستان و دوران جاهلى کهن متکى نیست، بلکه بر حقیقت شکنى و قداستزدایى جاهلیت مدرن و مهمتر از آن، اثرات ناخودآگاه شمایلپردازى و نمایش جعلى معصومان(ع) استوار است و کاملاً از استدلال عقلى عمیق و معاصرى برخوردار است.
گارونر آشکارا مىگوید: سبکى که مسیحیت پیشین مىنامیم، مىتوانیم بىآنکه خطایى مرتکب شده باشیم، سبک رومى پسین یا آن چنان که در عرف تاریخ هنر رایج است، سبک باستانى پسین بنامیم. آثار دوره مسیحیت را تنها از روى موضوع آنها مىتوانیم از آثار متعلق به دوره رواج دین روم تشخیص دهیم؛ نه از روى سبک آنها.
مضمون و سبک وسیله بیان خود را مىیابند. مضمون دین مسیحى، (پس از مسیح) در طى چندین سده شکل گرفت و تا مدتى طولانى حتى در شیوه درست شبیهسازى از پیکر و چهره بنیانگذار مسیحیت، بحث و تردید بود. وقتى مسیحیت دین رسمى گردید، مقام عیسى مسیح نیز دگرگون شد. در آثار اولیه، او را در هیئت آموزگار و فیلسوف مجسم کردهاند و در آثار بعدى، حالتى امپراتور گونه همچون فرمانرواى آسمان و زمین به چهره مىگیرد. پس از آن که برخى مسایل مشاجره آفرین دینى به ماهیت عیسى مسیح حل شدند، فرمول کم و بیش ثابتى براى تجسم آن حضرت به دست آمد.
در اذهان مسیحیان سادهاندیشى که تازه به مسیحیت گرویده بودند، به سادگى مىشد عیسى مسیح را با خدایان آشناى حوزه دریاى مدیترانه، به خصوص همپوس (آپولون) خداى آفتاب یا صورت رومى شده شرقىاش آفتاب شکستناپذیر، یکى گرفت. در موزاییک طاقى، متعلق به اواخر قرن سوم از یک آرامگاه کوچک مسیحى در گورستانى متعلق به پیروان دین روم که در حفارىهاى 1949 - 1940 در زیر کلیساى سان پیترو در رم به دست آمده، عیسى در هیئت آپولون دیده مىشود که اسبهاى گردونه آفتاب را در آسمانها به تاخت مىبرد«.
باید دانست که در میان اولیا و عالمان مسیحى به ویژه پس از اسلام، جریان شمایلشکنى نفوذ یافت و به جنبشى بزرگ بدل شد و این گرایش از مدتها پیش به آرامى ظاهر شده بود.
در حالى که پیکرتراشى ساختمانى در سده چهارم آغاز مىشود و تا سده دوازدهم، دیگر مقام پیشینش را در تاریخ هنر به دست نمىآورد. مسیحیان به پیکره آزاد ایستاده بدگمان بودند و آن را به خدایان دروغین پیروان دین مردم نسبت مىدادند. ژوستین شهید واعظ کلیسایى سده دوم، با توجه به حکم اول در باب اخطار براى پرهیز از ساختن تندیسهاى کندهکارى شده در کتاب مدافعات خود، رومیان را به پرستیدن تندیسها به جاى خدایان متهم مىکند؛ لیکن تجربه یونانى - رومى همچنان بخش زندهاى از ذهنیت مدیترانهاى به شمار مىرفت و دست کم در دنیاى غرب، نهى سامى نصب تندیس در مکانهاى مقدس، نمىتوانست پذیرفته شود. استدلال آباى کلیساى کهن - استفاده از عکس و تندیس، در صورتى مجاز است که اسرار و داستانهاى دین جدید را به بىسوادان بیاموزد - بعدها با این استدلال دینى تکمیل شد که چون مسیح نیز گوشت و خونى چون ما دارد و در میان ما زندگى مىکند، طبیعتى انسانى و شباهتى انسانى دارد که مىتواند، با استفاده از هنر، شبیهسازى کرد«.
با جزییات فراوان مىتوان نشان داد که شمایلپردازى معصومان در مسیحیت تا چه اندازه ریشه یونانى و رومى داشته و تا چه اندازه ادامه هنر غیرتوحیدى بوده و چقدر در بىخبرى کامل از حکمت منع تصویرسازى جعلى از معصومان شکل گرفته و به دوران مدرن سرایت کرده است. دوران مدرن به صورت کلى عصر قداستزدایى است. نگرش اومانیستى اساساً به مفاهیم مقدس جهان غیب اعتقادى ندارد و براى او یک بازیگر، همانگونه که مىتواند نقش یک جانى، مرد عاشقپیشه، پزشک و هر انسان غیرمعصوم را ایفا کند، به همان اندازه مىتواند با یک پیامبر همذات پندارى کند؛ اما نگرش باورمند به جهان غیب و روح، چنین اعتقادى ندارد.
× × ×
پس باید پذیرفت که تأثیر فرهنگ یونانى و رومى بر مسیحیتى که با قدرت گره خورد. در شمایلکشى و پذیرش تجسم پیامبران معصوم الهى و صورتگرى و رواج مقدسان دینى، نقش بسیار مهمى در نقاشى و تصویرپردازى مذهبى در عالم مسیحیت ایفا کرده است. چیزى که در این نوشته مورد توجه است فعلاً نه داورى درباره صحت و سقم روش نقاشى مسیحى و تصویرگرى و شبیهسازى کلیسایى، بلکه شناخت عوامل رومى و تاریخى و اعتقادى در پرورش هنر نقاشى - و سپس تطابق آن با تصویر سینمایى و مقبول بودن شبیهسازى، از معصومان الهى در فیلم و اجازه بازى نقش آنان در سینماى غرب است. قرآن کریم در آیه 45 سوره آل عمران، عیسى (ع) را کلمه خداوند مىنامد. سوء تفاهم درباره مفهوم کلمة الله موجب شد که مسیحیان به ایده تجسد خدا در انسان قائل شوند. باید گفت این ایده اشتباه بود که راه و مجوز صورتگرى و شبیهسازىهاى بعدى را هموار کرده و با اومانیسم کلیسایى و مدرنیسم، هردو سازگارى یافته است.
آنچه از حقیقت الهى برخوردار است، این است:
»اذ قالت الملائکة یمریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجهیا فى الدنیا و الاخرة و من المقربین«.
»چنین بود که فرشتگان گفتند: اى مریم خدا ترا به کلمه خویش که نامش عیسى مسیح فرزند مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان (الهى) است، بشارت مىدهد«.
در ادامه همین آیه است که از اعجاز حضرت عیسى(ع) سخن به میان مىآید و مکالمه مریم و پروردگارش، به روشنگرى مىانجامد: [مریم] گفت: پروردگارا چگونه مرا فرزندى باشد، حال آن که دست هیچ بشرى به من نرسیده است. گفت خداوند بدینسان هرچه بخواهد مىآفریند [و] چون اراده او به کارى تعلق گرفت، به آن مىگوید موجود شو و بىدرنگ موجود مىشود و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل مىآموزد و پیامبرى است به سوى بنى اسرائیل که مىگوید: من از سوى پروردگارتان براى شما معجزهاى آوردهام که از گِل براى شما چیزى به هیأت پرنده مىسازم و در آن مىدمم و آن به اذن الهى پرنده مىشود و به اذن الهى نابیناى مادرزاد و پیس را بهبود مىبخشم و مردگان را زنده مىکنم و از آن چه مىخورید و در خانههایتان ذخیره مىکنید، به شما خبر مىدهم. اگر اهل ایمان باشید، در این براى شما مایه آگاهى و عبرت است. آل عمران 49 - 46
نیازى به تکرار متنوع حقیقتى نیست که قرآن مجید به وضوح از آن سخن به میان آورده و در یک تلقى بشرى، به مفهوم تجسد خدا در انسان تغییر معنا و تحریف گشته و با این حال عضو تجسم روح الهى به صورت بشرى، زمینه هنرهاى تجسمى غرب و توسعه شکلبخشى و رواج فیگور و سپس تصویر سینمایى را پدید آورده است.
در قرآن 93 آیه و پانزده سوره، به حضرت عیسى اشاره شده است. افزون بر مسیح، خداوند او را رسول، کلمة الله (آل عمران45، نساء 171) و روح (نساء، 171) خوانده شده است. (روح الله در اسلام لقب عیسى است). همچنین بارها مسیحیان از همان عصر عیسى او را »تجسد کلمة الله یا »لاهوت در ناسوت« (یا خدا در انسان) و دومین شخص، از اقانیم ثلاث، (اب و ابن و روح القدس) یا پسر خدا (توبه 30) مىشمردهاند. مىدانیم که در قرآن مجید که کلام مستقیم و بىواسطه الهى است، این اعتقادات کفرآمیز تلقى، و از آن نهى شده است؛ اما همانگونه که کلیسا، اساس مسیحیت را بر این پایهاى که قرآن حکیم آن را کفرآمیز تلقى کرده، قرار داده است، در دورههاى گوناگونى هم با شدّت و حدّت فراوان، در تصویر آن تلاش کرده است؛ البته باید تذکر داد که دو دوره در صدر مسیحیت و سپس پس از ظهور اسلام، جنبش شمایلشکنى، علیه شمایلپردازى از معصومان، مجسمهسازى از آنان و فیگورهاى انسانى دیگر و مخالفت با شبیهپردازى به وقوع پیوسته که نشان جریانى متفاوت در مسیحیت بوده است.
× × ×
اگر ممکن است خدا به صورت انسان درآید، چرا در صورت انبیاى الهى و رسولان تجسم یابد؟
همین پرسش ساده، کلید رازگشاى، قبول تصویر سینمایى پیامبران الهى در سینماى غرب و آثار فراوانى است که در آنها، هنرپیشگان نقش موسى(ع)، عیسى (ع) و دیگران را ایفا کردهاند. به خصوص که این پذیرش شبیهپردازى که در شمایلسازى کلیسایى ریشه دارد، با اومانیسم مدرنیته، سکولاریسم و لائیسیته عصر جدید، سازگار بوده است. از آنجا که تولید جذابیت براى کسب سود، سوداگرى در درجه اول، و راههاى ایجاد کشش نسبت به پایههاى تلقى جدید مذهبى، در وهله بعدى براى سینماى هالیوود سرمایه مهم بوده و کلیسا تبلیغ از طریق شبیهپردازى را مباح دانسته، در تلقى مدرن و فیلمسازى غرب، ایفاى نقش معصومان(ع) امرى ضرورى به شمار آمده است. از آنجا که افق زندگى، تفکر و کنش مدرن، بر جهان سیطره یافته و با تار و پود عمل نهادها، روشها و اعتقادات مردم کره زمین درآمیخته و شهرها، اقتصاد، سیاست، هنر و فرهنگ، اشیاء، معمارى، خانه، سبک زندگى، اخلاقیات، نگاه و اندیشه و باورهاى مردمان، تحت تأثیر آن قراردارد، بىتردید براى سینماگر مدرن قابل فهم نیست که چرا شمایل معصومان دنیاى اسلام را نباید به نمایش بگذارند. آنها این امر را خرافه و تحجر ارزیابى کرده و مىکوشند که در هر فرصتى رخنهاى در این ممنوعیت به وجود آورند، زیرا اساساً حرمت شمایل معصومان یا ایفاى نقش آنان به وسیله بازیگران را قبول ندارند.
× × ×
جامعه مدرن، جامعه نمایش است. تصویر در اساسىترین وجه، جایگزین کلمه شده و هنر و سرگرمى مدرن اساساً متکى بر تصویر استوار است. بدون اتکا به سنتهاى هستىشناسى اصیل اسلامى و اعتقاد عمیق به اصل حیات، ریشه غیب و باطن و اصالت آن، و ناممکنى تقلید از روح معصوم(ع) باطن او به وسیله جسم انسان نامعصوم و بىخبر از رخداد جان، بدون درک ژرف این ضرورت، نمىتوان دانست که چرا در جامعه اصیل مذهبى علیه شمایلپردازى و بازى و شبیهسازى دراماتیک نمایشى این حساسیت به خرج داده مىشود. براى درک این نکته باید به چند شالوده معرفتى، نمادین و حقیقى، با هم توجه کرد.
× × ×
حساسیت اسلام به تصویر، شمایل و مجسمه، در وهله نخست به چالش نخستین این آخرین دین الهى با بتپرستى در عربستان و زادگاه و محل ظهور آن نسبت داده مىشود.
افراد مدرن مدافع شبیهسازى و نقش آفرینى استدلال مىکنند؛ اگر در صدر اسلام مجسمهها و بتها، خطر بازگشت به جاهلیت را فراهم مىآورده، حتماً امروز، نقاشى فیگوراتیو، مجسمه معصومان و تصویر سینمایى از آنان هیچ خطر، همانند پندارى و احیاى بتپرستى را دربر ندارد و اصرار بر حرام بودن بازى در نقش معصومان(ع) نوعى تلقى متحجر است که مقتضیات زمان و مکان و عصر جدید و تحولات و تغییر شرایط در آن لحاظ نمىشود.
به نظر مىرسد که در اینجا سفسطهاى صورت گرفته و تفاوت بازى در نقش غیرمعصوم و معصوم، عمداً خلط شده است. معصومین آنچه که مربوط به تأثیر معصومیت بر جهان است با این پیوند توأمان روح و جسم توضیح داده مىشود. بدیهى است که در فرهنگ الهى رابطهاى میان جسم و روح وجود دارد و روح انسان درهم تافته بوده و پاکى و عصمتشان را جسم و روح آلوده نمىتواند به نمایش نهد و با این نمایش، ابهت و هیمنه و هیبت و تأثیر و جذبه حقیقت آنها در اذهان مردم فرومىپاشد.
در واقع افزون بر مسئله بتپرستى و اصنام و مجسمههاى خدایان، در آغاز ظهور اسلام و جاهلیت عربى، جاهلیت مدرن مىتواند، تأثیرات پیچیدهترى از قداستزدایى و توهمافزایى بصرى را به وجود آورد که غالباً از نگاه مدرن که اعتقاد به معصومیت ندارند، یک بازیگر مىتواند همه کیفیات درونى انسان معصوم را در سینما به نمایش نهد از همین منظر سینماى هالیوود که با هنرپیشگان و سوپراستارها پوشیده است، تصویرى مقبول ذهن امروزى از انبیاى یهودى و مسیحى بسازد؛ اما آنچه به آن اهمیت داده نشده، از بین رفتن حقیقت مقدس در این نمایش است و این پدیده تأثیرى مخرب به جا مىنهد. از منظر روانشناسى و علم النفس، مدافعان هنر سینما و سکولارها و مدافعان نمایش معصومان(ع) نسبت به آن غافلاند یا به این اثر مخرب اهمیتى نمىدهند یا خود خواهان قداستزدایىاند.
به این قرار نخستین استدلال و دفاع نگارنده از ایده حرمتبازى بازیگران در نقش معصومان(ع) شکل مىگیرد. این حرمت نه متکى به تجربه دوران جاهلیت پیش از اسلام و صرف نقش بتها در شرک کفر اولیه. مقتضاى آن زمان، بلکه به قدرت قداستزدایى تصویر سینمایى و هنرپیشه نامعصومى مربوط است که نقش معصوم را ایفا مىکنند و در ذهن مخاطبان فیلم، ما به ازاى نامعصوم به جاى معصوم مىآفریند و تأثیرش بر نفس مخاطبان فیلم، عادىسازى و نفى تمایز جسم و روح و وجود مقدس و نامقدس است. تصویرى که هر بار با تصویر روحانى منقوش در ذهن و روح و جان باورمندان فرق دارد، و هر بار با دیدن این تمایز و این »شباهت« بىشباهت، خیزى در روح و جانشان مىشکند. و جایگزین شکل مىگیرد که باورى به آن ندارند و از آنجا که عواطف و حیات عمومى مردم، با شبیهپردازى درمىآمیزد، واکنش حسى منفى، همواره خطر بى تفاوتى به معنا را پیشرو قرار مىدهد.
چنین است که باید گفت، این منع اولاً تنها ناظر به گذشته نیست و ثانیاً به مصلحتاندیشى اجتماعى تنها اتکا ندارد؛ یعنى ربطى به این مقوله ندارد که چون عوام با این شبیهسازى مخالفت مىکنند، پس بهتر است که فعلاً آن را به نمایش درنیاوریم.
این مصلحتاندیشى بیشتر نهان روشى است تا کشف حقیقت این ممنوعیت، زیرا حتى اگر همه جامعه و جهان آماده پذیرش ایفاى نقش بازیگر به جاى معصوم(ع) باشند، عقلى که آگاه از ریشههاى باطنى تأثیر این نمایش و ناحقیقت است و از منظر تمایز وجودى و تأثیرات مخرب این فریب و بازى و نیز اثرات روانشناسانه این دروغ، به مسئله مىنگرد، همچنان با آن مخالفت مىورزد. کسى که تصویر را مىشناسد، نمىتواند با افسونزایى این نقشآفرینى را از یک سو و قداستزدایى آن از سوى دیگر، مخالفت نکند.
ممکن است در اینجا، شبیهخوانى و تعزیه پیش کشیده شود. من مطلقاً با این تشابه میان فیلم سینمایى و تعزیهگردانى مخالفم، زیرا تعزیه، روایتى غیر دراماتیک شبیه روضهخوانى براى تعظیم شعایر مذهبى و زنده نگاه داشتن یاد و روایت و ماجراى هولناک جدال حق و باطل است و کاملاً با دراماتیزه کردن، همذاتپندارى نقش و اصل و بازیگر و مورد نمایش فرق دارد. در تعزیه، مدام شبیهخوانان گوشزد مىکنند که خود افرادى عادى، بازیگر و غیرمعصوماند؛ نه شمر، خولى و یزیدند؛ نه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س). در واقع آنان در هر لحظه راوى آن شخصیتها هستند؛ با حفظ فاصله و تأکید بر این فاصله. نفى همین فاصلهگذارى در سینماى دراماتیک دقیقاً سرچشمه فسادى است که از شبیهسازى در سینما و تفاوتش با تعزیه نصیب ما مىشود. در واقع تعزیهخوان مشغول قداستزدایى نیست؛ اما بازیگر و نقش با همذاتپندارى، وانمودسازى دروغین، مشغول از بین بردن حقیقت مقدس است. تعزیهخوان نمىگوید که آن حضرات، همانند من بودهاند«، اما بازیگر سینمایى و سریال، تا هر اندازهاى که توان دارد، در حال القاى این نکته است که »در جسم و حقیقت با نقش یکى هستم«.
بحث مفصل در اینباره کاملاً ضرورى و استدلال آن همه جانبه و جامع است و به عنوان علل منع تصویرپردازى از معصومان و دست کم معصومان در اسلام، باید به آن بپردازیم.
منبع: ماهنامه پگاه حوزه شماره 299
/ج