نویسنده: آلبرت اینشتین
ترجمه: ناصر موفقیان
ترجمه: ناصر موفقیان
این روزها آنقدر شاهد ترک ارادی زندگی از جانب مردان فاضل و بلند مرتبت بوده ایم که دیگر چنین فرجامهایی تعجب آور و غیر عادی به نظر نمی رسد. با این وصف، تصمیم به ترک زندگی عموماً ناشی از ناتوانی ـ با دست کم بی میلی ـ در پذیرفتن شرایط جدید و دشوارتر محیط بیرونی زندگی است.
خودداری از پیمودن راه عمر طبیعی به دلیل کشمکشهای درونی ظاهراً تحمل ناپذیر، حتی در این روزگار نیز کمتر به ذهن اشخاص دارای عقل سلیم راه می یابد، و تنها در مورد شریفترین و، از لحاظ اخلاقی، والاترین شخصیتها امکانپذیر است. دوست ما، پل اهر نفست در برابر یکی از همین کشمکشهای فاجعه انگیز درونی از پای درآمد. آنان که او را می شناختند، چنانکه از سر لطف به من یادآوری کرده اند، همه می دانند که این شخصیت نا آلوده و سرزنش ناپذیر، در اصل قربانی نوعی جدال وجدانی بود که، به شکلی از اشکال، دامان هر استاد دانشگاهی را که از مرز پنجاه سالگی بگذرد می گیرد.
بیست و دو سال پیش بود که من با او آشنا شدم. او که یکراست از روسیه می آمد در پراگ مرا ملاقات کرد. در روسیه، او را به خاطر یهودی بودن از تدریس در مؤسسات تعلیمات عالی محروم کرده بودند، و به همین علت در اروپای مرکزی یا غربی به دنبال کار می گشت. ولی در این باب چندان گفت و گویی نداشتیم، چون همه حواس و توجه ما در آن موقع بر وضع و حال علم متمرکز شده بود. ما هر دو به این نتیجه رسیده بودیم که مکانیک کلاسیک و نظریه میدان الکتریکی در برابر پدیدارهای تابش گرمایی و فرایندهای مولکولی (نظریه آماری گرما) ناکام مانده اند، ولی چنین به نظر می رسید که هیچ راه عملی برای خروج از این دو راهی نامطلوب وجود ندارد. شکاف منطقی ای که در «نظریه تابش» پلانک وجود داشت ـ به رغم ستایشی که هر دو نفرمان نسبت به این نظریه ابراز می داشتیم ـ توجه ما را به خود جلب کرده بود. درباره نظریه نسبیت هم سخن گفتیم. در این مورد، واکنش او تا حدی آمیخته به شک، ولی توأم با داوری نقدآمیز خاص خودش بود. در عرض چند ساعت به صورت دوستانی حقیقی درآمده بودیم، چنانکه گویی رویاها و آرزوهایمان برای همدیگر آشنا و قابل فهم بود. این پیوند دوستی مشترک تا زمانی که زندگی را ترک گفت همچنان پابرجا ماند.
ویژگی عمده او در قوه درک غیرعادیش بود که به وی امکان می داد جوهر هر مفهوم نظری را دریابد و هر نظریه را از پوسته ریاضی آن به درآورد تا فکر یا تصور اصلی به وضوح آشکار شود. این استعداد که او را به صورت معلمی بی همتا درآورده بود، موجب می شد که او را به مجامع علمی دعوت کنند، چون همواره به هرگونه بحثی وضوح و دقت می بخشید. در برابر مبهم ساختن و پیچاندن مطلب و حاشیه رفتنها می جنگید، و در صورت لزوم از زیرکی و طبع تند و تیز خود مدد می گرفت. از نشان دادن بی پروایی و صراحت لهجه نیز ابا نداشت. با آنکه بعضی از سخنان او را می شد به نوعی گستاخی و درشتخویی تعبیر کرد، منشأ فاجعه دردناک او به واقع در این بود که از نوعی عدم اعتماد به نفس تقریباً بیمارگونه رنج می برد. ولی پیوسته در عذاب بود که چرا استعدادهایش در نقد تواناییهای سازنده و اخلاق، او را تحت الشعاع قرار می دهد. به عبارت دیگر، روحیه انتقادیش عشق و علاقه ای را که به فرزندان فکر و ذهن خویش داشت، حتی پیش از آنکه آنها زاییده شوند، به یغما می برد.
اندک زمانی پس از نخستین ملاقات ما، بزرگترین چرخش در زندگی حرفه ای اهرنفست به وقوع پیوست. استاد گرانمایه ما، لورنتس، که در صدد کناره گیری از کار تدریس دانشگاهی بود، طبع آموزشگر اهرنفست را بخوبی تشخیص داده بود و به همین دلیل او را به عنوان جانشین خود توصیه کرد. بدین ترتیب، حوزه فعالیت شکوهمندی در برابر اهرنفست جوان گشوده شد. او نه فقط بهترین معلمی بود که من در حرفه خودمان دیده ام، بلکه شیفته وار به بالندگی و سرنوشت انسانها، بخصوص شاگردانش، ابراز علاقه می کرد. درک و فهم دیگران، کسب دوستی و اعتماد آنها، یاری دادن به هر کس که با مبارزات درونی و برونی درگیر بود، تشویق استعداد جوانان ـ همه اینها مشغله ذهنی او را تشکیل می داد، و بر این اشتغال خاطرگاه بیشتر از تعمق در مسائل علمی وقت او را می گرفت. دانشجویان و همکارانش در لیدن (2) او را دوست می داشتند و برایش ارج و حرمتی خاص قایل بودند. آنان همگی اخلاص بیش از حد، و طبع یاری بخش و خدمتگر او را می ستودند. آیا همه اینها کافی نبود که او خود را مردی خوشبخت بداند؟
در حقیقت، او بیش از هر کس دیگری از نزدیکان من خود را بدبخت احساس می کرد. علت هم این بود که خود را هم سطح تکالیف و وظایف بزرگی که در پیش داشت احساس نمی کرد. چه فایده داشت که همگان او را ارجمند و محترم بشمارند؟ احساس عدم اطمینان و عدم اعتماد به نفس او، که اصولاً توجیهی نداشت، بی وقفه آزارش می داد و حتی آرامش خاطر لازم را برای تحقیق و بررسی دغدغه، از او می ربود. چنان در رنج بود که برای تسکین خود اغلب به سرگرمیهای بیهوده پناه می برد. مسافرتهای بی هدف، و رفتن به رادیو، و بسیاری دیگر از مشغولیات زندگی ناآرام او از نیاز به آسایش و سرگرمیهای بی ضرر سرچشمه نمی گرفت، بلکه ناشی از اشتیاق شگفت انگیز او به گریز بود که، چنانکه پیشتر هم گفتم، از کشمکشهای روانی منشأ می گرفت.
در این چند سال اخیر، وضع و حال او بر اثر تکامل شگفت آور فیزیک نظری شدت یافته بود. آموختن و تدریس مطالبی که نتوانسته باشیم از ته قلب آنها را بپذیریم، کار مشکلی است؛ و دو چندان مشکل برای مغزی که متعصبانه به صداقت پایبند است، مغزی که صراحت و وضوح برایش همه چیز است. علاوه بر تمام اینها، مشکل فزاینده همسازی و انطباق با آرا و افکار تازه بود که همواره برای مردانی که از پنجاه سالگی گذشته اند مطرح است. نمی دانم چند نفر از خوانندگان این سطور قادرند عمق فاجعه را دریابند. با این حال، همین فاجعه بود که قبل از هر چیز دیگر او را به گریختن از صحنه زندگی واداشت.
تصور می کنم که گرایش به مبالغه در انتقاد از خود، با تجربیات دوران کودکی و نوجوانی مرتبط است. تحقیر و فشار ذهنی از سوی معلمان نادان و خودپرست ضایعاتی در ذهن جوان به وجود می آورد که نا زدودنی است، و اغلب اثراتی مصیبت بار بر زندگی بعدی آنان می گذارد. شدت و عمق چنین تجربیاتی را در مورد اهرنفست از آنجا می توان دریافت که مطلقاً میل نداشت کودکان دلبندش را به هیچ مدرسه ای بفرستد.
روابط با دوستان نقشی عظیم در زندگی اهرنفست ایفا کرد، بسی عظیمتر از نقشی که در زندگی اکثر مردان ایفا می کند. او سخت تحت تأثیر خوش آمدنها و بدآمدنهایی قرار می گرفت که از داوریهای اخلاقی سرچشمه می گرفتند. نیرومندترین رابطه او در زندگی ارتباطی بود که با همسر و همکارانش داشت، همسری که شخصیت قوی و پابرجایی داشت و از نظر فکری همطراز او بود.
شاید ذهن او به چابکی، گستردگی و روانی و حساسیت ذهن اهرنفست نبود، ولی روح اعتدال، استقلال از دیگران، پایداری در برابر مشکلات، استواری در تفکر، در احساسات، و در کردار ـ همه این صفات او نعمتی برای اهرنفست بود، و اهرنفست نیز با ستایش و عشقی که نظیرش را کمتر دیده ام همسرش را سپاس می گفت. نوعی دلزدگی غرض آلوده و بدفرجام از همسرش تجربه ای هولناک برای اهرنفست بود که، با آن روح و روان قبلاً آسیب دیده، از عهده تحملش برنیامد.
همه ما که زندگیهایمان، تحت تأثیر قدرت و صفای روح او، مهربانی و گرمای ذهنی پربار او، و حتی تحت تأثیر طنز آتشین و زیرکی کم نظیر او غنای بیشتری یافته بود ـ آری، همه ما می دانیم که در گذشت او تا چه حد روح و ذهن ما را فقیر کرده است. با این حال، او در قالب دانشجویان خود و در قالب همه کسانی که از شخصیت او تأثیر پذیرفته اند به حضور خود در میان ما ادامه خواهد داد.
خودداری از پیمودن راه عمر طبیعی به دلیل کشمکشهای درونی ظاهراً تحمل ناپذیر، حتی در این روزگار نیز کمتر به ذهن اشخاص دارای عقل سلیم راه می یابد، و تنها در مورد شریفترین و، از لحاظ اخلاقی، والاترین شخصیتها امکانپذیر است. دوست ما، پل اهر نفست در برابر یکی از همین کشمکشهای فاجعه انگیز درونی از پای درآمد. آنان که او را می شناختند، چنانکه از سر لطف به من یادآوری کرده اند، همه می دانند که این شخصیت نا آلوده و سرزنش ناپذیر، در اصل قربانی نوعی جدال وجدانی بود که، به شکلی از اشکال، دامان هر استاد دانشگاهی را که از مرز پنجاه سالگی بگذرد می گیرد.
بیست و دو سال پیش بود که من با او آشنا شدم. او که یکراست از روسیه می آمد در پراگ مرا ملاقات کرد. در روسیه، او را به خاطر یهودی بودن از تدریس در مؤسسات تعلیمات عالی محروم کرده بودند، و به همین علت در اروپای مرکزی یا غربی به دنبال کار می گشت. ولی در این باب چندان گفت و گویی نداشتیم، چون همه حواس و توجه ما در آن موقع بر وضع و حال علم متمرکز شده بود. ما هر دو به این نتیجه رسیده بودیم که مکانیک کلاسیک و نظریه میدان الکتریکی در برابر پدیدارهای تابش گرمایی و فرایندهای مولکولی (نظریه آماری گرما) ناکام مانده اند، ولی چنین به نظر می رسید که هیچ راه عملی برای خروج از این دو راهی نامطلوب وجود ندارد. شکاف منطقی ای که در «نظریه تابش» پلانک وجود داشت ـ به رغم ستایشی که هر دو نفرمان نسبت به این نظریه ابراز می داشتیم ـ توجه ما را به خود جلب کرده بود. درباره نظریه نسبیت هم سخن گفتیم. در این مورد، واکنش او تا حدی آمیخته به شک، ولی توأم با داوری نقدآمیز خاص خودش بود. در عرض چند ساعت به صورت دوستانی حقیقی درآمده بودیم، چنانکه گویی رویاها و آرزوهایمان برای همدیگر آشنا و قابل فهم بود. این پیوند دوستی مشترک تا زمانی که زندگی را ترک گفت همچنان پابرجا ماند.
ویژگی عمده او در قوه درک غیرعادیش بود که به وی امکان می داد جوهر هر مفهوم نظری را دریابد و هر نظریه را از پوسته ریاضی آن به درآورد تا فکر یا تصور اصلی به وضوح آشکار شود. این استعداد که او را به صورت معلمی بی همتا درآورده بود، موجب می شد که او را به مجامع علمی دعوت کنند، چون همواره به هرگونه بحثی وضوح و دقت می بخشید. در برابر مبهم ساختن و پیچاندن مطلب و حاشیه رفتنها می جنگید، و در صورت لزوم از زیرکی و طبع تند و تیز خود مدد می گرفت. از نشان دادن بی پروایی و صراحت لهجه نیز ابا نداشت. با آنکه بعضی از سخنان او را می شد به نوعی گستاخی و درشتخویی تعبیر کرد، منشأ فاجعه دردناک او به واقع در این بود که از نوعی عدم اعتماد به نفس تقریباً بیمارگونه رنج می برد. ولی پیوسته در عذاب بود که چرا استعدادهایش در نقد تواناییهای سازنده و اخلاق، او را تحت الشعاع قرار می دهد. به عبارت دیگر، روحیه انتقادیش عشق و علاقه ای را که به فرزندان فکر و ذهن خویش داشت، حتی پیش از آنکه آنها زاییده شوند، به یغما می برد.
اندک زمانی پس از نخستین ملاقات ما، بزرگترین چرخش در زندگی حرفه ای اهرنفست به وقوع پیوست. استاد گرانمایه ما، لورنتس، که در صدد کناره گیری از کار تدریس دانشگاهی بود، طبع آموزشگر اهرنفست را بخوبی تشخیص داده بود و به همین دلیل او را به عنوان جانشین خود توصیه کرد. بدین ترتیب، حوزه فعالیت شکوهمندی در برابر اهرنفست جوان گشوده شد. او نه فقط بهترین معلمی بود که من در حرفه خودمان دیده ام، بلکه شیفته وار به بالندگی و سرنوشت انسانها، بخصوص شاگردانش، ابراز علاقه می کرد. درک و فهم دیگران، کسب دوستی و اعتماد آنها، یاری دادن به هر کس که با مبارزات درونی و برونی درگیر بود، تشویق استعداد جوانان ـ همه اینها مشغله ذهنی او را تشکیل می داد، و بر این اشتغال خاطرگاه بیشتر از تعمق در مسائل علمی وقت او را می گرفت. دانشجویان و همکارانش در لیدن (2) او را دوست می داشتند و برایش ارج و حرمتی خاص قایل بودند. آنان همگی اخلاص بیش از حد، و طبع یاری بخش و خدمتگر او را می ستودند. آیا همه اینها کافی نبود که او خود را مردی خوشبخت بداند؟
در حقیقت، او بیش از هر کس دیگری از نزدیکان من خود را بدبخت احساس می کرد. علت هم این بود که خود را هم سطح تکالیف و وظایف بزرگی که در پیش داشت احساس نمی کرد. چه فایده داشت که همگان او را ارجمند و محترم بشمارند؟ احساس عدم اطمینان و عدم اعتماد به نفس او، که اصولاً توجیهی نداشت، بی وقفه آزارش می داد و حتی آرامش خاطر لازم را برای تحقیق و بررسی دغدغه، از او می ربود. چنان در رنج بود که برای تسکین خود اغلب به سرگرمیهای بیهوده پناه می برد. مسافرتهای بی هدف، و رفتن به رادیو، و بسیاری دیگر از مشغولیات زندگی ناآرام او از نیاز به آسایش و سرگرمیهای بی ضرر سرچشمه نمی گرفت، بلکه ناشی از اشتیاق شگفت انگیز او به گریز بود که، چنانکه پیشتر هم گفتم، از کشمکشهای روانی منشأ می گرفت.
در این چند سال اخیر، وضع و حال او بر اثر تکامل شگفت آور فیزیک نظری شدت یافته بود. آموختن و تدریس مطالبی که نتوانسته باشیم از ته قلب آنها را بپذیریم، کار مشکلی است؛ و دو چندان مشکل برای مغزی که متعصبانه به صداقت پایبند است، مغزی که صراحت و وضوح برایش همه چیز است. علاوه بر تمام اینها، مشکل فزاینده همسازی و انطباق با آرا و افکار تازه بود که همواره برای مردانی که از پنجاه سالگی گذشته اند مطرح است. نمی دانم چند نفر از خوانندگان این سطور قادرند عمق فاجعه را دریابند. با این حال، همین فاجعه بود که قبل از هر چیز دیگر او را به گریختن از صحنه زندگی واداشت.
تصور می کنم که گرایش به مبالغه در انتقاد از خود، با تجربیات دوران کودکی و نوجوانی مرتبط است. تحقیر و فشار ذهنی از سوی معلمان نادان و خودپرست ضایعاتی در ذهن جوان به وجود می آورد که نا زدودنی است، و اغلب اثراتی مصیبت بار بر زندگی بعدی آنان می گذارد. شدت و عمق چنین تجربیاتی را در مورد اهرنفست از آنجا می توان دریافت که مطلقاً میل نداشت کودکان دلبندش را به هیچ مدرسه ای بفرستد.
روابط با دوستان نقشی عظیم در زندگی اهرنفست ایفا کرد، بسی عظیمتر از نقشی که در زندگی اکثر مردان ایفا می کند. او سخت تحت تأثیر خوش آمدنها و بدآمدنهایی قرار می گرفت که از داوریهای اخلاقی سرچشمه می گرفتند. نیرومندترین رابطه او در زندگی ارتباطی بود که با همسر و همکارانش داشت، همسری که شخصیت قوی و پابرجایی داشت و از نظر فکری همطراز او بود.
شاید ذهن او به چابکی، گستردگی و روانی و حساسیت ذهن اهرنفست نبود، ولی روح اعتدال، استقلال از دیگران، پایداری در برابر مشکلات، استواری در تفکر، در احساسات، و در کردار ـ همه این صفات او نعمتی برای اهرنفست بود، و اهرنفست نیز با ستایش و عشقی که نظیرش را کمتر دیده ام همسرش را سپاس می گفت. نوعی دلزدگی غرض آلوده و بدفرجام از همسرش تجربه ای هولناک برای اهرنفست بود که، با آن روح و روان قبلاً آسیب دیده، از عهده تحملش برنیامد.
همه ما که زندگیهایمان، تحت تأثیر قدرت و صفای روح او، مهربانی و گرمای ذهنی پربار او، و حتی تحت تأثیر طنز آتشین و زیرکی کم نظیر او غنای بیشتری یافته بود ـ آری، همه ما می دانیم که در گذشت او تا چه حد روح و ذهن ما را فقیر کرده است. با این حال، او در قالب دانشجویان خود و در قالب همه کسانی که از شخصیت او تأثیر پذیرفته اند به حضور خود در میان ما ادامه خواهد داد.
پینوشتها:
1.Paul Ehrenfest
2.Leyden
/ج