اخلاق عارفانه

هر علمى داراى یک سلسله اصول و قواعدى است که به وسیله آن اصول و قواعد، مسائل آن علم درک و فهم مى شود و در مقام عمل نیز به کار مى آیند. همچنین به وسیله آن قواعد،
يکشنبه، 21 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاق عارفانه
اخلاق عارفانه

نویسنده : حجت الله آزاد



 

مقدمه

هر علمى داراى یک سلسله اصول و قواعدى است که به وسیله آن اصول و قواعد، مسائل آن علم درک و فهم مى شود و در مقام عمل نیز به کار مى آیند. همچنین به وسیله آن قواعد، حکم مسائل جزئى نیز مشخص مى شود. از این رو، از میان علوم، اخلاق نیز به عنوان یک علم، داراى قواعدِ خاص به خود مى باشد. منظور از قاعده اخلاقى، اصول کلى است که به وسیله آن ها، چیزهاى با ارزش را از آن چه فاقد ارزش است، تشخیص مى دهیم و با شناخت قواعد اخلاقى، در مقام عمل مى توانیم تشخیص دهیم، که آیا اعمال ما داراى ارزش اخلاقى هستند یا خیر و اگر هستند ارزش منفى دارند یا مثبت؟
از آن جا که مکاتب اخلاقى با یکدیگر متفاوت اند، لذا قواعدى هم که این دو ارائه مى دهند با یکدیگر متفاوت خواهند بود. از این رو، آنچه در مکتب اخلاقِ فلسفى به عنوان قاعده مطرح مى شود، با آنچه که در مکتبِ اخلاق عارفانه وجود دارد، متفاوت خواهد بود؛ چرا که تلقى این دو مکتب از انسان و در نتیجه ارزش هاى اخلاقى او نیز متفاوت خواهد بود.
این نوشتار تلاش اندکى است براى دست یابى به قواعد اخلاقى مقبول در مکتب اخلاق عارفانه، اما به دلیل اینکه در کتب عرفا به این قواعد تصریح نشده، دست یابى به قواعد با سختى همراه است. علاوه بر این که نگارنده آشنایى چندانى با مسائل عرفانى نداشته و تنها تلاشى براى بدست آوردن قواعدِ مذکور انجام داده است. بنابراین، امکان این که ره به خطا رفته باشد محتمل است.

1. قاعده اساسى ترتب مقامات (توالى مقامات)

مهم ترین قاعده اى که در اخلاق عارفانه مطرح است، قاعده ترتّب مقامات بر یکدیگر بوده و این، یک اصل پذیرفته شده نزدِ عرفاست، که پیمودن هریک از منازلِ مطرح در سلوک، متوقف بر به فعلیت رساندن درجات قبلى است و تا یک مرتبه از منازل و مقاماتى که در درون خود دارد به فعلیت نرسد، حرکت به سوى منزل بعدى کارى بى نتیجه خواهد بود. خواجه عبدالله انصارى در این زمینه مى گوید: »لاتصح النهایات الا بتصحیح البدایات، کما أنّ البیّنة لاتقوم الاعلى الأساس«.(1)
چنین اصلى برخاسته از نگاهى است که عرفا به انسان دارند، آنان برخلاف فلاسفه که نفس انسان را در یک برش عرضى به سه قوه: شهویّه، غضبیّه و عاقله تقسیم مى کنند، اتصاف به فضایل را در اعتدال قوا و اتصاف به رذایل را در افراط و تفریط آن دانسته و معتقد به مراتب طولى حقیقت انسان اند، به گونه اى که مراتب پایین، رقیقه مراتب بالایى هستند. بر همین اساس، براى فعلیت یافتن مراتب بالا ناگزیر از به فعلیت رسیدن، مراتب پایین تر هستیم.
براى روشن شدن زوایاى این قاعده، خلاصه آنچه در »لطایف العرفان« آمده را براساس ترتیب و تنظیم خواجه عبدالله انصارى در شرح عبدالرزاقِ کاشانى مطرح مى کنیم.
انسان داراى یک نفس حیوانى، یک اثر روحانى و یک سر الهى است، که هریک از این سه مرتبه، داراى سه رویکرد و توجه هستند.
1. توجه به تدبیر مادون؛ 2. توجه به عین ذات؛ 3. توجه به مافوق.
براى کسبِ فیض و استعداد، این نه وجه، به علاوه »احدیت«، مراتب دهگانه انسانى را تشکیل مى دهند، که هرکدام از این مراتبِ دهگانه، خودداراى مراتب دهگانه دیگرى هستند، که مجموع آن ها به 100 مى رسد.
سالک، باید این مراتب را از ابتدا؛ یعنى از مرتبه نفس حیوانى آغاز کرده، در انتها به مرحله سر الهى برسد و با طى آن به حقیقت دست یابد.
بنابراین، ما در این جا فقط مرحله توجه نفس حیوانى به مادون را توضیح داده، چگونگى ترتب منازل موجود در آن را بر یکدیگر روشن مى سازیم، لذا با این توضیح روشن خواهد شد که مرحله توجه نفس حیوانى به عین ذات متوقف برگذراندن مرحله اول، یعنى توجه نفس حیوانى به مادون خویش است.

توجه نفس به مادون (بدایات)

در این مرحله است که با امتثال اوامر و نواهى در جمیع حرکات و سکنات - چه فعلى و چه قولى - از مرحله طبیعت خارج گشته، حالت اعتدال تام به او دست مى دهد، به گونه اى که نفس به اطراف تمایل پیدا نکرده و هیچ امرى از امور بدنى، او را مشغول به خود نمى سازد.
تحقق منازل ده گانه این مرتبه عبارتند از: یقظه، توبه، محاسبه، انابه، تفکر، تذکر، اعتصام، فرار، ریاضت و سماع که به ترتیب صورت مى گیرد و هر مرتبه نیازمند فعلیت مرتبه قبلى است.
نحوه فعلیت این منازل این گونه است، که ابتدا نفس اماره به سوء است، اما وقتى آگاه شده و از خواب غفلت بیدار شد، اولین مقامى که درمى یابد »مقام یقظه« است. آن گاه که مرتبه درون خود را احساس کرد و فهمید که پیرو شیطان است »توبه« مى کند. سپس اعمال صالح خود را با سیئات درهم آمیخته دیده و شروع به »محاسبه« مى کند تا حسنات بر سیئات غلبه یابد و موانع راه اندک شود. در این جاست که به »انابه« با حق مى پردازد، سپس پیرامون صالحاتى که او را کمک کرده و قدر و منزلت او را بالا مى برند، تفکر مى کند و از نتایج این تفکر، به مقام »تذکر« و پندآموزى از عبرت ها مى رسد. آن گاه به خدا »معتصم« شده، از حول و قوه او مدد مى جوید و از مکر و حیله شیطان به سوى او »فرار« مى کند. در این مرحله است که براى تلطیف باطن خویش نیاز به »ریاضت« پیدا مى کند و به اندازه لطافت خود از »سماعت« وعد، بهره مند مى گردد و از وعید متأثر شده، از نقصان مى گریزد.
با پایان یافتن این منازل، قواى نفسانى، مانع سلوک اصلاح و شیطان وسوسه گر نسبت به لذات شهوى و زینت هاى دنیوى رفع شد، نفس انسانى به مرحله لوامه رسیده، و مستعد خروج از انفعالات اجزاى بدن گردیده، براى اتصال از حمل بدن آماده مى گردد و این جاست که مرحله »توجه نفس به ذات« فرا مى رسد.
با این توضیح، روشن شد که حصول مرتبه توجه نفس به ذات، متوقف بر حصول مرتبه »توجه نفس به مادون« بوده، هم چنین فعلیت منازل موجود در مرحله »توجه نفس به مادون« بر فعلیت یافتن منزل قبلى هریک از منازل متوقف است.
نتیجه این که، هرگاه اعمال سالک بر اساس این قاعده انجام گیرد، مقبول و ارزشمند است و آن گاه که اعمالش از این چارچوب خارج گردد، مثلاً قبل از فعلیت تام و مرحله توجه به نفس، بخواهد عمل مرحله توجه به اثر حیوانى را انجام دهد، آن عمل هیچ ارزش اخلاقى نخواهد داشت و او را متصف به فضایل نخواهد ساخت.

2. قاعده لزوم مطابقت طریقت با شریعت

عرفا معتقدند که در مراحل سلوک، هیچگاه نباید عملى در تضاد با شریعت انجام گیرد و چنان که عملى با آن چه شریعت مطرح مى کند در تضاد باشد، در حقیقت ره به خطا سپرده و سالک را به مقصد نخواهد رساند.
کلمات عرفا در این زمینه بسیار است، که ما در اینجا براى نمونه به چند مورد اشاره مى کنیم:
1. ابن عربى مى گوید: »شریعت جاده اى است روشن، که رهگذر نیک بختان و طریق خوشبختى است، هرکه از این راه برود، به رهایى مى رسد و هر که از آن روى برگرداند، سرنوشتى جز هلاکت نخواهد داشت«.(2) و در جاى دیگرى مى گوید: »کل علم حقیقه لاحکم للشریعة فیها بالردّ فهو صحیح و الا فلا یعول علیه«.(3)
2. ... ذوالنون گوید: »علامت عارف سه چیز است: نور معرفتش نور تقوایش را خاموش نسازد و به آن علمى که ناقض حکمى ظاهرى باشد، باور نداشته باشد...«.(4)
3. در کتاب سرّ الصلوة امام خمینى(ره) چنین آمده است: »... پس آن نمازى که به بعضى از عرفا نسبت دهند، که نماز سکوتش گویند و به ترتیب خاص، »الف« الله را متمثل در پیش رو کنند و پس از آن »لا« را و پس از آن »ه« را و پس از آن مجموع را به ترتیب خاصى که به عدد حضرات خمس شود - بر فرض صحت نسبت - از جهل آن کسى است که این معجون بى معنى را درست کرده است«.(5)
»بالجمله کشفى اتم از کشف ختمى - صلى الله علیه و آله و سلم - و سلوکى اصح و اصوب از آن نخواهد بود، پس ترکیبات بى حاصل دیگر را که از مغزهاى بى خرد مدعیان ارشاد و عرفان است باید رها کرد.»(6)
در رساله لب اللباب چنین آمده است: »پوشیده نماند که از ابتداى سیر و سلوک تا آخرین مرحله از آن، سالک باید در تمام امور، ملازم شرع انور باشد و به قدر سرسوزنى از ظاهر شریعت تجاوز ننماید...«.(7)
قشیرى مى گوید: »شریعت، امر بود به التزام بندگى و حقیقت، مشاهدت ربوبیت بود. هر شریعت که مؤید نباشد به حقیقت، پذیرفته نبود و هر حقیقت که بسته نبود به شریعت با هیچ حاصل نیابد...«.(8)

3. قاعده ذومراتب بودن سالک و تفاوت برنامه ها

طى کردن مراحل سلوک و نیز به فعلیت رساندن مقامات و منازل در همه افراد به یک نحو نیست، چرا که استعدادهاو قابلیت هاى افراد متفاوت است. چنان که ابوذر و سلمان در یک مرتبه نبودند و آن چه که پیامبر اکرم به سلمان مى آموخت قابل عرضه به ابوذر نبود.
به خاطر همین تفاوت هاست که »شمارى با شتاب پیش مى روند و شمارى با کندى حرکت مى کنند، یکى در یک منزل زیاد مى ماند و دیگرى در آن منزل چندان توقف نمى کند، یکى به سبب استعداد ویژه اش دچار هیجان (شگفتى) نمى گردد، در حالى که دیگرى از حالت فنا و استفراق باز نمى گردد. یکى پیش از بلوغ به یقظه مى رسد و دیگرى در سنین پیرى، یکى با چله، ده منزل پیش مى رود و دیگرى با ده چله کوچک ترین تحولى نمى یابد.«(9)
ابن سینا در نمط نهم، پس از بیان این که مطلب مذکور در این نمط راجع به حالات و مقامات عرفانى، براى غافلان، بى ارزش و بى اهمیت جلوه نموده و براى محصلان مایه عبرت است، مى گوید:
»فمن سمعه فاشماز عنه فلیتّهم نفسه، لعلها لاتناسبه و کلّ میّسر لاخلق له«.(10)
عبارت اخر (کلّ میّسر لاخلق له) بیانگر این معناست، که نباید اولا: از همه کس متوقع باشیم که تمام منازل را طى کند و ثانیاً: برنامه عملى همه کس به یک نحو نخواهد بود.
خواجه عبدالله انصارى در منازل السائرین - چنان که مى بینیم - در هر منزل و مقامى صاحبان این مقام را به سه دسته: »عوام«، »درجه سالک« و »درجه محقق« تقسیم کرده و براى هر کدام راه و دستور خاصى را بیان مى کند: »و انّى مفصّل لک درجات: کلّ مقام منها لتعرف درجة العامة منه، ثم درجة السالک، ثم درجة المحقق، و لکل منهم شرعة و منهاج و وجهة هو مولاها قد نصب له علم هو مبعوث و اتیح له غایة هو إلیها محثوت«.(11)

4. قاعده حسنات الأبرار سیئات المقربین

براساس این قاعده، وظایف سالکین - که منازل اولیه را گذرانده اند - بس سنگین تر و گسترده تر از کسانى است که در ابتداى راه هستند، به گونه اى که اگر سالک بار یافته در منزل توکل بخواهد آن چه را که صاحب منزل توبه انجام مى دهد، او نیز انجام دهد، به منزله خطا و سیّئه براى او خواهد بود.
در کتاب اللمع چنین مى خوانیم: »ولى زبان اهل معرفت و واجدین و افراد خاص از خواص درباره معنى توبه، همان پاسخ ابوالحسین نورى در پرسش از توبه است، که گفت: توبه آن است که جز خداى متعال از هر چیز دیگرى بازگردى و با این سخن، اشاره به گفته ذوالنون دارد، که آن چه گناهان مقربان است به منزله حسنات ابرار است«.(12)
در کتاب مقالات از محمد شجاعى چنین آمده است: »گناه داراى مراتب مى شود؛ مثلاً براى من و شما و براى عامه مؤمنین و نیز براى سالک در ابتداى سلوک، گناه و گناهان عبارتند از: ترک واجب ها و ارتکاب محرمات. و براى سالک در مراحل بعد از شروع و اواسط سلوک، گناه و گناهان عبارتنداز: توجه قلب به اغیار و غفلت آن از پروردگار... و براى سالک در مراحل عالیه سلوک و در نهایات گناه و گناهان عبارتند از: توجه داشته به خود«.(13)

5. قاعده رجوع نهایات به بدایات

این قاعده بیان گر این است که از یک نظر، تمام عرفان بالقوه در همان اولین منزل سیر و سلوک وجود دارد، حقیقت انسانى، نه جسم است، نه ماه، نه روح و نه نفس ناطقه، بلکه حقیقت انسان، همان لطیفه ربانى است و جنبه جسمانى و روحانى نیز همگى از مظاهر و جلوه هاى آن حقیقت اند. آن چه در بدایت است نازله همان است که در نهایت قرار دارد. آن نهایت، حقیقت واحدى است که ذاتاً مواج و فیاض است. امواج آن حقیقت است که به صورت نمودها از نقطه وحدت ازلى تنزل یافته و نیم دایره اى از جریان فیض معشوق را ترسیم نموده و در پایین ترین حد خود در جهان خاکى (ملک) پایان یافته است. در این تنزل، جلوه هاى آن حقیقت، در هر مرتبه اى قید و حد بیشتر پذیرفته و در حجاب تعینات قرار مى گیرد. پس این موج جلوه ها از نقطه پایان باز مى گردد و در این بازگشت است که نیم دایره اى دیگر از مراتب و درجات هستى شکل مى گیرد. (قوس صعودى)(14)
فلسفه این بازگشت، میل و حبّى است که در هر فرعى نسبت به بازگشت به اصل آن وجود دارد.
این میل و حب در تمام ذرات هستى و از جمله انسان هاست »و او قبل از آن که محجوب به حجب گردیده و صورت اصلى خود را از دست بدهد، مستغرق در شهود حق و واله در حب او و عاشق و فانى در وجه اوست«.(15)
وقتى دل با تنزل از صورت اولیه خویش، محجوب به حجاب ها گردید، هم صورت اصلى آن زیر حجاب ها قرار مى گیرد و هم حب و عشق و فناى آن.(16)
نتیجه این که: براساس چنین قاعده اى (رجوع نهایت به بدایات) آن چه باید صورت پذیرد و ارزش اخلاقى دارد، کنار زدن موانع و شواغلى است، تا این میل و عشق بازگشت به اصل از زیر آوار تعینات مادى و معنوى سربرآورد و زمینه صعود فراهم آید. آن چه در ابتداى امر صورت مى پذیرد، کنار زدن موانع و ظهور این میل باطنى است که از آن به »اراده« تعبیر مى کنند. این اراده در حقیقت نوعى بیدارى یک شعور خفته است، که خواجه عبدالله در منازل السائرین در تعریف آن مى گوید: »و هى الاجابة لدواعى الحقیقة طوعا«.(17) با پاسخ گویى به این دواعى حقیقت (میل باطنى و حب به بازگشت به وطن) حرکت آغاز گشته و سالک در هر مرتبه اى حجب تعیین یافته نورانى را پشت سر گذاشته و هرچه به اصل نزدیک تر شود، این میل و حب بیشتر مى شود و جلوه ها نیز بیشتر از گذشته آن، حقیقت را مى نمایانند.

6. قاعده استفتاء قلب

در مرتبه اى از سلوک براى آگاهى از آن چه مخالفت الهى در آن انجام نگرفته باشد، از هر آن چه قلب نسبت به آن در خود بتند و سالک را باز پس زند، به حرام بودن و قبیح بودنش حکم کنند.
در ترجمه اللمع چنین آمده است: »... برخى دیگر از هر آن چه که قلب از آن باز ایستد و باطن، هنگام پرداختن به آن درخود بتند، پارسایى ورزند و این، مقامى است که جز صاحب دلان و محققان آن را نمى شناسند«. ابونصر (ره) مى گوید: »آگاهى از چیزى که نافرمانى خدا در آن نشده باشد، براى هیچ کس جز با اشاره قلب میسر نشود. اگر کسى بپرسد، آیا براین مطلب هیچ اصل علمى که مربوط به آن باشد مى یابى؟ در جواب آن گویند: آرى! فرمایش پیامبر(ص) خطاب به وابصه که [فرمود]: استفت قلبک و ان افتاک المفتون«.(18)

7. قاعده ذومراتب بودن مقامات

هر مقام و منزلى در اخلاق عرفانى در یک حد خاص خلاصه نمى شود، بلکه هر مقامى داراى لایه ها و مراتب در طول هم مى باشد و سالک باید همه مراتب را طى کند تا نهایت آن مقام را کسب کرده باشد، که ما در اینجا تنها به یک نمونه اشاره مى کنیم: از اول سلوک تا آخر آن به تناسب مراحل و منازل مختلفى که پیش مى آید، سالک در حقیقت در توبه و بازگشت است و در مدارج توبه پیش مى رود و قدم به قدم به سوى موطن اصلى خویش برمى گردد... بنابراین، توبه فقط در توبه از حرام ها، که عبارتند از: ترک واجب و ارتکاب محرمات خلاصه نمى شود، بلکه در هر مرحله اى از مراحل سلوک و در هر منزلى از منازل سیر، توبه اى هست که متناسب با همان مرحله و با همان منزل است. توبه از حرام ها در اول سلوک است و اما در مراحل و منازل بعدى به حسب هر کدام از آن ها توبه دیگرى مطرح است، مانند توبه از تعلق داشتن به مباحات، توبه از غفلت قلب و نسیان حق، توبه از توجه داشتن به خود و... از مراتب و مدارج توبه.(19)

8. قاعده تلازم ظاهر و باطن

در طریقت، باید هم ظاهر را مواظبت نمود و هم باطن را، چرا که ظاهر صورتى از باطن را در خود دارد و باطن به نحو بیشترى مراتب ظاهر را در خود جاى داده است، به دلیل این که مرتبه باطن شدت یافته مرتبه ظاهر است و به منزله جنس مرتبه ظاهر است.
در آداب الصلوة امام خمینى(ره) چنین آمده است: »... و از آن که تزکیه قلب را در این حدیث شریف (حدیثى از امام رضا(ع) در باب وضو) از فوائد وضو قرار داده، معلوم مى شود که براى وضو باطنى است، که به آن، تزکیه باطن شود و نیز رابطه ما بین ظاهر و باطن و شهادت و غیب معلوم مى شود؛ و نیز استفاده شود، که طهورى ظاهرى و وضوى صورى از عبادات و اطاعت رب است و این جهت طهور ظاهر موجب طهور باطن گردد و از طهارت صورى تزکیه فؤاد حاصل شود«.(20)
در سرّ الصلوة چنین آمده است: »و بباید دانست که ما بین ظاهر و باطن و سرَ و علن انسانى یک ارتباط و علاقه طبیعیه ایست که آثار هریک و افعال و حرکات هریک را در دیگرى سرایتى عظیم و تأثیرى غریب است.(21)

9. قاعده تلازم معرفت و سلوک

به هر اندازه که آگاهى و معرفت انسان از مراحل سلوک و خصوصیات هر مرحله بیشتر باشد، ترقى و پیشرفت او نیز بیشتر خواهد بود. و به اندازه اى که دچار جهل گردیده باشد، توقف او و نرسیدن او به مراحل بالاتر موجب مى گردد.
در کتاب مقالات استاد محمد شجاعى بعد از بیان این که بعضى از سالکین در اوایل سلوک و بعضى دیگر در اواسط سلوک دچار غرور گردیده و مى پندارند که طریق سلوک همین است و بیش از این نیست، آورده است: »به این نکته باید خوب توجه داشت که غرور و غفلت این دسته از مغرورین، مانند آن ها که قبلا ذکر کردیم و مانند همه طبقات و اصناف مغرورین، بیش از همه چیز، از جهل و عدم اطلاع آنان سرچشمه مى گیرد. اگرچه هواهاى نفسانى و مکاید شیطانى و نفس در این مورد و موارد دیگر غرور از نقش مهمى برخوردار هستند و لیکن نقش جهل و بى اطلاعى هم بسیار مؤثر و بالاتر از هر نقشى است«.(22)
امام خمینى(ره) در سرّ الصلوة درباره نمازى که به عرفا نسبت مى دهند و نیز نمازى را که به نام نماز سکوت به عرفا نسبت داده اند، مى فرماید: »پس، از بیانات معلوم شد که آن چه پیش اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول سالک مستغنى از رسول گردد، امر باطل بى اصل و خیال خام بى مغزى است، که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیاء صادر شده، نعوذ بالله منه«. (23)

10. قاعده لزوم دستگیرى استاد و مرشد در مسیر سلوک

طریقت، مسیرى است بسیار مشکل، همراه با خطرات و انحرافات فراوان. و طى این سیر بدون استاد و راهنما، ره سپردن به ظلمات است و در وادى گمراهى قدم نهادن.
طى این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى(24)
در رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم چنین آمده است:
»و سالک را در هیچ حالى از استاد چاره اى نیست. اگرچه به وطن مقصود رسیده باشد، چه آداب وطن را نیز او مى آموزد و والى آن مملکت نیز اوست«.(25)
مرحوم قاضى فرموده است: »چنان که کسى طالب راه و سلوک طریق خدا باشد، براى پیدا کردن استاد این راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد«. وى فرموده است: »کسى که به استاد رسیده، نصف راه را طى کرده است«.(26)

11. قاعده مراعات و مدارا

حضرت امام خمینى(ره) در سرّ الصلوة مى فرماید: »از این احادیث و احادیث دیگر، استفاده دیگر شود که آن نیز از باب مهمات باب ریاضت است و آن عبارت از »مراعات« است. و آن چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، چه دریافت مجاهدات علمیه یا نفسانیه یا عملیه، مراعات خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل نکند. خصوصاً براى جوان ها و تازه کارها این مطلب از مهمات است که ممکن است اگر جوان ها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محللّه ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمى شوند، که جبران آن را نتوان کرد«.(27)

12. قاعده اصالت فرایض در عبودیت

اگر در حقیقت فرض یا فریضه، به تأمل بپردازیم، خواهیم دید که فریضه به لحاظ این که فریضه است و باید انجام بگیرد، از خصوصیت خاصى برخوردار است، که در نافله و در عبادت مستحب، آن خصوصیت نیست و آن این که در فریضه به حکم این که باید انجام گیرد، اراده حق در وجود انسان حاکم بوده و انسان تحت اراده او قرار مى گیرد و از خود انسان و اراده وى خبرى نیست و این همان راه فنا است که در اصل عبودیّت و در حقیقت آن مطرح است.(28)
بنابراین، فریضه مقدم بر نافله است و تا فریضه اى فوت شده باشد، نافله را اثرى نیست و ارزشى نخواهد داشت.

پی نوشت ها :

1. منازل السائرین، ص 28.
2. عرفان عملى در اسلام به نقل از فتوحات مکّیّة.
3. عرفان عملى در اسلام به نقل از رساله لایعول علیه.
4. ترجمه اللمع، ص 208.
5. امام خمینى(ره)، سرّ الصلوة، ص 12.
6. همان، ص 12.
7. رساله لب اللباب، ص 52.
8. ترجمه رساله قشیریه، ص 127.
9. عرفان عملى در اسلام، ص 89.
10. شرح اشارات، نمط نهم، جز ثالث، ص 394.
11. منازل السائرى.
12. اللمع، ص 231.
13. شجاعى، محمد، مقالات، ج 2.
14. عرفان عملى در اسلام، ص 129 - 128. (اقتباس)
15. مقالات محمد شجاعى، ص 166.
16. همان، ص 166.
17. منازل السائرین، ص 281.
18. ترجمه اللمع، ص 232.
19. مقالات محمد شجاعى، ص 87.
20. آداب الصلوة، ص 17.
21. امام خمینى(ره)، سرّ الصلوة، ص 280.
22. همان، ص 13.
23. همان، ص 13.
24. دیوان حافظ.
25. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم(ره)، ص 90.
26. عرفان شیعى، دکتر غفارى، ص 187، به نقل از رساله بحرالعلوم چ حکمت، ص 166.
27. امام خمینى(ره)، سرّ الصلوة، ص 25.
28. مقالات محمد شجاعى، ص 115.

منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 274

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما