مقدمه
کتاب «فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی» حاصل تلاش گروهی حجت الاسلام و المسلمین محمود فتحعلی، دکتر مجتبی مصباح یزدی، و دکتر حسن یوسفیان است. این کتاب زیر نظر آیت الله محمدتقی مصباح یزدی تألیف شده است.مباحث این کتاب در سه بخش آمده است.
بخش اول شامل مباحث مقدماتی، مفهوم شناسی، نسبت تعلیم و تربیت و فلسفه ی آن و همچنین نسبت تعلیم و تربیت اسلامی و فلسفه ی آن می باشد. در بخش دوم به مبانی معرفت شناختی، هستی شناختی، الهیاتی، انسان شناختی و ارزش شناختی تعلیم و تربیت اسلامی به تفصیل پرداخته شده است و بخش سوم نیز تبیین اهداف، اصول، ساحت ها، مراحل، عوامل، موانع و روش های تعلیم و تربیت اسلامی را در بر می گیرد.
این کتاب توسط انتشارات مدرسه، وابسته به سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی در 540 صفحه و به بهای 70000 ریال در اواخر سال 1390 به چاپ رسیده است.
متنی که پیش رو دارید مربوط به جلسه ای است که به همت تحریریه ی تارنمای تخصصی علوم تربیتی «رب»، برگزار شده است که در آن با حضور دو تن از مؤلفین کتاب و همچنین شرکت کارشناسان و اساتید فعال در این حوزه، مفاد کتاب مورد تبیین و نقد و بررسی قرار گرفته است.
***
گزارش های منتشر شده از جلسه، بخش مهمی از جلسه که مربوط به پرسش و پاسخ و نقدهای حاضرین به کتاب می شده است را انعکاس نداده اند که در این مقال بیشتر به این بخش از جلسه پرداخته شده است.
*دکتر مجتبی مصباح یزدی: ارتباط موضوع علوم انسانی به طور کلی و علم تعلیم و تربیت به طور خاص، با انسان و ارزش های انسانی همچنین اسلام خیلی وثیق است. شاید خیلی از علوم دیگر را هم بتوان به نحوی با اسلام ارتباط دارد یا دیدگاه های اسلامی را در تصحیح، بازپروری یا تکمیل آن ها به کار گرفت؛ اما در علوم انسانی این ارتباط خیلی بیشتر و هم نیاز برای آن شدیدتر است؛ چرا که دین اسلام برای سعادت بشریت آمده است و اعتقادات، احکام عملی و راهنمایی های اخلاقی و تربیتی آن برای انسان سازی است. از سوی دیگر، همه یا بخش عمده ای از علوم انسانی هم برای این است که راهنمای عملی برای رسیدن به کمال انسانی و زندگی مطلوب باشند. اینگونه است که این ارتباط وثیق شکل می گیرد.
اسلام انسان را موجودی دارای روح الهی می داند که برای هدفی متعالی آفریده شده است. لذا اهتمام ویژه ای هم به ترسیم راه های عملی و مشخص در شئون مختلف برای انسان سازی و راهبری آن شئون خواهد داشت.
متأسفانه ما در علوم انسانی به طور عام و تعلیم و تربیت به طور خاص، کمتر به مبانی اسلامی توجه می کنیم. هر وقت صحبت از اسلامی کردن علوم می شود، معمولاً به یکسری شاید التقاط دست می زنیم. یعنی علوم غربی با مبانی خاص خود را به نحوی با آیات و روایات ترکیب می کنیم تا آن ها را تأیید کند یا با تفسیر آن ها بتوانند در کنار هم قرار بگیرند که عملاً خروجی آن جز همان علوم غربی نخواهد بود؛ و این یعنی نوعی صحه گذاشتن بر آن ها.
لذا ما در عمل شاهد آن نیستیم که نظام های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تعلیم و تربیت و مدیریت ما با این مبانی و علوم غریبه باشند یا حداقل نقد جدی نسبت به نظام هایی که بر اساس نظام فکری غرب ساخته می شوند، داشته باشد.
یکی از راه های اسلامی کردن علوم، بازنگری در مبانی آن هاست. این کار هم به فلسفه ی این علوم باز می گردد. بخشی از فلسفه ی علوم انسانی مربوط به تبیین مبانی آن و نشان دادن تأثیر آن مبانی در این علوم است. لذا اگر مبانی ما اسلامی باشد، این علوم متأثر از آن ها متفاوت خواهد بود. این تأثیر در تعلیم و تربیت بیش از شاخه های دیگر علوم انسانی است. هدف مستقیم تعلیم و تربیت انسان سازی است. تعلیم و تربیت صرفاً یک علم توصیفی نیست، بلکه تجویزی است. می خواهد بگوید که ما باید این گونه انسان را تربیت کنیم، تعلیم دهیم و بسازیم. پس قطعاً متأثر از یک سری مبانی ارزش شناختی است که همه ی مکاتب از جمله اسلام برای خود به آن ها قائل هستند. دیدگاهی که همه ی موجودات را مثل هم و وجود هستی را تصادفی می داند، طبعاً انسان شناسی و ارزش گذاری خاص خود را دارد.
ما بی توجه به این نکات، یک روش تعلیم و تربیت اتخاذ و یک نظام تعلیم و تربیت مبتنی بر آن تدوین می کنیم، بلکه آن را اجرا هم می کنیم. طبیعی است که ممکن است اشکالات جدی به این نظام وجود داشته باشد؛ یعنی در اهداف، برنامه ریزی ها، سیاست گذاری ها و ... عملاً همان کاری را انجام دهیم که مبتنی بر فلسفه ای دیگر است و همان راهی را می رویم که غرب رفته است و تبعاً به همان نتایج هم می رسیم. در حالی که برای تغییر و تحول در نظام آموزش باید سراغ فلسفه ی تعلیم و تربیت رفت.
بنابراین بخش مهمی از کار فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی، تبیین دیدگاه های اسلام درباره ی مبانی اصلی این دیدگاه درباره ی هستی و انسان است.
فلسفه ی تعلیم و تربیت معمولاً یا توسط کسانی که رشته ی آن ها تعلیم و تربیت است، یا کسانی که رشته ی آن ها فلسفه است و یا با مشارکت این دو و در قالب میان رشته ای، کار می شود. ما با نگاه به کارهای سابق، دیدیم در چند بخش لازم است بیشتر کار شود. ضعف عمده ی فلسفه های مضاف و مخصوصاً فلسفه ی تعلیم و تربیت در کشور ما این است که روی مبانی تأکید نمی شود. در آثاری هم که تا به حال نوشته شده، به چند مبنای کلی اشاره شده است و کمتر توضیح داده می شود که این مبانی، تأثیرش در تعلیم و تربیت چیست؟!
گاهی اوقات ما در مقام بحث فلسفی مستقل هستیم و در آن توضیح می دهیم که دیدگاه ما راجع به هستی، خدا، انسان و همچنین راجع به بحث های معرفت شناسی و روش شناسی این است. اما وقتی در مقام بیان مبانی یک مقوله مثل تعلیم و تربیت هستیم، باید ربط این ها به تعلیم و تربیت هم ذکر شود. چه بسا خیلی از مبانی ما به تعلیم و تربیت ربطی نداشته باشد یا به طور ثانوی مربوط باشد؛ لذا به نظر رسید که یک کار مهم این است که ما در این اثر به طور منطقی تمام آن مبانی مؤثر در تعلیم و تربیت که مورد قبول ما می باشد را فهرست کنیم، توضیح دهیم و اثر آن را هم نشان بدهیم. یعنی بگوییم از فلان مبنا در کجای تعلیم و تربیت استفاده می شود و به درد کجا می خورد؟
لذا سعی شد در هر حوزه از مبانی معرفت شناختی، هستی شناختی، الهیاتی، انسان شناختی و ارزش شناختی، مباحثی که در تعلیم و تربیت کاربرد داشت ولو با واسطه، احصا شد و آنچه که مربوط نمی شد کنار نهاده شد.
قرار شد توضیح دقیق و عمیق برخی از این مبانی که در کتب دیگر به طور مفصل بحث شده است، فقط ارجاع شود و عصاره و نتیجه ی آن ها در کتاب استفاده شود و در بعضی از موضوعات که یک منبع شسته رفته و مستقلی راجع به آن وجود نداشت یا کمتر کار شده بود، توضیح بیشتری ارائه شود.
بخش دیگر کار به استفاده از این مبانی در مؤلفه هایی که ما در تعلیم و تربیت داریم و توضیح و تعریف آن ها که باز متأسفانه در کتاب های تعلیم و تربیت کمتر دیده می شد، مربوط می شود؛ یعنی بحث اهداف، اصول، ساحت ها، مراحل، روش ها که در واقع کلید واژه های تعلیم و تربیت محسوب می شوند و توضیح و تعریف آن ها. البته وقتی که وارد خود این حوزه ها می شویم، بحث به تعلیم و تربیت تعلق پیدا می کند. یعنی از فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی نباید انتظار داشت که حیطه ی استفاده از روش های تعلیم و تربیت را بیان کند یا بگوید چه زمانی باید تشویق یا تنبیه کرد! در فلسفه ی تعلیم و تربیت اساساً ما به ملاک ها برای اتخاذ روش های مناسب اعم از روش های تجربی، روش های درون دینی و ... می پردازیم و در فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی حدود و نحوه ی استفاده از مفاد وحی و روایات و ... را مشخص می کنیم. البته در این کتاب علاوه بر بحث های فلسفی در باب روش ها که این ها چگونه از آن مبانی استنتاج می شوند، برای نشان دادن نحوه ی کاربرد مبانی اسلامی در تعلیم و تربیت هم سعی کردیم آیات و روایاتی را که به سرفصل ها مربوط می شده است ارائه کنیم تا بعد بتواند برای تحقیقات در خود رشته ی تعلیم و تربیت دستمایه ی مناسبی باشد. از جمله نمونه هایی به عنوان اهداف، اصول یا روش ها ذکر کردیم که نشان بدهیم بر اساس آن مبانی، ما می توانیم این تقسیم بندی ها را داشته باشیم و این چارچوب ها را رعایت کنیم؛ تا شاید پایه ای شود برای این که علاقمندان در حوزه ی تعلیم و تربیت و بر اساس روش های آن، آن ها را پیگیری کنند.
این اثر در حدود سه سال به انجام رسید و در تدوین این کار از نظرات جناب آقای دکتر فتحعلی خیلی استفاده شد بحث های مفصلی در جریان جلسات مداوم که تعداد آن بالغ بر 100 جلسه می شد با ایشان داشتیم. همچنین کل اثر تقریباً دو بار از نظر آیت الله مصباح یزدی گذشت و با حضور ایشان مورد نقد و بررسی قرار گرفت. در عین حال حتماً این کار بی نقص نیست و باید برای تصحیح و تکمیل آن از نظرات اساتید، دانشجویان و عزیزانی که در این زمینه کار کرده اند و دغدغه دارند، استفاده شود.
کتاب ماه: پس از ارائه ی مقدمه ای نسبتاً کوتاه از سوی دو تن از نویسندگان کتاب که در اینجا به مطالب یکی از ایشان بسنده شد، مجالی فراهم شد که حاضرین در جلسه، من جمله برخی کارشناسان و اساتید حوزه ی تعلیم و تربیت، به بحث و تبادل نظر با مؤلفین اثر بپردازند. در ادامه بخشی از این پرسش و پاسخ ها را می خوانید.
* آقای شهریاری: موضع شما در این اثر نسبت به روش ها و رویکردهای پژوهش در فلسفه ی تعلیم و تربیت چیست؟ همانطور که می دانید، رویکردها و روش های پژوهش در فلسفه ی تعلیم و تربیت بیشتر مبتنی بر آرای فیلسوفانی غربی است. بعضی معتقدند که از این روش ها می شود همه جا استفاده کرد. بعضی هم معتقدند که چون نسبت میان وحی و معرفتی که در این روش ها موجود است تباین است، نمی شود برای فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی از آن ها استفاده کرد؟
* دکتر مجتبی مصباح یزدی: جواب این سؤال به تلقی ما از فلسفه ی تعلیم و تربیت برمی گردد. همان طور که مستحضر هستید چند نوع تعریف و تلقی از فلسفه ی تعلیم و تربیت وجود دارد و با اضافه شدن قید اسلامی به فلسفه ی تعلیم و تربیت، ابهامات بیشتر هم می شود.
آیا فلسفه ی تعلیم و تربیت یعنی تعلیم و تربیت مبتنی بر یک متافیزیک؟ فلسفه در اینجا یعنی متافیزیک؟ فلسفه ی تعلیم و تربیت یعنی تعلیم و تربیتی که از یک متافیزیک خاص ناشی شده است؟ اگر کسی در متافیزیک یک دیدگاه خاص دارد و بیاید در حوزه ی تعلیم و تربیت اثری را تألیف کند و یک نظام تعلیم و تربیت بر اساس آن متافیزیکی که معتقد به آن است بنویسد، این می شود فلسفه ی تعلیم و تربیت. به عبارت بهتر تعلیم و تربیت مبتنی بر یک نظام فلسفی خاص. در این صورت از فلسفه ی اسلامی هم که مسلمان ها به آن معتقدند و موافق با اسلام است، می توان یک نظام تعلیم و تربیت نتیجه گرفت.
طبق این تلقی از فلسفه ی تعلیم و تربیت شما نمی توانید از مبانی وحیانی استفاده کنید! تجربه هم به کار شما نمی آید. مبانی شما در اینجا باید فقط متافیزیکی باشد. شما چه کار دارید به قرآن؟ شما چه کار دارید به مسائل تجربی؟! مبادی ورودی بحث تان چیز دیگری است و آن متافیزیک است. یک نظریه ی متافیزیک اسلامی را مبنا قرار می دهید و بعد می گویید که بر اساس آنچه نظام تعلیم و تربیتی مبتنی می شود. در اینجا تعلیم و تربیت مضاف الیه فلسفه ی اسلامی است. این روش مبتنی بر این تعریف از فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی است که ما فلسفه ی اسلامی به معنای متافیزیک اسلامی را مبنا قرار می دهیم و از آن می خواهیم تعلیم و تربیت استنتاج کنیم. آن وقت خود این مقوله یک بحث مفصل می خواهد که اصلاً چنین چیزی امکان دارد؟ از دل آن نظام تعلیم و تربیت در می آید؟ یا نه فقط یک رویکرد می توان معرفی کرد؟
آیا مشکل ما این است که بگوییم فلسفه ی اسلامی چه تأثیری می تواند در تعلیم و تربیت داشته باشد؟! مثلاً اگر بگوییم فلسفه ی ملاصدرا چه رویکردی در تعلیم و تربیت به ما می دهد، مشکل ما حل می شود؟ دیگر یک نظام تعلیم و تربیت اسلامی می توان ساخت؟ به نظر می رسد مشکل فراتر از این است.
از نظر ما و در این کتاب، تعلیم و تربیت اسلامی مضاف الیه فلسفه است. فلسفه هم به معنای متافیزیک نیست، بلکه به معنای روش عقلی و استدلالی در بررسی مبادی تصوری و تصدیقی علم تعلیم و تربیت اسلامی است. همه ی مسائل تعلیم و تربیت را نمی شود از دل یک نظریه ی متافیزیکی بیرون آورد.
فلسفه ی مضاف به تعلیم و تربیت اسلامی به معنای بررسی مبادی تصوری و تصدیقی علم تعلیم و تربیت اسلامی است. روش این بررسی هم فلسفی و استدلالی است. یعنی روش ابتناء و استنتاج مسائل تعلیم و تربیت اسلامی از مبانی خود یک روش استدلالی است، اما ماهیت خود آن مبانی هر چیزی می تواند باشد. می تواند متافیزیکی، الهیاتی - نشأت گرفته از وحی -، تجربی یا عقلانی و استدلالی باشد. لذا معرفت شناسی یک دسته از این مبانی است، انسان شناسی یک دسته از این مبانی است و ... . این که از مجموع این مبانی ای که شما درست می دانید، چطور می خواهید تعلیم و تربیت اسلامی در بیاورید، می شود فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی. شیوه ی کار استنتاجی و عقلی است و به این معنا نیست که مبانی آن هم باید عقلی یا لزوماً متافیزیکی باشد. پس به این معنا روشی که ما در کل کتاب به کار گرفته ایم، تبیین عقلی است. اما معنایش این نیست که مبانی ما همه منحصراً عقلی یا متافیزیکی یا متافیزیک اسلامی است؛ مثلاً این طور نیست که در بخش الهیات بالمعنی الاعم منابعی مانند شفا یا اسفار تمامی مبانی مورد نیاز ما را پوشش دهد. ما خود را محدود به این نکردیم و فکر هم نمی کنیم که این رویکرد کافی باشد. برای این که ما بتوانیم یک نظام تعلیم و تربیت اسلامی قابل دفاع داشته باشیم، از همه ی مبانی ای که آن ها را در جای خودش اثبات می کنیم و به آن ها معتقد هستیم، می توانیم استفاده کنیم. تبیین این ارتباط که از دل آن مبانی چطور می تواند تعلیم و تربیتی اسلامی شکل بگیرد را وظیفه ی فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی می دانیم.
البته همان طور که گفتید، هم رویکردها به فلسفه ی تعلیم و تربیت متفاوت است و هم به تبع آن، روش های پژوهش در فلسفه ی تعلیم و تربیت متفاوت خواهد بود؛ لذا روش ما در فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی با توجه به رویکردی که عرض شد، روش استنتاج و تبیین عقلی است.
* خانم دکتر ایروانی: بنده به عنوان مستمع و یکی از کسانی که کتاب شما را تورق کرده می خواستم چند سؤال و نکته که به ذهنم خطور کرده را عرض کنم.
به نظرم وجه مهم این کار نوع منابعی است که از آن ها در تدوین این اثر استفاده شده است. توقع ما به عنوان کسانی که در فضای دانشگاه این مباحث را پیگیری کرده ایم و خوانده ایم طبیعتاً این است که وقتی پژوهشی در حوزه ی فلسفه ی تعلیم و تربیت و در حوزه ی علمیه و مراکز وابسته به آن ها یا توسط افرادی که تحصیلات حوزوی دارند، انجام می شود، نوع منابع استفاده شده از منابع دانشگاهی متمایز باشد و این ویژگی البته در کار شما وجود دارد. تفصیل کتاب هم نشان می دهد که سعی شده است نگاه جامعی به مسئله ی تعلیم و تربیت صورت بگیرد.
* سؤال اول من این است که چند نفر روی این کتاب کار کرده اند؟ دیگر این که حیطه ی مطالعات تخصصی نویسندگان اثر و تجربیاتی که در عرصه ی تعلیم و تربیت داشته اند، چه بوده است؟ چرا که من فکر می کنم اگر کسی تجربه ای در حیطه ی تعلیم و تربیت داشته باشد، قاعدتاً در نوع نگاه وی به مسائل تربیتی و نوع استنتاج وی می تواند تأثیرگذار باشد.
* سؤال دوم من درباره ی وجه تمایز کتاب شما با کتاب های دیگری که در این ارتباط و دقیقاً در موضوع فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی نوشته شده اند، چیست؟ قدم رو به جلو یا همان وجه تمایز اثر شما چیست؟
* سؤال سوم این که آیا از نوشتن این کتاب هدفی جز ارائه ی یک فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی وجود دارد؟ منظورم این است که این قدم اول است برای کار و هدف دیگری و مثلاً در پی طراحی یک نظام آموزشی است؟ که این می تواند در نوع نگاه ما به محتوای کتاب خیلی تعیین کننده باشد.
* سؤال دیگر این که مخاطب این کتاب کیست؟ این کتاب را چه کسانی باید بخوانند؟ آیا همکاران شما در دانشگاه؟ یا حوزه؟ یا اصولاً کسانی که در حوزه ی تعلیم و تربیت کار می کنند؟ یا نه نظام آموزشی؟ یا ... ؟
* نکته ی دیگری که آقای شهریاری از حاضرین در جلسه و در قالب سؤال مطرح کردند و من باز روی آن تأکید می کنم این است که جای روش شناسی پژوهش در کار شما خالی است. به نظر می آید ضمن مقدماتی که ارائه کردید، جا داشت که عنوانی تحت روش شناسی پژوهش داشته باشید و توضیح دهید که چه روشی را در کتاب به کار گرفته اید. شاید در همان حدی که آقای دکتر مصباح در جلسه و در جواب ایشان توضیح دادند در کتاب می توانست بیاید.
* نکته ی بعد که وجه نقادانه هم دارد، بحث کثرت در مؤلفه هایی است که در هر بخش مطرح شده است. این البته مشکلی است که به نظر من تقریباً در تمام آثاری که در حوزه ی تربیت اسلامی نوشته شده وجود دارد. به طور مشخص وقتی ما دیدگاه های فلسفه ی تعلیم و تربیت از نگاه یک فیلسوف یا مکتب غربی را بررسی می کنیم، در نهایت می توانیم یک تصویر کلی در خصوص آن فلسفه در ذهنمان ایجاد کنیم. به طوری که می توان چشم بسته گفت مثلاً جوانب اصلی فلسفه ی تربیتی پراگماتیست چیست! اسکلت و آنچه که باعث می شود ما آن ها را به عنوان یک مقوله در تصور کنیم مشخص است. در این اثر هم ذیل بحث اهداف، اصول، روش و ... مؤلفه های که مطرح شده خیلی زیاد است. آیا ما ناگزیر به این کثرت هستیم؟ من همیشه فکر می کردم مشکل کثرتی که ما در مؤلفه های حوزه ی تعلیم و تربیت اسلامی با آن مواجه هستیم، زمانی که برای آن فلسفه ای نوشته شود، حل می شود، اما عملاً می بینم همیشه مشکل در خصوص کتاب ها یا آثاری که در این زمینه نوشته می شوند هم وجود دارد. بحث کثرت در بحث اهداف نظام آموزشی هم خیلی روشن و واضح قابل تشخیص است. به نظر من این کثرت مانع انسجام دادن به این اهداف و تحقق بخشیدن و تعیین معیارهای دقیق برای ارزیابی آن ها می شود. در این اثر هم اهدافی که آورده شده است فقط در حد نقل است. مثلاً از حضرت علی (ع) یا از قرآن مواردی آورده شده است، ولی هیچ توضیحی ذیل آن ها ارائه نشده است.
* آخرین مسئله ی من هم این است که تقریباً در هیچ کدام از آثاری که در حوزه ی فلسفه ی تربیت اسلامی نوشته شده و من مراجعه کرده ام، نتوانستم رد پای شیطان را پیدا کنم. جای شیطان در هستی شناسی فلسفه ی تربیت اسلامی کجاست؟ آیا تعمدی وجود دارد که این فاکتور نادیده گرفته شود؟ یا از آن حیث که در فلسفه، بحث شر و عدمی بودن آن مطرح می شود، در اینجا هم از شیطان ردپایی وجود ندارد؟
* دکتر مجتبی مصباح یزدی: طراحی اصل این کار با گروه علوم تربیتی مؤسسه ی امام خمینی (ره) بود. بعد به یک گروه چند نفره اعم از گروه سیاست گذاری و نویسندگی با نظارت آیت الله مصباح یزدی سپرده شد. نویسندگانی که مستقیماً درگیر کار بودند، سه نفر شامل جناب آقای دکتر یوسفیان، حجت الاسلام فتحعلی و بنده میشد. در حین کار از تخصص دوستان دیگر در حوزه های فلسفه، معرفت شناسی، علوم تربیتی و ... هم استفاده ی زیادی کردیم. علاوه بر این، کتاب ها و منابعی که در این زمینه بود را سعی شد در حد امکان ببینیم، تلخیص و حتی نقد کنیم تا از نکات مثبت آن ها استفاده کرده و کمبودها را در حد توان جبران کنیم. جناب آقای دکتر یوسفیان در بخشی از کتاب، گزارش کاملی از کارهایی که در این قسمت انجام شد یعنی گزارش منابع و کتاب های فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی ارائه کرده اند.
اما وجه تمایز این کتاب؛ از نظر ما مهم ترین چیزی که باید در فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی روی آن تأکید شود، یکی مبانی اصلی است که تعلیم و تربیت اسلامی بر آن ها مبتنی می شود و دوم نحوه ی ابتناء آن بر این مبانی است. این نکات متأسفانه در آثار قبلی قدری ضعیف بود. در این آثار مبانی به درستی توضیح داده نمی شود یا به چند مبنای کلی اکتفا می شود یا اساساً توضیح داده نمی شود که از این مبنا دقیقاً در کجا استفاده می شود؛ مثلاً شما در فلسفه و دیدگاه اسلامی معتقدید که انسان جایگاه ویژه ای در نظام خلقت دارد، خلیفه الله است، یا مثلاً معتقد به اصل توحید هستید، یا این که خدا عالم را روی حکمت آفریده است. خب حالا این ها چه ربطی به تعلیم و تربیت پیدا می کند؟ کجا می خواهید از این ها استفاده کنید؟ یا مثلاً در معرفت شناسی خود می گویید که یکی از منابع معرفتی ما وحی است و تجربه را هم تا حدودی قبول داریم. این حدود چیست؟ چه ربطی به تعلیم و تربیت دارد؟ بازفرض کنید در فلسفه ی اسلامی ملاصدرا یک تبیینی از هستی ارائه شده است. با این که تبیین خیلی جالب و درستی ممکن است باشد، اگر ما این تبیین را قبول نکنیم، چطور می شود؟ دیگر نمی توانیم تعلیم و تربیت اسلامی داشته باشیم؟
نشان دادن این ارتباطات خیلی وقت این کار را گرفت؛ یعنی بیشتر تمرکز ما در واقع روی این مبانی بود. خیلی با وسواس در این قسمت پیش رفتیم، به طوری که هر مبنا که واقعاً نتوانیم تأثیری در تعلیم و تربیت برای آن پیدا کنیم را کنار بگذاریم. اگر این آجر را بردرایم، چطور می شود؟ چه چیزی خراب می شود؟ خیلی درباره ی این مسائل بحث کردیم که هر مطلب چه ویژگی خاصی به تعلیم و تربیت اسلامی می دهد؟ لذا یکی از تبعات این کار هم لاجرم همان کثرتی می شود که شما فرمودید.
وجه تمایز دیگری که می توانم به آن اشاره کنم این است که معمولاً در کتاب های فلسفه ی تعلیم و تربیت بیشتر به سه مؤلفه ی مبانی، اهداف و اصول پرداخته می شود، اما درباره ی سایر مؤلفه هایی که در تعلیم و تربیت از آنان بحث می شود مانند ساحت های تعلیم و تربیت، مراحل، عوامل و موانع و حتی روش های تعلیم و تربیت صحبت نمی شود! آیا درباره ی این مؤلفه ها هم می توان بحث فلسفی داشت؟ مبانی ما به این موضوعات ارتباطی پیدا می کند؟
ما این را توضیح دادیم که یکی از وظایف فلسفه های مضاف، تبیین مفهومی است. یعنی باید کلید واژه های یک علم را توضیح دهد. یعنی باید کلیدواژه های یک علم را توضیح دهد. به اصطلاح حوزویان باید مبادی تصوری آن علم را توضیح دهد که متأسفانه در کمتر کتابی - حالا شاید ضعف اطلاعات امثال من باشد - پیدا می شود که این مفاهیم به دقت تعریف شده باشد؛ اساساً تعریف نشده است چه رسد به این که موارد اختلافی توضیح داده شود! یعنی یک صاحب نظر در حوزه ی علوم تربیتی تعریف دقیقی از ساحت ها نمی دهد. ساحت را با پیش فرض ذهنی خود تقسیم بندی کرده است، اما تعریف آن معلوم نیست؛ اینکه به چه چیزی مرحله ی تعلیم و تربیت گفته می شود، معلوم نیست. مرحله ای دانستن تعلیم و تربیت دقیقاً مبتنی بر چه پیش فرض هایی است؟ یا در حوزه ی روش ها این که فرق روش با عوامل و موانع چیست؟ چه چیزی روش محسوب می شود؟ چه چیزی عامل تعلیم و تربیت به حساب می آید؟ آیا روش یک گزاره ی دستوری است که به ما می گوید چه کاری بکن یا نکن؟ یا اصلاً روش هم مثل عوامل و موانع است که می شود از آن در جایی استفاده کرد و در جایی نکرد؟ اصول تعلیم و تربیت چیست؟ اصول برای بیان چیست؟ برای بیان استنتاج اهداف است؟ یا برای بیان به کارگیری روش ها؟ یا برای هر دوی این ها؟ آیا اصول می توانند درجات داشته باشند و طبقه بندی شوند؟ اصول عام ترین گزاره های راهنمای دست اندرکاران تعلیم و تربیت است یا نه؟ آیا اصلاً ما به چیزی غیر از مبانی احتیاج داریم که گزاره های تجویزی باشند و به ما راهنمای عمل بدهند که چگونه در تعلیم و تربیت عمل کنیم؟ این چطور می تواند از گزاره های اخباری استنتاج شود؟
این موارد در جایی دقیق تعریف نشده اند؛ در بعضی کتب اصول را با مبانی یکی گرفته اند! این ها نیازمند بحث های فلسفی است و کمتر راجع به آن ها بحث شده است. ما سعی کردیم این گونه اشکالات را برطرف کنیم. درست است که بحث اهداف، به صورت جزئی و مشخص باید در خود تعلیم و تربیت صورت بگیرد؟ یا روش ها، عوامل، موانع، ساحت های تعلیم و تربیت و ... جزء خود دانش تعلیم و تربیت است؟ اما این که ما چطور باید این ها را دسته بندی کنیم یا این که اصلاً اهداف به چند طریق دسته بندی می شود که وقتی قرار است تعلیم و تربیتی بر اساس این فلسفه نگاشته شود آنگونه عمل کرد و ... همگی مربوط به فلسفه ی تعلیم و تربیت است که در این کتاب سعی شد به آن ها پرداخته شود؛ همین طور در روش ها، عوامل و موانع و ... . بیان نمونه های برای هر یک از این مباحث هم طبیعتاً باز به کثرت موضوعات دامن می زند.
اما درباره ی کثرت موضوعات در آثار فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی باید بگویم که جهت اصلی آن این است که خیلی از فلسفه های تعلیم و تربیت بر اساس یک دیدگاه متافیزیکی خاص شکل گرفته اند و کاری به کل جهان، اصل انسان و ویژگی های آن، معرفت و دیگر مسائل کلی و اساسی از این دست ندارد. می گوید من پراگماتیست هستم و می خواهم ببینم تعلیم و تربیت برای این که این ارزش را محقق کند چطور باید سامان داده شود؟ به بقیه ی حوزه ها اصلاً کاری ندارم. طبیعی است که وقتی یک مبنا وجود دارد، هم حرف مشخص است و هم تصور آن خیلی راحت. اما هدف ما چیست؟ به حوزه های دیگر کار نداریم؟ واقعاً فقط یک مبنا داریم؟ یا می خواهیم نظام تعلیم و تربیت جامعی که بتواند از همه ی جوانب دفاع کند طراحی کنیم؟ کدام مورد نیاز ماست؟
البته این درست است که وقتی یک علم را گسترش بدهیم باید قبل جمع بندی باشد. یعنی بتوان محورها و مؤلفه های اصلی آن را درست تصور کرد و جزئیات هر یک ذیل آن ها قرار بگیرد. ما سعی کردیم این کار را انجام دهیم. مثلاً در بحث مبانی و درآخر یک جمع بندی ارائه داده ایم که تصویر جامع و مختصری از مجموعه مبانی مورد قبول اسلام که می تواند در تعلیم و تربیت نقش داشته باشد به دست می دهد. یا در بحث اهداف این کلیت قابل تصور را از طریق بیان تعریف کلی و آن نظامی که برای دسته بندی بیان می کنیم ترسیم کرده ایم و آن دسته بندی را هم به صورت نمودار نشان داده ایم. نمونه ها را هم فقط از باب این ذکر کرده ایم که قدم اول برای کارهای بعدی باشد. یعنی اشاره به آیات و روایات از این جهت بود که اگر بعداً بر اساس آن ها خواست فعالیتی صورت گیرد، مشخص باشد که در چه حوزه هایی باید تحقیق و کار کرد؛ لذا در هر یک از این ها راجع به مدلول آیات و روایات، نیازمند بحث توصیفی و استدلالی مفصل بود که اگر وارد آن ها می شدیم، قطعاً شما اشکال می کردید که این مباحث در حوزه ی فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی نیست و به نوعی وارد دانش تعلیم و تربیت می شدیم. پس در بحث کثرت مفاهیم سعی کردیم که جمع بندی آن ها را در دو قالب خلاصه گیری و دسته بندی در کتاب ارائه کنیم. در مورد کل کتاب هم یک خلاصه و جمع بندی در آخر داریم که مجموع همه ی این مباحث در آن تلخیص می شود و فقط نکات کلیدی آن برای این که کسی بخواهد ببیند که ما در این کتاب چه کرده ایم و یک تصویر کلی داشته باشد، ارائه شده است. البته طبیعتاً ضعف هایی هم دراین زمینه داشته ایم.
* دکتر حسن یوسفیان: در باب سؤالی که از مخاطبین این اثر فرمودند، می شود عرض کرد که کتاب هایی از این دست طبیعتاً مخاطب عمومی یا دانشجویان رشته های غیرمرتبط با موضوع کتاب ندارد یا کمتر دارد. لذا بیشتر کسانی که به صورت تخصصی در فلسفه ی تعلیم و تربیت یا خود تعلیم و تربیت کار می کنند یا برنامه ریزانی که می خواهند بر اساس اسلام، نظام تعلیم و تربیت تدوین کنند، مخاطب اصلی چنین اثری هستند.
هیچ تعلیم و تربیتی بدون فلسفه نیست؛ منتها وقتی این فلسفه مدون نباشد، به دلیل عدم آشنایی ما با مبانی خود، گاهی به اشتباه در رویکردهای عملی به سمت و سوی غلطی حرکت می کنیم که با آن مبانی مورد پذیرش ما سازگار نیست؛ لذا کسی که در نظام اسلامی می خواهد تعلیم و تربیت اسلامی را تدوین کند، باید با این مبانی آشنا باشد.
درباره ی سؤال مربوط به جایگاه شیطان در بحث تعلیم و تربیت می توان گفت که در این کتاب یکبار تحت عنوان افکار و وساوس شیطانی در بخش عوامل و موانع به این بحث پرداخته شده است و درباره ی خود شیطان هم در صفحه ی 429 به عنوان یکی از موانع در تعلیم و تربیت نکاتی مطرح شده است.
در مورد مشخص کردن روش پژوهش در این کتاب هم آقای دکتر مصباح نکاتی را فرمودند که البته شاید احتیاج به تفصیل بیشتری داشته باشد و همانطور که خانم دکتر ایروانی اشاره کردند در حد همین نکاتی که امروز گفته شد خوب بود که در کتاب می آمد که ان شاء الله در ویرایش های بعدی اضافه شود. در پایان از حضور و بیان نقطه نظرات دوستان تشکر می کنم.
منبع: نشریه کتاب ماه علوم اجتماعی، شماره 53 و54.