نویسنده: زیگفرید ملشینگر
مترجم: سعید فرهودی
مترجم: سعید فرهودی
تئاتر سیاسی به عنوان یک پدیده ی تاریخی بشمار می رود و نه به عنوان خواست و تمایلات یک دکترین ( ایدئولوژی و فلسفه). با وجود این، پدیده ی مزبور را نباید صرفاً یک پدیده تاریخی بدانیم و بر این پایه آن را یک چیز کهنه و از میان رفته بشمار آوریم. آنچه ( در اروپا) تئاتر را از 472 قبل از میلاد که قدیم ترین درام به آن مربوط می شود، تا همین گذشته نزدیک به حرکت درآورده است همان سیاست بوده و بس. و تا زمانی که از یک سو سیاست و از سویی هم تئاتر وجود داشته باشد، به طور یقین تئاتر سیاسی نیز وجود خواهد داشت.
بنابراین تأکید، تئاتر سیاسی به عنوان یک پدیده ی موجود در زمان حال استنباط می شود. درامهایی از گذشته ی تاریخی را فقط باید زمانی تئاتر سیاسی شمرد که امروزه نیز قابل اجرا باشند و مورد استفاده قرار گیرند. پس به درامهایی سیاسی گفته می شود که در زمان حال ما هم با سیاست سر و کار داشته باشند. و همین درامها هم باید درامهای سیاسی زمان گذشته باشند که توانسته اند با ارزشهای خود تاکنون دوام یافته و باقی بمانند.
این همان گونه که تاریخ می آموزد، بدان معنی نیست که سیاست در سایه ی « ارزشهای جاودانی» یا سایر عمومیتها به کار گرفته می شود. سیاست ( دولت، قدرت، سیستمهای حاکم، مالکیت، زور، جنگ و صلح) بر روی صحنه فقط می تواند ملموس و عینی ظهور نماید. تئاتر در برابر توده های تماشاگر اجرا می شود، بنابراین باید به وسیله ی همینها نیز درک گردد. این نکته ی ملموس تم در جریان تاریخ تئاتر سیای بدون استثنا در درون مسائل تازه و جالب توجه به چشم می خورد. پس این گونه تئاتر میل دارد که حمله کند، هجوم بیاورد و مداخله نماید.
تئاتر سیاسی یعنی تئاتر انتقادی. اگر محرک انتقاد در مسائل ملموس و عینی و جالب توجه جستجو می شود، نباید به نام یک حزب، یک حزب دیگر ( یا به نام یک ایدئولوژی، یک ایدئولوژی دیگر) مورد انتقاد قرار گیرد. اگر چنین باشد - همان طور که درامهای تاریخی و سیاسی نشان می دهند - دیگر نیازی به تئاتر نیست. در تئاتر سیاسی به نام یک اپوزیسیون نامشخص انتقاد صورت می گیرد. برای مثال در یک دمکراسی، بازی سیاسی احزاب معینی، افکار عمومی و یا اکثریتی که این حزبها را تشکیل داده اند، به انتقاد گرفته می شوند. تئاتر سیاسی می تواند به عنوان دادگاه اقلیتی نیز انجام وظیفه کند؛ این گونه تئاتر تنها مرجعی است که از سوی اقلیتی و یا فردی بر ضدّ افراد زیادی - اکثریت و یا قدرتی که از طرف آنها اعمال می شود - و حتی خود قدرت هم به طور کلّی به نمایش درآید.
با این همه باید گفت که افکار عمومی مهم ترین وسیله و میزانی است که می توان تئاتر سیاسی را از غیر سیاسی تشخیص داد. طبعاً سیاست تنها موضوع تئاتر نمی تواند باشد، همان طور که تنها موضوع زندگی هم نیست. تاریخ به خوبی نشان می دهد که سیاست یکی از مهم ترین عناصر تئاتر است، و همین تاریخ به ما می گوید که سیاست هم به همان اندازه ی تئاتر قدمت دارد. تئاتر سیاسی چیزهایی را نشان می دهد که به همه مربوط می شود: رخدادها، شرایط، اکتشافات، شیوه های کرداری و آداب و رسوم خوب و بد و زشت و زیبا. آنچه به همه مربوط است می تواند به یک یک افراد نیز مربوط باشد و انتقاد در همین جا عمومیت می یابد. در چنین شرایط انتقاد نیز به افکار عمومی روی می آورد، افشاگری می کند و نقابها را از چهره ها می درد. انتشار دادن یعنی برملا کردن آنچه که پنهان است و به معنای دیگر: معرفی حقیقت. حقیقت فقط زمانی پذیرفتنی است که به اثبات رسیده باشد. اما فقط حمله و هجوم یا مداخله، تئاتر سیاسی را توجیه نمی کند؛ انتقاد حقیقت قابل اثبات را بیان می دارد؛ و این انتقاد هنگامی مورد قبول است که تأییدی را مطالبه کند و اکنون آنچه قابل قبول واقع می شود، عینیت دارد.
یونانیان قدیم، آزادی بیان (Isegoria) را برای حقوق اساسی دمکراسی لازم می شمردند. اما تئاتر سیاسی در تمام دوران تاریخ به ندرت از چنین آزادیهایی برخوردار بوده است. همان طوری که تئاتر ممکن است که از سوی قدرت حاکم مورد سوء استفاده قرار گیرد، همان گونه نیز می تواند به وسیله ی عاملیت یک دمکراسی به انحصار درآید. تاریخ به ما می آموزد که هیچ کدام از درامهایی که بر این اساس به وجود آمده اند به اصل مطلب نپرداخته اند، اصلی که سیاست را در خارج از محدوده ی سیاست بررسی می کند. تئاتری که به عنوان ابزاری در دست حاکمیت علیه اپوزیسیون یا اصولاً مردم و افراد تحت سلطه، مورد سوء استفاده قرار گیرد، نمی تواند تئاتر سیاسی نام گیرد. در طول تاریخ آثار زیادی مشاهده می شود که به وسیله ی استتار از زیر ساطور سانسور جان سالم بدر برده اند. ایهام و اشاره قادر است که اعتراض را چنان به روی صحنه بیاورد که برای آگاهان قابل فهم باشد، اما حاکمیت نتواند از اجرای آن جلوگیری نماید ( چون برای قدرت حاکمه، این ممانعت نقطه ضعفی بشمار خواهد رفت). به این ترتیب متدهای استتار در دورانهای مختلف به مهارتهای گوناگونی تبدیل شده اند، و در میان درامهایی که هنوز هم قابلیت اجرا دارند از این گونه آثار به فراوان یافت می شود.
اغلب درامهای سیاسی، نمایشهایی فکریند. از یک سو، مثلاً ظاهر قضیه را به عنوان یک مسئله ی بغرنج و جالب توجه به نمایش درمی آورند و از دیگر سو، اصول انتقادی چنان انتخاب می شوند که با آگاهی همگان مطابقت نداشته باشد بلکه فقط چیزی را افشا می کند که حقیقت دارد و به دیگر کلام: باطن قضیه را نشان می دهند. هرگاه زمینه ی سیاسی واقعیت سیاسی به عنوان ظاهری برای واقعیت روی صحنه تئاتر برگزیده شود، به عنصری از افشاگری دست می یابیم که در نمایش، تفکر و تعمق تماشاگران را برمی انگیزد. قسمتی هم از واقعیت ملموس و جالب توجه می توانند چنان به نمایش درآید که زمینه ی اصلی آن تمام حقیقت را افشا کند؛ آری این یکی از ویژگیهای تئاتر است که منظور و هدف - نشان دادن تمام حقیقت - به آبستراکسیون منتهی می گردد و آن هم چنان به نمایش درمی آید که نتواند مورد قبول واقع گردد. بُعد میان زمینه ی ظاهری و باطنی با تمامی متعلقاتش به یک نمایش فکری نیز تعلق دارد، بُعدی که می تواند بیننده را از هر حیث تحت تأثیر قرار داده و به حرکت درآورد.
تئاتر سیاسی بیشتر از آنچه که در کتب تاریخی آمده به ما نشان می دهد: انسانهایی که تاریخ می سازند و انسانهایی که به وسیله ی آن تاریخ به وجود می آیند، یا به کلامی دیگر حاکمین و محکومین. حکام و دولتمردان قدرت را برای ادامه ی حکومت به کار می گیرند. انتقاد به سوء استفاده از قدرت، به نام اپوزیسیونی اقامه می شود که خود نیز سیاستی را در عین مخالفت ابراز می دارد، سیاستی که به قدرت و حاکمیت فردا مربوط است و در بهره گیری از ابزار گونه گون هم خرده گیر و وسواسی نیست. بنابراین اخلاق سیاست یکی از مهم ترین موضوعات تئاتر سیاسی بشمار می رود. در زندگی عادی اجتماعی قواعد و قوانینی وجود دارد که اکثر جامعه آنها را پذیرفته است: صداقت، شرافت و لیاقت. که و کدام مرجعی جز تئاتر قادر است بر ضد قراردادهای بی شرمانه اجتماعی قیام نماید؟ و درست به همین جهت تئاتر نباید باز هم به عنوان یک مؤسسه ی اخلاقی باقی بماند؛ در این رابطه کلام شیلر مصداق می یابد که: « عدالت بر روی صحنه، آن جایی آغاز می شود که اقتدار قوانین این جهان پایان می پذیرد.» صاحبان قدرت هرگز در خارج از محدوده ی خوب و بد قرار نمی گیرند. حق استفاده از زور به عنوان وسیله ای برای یک هدف «خوب» ( چیزی که هیچ کس نمی داند وقتی آن به اجرا درآید، به چه خوبی خواهد بود) ممکن که در سیاست مورد بحث و گفت و گو باشد اما در تئاتر سیاسی مورد اعتراض قرار می گیرد. تئاتر که موجودیت آن با ارزشی دوگانه میان بود و نمود مشخص می شود، وسایل و ابزاری را در اختیار دارد که قادر است مسائل را در پوشش نیز عرضه نماید.
تئاتر، قدرتمندان را به عنوان عامل معرفی می کند؛ و افراد بی قدرت را نیز تا آن جایی نشان می دهد که عامل کاری باشند. انسان مختار است که در میان امکانات فراوان چیزی را برگزیند و حتی قدرتمندان هم همین اختیار را دارا هستند ولی این را هم باید دانست که هر قدرتی مرزی دارد. آنهایی که مسائل پیش بینی نشده را در برنامه هایشان به حساب می آورند، خردمند هستند. فقط، کسی که «مرگ» را از نظر دور نمی دارد، می داند که محدوده ی همه ی قدرتها عمر انسانی است. این گونه مسائل بغرنج و لاینحل در تمامی برنامه ریزیهای سیاسی نیز به چشم می خورد. این فلسفه ی قدرت در مورد تعادل، احتیاط و خودشناسی هشداری است برای انسانها و چنان که می بینیم در سیاست هم « ضعف انسانی» دائماً جلوه می کند. و همین ضعفهایی که سیاستمداران آن را انکار می کنند و یا حداقل می کوشند که بر روی آن سرپوشی بگذارند - به ویژه هنگامی که در میان جمعی آشکار می گردند - یکی از بزرگ ترین تمهای تئاتر سیاسی در سرتاسر تاریخ بشمار میرود. آیا کسی می تواند تردیدی به خود راه دهد که در آینده چنین نخواهد بود؟
در آن جایی که تئاتر، افراد را به عنوان عامل نشان می دهد، این امکان را دارد که یا آکسیون را به عنوان یک نتیجه به نمایش بگذارد - آکسیونی که انگیزه ها در آن قابل رؤیت هستند - یا روندی که آکسیون در درون آن به وجود می آید. انسان به عنوان عامل، مختار است که در میان امکانات گونه گون به انتخاب بنشیند، او به این امکانات بی تردید فکر می کند. بنابراین آکسیونهای فکری مهم ترین آکسیونهای تئاتر سیاسی هستند. در این روند فکری، تماشاگر هم شرکت کرده و به تفکر می نشیند. این سؤال که: « اگر تو جای او بودی چه می کردی؟» این آکسیونها را از دیدگاههای ناب روانشناسی جدا می سازد. این گونه آکسیونها طبعاً به « ضعف انسانی» مربوط می شوند اما انگیزه ها در این جا به اهداف مطابقت ندارند و هرچه این اهداف از انگیزه ها بیشتر فاصله بگیرند، بیان آنها بدون در نظر گرفتن روانشناسی دشوارتر خواهد بود. در این رابطه هر که ریچارد سوم ( اثر شکسپیر) را با « دوبچک» مقایسه کند، می داند که منظور چیست. از طرف دیگر: لنین بدون کارل مارکس چه می توانست باشد؟ تئاتر سیاسی با امکاناتی که داراست می تواند این گونه تضادها را بیان نماید. هیچ کس نباید در آن تردیدی به خود راه بدهد که شناخت، دانش و برنامه ریزی با آخرین امکانات بشری باید پیشرفت کند ( هر که به دگرگونی این جهان کمک نکند، در حقیقت به بد و بدتر شدن آن کمک کرده است)، اما خود همین شناخت، دانش و برنامه ریزی بشر هم مرزیهایی دارد، در آن جایی که این مرزبندی مشخص شد، می فهمیم که قدرت در کجا و کی پایان می یابد و لطف نیز در همین جا معنایی مشابه عقل پیدا می کند.
تولستوی گفته است: این ویژگی هنر است که حقیقت را از عقل به احساس تبدیل نماید. لنین از قلب تپنده ی گورکی سخن می گفت؛ و مایرهولد اظهار تأسف می کرد که در هیچ کجای درامهای سیاسی دیده نمی شود انسانی به نمایش درآید، « که در سختترین لحظه های بحرانی احساسات کودکانه (شادی) را بیان نماید - همان گونه که لنین بود - چون او این توانایی را داشت که در دشوارترین لحظات مبارزه لبخند به لب بیاورد.» و این هم یکی دیگر از ویژگیهای تئاتر سیاسی است که نباید نادیده گرفته شود. بر روی صحنه های تئاتر ما متداول است که احساسات و عواطف را نشان نمی دهند، گویی روح، یک چیز بی ارزش، مسخره و مضرّی است. این البته مضحک خواهد بود اگر تصور شود که سیاست نخست باید به گونه ای انسانی و اخلاقی درآید، تا بتوانند آن را بر روی صحنه به نمایش بگذارند. اما آیا این هم مضحک نخواهد بود اگر تصور کنیم که باطل می تواند به مرور از این جهان رخت بربندد، بدون این که حرکت و مبارزه ای بر ضد آن صورت گیرد؟ هر کس عقل و خرد را با سردی احساس و یا با خونسردی یکی بداند، مطمئناً تئاتر بدی ارائه خواهد کرد زیرا او در واقع طبیعت بشری را به هیچ انگاشته است. در سرتاسر تاریخ هیچ گاه تئاتر سیاسی بدون این گونه نامعقولیها از قبیل خشم و غضب، و همدردی و عشق، مشاهده نگردیده است. تئاتر بدون شوخی و طنز و مطایبه ممکن است؟ تقریباً نیمی از تاریخ تئاتر سیاسی در محدوده ی کمی قرار دارد. و می توان گفت که همین بهترین نیمه ی آن است، زیرا به گفته ی برشت « لذت بردن» نابترین خاصیت تئاتر است. این را هم باید افزود که شوخی و طنز یکی از اساسی ترین پایه های تئاتر را تشکیل می دهد. در میان طنز و ریشخند و گروتسک، شوخی نیز یکی از ابزار تئاتر بشمار می رود، برای این که چیزهایی را در تاریخ و زمان معینی به استهزا می گیرد، چیزهایی که زمان نمی شناسند و در آینده نیز به عنوان مسائلی پیش بینی شده باقی خواهند ماند: حماقت. صاحبان قدرت تا کجا می توانند احمق باشند! و مصلحین جهان! و سیاستمداران واقع بین! و روشنفکران؟ و چه احمقند آنهایی که تصور می کنند انسانها یک روزی دست از حماقتهایشان برخواهند داشت...
اصولاً این تجربه ی تأسف آوری است، چون تئاتر با این همه تلاش خود در طول دو هزار و پانصد سال تقریباً هیچ کاری انجام نداده است؛ و این از همان زمانی است که موضوع سیاست نیز به تئاتر افزوده شد. من با این همه مطالعه در مورد تئاتر گاهی از خود می پرسم: اگر تئاتر امروز به چیزی هم رسیده بود، آیا یک آتنی در زمان اِشیل و آریستوفان چه بهره ای از آن برده بود؟ و ما اکنون پس از دوهزار و پانصد سال آیا بیشتر از یک بازی کودکانه از آن بهره می گیریم؟ خال از آن جایی که به آنچه که باید تئاتر نرسیده است، تکلیف ایجاب می کند که: به وسیله ی تئاتر سیاسی، غرور سیاستمداران را تحریک کنند و به آنها هشدار دهند و همان کلامی را بگویند که از زمان هراکلیت تا مائو بیان گردیده است و آن این که یکی بدون دیگران هیچ است. و این نتیجه گیری غیر معمول که حیات یعنی تضاد همیشگی و این را باید پذیرفت و به این نتیجه هم رسید که اندازه نگهداشتن در تئاتر هم مانند سیاست لازم است.
بالاخره آخرین کلام را چه کسی باید بگوید؟ مرد تئاتر، که تصمیم گرفته مسئله ی تاریخ را بررسی کند؟ تاریخ نویسان که می باید بداند با عجیب ترین و متغیّر ترین نوع هنر سر و کار دارد ( این جا همه چیز فردا به دیروز تعلق دارد)؟ یا پژوهنده ای که هرگز نمی تواند مسئله را همچون پل والری بیان نماید؛ او می گوید: « چشم پوشی از مسائل مستمر، دوره ای از جهان را نشان می دهد... عصر مسائل موقّتی افتتاح گردیده است... ما در جستجوی طرحها و نسخه های فرّاری هستیم و به آنها نیز ارج می نهیم. مفهوم تمام و کمال تقریباً از میان رفته است... بنابر آنچه که گفته شد، آخرین کلام نمی تواند برنامه ریزی شده باشد. نگاهی تاریخی از زمان حال به آینده، تیره و تار جلوه می کند زیرا که ما از نظر افکار و ایده ها در مرزهای محدودی محصور می باشیم، ولی با وجود این یک چیز را حتماً باید به خاطر سپرد و آن این که ما باز هم به این پرسش خود ادامه خواهیم داد که: چه باید کرد؟ که مسائل ضروری به انجام برسند و چه باید کرد که تئاتر سیاسی هم تا زمانی که ضروری است و سیاست و تئاتر وجود دارد، باقی خواهد ماند.
یک نویسنده ی تئاتر سیاسی در پشت دیوار سرزمینی مانده و به آن راه نمی یابد، زیرا که نظری خلاف تفکر حکّام آن را داراست. مؤلف دیگری که ایدئولوژی دیگری را تبلیغ می کند به وسیله ی هاراکیری خودکشی می کند. گروهی که تئاترشان برای دنیای بهتری تلاش دارد، دستگیر و زندانی می شوند. اما «بازی» همچنان ادامه دارد.
تئاتر سیاسی آزاد است و شایستگی این را هم دارد که آزاد باشد. من تصور می کنم که باید هم چنین باشد.
منبع: ملشینگر، زیگفرید، (1366)، تاریخ تئاتر سیاسی، سعید فرهودی، تهران، سروش، سوم
بنابراین تأکید، تئاتر سیاسی به عنوان یک پدیده ی موجود در زمان حال استنباط می شود. درامهایی از گذشته ی تاریخی را فقط باید زمانی تئاتر سیاسی شمرد که امروزه نیز قابل اجرا باشند و مورد استفاده قرار گیرند. پس به درامهایی سیاسی گفته می شود که در زمان حال ما هم با سیاست سر و کار داشته باشند. و همین درامها هم باید درامهای سیاسی زمان گذشته باشند که توانسته اند با ارزشهای خود تاکنون دوام یافته و باقی بمانند.
این همان گونه که تاریخ می آموزد، بدان معنی نیست که سیاست در سایه ی « ارزشهای جاودانی» یا سایر عمومیتها به کار گرفته می شود. سیاست ( دولت، قدرت، سیستمهای حاکم، مالکیت، زور، جنگ و صلح) بر روی صحنه فقط می تواند ملموس و عینی ظهور نماید. تئاتر در برابر توده های تماشاگر اجرا می شود، بنابراین باید به وسیله ی همینها نیز درک گردد. این نکته ی ملموس تم در جریان تاریخ تئاتر سیای بدون استثنا در درون مسائل تازه و جالب توجه به چشم می خورد. پس این گونه تئاتر میل دارد که حمله کند، هجوم بیاورد و مداخله نماید.
تئاتر سیاسی یعنی تئاتر انتقادی. اگر محرک انتقاد در مسائل ملموس و عینی و جالب توجه جستجو می شود، نباید به نام یک حزب، یک حزب دیگر ( یا به نام یک ایدئولوژی، یک ایدئولوژی دیگر) مورد انتقاد قرار گیرد. اگر چنین باشد - همان طور که درامهای تاریخی و سیاسی نشان می دهند - دیگر نیازی به تئاتر نیست. در تئاتر سیاسی به نام یک اپوزیسیون نامشخص انتقاد صورت می گیرد. برای مثال در یک دمکراسی، بازی سیاسی احزاب معینی، افکار عمومی و یا اکثریتی که این حزبها را تشکیل داده اند، به انتقاد گرفته می شوند. تئاتر سیاسی می تواند به عنوان دادگاه اقلیتی نیز انجام وظیفه کند؛ این گونه تئاتر تنها مرجعی است که از سوی اقلیتی و یا فردی بر ضدّ افراد زیادی - اکثریت و یا قدرتی که از طرف آنها اعمال می شود - و حتی خود قدرت هم به طور کلّی به نمایش درآید.
با این همه باید گفت که افکار عمومی مهم ترین وسیله و میزانی است که می توان تئاتر سیاسی را از غیر سیاسی تشخیص داد. طبعاً سیاست تنها موضوع تئاتر نمی تواند باشد، همان طور که تنها موضوع زندگی هم نیست. تاریخ به خوبی نشان می دهد که سیاست یکی از مهم ترین عناصر تئاتر است، و همین تاریخ به ما می گوید که سیاست هم به همان اندازه ی تئاتر قدمت دارد. تئاتر سیاسی چیزهایی را نشان می دهد که به همه مربوط می شود: رخدادها، شرایط، اکتشافات، شیوه های کرداری و آداب و رسوم خوب و بد و زشت و زیبا. آنچه به همه مربوط است می تواند به یک یک افراد نیز مربوط باشد و انتقاد در همین جا عمومیت می یابد. در چنین شرایط انتقاد نیز به افکار عمومی روی می آورد، افشاگری می کند و نقابها را از چهره ها می درد. انتشار دادن یعنی برملا کردن آنچه که پنهان است و به معنای دیگر: معرفی حقیقت. حقیقت فقط زمانی پذیرفتنی است که به اثبات رسیده باشد. اما فقط حمله و هجوم یا مداخله، تئاتر سیاسی را توجیه نمی کند؛ انتقاد حقیقت قابل اثبات را بیان می دارد؛ و این انتقاد هنگامی مورد قبول است که تأییدی را مطالبه کند و اکنون آنچه قابل قبول واقع می شود، عینیت دارد.
یونانیان قدیم، آزادی بیان (Isegoria) را برای حقوق اساسی دمکراسی لازم می شمردند. اما تئاتر سیاسی در تمام دوران تاریخ به ندرت از چنین آزادیهایی برخوردار بوده است. همان طوری که تئاتر ممکن است که از سوی قدرت حاکم مورد سوء استفاده قرار گیرد، همان گونه نیز می تواند به وسیله ی عاملیت یک دمکراسی به انحصار درآید. تاریخ به ما می آموزد که هیچ کدام از درامهایی که بر این اساس به وجود آمده اند به اصل مطلب نپرداخته اند، اصلی که سیاست را در خارج از محدوده ی سیاست بررسی می کند. تئاتری که به عنوان ابزاری در دست حاکمیت علیه اپوزیسیون یا اصولاً مردم و افراد تحت سلطه، مورد سوء استفاده قرار گیرد، نمی تواند تئاتر سیاسی نام گیرد. در طول تاریخ آثار زیادی مشاهده می شود که به وسیله ی استتار از زیر ساطور سانسور جان سالم بدر برده اند. ایهام و اشاره قادر است که اعتراض را چنان به روی صحنه بیاورد که برای آگاهان قابل فهم باشد، اما حاکمیت نتواند از اجرای آن جلوگیری نماید ( چون برای قدرت حاکمه، این ممانعت نقطه ضعفی بشمار خواهد رفت). به این ترتیب متدهای استتار در دورانهای مختلف به مهارتهای گوناگونی تبدیل شده اند، و در میان درامهایی که هنوز هم قابلیت اجرا دارند از این گونه آثار به فراوان یافت می شود.
اغلب درامهای سیاسی، نمایشهایی فکریند. از یک سو، مثلاً ظاهر قضیه را به عنوان یک مسئله ی بغرنج و جالب توجه به نمایش درمی آورند و از دیگر سو، اصول انتقادی چنان انتخاب می شوند که با آگاهی همگان مطابقت نداشته باشد بلکه فقط چیزی را افشا می کند که حقیقت دارد و به دیگر کلام: باطن قضیه را نشان می دهند. هرگاه زمینه ی سیاسی واقعیت سیاسی به عنوان ظاهری برای واقعیت روی صحنه تئاتر برگزیده شود، به عنصری از افشاگری دست می یابیم که در نمایش، تفکر و تعمق تماشاگران را برمی انگیزد. قسمتی هم از واقعیت ملموس و جالب توجه می توانند چنان به نمایش درآید که زمینه ی اصلی آن تمام حقیقت را افشا کند؛ آری این یکی از ویژگیهای تئاتر است که منظور و هدف - نشان دادن تمام حقیقت - به آبستراکسیون منتهی می گردد و آن هم چنان به نمایش درمی آید که نتواند مورد قبول واقع گردد. بُعد میان زمینه ی ظاهری و باطنی با تمامی متعلقاتش به یک نمایش فکری نیز تعلق دارد، بُعدی که می تواند بیننده را از هر حیث تحت تأثیر قرار داده و به حرکت درآورد.
تئاتر سیاسی بیشتر از آنچه که در کتب تاریخی آمده به ما نشان می دهد: انسانهایی که تاریخ می سازند و انسانهایی که به وسیله ی آن تاریخ به وجود می آیند، یا به کلامی دیگر حاکمین و محکومین. حکام و دولتمردان قدرت را برای ادامه ی حکومت به کار می گیرند. انتقاد به سوء استفاده از قدرت، به نام اپوزیسیونی اقامه می شود که خود نیز سیاستی را در عین مخالفت ابراز می دارد، سیاستی که به قدرت و حاکمیت فردا مربوط است و در بهره گیری از ابزار گونه گون هم خرده گیر و وسواسی نیست. بنابراین اخلاق سیاست یکی از مهم ترین موضوعات تئاتر سیاسی بشمار می رود. در زندگی عادی اجتماعی قواعد و قوانینی وجود دارد که اکثر جامعه آنها را پذیرفته است: صداقت، شرافت و لیاقت. که و کدام مرجعی جز تئاتر قادر است بر ضد قراردادهای بی شرمانه اجتماعی قیام نماید؟ و درست به همین جهت تئاتر نباید باز هم به عنوان یک مؤسسه ی اخلاقی باقی بماند؛ در این رابطه کلام شیلر مصداق می یابد که: « عدالت بر روی صحنه، آن جایی آغاز می شود که اقتدار قوانین این جهان پایان می پذیرد.» صاحبان قدرت هرگز در خارج از محدوده ی خوب و بد قرار نمی گیرند. حق استفاده از زور به عنوان وسیله ای برای یک هدف «خوب» ( چیزی که هیچ کس نمی داند وقتی آن به اجرا درآید، به چه خوبی خواهد بود) ممکن که در سیاست مورد بحث و گفت و گو باشد اما در تئاتر سیاسی مورد اعتراض قرار می گیرد. تئاتر که موجودیت آن با ارزشی دوگانه میان بود و نمود مشخص می شود، وسایل و ابزاری را در اختیار دارد که قادر است مسائل را در پوشش نیز عرضه نماید.
تئاتر، قدرتمندان را به عنوان عامل معرفی می کند؛ و افراد بی قدرت را نیز تا آن جایی نشان می دهد که عامل کاری باشند. انسان مختار است که در میان امکانات فراوان چیزی را برگزیند و حتی قدرتمندان هم همین اختیار را دارا هستند ولی این را هم باید دانست که هر قدرتی مرزی دارد. آنهایی که مسائل پیش بینی نشده را در برنامه هایشان به حساب می آورند، خردمند هستند. فقط، کسی که «مرگ» را از نظر دور نمی دارد، می داند که محدوده ی همه ی قدرتها عمر انسانی است. این گونه مسائل بغرنج و لاینحل در تمامی برنامه ریزیهای سیاسی نیز به چشم می خورد. این فلسفه ی قدرت در مورد تعادل، احتیاط و خودشناسی هشداری است برای انسانها و چنان که می بینیم در سیاست هم « ضعف انسانی» دائماً جلوه می کند. و همین ضعفهایی که سیاستمداران آن را انکار می کنند و یا حداقل می کوشند که بر روی آن سرپوشی بگذارند - به ویژه هنگامی که در میان جمعی آشکار می گردند - یکی از بزرگ ترین تمهای تئاتر سیاسی در سرتاسر تاریخ بشمار میرود. آیا کسی می تواند تردیدی به خود راه دهد که در آینده چنین نخواهد بود؟
در آن جایی که تئاتر، افراد را به عنوان عامل نشان می دهد، این امکان را دارد که یا آکسیون را به عنوان یک نتیجه به نمایش بگذارد - آکسیونی که انگیزه ها در آن قابل رؤیت هستند - یا روندی که آکسیون در درون آن به وجود می آید. انسان به عنوان عامل، مختار است که در میان امکانات گونه گون به انتخاب بنشیند، او به این امکانات بی تردید فکر می کند. بنابراین آکسیونهای فکری مهم ترین آکسیونهای تئاتر سیاسی هستند. در این روند فکری، تماشاگر هم شرکت کرده و به تفکر می نشیند. این سؤال که: « اگر تو جای او بودی چه می کردی؟» این آکسیونها را از دیدگاههای ناب روانشناسی جدا می سازد. این گونه آکسیونها طبعاً به « ضعف انسانی» مربوط می شوند اما انگیزه ها در این جا به اهداف مطابقت ندارند و هرچه این اهداف از انگیزه ها بیشتر فاصله بگیرند، بیان آنها بدون در نظر گرفتن روانشناسی دشوارتر خواهد بود. در این رابطه هر که ریچارد سوم ( اثر شکسپیر) را با « دوبچک» مقایسه کند، می داند که منظور چیست. از طرف دیگر: لنین بدون کارل مارکس چه می توانست باشد؟ تئاتر سیاسی با امکاناتی که داراست می تواند این گونه تضادها را بیان نماید. هیچ کس نباید در آن تردیدی به خود راه بدهد که شناخت، دانش و برنامه ریزی با آخرین امکانات بشری باید پیشرفت کند ( هر که به دگرگونی این جهان کمک نکند، در حقیقت به بد و بدتر شدن آن کمک کرده است)، اما خود همین شناخت، دانش و برنامه ریزی بشر هم مرزیهایی دارد، در آن جایی که این مرزبندی مشخص شد، می فهمیم که قدرت در کجا و کی پایان می یابد و لطف نیز در همین جا معنایی مشابه عقل پیدا می کند.
تولستوی گفته است: این ویژگی هنر است که حقیقت را از عقل به احساس تبدیل نماید. لنین از قلب تپنده ی گورکی سخن می گفت؛ و مایرهولد اظهار تأسف می کرد که در هیچ کجای درامهای سیاسی دیده نمی شود انسانی به نمایش درآید، « که در سختترین لحظه های بحرانی احساسات کودکانه (شادی) را بیان نماید - همان گونه که لنین بود - چون او این توانایی را داشت که در دشوارترین لحظات مبارزه لبخند به لب بیاورد.» و این هم یکی دیگر از ویژگیهای تئاتر سیاسی است که نباید نادیده گرفته شود. بر روی صحنه های تئاتر ما متداول است که احساسات و عواطف را نشان نمی دهند، گویی روح، یک چیز بی ارزش، مسخره و مضرّی است. این البته مضحک خواهد بود اگر تصور شود که سیاست نخست باید به گونه ای انسانی و اخلاقی درآید، تا بتوانند آن را بر روی صحنه به نمایش بگذارند. اما آیا این هم مضحک نخواهد بود اگر تصور کنیم که باطل می تواند به مرور از این جهان رخت بربندد، بدون این که حرکت و مبارزه ای بر ضد آن صورت گیرد؟ هر کس عقل و خرد را با سردی احساس و یا با خونسردی یکی بداند، مطمئناً تئاتر بدی ارائه خواهد کرد زیرا او در واقع طبیعت بشری را به هیچ انگاشته است. در سرتاسر تاریخ هیچ گاه تئاتر سیاسی بدون این گونه نامعقولیها از قبیل خشم و غضب، و همدردی و عشق، مشاهده نگردیده است. تئاتر بدون شوخی و طنز و مطایبه ممکن است؟ تقریباً نیمی از تاریخ تئاتر سیاسی در محدوده ی کمی قرار دارد. و می توان گفت که همین بهترین نیمه ی آن است، زیرا به گفته ی برشت « لذت بردن» نابترین خاصیت تئاتر است. این را هم باید افزود که شوخی و طنز یکی از اساسی ترین پایه های تئاتر را تشکیل می دهد. در میان طنز و ریشخند و گروتسک، شوخی نیز یکی از ابزار تئاتر بشمار می رود، برای این که چیزهایی را در تاریخ و زمان معینی به استهزا می گیرد، چیزهایی که زمان نمی شناسند و در آینده نیز به عنوان مسائلی پیش بینی شده باقی خواهند ماند: حماقت. صاحبان قدرت تا کجا می توانند احمق باشند! و مصلحین جهان! و سیاستمداران واقع بین! و روشنفکران؟ و چه احمقند آنهایی که تصور می کنند انسانها یک روزی دست از حماقتهایشان برخواهند داشت...
اصولاً این تجربه ی تأسف آوری است، چون تئاتر با این همه تلاش خود در طول دو هزار و پانصد سال تقریباً هیچ کاری انجام نداده است؛ و این از همان زمانی است که موضوع سیاست نیز به تئاتر افزوده شد. من با این همه مطالعه در مورد تئاتر گاهی از خود می پرسم: اگر تئاتر امروز به چیزی هم رسیده بود، آیا یک آتنی در زمان اِشیل و آریستوفان چه بهره ای از آن برده بود؟ و ما اکنون پس از دوهزار و پانصد سال آیا بیشتر از یک بازی کودکانه از آن بهره می گیریم؟ خال از آن جایی که به آنچه که باید تئاتر نرسیده است، تکلیف ایجاب می کند که: به وسیله ی تئاتر سیاسی، غرور سیاستمداران را تحریک کنند و به آنها هشدار دهند و همان کلامی را بگویند که از زمان هراکلیت تا مائو بیان گردیده است و آن این که یکی بدون دیگران هیچ است. و این نتیجه گیری غیر معمول که حیات یعنی تضاد همیشگی و این را باید پذیرفت و به این نتیجه هم رسید که اندازه نگهداشتن در تئاتر هم مانند سیاست لازم است.
بالاخره آخرین کلام را چه کسی باید بگوید؟ مرد تئاتر، که تصمیم گرفته مسئله ی تاریخ را بررسی کند؟ تاریخ نویسان که می باید بداند با عجیب ترین و متغیّر ترین نوع هنر سر و کار دارد ( این جا همه چیز فردا به دیروز تعلق دارد)؟ یا پژوهنده ای که هرگز نمی تواند مسئله را همچون پل والری بیان نماید؛ او می گوید: « چشم پوشی از مسائل مستمر، دوره ای از جهان را نشان می دهد... عصر مسائل موقّتی افتتاح گردیده است... ما در جستجوی طرحها و نسخه های فرّاری هستیم و به آنها نیز ارج می نهیم. مفهوم تمام و کمال تقریباً از میان رفته است... بنابر آنچه که گفته شد، آخرین کلام نمی تواند برنامه ریزی شده باشد. نگاهی تاریخی از زمان حال به آینده، تیره و تار جلوه می کند زیرا که ما از نظر افکار و ایده ها در مرزهای محدودی محصور می باشیم، ولی با وجود این یک چیز را حتماً باید به خاطر سپرد و آن این که ما باز هم به این پرسش خود ادامه خواهیم داد که: چه باید کرد؟ که مسائل ضروری به انجام برسند و چه باید کرد که تئاتر سیاسی هم تا زمانی که ضروری است و سیاست و تئاتر وجود دارد، باقی خواهد ماند.
یک نویسنده ی تئاتر سیاسی در پشت دیوار سرزمینی مانده و به آن راه نمی یابد، زیرا که نظری خلاف تفکر حکّام آن را داراست. مؤلف دیگری که ایدئولوژی دیگری را تبلیغ می کند به وسیله ی هاراکیری خودکشی می کند. گروهی که تئاترشان برای دنیای بهتری تلاش دارد، دستگیر و زندانی می شوند. اما «بازی» همچنان ادامه دارد.
تئاتر سیاسی آزاد است و شایستگی این را هم دارد که آزاد باشد. من تصور می کنم که باید هم چنین باشد.
منبع: ملشینگر، زیگفرید، (1366)، تاریخ تئاتر سیاسی، سعید فرهودی، تهران، سروش، سوم