اینجا در بین آثار متعدد دیگر که راجع به تاریخ باستانی رم نوشته شده است و غالب آنها اهمیت کلاسیک هم دارد(15) من می خواهم فقط از یک کتاب دیگر یاد کنم: عظمت و انحطاط رم، اثر فره رو(16) نویسنده ایتالیائی. این کتاب که از تأثیر سنتهای مربوط به نقد تاریخی بر کنار بود و نویسنده اش هم نه یک مورخ حرفه یی بلکه بیشتر یک روزنامه نگار بشمار می آمد نزد مورخان حرفه یی با سردی تلقی شد و حتی بندتوکروچه فیلسوف و منتقد معروف تصنیف آن را برای تاریخ نگاری ایتالیایی چندان مایه آبرو نمی یافت، معهذا شهرت و قبولی کم نظیر یافت و تأثیری که در محیط فکری عصر خویش کرد کم مانند بود. فره رو (1941 -1871) تا حدی مثل مومزن اما خیلی بیش از او در تفسیر دنیای گذشته از تاریخ معاصر کمک گرفت چنانکه رومیهای عهد جمهوریت را از لحاظ آرمانهای خویش بابوئرهای(17) افریقای جنوبی مقایسه می کرد، اوگوستوس را از لحاظ وسعت و حدود قدرت با رئیس جمهوری ایالات متحده شبیه می یافت و لوکولوس(18) را از آنجهت که توانست توجه رم را از جنگ و اختلاف داخلی به فتوحات خارجی معطوف کند با ناپلئون بناپارت تشبیه می کرد. این طرز مقایسه هرچند کار او را در نظر مورخان دانشگاه کم قدر می کرد اما عامه را نسبت به اثر وی علاقمند ساخت. مخصوصاً که وی عظمت و انحطاط رم را از دیدگاه اقتصادی بررسی کرد و در روشنایی مطالعات اجتماعی می کوشید با توجه به اختلاف بین طبقات فقیر و غنی عظمت و انحطاط رم را از لحاظ مبانی مربوط به تجارت و اقتصاد تفسیر کند. در واقع با آنکه طی نیم قرن اخیر هم روشناییهای تازه یی بر تاریخ باستانی رم دمیده است مورخ امروز هم مثل فره رو و گیبون در بررسی عظمت و انحطاط رم دشواریهای بسیار دارد و شاید یک سبب عمده که مورخ امروز را هم مثل مورخان گذشته از ابداء یک نظر قاطع در این باره باز می دارد این باشد که نه عظمت رم علت واحد و ثابتی داشته است نه انحطاط آن. و کدام جریان عظیم تاریخ هست که تمام زوایای آن را مثل یک طلسم افسانه یی بتوان فقط با یک کلید جادو گشود؟
معهذا در انحطاط و سقوط رم اگر آنگونه که ادوارد گیبون ادعا دارد(19) مسیحیت علت اصلی یا لامحاله یک علت عمده نباشد قطعاً توسعه آن را در قلمرو این امپراتوری یک نشانه این انحطاط و سقوط می توان شمرد. علتهای عمده که امپراتوری را از درون منهدم می کرد و جنگهای بی امان، مالیاتهای گزاف، فقر و بیکاری، بیماریهای واگیر ناشی از فقر و گند، مبارزات طبقاتی، شیوع نومیدیهای پرخاشجویانه در طبقات فقیر، و رواج شهوت پرستیهای بی بند و بار در طبقات غنی فقط پاره یی از آنها را تشکیل می داد و همه از جمله اسباب متعددی بشمار می آمد که در جامعه سنت زده و فرسوده رم به استقبال مردم از تعلیم مسیح و اعراض آنها از وعده های دروغ قیصرها کمک می کرد. با افول تدریجی خصلت مردانه در بین رومیها که منجر به عقیم ماندن استعدادها و انحطاط یافتن سطح فعالیت تولیدی می شد هم اخلاق رواقی به بن بست بیحاصلی افتاد هم غلبه تدریجی مهاجمان بربر - گوتها از شرق، ژرمنها از شمال و اندالها از جنوب و غرب - بجای مقاومت تقریباً با نوعی خلأ مواجه شد. وقتی شرک رومیها با روح میهن پرستی که از آن سرچشمه و نیرو می گرفت روی به افول رفت(20) سنای رم نیز که می توانست این شهر جاودانه را در مقابل غله نظامیگری حمایت کند و در عین حال آن را از آفت هرج و مرج نگهدارد از مدتها پیش به فلج کلی دچار بود. پیروزی مسیحیت، چنانکه مخالفان آن حتی در عهد سیپریان قدیس(21) (258 -200) از بیانش خودداری نمی کردند عبارت از مرگ رم بود. عناصر ژرمن که مقارن انحطاط رم در شمال ایتالیا افزون شده بودند البته ممکن نبود دنیای باستانی رم را جذاب کنند یا نجات بخشند. اما غلبه آنها در دنیایی کهنه که با انحطاط اخلاقیات شرک رهبری اخلاقی آن به دست مسیحیت افتاده بود، دوره تازه یی در تاریخ شروع کرد - قرون وسطی.
البته تاریخ مسیحیت که خود از بعضی جهات یک پدیده تاریخ رم محسوبست در دنبال مباحثات و انتقادات باوئر(22) (1860-1792) و داوید اشتراوس (74-1808) که ارزش و اعتبار کتابهای عهد جدید را به عنوان مأخذ تاریخی در باب زندگی عیسی و تاریخ آغاز مسیحیت در خور تردید یا رد شمردند اکنون در مسیر تحقیقات علمی افتاده است؛ با اینهمه ارتباط زندگی عیسی با عقاید عامه مسیحیان و ارتباط تاریخ مسیحیت با اختلافات کلیساها از اسبابی است که تحقیق دقیق عینی را درین مسایل دشوار می کند(23). با آنکه از اواخر قرن گذشته محققان گه گاه کوشیده اند تحقیقات مربوط به مسیحیت را از تأثیر حب و بغض کلیسایی بیرون آورند توفیقی درین کار حاصل نکرده اند و فقط گه گاه بیعلاقگی یا نفرتی را که نسبت به کلیسا دارند بیطرفی پنداشته اند. ارنست ترولچ که یک کتاب او در باب تعالیم اجتماعی کلیساها و گروههای مسیحی(24)، طی نیم قرن اخیر همه جا در حوزه های علمی و در تاریخ نگاری تأثیر بسیار داشته است مثل تعدادی دیگر از محققان توصیه می کند که مطالعه مسیحیت باید بیرون از تأثیر عقاید جزمی محققان و براساس مبانی علمی تاریخ ادیان که عبارت از نقد دقیق اسناد، توجیه رویدادها و پدیده ها بر اساس علل و اسباب طبیعی، و بالاخره مطالعه تطبیقی درآنهاست صورت گیرد اما بررسی این مسأله در شروط و حدود اینگونه ضوابط البته دشواریهای بسیار دارد خاصه که این طرز مطالعه، هم شخص عیسی را از مسیحیت جدا می کند و هم مسیحیت را بخاطر آنچه به دنیای غیر مسیحی مدیون است تا حدی فاقد اصالت نشان می دهد. چنانکه در سالهای پایان جنگ جهانی دوم پاره یی اسناد که در اطراف بحرالمیت کشف شد و بنام طومارهای بحرالمیت معروف است ارتباط عیسی را با فرقه هایی که این طومارها منسوب بدانهاست نشان می دهد(25) و این امریست که مورخ هرقدر هم محتاط باشد نمی تواند آنرا به چشم اهمیت تلقی نکند. از این رو مطالعه در تاریخ مسیحیت در بیرون از قلمرو مشاجرات و معتقدات دینی آسان نیست. با اینهمه تاریخ کلیسا و انشعابات آن با مطالعات قابل ملاحظه یی که در تاریخ ادیان انجام می شود تا حد زیادی از آنچه در آغاز قرن حاضر بوده است روشن تر شده است و حتی ارتباط عقاید و مراسم کلیسا با آنچه میراث یهودی، بابلی، و مصری خوانده می شود نیز اکنون با دقت علمی بیشتر بررسی می شود چنانکه عقاید آباء کلیسا و فلسفه قرون وسطی هم دارد تدریجاً از قلمرو الهیات مسیحی وارد تاریخ فلسفه می شود.
بدون شک عنوان قرون وسطی مثل عنوان دوره باستانی و حتی عنوان دوره جدید که درباره تاریخ اروپای غربی نزد مورخان معمول است از ابهام یا توسعی خالی نیست. از جمله درباره تاریخ شروع قرون وسطی مورخان از قرن سوم تا هفتم میلادی اختلاف دارند و راجع به پایان آن نیز در حالیکه ایتالیاییها آن را مقارن شروع رنسانس، و آلمانیها مقارن آغاز نهضت اصلاحات مذهبی می شمرند(26)، بعضی مورخان از جمله ترولیان(27) مورخ معروف انگلیسی فقط شروع انقلاب صنعتی را در قرن هجدهم به عنوان پایان قرون وسطی پذیرفتنی می یابند(28) و می پندارم که در پایان انقلاب کبیر فرانسه بیشتر می توان افقهای یک عصر جدید را در تاریخ شرق و غرب جستجو کرد. بعلاوه اگر مورخ در تقسیم بندی ادوار بخواهد به همین سه دوره قدیم، وسطی و جدید قایل شود ناچار در طی زمان و همراه با ادامه تاریخ، هر یک از آنها توسعه خواهد یافت. دوران جدید جزو قرون وسطی خواهد شد و قرون وسطی جزو قرون قدیم. نه آیا قرون وسطی در شرق و غرب گه گاه خود را آخرالزمان تلقی می کرد، نه یک دوران میانه؟ با اینهمه در فاصله سقوط پایتخت رم غربی بر دست بربرهای اودواکر(29) تا روزگار سقوط پایتخت رم شرقی بر دست ترکان عثمانی، برای این دوران هزارساله (1453-476) که بیشترینه مورخان از آن به قرون وسطی تعبیر می کنند در تاریخ اروپای غربی می توان پاره یی ویژگیهای مشترک نشان داد که عبارتند از حضور فئودالیته، مسیحیت، و غلبه عناصر ژرمنی. با آنکه بعضی مورخان مثل فوستل دوکولانژ نقش عناصر ژرمنی را در ایجاد فرهنگ قرون وسطی چندان در خور توجه نیافته اند تأثیر این عناصر در سراسر قرون وسطی در تاریخ اروپای غربی پیداست و غیر از سرداران و امپراتوران حکماء و متألهان این ادوار نیز غالباً این غلبه عناصر ژرمنی را نشان می دهند.
عنوان قرون وسطی که سابقه استعمالش به قرن هفدهم می رسد(30) اگر مخصوصاً فقط در مورد تاریخ اروپای غربی در طی این دوران هزارساله بکار رود کمتر تعبیر گمراه کننده یی خواهد بود. چنانکه استعمال آن حتی در ادبیات اروپای غربی اشکال دارد و اطلاق آن درین مورد آنچه را ابتکار و شروع یک ادبیات باید خوانده شود مثل نوعی ادامه و دنباله برای ادبیات لاتین قلمداد می کند که درست نیست. چنانکه در فلسفه هم حکمت اسکولاستیک(31) فقط یک دوران توقف و رکود و منحصر به شرح و تفسیر فلسفه یونان باستانی نیست آغاز فلسفه تازه یی بنام فلسفه مسیحی است و اینکه در فلسفه دکارت، مالبرانش، و برکلی(32) تصوری که از ذات باری هست به تصوری که بولس(33)، اگوستن و طوماس قدیس(34) از خدا عرضه کرده اند نزدیکتر است تا به آنچه ارسطو در این باب دارد نشان آن است که فلسفه دوران جدید اروپا را نمی توان بدون توجه به فلسفه قرون وسطی همچون دنباله مستقیم سیر فلسفه یونانی شمرد و مورخ اگر تنها بر اصل تاریخگرایی هم تکیه کند ناچار مثل ارنست ترولچ قرون وسطی را بمثابه زهدان تمدن دوران جدید خواهد یافت(35) و در اینکه تمام جنبه های این دوران طولانی را با کلیشه واحد «قرون تاریک»(36) تعبیر کند دچار تردید خواهد شد. در واقع هرچند امروز در روزنامه ها، حوزه های انتخابات و برنامه های ترقی نمای احزاب هنوز گه گاه از قرون وسطی بمثابه یک دوران پستی و انحطاط سخن می گویند لیکن در مجامع علمی دیگر نه فقط با علاقه از آن یاد می کنند بلکه گه گاه نیز بقول ژیلسون نسبت به آن شوقی تحسین آمیز هم نشان می دهند(37). بعلاوه شک نیست که در طی این قرنهای دراز مردم بیش از آنکه خود را در یک دوره وسطی تصور کنند درباره زمان خود همواره تصور یک دوران تازه داشته اند و اگر کسانی هم مثل پترارکا(38) دوره خویش را دوران انحطاط خوانده اند بیشتر ناخرسندیهای خویش را نشان می داده اند تا احساس اهل زمانه را.
در واقع اگر در عهد رنسانس و مخصوصاً دوران اصلاحات مذهبی و عصر روشنگری از این دوره از تاریخ اروپای غربی با لحن تحقیر و نفرتی که مولود واکنش تفتیش عقاید بود یاد می کردند، با نهضت رمانتیسم در قرن نوزدهم تمام اروپا مخصوصاً آلمان نوعی شوق و هیجان تازه برای این دوران نشان داد. با این شوق و هیجان بود که مطالعه تاریخ قرون وسطی در نزد مورخان آلمان بمثابه بررسی در تاریخ قوم ژرمن تلقی شد چنانکه لودن(39) که یک دوره تاریخ دوازده جلدی بین سالهای 1825 تا 1837 درباره قوم ژرمن نوشت قرون وسطی را دوره یی خواند که بوسیله قوم ژرمن آغاز می شود و هم بوسیله آنها خاتمه می یابد و در سراسر آن نیز قوم ژرمن تجلی دارد. مورخی دیگر بنام رائومر(40) که یک تاریخ مفصل و شش جلدی در باب خاندان هوهنشتاوفن(41) نوشت در واقع می خواست مفاخر قوم ژرمن را احیاء کند و شوروشوق رمانتیکی که اینها نثار قرون وسطی می کردند ناشی از علایق قومی و ملی بود نه شوق حقیقت جویی یک مورخ واقعی.
در همین آلمان قرن نوزدهم بود که مطالعات مربوط به قرون وسطی با پاره یی آثار فون رانکه بر مبنای ملاحظات انتقادی مطمئن و دقیق واقع گشت. از آنجمله بود کتاب وی در باب تاریخ پاپها که در طی آن رانکه ضمن بررسی درباره شخصیت و احوال پاپها و طرز اداره و حکومت آنها نشان می داد که دستگاه پاپ در توسعه و تطور اروپا تأثیر قابل ملاحظه یی داشته است و خود آن نیز مثل سایر بنیادهای انسانی در طی زمان عرضه دگرگونیها بوده است. در کار فون رانکه طرفه آن بود که پروتستان بودنش هم مانع از آن نشد که در کتاب خویش از پاپها غالباً با انصاف و متانت و گه گاه حتی با تحسین یاد کند و در عین حال از شور و شوق رمانتیکها هم که غالباً وجود پاپ را درین اعصار همچون سدی در مقابل خودکامگی سلاطین می شمردند اجتناب ورزد. با آنکه این لحن بی تفاوت که وی درباره مخالفان آیین پروتستان داشت نمی توانست موافق طبع رهبران مذهبی آلمان باشد و از آن بهمین سبب انتقاد هم کردند، کتاب رانکه به زبانهای دیگر ترجمه شد، در تمام اروپا شهرت یافت و هنوز از مراجع عمده تحقیق در قسمتی از تاریخ قرون وسطی محسوبست. سایر جنبه های تاریخ قرون وسطی هم در تعدادی دیگر از آثار فون رانکه از جمله در «تاریخ پروس» بررسی شد و احوال «پادشاهان و مردم» هم که وی در تاریخ این ادوار بررسی کرد روشناییهای جالبی بر تاریخ اواخر این دوران طولانی افکند. در بین شاگردان فون رانکه که در زمینه تاریخ قرون وسطی با همان شیوه انتقادی آثاری شایان توجه بوجود آورده اند نام گئورگ وایتس(42) گیزه برشت، و زیبل را می توان یاد کرد که مخصوصاً تاریخ نظامات دولتهای ژرمن و تاریخ قیصرهای آلمانی قرون وسطی تا حد زیادی بوسیله آنها روشن شد. چنانکه در فرانسه هم آثار کسانی مثل فوستل دوکولانژ، و هالفن(43) نشان داد که در بررسی تاریخ قرون وسطی راجع به اهمیت نقش عناصر ژرمنی مبالغه دور از واقع هم نباید کرد و آثار این مورخان اخیر جنبه لاتینی تاریخ قرون وسطی را بنحو شایسته یی روشن کرد. بعلاوه تأثیر مطلوب مؤسسه یی علمی را که در حدود 1829 با نام «مدرسه اسناد»(44) برای بررسی مآخذ و مدارک تاریخی قدیم بوجود آمد و در جمع و نقد اسناد مربوط به قرون وسطی نباید نادیده گرفت. نیز، نشریه یی به نام مجله تاریخی(45) که در 1876 بوسیله گابریل مونود(46) از مورخان و محققان فعال این مدرسه بنیاد شد و همچنین نشریه یی به نام اسناد چاپ نشده(47) که نیز بوسیله تربیت یافتگان این مدرسه اداره می شد در توسعه مطالعات راجع به قرون وسطی نقش جالبی داشته اند و توسعه فعالیت مجامع مشابه و تحقیقات و نشریات مربوط به دانشگاهها و محققان مستقل که در زمان ها هنوز تقریباً همه جا ادامه دارد احوال قرون وسطی را تا حد زیادی روشنتر کرده است.
بعلاوه نه فقط بعنوان یک فصل کمتر شناخته قرون وسطی(48) بلکه حتی بعنوان یک پدیده تازه که در اروپای قرون وسطی، در اروپای عهد رنسانس، و حتی در اروپای عهد جدید تأثیر فرهنگی و سیاسی و نظامی قابل ملاحظه داشت تاریخ اسلام نیز برای پژوهشگران دو قرن اخیر اروپا جاذبه خاص یافت. همچنین اروپای عصر جدید از آغاز فعالیتهای استعماری در برخورد با قسمت عمده یی از شرق خویشتن را با دنیای اسلام مواجه می یافت و هیئتهای تبلیغی نیز همراه با سایر دستگاههای وابسته به استعمار برای توسعه نفوذ بیشتر خویش آشنایی بیشتر با فرهنگ اسلامی را لازم می دیدند و اینهمه، کنجکاویهای بی شایبه علاقمندان به تاریخ، تاریخ ادیان، و تاریخ تمدن را نیز برای کشف علمی دنیای اسلام می افزود. بدون شک اولین حاصل این کشف خروج تدریجی اروپاییان بود از پندارها که حتی امثال فرانسیس بیکن و ولتر را نسبت به اسلام وادار به تعصب می کرد، طی چند قرن اروپاییها را واداشت تا درباره محمد(ص) و اسلام افسانه های مغرضانه ببافند که هیچ درخور ذکر نیست(49). درست است که از وقتی کارلایل، محمد را به عنوان یک قهرمان تاریخ در خور ستایش یافت و مخصوصاً در دنبال توسعه شرقشناسی در اروپا، دنیای غرب در آشنایی با اسلام وارد مرحله تازه یی شد لیکن هنوز، بسیاری از مورخان اروپا هرجا در بیان احوال محمد به تأویل یا تفسیری دست بیابند که متضمن ایراد یا اعتراض بر وی باشد آن را بر هر تفسیر یا تأویل دیگر ترجیح می دهند. معذلک در طی این مدت در زمینه تاریخ و تمدن اسلام پژوهشهایی که بوسیله تعدادی از شرقشناسان انجام یافته است و حاصل آن در دایرة المعارف اسلام انعکاس دارد، این رشته از مطالعات را چنان توسعه یی داده است که در جهان اسلام هم امروز بدون توجه به این مطالعات نمی توان پژوهشهای تازه کرد. از جمله نه فقط قسمت عمده مآخذ قدیم تاریخ اسلام را از کتابها، کتیبه ها، الواح، پاپیروسها، سکه ها و سایر آثار بررسی کرده اند بلکه حتی درباره منابع علوم اسلامی از قرآن و حدیث و فقه و احکام نیز پژوهشهای بسیار جالب کرده اند.
از جمله تأثیرات قابل ملاحظه یی که دنیای اسلام در تاریخ اروپا بخشید گذشته از نتایج جنگهای صلیبی که تأثیر آن، در حیات اجتماعی و سیاسی اروپا تدریجاً محسوس شد باید غلبه عثمانیها را بر قسطنطنیه (1453) یاد کرد که همراه با عوامل دیگر، فرهنگ غرب را وارد مرحله رنسانس کرد و مقارن توسعه آن با بسط راههایی دریایی، کشف امریکا، نهضتهای مربوط به اصلاحات مذهبی، و ایجاد حکومتهای ملی، اروپا وارد دوران تازه یی در تاریخ خویشن شد. درباره این قرون جدید مطالعات انتقادی در دو قرن اخیر مخصوصاً بسبب بررسیهایی که در مورد هر یک از کشورهای اروپا یا بنیادهای گونه گونه و جداگانه مربوط به این کشورها انجام یافته است تاریخ به نتایج مطمئنتر رسیده است و البته کثرت اسناد و مدارک باقی مانده، وجود صنعت چاپ، و آزادیهایی که مورخ در دورانهای گذشته، از بسیاری از آنها بی بهره بود نیز سبب می شود که درباره این دوره از تاریخ حاصل بررسیهای مورخان بیشتر در خور اعتماد تلقی گردد.
این نکته که تاریخ قرون جدید مخصوصاً آنچه به دوران بعد از انقلاب فرانسه مربوط است غالباً با احساسات و هیجانات عامه پیوند دارد بررسی انتقادی را آنگونه که در مورد تاریخ قرون وسطی و قرون باستانی ممکن هست در مورد تاریخ قرون اخیر دشوار می کند. حتی در نزد مورخی عینیت گرای مثل لردآکتن (1836-1902) نیز توجه به مسایل و علایق جاری سبب شده است که تاریخ قرون جدید به عنوان تاریخ تطور و توسعه آزادی تلقی شود - و البته از دیدگاه خاص طبقه اشرافی جدید انگلیس. این اشراف زاده کاتولیک انگلیسی که بحکم تربیت سیاسی و مذهبی درباره مفهوم آزادی عقاید خاصی داشت غالباً خاطرنشان می کرد که دین و آزادی بهترین چیزهایی هستند که انسان در تمام تاریخ جستجو کرده است و با اینهمه راه هردوشان در سراسر تاریخ با لکه های خون آلوده است. در بررسی انقلاب فرانسه و وحشتهایی که در طی آن در تمام اروپا موج می زد لردآکتن می پنداشت که آنچه این انقلاب را به نتایج نامطلوب منتهی کرد فقط این بود که در انقلاب، آزادی فدای مساوات شد و خودکامگی سلطان جای خود را به خودکامگی عامه داد(50). جالب آنست که انقلاب فرانسه بقدری با احساسات و هیجانات عامه ارتباط یافت که حتی مورخان هم در طی دو قرن اخیر غالباً لازم دیده اند که در مورد شرح و تفسیر آن، مقابل یکدیگر جبهه بندی کنند. تیبوده(51) (1936 -1874) یک منتقد معروف فرانسوی حق دارد که در این باره از تاریخ چپ و تاریخ راست صحبت می کند و از دو جبهه مخالف مورخان درین باب.(52) این اختلاف نظر گاه درباره انقلاب فرانسه در واقع از همان نیم قرن اول بعد از انقلاب آغاز می شود و رنگ خاصی به تاریخنویسی رمانتیک می بخشد. حتی در 1824 کتابی که مینیه(53) (1884- 1796) در باب تاریخ انقلاب فرانسه نوشت بدان سبب که آن را با لحنی بالنسبه عاری از شور و هیجان نوشته بود منتقدی آن را تشبیه به نطقی کرد که بر بالای پیکر تشریح شده مرده یی ایراد کنند. نیم قرن بعد هم که هیپولیت تن در بنیاد فرانسه معاصر انقلاب فرانسه را بنحوی توصیف کرد که بگمان خودش گویی انقلاب فلورانس یا آتن را وصف کرده باشد، کار وی چنان تلقی شد که فقط طبقات ارتجاعی از آن خشنود بودند. نه آیا در مورد ناپلئون و نقش امپراتوری هم نشان اینگونه گرایشهای چپ یا راست را در غالب این تحقیقات می توان یافت؟ درباره این جهانجوی بی آرام که والتر اسکات(54) (1771-1832) در وی یک غاصب منفور نشان می داد و لرد بایرون(55) (1824-1788) راجع به او می گفت بی آنکه امپراتور بدنیا آمده باشد امپراتوران را بدنبال گردونه خویش کشید نه فقط در بین سالهای 1900-1890 که فردریک ماسون مورخ فرانسوی تحقیقات انتقادی خود را در باب وی منتشر می کرد هنوز برای وی ممکن نبود از وی یک قهرمان نسازد بلکه در 1934 هم که یک مورخ فرانسوی بنام آلبرمینیه(56) کتابی تحت عنوان ناپلئون: له یا علیه می نوشت نمی توانست در پایان نقل سخنان موافق و مخالف به نفع او نتیجه نگیرد. شاید قسمتی از انتقادهایی را هم که مورخان دیگر از ناپلئون می کنند باید به همین گونه احساسات ملی، میهنی، یا سیاسی مربوط کرد. از این کلام البته نباید نتیجه گرفت که اثری مثل کتاب عظیم کیرشایزن(57) مورخ سویسی و کتابی مثل آنچه تارله (1955-1875) مورخ معاصر شوروی در باب ناپلئون نوشته است نیز باید بهمین چشم نگریسته آید اما از ورای گرد و غباری که غلبه احساسات در پیرامون نام آوران و حتی برگرد وقایع مهم برمی انگیزد، دیدن سیمای واقعیت تاریخی چقدر دشوار است!
بدون شک نقش مورخانی چون فون ترایچکه در آلمان و سیلی در انگلستان که ستایشگران تجاوزهای امپریالیسم اروپایی بوده اند فقط شکست یک نوع تاریخ نگاری دوران جدید را در روبرو شدن با عینیت گرایی نشان می دهد. معهذا تاریخ مخصوصاً در آنجا که خود را با افکار عامه مواجه نمی یابد و برای حوزه محدود محققان نوشته می شود کمتر تا باین اندازه دستخوش هیجانات زندگی روزمره می شود. بعلاوه، در طی زمان پیدایش فاصله با حوادث و انصراف شور و هیجان عامه نیز در نیل مورخ به عینیت تأثیر خود را البته دارد. اگر مورخ امروز می تواند درباره آنچه با تاریخ عقاید ارتباط دارد آن اندازه «عینی» داوری کند که در قرون وسطی نیل بدان درجه از عینیت مجازاتش سنگسار کردن و زنده سوزانیدن بود تاریخ این امید را می دهد که یک روز نیز درباره آنچه ورای مسایل مربوط به عقاید دینی است مورخ خواهد توانست آنگونه «عینی» قضاوت کند که تصورش هم برای مورخ امروز ممکن نیست. چنانکه شاید دیری نگذرد که مورخ امریکایی درباره فاجعه هیروشیما همان اندازه عینی قضاوت کند که امروز می تواند درباره واقعه کارتاژ صحبت بدارد و بدینگونه هیچ شک نیست که اگر مورخ را دشواریهایی که هر قاضی با آن روبروست گه گاه در پیله ذهنیت محصور می دارد تاریخ را بدان سبب نمی توان محکوم کرد.
بعلاوه، تاریخ علیرغم دشواریهایی که در خروج از ذهنیت و در هماهنگی با واقعیتهای جاری بدانها محکوم است دارد همواره در طریق نیل به عینیت راه می پوید و مخصوصاً بررسی تحقیقات اخیر در زمینه های تخصصی نشان می دهد که تاریخ در عصر ما با تمام امکانات خویش بسوی حقیقت می پوید و کوشش دارد که حداکثر سعی خود را در جمع آوری اسناد انجام دهد و حداکثر بیطرفی را که نیل بدان برایش ممکن است در قضاوت راجع به آن احراز کند. حتی در پایان قرن نوزدهم ویلیام استابز(58) در آکسفورد و لردآکتن در کمبریج تا حد زیادی از غلاف ذهنیات خویش بیرون آمده بودند. در مورد استابز (1901-1825) قسمتی از توفیق مورخ شاید ناشی بود از اینکه بیشتر با تاریخ قرون وسطی سروکار داشت و چون تاریخ تحول حکومت قانونی را از عهد رم تا دوران خاندان تیودور بررسی می کرد چندان با مسایل عصری تماس نداشت. معهذا حتی درباره این گذشته های دور قضاوتهای او درباره دولت و کلیسا از آنچه حوصله اخلاقی یک اسقف آکسفورد اقتضا داشت عینی تر بود. در آنچه مربوط به تاریخ قرون جدیدست اهتمام لردآکتن در نیل به عینیت قابل توجه بود. در رساله هایی که وی راجع به طرح تاریخ دوران جدید کمبریج نوشت خاطرنشان کرد که چنین تاریخی باید از اینکه وسیله اظهار عقاید سیاسی یا وسیله خدمت به آنگونه مقاصد باشد برکنار بماند. وقتی وی می نوشت که تاریخ نهایی را نمی توان در عمر نسل حاضر دسترس پذیر یافت اما در عمر نسل حاضر لامحاله می توان خود را از سلطه تاریخ قراردادی رها کرد، در واقع از راه خوشباوری پایان راه را خیلی نزدیک می شمرد.
پی نوشت ها :
1. Fabius Victor
2. Ettore Pais
3. G. De Sanctis
4. Toutain in HIstoire et Historiens II/642-3
5. آلفیه زی، بنقل از ویل دورانت، قیصر و مسیح، ترجمه حمید عنایت 1/6
6. EtrusQues
7. Sulla
8. Don Juan
9. Cicero
10. Cato
11. Sancho Panza
12. Strauss, D. S.
13. Freeman
14. Ihne
15. از جمله در فرانسه لئون هومو به تاریخ دوران امپراطوری رم؛ در انگلستان رایس هومز به دوران اگوستوس، بری به دوران بیزانس؛ در آلمان دساو از شاگردان مومزن به تاریخ رم در عهد قیاصره، توجه کردند و در ایتالیا اتوره پائیس و دوسانکتیس بر دوران جمهوریت روشنی هایی افکندند. مقایسه شود با Gooch, OP. Cit, و نیز index, Toutain, در مأخذ مذکور در شماره 10
16. G. Ferrero, Grandezza E Decadenza De Roma, 1902
17. Boers
18. Lucullus
19. رک به: E. Gibbon, Decline and Fall, CH. Xvi ff
20. Montesqueu. Grandeur et decadence/36
21. Cyprian. St.
22. Bauer, F. K.
23. برای تصوری از اشکالهای مربوط به انجیلها و دشواریهایی که در قبول روایات آنها هست نگاه کنید به: کری ولف، درباره مفهوم انجیلها، ترجمه محمد قاضی، چاپ دوم 1349
24. Troeltsch, E., Die Soziallehren Der Christlichen Kirchen und Gruppen, 1911.
25. درباره طومارهای بحرالمیت رجوع شود به:
J. M. Allegro, Dead-Sea Scrolls, 1959
26. E. R. Curtius, European Literature and the Latin Middle
Ages/21-24
27. Trevelyan, G. M
28. G. M. Trevelyan, English Social History 1944/46
29. Odoacre
30. رک به: L. Saulnier, Litterature Francaise De Moyen Age/7
و مقایسه شود با: G. Sarton. S.P.E. Tract XIX
31. Scholastic
32. Berkeley, G.
33. Baulus
34. St. Thomas
35. H. SEE, Science et Philosophie de L'histoire/269
36. Dark Ages
37. E. Gilson, Philosophie de Moyen AGE/758
38. Petrarca (=Petrarch)
39. Luden
40. Raumer
41. Hohenstaufen
42. Giesebrecht
43. Halphen, L.
44. Ecole Des Chartes
45. Revue Historique
46. Monod, G.
47. Documents Inedits
48. در واقع آغاز قرون وسطی را بعضی مورخان مثل هانری پیرن از ورود اسلام به دنیای مدیترانه که منتهی به پایان یافتن دنیای رم بود می دانند. حتی یک محقق اسپانیایی در اثری تحت این عنوان:
R. Menendez Ridal, La Espana DEL, CID, Madrid, 1929
قرون وسطی را بیشتر به عنوان یک دوره لاتینی و عربی (UNA Epoca Latino - Arabe) تلقی می کند که کاملاً مخالف نظریه ایست که می خواهد فرهنگ آن ادوار را بیشتر مبنی بر غلبه عنصر ژرمنی نشان دهد. در هر صورت تأثیر اسلام را در پیدایش مجموع ویژگی های قرون وسطی نمی تون انکار کرد. نیز رجوع شود به:
G. Von Grunebaum, L'islam Medieval/43
49- برای نمونه یی از اینگونه اقوال رجوع شود به مقاله مجتبی مینوی: اسلام از دریچه چشم مسیحیان، در کتاب محمد خاتم پیغمبران 2/261- 170؛ همچنین جهت تفصیل بیشتر رجوع شود به:
PH. K. Hitti, Islam and the West, 1962
R. W. Southern, Western Views of Islam, 1962
N. Daniel, Islam and the West, 1966
50. Gooch, History and Historians/362-364
51. Tibaudet, A.
52. Lanson- Tuffreau, Histoire de La Litterature Francaise/924
53. Mignet, F. A. M-M.
54. Scott, W.
55. Byron, G. G.
56. Meynier, A.
57. Kircheisen
58. William Stubbs