نویسنده: دکتر غلامحسین مقدم حیدری (1)
چکیده :
از زمان ظهور علم جدید، مسأله "علم و دین" همواره مورد بحث و نقادی قرار گرفته است، این مقاله سعی می کند به اجمال به ریشه یابی علل طرح این مسأله بپردازد. مقاله با اشاره به علم شناسی های غیر پوزیتیویستی نشان می دهد که عدم آگاهی ما بر چیستی علم و مراحل تحول و تکون آن، سبب شده که در مرتبه اعتبار آن دچار اشتباه شویم و برای علم جدید که اساساً در حد خدایی نیست، اعتباری خدایی قائل شویم. بدین گونه مسأله ای با عنوان "مسأله علم و دین" برای خود به وجد آورده ایم و سعی می کنیم تا آن را حل کنیم. حال آن که اگر با کمی دقت و ژرف اندیشی به آن بنگریم خواهیم دید که علت طرح مسئله، تصور خام و نا کاویده ما از علم است.کلید واژه:
تاریخ نگاری ویگی- انقلاب کپرنیکی- پارادایم- قیاس ناپذیری- تقرب به واقعیت- معقولیتمسئله علم و دین
تصور رایج از علم، معرفتی است که روش آن خصوصیت ویژه ای دارد؛ خصوصیتی که اگر ادعاها، استدلال ها و یا آثار تحقیقی بدان روش انجام شود، نوعی امتیاز یا نوعی اعتماد از آن اراده می شود. کسانی که خود را در حوزه علم "دانشمند" می خوانند اغلب خود را پیرو روش تجربی می دانند. برای آن ها این روش تجربی شامل جمع آوری "واقعیات" با مشاهده و آزمایش دقیق است، آن هم به مدد نوعی شیوه منطقی و نیز استنتاج قوانین و نظریه ها از آن واقعیات. از این رو تلقی عموم از دانشمندان به صورت مغزهای ماشینی در سکوهای مرمری، تلقی ای بی روح است که بر پایه آن، خصایص اخلاقی شخصیت و معیارهای ارزیابی و داوری یک دانشمند، با یک انسان دیندار و یا عارف متفاوت است. ایمان دینی افراد مؤمن اغلب وچه بسا همیشه مستلزم نوعی تعهد و هم چنین مستلزم سپردن خویشتن به چیزی ماورای اموری است که برای آن ها برهان قاطع داریم. کسانی که حیات مؤمنانه داشته اند، به ما می گویند که این تعهد از نوع امور موقتی، غیر فراگیر و زود گذر نیست و از سویی با قراینی عقلی که یک نتیجه خاص در اختیار داریم، تناسب تام ندارد. بنابراین ایمان افراد دین دار در گرو روش های تجربی یا حتی روش های عقلانی، منطقی و فلسفی نیست، گر چه این روش ها ممکن است قراینی برای ایمان افراد به دست دهند.بیان تمایزهای میان معرفت دینی و علمی، به خودی خود مسئله آفرین نیست، اما از آن جا که در عصر ما معرفت علمی، معرفت حاکم و موجه است و هم چنین پنداشته می شود که بر سایر معرفت ها نیز برتری دارد، بر شمردن تمایزهای معرفت علمی و دینی القا کننده نوعی تفکر است، یعنی این تفکر که معرفت دینی، اعتبار و اتقان معرفت علمی را ندارد؛ زیرا حاوی مشاهدات تجربی (از آن گونه که در علم وجود دارد) نیست و از سویی وفادار شدن انسان ها به آن نیز صرفاً بر اساس استدلال های منطقی نمی باشد.
عده ای این گمان عامه و فراگیر را که معرفت علمی برترین معرفت ها است، می پذیرند و از این رو معرفت دینی را که به گونه ای تجربی مشاهده پذیر نیست و روش رسیدن به آن بر اساس استدلال های منطقی نمی باشد، بکلی می نهند.
پاره ای دیگر می کوشند تا معرفت دینی را چنان تغییر دهند تا در چارچوب های تنگ روش علمی مورد نظر آن ها قرار گیرد. در این میان به موارد تأسف باری بر می خوریم؛ مواردی چون قطعه قطعه کردن معرفت یکپارچه دینی و گرفتن روح الهی از آن ها با معیارهای "اثبات پذیری گزاره های دینی" ، "تأیید پذیری گزاره های دینی"، " ابطال پذیری گزاره های دینی" و... آشکار است که نتیجه چنین کارهایی جز جفا بر معرفت دینی نیست، به گونه ای که دین را از حالت پویایی- که انسان با آن زندگی و راز و نیاز می کند- به انبوهی از تقسیم بندی های سرد و بی روح تبدیل می کند.
پیش فرض هر دو واکنش به مسئله علم و دین، علم پرستی متولیان آن ها است. هر دو به این پیش فرض که علم برترین معرفت است، معتقدند. بر اساس این باور، گروهی معرفت دینی را کاملاًً کنار می نهند، اما گروهی که تعلقشان بدان بیش تر است می کوشند تا از آن توجیه هایی ارائه کنند که با ممیزات روش علمی- که آن را ناکاویده پذیرفته اند- سازگار باشد اما هیچ یک از این دو گروه از خود نمی پرسند که آیا معرفت علمی واقعاًًً آن گونه که جو حاکم عصر ما آن را القاء می کند، یقینی ترین معرفت است؟ آیا دانشمندان واقعاً مغزهایی ماشینی اند که صرفاً با استدلال و منطق پیش می روند؟
علم شناسی
نگرش رایج درباره علم از متون علمی، به ویژه متون درسی متداول، سرچشمه گرفته است؛ متونی که "علم را ناظر بر محتوایی می دانند که خاصه با مشاهدات، قوانین و نظریه ها شرح و بسط داده شده است." (2)مطابق چنین برداشتی، روش علمی با جمع آوری داده های مشاهداتی آغاز و سپس با به کارگیری روش های پژوهشی و قواعد منطق، به نظریه ها و قوانین علمی منجر می شود. با این حساب اگر علم مجموعه ای خوشه وار از امور واقع، نظریه ها و روش های گرد آمده در کتب درسی باشد، پس "دانشمندان انسان هایی اند که، موفق یا نا موفق، سعی می کنند عنصر دیگری را به این مجموعه خاص بیفزایند". (3) در واقع مجموعه مشاهدات دانشمندان، مجموعه ای منسجم و سازگار از یافته هاست، یعنی یافته های مشاهداتی نوین بر یافته های مشاهداتی پیشین افزوده می شود. بنابراین، فرایند تحول علم رشدی انباشتی دارد و با گذر زمان روز به روز وسعت معرفت علمی اضافه می شود. نتیجه این نوع تلقی از علم، نوشتن تاریخ نگاری های " ویگی" از علم است که اساس تصور ما از علم را تشکیل می دهند. تاریخ نگاری از این دست دو وظیفه اساسی دارد: "از طرفی او باید نشان دهد که چه فردی، در چه لحظه ای واقعیت، قانون و نظریه علمی زمان را کشف یا اختراع کرده است و از سویی دیگر او باید به توصیف و تببین مجموعه اشتباهات، اسطوره ها و خرافه هایی بپردازد که مانع انباشت سریع تر اجرای متشکل متون علمی جدید می شوند " (4) حاصل این روی کرد به تاریخ نگاری، نوشتن گاه شماری هایی می شود که وقایع آن حول یک " قهرمان" رخ می دهد. قهرمانانی هم چون کپرنیک، گالیله، کپلر و نیوتن که با نبوغ، از خود گذشتگی و استقامت در برابر خرافه ها، افق های جدید علمی را در برابر ما گشوده اند.
در این شیوه نظریه ها و قوانین علمی معاصر تاریخ نگار همگی "درست" و "معقول" فرض می شوند. سپس تاریخ نگار با فرض درستی این نظریه ها، به سراغ تاریخ علم می رود و آن دسته از نظریه هایی را که در نهایت به نظریه های کنونی منجر می شوند، هم چون حلقه های یک زنجیر کنار هم قرار می دهد. به قول تامس کوهن، فیزیکدان و فیلسوف علم معاصر، موضوع این گونه تاریخ نگاری ها "شفاف و ژرف تر کردن فهم روش ها یا مفاهیم علمی معاصر با نشان دادن تکاملشان است. تاریخ نگار با تعهد به چنین هدفی، یک علم استقرار یافته یا بخشی از آن را انتخاب می کند، علمی که منزلت آن به عنوان معرفتی " معقول" به ندرت قابل تردید است و تاریخ نگارانشان می دهد، کی، کجا و چگونه عناصری که موضوع و روش فرضی آنعلم را در روزگارش ساخته اند، بوجود آمده اند" (5)
این قبیل تاریخ نگاران وقتی با نظریه هایی مواجه می شوند که به نظریه های معاصر نمی انجامد، یا اصولاً به آن ها نمی پردازند و یا آن ها را انحراف هایی در مسیر تاریخ علم در نظر می گیرند. چنین نظریه هایی ممکن است تنها از این نظر که نکته ای روش شناختی را در بر دارند یا نشانگر دوره ای طولانی از سترونی علم هستند، بررسی می شوند، از موارد جالبی که در این نوع تاریخ نگاری دیده می شود، آن است که در مورد تأثیر عوامل بیرون از حوزه علم بر این حوزه همواره "مذهب به عنوان مانع، و فناوری به عنوان پیش شرط سببی برای پیش رفت در صنعتی شدن دیده می شوند و تقریباً تنها عواملی هستند که مورد توجه قرار می گیرند" (6)
تاریخ نگاری های کسانی مثل جورج سارتون، کرامبی و دامپی یر از این نوع تاریخ نگاری ها به شمار می روند.
در مقابل تاریخ نگاری ویگی، از تاریخ نگاری دیگری می توان سخن گفت که در قرن بیستم به ویژه در نیمه دوم آن بسیار مورد توجه قرار گرفت. مورخان به تدریج متوجه شدند پاسخ دادن به پرسش های ساده ای از قبیل اکسیژن کی کشف شد؟ یا چه کسی آن را کشف کرد؟ چندان هم ساده نیست و در مورد محل و تاریخ یک کشف و کاشف آن مناقشات فراوانی وجود دارد.
پس پرسیدن چنین سؤالاتی چه فایده ای دارد؟ ثانیاً مطالعات تاریخی نشان داد این تلقی از علم که خط سیر آن را صعودی و مستقیم می داند، بحث انگیز است. ثالثاً تمیز میان یک موضوع علمی و آن چه خرافه و اشتباه می دانیم، چندان کار ساده ای نیست و بسیاری از اوقات این به اصطلاح خرافات، در شکل گیری یک کار علمی سترگ نقش تعیین کننده ای داشته اند. این تردیدها پیش فرض بنیادین تاریخ نگاری ویگی، یعنی مفروض و معقول گرفتن نظریه های علمی معاصر را به پرسش گرفت.
مورخان کم کم دریافتند آن چه ما "غیر علمی" و "نا معقول" می دانیم، در بستر فرهنگی، فلسفی و اجتماعی عصرخود امری "معقول" و "علمی" بوده است. از این رو، آن ها نظریه های علمی را یک "کل" در نظر گرفتند و "سعی کردند کمال و تمامیت تاریخی آن علم را در زمان خود نشان دهند" (7)
به جای پرسش از ارتباط نگرش گالیله با علم مدرن، از ارتباط بین نگرش وی با گروهی که بدان متعلق است یعنی معلمان، معاصران و اخلاف و اسلافش پرسیدند از نظر آنان دانشمندان گر چه دارای نبوغ اند اما همچون انسان های دیگر محصور شرایط تاریخ، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه خود هستند. بنابراین، نظریات شان هم محصول چنین شرایطی است و برای درک و فهمشان باید این نظریات را در بستر تاریخی – اجتماعی آن دوران خاص بررسی کرد. از جمله پیش قراولان این نوع تاریخ نگاری می توان به مورخانی هم چون ادوین آرتور برت، ای.جی.جیکسترویز، آنلیز مایر و بویژه الکساندر کوایره اشاره کرد.
کوایره در مقدمه کتاب مطالعات نیوتنی (1965 میلادی) هدف تاریخ نگاری خود را چنین بیان می کند: "بن مایه اصلی [ کتاب] شرح و تبیین- به کمک تحلیل مفهومی- روشی است که ایده های علمی بنیادین آن به جریان های مهم تفکر فلسفی زمانه اش مرتبط است، گرچه این ایده های علمی از طریق کنترل تجربی قطعیت می یابند "(8) وی در" از جهان بسته تا جهان باز " نیز درباره ربط و نسبت تفکر علمی و فلسفی چنین می گوید: "در واقع [تفکر علمی و فلسفی در قرن هجدهم] تنها به صورت کاملاًً در هم تنیده و مرتبط با یکدیگر قابل فهم اند." (9)
تامس کوهن هم در حوزه تاریخ علم کتاب هایی نوشته است. از مهم ترین این کتاب ها می توان به انقلاب کپرنیکی (1957) اشاره کرد. وی در مقدمه کتاب، ملزومات فهم این انقلاب را چنین بیان می کند:" با این حساب برای درک ساختار چند وجهی انقلاب کپرنیکی باید علم و تاریخ اندیشه را با یکدیگر ترکیب کنیم" (10). کوهن معتقد است گر چه این انقلاب در نجوم رخ داد، اما در آن روزگار" منجمان در علوم دیگر نیز به اندازه نجوم آموزش دیده بودند، از این رو به نظام های مذهبی و فلسفی متعددی متعهد بودند، و برخی اعتقادات غیر نجومی ابتدا در به تعویق انداختن در شکل گیری انقلاب کپرنیکی سهم عمده ای داشتند" (همان جا). به نظر کوهن، در تحلیل عوامل این انقلاب باید به موازات تفکر علمی، اعتقادات غیر نجومی نیز پی گیری شوند و "هدف کتاب نشان دادن این نکته است که در شکل گیری انقلاب کپرنیکی این دو عامل به یکسان واجد نقشی بنیادین اند. (11)
کوهن گرچه مثبت تاریخ نگارهایی هم چون تاریخ نگاری کوایره و برت را تأیید می کند، ولی محدودیت های این نوع تاریخ نگاری را نیز متذکر می شود. وی بر آن ست که گر چه این قبیل تاریخ نگاران اندیشه فلسفی را در کل حوزه تاریخ نگاری علم وارد کرده اند، اما این گونه تاریخ نگاری "به زمینه و بستر نهادی با اقتصادی- اجتماعی ای که در بطن آن، علوم تحول یافته اند یا اصلاً توجهی نمی کند و یا بسیار کم توجه می کند".(12) کوهن بعدها در کتاب به یاد ماندنی "ساختار انقلاب های علمی" (1962) به بررسی عوامل روانشناختی و جامعه شناسی می پردازد که در مسیر تحول و تکون علم دخیل بوده اند. و نمونه اصلی کوهن در این کتاب "پیشرفت علم" است. وی با کندو کاوی ژرف در تاریخ علم، این تلقی را که سیر تحول علم سیری صعودی است که در هر گاه نسبت به گام پیشین به کشف واقعیت نزدیک تر می شود، شدیداً به چالش می گیرد. "ویژگی عمده نظریه وی تأکیدی است که بر ممیزه انقلابی پیشرفت های علمی دارد به طوری که موافق آن، انقلاب متضمن طرد و رد یک ساختار نظری و جایگزینی آن با ساختار ناسازگار دیگری است"(13). کوهن نشان می دهد که پارادایم های پیش و پس از انقلاب علمی "قیاس ناپذیر" اند. بنابراین نمی توان از انباشت معرفت علمی یا تقرب به واقعیت نظریه های علمی صحبت کرد. کوهن معتقد است نمی توان عوامل مؤثری را که سبب تحولات علمی می شود، صرفاً در قلمرو شواهد تجربی و استدلالهای منطقی جست و جو کرد، بلکه باید با بررسی روان شناختی دانشمندان و مطالعه جامعه شناختی جامعه او، این عوامل را یافت. بدین گونه دانشمندان که به شائبه رفتار همیشه "عقلانی" خویش، ابر انسان تلقی می شدند، در واقع در قلمرو اندیشه، خود را اسیر شرایط و مقتضیات جوامع انسانی می بینند.
از نظر کوهن علم، فعالیت بشری و نظریه های علمی، دستاوردهای بشری اند که نمی توان گفت آیا ما با توسل به آن ها به واقعیت نزدیک تر می شویم یا نه. مطابق این نگرش "دانشمندان به مثابه کشیشان و حکیمان الهی از مرتبه فوق مقررات (به مثابه رسولان یا خدا) که کارشناسان کشف و تفسیر آن مقام و مرتبه عالی برای ما بود، عزل شدند." (14)
پل فایرابند، فیزیک دان و فیلسوف علم معاصر، از جنبه دیگری بر این نکته تأکید می کند. او خاطر نشان می کند که بسیاری از روش شناسان بدون برهان مفروض می گیرند که مثل اعلاء یا پارادایم معقولیت است. "چنان که گویی از پیش اثبات شده است که علم جدید از سحر و یا علم ارسطویی برتر است و هیچ نتایج و هم آمیزی ندارد. در صورتی که ذره ای استدلال از این نوع وجود ندارد. "بازسازی های معقول"، "خردمندی اساسی علمی" را مفروض می گیرند، آن ها نشان نمی دهند که آن (خردمندی اساسی علمی) از "خردمندی اساسی" جادوگران و جن گیران بهتر است" (15). فایرابند نمی تواند برتری ضروری علم را با سایر انواع معرفت بپذیرد.
در این مقاله سعی نداریم که به بررسی و ارزیابی نظرات کوهن و فایرابند بپردازیم زیرا این خود موضوع مستقلی است که باید در فرصتی دیگر بدان پرداخته شود. اما آنچه که می خواهیم سر آن تأکید کنیم این است که علم شناسی های اخیر نشان می دهد که این فرض غلط که یک روش جهانشمول علمی وجود دارد که تمام اصناف معرفت باید با آن مطابقت داشته باشند، شدیداً مورد چالش قرار گرفته است.
نتیجه
همان طور که دیدیم، تصور رایج از علم تصور ناکاویده ای از علم است که ناخودآگاه آن را بر مسند خدایی می نشاند و ما را با دو خدا مواجه می سازد. در یک سو خدای ادیان الهی قرار دارد که نمی توانیم آن را نفی کنیم زیرا که آرامش بخش زندگی ماست و در سوی دیگر علم جدید است که لزوم وجود خویش را در تمام شئونات زندگی مادی مان به رخ می کشد و ما حیران و سر گردان به آن می نگریم و می کوشیم تا راه هایی بیابیم که به آشتی میان این دو خدا بینجامد تا شاید منافع مادی و معنوی ما هر دو حفظ گردد.به عبارت دیگر، مسئله علم و دین از آن جا ناشی می شود که بخاطر عدم آگاهی بر چیستی علم، در مرتبه اعتبار آن دچار اشتباه شده ایم و به علم جدید که اساساً در حد خدایی نیست، اعتباری در حد خدایی ادیان الهی قائل شده ایم. بدین گونه از آن بتی ساخته ایم که زیورآلات تکنولوژیکی آویخته بدان دیدگانمان را خیره کرده است و بی صبرانه منتظر آنیم که هر روز نظریه های جدیدی با بر چسب یافته ها یا واقعیت های علمی، و نیز اسباب بازی های تکنولوژیکی نوینی با بر چسب نیازهای یک زندگی آسوده تر از راه برسند تا با دست افشانی و پایکوبی پذیرای آن باشیم.
*منظور از "علم"، طبیعی و تجربی هم چون فیزیک، شیمی، و زیست شناسی است.
منابع:
1. kuhn. Thomas S.(1970
he Structure of scientific revolutions(1970)Chicago : U niversity of Chicago press.
2.kuhn. Thomas S(1977) the essential tension. Chicago. University of Chisago press.
3.kuhn. Thomas S(1957.renewed 1985) the Copernican revolution(nineteenth printing 1977) harward University prss.
4.koyre . alexandre (1957)from the closed word to the infinite Universe. The johns Hopkins University press.
5.koyre. Alenander(1965) Newtonian studies. The University of Chicago press.
6.robinson. Guy(1966) On Misunderstanding Science . International Jouynal OF Philosophical studies.Vol4(1)
7.چالمرز آلن ف(1382) چیستی علم، ترجمه سعید زیبا کلام، تهران، علمی، فرهنگی، تاریخ انتشار به زبان اصلی 1982.
پی نوشت ها :
1-عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (گروه علم و دین).
2-کوهن، تامس 1970، ص 1.
3-همان.
4-همان، ص2.
5-کوهن، تامس 1977 ص 107.
6-همان.
7-کوهن، 1970، ص 3.
8-کوایره، الکساندر، 1965 ص vii.
9-کوایره، الکساندر، 1957، ص vii.
10-کوهن، تامس 1957، ص vii.
11-همان.
12-کوهن، تامس 1977، ص150.
13-چالمرز آلن ف، 1382، ص 107.
14-رابینسون، 1966، ص 115.
15-چالمرز، آلن ف 1382، ص 165.