نویسنده: پرویز مرزبان
در ربع اول سده نوزدهم اندک تعدادی پیکره های موجود در آمریکا هنوز همانها بود که از زیر دست پیکره سازان بیگانه بیرون آمده بود؛ از جمله تندیسهای لافایت و جرج واشینگتن کارهودون(1)؛ پیکر تراش فرانسوی در قرن هیجدهم [وفات 1828].آثار محلی ارزشی بیش از کارهای دستی هنرورزانی که سردیسهای چوبی برای دماغه کشتی یا صورتکها و تزیینات برای ساختمانها تهیه می کردند نداشت.نخستین فرد امریکایی که پیکرتراشی را چون هنری اصیل در پیش گرفت ویلیام راش (2) بود که با ساختن پیکره ای با نام و محتوای تجارت برای ساختمان اولین اداره گمرکات امریکا، سرشناس شد. پس از او نوبت به جان فِریزی(3) رسید که از آموزشگاه صنف سنگتراشی تصدیقنامه پیکرتراشی گرفت، و اثر به شناسایی درآمده او پس از مرگش محتملاً نخستین چهردیس شبیه سازی شده ای است که از آغاز پیکره سازی امریکا بر جا مانده است.
هوریشیو گریناو(4) که در مقام نخستین پیکره ساز ملی امریکا شناسایی شده است، در 1826 کشورش را ترک کرد و بیشتر عمر را در خارج به کارهای هنری گذراند.در 1883 گریناو به دوستش چنین نوشت:«هنگامی که وطنم را ترک کردم، تا حدی که اطلاع دارم، پیکرتراشی در هیچ نقطه امریکا معمول نشده بود.» دو پیکر تراش دیگر با نامهای پاوِرز(5) و کرافورد(6) نیز برای پیشبرد هنر خود به خارج سفر کردند؛ و این هر سه در کار خویش نمایندگان دست دوم پیکر تراشی به شیوه نوکلاسیک شناخته شده اند، گرچه ناگفته نمی توان گذشت که پیکره برده یونانی، اثر پاوِرز، در نمایشگاه سال 1851 لندن مورد ستایش قرار گرفت.پیکره آزادی حاصل هنرمندی کرافورد برای گنبد بنای کاپیتول [مجلس سنای آمریکا در شهر واشینگتن] نیز به طرزی شگفت آور نمایانگر توانمندی خاص مردم امریکاست.
در آثار پیکرتراش دیگری به نام جان راجرز(7) که گروه پیکره های گچی و مرمری کوچک با مضمونی داستانی و مناسب برای تزیین سربخاری می ساخت، تمایل هنرمند به شیوه «واقعگری احساساتی» بخوبی نمایان است. در میان پیروان سنت هنری او سولون بورگلوم(8)[وفات 1922] تنها پیکرتراشی بود که در سالهای آخر سده نوزدهم شهرت واقعی یافت؛ و توانایی خود را بخصوص بر اجرای گروه پیکره های مفرغی و در هم تابیده از سرخپوست و اسب و گاو متمرکز ساخت.
غلبه عواطف ملی و شور رزم آوری در دوره جنگ داخلی امریکا تمایل عمومی را به پیکرتراشی یادبودی برانگیخت و موجب رواج شیوه «طبیعتگری مکتب خانه ای» شد. درنتیجه پیکره های یادبود فرماندهان بزرگ بر پشت اسب، قهرمانان جنگ آور با شمشیر کوبنده در دست، قاضیان در خرقه رسمی دادگاه، و هیکلهای تمثیلی از فضایل بشری زینت بخش پارکها و میدانها و بناهای عمومی شدند.در کار پیکرتراش دیگری به نام سینت گادنز(9) خاصیتی از آرامش و رقتی عمیق و پالایش یافته نهفته است که آن را از «حساسیتگری(10)» سطحی بسی به دور می دارد. بنای یادبودی که هربرت آدامز(11) در واشینگتن[پایتخت] بر پا کرده است یکی از شاهکارهای پیکره سازی امریکا به شمار می آید.
گرچه نفوذ رودن، پیکرز تراش دریافتگر فرانسوی، هیچ گاه در امریکا بازتابی نیافت، لیکن در پاره ای آثار گادنز و آدامز که در پاریس هنرآموزی کرده بودند، اسلوب پیکر تراشی به شیوه دریافتگری، در ایجاد سطحی ناصاف و مرتعش برای به بازی گرفتن نور و جنبش بخشیدن به پیکره، تا حدی مشهود است.
از سال 1893 برخورد دو تمایل هنری، یکی «بزرگی اندازه» و دیگری «شایستگی اثر» پیکره سازی امریکا را به تباهی کشاند. بارنارد(12) پیکره سازی در اندازه های غول آسا را واسطه ابراز حساسیتگری رایج در پایان سده نوزدهم قرار داد. پیکره غول اندام وی به نام دو طبیعت آدمی که از کارهای آغازین لیکن برگزیده اوست، شهرتش را در پاریس و نیویورک تثبیت کرد.هدف اصلی بارنادر این بود که در پیکره های سنگیش همان نیرومندی و والامنشی آثار میکلانژ را متجلی سازد؛ اما روحیه زمان سست و بی بنیاد بود، و تاب حمل آن گونه مفاهیم حماسی را نمی داشت. همچنین پیکر تراش التقاطگری به نام مک مانیز (13) ساختن آثاری غول پیکر برای بناهای شهری و پارکها و کنار پلها را مبنای کار خود قرار داد؛ لیکن این دعوی هنری هنگامی به اوج مبالغه رسید که گاستوم بورگلوم(14) چهردیسهای چند رئیس جمهور را در ابعاد برشهای بزرگ حادث بر بدنه قائم کوه «راشمور » در ایالت «داکوتای جنوبی» کنده کاری یا بهتر بگوییم صخره تراشی کرد[1925 تا 41].
پیکر تراشی ملی امریکا شامل کنده کاری روی فلز نیز می شد، که در میانه سده نوزدهم پیشوایی آن در دست هنرمند و فلزکار مشهور ویلیام زوراک (15) بود. یکی از پیروان زوراک به نام الگزندر کالدر [متولد سال 1898] باآفرینش «پیکره جنبان» از پاره های به هم پیوسته فلز [رک. بخش بیست و یکم، شماره 153] تحولی بزرگ در پیکره سازی به وجود آورد.در آن مسیر نویافته دیوید اسمیت (16) با جوش دادن قطعات فلز به یکدیگر ترکیبات انتزاعی بیسابقه ای ابداع کرد. جان چیمبرلین(17) برای ساختن پیکره های انتزاعی خود تکه های ابر دوشک و قطعات قراضه اتوموبیل های درهم شکسته را به کار گرفت.
به دنبال این پیشتازان بسیاری از هنرمندان جوان و سرکش در دهه های اخیر، با بی پروایی پیکره هایی تعبیه شده بر اساس شیوه وهمگری، چون جعبه هایی پر شده از اشیائی شدیداً نامتجانش به منظور برانگیختن تداعی های ذهنی؛ یا بر اساس شیوه ی «مردمی وار» (هنر پاپ)، مثلاً دو سه تا آدمک پلاستیکی در غلطیده بر زمین خیابان، با تعدادی قوطی حلبی خالی غذا و چند تکه اسباب آشپزخانه پراکنده به دورشان، گفته شد چنین «پیکره هایی »را بر تماشاگران مشتاق و محجوب عرضه کردند. به بیان دیگرآن هنرمندان با به کار کشیدن و گردآوردن تواناییهای خود، و مصنوعات کارخانه ها، و فرآورده های تجاری، و زباله زندگی روزانه، به اضافه تاب و تحمل تماشاگران، اثری هنری از نوع«گروه پیکره» به وجود آوردند؛ و سرانجام کار به جایی رسید که رابرت موریس (18) [متولد سال 1931] بخشی از کار هنری خود را بر بریدن و جور کردن قطعات نمد ضخیم بنا نهاد، با این هدف که به «ضد شکل» دست یابد.
هوریشیو گریناو(4) که در مقام نخستین پیکره ساز ملی امریکا شناسایی شده است، در 1826 کشورش را ترک کرد و بیشتر عمر را در خارج به کارهای هنری گذراند.در 1883 گریناو به دوستش چنین نوشت:«هنگامی که وطنم را ترک کردم، تا حدی که اطلاع دارم، پیکرتراشی در هیچ نقطه امریکا معمول نشده بود.» دو پیکر تراش دیگر با نامهای پاوِرز(5) و کرافورد(6) نیز برای پیشبرد هنر خود به خارج سفر کردند؛ و این هر سه در کار خویش نمایندگان دست دوم پیکر تراشی به شیوه نوکلاسیک شناخته شده اند، گرچه ناگفته نمی توان گذشت که پیکره برده یونانی، اثر پاوِرز، در نمایشگاه سال 1851 لندن مورد ستایش قرار گرفت.پیکره آزادی حاصل هنرمندی کرافورد برای گنبد بنای کاپیتول [مجلس سنای آمریکا در شهر واشینگتن] نیز به طرزی شگفت آور نمایانگر توانمندی خاص مردم امریکاست.
در آثار پیکرتراش دیگری به نام جان راجرز(7) که گروه پیکره های گچی و مرمری کوچک با مضمونی داستانی و مناسب برای تزیین سربخاری می ساخت، تمایل هنرمند به شیوه «واقعگری احساساتی» بخوبی نمایان است. در میان پیروان سنت هنری او سولون بورگلوم(8)[وفات 1922] تنها پیکرتراشی بود که در سالهای آخر سده نوزدهم شهرت واقعی یافت؛ و توانایی خود را بخصوص بر اجرای گروه پیکره های مفرغی و در هم تابیده از سرخپوست و اسب و گاو متمرکز ساخت.
غلبه عواطف ملی و شور رزم آوری در دوره جنگ داخلی امریکا تمایل عمومی را به پیکرتراشی یادبودی برانگیخت و موجب رواج شیوه «طبیعتگری مکتب خانه ای» شد. درنتیجه پیکره های یادبود فرماندهان بزرگ بر پشت اسب، قهرمانان جنگ آور با شمشیر کوبنده در دست، قاضیان در خرقه رسمی دادگاه، و هیکلهای تمثیلی از فضایل بشری زینت بخش پارکها و میدانها و بناهای عمومی شدند.در کار پیکرتراش دیگری به نام سینت گادنز(9) خاصیتی از آرامش و رقتی عمیق و پالایش یافته نهفته است که آن را از «حساسیتگری(10)» سطحی بسی به دور می دارد. بنای یادبودی که هربرت آدامز(11) در واشینگتن[پایتخت] بر پا کرده است یکی از شاهکارهای پیکره سازی امریکا به شمار می آید.
گرچه نفوذ رودن، پیکرز تراش دریافتگر فرانسوی، هیچ گاه در امریکا بازتابی نیافت، لیکن در پاره ای آثار گادنز و آدامز که در پاریس هنرآموزی کرده بودند، اسلوب پیکر تراشی به شیوه دریافتگری، در ایجاد سطحی ناصاف و مرتعش برای به بازی گرفتن نور و جنبش بخشیدن به پیکره، تا حدی مشهود است.
از سال 1893 برخورد دو تمایل هنری، یکی «بزرگی اندازه» و دیگری «شایستگی اثر» پیکره سازی امریکا را به تباهی کشاند. بارنارد(12) پیکره سازی در اندازه های غول آسا را واسطه ابراز حساسیتگری رایج در پایان سده نوزدهم قرار داد. پیکره غول اندام وی به نام دو طبیعت آدمی که از کارهای آغازین لیکن برگزیده اوست، شهرتش را در پاریس و نیویورک تثبیت کرد.هدف اصلی بارنادر این بود که در پیکره های سنگیش همان نیرومندی و والامنشی آثار میکلانژ را متجلی سازد؛ اما روحیه زمان سست و بی بنیاد بود، و تاب حمل آن گونه مفاهیم حماسی را نمی داشت. همچنین پیکر تراش التقاطگری به نام مک مانیز (13) ساختن آثاری غول پیکر برای بناهای شهری و پارکها و کنار پلها را مبنای کار خود قرار داد؛ لیکن این دعوی هنری هنگامی به اوج مبالغه رسید که گاستوم بورگلوم(14) چهردیسهای چند رئیس جمهور را در ابعاد برشهای بزرگ حادث بر بدنه قائم کوه «راشمور » در ایالت «داکوتای جنوبی» کنده کاری یا بهتر بگوییم صخره تراشی کرد[1925 تا 41].
پیکر تراشی ملی امریکا شامل کنده کاری روی فلز نیز می شد، که در میانه سده نوزدهم پیشوایی آن در دست هنرمند و فلزکار مشهور ویلیام زوراک (15) بود. یکی از پیروان زوراک به نام الگزندر کالدر [متولد سال 1898] باآفرینش «پیکره جنبان» از پاره های به هم پیوسته فلز [رک. بخش بیست و یکم، شماره 153] تحولی بزرگ در پیکره سازی به وجود آورد.در آن مسیر نویافته دیوید اسمیت (16) با جوش دادن قطعات فلز به یکدیگر ترکیبات انتزاعی بیسابقه ای ابداع کرد. جان چیمبرلین(17) برای ساختن پیکره های انتزاعی خود تکه های ابر دوشک و قطعات قراضه اتوموبیل های درهم شکسته را به کار گرفت.
به دنبال این پیشتازان بسیاری از هنرمندان جوان و سرکش در دهه های اخیر، با بی پروایی پیکره هایی تعبیه شده بر اساس شیوه وهمگری، چون جعبه هایی پر شده از اشیائی شدیداً نامتجانش به منظور برانگیختن تداعی های ذهنی؛ یا بر اساس شیوه ی «مردمی وار» (هنر پاپ)، مثلاً دو سه تا آدمک پلاستیکی در غلطیده بر زمین خیابان، با تعدادی قوطی حلبی خالی غذا و چند تکه اسباب آشپزخانه پراکنده به دورشان، گفته شد چنین «پیکره هایی »را بر تماشاگران مشتاق و محجوب عرضه کردند. به بیان دیگرآن هنرمندان با به کار کشیدن و گردآوردن تواناییهای خود، و مصنوعات کارخانه ها، و فرآورده های تجاری، و زباله زندگی روزانه، به اضافه تاب و تحمل تماشاگران، اثری هنری از نوع«گروه پیکره» به وجود آوردند؛ و سرانجام کار به جایی رسید که رابرت موریس (18) [متولد سال 1931] بخشی از کار هنری خود را بر بریدن و جور کردن قطعات نمد ضخیم بنا نهاد، با این هدف که به «ضد شکل» دست یابد.
پی نوشت ها :
1.Houdon
2. W. Rush
3. J. Frazee
4. Horatio Greenough
5. H. Powers
6. Th. Crawford
7. J. Rogers
8. Solon Borglum
9. Saint Gaudens
10. Sentimentalism
11. H. Adams
12. G.G. Barnard
13. Mac Monnies
14. G. Borglum
15. W. Zorach
16. David Smith
17. J. Chamberlain
18. R. Morris