(نگاهی گذرا بر تمهیدات عین القضات)
در میان آثار عین القضات همدانی کتابی که بیش از همه بیانگر اندیشه ها و احوال وی است، بدون تردید تمهیدات است. این اثر که با نام های دیگر از جمله «زبده الحقایق» و «التماهید» نیز نامیده شده است به حدی طی قرون شهرت داشته که امروزه بیشتر کتابخانه های معتبر دنیا نسخه های خطی ای را از آن در خود دارد. برای نمونه در فهرست فراهم آمده از این کتاب در کتاب نفیس فهرست دست نوشته ها ده ها نسخه خطی جدید و قدیم، کامل و ناقص از این اثر در کتابخانه های ایران موجود است. اما اینکه چرا این اثر به دقیق ترین وجهی می تواند بیانگر احوال و اندیشه های او باشد، به موقعیت نگارش آن باز می گردد. این کتاب نه در ابتدای راه عین القضات و زمانی به نگارش در آمده که او به دانش کلام و احیاناً فلسفه یونانی تعلق خاطر داشته و نه در موقعیتی که تحت فشارها باید از مواضع و دیدگاه های خود دفاع می کرده است و بیشتر معتقدات خود را پنهان می داشته است. دوران آغازین اندیشه وی که در آن راه گریز از تقلید و تردید را در دانش کلام می جسته به نگارش کتابی چون زبده الحقایق منتهی می شود و دوران عسرت و رنج وی که در زندان و شکنجه سپری می شده به نوشتن شکوی الغریب می انجامد. این دو اثر که از آثار بسیار مهم عین القضات می باشند به دوران ثبات فکری وی متعلق نیستند و از این رو پاره ای نوسانات و ناهمسانی ها در آن ملاحظه می شود. او به ویژه در مقام نگارش دفاعیه خود در زندان- شکوی الغریب- به هیچ روی در حالت مطلوب برای نگارش نبوده و دلتنگی و فشار بسیاری او را آزار می داده و از این رو بسیار آشکار است که نه در ابراز عقاید و نه در کشف احوال خود می توانسته آزادی عمل داشته باشد. در زبده الحقایق نیز او بیشتر در پی متکلمان و فیلسوفان است و هر چند ذوق عرفانی گاه از پشت برخی عبارات رخ نمایی می کند، اما آن نازشها از سنخ نادرات است و کمتر می توان چهره عین القضات عارف را به مخاطبان بنماید. حتی در نامه ها که به نحوی شبیه ترین آثار وی به تمهیدات است، باز هم چهره کاملی را که در تمهیدات ملاحظه می کنیم، دیده نمی شود. در نامه ها نیز ادب مقام تعلیم و نیز تنگی فهم مخاطب نامه و حتی در پاره ای موارد و مقاطع برخی ملاحظات بر زبان گوینده بندی از تقیه و پایین آوردن رفعت کلام می زند. تنها در تمهیدات است که همه این ملاحظات بر می خیزد و توسن خیال و اندیشه این جوان شوریده حال راه یافته به عالم معنی دریا دریا معنا را در قالب درر الفاظ در می آورد و ابتدا خود و سپس مخاطب را غرق در شور و بهجتی فراوان می کند. در تمهیدات سخن عشق بر صدر می نشیند و همه چیز از توحید و ولایت و نبوت و حتی بحث از ابلیس نیز از این منظر نگریسته می شوند. «عین القضات در تمهیدات به جای پرداختن به قضایای فرعی و جنبی اساساً خود را به بحث از اصول تصوف محدود می کند. مع ذلک محتوای کتاب به اندازه ای رمز آلود و تکان دهنده بود که مؤلف وقتی دستگیر شد عمداً تلاش کرد انتساب تصنیف کتاب را به خود کتمان کند. حتی عنوان نهایی برای آن تعیین نکرد. به هر حال قصد او همان طور که در پایان کتاب به صراحت بیان کرده، این بوده است که تمهیدات اثری باشد ماندنی از تفکر پخته و کمال یافته فلسفی او و نه رساله ای که صرفاً برای نسل همروزگار خود تصنیف کرده باشد.»(1) عین القضات با آنکه قصدی جز بیان احوال شخصی خود و همان چیزی که خود وی دانش بر آمده از ذوق خویش می گوید ندارد، اما در سراسر این اثر اطلاعات ارزشمند و نیکویی در باب مباحث عرفانی و برخی اشخاص از صوفیه به ما می دهد. در برخی مواضع اطلاعات بیان شده از ناحیه وی نه تنها در منابع دیگر موجود نیست، بلکه به نحو آشکاری جایگزین ناپذیر است. آنچه وی از برخی مشایخ صوفیه از جمله برکه همدانی و شیخ فتحه می گوید مختص اوست و اگر او چنین سخنانی را در این اثر بیان نمی کرد، کسی از نام و نشان آنان خبر نداشت. شیوه نوشتاری عین القضات در این اثر علی رغم اشتمال بر مباحث عمیق بسیار ساده و خواندنی است. او در این اثر مطالب پیچیده و مشکل عرفانی را با بیانی ساده و تازه و با مثال هایی روشنگر و کارآمد و با اشعاری نغز-به ویژه رباعیاتی زیبا- در هم می آمیزد و قرآن و برهان را در کنار عرفان می نشاند. البته گاه که نویسنده عنان خویشتن داری از دست می دهد و با خلق به اندازه عقولشان سخن نمی گوید و سخن در گوشی خلوت را در جمع فریاد می زند، خوانندگان چون ماهی بیرون افتاده از آب دچار زحمت و رنج می شوند و نمی توانند مراد و منظور وی را بی تکلف تفسیر و تأویل دریابند. او خود می داند که در عین ساده گویی، گاه خواننده را به رنجی غریب می کشاند از این رو به وی می گوید که بیش از این نمی تواند که سر خم کند و آسمان را در زمین بنماید. او به مخاطبان توصیه می کند که به جای آنکه هماره آسمان بر زمین بنشیند، زمینیان بزرگی بجویند و راه آسمان بپویند. او از خواننده مطالب خود می خواهد که این تحفه های آسمانی را که از ملکوت و جبروت عالم به هدایت آمده است، با عروج و صعود به آن عوالم دریابند:«آخر دانی که در عبارت و مثال از این مبین تر و معین تر نتوان گفتن؟ از دو عالم ملکوتی و جبروتی بیش از این با عالم تو نتوان آوردن. دریغا چه دانی که در این تمهید چند هزار مقام های مختلف واپس گذاشتیم و از هر عالمی زبده ای در کسوت رموز با عالم کتابت آوردیم. پدید باشد که از آن عالم با این عالم چه توان آوردن.»(2)
در تمهیدات همواره عظمت معنا، عذر قصور و تقصیر لفظ را می خواهد و معنا می خواهد لباس لفظ را بشکافد و خود را بی حجاب صوت و گفت در منظر مخاطبان بگذارد. به تعبیر ایزوتسو «در نظر عین القضات همدانی هیچ چیز از حقیقت دورتر از این نیست که تصور کنیم تطابقی یک به یک میان کلمه ای و معنای آن برقرار است. جهان معانی پدیده ای است با سرشتی بی نهایت ظریف، انعطاف پذیر و سیال. چنان ثبات خشک و تغییرناپذیری را ندارد که با خشکی و انعطاف پذیری صوری کلمات هم خوانی داشته باشد... کلمه در مقایسه با میدان وسیع معنی که در پس هر کلمه گسترده است، چیزی بیش از نقطه خرد کم اهمیتی نیست. کلمه فقط دروازه تنگی است که ذهن انسانی از طریق آن به دریای بی کرانه ای از معنی پا می گذارد... صرفاً با نگریستن از بیرون کلمه ای که بدین سان به کار رفته است، مشکل بتوان درباره پهنا و ژرفای معنایی که قرار است به توسط این کلمه القاء گردد، داوری کرد. این مخصوصاً وقتی مصداق پیدا می کند که معنای ریخته شده در قالب یک کلمه اتفاقاً پشتوانه ای از تجارب عمیق عرفانی داشته باشد.»(3) بیان شعری بسیاری از مطالب این کتاب را به گونه ای نموده که خواننده با اندک توجهی خود را با شعری منثور روبرو می بیند که مهم ترین ماده شعر که همان مخیلات است در آن به وفور یافت می شود. اتخاذ چنین زبانی مقتضای مباحثی است که وی در این اثر بدانها می پردازد. عشق هر چند یکی از ده فصل (تمهید) کتاب را به خود اختصاص داده، اما به واقع در تمام اثر تسری دارد و حتی اگر سخنان به نحو مستقیم ربطی به عشق نداشته باشد، بیان نویسنده عمیقاً عشقناک است. او افزون بر صد رباعی و قطعه شعری در این کتاب آورده که سرایندگان بسیاری از آن ها بر ما مکشوف نیست. برتلس در کتاب تصوف و ادبیات تصوف یکی از مهم ترین ابعاد اهمیت تمهیدات را برای تاریخ ادب پارسی وجود رباعیات نابی می داند که در آن وجود دارد.(4)
به هر روی تمهیدات پخته ترین و منسجم ترین نوشته ای است که ما از عین القضات سراغ داریم. اصلی ترین مدعیات وی و نیز بی پرواترین شکل بیان حقایق در این اثر دیده می شود. او در سنتی نفس می کشد که بسیار کسان حلاج و شانه به بیان اسرار الهی اصرار داشته اند. او در بیان عقاید خود و آنچه صوفیه «حقایق اسرار» می خوانند شباهت غیر قابل انکاری به حلاج دارد. گر چه بیان ساده قاضی همدانی با رمزپردازی های پیچیده و مجمل گویی های مکرر حلاج سنخیتی ندارد، اما صراحت بیان وی بی شک در هیچ یک از صوفیه جز حلاج قابل ملاحظه نیست. جالب آنکه فرجام سوگناک و تراژیک عین القضات نیز بی شباهت به حلاج نیست. حتی برخی از محققان سرانجام وی را دانسته آرمان او دانسته اند:
«آرمان او (عین القضات) حلاج، شهید صوفیه، می شود که دچار آمدن به سرنوشت او، برایش بزرگ ترین سعادت است... عین القضات این ندا (انا الحق حلاج) را با همه نیروی خود دوباره زنده ساخت و دویست سال پس از مرگ حلاج فاجعه او را با تمام جزئیاتش تکرار کرد.»(5)
استنادات آشکار و پنهان وی به سخنان حلاج و بازگویی و بازخوانی اندیشه های وی به حدی در آثار او آشکار است که کمترین تردیدی را در توجه وی به حلاج باقی نمی گذارد. او در یکی از مقاطع تمهید نهم تمهیدات که در بیان حقیقت ایمان و کفر است، صراحتاً اعلام می کند که یکی از مهم ترین عقاید خود را که همانا اندیشه فتوت ابلیس است، از حلاج برگرفته و آموخته است.(6)
این اثر در ده فصل (تمهید) به رشته تحریر در آمده است. در تمهید نخست عین القضات به تمایز میان علم مکتسب و علم لدنی پرداخته است. وی برای بحث در باب علم شهودی که بدون واسطه از خداوند دریافت می شود، این تمهید را با سخنانی درباره قرآن و وجود پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز می کند. به اعتقاد صورت بنیان و کسانی که به عمق حقیقت راه نیافته اند صرفاً به جنبه بشری پیامبر اکرم و قرآن کریم پرداخته اند و از حقیقت آن دو غافل شده اند. او فهم و درک حقیقت پیامبر را نیازمند داشتن بصیرتی تمام می داند. او در ادامه چهار گونه علم را در عالم هستی بر می شمرد: علم بنی آدم، علم فرشتگان، علم مخلوقات دیگر و علم خداوند متعال. وی معتقد است که تنها عالِم الهی است که از این علم اخیر برخوردار است:
«علم ها سه قسم آمدند: قسم اول علم بنی آدم آمد و قسم دوم علم فرشتگان و قسم سوم علم مخلوقات و موجودات، اما علم چهارم علم خداست تعالی و تقدس که علم مکنون و مخزون می خوانند. پس علم مکنون جز عالم خدا کس نداند و ندانم که هرگز ندانسته ای که عالم خدا کیست؟...»(7)
عین القضات در این تمهید به این اشاره می کند که هر آنچه را آدمی می شنود، نمی فهمد. ابوجهل «الحمدلله رب العالمین» را شنید و ندانست، او آنچه از قرآن می دانست تنها «قل یا ایها الکافرون» بود که از ناحیه خداوند بهره او بود.
دیگران نیز متناسب با ظرفیت و قسمت الهی خود از این خوان کریم بهره می برند.(8) وی در این تمهید در باب مکتوبات و امالی خود نیز سخن جالبی می گوید. به بیان وی هر چه از عارف بالله صادر می شود از دل اوست و هر چه از دل بر می آید از تجلیات ضمیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و آنچه از ایشان است متعلق به خداوند می باشد.(9)
در تمهید دوم عین القضات به تشریح و تبیین شرط های سالک راه خدا می پردازد. او مهم ترین شرط راه را طلب و اراده می داند. او سالکان طریق خداوند را به دو دسته مطلوبان و طالبان تقسیم می کند. طالب آن باشد که بجوید تا بیابد. مطلوب نیز آن است که حقیقت وی را جوید تا بدان انس یابد. به بیان عین القضات جمیع انبیا علیهم السلام و بسیاری از سالکان طریق الی الله- به جز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله – به معنای مذکور طالب خدا بوده اند و هستند و از این رو هماره در جست و جوی خداوند متعال بوده اند و خواهند بود.«اما گروه مطلوبان سَرِ ایشان مصطفی آمد-علیه السلام- و امت او به تبعیت وی که «یحبهم و یحبونه». محمد اصل وجود ایشان بود و دیگران تُبَّع. موسی را گفتند:« جاء»: آمد؛ مصطفی را گفتند:«اسری»: او را بیاوردیم. آمده چون آورده نباشد. انبیا به نام ها و صفتهای خدا سوگند خوردند، اما خدا به جان و سر و موی و روی او سوگند یاد کرده»(10) او از اهمیت نگاه توحیدی در راه برای سالک سخن می گوید و اظهار می کند که سالک در طریق الهی باید «یکی بُوَد و یکی نماید و اگر فرق داند و یا فرق کند، فارق و فرق کننده باشد نه طالب.»(11)
اخلاص نیز از منظر وی شرط راه است. وی تصریح می کند که مذهب عارفان و اهل طریقت خداوند است و او هم مقصد است و هم راه. البته او صراحتاً معتقد است که اگر مذهبی انسان را به خدا برساند، آن مذهب اسلام است و اگر مذهبی طالب را به طریق خداوند آگاهی ندهد، از مذهب کفر بدتر باشد. او حتی می گوید که اسلام نزد روندگان طریق خداوند آن است که مرد را به خدا می رساند و کفر آن است که طالب را منعی یا تقصیری درآید که از مطلوب خود باز ماند. او در این تمهید به اهمیت خودشناسی برای سالک اشاره می کند. او بر آن است که طالب راه خدا نباید خداوند را در بهشت و دنیا و آخرت بجوید، بلکه او را باید در درون خویش جست و جو کند. قلب آدمی خانه خداست و از این رو باید صاحبخانه را در خانه اش جست و جو کرد و نه در جای دیگر. او این مطلب را ضمن بیان رباعی ای به نیکویی بیان می کند:
ای آنکه همیشه در جهان می پویی
این سعی تو را چه سود دارد گویی
چیزی که تو جویان نشان اویی
با توست همی، تو جای دیگر جویی(12)
در این تمهید عین القضات به تفصیل به بیان آداب سالکان طریق در ارتباط با استادان می پردازد. او از مریدان می خواهد که در دیدار با مشایخ خود به هیچ روی به چهره ظاهری ایشان نظر ندوزند و چشمی بیابند که بتوانند حقیقت پیر را مشاهده کنند. وگرنه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار بودند کسانی چون ابولهب و ابوجهل که به چشم سَر ایشان را نظر می کردند و بهره ای از حقیقت ایشان نداشتند و ایشان را مانند خود صرفاً بشری تخته بند نیازها و غفلتها می دیدند. این همان رهزنی صورت است که راه پرهیز از آن باز شدن دیدگانی دیگر است. او همچنین در این تمهید به مخاطبان خود توجه می دهد که مبادا در سخن صوفیه، برخی کلمات و اصطلاحات مانند می، باده و خد و زلف و خال و... را بر معانی ساده و متعارف حمل کنند و حضور بحر را در کوزه نبینند.
در تمهید سوم عین القضات به این نکته می پردازد که آدمیان بر سه گونه فطرت آفریده شده اند. گونه نخست انسان ها تنها از نظر شکل و صورت است که به آدمیان همانندند و بهره ای از حقیقت انسانی ندارد. این طایفه در دنیا در دوزخ به سر می برند و در غفلت و حجابی عظیم فرو رفته اند و قیامت را نیز به حسرت و دشواری می گذرانند. گونه دوم هم صورت و شکل آدم دارند و هم به حقیقت معنی آدمی دارند. آنان در بر مخلوقات برتری داده شده اند. البته برتری ایشان نه از باب ثروت آنان است و نه قدرت و نه ...، بلکه تنها از جهت داشتن حقیقت و معنی ای است که در وجود ایشان است. این طایفه امروز با حقیقت و معنی ای است که در وجود ایشان است. این طایفه امروز با حقیقت و معرفت باشند و در قیامت با رؤیت و وصل الهی همراه اند. آنان در هر دو جهان بهشتی اند و مقعد و مقامشان «علیین» می باشد. خاصگان حضرت حق اند و واجد مقام شفاعت و خلق از ایشان منافع دنیوی و اخروی بسیار برند. اما قسم سوم که صورت و معنی انسانی در ایشان به وجه اکمل و اتم موجود است، جماعتی هستند که به حقیقت و لب دین نائل شده و در حمایت غیرت الهی درآمده اند. عین القضات قلم خویش و دیگر سخنوران را از توصیف این جماعت قاصر می داند و معتقد است که افهام خلق آن را تحمل نمی تواند کرد و جز در پرده و رمز نمی توان از حال ایشان سخن گفت و نصیب ایشان از معرفت این طایفه جز تشبیهی و تمثیلی نیست. او فهم مقام ایشان را مرهون دانستن مقام نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می داند و صراحتاً آنان را برادران راستین پیامبر می خواند. البته به این معنا نیست که او میان مقام نبوت و ولایت قائل به تمایز نیست. او در ادامه این تمهید اختصاصات مقام نبی را تشریح و توضیح می دهد.(13)
تمهید چهارم به یکی از مهم ترین توصیه های ادیان الهی و عرفان اسلامی یعنی خودشناسی و ارتباط آن با خداشناسی را مورد تحقیق قرار می دهد. او در ابتدای این تمهید متذکر این مطلب می شود که در تمهیدهای پیش و پس این تمهید در باب خودشناسی سخن گفته و می گوید. آنچه او را به سخن گفتن از معرفت نفس در مواضع گوناگون می کشد اهمیت آن در حوزه های مختلف و ارتباط آن با مباحث فصول مختلف است. البته او از دلیل دیگری نیز سخن می گوید و آن عبارت است از امر الهی و اختلاف احوال.(14) او معرفت صفات و افعال الهی را برای انسان در گرو معرفت نفس می داند و بر این باور است که هر چه معرفت نفس کامل تر، معرفت افعال و صفات الهی نیز کامل تر خواهد بود.(15) او در این تمهید به تشریح فرآیند منجر شدن معرفت نفس به معرفت رب می پردازد. او در این فصل از تفصیل دوری می جوید و به اختصار تمام سخن می گوید و در توجیه این مختصر گویی چنین می گوید:
«زیادت از این، این ساعت نمی توانم گفتن بعد ما که جمله تمهیدها خود بیان « من عرف نفسه فقد عرف ربه» آمده است. نیک طلب می کن و باز می یاب و نگاه می دار و از من شنیده می باش تا دانی.»(16)
در تمهید پنجم وی به تشریح و توضیح ارکان پنج گانه اسلام (شهادت و تصدیق ایمانی، نماز، زکات، روزه و حج) می پردازد. در ابتدای این فصل او به بیان اهمیت علم و تفکیک میان علم سودمند و ناسودمند می پردازد:
«اکنون ای عزیز بر دو نوع است: یکی آن است که بدانی که رضا و ارادت حق تعالی در چیست و سخط و کراهیت او در کدام است. آنچه مأمور باشد در عمل آوری و آنچه منهی باشد ترک کنی. پس هر علم که نه این صفت دارد، حجاب باشد میان مرد و میان معلوم، زیرا که علم را حد این است که «معرفت المعلوم علی ما هو به» باشد.»(17)
ابتنای این فصل بر روایتی از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله است که فرمود بنای اسلام بر پنج پایه است. عین القضات پیش از تشریح حقیقت هر یک از ارکان مذکور دلایل ناتوانی ما را در فهم اسلام و رؤیت جمال آن توضیح می دهد. او پرستش بت نفس اماره را از مهم ترین دلایل ناتوانی ما از دیدن جمال اسلام و نیکوییهای آن می داند. او معتقد است جمال اسلام آنگاه بینیم که رخت از معبود هوایی به معبود خدایی کشیم و از عادت پرستی بیرون شویم. پس از این وی به بررسی هر یک از ارکان مذکور می پردازد. او پایین ترین درجات تصدیق و شهادت را این می داند که موجب امتثال اوامر و اجتناب نواهی باری تعالی از ناحیه بنده شود. چون این مقدار از تصدیق لازم آمد، انسان را بر آن دارد که حرکات و سکنات خود را مطابق شرع نماید و چون در شرع محکم و راسخ شد، او را خود به خود راه نمایند، چون که از طاعت جز هدایت نخیزد. به اعتقاد وی مدخلیت تصدیق تا جایی است که عمل صالح برای فرد مؤثر در عبودیت باشد و چون عمل صالح مؤثر شد، خود عمل صالح او را به یقین می رساند.(18) اسرار و حقایقی که وی در نماز و زکات و روزه و حج بیان می کند به راستی که خواندنی است، اما در اینجا تنها به بخشی از سخنان وی در باب حج اشاره می کنیم:
« در هر فعل و حرکتی در راه حج، سری و حقیقتی باشد؛ اما کسی که بینا نباشد خود نداند. طواف کعبه و سعی و حلق و تجرید و رمی حجر و اِحرام و اِحلال و قارِن و مفرد و ممتنع در همه احوال هاست... هنوز قالب ها نبود و کعبه نبود که روحها به کعبه زیارت می کردند... دریغا که بشریت نمی گذارد که به کعبه ربوبیت رسیم و بشریت نمی گذارد که ربوبیت رخت بر صحرای صورت نهد. هر که نزد کعبه گِل رود خود را بیند و هر که به کعبه دل رود خدا را بیند.»(19)
در تمهید ششم عین القضات به عشق و حالات آن می پردازد. لحن سخنان وی در بیان عشق شوری مضاعف در خود دارد و خواننده را در بهتی عظیم فرو می برد. عشق از منظر وی برای همگانی فرض راه است، حتی اگر این عشق متعلقی از عشق الهی نداشته باشد و به عشقی زمینی متعلق شود. کسی از منظر وی می تواند در راه عشق پا بگذارد که از خود بی خبر باشد و ترک خویش و خواسته های خود کند و بتواند خود را تمامه ایثار راه آن نماید. عین القضات عشق را آتشی می داند که جز معشوق را می سوزاند... سخنان وی در باب عشق یادآور کتاب مشهور استاد وی سوانح العشاق است و سطری در آن نیست که بوی و روی آن را نداشته باشد. حتی در آمیختن نظم و نثر نیز شباهت غیر قابل انکاری میان این دو دیده می شود. البته لحن بیانی عین القضات به مراتب گرم تر از احمد غزالی است و می توان ادعا کرد که اگر مولانا جلال الدین بلخی و آثار گران سنگ وی و تدقیقات بسیارش در باب عشق نبود، این اثر از حیث عشق شناسی و لحن پر شور و گرم بی نظیر بود. با این همه او در عباراتی کوتاه و تأثیرگذار چنان از آشنایی خود به عشق سخن می گوید که هر ناظری ملتفت این معنا می شود که سخنان او حاصل تجارب عمیق عاشقانه اوست. او در حکایت از عشق گام از شور و هیجان صرف بیرون می نهد و گاه به تشریح آن می پردازد. تقسیم بندی وی از عشق از مصادیق چنین تشریحی است:
«ای عزیز! ندانم که عشق خالق گویم و یا عشق مخلوق؟ عشق ها سه گونه آمد، اما هر عشقی درجات مختلف دارد. عشقی صغیر است و عشقی کبیر و عشقی میانه. عشق صغیر عشق ماست به خدای تعالی و عشق کبیر عشق خداست با بندگان خود. عشق میانه دریغا نمی یارم گفتن که بس مختصر فهم آمده ایم.»(20)
با آنکه عین القضات به تفصیل در باب عشق و احوال و اطوار عاشق و معشوق سخن می گوید، اما همو مکرر می گوید که از عشق نمی توان سخن گفت و اگر بتوان چنین کرد جز در لفاف تشبیه و تمثیل نمی توان کاری از پیش برد:
از عشق نیز بیان نتوان کرد جز به رمزی و مثالی که از عشق گفته شود و اگر نه از عشق چه گویند و چه شاید گفت؟ اگر عشق در زیر عبارت آمدی، فارغان روزگار از صورت و معنی عشق محروم نیستندی، اما اگر باور نداری از این بیت ها بشنو:
ای عشق دریغا که بیان از تو محال است
حظ تو زخود باشد و حظ از تومحال است
انس تو به ابرو و به آن زلف سیاه است
قوت تو ز خداست و حیات تو ز خال است
اسم تو شریعت است و عین تو گناه است
جان و دل مایی دگر خود همه قال است(21)
در تمهید هفتم عین القضات به حقیقت روح و دل می پردازد. در واقع وی در این تمهید به بررسی مراتب نفس انسان و قوای آن می پردازد. وی در تمثیلی نیکو قلب آدمی را که از سنخ ملکوت عالم است واسطه میان عالم جبروت و ناسوت معرفی می کند. به اعتقاد وی اگر قلب از سنخ مجردات تامه بود و دست کم از نظر فعل به عالم ماده تعلق خاطر نداشت، با قالب و تن قرار و انس نمی گرفت و همچنین قالب نیز تغیر دائم قلب را طاقت نداشت و گداخته می شد:
«اگر قلب را مجرد در قالب تعبیه کردندی، قلب با قالب قرار و انس نگرفتی و قالب به احوال قلب طاقت نداشتی و گداخته شدی. این لطیفه حقیقت آدمی را واسطه و حائل کردند میان قلب و قالب. دریغا این قدر دانی که قلب ملکوتی است و قالب مُلکی. در ملک کسی زبان ملکوت نداند اگر زبان جبروتی نباشد. اگر خواهی مثالش بشنو: عجمی زبان عربی فهم نکند الا به واسطه ترجمانی که هم عربیت داند و هم عجمیت.»(22)
او در این تمهید علاوه بر قوای نفس به انواع نفوس حیوانی و نباتی اشاره می کند و مباحث بسیار دیگری را پیرامون روح و قلب تشریح می نماید.
در تمهید هشتم به بحث از اسرار قرآن کریم و حکمت خلقت انسان پرداخته می شود. وی در این تمهید از نتایج تماهید پیشین سود می جوید و علاوه بر ماهیت قرآن از چگونگی مواجهه با آن و فهم این کتاب شگفت انگیز سخن می گوید. او بر این باور است که ظاهر قرآن بسیاری را به این سو مایل کرده که گویی قرآن چیزی جز همین الفاظ و عبارات ساده نیست. اما واقع این است که در هر کلمه این کتاب جهانی عظیم نشسته که در حروفش هزار هزار غمزه جان ربا تعبیه کرده اند. او شرط دیدن این جهان های شگفت را انس یافتن با آن عوالم و رها شدن از وجود کاذب خود می داند. در این تمهید وی روش فهم قرآن را با رمز و تمثیل و اشاره و عبارت به مخاطبان می آموزد و به ایشان تذکار می دهد که معانی قرآن را باید در خود جست و جو کرد و نه در جای دیگر. او تنها راه فهم قرآن را تأویل و تفسیر انفسی آن می داند.
در تمهید نهم وی حقیقت ایمان و کفر را مورد کاوش قرار می دهد. در این جا وی به مراتب کفر و ایمان و حقیقت هر یک اشاره می کند. هر چند می توان به این تمهید نگاه استقلالی داشت، اما با توجه به مطالبی که در تمهید آخر می آید می توان آن را مقدمه ای جهت بحث از چیستی و چگونگی کفر ابلیس دانست. وی کفر را سه گونه می داند: کفر ظاهری، کفر نفس و کفر قلب. کفر ظاهری آن است که « نشانی و علامتی از علامات شرع رد کند یا تکذیب» نماید. اما کفر نفس توجه به خود به عنوان خداست. او که هدف عمده اش در این بخش توضیح کفر نفس و ارتباط آن با تعبیر قرآنی «کان من الکافرین» است بر آن است تا نشان دهد که ابلیس به عنوان تجلی جلال الهی می تواند آینه حق قرار گیرد و از این روست که بسیاری وی را معبود خود قرار می دهند و او را اطاعت و عبادت می کنند.
تمهید دهم نیز عمدتاً به نگرش عین القضات در باب ابلیس اختصاص دارد. او در این فصل وجوه متعددی را برای معذوریت ابلیس بر می شمرد که نگارنده این سطور در کتاب ابلیس، عاشق یا فاسق؟ بدان به تفصیل تمام پرداخته است.»(23)
بر تمهیدات شروح و تعلیقات متعددی نوشته شده است. این کتاب به ویژه در میان طریقت چشتیه و بزرگان آن از جایگاه شامخی برخوردار است و برخی از مشایخ ایشان چون زین الدین شیرازی (م770ق) و سید محمد گیسو دراز(م825ق) بدان توجه خاص داشته اند. جز این دو رکن الدین کاشانی (م حدود 740ق) نیز بر این اثر شرح نگاشته است.
کتابنامه:
-ابلیس؛ عاشق یا فاسق، مهدی کمپانی زارع، تهران، نگاه معاصر، 1390
-تصوف و ادبیات تصوف، برتلس، ترجمه سیروس ایزدی، تهران، امیرکبیر، 1382
-تمهیدات، عین القضات همدانی، تصحیح عفیف عسیران، تهران، کتابخانه منوچهری، 1389
-میراث تصوف، لئوناردلویزن، ترجمه مجد الدین کیوانی، تهران، نشر مرکز، 1384
پی نوشت ها :
1-میراث تصوف، ج1،ص 386
2-تمهیدات، ص 309
3-عرفان و مسئله زبان شناختی دو پهلو گویی در تفکر عین القضات، صص 157 و 158 به نقل از میراث تصوف، ج1،ص 388
4-تصوف و ادبیات تصوف، ص 424
5-همان، ص 426
6-تمهیدات، ص 223
7-همان، ص 5
8-همان، ص 7
9-همان، ص 17
10-همان، ص 20
11-همان، ص 21
12-همان، ص 23
13-همان، صص 39-54
14-همان، ص 56
15-همان، ص 60
16-همان، ص 64
17-همان، ص 65
18-همان، ص 71
19-همان، ص 95
20-همان، صص 101 و 102
21-همان، صص 125 و 126
22-همان، ص 143
23-ابلیس؛ عاشق یا فاسق، صص 118-139