پس درباره ی حسن نیت آنان سخنی نداریم. و تأیید می کنیم که آنچه را درباره ی خلافتهای اسلامی گفته اند درست گفته اند، یعنی اینکه این خلافتها از اسلام و مسلمانی دور شدند و موازین قرآنی را کنار گذاشتند، اگر چه به اسم اسلام و قرآن خلافت کرده باشند. خلفایی که به کعبه - خانه ی خدا و قبله ی اسلام- حمله برند،(1) مدینه را غارت و قتل عام کنند، در حرم پیامبر مرتکب کبایرشوند،(2) امام حسن مجتبی را مسموم کنند، یزید را خلیفه ی مسلمین سازند، سرحسین را برسر نیزه برآورند،(3) نوامیس پیامبر را شهر به شهر و بیابان به بیابان بگردانند، ائمه طاهرین را همواره زندانی کنند و شهید سازند، از نشرعلوم و معارف راستین اسلام جلو گیرند، علما و احرار و آزادگان را همواره در زندانها و شکنجه گاهها افکنند، پیوسته به گناه و فسق و ستم و میگساری و زن بازی به سرآورند، اگر کسی نامی از علی بن ابی طالب ببرد زبان او را از قفا درآورند(4)و... آیا درباره ی این خلفا نظر امثال عبدالرزاق غلط است؟ همینطور شک و تردید درباره ی «اجماع» نیز قطعی است، تا جایی که از روزگاران قدیم، متلکمان بزرگ اهل سنت، از قبیل قاضی ابوبکر باقلانی (در«التمهید») و قاضی عبدالجبار همدانی (در «المغنی فی ابواب التوحید و العدل»)و... بدان تصریح کرده اند. بدینگونه بدبینی علی عبدالرازق نسبت به نظام خلافت - اگر چه برادران ازهری ما آن را تحمل نکردند نابجا نیست. لیکن در چند مسئله، نظر وی درست نیست و لازم است در اینجا مطرح شود.
مسأله ی نخست
وی دین اسلام را دینی صرفاً اخلاقی و عبادی و غیرسیاسی معرفی می کند، و به تعبیر معروف، در اسلام دین را ازسیاست جدا می داند. این نظریه، غلط محض است و حاکی است از نوعی بی اطلاعی از اصول اساسی اسلام و عدم دقت در چگونگی احوال و رفتار پیامبر اکرم و غفلت از برخی آیات قرآن کریم. نتیجه ی چنین اشتباه اندیشی، نفی فلسفه ی سیاسی در اسلام است و منزوی کردن اسلام و محبوس کردن آن در محدوده ی عبادات و اخلاقیات. و این برخلاف حقیقت تعالیم اسلام است.پیامبراکرم، نخست در مکه، کار را به ملایمت شروع کرد- مانند هر مصلح خردمندی در آغاز کار اصلاحی خویش - و آیاتی که درآن ایام بر مردم می خواند بیشتر مربوط به خداشناسی بود و اخلاق. اما در همانجا نیز می بینیم پس ازگذشتن سه سال از بعثت، که با آیه ی «وانذر عشیرتک الاقربین»(5) مأمور آشکارکردن اسلام شد، حکومت اسلامی را نیز مطرح کرد، زیرا به روایت سنی و شیعه، در همان روز معروف که چهل تن از نزدیکان خویش را گردآورد و نبوت خود را اعلام کرد، گفت، هر کس از همین امروز دین مرا بپذیرد و قبول کند که مرا همواره یاری دهد و وزیر و همکارمن باشد، جانشین من خواهد بود. سه بار این سخنان و شروط را تکرار فرمود و هر سه بار علی بن ابیطالب پذیرفت. چون علی بن ابیطالب این شروط را پذیرفت، پیامبراکرم آشکارا او را «وزیر» و «وصی» خویش معرفی کرد.(6) آنگاه پس از هجرت که دین اسلام استقرار یافت، پیامبرحکومت الهی اسلام را پی افکند، و خود همچون یک رهبرکامل به همه ی مسائل اجتماعی جامعه رسیدگی می کرد. و حتی کارگزارانی برای جمع آوری وجوه بیت المال می فرستاد تااموال حکومت اسلامی را به مرکز(مدینه) بیاورند. این مسائل جزء بدیهیات تاریخ اسلام است.
مسأله ی دوم
استاد علی عبدالرازق چنین پنداشته است که در قرآن کریم و سنت نبوی، درباره ی چگونگی حکومت اسلامی و شکل آن، یا شخصی که می تواند حاکم مسلمانان باشد، یا بیان ملاک در شخص حاکم اسلامی، تعالیمی وجود ندارد. این پندار نیز صحیح نیست. آیاتی چند در قرآن کریم در این باره آمده است و احادیث صحیح ومتواتر نبوی - احادیث متعدد - در بیان این آیات و تعیین مصداق نیز رسیده است.در این پیوست، جای شرح این موضوع و ذکرآن آیات و تفسیر و توضیح آنها نیست. اهل سنت به این آیات از روزگاران قدیم، به دلیل پیشامدهایی که شده است توجه دقیق نکرده اند. اما شیعه در پی این آیات نیز- مانند دیگرآیات کتاب آسمانی - رفته است و به احادیث و سنُنی که مربوط به امامت و حکومت بوده و نظر و دستورپیامبر را در این باره بیان می کرده عمل کرده است.(7) و از اینجاست که فلسفه ی سیاسی اسلامی و چگونگی امامت و رهبری و حکومت در اسلام، در مذهب شیعه به صورتی روشن به چشم می خورد. محققان و متفکران شیعی نشان داده اند که در آیاتی چند از قرآن کریم و احادیث نبوی، درباره ی شخص حاکم و امام و تعیین موازین و معیارهای حاکم و حکومت اسلامی دستورهایی داده شده است. همین محققان ثابت کرده اند که تفسیر این آیات و استناد و صحت این احادیث، درباره ی امامت و حکومت، منحصر به مآخذ شیعه نیست، بلکه در بسیاری از مآخذ عمده ی اهل سنت نیز وجود دارد.(8) پس قرآن در این باره ساکت نیست. و حکومت دینی نیز امری دینی و جزء دین است. وگفته ی ابن خلدون و بسیاری دیگر از دانشمندان مختلف که در اسلام «سلطه ی دینی و سلطه ی سیاسی آمیخته با هم است- یا باید آمیخته ی با هم باشد» درست است و نوع حکومت در اسلام - که حکومت خدایی به وسیله ی امام معصوم است - نیزتعیین شده است، آن هم از طریق تعیین مصداق و«نص»، که بهترین نوع تعیین است در نظام دینی، زیرا که مبتنی است برگفتار و کردار و تعیین خود پیامبر از جانب خدا و به امر وحی و نبوت.
درست است که قدرت طلبان و خودکامگان، در طول سده های اسلامی، محققان و روشنفکران مسلمان را از بحث درباره ی فلسفه ی سیاسی اسلام و بسط آن و نوشتن درباره ی آن بازداشتند-مبادا ملل اسلامی بیدار بشوند و کار به زیان آنان بینجامد-یا باعث شدندکه فلسفه ی سیاسی اسلام را، به نام بحث کلامی در باب خلافت، به نفع آنان شکل دهند، اما متفکران از خودگذشته ی شیعی هیچ گاه از اظهارنظر در این باره تن نزدند و از درگیری با قدرتهای مسلط نهراسیدند و از اهمیت مسأله حکومت، در مورد همه چیز اجتماع، غفلت نکردند و همواره حکومت امام عادل معصوم - و در ظرف نبودن امام، حکومت مسانخ آن - را پیشنهاد می کردند و زیربار هیچ نظام دیگری نمی رفتند و از آیات قرآن و سنت پیامبر، همواره دلایل صحیح و الزام آوری برای این اصل اسلامی ارائه می دادند.
پس شیعه نیز نظام های خلافت را قبول ندارد، نظامهایی که جز نامی از اسلام نداشتند و برای اسلام باعث زبانهایی غیرقابل جبران شدند، از جمله اینکه بزرگان و عزیزان اسلام فدا و نابود شوند، فرهنگ فکری و اجتماعی و سیاسی مسلمین رشد نکند، دیگر ملل عالم در روی آوردن به اسلام رغبت نشان ندهند، و ظلم و تفاوت و تربیت منحط از جوامع اسلامی بیرون رانده نشود. اما شیعه فلسفه ی سیاسی را در اسلام نفی نکرد و قرآن و سنت را در این باب ساکت نینگاشت، وآیات سیاسی قرآن را نادیده نگرفت و حتی ایمان را بدون داشتن اعتقاد سیاسی، کامل ندانست و چاره ی درد را در بازگشت به خواسته ها وگفته ها و وصایای پیامبر دید. و اکنون نیز چنین می بیند و می اندیشد، یعنی حکومتی که خدا و پیامبر آن را تعیین کرده اند، و اعتبار تاریخی و تجربه ی احوال مردان اسلام نیز جز آن به چیزی اطمینان پیدا نمی کند: حکومت معصوم یا مسانخ آن.
مسأله ی سوم
عبدالرازق آیات بسیاری از «قران کریم» را می آورد تا اثبات کند که پیامبر اکرم هیچ گونه سیطره و سلطه ای برمسلمانان - یعنی افراد امت - ندارد. خیلی مایه ی شگفتی است که ادیب و عالمی مصری، معنی این آیات را درک نکند و نفهمد. آیاتی که وی آورده است (ص188همین کتاب)، در مقام بیان اصل اعتقاد توحیدی و اسلامی است. مثلاً آیه ی «فذکرانما انت مذکر» (تذکارده و به یادها آر که تو تذکاردهنده ای)، مربوط به اصل «ایمان» است. یعنی پیامبراکرم، خدا را به یادها می آورد و این اصل فطری (خداشناسی، توجه به خدا) را تذکرمی دهد، نه اینکه اصل این علم و ایمان را او در نفوس بیافریند و ایجاد کند. این است معنای عدم سلطه و سیطره بر نفوس، نه نفی حکومت دینی پیامبر. دیگر اینکه استاد نامبرده، در این مقام، آیات مکی و مدنی را خلط کرده است. در صورتی که در فهم مقاصد این آیات زمان و مکان نزول نقش اصولی دارد. پیامبر درآغاز مردمان را تنها دعوت به ایمانی ساده می کرد، تا اندک اندک افراد وگروه هایی گردآورد و به نام اسلام تشکیل جامعه و امت دهد. نظامات و احکام اسلامی را بعدها بیان کرد به ویژه از سالهای استقرار در مدینه. زیرام عنی نداشت هنگامی که هنوز کسی را نداشت و جماعتی پایدار دور او را نگرفته بودند، دم از نظام عالی اسلامی و مقررات اجتماعی قرآنی زند. اما در دوران استقرار اسلام و کشاکشها و فتوحات و بلندشدن فریاد توحید برفراز آبادی و هامون، پیامبراکرم، به شکل یک حاکم خدای در رأس اجتماع مسلمانان فرمان می راند.مسأله ی چهارم
مسأله ی چهارمی که استاد عبدالرازق از آن غفلت کرده است، آیاتی است صریح در اینکه پیامبر صاحب اولویت است بر همه ی نفوس، چون پیامبر نماینده ی خداست. خداوند نسبت به نفوس خلق اولویت دارد، همینطور پیامبرخدا و وصی پیامبر، از آیات آشکار این مقوله، آیه ی 6سوره ی 33(احزاب) است: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» (پیامبر از خود مردم مؤمن به آنان اولی و سزاوارتراست به تصرف). این اولویت و مولویت، از جمله، همان نمایندگی خداست در دین و دنیای مردم و همان تشکیلات حکومتی قرآنی، که پیامبر و امام نماینده ی آنند.مسأله ی پنجم
چنین دستگیر می شود که استاد علی عبدالرازق، مانند بسیاری از فاضلان و مؤلفان عصرهای متأخر اهل سنت، درمصر و دیگر سرزمینها، از کتب و منابع شیعه آگاه نبوده و مآخذ عظیم این فرهنگ وسیع را نخوانده است. این واقعیت، به هر حال، مایه ی تأسف عمیق است. چرا نباید کتابهای ما را بخوانند و از حقایق پیوسته ی به وحی - از طریق آل محمد «ص» - آگاه شوند؟ چرا باید به آراء امثال اشعری و باقلانی بسنده کنند و از مبانی امام جعفرصادق، علیه السلام، چیزی در دست نداشته باشند؟ این زیان آور نیست که انسان در اسلام زندگی کند و از حقایق و تعالیم الهی - که از راه علی و اولادعلی، ازپیامبر اکرم رسیده است - آگاه نباشد؟ در این پنجاه سال اخیرکه برخی از متون شیعه را در فقه و کلام و حدیث خوانده اند، چنان شیفته ی این حقایق شده اند که همواره این معارف را برمعارف همه ی فرق اسلامی ترجیح داده اند. این، خاصیت خواندن و اطلاع است. در این مقوله، از جمله رجوع شود به:«المراجعات»، تألیف علامه سیدعبدالحسین شرف الدین عاملی.
«مع رجال الفکرفی القاهره»، تألیف سیدمرتضی الرضوی الکشمیری.
فتوای شیخ محمود شلتوت.
مقدمه ی «شرایع» محقق حلی، چاپ قاهره.
مقدمه ی «وسائل الشیعه» شیخ حرعاملی، چاپ قاهره.
مقاله ی استادمحمد عبدالغنی حسن مصری، در«الغدیر»، ج1.
مقاله ی شیخ محمدسعید دحدوح حلبی، در«الغدیر»، ج2و8.
مقاله ی استاد عادل غضبان مصری، در«الغدیر»، ج3.
مقاله ی دکترمحمد غلاب مصری، در«الغدیر»، ج4.
مقاله ی دکتر عبدالرحمان کیالی حلبی، در«الغدیر»، ج 4.
مقاله ی استاد عبدالفتاح عبدالمقصود مصری، در«الغدیر»، ج6و...
هنگامی که مؤلفی، در«چهارسطر» از اصول شیعه درباره ی امامت یاد کند (الاسلام و اصول الحکم، ص88، چگونه می تواند ارزش علمی آن را تعیین کند؟ آیا استاد عبدالرازق، مبانی متناقض کتابهای عقایدی خودشان را نادیده گرفته است: یکجا استدلال به اجماع، یکجا نفی اجماع، یکجا استدلال به نص، یکجا نفی نص،(9) یکجا تمسک به «بیعت عن الرضا و الاختیار» یکجا تمسک به «بیعت القهریه»، یکجا نفی نص از نظر سند، یکجا قبول سند و تواترآن و القاء شبهه ی لغوی در دلالت، یکجا قبول دلالت و ادعای انصراف داشتن به مورد، یکجا تصدیق عدم دخالت مورد، و... و... و...(10)
آیا این مبانی ارزش علمی دارد، اما مبانی مستند و هماهنگ شیعه ندارد؟
کاش استاد علی عبدالرازق و همانند آن او، دست کم این چند کتاب را می خواندند و سپس درباره ی مبانی شعیه در امامت لب می گشودند:
1. «الشافی» از: سید مرتضی علم الهدی
2. «الافصاح» از: شیخ طوسی
3. «تلخیص الشافی» از: شیخ طوسی
4. «آراء اهل المدینه الفاضله» از: ابونصرفارابی
5. «تجریدالاعتقاد»، (باب پنجم) از: خواجه نصیرالدین طوسی.
6. «منهای الکرامه»، از: علامه حلی
7. «الصراط المستقیم» از: بیاضی عاملی
8. «احقاق الحق» از: قاضی نورالله شوشتری
9. «عبقات الانوار» از: میرحامد حسین هندی.
10. «اصل الشیعه و اصولها» از شیخ محمدحسین کاشف الغطا
11. «المراجعات» از: سید عبدالحسین شرف الدین عاملی
12. «الغدیر» از: علامه ی امینی
مسأله ی ششم
این نظر عبدالرازق نیز درست نیست که اعمال پیامبر را درتصدی امور مسلمین و قضاوت و تعیین والی و اجرای حدود و... کاری غیرسیاسی و غیراداری و غیر ازحکومت در میان امت می داند، زیرا این اعمال پیامبر، همان در دست گرفتن سیاست امت و حکومت اسلامی است، که سپس به نص خود پیامبر به علی بن ابی طالب«ع» سپرده شده است. واین همان اولویت شرعیه ی اجتماعیه ی دینیه یعنی «الریاسه علی الدنیا و الدین» است. و این به عین، رهبری سیاسی دینیه یعنی «الریاسه علی الدنیا والدین» است. و این به عین، رهبری سیاسی است علاوه بر رهبری اخلاقی و تربیتی، و می دانیم این رهبریها در صورت راستین و ثمربخش خود از یکدیگر جدا نتوانند بود.پی نوشت ها :
1. فرق نمی کند که این کارها را ازپیش خود و از روی بی اعتقادی با تهاون به دین کرده باشند، یا تحت تأثیر دسیسه و القاء عوامل بیگانه و دشمنان اسلام، همچون یهود و نصاری (مسیحیان)، ویا هردو.
2. همان.
3.همان.
4.همان.
5. «قرآن کریم»، سوره ی 26«شعراء»، آیه 214
6. حدیث این واقعه در کتب اسلام، به نام «حدیث بدءالدعوه-حدیث آغاز دعوت» معروف است، و بجز مأخذ و کتب عالمان شیعه، در میان تألیفات معتبر بزرگان اهل سنت، از قبیل طبری و ابن اثیر و ابوالفدا و سیوطی و... مدارک بسیار دارد، «الغدیر»، چاپ بیروت، ج2، ص278-289دیده شود.
7. در این باره، از جمله، رجوع شود به «الغدیر»، ج1، ص214-289؛ ج2، ص299-325؛ ج6، ص155-167، نیز«حساسترین فراز تاریخ یا داستان غدیر»، ص63-75، و«خلافت و ولایت در قرآن و سنت»، «امامه علی بین العقل و القرآن».
8. در این باره، از جمله می توان رجوع کرد به: «اشارد» مفید؛ «شافی» سیدمرتضی؛ «تلخیص الشافی» شیخ سوسی؛ «تجریدالاعتقاد» خواجه نصیرطوسی (باب پنجم)؛ عقاید الامامیه» شیخ صدوق؛ «نهج الکرامه» علامه ی حلی؛ «احقاق الحق» قاضی شیهد؛ «المراجعات» شرف الدین؛ «الغدیر» علامه ی امینی؛ «خلافت و ولایت در قرآن و سنت» و...
9. «الغدیر»، ج7.
10. رجوع شود به کتاب «منهاج الکرامه» علامه ی حلی و کتابهای که در پایان این مسأله یاد می شود.