مشخصات کودک
«کودکی» دو دوره را گوییم:دوره ی اول : 2 تا 6 سالگی - پیش از دبستان
در پسران :6 تا 12 سالگی-دوره ی دبستان (1)
دوره ی دوم:
در دختران :6 تا 10 سالگی
-دوره ی دبستان
مشخصات کودک (در دوره ی پیش از دبستان)
از نظر جسمی: رشد سریع -منتهای نموِّ مغز.از نظر روحی: پیدایش ابتکار و ابداع- مهیا شدن برای استقلال- در جست و جوی راز تولد خود-پیدایش احتیاط و ترس.
ظهور داوری (تقلید شدید از والدین -یا مخالفت با نظر آنان، به تناسب قضاوتی که درباره ی ایشان کرده است.)
از نظر رفتار: حمله یا دفاع-دوستی یا دشمنی.
از نظر عاطفی: در پسران، قوت اعتماد به نفس.
در دختران: شدت محبت و دیگرنوازی.
و روی هم رفته: نقش پذیری فراوان- ناپایداری احساسات- تحت تأثیر تند خانواده (و کمی اثر از خارج)(2)
مشخصات کودک (در دوره ی دبستان)
از نظر بدنی: ضعیف ولی در حال رشد.از نظر روحی: بین دو بلوغ روانی(که یکی در 4 -5 سالگی بوده و دیگری در 12 -14 سالگی خواهد بود).
متغیّر -پذیرایِ شدید- بدون داوری مناسب- در حد احساس و ادراک ساده- در حد انفعال و عاطفه ی شخصی و اجتماعی -در حد حرکات انعکاسی و غریزی و عادیِ (زیاد) و حرکت ارادی (در حد ابتدایی).
از نظر اخلاقی: دارای صفات ارثی (فطری و نسبی) و اثر دامان مادر.
از نظر مالکیت: هیچ، به جز اسباب بازی (اگر مشترک بین بچه ها نباشد) و دیگری «عطای والدَین».
روی هم رفته، از مختصات او: پشتکار و مفید بودن است. در برخورد با واقعیات، آنها را ارزیابی می کند.
کم کم تعلق خود را از خانواده، سست می نماید.
بین آن چه در خانه به او اظهار می شود و آن چه در مدرسه و اجتماع ابراز می گردد؛ داوری می کند (اما در این کار نوپاست و محتاج به نظارت و یاوری)؛ اگر موافقت نبیند، دچار حیرت یا حال تهاجم می شود (پسران چنین اند).
دارای تخیل شدید-پیدای افکار جنسی (و لزوم کنترل تمایلات او).
در دختران: میل زیاد به مادر شدن و تشدید عاطفی.
در پسران: به مناسبت رشد عقلی و مخالفت با عواطف جنسی، تضاد و کشاکشی در درون وی آغاز می گردد و احساسات او تندتر می شود.(3)
غزالی (ابوحامد محمد) گوید: اولین حس که در کودک بیدار می شود «لامسه» است و سپس «بینایی» پدیدار می گردد و جهان رنگ ها و شکل ها را - که پهناورترین عوالم محسوسات است -می شناسد. سپس «گوش» باز می گردد و صداها و نغمه ها را می شنود (و دنیای او هر دَم وسیع تر و پرمایه تر برای فهم او می شود).
در حدود هفت سالگی قوه ی تمیز و تشخیص در وی پدید می آید و این خود تحولی مهم در زندگی اوست؛ زیرا که به جهانی فراتر از حد حس، یعنی «دنیای عقل و خرد» قدم می نهد (که بس وسیع تر و عمیق تر است و امری بنیادی و واقعی است).(4)
در این دوره کودک غالباً در خارج به جست و جوی مدل می پردازد و سعی می کند که استقلال خود را بیشتر کند.(5)
(و اگر مُدل خوب خارجی- که بتواند بین خانه و خارج هماهنگی را برقرار دارد-پیدا نکند، در خود احساس شکست می کند. باید در این جست و جو، او را راهنما باشند).
از نظر جسمی هم اگر خود را (در آینه، یا در مقام ابراز نظر مردم) دارای نقیصه ای داند؛ ناراحت می شود (و باید فوری برای رفع آن، به قدر مقدور اقدام کرد یا او را باید متقاعد ساخت که مثلاً: از نقص خلقتی خویش، کوتاهی قد و نظیر آن ها رنجور نباشد. اما دندان کج، سالک، کچلی و نظیر آن ها را تاحدی می توان برطرف کرد.)
غریزه و عقل در کودک
«روسو» گوید: غرایز کودک کامل است ولی عقلِ او برای درک اصول(= اصول منطقی) توانایی ندارد(6).(و به نظر او: حقایق از راه قلب و احساسات زودتر کشف می شوند تا از راه عقل و منطق.
او «منطق» را مولود اجتماع داند و اجتماع را ناقص یا فاسد شمارد و گوید: احساسات غریزی، زاده ی طبیعت اند و طبیعت به خودی خود نیکو و پسندیده است و می تواند زمینه ای مناسب برای تربیت کودک باشد).(7)
درعین حال، کودک، از نظر غرایز ضعیف تر از حیوان است و از جهت تأمین زندگی نیز دارای توانایی کم تر، بنابراین در برابر حوادث زود می لرزد و کمک می طلبد.
جهت جبران این نقیصه، در تلاش است تا با «عقل و تدبیر» آن را برطرف سازد. اتفاقاً : قوای عقلی و حافظه و تکلم و نطق و قدرت ارتباط او نیز در ابتدا بسیار ناچیز است و رشد آن ها نیز کند می باشد( و لذا ضروری است که محیطی مساعد، جهت رشد خویش، دارا شود؛ محیطی که در آن بتواند نفوذ و حکومت کند؛ نه آن که محکوم باشد؛ تا ناراحتی روحی و عاطفی در او ایجاد نگردد)(8).
مهم ترین مُدل کودک
درس اول را کودک از پدر و مادر می گیرد و آنها را «اولین مدل» در کار خویش قرار می دهد.پسر به پدر نزدیک می شود و دختر به مادر، البته گاهی نیز به برادر و خواهر و زمانی به کلفت و نوکر خانه نیز همانند می شود. (باید کاری کرد که مدل او، مناسب و لایق باشد).
کودک به سؤال می پردازد: از فواید حیوانات و گل و گیاه و اشیا، از طرز پیدایش خود، از اینکه پس از مرگ چه می شود؟
(همین دوره، آینده ساز اوست و جواب سؤال ها، هدف زندگی و جهت فکری و عاطفی او را معین می دارد.
ممکن است که با همان پاسخ ها غایتی عالی برای زندگی بسازد، قاعده و دین پذیر شود و استوار در کار؛ یا موجب آن شود که به اِهمال گراید؛ یا این موجودیّت و زندگی را پوچ و هیچ بشمارد و یا از حیات وحشت کند و گریزان باشد...)
بازیهای مورد علاقه ی کودک نیز می تواند تا حد زیادی معرف جهت عاطفی و نظری او باشند (و قابل توجه برای کار مربی قرار گیرند. آری! بازی، واقعاً بازی نیست؛ درس زندگی کودک است و نمایشی از سیر درونی و نفسانی او؛ پس باید که آن را نیکو ساخت و نیکو نظارت کرد).
تفاوت اصولی کودکان نسبت به هم
بچّه ها در عین حال که با هم مشترکاتی دارند، هیچ بچه ای مثل بچه ی دیگر نیست : هرکدام با طبیعتی خاص به دنیا می آیند؛ بعضی حساس و عصبانی؛ و بعضی پُرجوش و پُرکوش.(9)باید از ماه های اول، به نوزاد دقیقاً نگاه کرد و مرتباً او را با چشم مورد بررسی قرار داد، تا مشخصات فطری و ذاتی او درک شود و همان وقت اگر از صفات بد ارثی و عدم سلامت فطرت، اثری در وی هست، پیش از بلوغ اول، مقدمات رفع آن تعبیه گردد، تا پس از بلوغ، صاف و بی عیب شود.
(آری! سبزه های باغچه، گرچه شکل و حالات مشابهی به یکدیگر دارند، اما یکی نیستند و باغبان لایق، برای هرکدام، تدبیری خاص و روشی مخصوی باید به کار گیرد).
تربیت کودک
آغاز تربیت
در شش سالگی، کودک افکار و اطلاعات خود را شکل و تصویر می دهد تا به دیگران، بدان وسیله، مکنونات درونی خود را بفهماند و همین وقت، آغاز تربیت او است.(10)این جاست که تصویرها به خوبی می توانند با زبان خود، کودک را به بسیاری از حقایق و آداب و وظایف آشنا کنند و عواطف او را جلب نمایند و عقل او را آموزگار مناسب باشند. در این دوران، می توان پاسخ سؤالات بسیار وی را با زبان تصویر، به سادگی بیان کرد و مدل های لایق را به او ارائه نمود.
مسایل تربیتی کودک
اگر طفل را به حال خود گذاریم، بیشتر و بهتر فکر می کند؛ ولی ممکن است نتواند افکار خود را به ما نمایش دهد.باید اجازه داد که خود او بگردد، اشیا را دست مالی کند و احساسات خود را بروز دهد.(11)
(ما نباید «فکر کردن» را به او بیاموزیم؛ مثلاً به وسیله ی اسباب بازی ها و وسایل مخصوص کودکستان ها- که با تداعی مصنوعی، مغز کودک را پر می کند -بلکه باید او را در برابر صحنه ها و اشیایی قرار دهیم که خود بیندیشد و دریابد و گاه، با احتیاط و بسیار مختصر، او را راهنمایی کنیم).
مراحل ابتدایی زندگی کودک، بس اهمیت دارد و چون مستقیماً در او نباید نفوذ و تصرف کرد و باید او خود به گزینش و انتخاب شایسته پردازد؛ لذا باید محیط او را مساعد و آماده ساخت (یعنی: محیطی پر از نشاط، خوش رویی، اعتماد، صداقت، جوشش و هم کاری باشد؛ دیدنی های خوب، مددیار آموزش و پرورش کودک شود؛ مثلاً: هم چنان که عصبانیت مادر قبل از تولد فرزند، بر نیروی حیاتی او لطمه می زند و او را عصبی می کند، قطعاً به هنگامی که فرزند با چشم و گوش، در برابر عصبانیت هاست، شدیدتر اثر می گیرد و به همین قیاس، از صفا و آرامش دامان مادر نیز اثرهای نیکو برداشت خواهد کرد).(12)
اسلام میل به فرزندیابی را ستوده است و قطعاً بی تأثیر در ایجاد نشاط مادر، در ایام بارداری و پس از آن نخواهد بود و بعد به دوست داشتن فرزند ترغیب کرده است که این امر هم، عامل دیگری برای نشاط خانواده، خواهد بود.
بهداشت ایام بارداری تا زایمان را تأکید می کند؛ که در سلامت جسمی فرزند مؤثر است و پس از آن نیز ضامن سلامت او خواهد بود. نیز گوید که: کودک را باید گرامی داشت و به اصطلاح، داخل آدم باید شمرد و آن چه مایه ی ناگوار آمدن اوست، نباید کرد(13)(گرچه بعدها اگر احساس شد که حال فرماندهی می خواهد پیدا کند، نیز، باید پیش گرفت و این دقایق را چشم و احساس تیز و نافذ مادر و مربی تواند دریافت).
اسلام مراحل پرورشی را چنین قرار می دهد:
مرحله ی اول -2 ماهگی تا 6 یا 7 سالگی.
مرحله ی دوم: 7 تا 12 یا 14 سالگی.
مرحله ی سوم: 14 تا 21 سالگی.
(و در این مراحل، همه جا وظیفه ی مهم تربیتی با مربیان است و کودک غالباً بهره برداری می کند و تا خود بر خود و محیط خویش، قدرت نفوذ و تصرف، به طور مطمئن، نیافته است، باید مراقبت و راهنمایی و یاری شود).
در مرحله ی اول -کودک به بازی نیاز دارد(14) (اما بازی مناسب و موافق استعداد و ذوق). در همین مرحله به او خواندن و نوشتن بیاموزد (دستور اسلام) و باید که او حتی المقدور آزاد باشد.(15)
در مرحله ی دوم- کودک را ملازم خود بدار؛ اگر احساس کردی که آمادگی درونی برای قبول خیر و حق دارد و ادب پذیر است، تربیت بعدی را هم، آغاز کن و الا از او دست بدار.(16)
هم در این مرحله، کودک را به فهم تکالیف ضروری شرعی، آشنا کن (یعنی: زندگی درست را زیر نظارت و تعلیم دین فراگیرد و مایه های سلامتی جسم و رشد باطنی را حاصل کند) و نیز او را مشاور و وزیر خانواده قرار بده (تا در این نظرخواهی ها و یا شرکت در نظر دهی ها، فهم زندگی، فکر زندگی و تدبیر زندگی پیدا کند و چون وزیر خانواده شد و کارهای مهم و سنگین به او-البته به اندازه ی وسع، نه فوق طاقت- ارجاع شد، عملاً احساس زندگی و مسؤولیت می نماید و شخصیت، پیدا می کند و برای فردا ساخته می شود.
البته این مسایل تربیتی برای فرزندی مطرح می شود که قبلاً احساس شده باشد ادب پذیر و خیردوست و حق خواه است).
در همین مرحله است که باید گاه فرزند را با محرومیت هایی آشنا کرد که قدری تعادل روحی پیدا کند(17)؛ خود بجوید، خود بخواهد، راه یابی کند و توقعات خود را تنظیم نماید. نیز در همین مرحله است که باید فرزند چنان بار آمده باشد که بتواند بزرگتران شایسته را بشناسد و برای پرورش عقل و قوای روانی و پایه ریزی درست استقلال خود و تعهد مسؤولیت فردی و اجتماعی، از آنان درس گیرد.(18)
(بدیهی است که با زبان مناسب این تفهیم و تعلیم، زبان تصویرها و صحنه ها و توجه به نکات آموزنده ی آن وقایع، خواهد بود).
پرورش کودک در دبستان (ضمن تعلیم)
در پرورش کودک دبستانی، باید دانش و خرد را هم دوش داشت تا سودمند افتد(19) (نه آن که علم، جانشین خرد شود؛ یا تصور گردد که از علم به دست آید، یا با وجود علم، از آن بی نیاز خواهد بود. البته باز این هم پایی را، تصویرها و صحنه ها به خوبی می توانند ارائه دهند و امتیاز قضیه را بفهمانند).حافظه ی تقریری را واسطه ی تحصیل نباید قرار داد(20) (که هرچه به او آموزند عیناً بیان کند؛ بدون این که بررسی و تفکر و ابتکار و فعالیت درباره ی آن آموخته ها انجام داده باشد.(21)
باز صحنه های دیدنی می توانند او را به اندیشه و بررسی و نظردهی و ابتکار آشنا کنند و وادار نمایند).
موضوع درس، باید موافق استعداد و ذوق باشد تا خستگی ایجاد نکند و روح او را فلج نسازد(22) (زیرا تحمیل فراگیری درسی که خستگی آور و ملال انگیز است، خود، عصیان و بیماری روانی ایجاد می کند، ضمناً راه بررسی ذوق کودک دبستانی، تنها با ارائه ی اشیا و صحنه ها و موضوعات مختلف است که معلم، هم آن چه را جالب و مناسب است و هم میزان کشش شاگرد را نسبت به آن، بدین وسیله و با دقت در نحوه ی توجه شاگرد به صحنه و موضوع، درخواهد یافت).
درس، همه باید از گزیده ها و برجسته ها و قابل هضم ها و مفید عملی زندگی و فردای فرزند و اجتماع باشد (23) (درس، کم باشد ولی عالی و خوب، و از هر بخش زندگی نمونه ای).
راه شناخت این که کدام قسمت را هم، شاگرد برجسته، می داند و برمی گزیند و یا سهل الهضم و مناسب می شناسد، نیز جز از راه ارائه ی صحنه ها و نمودها میسر نیست.
معلم درباره ی موضوعات درسی، توضیح ندهد بلکه از شاگرد بخواهد و با او بحث کند، البته به گونه ای که حاصل آن «نظام فکری شاگرد» و دیگر «قدرت بخشیدن به داوری وی» باشد و بس. کاری کند که شاگرد، خود را در قبال کتاب و مؤلف آن نبازد و محکوم نبیند و مجبور به پذیرش نداند و بتواند که چون و چرا کند و اهل تمیز و تفکر و داوری باشد و اگر می پذیرد، سنجیده و فهمیده باشد و در عمق ذهن او، مطلب قرار گیرد؛ زیرا اگر چنین نباشد، نظر «روسو» درست است که گفت: کتاب، خود آفت «کودکی» است و مانع از آن است که فرزند، غذای «فهم و فکر» داشته باشد، لذا تا پانزده سالگی نباید کتاب بخواند.(24)
درس باید با لطف و ملایمت تعلیم شود چنان که عواطف کوک سالم بمانند و بلکه پرورش یابند؛(25) (که همین سلامت و رشد عواطف نیکوی او، عامل اصلی تربیت وی در این سنین است والا فرزند ما فردی موذی و خیره سر خواهد گردید.
دل سوزی معلم نباید دارای زیان های تحمیل باشد، بلکه با تدبیر درست باید انضباطی ملایم در فرزند ایجاد کند.
برای تقویت قوه ی قضایی شاگرد در برابر مطالب کتاب و کلاس و نیز تلطیف میل و رغبت او، باز هم از ارائه ی صحنه های دیدنی می توان استفاده کرد).
چنان که قبلاً هم اشاره شد، موضوع درس باید با زندگی روزمره و نیاز شاگرد موافق و بلکه برای آن «مؤید و راهنما» باشد؛ لذا به سادگی می توان آن را همراه با (اخلاق مناسب - نیّت مناسب-عاطفه ی مناسب-داوری مناسب- اجرای مناسب) تعلیم کرد؛ تا پا به پای تعلیم، تأدیب نیز شده باشد و این هم پایی و همراهی «علم و اخلاق» را بداند و خود را بر آن اساس بدارد.
مربی باید «تجارب» را به جای «اندرزهای کتاب» به کودک تحویل نماید؛ زیرا بسیار آموزنده تر هستند. مربی باید جهان بزرگ را در پیش ذهن شاگرد بگسترد تا شاگرد در آن وسعت خود را قرار دهد؛ هم بیگانه نباشد؛ هم چون فردا در آن قرار می گیرد و عضو جامعه می شود: بیم نکند و راه و رسم زندگی در آن را به درست بداند و هم خود، کام یابی ها، شکست ها، تعالی ها و روش وصول به تعالی ها را تنها از راه «دیدن و مطالعه و تفکر» دریابد؛ تا برای همیشه طریقه ی «شاگرد جهان و زندگی بودن» را آموخته باشد و «کتاب بزرگ طبیعت و زندگی» و «معلم حیات» همیشه بر علم و تجربه ی او بیفزایند.(26)
مربی باید بداند که «اندرزها و درسهای تربیت عملی» هم، وقتی اثر نیکو دارد که شاگرد شخصاً «پذیرا و نجیب» باشد والاّ بی فایده است.
سفرها، سیاحت ها؛ دیدن آثار فرهنگی و دینیِ ملل، بناهای تاریخی، کارگاه ها، موجودات طبیعی و... بهترین وسیله ی کسب «معرفت» هستند.(27)
(«معرفت» بدان معنی که علمی همراه با خرد و اخلاق و مسؤولیت درست بهره گیری از آن باشد و آن، علمی عمیق و انسانی است).
در مورد سفرها و سیاحت ها، باز این قید لزوم دارد که باید چنان کرد که ذهن شاگرد آن ها را وسیله ی تفریح قرار ندهد، بلکه مایه ی «اطلاع و فهم و تحقیق» سازد و این جهان گردی، جهان ذهنی او را وسیع تر کند؛ تا هم از «محدویت نظر» برهد و پای از مرزهای موجود دنیای خود فراتر نهد و به جای «اهل شهری» بودن، واقعاً «اهل دنیا» شود و هم از «خودبینی ها» دست بکشد و فضیلت ها را در همه جا ببیند.
ضمناً معلم، ضمن همین سیاحت ها او را با معارفی از این قبیل آشنا کند: تفاوت اقتصاد و لئامت- تفاوت تکبر و عزت نفس- تفاوت نوع پرستی و میهن دوستی- فرق اخلاص و تظاهر- فرق خوش رویی و خوش خویی-فرق آدم ها با هم و تفاوت زندگی ها و عاقبت ها، آن چه باقی است کدام؟ و آن چه زود از یاد می رود کدام؟ و به همین طریق، حقایق و امور دیگری را که هرگز لباسی مناسب برای تعریف در برنمی کنند و هرگز «گفتنی» نیستند؛ بلکه «فهمیدنی و دریافتنی» می باشند.
آری! معلم حتی اصول اخلاقی و فلسفی را هم می تواند ضمن همین آشنایی ها مطرح کند و بشناساند، همان طوری که «عرفان» به زبان داستان گفته می شود؛(28) «فلسفه» هم باید برای کودک «حقیقت آموز» باشد؛ «حق و باطل» را در اندیشه ها و در امور معنوی و معقول بیاموزاند، ولی در لباس حس، نه در قالب الفاظ سنگین و دشوار.
«فلسفه» باید بلاغت کلام و نیروی قضاوت و استدلال را بیفزاید. کودک باید از ابتدا اجتماعی و درعین حال، دارای استقلال روحی و فکری، آزاد و مسلط بر خود و نیز اهل نظر بارآید.
درس تاریخ، باید سیرت گذشتگان، سُنت ها و راز موفقیت ها را بیان کند و مهم ترین مایه ی پرورش خرد باشد. (در این مورد هم وسایل سمعی و بصری، بهترین وسیله هستند که دور را نزدیک کنند، سیاحت ها را در منزل آورند، گذشته را در زمان حال نمایش دهند و بهانه های «بحث معنا در صورت ها» را به معرض دید گذارند).
شاگرد باید هر صحنه را در ذهن تجسم دهد و درباره ی آن بیندیشد. نظرات، رفتارها، سیرت ها، هدف های زندگی قهرمانان واقعه را دریابد. با اندیشه ی موجود خود درآمیزد. دیدی تازه پیدا کند و این ذخیره ی ذهنی را پاکیزه دارد که به موقع به کار برد. (29) تا این صحنه ها ، تصوری زنده و گویا در ذهن شاگرد ایجاد نکند، هرگز مثمر ثمر نبوده و نیست و صورت حفظ شده ی آنها به زودی محو خواهد گشت.
شاگرد، بسیاری از امور را که دیدنی نیست ، از راه دیده می آموزد- اما نگاهی که مرکز درک و دریافت آن، عمق وجود اوست؛ نه سلسله ی عصب باصره و مغز- مثلاً: درک «صدق و صفای درون، شرافت نفسانی، نجابت اخلاقی، وقار معنوی، خنده ی طبیعی، نگاه کردن طبیعی، گوش دادن طبیعی و بالاخره زندگی درست و طبیعی و...»(30)
بسیاری از امور را هم، گوش، درمی یابد که هرگز شنیدنی نیستند.(31)گوش توانا، با دقت در صدایی که بدان می رسد، می تواند حال گوینده، گزارشات درون او، صدق گفتار وی، میزان علاقه و دل سوزی وی ، قدرت بیان، حد فهم و علم او، دوری و نزدیکی مکانش، چگونگی مسیری که صدا از آن گذشته و به مستمع می رسد، انتظارات وی و هزاران امر دیگر را که با بسیاری از حواس دیگر باید دریافت شود؛ دریابد.(32)
آموزشگاه باید نمونه ی جامع «زندگی حقیقی اجتماعی مردم همان عصر» باشد و برای کودک به اندازه ی «زندگی او در خانواده و در میان اطرافیان و منسوبان و هم بازی ها و هم کلاسان» واقعیت داشته باشد؛ یعنی از همه زندگی، به طور نمونه و مناسب فهم کودک، در محل «تعلیم و تربیت او» اثری باشد و صحنه ای ارائه نماید؛ تا آمادگی برای فردای زندگی و قبول مسؤولیت ها و تدبیر مشکل ها پیدا کند.(33) لذا مسایلی که نزدیکی با زندگی موجود او ندارند، نباید مطرح گردند (از قبیل: جغرافیا و قسمت هایی از تاریخ و بعضی علوم و برخی هنرها...)
و در این ارائه ی «نمونه ی اجتماع» بیش از همه باید «وحدت کار و فکر و اخلاق» را گنجانید و توجه به برداشت درست اخلاقی کودک و پرورش صفات او را داشت.(34)
احتیاجات کودک، تحول مورد انتظار
کودک احتیاج به عاطفه ی مادری دارد و جای آن را هرگز بهترین پرستاری ها در نیکوترین کانون های شبانه روزی نیز نمی گیرد.(35)در نقاطی مانند شوروی و اسرائیل که «تربیت جمعی کودکان» را طرح و اجرا کرده اند؛ باز آخرین نظرشان، این بوده است که :اگر روزها را کودک در کانون می گذراند؛ شب، حتماً در آغوش خانواده باید باشد.(36)
دیگر آن که کودک، احتیاج به «محرومیت مصلحتی» دارد؛ تا نیازها او را بیدار کنند؛ استعدادهای نهفته ی او به کار افتند و پرورش یابند و خود برای رفع مشکل، قد علَم نماید.
البته مادر، در این قضیه، نقش مهمی دارد؛ زیرا اوست که همیشه در نظر کودک «برآورنده ی حوایج» بوده و حالا «محروم کننده» نیز باید او باشد؛ اوست که هم تحجیب می کند و هم تأدیب می نماید.(37)
منظور این است که این تحریم به گونه ای صورت گیرد که در کودک، محرک ذهن و استعداد باشد و در کنار آن، مراقبت و راهنمایی و یاری نیز انجام شود؛ که حاصل بد (نظیر آن چه از بلاهای محرومیت و فقر خواهیم گفت) به وجود نیاید.
در این حال، کودک به تلاش برمی خیزد و ضمن این تلاش ها «تجارب او» پیدا می شوند و هرکدام از تجربه ها به دیگری کمک می کنند تا فرزند را موفق دارند.
در همین تجربه ها و پیروزی ها، کودک به نتایجی مطلوب، به قرار زیر می رسد:
1-کم توقعی
2-قدرت تحمل محرومیت.
3-پذیرا شدن جانشین ها(38)
4-قدرت تحمل اضطراب و نگرانی و غلبه یافتن بر احساسات خود.
چون کودک، این مایه ها را یافت دیگر در برابر هر ناملایم، دچار حیرت و وازدگی نمی شود و احساس ضعف و زبونی نمی کند و از ناراحتی های روانی که به بیماری می انجامد، مصون می ماند.(39) معلوم است که فرزند چون در مرز بلوغ، دارای چنین خصوصیاتی شده باشد، چه تحولی مطلوب، خواهد یافت و کادر نفسانی آتی او، تا چه حد مساعد زندگی بادوام و بی رنج خواهد بود.
دیگر باید احساس کودک را تربیت کرد که از آنها برداشت مناسب کند و عواطف عالی خود را مایه بخشد؛
احساس عمیق زیبایی کند؛ درک مسایل اخلاقی و معنوی کند؛ به فضیلت های درست انسانی توجه یابد؛ رو به بلند نظری و کمال همت و اندیشه و اعتقاد گراید.
(این همه، دیدنی و دریافتنی است؛ نه شنیدنی و خواندنی، باید در لابه لای وقایع، ملاحظه ی مرد و زن لایق، صحنه های نُمودِ مَکارم، ببیند. آری! ببیند و اگر هم می شنود، باز به گونه ای باید باشد که بتواند تجسم صحنه نماید و باز با قدرت خیال ببیند و اگر سابقه ی ذهنی از آن ندارد، توهم را دعوت کند که بسازد؛ تا باز ببیند. به هرحال ببیند. همین دیدن ها از همه آموزنده تراند و هزار سخن را دریک ملاحظه، خلاصه می سازند و بالاخره بس مفید هستند).
و همین جا می توان فهمید که نقش حرف ها، داستان ها، تفریحات و خلاصه، شنیدنی ها و دیدنی ها و لمس کردنی ها و خوراک حواس و محرک تمایلات و افکار چیست؟ اگر پست و یاوه و مشکوک باشند، چه خطری دارند؟(40) و اگر مثبت و سازنده باشند، چه اثری توانند داشت؟
پس در انتخاب وسایل تفریح و صحنه های دیدنی و آن چه برای فرزند شنیدنی است، باید مراقبت و دقت به کار برد و ساعات فراغت او را با تجسم صحنه ها و وقایع «مکرمت آموز» پُر کرد. باید دانست که او همه ی موجودی انسانی خود( شخصیت عواطف -عقل و تمیز- میزان داوری ها- قدرت کار- اراده -تصور مسوولیت و ...) را از راه همین دیده ها و شنیده ها، قالب گیری می کند و می سازد.
تربیت اصلی، توسط خود فرزند در درون وی، صورت می گیرد، پدر و مادر و معلم و مربی، تنها «مددیار» و «وسیله در اختیارگذار» و «مُدل نمای» و محرک و مشوق» هستند و بس.
همانند «دارو» در کار تن و همانند «طبیب» در معالجه ی بدن.
پس قاعده ی اصلی تربیت، آن است که:کودک را اهل قاعده و گیرنده و پذیرای تحول درست، بسازیم و وسایط دیدنی (بیش از همه) و شنیدنی و خواندنی (کمتر )، در محیط او فراهم آوریم و با وی آشنایی دهیم؛ آن هم، نه آن که آن وسیله، از آن گونه باشد که در کار زندگی او به کار نیاید و نه آن که کودک را تحت محدودیت نظری و تحمیل فکری قرار دهد؛ بلکه چنان باشد که فرزند، خویشتن را در متن زندگی حس کند و آزادانه به شناخت و تدبیر و دگرسازی پردازد و هرجا درمی ماند؛ از منطقی که مدل های مورد اعتماد(یعنی والدین -معلم و مربی) به او ارائه می دهند، بهره گیری کند؛ پیش رود و خودسازی نماید.
بلاهای جان کودک
مهم تر از همه، تنبلی
این بلا خیلی خطرناک است و مبارزه ی با آن، محتاج به قوی ی تمیز قوی و دقیق و نیز پایداری فراوان می باشد.مساعدترین موقع اصلاح و هدایت، «زمان بلوغ» است که باید تدبیری هشیارانه، مایه ی جنبش و تلاش را در او ایجاد کنند؛ البته مبارزه را هرچه زودتر آغاز کنند؛ بهتر است و سهل تر. تنبلی کودک غالباً عامل ارثی دارد.( پس والدین، باید ابتدا خود را اصلاح کنند؛ یا به خاطر تربیت کودک خود، نقشی از مجاهدت گیرند. به ویژه پیش از آن گاه که می خواهد نطفه ی کودک انعقاد یابد).
وسایل تحریک فرزند به کار، عبارتند از:
1-مهر مادر و پدر(41).
2-جایزه ای که در او امید و اثر بخشد.
3-محروم داشتن او از آنچه دوست دارد (به شرطی که سلامت او در خطر نیفتد).
و نیز تدبیرهای دیگری که هر پدر و مادر با ذوق و روشن بین، می توانند طرح و اجرا نمایند.(42)
بلای دیگر :احساس حقارت
عواملی که ایجاد این حس را در فرزند می کنند، عبارتند از :1- سلطه جویی پدر (که ایجاد خوی نامتعادل در کودک می کند).
2-حقارت های حقیقی و مجازی- اعم از آن که واقعاً فرزند را خانواده تحقیر کند، (43) یا آن که او خود، چنین تصوری داشته باشد- به هرحال ایجاد عقده می نماید.
3-احساس فقر خانواده ی خود-لباس بدتر از دیگران داشتن.
4-نقص خلقتی داشتن-بیماری مزمن داشتن.
5-در خانواده ی خود عیبی احساس کردن(44)
(که این امر می تواند شخصیت کودک را منحرف سازد)(45).
راه چاره:
چنان که ملاحظه می کنید غالب این موارد، مربوط به اهل خانواده است؛ تکلیف بزرگترهاست که تاحد ممکن، به اصلاح خود و رفتار خویش پردازند؛ در مواردی هم که میسر نیست، لااقل، به کودک، به گونه ای قابل قبول، تفهیم کنند که عیب نیست، (مثلاً بگویند: رفع بیماری مزمن، یا نقص خلقتی، یا تغییر شغل پدر و یا دفع فقر و تنگ دستی خانواده، بس دشوار است و مع ذلک از کوشش باز نخواهیم ماند).و در مواردی که «حقارت»، مجازی باشد، فوراً باید فرزند را متوجه کرد که چنین قصدی در کار نبوده است و او تعبیر بی جا نموده است.
بلای دیگر: دزدی کودک
عوامل ایجاد آن عبارتند از:1-محرومیت های غذایی (در ماه های اول زندگی کودک)
2-بیماری گوارش کودک.
3-از شیرگرفته شدن به دشواری.
4-وقتی وسایل متعلق به کودک را والدین به دیگری دهند و این احسان را بر فرزند خود تحمیل کنند؛ (هم نفرت از احسان، در او به وجود می آید و هم میل به انتقام این سلب مالکیت، به وسیله ی دزدی، در وی به وجود می آید.)
5- بی عدالتی در مورد کودک (اعم از آن که، واقعی باشد، یا فرزند خود، تصور کرده باشد.)
6-عنوان دزدی به کودک مقصر، دادن؛ درحالی که قبل از دو سالگی که غریزه ی مالکیت در او ظهور نکرده است، قصدی از برداشتن و مخفی کردن اشیا ندارد و بعدها هم، باز خطا می کند و شیطنت دارد و ما نباید آن را شکل و عنوان دزدی، دهیم).
7-احساس رقابت، بین دو کودک.
8-هوس خودنمایی (به ویژه در دختران، که محرک بر دزدی اشیای زینتی دیگران می شود).
9-میل به سخاوت و ارباب مآبی (به ویژه در پسران، که بازتاب احساس تحقیر است).
10-احساس نیاز به جلب محبت دیگران( که می خواهد نیازمندی دوست خود را تأمین نماید).
11-تقلید از عمل والدین (که امانت دار نیستند).
12-اثر تلقینی سنت های غلط( از قبیل آن که در قومی، شهامت و چالاکی را در غارت، می سنجند).
چاره آن که:
نمو غریزه ی مالکیت را در کودک به گونه ای مراقبت کنیم که پابه پای خود، قوانین اخلاقی و مذهبی و اعتقاد به «حرمت مالکیت دیگران» را فراگیرد و در نهاد خویش، پای بند برای آن غریزه، بسازد.
محیط خانواده را به امانت داری و پاک دامنی بیاراییم.
تنبیه غالباً لجاجت آور است و کودک را وامی دارد که میل بد خود را موقتاً مخفی دارد و فرصت دیگر جوید؛ بلکه باید علت دزدی را فهمید و رفع کرد.
از روی اشیایی که دزدی شده است نیز می توان عامل اصلی دزدی را شناخت و برطرف نمود.
باید کودک را هم به علت قضیه واقف کرد ؛ تا به تفاوت و تغییر اخلاقی خود مطلع شود و از این تغییر نادرست، نفرت کند. اگر محرومیت یا بی عدالتی (یا تصور آن) یا وسواس تحقیر و یا میل به جلب محبوبیت و نظایر آن بود؛ با رعایت احتیاط و بدون افراط، به ارضای کودک باید پرداخت؛ (مشروط بر آن که، با مطالعه و دقت باشد که کودک سوء استفاده نکند و آن را وسیله ی حکومت خود بر خانواده قرار ندهد).
در این امر، جلب اعتماد کودک به محیط و خوش بینی او زمینه ساز است و مذهب، مدد یار مسلم و «صداقت و امانت پدر و مادر» مربی واقعی کودک، بی شبهه، پس از آن، فرزند، هم به طرز «مالکیت درست» پی می برد و متکی می شود و هم به «پیمان اجتماع» احترام خواهد گزارد.(46)
بلای دیگر: دروغ گویی کودک
عوامل ایجاد آن عبارتند از:1-میل به انتقام گرفتن از والدین دروغگو- بی وفا به وعده ها- فریب دهنده ی کودک-بدنیت- دارای دو گانگی فکر و عمل- پدرو مادری که هیچ کدام دیگری را تأیید نمی کنند و قبول ندارند.
2- به قصد دفع غضب والدین ( و معلم و نظیر آن ها، به کودک را سرپرستی می کنند) و گریز از زیان احتمالی( و به هر حال حاکی از ضعف و ترس فرزند).
باید «علت دروغ- هدف آن- از چه نوعی است: تعمدی است یا تدافعی و حالت دروغ گو(47) » را بررسی کرد و سپس به تدبیر پرداخت.
راه چاره:
در نوع دروغ تعمدی، باید به اصلاح خانواده توجه کرد و در نیت و اخلاق و رفتارشان تغییر اساسی باید حاصل شود.
در نوع دوم، باید ضعف و ترس فرزند را با جلب اعتماد و محبت، به عنوان «زمینه ی مناسب» رفع نمود، اما اساساً باید که از ابتدا کاری کرد که کودک به «حقیقت» بیندیشد؛(48) تا عادت به گفتن حقیقت کند و به دنبال «حقیقت و راستی» رود.(49)
به هرحال در همه ی انواع بلاهای کودک، عامل اصلی فساد او «خانواده» است و شرط اصلی اصلاح او، «اصلاح خانواده» و به ویژه «حسن تفاهم و رفتار مناسب والدین با یکدیگر و ادب و نظام آنها» و داشتن برنامه ای مسلم برای تعلیم و تربیت فرزند و همت گماشتن بر انجام آن، بدون تزلزل و تلوّن می باشد.
(کودک با ضمیر صافی خود، که به عقیده ی ما(50) بنایش بر صفا و سلامت طلبی و درست پسندی و زیبا دوستی و رواخواهی است؛ بدین معنا که: والدین خوب و خوبی والدین را می فهمد و بدان جلب می شود و آنان را مُباشر ساخت سازمان عاطفی و مبانی عملی خود می سازد از رفتار و حالات آن ها بیش از اندرز و پند، چیز فهمی، دارد، جلب محبت آنان را طالب است و بهترین وسیله را «تبعیت خود از رفتار مورد پسند ایشان» می داند؛ پس کافی است آن چه را که می خواهند در فرزند ایجاد کنند، ابتدا در خود به وجود آورند و همین جاست که درس دیدنی ها به بالاترین حد اهمیت خود می رسد).
ممکن است بچه گاهی بخواهد هوس باز شود و تحمیل نظر کند؛ باید در سال اول زندگی( که تنبیه در خاطرش نمی ماند )با تنبیه ساده (= زدن روی دست یا پای او) به لج و تحکم او، خاتمه داد.
«تنبیه» در سال های بعد، خاطره می گذارد؛ اگر موضوع آن درست و اصلاحی باشد، کودک را به «احساس گناه- گریز از گناه - درک مسئوولیت » متوجه می سازد.(51) (به شرطی که با احتیاط این تنبیه، صورت گرفته باشد و واقعاً به قصد بیداری او بوده و به محض این که با چشم ها، درک شد که حال تنبُّه به او دست داده، تنبیه قطع شده باشد) و اگر موضوع تنبُّه، منفی یا بر امری غلط و بی ارزش و از روی بی احتیاطی صورت گرفته باشد؛ خاطره ای بد و نفرت زا، می گذارد.
(در هر صورت، کاری است دقیق و دشوار و درعین حال به موقع خود لازم ... اما تنبیه ها، گاه محروم داشتن از بازی و نظیر آن است)(52).
باید دانست که غالباً کودک علت آن چه را که شما عیب می دانید، او نمی داند و لذا قبل از سرزنش، به او بفهمانید تا فاصله ای بین شما و او ایجاد نشود. به او فهمانید که او هم در خانواده مسؤول است؛ باید هم کاری کند؛ باید صرفه جویی نماید؛ باید در مشکلات، هم فکری داشته باشد؛ باید کاری خاص از خانه را عهده دار شود؛ باید بفهمد احترام خانه و خانواده، لازم است و باید نظم لوازم خانه رعایت گردد؛ تا برای یافتن آن ها در موقع لزوم، وقت، تلف نشود و سرگردانی هم حاصل نیاید، باید به او تکلیف کرد که بازار برود و خرید کند، تا به مشاغل آشنا گردد. باید به او کار تکلیف کنیم تا مزدی بگیرد و ارزش پول را بفهمد. باید چنان در دل فرزند نفوذ کنیم که آن چه را در سینه دارد، بازگو نماید؛ با این زمینه، خیلی ساده، ممکن است او را در مشکلات یاری کنیم؛ یا عیب خود را دریابیم و چاره سازیم؛ یا اشتباهات و تصورات واهی او را رفع کنیم و از عواقب بد آنها پیش گیریم. باید به کودک فهماند که فقر، مهم نیست؛ با صرفه جویی و هنر و صنعت و فداکاری لازم، چاره ی آن توان کرد .(53)
اثر برخوردها
نحوه ی برخورد افراد خانواده با کودک، در او می تواند حالات و رفتار گوناگون را باعث شود؛ در او زمینه ی تعادل روانی یا نابسامانی روحی(54) ایجاد کند.(55)(باز ملاحظه ی صحنه های دیدنی از چگونگی برخوردهای افراد خانواده های خوب، می تواند، درس، برای والدین، باشد. به راستی، درحال ناراحتی، تسلط بر خود را به دست آوردن و روی خوش و مناسب به خود گرفتن و کلام مناسب را با کودک، مطرح کردن، همه آموختنی است و با تفکر به دست نمی آید؛ باید از دیدن ها و شنیدن ها آموخت و بس).
حُسن رابطه ی پدر و مادر با یک دیگر- حسن رابطه ی مادر با فرزند- حسن رابطه ی کودک با والدین، عوامل اساسی جبران کمبودهای طبیعی فرزند و ترمیم کننده ی ضعف نهادی و نقص شخصیت وی است.(56)
اثر مادر
در میان این عوامل، بیش از همه «حُسن ارتباط مادر با فرزند» مهم و مؤثر است (57) (و لذا باید به تجهیز مادران «در دانستنی های لازم و قدرت اجرای نقش و صفای وی در برخورد و تربیت لازمی که باید داشته باشد» بیش از همه کوشید و تنها وسیله ی کار، باز «دیدنی ها و شنیدنی های مناسب» است که به او ارائه و اظهار شود).آری، رفتار و شخصیت و نحوه ی برخورد مادر، بیش از «مسأله ی مادری او» در فرزند اثر تلقینی و تحریکی و تحولی دارد و اثر وجودی او، فزون تر از همه است.
(لذا مسأله ی مادری شامل دو قسمت اساسی است:
قسمت بزرگ تر: عامل نفوذ و تغییر و تحول بودن قسمت کوچک تر: مادری و پرستاری فرزند).
بنابراین مادر، اگرچه خسته و بیمار هم باشد، باید نقش آراسته و با نشاط، به خود بگیرد و با روح حساس و صدای گرم و چهره ی شفاف و گشاده (58) در معرض دید و احساس فرزند قرار یابد. وجود چنین مادرهایی فوراً محبت و صفا را در محیط خانواده ایجاد و منتشر می کند. چنین مادری تذکر می دهد، ولی مکرر نمی کند (که نفرت آور شود).
چنین مادری «عمل کردن و روش درست در رفتار و حال داشتن » را مهم تر از«گفتن و تذکر» می داند و به کار می بندد، زیرا «رفتار» فرزند را متقاعد می کند؛ ولی «سخن» هم سنگین است و هم ارضا نمی سازد.
قیافه ی مادر، لباس مادر، موهای مرتب مادر، نفس مطبوع مادر، دندان تمیز مادر، در فرزند، درس بهداشت و لطف و نظم، می دهد و همه آموزگار فرزنداند.
اعتقاد و ایمان مادر، نیکوترین جمال الوهیت را در دل فرزند ترسیم می نماید، حال و اخلاق نیکوی مادر وتقوا و امانت او، قوی ترین زمینه های اخلاقی را در کودک فراهم می سازند و خود به خود فرزند را به رابطه با خدا و پاکی ها می کشاند.
مادر باید هرجا ناتوانی در خود دید، بدون ابراز آن، از راه درون، مدد الهی را به یاری طلبد و بدان اتکا کند و خود را از ضعف برهاند و به هرحال شایسته است کودک از او همواره توانایی و قدرت نفسانی و اعتماد باطنی ببیند، تا در ساخت مبانی عاطفی و مذهبی خود، هر دم استوارتر و پرمایه تر باشد.
«کوموله سو» گوید: از مادری که صاحب ده فرزند لایق بود، عامل موفقیت را پرسیدم؛ گفت :نمی دانم جز این که خود به پاکی و تقوی روی آوردم و روح و خصال نیکو در خویش ایجاد کردم و دیگر هیچ.
(آری مُدل لایقی شد و حقیقت هم همین است؛ فرزند، باید خود بگیرد، نه آن که به او بدهند؛ فقط باید زمینه ی طلب (59) را در او فراهم کنند و در محیط او آن چه را خواستنی است، موجود داشته باشند و بس(60).چنان که گفتیم: دل سوزی ها، بیش از همه «رنج تحمیل » را ظاهر می کنند و اجازه نمی دهند که «فهم و داوری
طفل »بیدار شود و به اصل «علاقه ی شما به او و مصلحت خواهی های شما» توجه پیدا کند تا به دلخواه، تحمیل شما را بر خود بپذیرد. و اگر هم به او تذکر دهید و برایش تشریح کنید، باز گله مند از آن است که چرا آزادی وی را گرفته اید؟ و «خیر» را بدون «فهم خیر» باز بیهوده می داند و حق هم دارد.
ما به طور محسوس این مسأله را می توانیم تجربه کنیم:
پدران خوب ولی غیرعِالم، فرزندان خوبی دارند. پدران متدین و عالِم، غالباً فرزندان خوبی ندارند.
علت آن است که در گروه اول «وجود پدر» حرف می زند و درس می دهد و در گروه دوم غالباً «زبان پدر» تعلیم می نماید و همیشه «وجود والدین» برای فرزند گویایی و سازندگی دارد؛ نه حرفشان ).(61)
اثر پدر
علاوه بر آن چه در ضمن بحث قبلی، به تناسب مطلب، طرح شد، باید دانست که پدر نیز چون در نظر فرزند سمبل «قدرت و شخصیت و حلال مشکلات و پیروزی مدام و ناخدای کشتی حیات خانواده »است باید «امید آفرین و پشت کار ساز و محرک و نیروبخش» باشد، لذا هر قدر فشار زندگی، بر دوش او وارد شود، نباید کمر خمیده ی خود را به فرزندان، ارائه دهد و هرگز نباید شکوه و ناله کند(زیرا در فرزند تولید یأس، نگرانی و ناراحتی، می نماید و نسبت به هدف زندگی بی اعتماد و بی باور می شود؛ مضافاً در این ضمن، پدر نیز از دیدگاه فرزند، حاکمیت خود را از دست می دهد و کودک نسبت به او نمی تواند احترام گزارد و ایمان داشته باشد. این خود خطر بزرگی برای زندگی خانواده و روح کودک و سبب نابسامانی فردای او خواهد بود).حال اگر پدر علاوه بر داشتن امتیازاتی که یاد شد، باطناً مهربان هم باشد و بتواند آن را برای فرزند قابل لمس گرداند، همین «مهر پدری» ارزش آموزشی زیاد خواهد داشت.(62)
چه نیکو است توصیه های مکتب اسلام به والدین مطرح شود، بدین قرار:
1-نام خوب بر فرزند نهند (معلوم است که چه اثر تلقینی و سازندگی تواند داشت).
2-فرزند را ارج نهند و احترام کنند.
3-از خطای او درگذرند و راهنمایی نمایند.
4-او را در امور مخصوص زندگی کودکی، مددیار باشند.
5-حقوقی برای فرزند قایل شوند وکاملاً حفظ و رعایت کنند.
6- به او فنون شنا، تیراندازی، سواری ، بیاموزند(تا برای فعالیت و سبقت خیر و دفاع از خود آمادگی یابد).
7-به وعده ای که او را می دهند، حتماً وفادار باشند.
8-وقتی که می خواهند برای فرزندان محبتی کنند، همگانی باشد؛ ولی هرگز فضیلت فرزندی را بر فرزند دیگر مکتوم ندارند.(63)
تذکرات نهایی برای رفع اشتباهات
محبت بی جا و افراطی به کودک، خطر اخلاقی دارد خوب است که همه ی وسایل را برایش فراهم نسازند؛ زیرا دیگر فرزند، حالتی پیدا می کند که نمی تواند خود، سرنوشت خویش را به وجود آورد و عاجز بار می آید؛ پیر هم که بشود «بچه صفت و قهرو» خواهد بود(64) و هرگز سازگاری با محیط نخواهد داشت؛ در حالیکه فرد زنده و اهل زندگی باید «متکی به خود»تربیت شده باشد.گفتیم که کودک را باید در عمل، آزاد گذارد ولی به قدری که به خود و غیر زیانی نرساند و نباید تصور کرد که چنین کودکی، نافرمان خواهد بود؛ بلکه ملاحظه می شود که همین نوع کودکان، بیشتر فرمانبری دارند و رام تراند.
فرصت ها و موقعیت هایی را که فرزند به دست می آورد که درآن تجربه ای کند؛ نباید از او گرفت.
تفاوت فرمان پدر و مادر، در مورد فرزند، خود موجب سرگردانی یا انحراف روانی کودک است.باید سعی شود که فرمان، از هر کدامشان، صادر شد، گفته ی دیگری، مؤید آن باشد.
قدرت کودک، دوام نیرو در کودک، ظرفیت او، همه باید ملاحظه گردد، مبادا که با وجود کم توانی یا خستگی، امری به او تحمیل شود و او را ناخوش آید.
«ژوبر» (استاد اخلاق) می گفت: در تربیت، همیشه باید گرم و سخت گرفت، نه سرد و سُست.
قضاوت ها نباید عجولانه و براساس شباهت امور به یک دیگر صورت گیرد(65) و دلایل تمثیلی، نباید ملاک قرار داده شوند.(66)
فرمان ها وقتی قاطعانه، اما صمیمی و بی تکلف و تعارف باشند، بهتر نفوذ و تصرف می کنند و فرزند را بی هیچ مقاومتی به کار وا می دارند.
استفاده از بازیچه هایی که به صورت مکانیکی و پیش ساخته است، ابتکار کودک را راکد می سازد، ولی اگر همین وسایل و یا مشابه آن ها را، کودک با آن چه در اختیار دارد، خود بسازد و یا قطعات باز شده ی این وسایل را سرهم نهد، قدرت ابتکار او به کار می افتد.(67)
وسایل آموزشگاهی که برای تعلیم در کلاس، به کار می روند و به طفل، ریاضی و علوم می آموزند، اگر به عنوان اسباب بازی، بدون نظارت معلم و مربی، به دست کودک افتاد و یا پدر و مادر او برای بچه خریدند و در خانه بردند، بعداً دیگر آن وسایل به بچه، چیزی نخواهند آموخت، زیرا برای ذهن بچه کاربرد آموزشی خود را از دست داده و جنبه ی تفننی پیدا نکرده اند و تمایلات تفریحی او را قبل از همه، بیدار می کنند. همین طور، اتاق تعلیم، باید تفریحگاه بچه قرار نگیرد و خاطرات تفننی در آن جا نداشته باشند.
معلم بچه، بازی کننده ی با بچه، در ساعات تفریح نباشد. ضمن درس، تفرح و سرگرمی مطرح نگردد و جای هرکدام، مشخص و معلوم باشد.
درس دینی نیز در جایی که آثار تفریحی در آن جا بوده و یا هست و یا بچه خاطراتی متفرق از آن جا دارد، تعلیم نگیرد. در منزل هم، باید حتی المقدور، جای عبادت جدا شود و پدر و مادر، روزها و ساعات تفریح خود را با فرزندان مشخص کنند و بلکه موقع شروع را اعلام نمایند و ختم آن را هم خبر دهند تا فرزند، نظام اخلاقی گیرد.
در داستان ها و آنچه، در وسایل سمعی و بصری، برای آموزش فرزند و تفکر او قابل ارائه است نیز، همین اصل را باید رعایت کرد. بدین معنی که اگر جنبه ی تفننی و تفریحی پیدا کردند و یا جِدّ و هزل، به هم مخلوط شدند، دیگر کاربرد مشخص نخواهند داشت و ذهن کودک، هرگز جنبه ی جدی آن را نخواهد پذیرفت و انضباط روحی در او زایل خواهد شد و بلکه گاه از انتظار پدر و مادر و مربی و معلم- که مایلند فرزند، قضیه را جدی تلقی نماید- ناراحت می شود و توجه به این مسأله بسیار لازم است.
«مطیع شدن فرزند» نباید هدف تربیت باشد .ممکن است که این امر، پدر و مادر را راحتی و لذت بخشد ولی «زندگی کردن کودک با ناراحتی و اجبار هرگز روا نیست.(68)
علمای روان شناسی هفت غریزه را در کودک، زنده و درکار می دانند، بدین قرار:
«غریزه ی زد و خورد
غریزه ی شکار
غریزه ی اکتشاف
غریزه ی ساختن
غریزه ی پروردن و بارآوردن
غریزه ی موزون کردن
غریزه ی هم کاری »(69)
باید معلم و مربی کودک، بنای کار تعلیم و تربیت کودک را بر مبنای استفاده از این غرایز قرار دهند و آن چه را که در داستان ها و وقایع، سخنان بزرگان و صحنه های نمایشی می باید تکیه کرد، آن هایی باشد که با این غرایز موافقت و هماهنگی داشته باشند. خوب است که این غرایز در ضمن تعلیم و تربیت کودک تَشَفّی داده شوند(به وسیله ی ورزش ها- گردش ها- احاله کارهای مناسب از این قبیل:
الف-برای تشفی غریزه ی «زدو خورد» -و غریزه ی «شکار» و غریزه ی «هم کاری»:
ورزش های بیس بال- والیبال- بازی های قهرمانی (با حذف تلاش برای قهرمان شدن براساس خودنمایی، بلکه برای سبقت در آزمودگی و لیاقت و بس).
ب-برای تشفّی غریزه ی «ساختن»:
ساخت اسباب بازی- تهیه ی لانه ی مرغ -بادبادک سازی .
ج-برای تشفی غریزه ی «بارآوردن»:
باغبانی، گُل کاری-نگه داری بره و گربه و خرگوش و کبوتر و سایر پرندگان اهلی(به شرط این که فقط پرورش آن حیوانات، مورد نظر باشد).
د-برای تشفی غریزه ی «اکتشاف»:
گردآوری گیاه و گل و تهیه ی آلبوم مشخصات آن ها - جمع آوری سنگ ها- گردآوری انواع بذر- انواع تمبر؛ انواع سکه-مشاهده ی پرندگان و لانه ها- مشاهده ی جانوران اهلی- و شکل زندگی آن ها- مشاهده ی علف ها و گیاه ها و شرایط محیطی مناسب آن ها- مشاهده ی حشرات و دقایق رفتارشان .(70)
ورزش هایی که به کودکان داده می شود باید چنان باشند که به تربیت قوای فکری و نظم روحی آن ها منتهی گردد؛ بدین معنی که تکوین اخلاق کنند؛ ایجاد منش نمایند؛ عادت های مطلوب ( نظیر: نظم و انضباط-اطاعت از قانون -جوان مردی- هم کاری) را، مایه گذارند و یا حس ابتکار را بیدار کنند و بپرورند.
این ها همه را ضمن بازی ها بهتر از هرگونه درس، می توان یاد داد؛ زیرا اثر درسی که فرزند ضمن بازی ها می گیرد تا پایان عمر باقی می ماند؛ چون صحنه دیده می شود و عملی می گردد. شنیدنی ها، فراوان از یاد می روند؛ ولی دیدنی ها و عمل شده ها، برجا هستند.
(مثلاً کسی را در نظر می آورید که خوب می شناسید، ولی سخن او و نام او را به یاد نمی آورید که نمونه ای از دوام دیدنی ها و فراموشی شنیدنی هاست.
به هرحال، بازی را به بازی، نباید گرفت که کار اساسی تعلیم و تربیت کودکان است).
اما باید همیشه خانه و مدرسه با یک دیگر هم کار و هم نظر و با خبر از روش یک دیگر باشند.
چه خوب است با یک مطالعه ی دقیق و عمیق در شرح زندگی پیامبر اسلام (ص) و امامان بعد از وی و بزرگان دینی، آن چه را که مخصوص ایام کودکی آنان بوده است ، برای کودکان، روش پرورش و تعلیم قرار دهند و آن چه را که مخصوص دوران نوجوانی و جوانی آنان بوده، برای نوجوانان و جوانان، طریقه ی کار بشناسیم و این برداشت، جهت استفاده در کار تربیت فرزندان، بسیار مفید و ارزنده است.
می دانیم که در وجود کودک، بیش از همه، تمایلات شخصی حکومت می کنند و ممکن است معایبی از قبیل: «پرخوری -نازپرودگی - استقلال طلبی- حس تملک» نابسامانی برای خود کودک و خانواده، ایجاد کند و لذا باید دانست که :
الف-پُرخوری او غالباً معلول «وراثت یا اقتضای مزاج او» یا سخت گیری والدین» است و علاجش آن است که چشم و دل او را سیر کنند، با هر تدبیر که می دانند و می توانند.
ب-نازپروردگی را با عادت دادن به سرما و گرما و پوشاندن پارچه های خشن و مقابله با بوهای تند، توان رفع نمود.
ج- استقلال طلبی و میل به سیادت و تحکم فرزند را نباید گذاشت که موقعیت بروز پیدا کنند و هر وقت که کودک از حدود خود تجاوز و یا میل به زورگویی داشت، باید او را باز پس گردانید.
د-حسِّ تملک را علاج آن است که لذت بخشش را به او بچشانند تا قدری سبک تر و متعادل تر باشند.
ه-حس شرافت را روش درست هدایت آن است که فرزند را وادار کنند تا کار دیروز و امروز خود را با هم بسنجد و متوجه تنزل و ترقی خود شود؛ آن گاه به نرمی و با حساب، او را تقدیر یا سرزنش نمایند.
و -حس هم چشمی- باید راهنمایی کرد که هر کودکی با کودکی هم قوه و هم استعداد، مقابل شود؛ تا غرور و خودستایی، یا دل سردی و وازدگی در او ظهور نیابد.
ز- میل به تأثر-گاه کودک از مناظر رقت بار، یا وحشت انگیز، لذت می برد و زد و خورد و حادثه را دوست می دارد؛ باید تدبیری کرد که این میل به «جسارت غیرعاقلانه و خلاف اخلاقی و انسانی» نیانجامد.(71)
می دانیم که اگر این تمایلات، راه مناسب و معقولی پیدا نکنند، باعث می شوند که همه ی نظامات درونی فرزند را به هم زنند و بالنتیجه، کودک علاوه بر آن که نظم ادبی یا اخلاقی و بالاخره مذهبی و دینی نمی گیرد و به خود نمی پذیرد، بلکه هرچه را هم موجود در محیط اوست، به باد نابودی می سپارد و درهم می کوبد. پس باید به پیش گیری پرداخت.
پی نوشت ها :
1-بمج، 16.
2-بمج، 39.
3-بمج، 40.
4-بمج، 41 تا 82.
5-بمج، 20.
6-مج، در حاشیه ی نظرات «مونتنی».
7-این همان است که ما «فطرت -وجدان فطری- عقل نهادی» می نامیم. عُرفا نیز سعی می کنند با مراقبه و برگشت به خود، خویش را به «فطرت خویش» که معلم اصلی و قبلی و ازلی است برسانند و شهود را از راه دل، درست می دانند.
در دین «عقل» را - که قاضی دل است-برای شناخت خدا و رسول مقدمه ی لایق دانند، ولی سپس او را تحت تعلیم وحی و رسالت، به کمال فهم و نظر می رسانند و آن گاه داوری به دومی سپرند.
سقراط، نیز بنیاد مکتب خود را بر دانش فطری و درونی آدمی نهاده بود .-م
8-بمج، 27 و 28 و 29.
9-مف، 43 و 44.
10-بمج، 18 و 19.
11-دزم، 258.
12-مف، 27.
13-بمج، 77 و 78.
14-بمج، 81.
15و 16-بمج، 81 .
این نظر اخیر، به یاد می آورد عقیده ی مکتب فروید را درباره ی فرزند آدمی که بعد از بلوغ دوم (12 تا 14 سالگی) کادر نفسانی آدمی، قابل تغییر اصولی نیست و همچنان تا پایان عمر باقی خواهد ماند.
ولی در مکتب اسلام، مقصود این است که: تربیت بعدی چنان نامستعدی، چندان امیدبخش نیست؛ مگر او خود «تغییر خواست و جهت دهد» که در آن حال تربیت، دشوار هست؛ اما غیر ممکن نیست.-م
17 و 18- بمج، 81.
19-مج؛ نظرات «مونتنی».
20- مج- نظرات «مونتنی».
21 و 22 و 23-مج، نظرات «مونتنی».
24-بمج، نظرات «مونتنی».
25-بدان قرار که گفتیم، هرکس که باشد و در هر سنی، اگر کتابی را بخواند ولی مقصدش، مطالعه نباشد و مقدمه ای برای تفکر و خوداندیشی و دریافت، قرار ندهد، جز فزونی توده ی محفوظات، حاصلی نخواهد داشت و هیچ رشد ذهنی، بهره ی او نیست. اگر خیلی خوب هم خوانده باشد، دستگاه ضبط خوب، داشته است، تا اگر فن نقل را نیز آموخته بود، نقل خوب، نیز تواند کرد.
متأسفانه، تحصیل امروزی، غالباً به همین صورت و قالب درآمده است .-م
26-هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی)
27-مج، نظرات «مونتنی».
28-اصولاً از زمان سقراط، رسم بود که در نقش حالات و رفتار و وقایع و گاه به صورت تمثیل و تشبیه، مطالب فلسفی را مطرح می کردند و بعدها در نمایشنامه ها و داستانها جای گرفت(به آثار «ولتر»، از متقدمان و به آثار «سارتر» از متأخران رجوع شود) و در میان متصوفه، قصص و تشبیهات مهم ترین عامل تفهیم و تعلیم، حتی برای سنگین ترین مباحث [آن] مکتب، به شمار آمد. (منطق الطیر- حدیقه الحقیقه -مثنوی مولوی- و بسیاری، از این قبیل هستند).
به هرحال، مسایل مایه دار از فطرت آدمی و علم پیشنهادی او(مثل :حق و باطل- وجود و عدم -خیر وشر - جمال -محدودیت و بی منتهایی، قدمت و حدوث و...) حتماً باید برای هر فرزند آدمی، به ویژه کودکان و نوجوانان، مطرح شود؛ اما به زبانی مناسب آنان که تقریب ذهنی دهد وآن زبان «نقش وقایع و تحولات » است در قالب های لفظی و تصویر، و عرضه ی داستان ها و امثال .-م
29-مج، نظرات «مونتنی».
30-شعر «نگاه» از استاد رعدی آذرخشی(که پس از این خواهد آمد) معرف نیکوی این نظر است (به پایان همین فصل مراجعه شود).
31-آدمی فربه شود از راه گوش.
ما در بحث «تربیت حواس برای دریافت های عمیق «دینی» از این مقولات با ذکر شواهد ؛یاد کرده ایم و آن را بهترین زمینه ی درک «امامت » دانسته ایم .-م
32-مردم قدیم به خاطر همین دریافت های مختلف، که وسیله ی اخذ و درک آن را نمی دانستند، گاه که از شامه غیر از «بوییدن» شناخت های بسیار دیگر، درمی یافتند، «بو» را به «شنیدن» هم منسوب می داشتند(از قبیل :روی بو افتادن -بو شنیدن -...)به داستان زندگی «هلن کلر» -زندگی «کوران»-رساله ی پولُس و استشمام روح القدس و نظیر این ها، رجوع شود.
گاه به حواسی باطنی- غیر از حواس ظاهر- معتقد می شدند و گاه چون از حسی، اثر حس دیگر و دریافت حسی دیگر را ملاحظه می کردند، به «حس مشترک» معتقد می شدند و تعبیراتی از این قبیل می نمودند(رجوع شود به نظرات فلاسفه ی اسلامی و نظرات کلامی اسماعیلیه و یا مانند ایشان) .درحالی که به قول «الکسیس کارل» باز هم انسان، موجودی ناشناخته است و اگرچه به جای پنج حس، فعلاً تا هفده حس شناخته اند، باز هم حواس ناشناخته ای باقی است و گرچه ابعاد دریافت او را از سه بعد به شش بعد رسانده اند. بازهم به این حدود؛آدمی، محدود نیست. همان بهتر که به کلام منسوب به حضرت امیرالمؤمنین (ع) برگردیم که فرمود:
اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر.
و یا قدمای متفکر، که انسان را «عالم صغیر» شمرده اند، و عرفای ما که آدمی را «جلوه ی خدا » دانسته اند.
و این همه تعبیر به علت بی منتهایی حدود فهم و دریافت او، تعالی دید و قابلیت توسعه ی روح وی بوده است.-م
33- این نظر را عیناً ایرانیان قدیم در «تربیت کودکان» داشتند(ر.ک:گزیده ی آثار «امیرقلی امینی» ص 20 به نقل از «کاظم زاده ی ایرانشهر»).
34-مج؛ نظر «جان دیویی».
35-بمج، 26 و 27.
36-بمج، 74.
37-بمج، 27.
اصولاً باید دانست که انسان را دو معلم اساسی است:
1-نیاز
2-زحمت
«نیاز» بیداری می دهد؛ خودشناسی را موجب می شود؛ حرکت ایجاد می کند و هدف می سازد؛ تدبیر را به کار می گیرد و همه ی قوای ذهنی و استعدادها ونیروهای جسمی را هم آهنگی و هم جهتی می بخشد، تا آن قوا برای رفع نیاز او بکوشند و در این حال «آدمی» مفهوم درست کلمه ی «زنده» شده و «زندگی» می کند.
اما «زحمت» مهارت می بخشد؛ پشت کار می دهد؛ استقامت را می افزاید؛ اراده را متین می سازد؛ اعتماد به نفس را موجب می شود؛ وصول به هدف را حتمی می دارد و به معنی درست کلمه «اساس زندگی» را می فهمد و «دوام حیات» می بخشد.
دشمن انسان «بی نیازی و رفاه » است که متأسفانه، همواره در سرلوحه ی برنامه های تمدن جدید و خواست بشر امروزی قرار گرفته است و بدین لحاظ، هر روز ضعیف تر و ناراضی تر و پوچ گرای می شود و از جهت روحی، اخلاقی و انسانی رو به فنا می رود.-م
38-مثلاً به جای غذایی، غذای دیگری را بپذیرد و به جای نوعی اسباب بازی، نوعی دیگر را هم بپسندد و از این قبیل: تعویض جای خواب، تعویض لباس و مانند این ها...
39-بمج، 25 نظر «فروید».
40-مف، 33.
41-که بگویند: اگر چنین کنی، خرسند می شوم و تو را دوست خواهم داشت. «چه نیکو است روشی که قرآن ارائه می کند؛ آنجا که دین را براساس محبت بنیاد کرده است و بر همان اساس هم فرمان می دهد و امر و نهی می نماید (ملاحظه کنید آیات متضمن (ان الله یحب ...) و (ان الله لایحب...) و متن رسالت را «وسیله و عامل ایجاد ارتباط محبت انسان به خدا» قرار می دهد «(... ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله ...)»آل عمران 32:3 (رجوع فرمایید به بخش های «دین چگونه تعلیم می دهد؟» و «انسان و رشد انسانیتی او» در کتاب دیگر ما: گامی در مسیر نور تا خورشید .-م)
42-مف، 51.
43-مثلاً: فرزند چیزی می شکند؛وقتی می فهمند که کودک خانواده آن را شکسته است ؛ تندی می کنند و اگر بچه ی همسایه یا مهمان شکسته باشد، عیب نمی دانند.
مثال دیگر آن که :بچه برای خود طرحِ کاری می کند و مشغول می شود؛ یکباره به او امر می کنند، کاردیگر کند، و بساط او را به هم می زنند.
مثال دیگر: به دیگران، با لطف، کاری را تکلیف می کنند ولی به او با قهر و تحکم.
44-از قبیل: معتادبودن- فاسد بودن- شغل پست داشتن و ...
45-مف، 56.
46-مف، 73-76.
47-مثلاً: دروغ گوی تعمدی هرگز خود را نمی بازد و برای اثبات مدعای خود، فکر تازه می کند و دروغ تازه می سازد؛ ولی دروغ گوی تدافعی را رنگ چهره و لب های لرزنده، افشای راز می نماید.
48-اندیشه در کودک موج می زند و به هر سو می گراید؛ باید با ایجاد علاقه در او به «راستان» و داستان آنان، این گرایش را در جهت مردمی قرار داد که «حق دوست و خیرخواه» هستند؛ تا بدان انس گیرد و بعدها بفهمد که چرا از چنین کسان، او را خوش می آمده است و آن «صفت یا عقیده و رفتار» را انتزاع کند و پیشه و شعار خود سازد.-م
49-مف، 59-68.
50-برخلاف نظر مسیحیت که آدمی را «شیطان زاده و زاده ی شیطان» می داند و برخلاف نظر «دورکهایم» که او را دارای خبث جبلی می شمارد و برخلاف نظر «لُمبروزو» و دیگران که آدمی را «جانی بالفطره » می شناسند(رجوع شود به مج، ذیل «مونتنی» و کتاب جنایت و روانشناسی جنایی و نظیر آن ها).
51-مف، 28 و 29.
52-چنان چه در بحث «نیاز کودک به محرومیت » گفتیم، باید همان کس فرزند را محروم کند که هم او نسبت به فرزند مهر و عطا دارد و مادر، دراین امر، نقش اصلی را داراست، دراین جا هم گوییم: تنبیه را غالباً باید مادر، عهده دار باشد؛ زیرا فرزند چون از او خاطره ی فراوان مهر و عاطفه دارد، به او همیشه امیدوار است. تنبیه کردن مادر، وی را نومید و خشمگین نمی سازد و تنها متوجه «تنبیه» می گردد و به خطای خود پی می برد و از آن ناروا باز می گردد، بدان نظر که به آغوش پرمهر مادر بتواند بازگشته باشد.
آری، پدر نماینده ی «عظمت و قدرت و استقلال فرماندهی» است و کمتر در نقش عطوفت و مهر جلوه می کند. و لطف قضیه هم، به همین صورت بودن، است؛زیرا این نقش در فرزند «شخصیت و عظمت و اتکای به نفس» می آموزد و لذا آن دانشمند روانشناس نیکو می گفت که :«پدرها را عظمت دهید تا فرزند، شخصیت و عظمت روحی پیدا کند» و می افزاییم که :بهترین وسیله ی «تنبیه کودک» تفهیم «بد آمدن مادر و پدر و نارضایتی آن ها» است به وسیله ی «نگاه» ؛ البته نگاهی که به او حکایت «قهری قابل آشتی» را داشته باشد.
وه ! که چقدر نگاه، دراین امر، کارهای مهم را می تواند عهده دار باشد و هیچ سخن و عملی، جای آن را نمی تواند پُر سازد.
(چقدر صحنه های دیدنی قابل ارائه به فرزند می توانند نقش تأدیب و تنبیه را داشته باشند؛ زیرا همه به قصد تحذیر است ؛همانند غرضی که از جهاد در اسلام، مطرح شده و منظور ترهیب و ترک لجاج و عناد مخالف است).
اما باید اذعان کرد که :گرچه بهترین وسیله ی مادر، برای تنبیه و راهنمایی و تربیت کودک «نگاه دقیق او» است و چیزها می فهماند؛ اما این نگاه کردن هنری نیست که یک روزه توان آموخت و چندان ساده نمی باشد(مف، 43).
53-مف، 28-33.
54-آن نابسامانی بدین صورت ها جلوه می کنند: ترس -عصیان - ادرار نامنظم و بی اختیار- مکیدن انگشت و به دندان گزیدن ناخن و گوشت اطراف آن - اختلال در تکلم- گوشه گیری - سربه زیر بودن و نظیر آن ها.
55-بمج، 17.
56 و 57 -بمج، 27.
58-معرفی چگونگی این نمای پرلطف مادرهای دانا و لایق، جز در صحنه های دیدنی نمی گنجد و هرگز عبارت ها و جمله ها حکایت درستی از آن ها نتوانند داشت.
59-در مکتب های تربیتی صوفیان هم، که «سیرالی الله» دارند باز درس اول را «وجد و طلب» قرار داده اند و سالک را عامل اصلی دانند و اوست که خود باید به دنبال مراد رَوَد و خود را تربیتی دهد که بتواند «دیده و گوش او» حق بین و حق شنو گردد تا در درون به «فهم حق »نایل آید.
آری، علت آن که به «کشف و شهود» اهمیت به سزا می دهند، آن است که می دانند: رمز تربیتی آدمی زاد در «درست دیدن و درست شنیدن» است و تنها راه ارتباط آدمی با خارج و همه ی دریافت ها(حتی معقولات و معنویات ) باز، چشم است و گوش و جای بهره گیری درست از این دیده ها و شنیده ها، «دل» است.
«دین » کار اساسی خود را بر افزودن قدرت چشم و گوش و زیاد کردن ابعاد آن ها و عمق و دقت دادن آنها و مهارت بخشیدن به جهت یابی درست، برای مواجهه با امور، به قصد این که زودتر و بهتر و صریح تر دریافت ها صورت گیرند و بیشتر مفید فهم باشند؛ قرار می دهد.
درحالی که نحوه ی برداشت ما از تمدن جدید و چگونگی برخورد ما با آن تمدن و لوازمش چنان است که این قدرت را رو به کاهش می برد و به بهانه ی «سرعت» فقط بر سطح امور گذری می شود و هر روز «چشم وگوش» ناتوان تر می گردد؛ چندان که کار آن دو، هم به وسایل و وسایط دیگر سپرده می شود و دراین میانه آدمی و نیروهای وی، سراسر رو به جمود و تعطیل می روند. دیگر نه آن که او در برگ درخت، دفتری از معرفت کردگار نمی بیند و حتی به اندازه ی «منوچهری» و یک نقاش طبیعت هم قدرت دید و توصیف ندارد؛ بلکه غالباً برگ ها را نمی بیند و نمی شناسد و تنها در لابه لای کتاب ها خبری از آن می خواند. شگفت از «دین داری» هم پا با چنین آلودگی به «تمدن»!!-م
60-مف، 15-19.
61-و به همین جهت ما اثر حقیقی دیانت را از «نقش امامت » می جوییم اعم از امامت رسول یا امامت امام- و آن را گویاتر از رسالت، می شماریم و حقیقت و باطن رسالت می دانیم. ولی چون پس از رحلت نبی مکرم که مکتب تشیع هم، به «قال» اکتفا کرد- و می دانیم «قول امام هم، قول رسول و متن رسالت است»-امامت تعطیل ماند و امروز هر کسی بنا به مصداق هایی که خود و ذهن او-که غالباً برداشت از محیط شده است، نه از ملاک های دینی- گونه ای تعبیر برای هر قول، داند و در گونه ای رفتار آن را مصداق شناسد و همه با هم مختلف اند و هم به هم معترض و از دین داری خویشتن نیز ناراضی.
کِی باشد که به «میزان» برگردیم؟ و میزان های خود را با «میزان درست دین» میزان کنیم!و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط) حدید 57 :26.
62- مف، 24-26.
63-بمج، 83.
رسول خدا (ص) فرمود: خداوند دوست می دارد که شما بین فرزندانتان عدل را رعایت کنید حتی در بوسیدن آنها (نهج الفصاحه، 152).
64-در طرحی که برای تربیت دینی خواهیم داشت، ممکن است این اِشکال مطرح شود که «غالب شاگردان مکتب دین، بیش از چهارده سال دارند و از مرز کودکی لااقل گذشته اند، و این طرح ها کجا می توانند برای او مفید باشند؟»
گوییم: سن فقط در مقداری زیاد از رشدهای جسمی و گاه عصبی، می تواند نافذ و مؤثر باشد؛ ولی هرگز «کودکی و مختصات نفسانی و اخلاقی آن» را نمی تواند زایل نماید و لذا چنان فردی گرچه بزرگ سال است، باز طفل دبستانی مکتب دین، به حساب می آید و آن چه را که ما، در «تربیت مناسب کودک از جهت روانی و انسانی» گوییم برای او و سازندگی او نیز مطرح است و باید اجرا و اعمال گردد.
65-مثلاً: گوییم بچه شبیه به باباست و فلان حالت او همانند فلان حالت دیگر او، یا غیر او است؛ پس چنین و چنان خواهد بود.
66-مف، 41و 42.
67-استفاده از تجارب تربیتی کودکان.
68-استفاده از گفته ی یک متخصص تربیت کودک.
69-رنا، 558.
70-رنا، 559.
71-روپ، 234.