1) مدخل.
هرچند که سرآغاز روابط سیاسی و اقتصادی میان ایران و فرانسه دست کم به دورهی صفویه میرسد، و هر چند که از اواسط این دوره یعنی از حدود اوایل قرن یازدهم هجری ایرانیان خیلی بیشتر از گذشته برای سفرهای بازرگانی، تفریحی، سیاسی و حتی تحصیلی (مانند محمد زمان خان نقاش که به ایتالیا گسیل شد و باب «اعزام دانشجو» را گشود!) به فرنگ و مخصوصاً فرانسه میرفتند (1)، اما تا این لحظه نگارنده هیچ ایرانیی را نمیشناسد که به هنگام وقوع انقلاب فرانسه در سال 1789 م. / 1168 ش. در آن سرزمین به سر برده و به اصطلاح شاهد عینی انقلاب بوده باشد.در حقیقت در فاصلهی سرنگونی و نابودی صفویان در سال 1135ق. تا کشته شدن آقا محمّدخان قاجار در 1211 ق. (1175ش). و علی رغم برآمدن ناگهانی نادرشاه افشار و جنگهای پیروزمند و پیروزیهای شگفتی آور او - که سبب شد تا جایی خاص در ادبیات اروپایی و به ویژه فرانسوی سدهی هجدهم به او داده شود (2) - وعلی رغم یک دورهی کوتاهمدت آرامش نسبی که از دادگستری، مردم داری، رعیتپروری، گشادهدستی و نیکخویی کریم خان زند نشأت میگرفت؛ ایران در طی آن سالها یک دورهی آشفتگی همگانی، جنگ و خونریزی و بیثباتی را گذراند که بی آنکه این سرزمین را یکباره از جهان بیرون بُبرد مانع آن شد که همچون گذشتههای دور و نزدیک در صحنهی جهان حاضر باشد. حتی در روزگار بنیانگذار سلسلهی قاجار هم ایران یکپارچه دستخوش یک رشته جنگهای پیوسته بود که تقریباً سراسر کشور در لهیب آتش آنها سوخت و تنها با کشته شدن کسی که آغازشان کرده بود، پایان پذیرفت.
بدین سان، ایران که در آن سالها پیوسته صحنهی جنگهای داخلی و رقابتها و دشمنیهای امیران، خانها و شاهزادگان خودکامه، نامسؤول و ناآگاه بود، از دگرگونی مهمّی که در آن هنگام در فرهنگستان روی میداد و چهرهی سیاسی و اجتماعی جهان را به کلی دگرگون میکرد، بی خبر ماند، و اگر هم مختصر آگاهیهایی در آن زمینه پیدا کرد ای بسا از رهگذر خود فرانسویان یا کسانی بود که در آن سالها به ایران آمدهاند. در واقع در همان سال 1789 م. که انقلاب فرانسه روی داد: «جمهوری فرانسه به این خیال پسندیده (!) افتاد که بار دیگر نفوذ فرانسه را در مشرق زمین برقرار نماید و به تعقیب سیاست دیرینهی خود در این نواحی بپردازد. به همین منظور اولیویه Olivier) و بروی نیز (Brougniere)(3) را ظاهراً به اسم تحقیقات تاریخ طبیعی و حقیقتاً به عزم بستن پاره ای اتحادنامه ها روانهی مشرق کرد. ولی از این مأموریت جز مبادلهی بعضی مراسلات دوستانه با چند مملکت نتیجهی دیگری به دست نیامد.» (4)
ما از علت یا علتهای موفق نشدن این مأموریت خبر نداریم. اما گویا در نوشتههای آن زمان اشاراتی به این قضیّه شده بوده است، زیرا سالها بعد میرزا محمدتقی سپهر در ناسخالتواریخ ضمن برشمردن وقایع ذیحجهی 1221 ق./ ژوئن 1806 م. و گفت و گو از آمدن «موسی [موسیو] ژوبر از دولت فرانسه به رسالت» بر این نکته تصریح دارد که «در سال شهادت آقا محمدشاه دو تن رسول از دولت فرانسه با سواد عهدنامهی سلاطین صفویه که در میان دولتین رفته بود، به دارالملک طهران آمدند. وقتی برسیدند که هنوز بعد از شهادت آقا محمدشاه شهریار نامدار، فتحعلی شاه، از شیراز باز طهران نشده و بر تحت جلوس نفرموده بود. لاجرم حاجی ابراهیم خان اعتمادالدوله [صدراعظم] ایشان را به معاذیر دلپذیر بازفرستاد.» (5)
2) نخستین اشارات:
در اینجا پیش از پرداختن به مطلب ذکر این نکته ضروری مینماید که در بازتابها و تأثیرهای انقلاب فرانسه در ایران و در اظهارنظرها و واکنشهایی که ایرانیان نسبت به آن داشتهاند پنج دورهی متفاوت و متمایز تشخیص داده میشود:1) از آغاز تا ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه.
2) از ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه تا ابتدای انقلاب مشروطیت.
3) از انقلاب مشروطیت تا کودتای 1299.
4) دورهی حکومت پهلوی.
5) دورهی انقلاب اسلامی.
در آنچه در پی میآید، فقط به نخستین دوره پرداخته شده است، و با توجه به دو نکته: نخست اینکه در این دوره ایرانیان آگاهیهای بسیار مبهم، پراکنده، نامشخص و غیرمستقیم از «انقلاب» داشتند، و ای بسا آن کسان هم که اطلاعاتی داشتند آگاهانه و به دلخواه این واقعه را بد دانسته، ناچیز و نادیده میگرفتند و به فراموشی میسپردند. (6) دوم اینکه در همان حال برای ناپلئون بوناپارت که از این توفان بزرگ سر برآورده و آوازهاش به همه جا رسیده بود، ارزش واحترام فراوان قائل بودند و - حتی دشمنان و بدگویان - او را همچون مظهر دلاوری و نمونهی سرداری و شخصیتی افسانه ای که میتوانست سرمشق قرار بگیرد، میستودند. (7)
از این زمان چند متن فارسی در دست هست که در آنها صراحتاً، گاه به کوتاهی و گاه به درازنَفَسی، به انقلاب فرانسه و آثار و عوارض آن اشاره شده است و تا آنجا که میدانیم نخستین واکنشهای ایرانیان را نسبت به انقلاب فرانسه در نزدیک به دویست سال پیش باز مینمایانند.
نخستین این متون تحفه العالم (8) میر عبداللطیف شوشتری است. میر عبداللطیف در 9 ذیحجه ی 1172 ق. / ژوئن 1759 م. در شوشتر زاده شد. پس از تحصیلات مقدماتی در زادگاه خود، به شهرهای غرب ایران سفر کرد و از آنجا برای ادامهی تحصیل به عتبات عالیات رفت ولی تحصیل را به پایان نرساند و به خواهش برادر برای ادارهی امور بازرگانی او با یک کشتی انگلیسی از بصره راهی هندوستان گردید و درمحرّم 1203 ق. وارد کلکته شد. او طی اقامت در هندوستان از شهرهای بسیار از جمله مرشدآباد، لکهنو، بمبئی، حیدرآباد دیدن کرد و سپس به بغداد و بصره سفرها کرد و سرانجام در 1220 ق. در حیدرآباد دکن درگذشت. کتاب او که صحت و اصالتش مورد تشکیک قرار گرفته است (مقدمهی مصحّح، صص 21 تا 26) نه سفرنامه که در واقع نوعی کشکول یا جُنگ است که در آن، جای جای و به مناسبت، حوادث تاریخ و وقایع روزگار را هم گنجانده است. این کتاب که در فاصلهی سالهای 1203 تا 1216 ق. / 1788 تا 1801 م. یعنی اوج انقلاب فرانسه نوشته شده و خود نویسنده در سال 1219 ق. تکمله یا ذیلی بر آن افزوده، نخست بار در سال 1263ق. / 1846 م. در حیدرآباد چاپ شده، لکن در این نوشته نسخهی چاپ تهران مورد استفاده بوده است.
نویسنده به سبب اقامت نسبتاً درازمدت در هندوستان، اشتغالات بازرگانی، تماسهای نزدیک و دوستانه با انگلیسیها و برخورداری از دوستی و حمایت ایشان (که خود در چند جا به آن تصریح کرده است)، سخت زیر تأثیر انگلیسها قرار داشته و تلقینات و القائات آنان را بی کم و کاست پذیرفته و در نوشته های خود آورده و در هیچ جا فرصت را برای ستایش انگلیسیها از دست نداده است. در واقع، کتاب او سراسر آکنده از ستایش انگلیسیان است و «غایت متانت قول» آنان (ص 38) و «عظمت و شوکت کنونی آنها در فرنگ» (48) و اینکه «در این اوان انگلستان رونق شکن بازار اشراقیان و یونان» است (113) و «به حسن معاشرت و شجاعت و نیکویی تدبیر، بیشتری از سرزمین دکن را به تصرف درآوردند» (145) و «مردمانی پرزور و به درستی عهد و پیمان مشهورند.» (147) و «به مقتضای مردی و مروّت» رفتار میکنند (148) و «در فتح قلاع یدبیضا دارند» (149) و «قدرشناس مردم کارآمدند» (150) و «اوضاع ستوده و قوانین پسندیده» دارند (269) و «حق این است که مرّوت این فرقه نسبت به دشمنان کینه جو، هنگام تسلط، از غرایب روزگار است و در این خصلت از جمیع فِرَق عالم بهترند» (275) و «جماعت انگلیسیه مردمان با هوشیاند» چندان که کارهایشان از شدت دانش معجزه یا سحر پنداشته میشود (308) و «حق این است که در امنیت و اطمینان مملکت و رعیت پروری و معدلت گستری و اعزاز و رعایت حال سپاهی و لشکریان و رعایت حقوق ذوی الحقوق، این فرقه در کُل جهان طاقند، گو در بعض مواد بناشان به حیله و فریب و تزویر باشد».( 8- 327. تأکید ازماست) و «انگلیسیه به مقتضای قدرشناسی که دارند» عمل میکنند (365) و بالاخره حق این است که «سلسلهی جلیله ی انگلیسیه که به اقتدار و غلبه و رأی و انصاف میباشند» سرمشق همگان بشوند (471).
نویسنده در حالی که همواره جماعت انگلیسیه و اخلاق و رفتار ایشان رامی ستاید و همه جا بر کارها و اندیشههایشان صحّه میگذارد، به داوری دربارهی «طایفهی مخذوله ی فرانس» (255) میپردازد و چنانکه باید و شاید حقشان را کف دستشان میگذارد! چند مورد را وارسی کنیم. در جایی که سخن از اکتشافات و سلطه جوییهاست، مینویسد: «اگر کسی [از اروپاییان] مملکتی بی صاحب که خارج از یورپ باشد - از قبیل جزایر و ممالک دوردست - پیدا کند و تصاحب نماید، احدی را حرفی نیست... مانند جماعت انگریز که ملک هند را بی صاحب افتاده دیدند تسخیر نمودند و به ضبط خویش در آوردند [تا اینجا منطقی، انسانی و موافق قاعده و قانون است، ولی ] فرانس، مملکت مصر را چهار پنج سال قبل از ا ین به سبب غفلت مصریان و عثمانلو، به حیله گرفتند.» (249). و در حالی که انگلیسیان «به درستی عهد و پیمان مشهورند.» (147) «جماعت فرانس... به پیمان شکنی و بدعهدی شهرهی آفاق و در بی انتظامی ریاست در کل جهان طاقند و عداوت فطری با انگلیسیه دارند» (148). و دخالت انگلیس در امور جهان قانونی است اما رفتار فرانسه خالی از صدق و ناشی از بدسگالی، چنانکه «در این اوقات یکی از وجوه محاربهی انگلیسیه با فرانس اینست که پادشاه ذیجاه روم [عثمانی] در انتزاع مصر از ما [انگلیسیها] امداد خواسته و ما را نیز، امداد او موافق قانون، از لوازم است... و محافظت مملکت هندوستان که ضمیمهی ملک ماست از اهم مهمات. اگرچه فرانسیسان در جواب گویند که اعاظم هندوستان نیز به ما توسل جستهاند... لیکن سخن فرانس را در باب هندوستان فروغی از صدق نیست، چه در هند احدی نیست که لیاقت این امر را داشته باشد که از فرانس استمداد کند. تیپو ولدحیدر بود که به سبب خلل دماغی تهّوری داشت و دیوانه وار به اطراف دست و پایی میزد، او نیز معدوم و ناچیز گردید» (249) و این «تیپو ولدحیدر» همان تیپوسلطان معروف است که سالها در برابر چیرگی انگلیسیها ایستادگی کرد، از جملهی بزرگمردان هند بود و سرانجام به نیرنگ از پا درآمد.
اما حقانیّت انگلیس و «بدسگالی فرانسهی مخدوله» به اینجا ختم نمیشود. در قضیهی مصر هم «چون پادشاه روم از جماعت انگلیسیه در باب استرداد مصر استمداد نمود [بگذریم از چگونگی چیرگی من غیر حق سلاطین عثمانی بر مصر و سراسر شمال آفریقا]... جهازات جنگی بسیاری از انگلستان به اسکندریه آمده ساخلو [شدند] که دیگر فرانسیسان مصری را مددی نرسد. و به پادشاه روم نوشتند که ما راه آمد و شد فرانس را از دریا مسدود داشتهایم... اگر افواج پادشاهی از خشکی در رسد... همه را عرضهی تیغ بیدریغ خواهند ساخت.... [و اگر] بر آن جماعت مخذوله تاخت آورند... از قلع و قمع آن طایفهی بدسگال دقیقه ای فرو گذاشت نکنند.» (250).
سبب این همه دشمنی انگلیس با فرانسه و بدگویی نویسنده از فرانسویان تحوّل عمده و عمیقی است که در فرانسه روی داده است. نویسنده در صحبت از پیدایی «حُکما و دانشمندان در تمام یورپ و فرنگستان، خاصه در انگلستان» و اینکه چون «حکمت رواج یافت پادریان [کشیشان] حُکما را مورد طعن و لعن [قرار دادند]. حُکمای انگلستان از سلوک پادریان به ستوده آمده مزاج پادشاه را از پاپا [پاپ] و پادریان منحرف... کردند.» (253) تا سرانجام «بی اعتباری پادریان، در افتادن [بی اعتباری ] پاپا و فرو نشستن آن همه قضایا و عُلّو مرتبهی حکما و دانشمندان در تمام فرنگستان و بی پرده شدن مردم به طور طبیعیین در سنهی 940 ق. / 1533 م. دست داد و بادی [آغازگر] در این کارها جماعت انگلیسیه شدند. و اکنون تمامی فرنگیان پیروی حکما کنند و در امر مذهب پرده ای دارند. در کلیسیاها ناقوس زنند و هفته ای یک بار روز یکشنبه، عوام و فرومایگان به معابد روند. پادریان نیز حاضر شوند و زنان را موعظه کنند»...[و به نظر میرعبداللطیف، تا اینجا عیب که ندارد، خیلی هم خوب است. عیب قضیّه در این است که] «طایفهی مخذوله ی فرانس، قاتلهم الله، از این مرحله قدم فراتر گذارند و نفی واجب کنند و اموال و نساء را بر یکدیگر مباح دانند و به قدم عالم غُلّوی عظیم دارند و همواره راه شقاوت و طریق گمراهی پویند و الحق گوی سبقت از ملاحده ی اولین و آخرین بردهاند. یکی از سلطنتهای غُظمی پادشاهیت این فرقهی گمراه است... به شجاعت و دلاوری معروف و به بدعهدی و خُلف گفتار موصوفند. سلطنت در آن دیار به نفاذ امر بود. ده سال قبل از این مردم از ظلم پادشاه به تنگ آمده استدعای شورا و طریقهی انگلیسیه را نمودند. پادشاه از این امر سر باز زده، فرمان به قتل جمعی کثیر از گناهکار و بیگناه داد. عوام به شورش برآمدند و پادشاه را با زن و فرزندان بکشتند. رسم ملوک الطوایف شیوع، و انواع فتنه و فساد به وقوع آمد و این حرکت باعث حرب و جدال میانهی این جماعت وانگلیسیه و دیگر سلاطین گردید.» (254 و 255). دراثر این واقعه تغییراتی پدید آمد و «از جملهی مستحدثات فرانس که به تازگی (یعنی در نتیجهی انقلاب] در میان ایشان شیوع یافته است این است که از بی پردگی زنان ترقی کرده (کذا) مُناکحات و زناشوهری را برداشتهاند، به وجهی معیّن و تراضی طرفین و دو سه ساعت رامشگری عقد متعقد میشود و صیغه ای در میان نیست.» (267).
میرزا ابوطالب خان نویسندهی مسیر طالبی هم تصوّرات و قضاوتهای مشابهی دارد با این تفاوت که اوّلاً برخلاف میر عبداللطیف که فرنگ را ندیده بوده و فقط شنیده های خود را ضبط کرده است، میرزا ابوطالب به فرنگ سفر کرده و ثانیاً آنچه را نقل کرده است عموماً برداشتها و دریافتهای خود اوست نه مسموعات و منقولات دیگران.
میرزا ابوطالب فرزند حاجی محمّد بیک خان به سال 1166 ق. در شهر لکهنو به دنیا آمد. از سیرده تا بیست سالگی در مُرشدآباد به سر بُرد، و پس از آن عهده دار کارهای مهم شد و در غرهی رمضان 1213 ق. / 7 فوریهی 1799 م. به توصیهی دوستان انگلیسی خود به سفر رفت، دو سال و نیم در انگلیس به سر برد، در بازگشت از فرانسه و مصر گذشت و در پانزدهم ربیع الثانی 1218 ق. / 4 اوت 1803 م. به کلکته رسید. همهی مدت اقامت او در فرانسه دو ماه طول کشید (ص 306) که چهارده شبانه روز آن را - نیمهی دوم صفر 1217 ق. / ژوئن 1802 م. در پاریس گذراند. او شرح این مسافرت چهار ساله را به دقّت ضبط کرده و ضمن آن روابط انگلیس و فرانسه را در دورهی ناپلئون بررسی کرده و مجموعاً نزدیک به 40 صفحه از سفرنامهی خود را به گزارش وضعیت فرانسه اختصاص داده است (9). دقّت نظر، وسعت اطلاعات و بیان شیرین نویسنده سبب شد که سفرنامهاش، پیش از آن که اصل فارسی آن در 1228 ق. / 1812 م. در کلکته چاپ شود، در 1226 ق. / 1810 م. به انگلیسی و سال بعد به فرانسوی ترجمه و چاپ گردد. این کتاب در 1813 م. به هلندی و آلمانی و بار دیگر در 1819 م. به فرانسوی ترجمه و چاپ شد. متن فارسی آن بار دیگر در 1827 م. و ترجمهی اردوی آن در 1904 م. منتشر شد. و این، به قول استاد غلامحسین یوسفی، نمودار شهرتی است که این کتاب در اروپا پیدا کرده بوده است (مقدمه: شانزده).
میرزا ابوطالب خان با انگلیسیهای مقیم هند در ارتباط نزدیک بوده و به آداب و رسوم و زبان آنها آشنایی داشته و به همین دلیل از دید ایشان به فرانسه و انقلاب آن نگریسته است و سبب مشابهت نسبی قضاوتهایش با نظرات میر عبداللطیف هم کمابیش همین است چنانکه در مورد چگونگی شکل گیری انقلاب فرانسه مینویسد: «در سنه 1789 عیسوی، سیزده سال قبل از این، که مطابق سنهی 1204 هجری بوده، اهل فرانس از نواب پادشاه خود به ستوده آمده شروع به نالش نمودند. مقصود ایشان اینکه نقشهی ریاست به طور انگلش [انگلیسی] در آن ملک جاری شود. پادشاه و اُمرا دفع الوقت کرده وقعی بر آن نالش نمینهادند. تااینکه رُعایای فرانس بعد دو ساله عجز نالی، در هر سمت جمعیت کرده دست بعضی از حکام را از تصرف در ملک کوتاه ساختند. پادشاه و اُمرای غافل، این زمان از خواب غفلت بیدار شده در فکر تسلی ایشان شدند، و کسان فرستاده به جهت مشورت نقشهی ریاست، ایشان را به دارالملک طلبیدند، اهل بلوا به سبب قوّت اجتماع، پا از خواهش سابق بالاتر گذاشته درخواست ری پبلک نمودند. و آن اینکه پادشاه معطّل محض باشد، و اُمرا و سرداران سپاه بر مناصب خود قایم مانند، اما بی اشارت جماعتی کثیر چون پر لمنت که هر ساله به اختیار تجویز رُعایا عزل و نصب میشوند اقدام به کاری نتوانند کرد و جابگیرات [تیول و اقطاع] و مُشاهرات شاهزادگان و اُمرا، تمام موقوف میگردد و کسی بجز مزد آن خدمت که در اعانت اهل ملک و انتظام آن نماید، چیزی نمییابد. پادشاه سر از قبول آن پیچیده به حبس و بند اهل بلوا فرمان داد. و آنها به مدافعه پیش آمده جمعی کثیر به قتل رسیدند. پس سایر رُعایای ملک فرانس یکجا شده به کلی اظهار بغی نمودند..... و پادشاه حصاری شده، اکثر افواج به اهل بلوا پیوست.
بنابراین کار آنها قوی گردید، و پادشاه و زوجهی خود (کذا) در شروع سنهی 1792 م. کشته گشته، پسر او اسیر گردید... پس انقلاب عظیمی در فرانس رو داده اقویا ضعیف و ضُعفا قوی گردیدند و عامه به قانون ری پبلک؛ اهل شورا از خود معین کرده سرداران فوج را به محافظت سرحدات تعیین کردند » (287 و 288). اما این واقعه و به قول خودش انقلاب عظیم را - که شاید خود او نخستین کسی است که در زبان فارسی از آن با عنوان انقلاب نام میبرد - همچنان مفسده (309) یا فتنه (316) مینامد و نیز فقط بر آثار منفی و عوارض ویرانگر آن که معمولاً ملازم هر انقلاب است، انگشت میگذارد. چنانکه «اوضاع رستاق و دهاقین فرانس به غایت ناپسندیده... لباس و مقال زنان آنقدر ناملایم... و مسافرخانهها به حدی کثیف [است] که» آدم از دست به آب رفتن هم میافتد... و «عدم لذت طعام در پَرِس [ پاریس] و سایر بلاد روم عمومیت دارد... و در مدت دو ماههی سفر بلاد فرانس زیاده از پنج شش نوبت طعام سیر با لذّت به خوردن نیامد... و اوضاع دکان حلوایی، خود آن مقدار ناپسندیده است که دیدن آن کراهت دارد تا به رغبت خریدن چه رسد. [و کثرت] گداها و شوخی [گستاخی] ایشان...به حدّی است که دست مردم را میگیرند و ایستاده کرده سؤال مینمایند.» (305 و 306) به دلیل همین دلزدگیها و بیزاریها به هنگام اقامت در پاریس حتی «با آنکه بونوپات [ بوناپارت] مستر ژابر(10)، ترجمان خود را فرستاده مستدعی ملاقات، به روز بارِ مقرری خود، شده بود، و ایضاً مستر تلران [تالیران] وزیر اعظم، متواتر، کسان فرستاده اظهار شوق مینمود، به سبب بی آرامیها... از آن بزرگان عذر عدم اقامت خواسته » (318) و دعوتهایشان را رد کرد، یعنی به عبارتی ایشان را - چون دشمن انگلیس بودند - آدم نشمرد.
اما بدگوتر و بدبین تراز این دو تن میرزا ابوالحسن ایلچی ولد میرزا محمد علی شیرازی است که در سه شنبه 22 ربیع الاول 1224 ق. / 7 مه 1809 م. همراه جیمز موریه به عنوان راهنما، از تهران به قصد لندن حرکت کرد. روز پنجشنبه 22 ربیع الثانی وارد خاک عثمانی شد. روز 17 جمادی الثانی به استانبول رسید. اواخر رجب خاک ترکیه را با کشتی ترک کرد و روز یکشنبه 26 شوال وارد لندن شد. نزدیک به نُه ماه در این شهر - همهاش به ضیافت و مهمانی و گردش - به سر برد. روز 13 جمادی الثانی 18/1225 ژوئیهی 1810 همراه سر گور اوزلی و جیمز موریه لندن را با کشتی ترک کرد. کشتی در اقیانوس راه گم کرد و به سواحل شرقی آمریکای لاتین (ریودوژانیرو) رسید، از آنجا دوباره به راه افتاده پس از هفت ماه سفر بر روی آب در 12 ژانویهی 1811 وارد بمبئی شدند و در اول مارس به بندر بوشهر رسیدند. ایلچی گزارش روزانهی سفر خود را از لحظهی حرکت از تهران تا رسیدن به بمبئی یادداشت کرده و آن را حیرت نامه (11) نام گذاشته است. این گزارش، هم نشانگر سادگی و نیز سرسپردگی جناب ایلچی و هم مبیّن توطئه های دقیق و حساب شدهی مقامات انگلیسی برای هرچه تیره تر کردن روابط ایران و فرانسه است. در آنچه به ایلچی مربوط میشود، توطئه از همان ابتدای سفر آغاز میگردد:
روز پنجشنبه غرهی ربیع الثانی 1224 وارد منزل ارمغانه شده در خانه حسین خان منزل میگیرند «قضا را خطی چند در دیوار اوطاق محل سُکنای ما به خط فرانسه نقش بود. چون مستر موریه ی انگریز مربوط به خط ایشان بود، بعد از خواندن گفت که ایلچیان فرانسه نوشتهاند که روز جمعه دوم (؟) وارد این مکان شده و تا توانستیم سخن در مذمب اهل ایران گفتیم.» (ص 52). روز چهارشنبه هفتم ربیع الثانی به تبریز رسیدند که سفیر فرانسه در آنجا بود. «در بین صحبت [مستر موریه] گفت: مادامی که شاهزادهی اعظم ژوین فرانسوی را از تبریز روانه ننماید رفتن من [الیچی] به لندن محال [است] و ممکن نیست. لهذا کیفیت این مطلب را به عرض شاهزادهی والاتبار رسانیده و بندگان معظم الیه ایلچی فرانسه را به وضعی که بایست مرخص فرمودند» (54 و 55). یعنی موریه تا اینجا عذر نمایندهی فرانسه را خواست. روز چهارشنبه 24 رجب به هنگام سوار شدن بر کشتی از ازمیر به قصد مالت «مستر موریه گفت که اهل فلیمن [فلاماندر] به برادر پونه پاتی [بوناپارت] که خود را شاهنشاه لقب نهاده و پادشاه آنجا بود یاغی شده و برادر مشارالیه را گرفته محبوس ساختهاند و گروه انگریز از این معنی خوشنودند.» (90) و در اینجا فرصتی پیش میآید تا به انقلاب فرانسه گریز بزند: «و مملکت فرانسه پایتخت او باریس است و به جمیع اروپ راه از خشکی دارد. به مملکت انگلیس به قدر پنج فرسخ آب در میان است و اکثر با دوربین ولایات یکدیگر را میبینند، و بعد از ملاحظهی اطراف و اکناف آن با هم اساس منازعه و جنگ فرو میچینند، به تخصیص از آن زمان که پونه پاتی پا به تخت سلطنت نهاده خود را شاهنشاه لقب نهاده است با وجود اینکه از قوم پست فطرت بی رتبه ای است. چون در هنگام، کوثل [شورا؟] فرانس شاه خود را با زن و فرزند کشتند. بعد از آن قضیه، پونه پاتی روز به روز ترقی کرده و به اصطلاح فرنگ جندرال [ژنرال] شد... امروز بالفعل کمال ترقی دارد چنانچه اکثر از ممالک یروپ را به مکر و حیله و تزویر با خود متحد نموده » (91 و 92). و «از این داستان مسطوره حیرت بر حیرتم افزود که بی قدری دنیای دنی در نزد جناب باری عزِّاسمه به مرتبه ای است که ممالک مذکوره را به همچنین نانجیبی باز گذاشته و او را بر همهی سلاطین فرنگ برتری داده است» (94) و چون به کشتی درآمدند چند کشتی باری با کشتی جنگی حامل ایلچی به راه افتادند «تا از فتنهی فرانسه ایمن گردند.» (95). و چون به لندن میرسد و بیش از حد معطل میماند و بی تابی میکند مهماندار به او میگوید: «قرار هر کاری در شهر انگریز به صبر و سکون داده میشود و به این سبب ثبات دارد، به خلاف امور اهل فرانسه که اکثر کار ایشان به تعجیل میگذرد و هیچ کار ایشان را ثباتی نیست.» (146). و چندان از بدی فرانسه در گوشش فرو خواندهاند که طول اقامت در لندن و تأخیر در حرکت خود را ناشی از «شیطنت فرانسه» میداند (148). به ویژه که مهماندار گاه و بیگاه روزنامه های فرانسوی را - که شاید جعلی و موهوم هم بودهاند - به او مینمایاند یا خبرشان را باز میگوید که در آنها به ایلچی تهمتهای گوناگون زدهاند (159). گاهی باور میکند که «حرص پنه پاتی از حد گذشته، چشم به تسخیر همهی مملکت سفید دارد.» (187). یعنی انگلیس هم در خطر است! و گاه او را به ریشخند میگیرد که به یکی از ژنرالهای خود وعده داده بود که چون انگلیس را گرفت، غنیترین دکان زرگری و جواهری لندن را به او خواهد داد. و ایلچی چون این داستان را میشنود، این مصراع از حکیم فردوسی طوسی به خاطرش میرسد که: به دشت آهوی ناگرفته مبخش، و میگوید: «گرفتن انگلتر [انگلیس] ممتنع، واین آرزو و طمع به عمر او میسّر نگردد و ژنرال بیچاره را در این امید چشم سفید خواهد گردید.» (313). از این پس مهمانداران و مقامات انگلیسی با دادن اخبار ضد و نقیض به ایلچی و تأیید و تکذیب پیاپی خبرها حسابی او را سردرگم و مشوش میکنند (332 تا 335). و سرانجام وقتی هم که با کشتی به عزم ایران راه میافتند، دست از تبلیغ و توطئه برنمی دارند چنانکه در روز 5 رجب 1225 سرگور اوزلی به او گفت: «شخصی فرانسسی [فرانسوی] در کتاب خود نوشته که ایرانیان بسیار دروغ میگویند و من در جواب گفتم که مردم ایران دربارهی اهل فرانسه همین را میگویند» (365).
یک نفر دیگر که در همین سالها از فرانسه و انقلاب آن و با همان حالت انفعالی اسلاف خود صحبت کرده است، میرزا صالح شیرازی است که تاریخ. تولدش دانسته نیست. همین اندازه میدانیم که از کارکنان دستگاه عباس میرزا نایب السلطنه در تبریز بوده و هنگامی که ولیعهد تصمیم میگیرد تا پنج تن را برای کسب دانشهای نو به انگلیس بفرستد میرزا صالح یکی از آنهاست. این پنج نفر در سال 1230 ق. / 1815 م. همراه سرهنگ جوزف دارسی (معروف به کلنل خان) از راه روسیه به انگلیس رفتند. میرزا صالح پس از یاد گرفتن انگلیسی، لاتین، کمی فرانسوی، طبیعیات و صنعت چاپ، در محرم 1235 / نوامبر 1819 به ایران بازگشت. ابتدا مترجم رسمی دولت و بعدها وزیر تهران شد و نخستین روزنامهی فارسی را در 25 محرم 1253 ق. در تهران چاپ کرد. او یک بار هم به روسیه سفر کرد. او از سفر خود به انگلیس و آنچه در آن ایام بر او گذشته است و نیز از سفر به مسکو یادداشتهایی فراهم آورده و به جا گذاشته که زیر عنوان مجموعهی سفرنامه های میرزا صالح شیرازی چاپ شده است. (12)
میرزا صالح در یادداشتهای لندنی خود بخشی از تاریخ اروپا را ضبط کرده و وقایع عُمده را گاه سال به سال نقل کرده است. از آن جمله در وقایع سال 1792 م. به درگیری انگلیس و فرانسه بر سر هندوستان و حمایت فرانسه از «تیپوسلطان، والی ملک دکن» (250) اشاره کرده و به مناسبت، داستان برآمدن «بناپارتی» و بزرگ همتی او و استقامتش و جنگهایش را به تفصیل آورده (251 تا 257) و به انقلاب فرانسه اجمالاً اشاره دارد: «در آن اوقات اغتشاشی در دولت و امور فرانسه روی داده، چنانچه در سال 1789 بلوای عامی در ولایت فرانسه بر پا شده و از هر سو از پادشاه خود لوئیس شانزدهم ناراضی گشته، اولاً اهالی مشورتخانه قدرت و تسلط پادشاهی را تخفیف داده چنانچه نه قادر به جدال با سایر دول بوده و نه یارای صلح. بالجمله او را وجودی مُعطّل انگاشته اشخاصی را که پادشاه به منصب و بزرگی مفتخر فرموده، از مناسب (کذا) مزبور معزول نموده، حرف آنها این که صاحب منصب و عزّت، اشخاصی را سزاوار است که خود قابلیت و استعدادی داشته [اند] نه این که پادشاه هر بوالفضولی را بزرگی بخشد. و بعد از آن حمله به خانهی پادشاهی نموده، سالداتهای قراولخانه ی او را به قتل رسانیده، داخل به حرم شاه شده، پادشاه و سایر منسویان او از آنجا گریخته داخل به پارلمنت و یا مشورتخانه گشته، پادشاه با اهالی [اعضای] پارلمنت اقرار نموده که ترک شاهی را میکند، گذارند به طرفی رود. حرف او مسموع نیفتاده، پادشاه و زن و منسوبان او را به محبس فرستاده. در سال 1793م. [1792 درست است ] اهالی شرع فرانسه جمعیتی کرده و به حقیقت رفتار لوئیس مزبور رسیده، او را مقصر یافته و فتوای قتل او را نوشته و او را مقتول ساخته. و بعد از آن، بعد از ده ماه زن شاه را مقتول ساخته و چندی بعد از آن، الیزابت خواهر پادشاه را به قتل رسانیده. در این بین دولت انگریز از هرج و مرج و غوغای آنها اطلاع یافته، خواسته بودند که مزاحم این گونه افعال شوند. دولت فرانسه را با انگریز جدال و نزاع واقع شده، روبیسپر نام، شخصی در اصل فقیر و حقیر در فرانسه، ترقی یافته و اصل و سرمایهی این همه فساد مشارُالیه بوده. گویند بجز پادشاه و منسوبان او، تخمیناً چهل هزار نفر در این بلوا و طغیان به قتل رسیده. از آن جمله سی و پنج نفر از فلاسفه که هر کدام وحید عصر بودهاند، بدون تقصیر مقتول نمودهاند. چون روبیسپر مزبور را سرمایهی فساد دیده، مشارُالیه و جمعی از منسوبان او را که بیست نفر باشند، گرفته مقتول نموده. و بعد از آن...» (252).
3) حاصل سخن.
چنانکه دیده شد در همهی آنچه نقل گردید از انقلاب فرانسه با عنوانهای مفسده، فساد، فتنه، بلوا، طغیان و مانند اینها نام برده شده است یعنی همان عنوانهایی که در آن زمان انگلیسیان به آن واقعه میدادند، و میرزا ابوطالب خان که یک بار آن را «انقلاب عظیم» نامید، بیگمان هرگز اعتبار و حیثیت و جاذبه ای را که بعدها نصیب این کلمه شد، به تصور در نمیآورد وگرنه ای بسا که آن را به کار نمیبرد.اما هدف در اینجا دفاع از فرانسه یا ذکر خیر واقعهی عظیم و سرنوشت سازی که در دویست سال پیش در آن سرزمین روی داد، یا بررسی تطبیقی تصورات و قضاوتهای نویسندگان و ناظران ایرانی در ارتباط با انگلیس و فرانسه نیست. تنها خواستهایم نخستین بازتابهای انقلاب فرانسه را در میان ایرانیان شناسایی کنیم و نیز نمونههایی از قدیمیترین موارد مغزشویی و نیز مبانی غرب زدگی را نشان دهیم. در تأیید این نکته نقل یک عبارت از رهنمودهای (؟!) میرزا ابوالحسن خان ایلچی کفایت میکند که معتقد است: «خلاصه، عقل معاش اهل آن سرزمین [انگلیس] به حد کمال است و ناتمامی، ندارند. به اعتقاد خاطر و محرّر این دفتر آنکه اگر اهل ایران را فراغت حاصل شود و اقتباس از کار اهل انگلیس نمایند، جمیع امور روزگار ایشان بر وفق صواب گردد.» (221).
البته از این پس شیوهی برخورد و داوری اندک اندک دگرگون میشود و کسانی همچون میرزا مصطفی افشار ، نویسندهی سفرنامهی خسرو میرزا به پطرزبورغ (13)، منصفانه تر و منطقیتر به قضیه برخورد کردهاند و به قول فریدون آدمیت: «در سخنان آن مرد نکتههایی است با مغز و اندیشیده به تبدّل خاندانهای حکومتی ایران و ویرانی یی که این وضع مدام در سیر تاریخ ما بار آورده، اشاره میکند - به روح انقلابی تاریخ قرن گذشته گوشه ای میزند که "ملل را عقل و ادراک تازه ای پیدا شده" و شیوهی حکومت باید اصلاح شود تا با روح زمان سازگار گردد.» (امیر کبیر و ایران، 1348: 177).(14)
پینوشتها:
* روز 23 تیر ماه برابر با 14 ژوئیه، روز سالگرد انقلاب فرانسه است. اکنون از آن واقعهی بزرگ که چهره سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جهان را دگرگون کرد و پایه های حکومت سلطنتی استبدادی را به لرزه در آورد، دویست سال میگذرد. این نوشته روایت فارسی مقاله ای است که به همین مناسبت در لقمان (نشریهی مرکز نشر دانشگاهی به زبان فرانسه، شمارهی بهار و تابستان 1368) چاپ میشود.
1) دکتر عبدالهادی حائری در آخرین کتاب خود، نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویهی تمدن بورژوازی غرب (تهران، امیر کبیر، 1367، 635 ص) صفحات 144 تا 171 این معنی را نشان داده است. نقد این کتاب به قلم محمد حسن رجبی در شمارهی گذشتهی نشر دانش چاپ شده است.
2) دکتر جواد حدیدی برآورد کرده است که در فاصلهی سرنگونی صفویه در 1135 ق. / 1722 م. تا کشته شدن نادرشاه در 1160/ 1747 دست کم سی و هفت عنوان کتاب دربارهی حوادث ایران و مخصوصاً برآمدن نادرشاه به زبان فرانسوی تألیف و منتشر شده است: «....Les origines persanes de Zadig» («ریشه های ایرانی زادیگ....») در لقمان، نشریه مرکز نشر دانشگاهی به زبان فرانسه، سال چهارم، شمارهی اول، پاییز و زمستان 1366، ص 53.
3) دربارهی این دو تن چیز زیادی نمیدانیم جز اینکه از 1024 تا1211 که آقا محمدخان کشته شد، در مشرق زمین (مصر و ترکیه عثمانی و ایران) بودهاند. اولیویه دربارهی شش سال اقامت خود در این منطقه سفرنامه ای نوشته که در 1801 در پاریس چاپ شده است.
4) کنت آلفرد دوگاردان، مأموریت ژنرال گاردان در ایران، ترجمهی عباس اقبال، تهران، انتشارات نگاه، چ 2، 1362، ص 16.
5) ناسخ التواریخ، به اهتمام جهانگیر قائم مقامی، تهران، امیرکبیر ، ج 1، 1337 ش، ص 85.
6. گفته میشود که آقامحمدخان خبر انقلاب فرانسه را شنیده بوده است که قابل تأمل است، اما تردید نیست که فتحعلیشاه ازاین واقعه آگاه بوده و به چشم بد بدان مینگریسته چه «ظاهراً اخبار انقلاب فرانسه شاه را چنان پریشان خاطر ساخته بود که [وقتی هفده سال بعد از آن، نخستین فرستادهی ناپلئون، اَمَدِه ژوبر، نزد او آمد] این سؤال نامنتظر را از ژوبر کرد: "چه چیز شما را به قتل پادشاهتان مجبور کرد؟"» (محمد علی مهمید، تاریخ دیپلماسی ایران، تهران، میترا، 1361، ص 132).
7) دربارهی هیچ یک از سرداران و شخصیتهای اروپایی به اندازهی ناپلئون، کتاب و مقاله به فارسی ترجمه یا نوشته نشده است که بررسی آن موضوع بحثی جداگانه است.
8) این کتاب به تصحیح صمد موحّد توسط کتابخانهی طهوری (تهران، 1363) در 522 صفحه (با مقدمه و حواشی) چاپ شده است.
9) این کتاب به تصحیح حسین خدیو جم و با مقدمه (هجده صفحه) و حواشی و عکس در سال 1352 توسط شرکت سهامی کتابهای جیبی در 483 صفحه چاپ شده است.
10) مستر ژابر [ژوبر] Amédée Jaubert منشی ناپلئون و مترجم او در زبانهای شرقی چهار سال پس از این در مقام نخستین فرستادهی ناپلئون به تهران آمد و با فتحعلیشاه دیدار کرد، و میرزا محمدرضا خان منشی قزوینی را به عنوان سفیر ایران همراه خود به نزد ناپلئون برد (منابع گوناگون از جمله اسناد و مکاتبات تاریخی ایران قاجاریه، تدوین محمدرضا نصیری، تهران، انتشارات کیهان، 1366، ج 1، ص 66، نامه میرزا محمد شفیع صدراعظم به اسماعیل پاشاه صدراعظم عثمانی).
11) این کتاب به کوشش حسن مُرسل وند در بهمن 1364 توسط موسسهی خدمات فرهنگی رسا در 388 صفحه در تهران چاپ شده است.
12) این کتاب را غلامحسین میرزا صالح با مقدمه ای جامع و حواشی سودمند و استفاده از مقدمه های فریدون آدمیت و محمد اسماعیل رضوانی (44+ هشت صفحه) توسط نشر تاریخ ایران در سال 1364 در 488 صفحه چاپ کرده است.
13) میرزا مصطفی افشار (بهاءالملک)، سفرنامهی خسرو میرزا به پطرزبورغ به انضمام تاریخ زندگی عباس میرزا نایب السلطنه به قلم میرزا مسعود انصاری، به کوشش محمّد گلبن، تهران، کتابخانهی مستوفی، 1349، هشت + 406 صفحه.
14) در تهیهی این نوشته، با سپاس قبلی، از کتابخانهی نو پا و کوچک اما نسبتاً غنی «طرح پژوهشهای تاریخی - اجتماعی برای سینمای ایران» بهرهی فراوان گرفته شده است.
/ج