نویسنده: محمد دشتی
1- روش صحیح مجازات و تربیت
الف - شلاّق و ازدواج
در جامعه اسلامی اگر راه حل های کاربردی وجود نداشته باشد، نمی توان فساد و فحشاء را ریشه کن کرد، برخی فقط به کیفر و مجازات تکیه می کنند، و برخی به بهانه حقوق بشر، فاسدان را در گناه کردن تقویت می نمایند.در فقه اسلامی و در دستورات باز ندارنده ی اسلام، اگر حد می زنیم، اگر شلاّق می زنیم، راه حل کاربردی هم داریم، در حکومت امام علی (ع) با شیوه های گوناگون، جامعه را، و افراد فاسد را، اصلاح می کرد.
روزی جوانی را دستگیر و خدمت امام علی (ع) آوردند و گزارش دادند که او با خود کاری کرد که جُنُب شد، و چون این عمل جزو انحرافات جنسی بحساب می آید و حرام است.
امام علی (ع) با شلاق چند ضربه بر دست او زد که قرمز شد، و چون آن شخص زن نداشت، دستور فرمود که از بیت المال مخارج ازدواج او را بپردازند، تا با ازدواج کردن، به راه های انحرافی کشانده نشود.(1)
اگر امام علی (ع) تنها به مجازات روی می آورد، مفاسد اجتماعی ریشه کن نمی شد، بلکه در کنار مجازات و کیفر اسلامی و شلاّق زدن برای آن جوان زن گرفت تا دیگر انگیزه ای برای فساد نداشته باشد.
ب - عفو سارق و تربیت
شخصی که خود اعتراف به دزدی کرده بود.امام علی (ع) او را به خاطر حفظ سوره ی بقره عفو کرد و فرمود:
دست تو را در قبال سوره بقره به تو بخشیدم، که در تربیت آن شخص، و تشویق برای حفظ قرآن، و توبه و بازنگری تأثیر بسزائی داشت.(2)
2- مبارزه با غرور زدگی
عیادت از بیمار و تذکر اخلاقی
صعصعه بن صوحان که یکی از یاران امام علی (ع) بود مریض شد،امام علی (ع) روزی به دیدار او رفت، و از او عیادت فرمود، و به هنگام خداحافظی برای آن که او دچار غرور نشود هشدار داد که:
« ای صعصعه! مبادا نسبت به برادران دینی خود فخر بفروشی که علی (ع) به عیادت تو آمد، به حال خود بنگر که سخت بیماری، مبادا غفلت کنی و آرزوها تو را بفریبد.»(3)
3- برخورد با خلافکاری ها
الف - برخورد همانند و عکس العمل
برای تربیت افراد، همیشه نصیحت و اندرز کار ساز نیست، گاهی باید شخص بی تربیت یا زورگو را در شرائطی قرار داد که واقعیت ها را درک کرده، تلخی زشتی ها را لمس کند.مرد قد بلند شوخی در مدینه بود.
روزی وارد مسجد شد، و امام علی (ع) را دید که مشغول نماز است.
چون اندام او متوسط و معتدل بود، نعلین امام علی (ع) را گرفت. و بر بالای طاق ستون مسجد گذاشت، که امام علی (ع) نتواند بردارد، تا مجبور شود از او خواهشی نماید، و از این عمل خود خشنود بود و می خندید.
پس از نماز، امام علی (ع) پاسخ مناسب به او داد، صبر کرد، وقتی که آن شخص برای تشهد بر زمین نشست، دامن پیراهن او را جمع کرد و ستون مسجد را با قدرت شگفت انگیز خود مقداری بلند کرده و بر روی پیراهن مرد شوخ طبع گذاشت، که نه او قدرت بلند کردن ستون را داشت و نه دیگران.
وقتی نماز آن مرد تمام شد، دید که کاری از او ساخته نیست ناچار به التماس افتاد، و اضطراب پیدا کرده بود که لباس های قیمتی او نابود می شود، حال امام و دیگران به او نگاه می کردند و می خندیدند. وقتی فراوان التماس کرد،
امام علی (ع) فرمود:
به شرطی پیراهن تو را آزاد می کنم که قول بدهی دیگر نسبت به مردم از اینگونه شوخی ها نکنی!!
آن مرد سوگند یاد کرد که دیگر اینگونه رفتارهای زشت را تکرار نکند.
و امام علی (ع) دامن پیراهن او را آزاد کرد.(4)
ب- هشدار سخت به خلافکار
امام علی (ع) با اطلاعاتی که از «زیاد بن ابیه» داشت، پس از نصب او به یکی از مشاغل دولتی، سخت به او هشدار دارد،و در نامه ی 20 نهج البلاغه خطاب به او نوشت:
وَانَّی أقُسمُ بِاللهِ قَسماً صَادقاً، لَئن بَلغنی أنَّکَ خُنت مِن فی ءِ المسلِمِینَ شَیئاً صَغِیراً أو کَبِیراً، لَا شُدنَّ عَلیکَ شَدَّهً تَدَعُکَ قَلیلَ الوَفرِ، ثَقیلَ الظَّهرِ ضَئیلَ الامرِ ، والسَّلامُ.
«همانا من، براستی به خدا سوگند می خورم، اگر به من گزارش کنند که در بیت المال خیانت کردی، کم یا زیاد، چنان بر تو سخت گیرم که کم بهره شده، و در هزینه ی عیال درمانی، و خوار و سرگردان شوی. با درود.»(5)
ج - برخورد شدید با یکی از خویشاندان
در ریشه کن کردن مفاسد اجتماعی، و از بین بردن خلافکاری ها،و سوء استفاده های مالی.
در نظر امام علی (ع)، دوست و دشمن، خویشاوند و غریب، یکسان بود.
در نامه ی 41 نهج البلاغه خطاب به یکی از خویشاوندان خلافکار می نویسد:
فَسُبحانَ اللهِ! أما تُومنُ بِالمعَاد؟ أَوَمَا تَخَافُ نِقاشَ الحساب! أیُّها المَعدودُ - کَانَ - عِندنَا مِن اولی الألبابِ، کَیفَ تُسیغُ شَراباً و طَعاماً و أنتَ تَعلَمُ أنَّکَ تَأکُلُ حَراماً، و تَشربُ حَراماً، وَتَبتاعُ الامَاءَ وتَنکحُ النَّساءَ مِن أموَالِ الیَتامی و المسَاکینِ والمِومنینَ و المجاهدینَ، الَّذینَ أفاءَ اللهُ عَلیهم هذهِ الأموالَ ، واحرزَ بِهم هذهِ البلاد!
فَاتَّقِ اللهَ واردُد الی هولاءِ القومِ اموالُهم، فَانکَ إن لَم تَفعَل ثُمَّ أمکَنَنی اللهُ مِنکَ لَأُعذرنَّ الی اللهِ فِیکَ، و لأَضربنَّکَ بِسیفی الذی ما ضَربتُ به أحداً إلا دَخَلَ النَّارَ!
وَ واللهِ لَو انَّ الحسنَ والحسینَ فَعلا مِثلَ الذی فَعلتَ، ما کانت لَهُما عِندی هَوادهُ و لا ظَفرَا مِنَّی بِأرادهٍ، حَتی آخذ الحقَّ مِنهُما و أزیحَ البَاطلَ عَن مَفلَمَتهمَا، وأُقسمُ باللهّ ربَّ العالمین ما یسرنی أنَّ ما أخذتهُ من أموالهم حلالُ لی، أترُکهُ میراثاً لِمن َبعدی؛ فَضحَّ رُویداً، فَکَأنَّکَ قَد بَلغتَ المدَی، وَ دُفِعتَ تَحتَ الثَّری، و عُرضَت عَلیکَ أعمالُکَ بِالمحلَّ الَّذی یُنادی الظَّالمُ فِیهِ بِالحَسرهِ، و یَتَمنَّی المضَیَّعُ فِیهِ الرَّجعَهَ، « وَلَاتَ حِینَ مَنَاصِ!»
«سبحان الله !! آیا به معاد ایمان نداری؟ و از حسابرسی دقیق قیامت نمی ترسی؟
ای کسی که در نزد ما از خردمندان بشمار می آمدی، چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا نمودی در حالی که می دانی حرام می خوری! و حرام می نوشی!
چگونه با اموال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، کنیزان می خری و با زنان ازدواج می کنی؟ که خدا این اموال را به آنان واگذاشته، و این شهرها را به دست ایشان امن فرموده است!
پس از خدا بترس، و اموال آنان را باز گردان، و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفرخواهم نمود، که نزد خدا عذر خواه من باشد،
و با شمشیری تو را می زنم که بهر کس زدم وارد دوزخ گردید.
سوگند به خدا! اگر حسن و حسین چنان می کردند که تو انجام دادی، از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند تا آنکه حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلی را که به ستم پدید آمده نابود سازم.
به خدای پروردگار جهانیان سوگند! آنچه که تو از اموال مسلمانان به ناحق بردی، بر من حلال بود، خشنود نبودم که آن را میراث بازماندگانم قرار دهم، پس دست نگهدار و اندیشه نما، فکر کن که به پایان زندگی رسیده ای، و در زیر خاک ها پنهان شده، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا که ستمکار با حسرت فریاد می زند، و تباه کننده ی عمر و فرصت ها، آرزوی بازگشت دارد اما راه فرار و چاره مسدود است.»
پی نوشت ها :
1- اصول کافی ج 7 ص 265 و - وسائل الشیعه ج 8 ص 574.
2- استبصار ج 4 ص 252 شیخ طوسی -و- وسائل الشیعه ج 18 ص 488 ، -و- اصول کافی ج 7 ص 260.
3- مکارم الاخلاق ص 360.
4- لطائف الطوائف ص 27، و - کشف الغمه.
5- تاریخ ابن واضح ج 2 ص 193، و انساب الاشراف ص 162: بلاذری، و المحاسن والمساوی ج 2 ص 201: بیهقی.