نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
مقدمه
در اواخر سال 1373، رئیس دانشگاه آتن از استاد محمد تقی جعفری برای بازدید از کشور و دانشگاه یونان و ایراد سخنرانی جهت دانشمندان و اساتید و دانشجویان دعوت کرد.استاد جعفری در 23 فروردین ماه 1374 آن دعوت را اجابت و به کشور یونان عزیمت نمودند.
استقبال رئیس دانشگاه و استادان و مقامات سفارت جمهوری اسلامی و ایرانیان مقیم آن کشور، ایراد سخنرانی و شرکت در یک سمپوزیوم و بالاخره تجلیل ریاست دانشگاه آتن و تخصیص یک بورس تحصیلی به یکی از شاگردان استاد و پذیرش هزینة تحقیق یکی از اساتید مشتاق به فلسفه یونان به احترام حضور استاد محمد تقی جعفی در دانشگاه آتن، الحق احترامی است که دانشمندان یونان در گرامی داشت مقدم این فیلسوف بزرگ مرعی داشتند.
این بخش، متن سخنرانی استاد جعفری در جمع اساتید دانشگاه آتن و اعضای انجمن دوستی ایران و یونان میباشد که در محل رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آتن، مورّخ 27 /1 /1374 برگزار گردید:
بسیار خوشوقتم که در آتن خدمت دوستان متفکر و صاحبنظر میرسم. سال گذشته (1372) بعضی از آقایان را در تهران ملاقات کردم و خوشحالم که اکنون در جلسهای دیگر مجدداً با هم هستیم.
با توجه به ریشه عمیق و اساسی حق حیات، یکی از اصول حقوق بشر در فرهنگها و تمدنهای گذشته و مخصوصاً ادیان ابراهیمی، که مفاهیم حقوق بشر در آنها مشاهده میشود، یک درک عقلانی خالص و یک دریافت فطری پاک، حق حیات را در طول تاریخ برای همه انسانها اثبات کرده است.
آنچه را که مذهب و نه مکتبهای عقلی و احساسی معمولی، اضافه بر دریافت عمومی بشر از حیات عرضه داشتهاند، قداست حق حیات است که این بُعد را مذهب اضافه کرده است. دقت فرمایید: یک وقت میگوییم انسان یک جاندار است و حیات دارد و به طور طبیعی از حق حیات خود دفاع خواهد کرد. توالد میکند، لذّت را درک میکند و درد را میچشد و زندگی مطلوب را برای خود میخواهد و در ادامه حیات خود، حالت جنگ و دفاع به خود میگیرد. ولی وقتی میگوییم این جاندار است و حیات دارد و از قداستی الهی به طور طبیعی برخوردار است و مورد توجه مستقیم خداست، و با همین قداست الهی ما آن را منظور میداریم، بدیهی است که این به معنای حق و حقوق اصطلاحی نیست که قابل اسقاط و نقل و انتقال باشد. و اینکه فرد هر طوری که دلش میخواهد با حیات خود معامله کند!
لذا کسی نمیتواند بگوید من میخواهم خودکشی کنم و دست از حیات بردارم یا بگوید که من ذلت را میپذیرم! نمیتواند، چرا؟ چون حیات مستقیماً مربوط به مشیّت خدا است و انسان باید حیات را تا آنجا که قدرت دارد ادامه دهد و از شرف و کرامت خود دفاع کند. این معلول مسألةای است که در ادیان آسمانی ابراهیمی (یهود، مسیحیت و اسلام) در مورد انسان و زندگی او در دنیا تعلیم داده شده است. بر اساس این تعالیم (جنبه قداست الهی حیات)، فرد نمیتواند هر طوری که دلش خواست حیاتش را مورد اهانت قرار دهد! چنین اختیاری درباره حق «حیات شایسته»، امکان ندارد. در این جا از ذکر این مطلب ناچارم، آنها که در علوم انسانی معمولی و انواع فلسفهها کار کردهاند، راجع به مسألهای که در ادیان به نام (Dignity Of Life) به عنوان عظمت و شرافت و «حیثیّت ذاتی» حیات مطرح است، چیزی مهمّ و قابل اثبات نگفتهاند. اما مذهب، این قدم را برای بشریت برداشته است و حیات انسانها را آن اندازه مقدس معرفی کرده است که آنها حتی نتوانند اختیار اسقاط و نقل و انتقال آن را داشته باشند.
توقع صاحبنظران ژرفنگر در طول تاریخ چنین بوده که این حقیقت را که مذهب با کمال استحکام و وضوح طرح نموده است، در نظر بگیرند و از همین جا اعتراف کنند که این مذهب بوده که برای حیات این قداست را قائل شده و توانسته است به سؤالات بزرگ بشر درباره زندگی جواب بدهد و آخرین فرمول را برای نجات بشر از این همه گرفتاریها و حقکشیها ارائه دهد. این است که باید محاسبه انسان را از نظر ارزشهای طبیعی و فوق طبیعی آن چنان که هست، از هم جدا کنیم. در قرآن مجید، خداوند میفرماید:
مِن أَجلِ ذلِکَ کَتَبنا عَلی بَنی إِسرائیل أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفسا بِغَیر نَفسی أو فِسادٍ فِی الاَرض فَکَأَنَّما قَتََلَ الناس جَمیعًا وَ مَن إِحیاها فَکَأَنَّما أَحیَا النّاسَ جَمیعًا (1)
از این جهت به بنیاسرائیل مقرر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون دلیل به قتل برساند، مثل آن است که همه انسانها را کشته باشد و هر کس که انسانی را احیاء کند مثل آن است که همه انسانها را نجات دهد و احیاء کند.
در مسألة فوق، حقوق یک انسان مساوی با حقوق همه انسانها ارزیابی شده است. (همه مساوی است با یک) این مسأله را که تا این جا عرض کردم، هم از دیدگاه فطرت و هم از دیدگاه مذاهب آسمانی، حقیقت اثبات شدهای است.
در حقوق بشر غربی که در سی ماده در سال 1948 تدوین و منتشر شده است، مطالب با ارزشی دیده میشود. بسیار بجا بود که تدوینکنندگان حقوق بشر درباره ارزش انسان، که در این مواد سیگانه توقع دارند همه مردم برادر و برابر باشند، ارزش فوق طبیعی آنها را نیز در آنها منعکس میکردند. زیرا آنچه را که کارنامه زندگی بشر نشان میدهد، همان است که توماس هابز میگوید:
انسان گرگ است اگر او را به حال خود بگذارند.
توماس هابز (2)، ماکیاولی (3) و فردیک نیچه (4) و امثال آنها، انسانها را در مجرای قدرت و قوه معرفی کردهاند. کاش آنها که میخواستند حقوق بشر را مطرح کنند، قبلاً مقداری در مقدمه، فلسفة این مسأله را مطرح میکردند و به مردم میباوراندند که اتحاد و تساوی افراد بشر با یکدیگر حقیقتی الهی است.
در اینجا مجبورم به یک تناقض اشاره کنم که به هر شکل باید آن را از بین برد. اگر غرب و شرق در دانشگاههای خود، اصالت قوه و اصالت منفعت و لذّت را تقویت کنند (یعنی utilitiaranism و Hedonism) و از آن طرف بگویند: از نظر حقوقی، انسانها برادر و برابرند، این تناقض را منطق علمی بشر چگونه باید هضم کند؟! اجرای حقوق بشر صحیح با توافق مذهب را باید محافل حقوق بشر و مراکز علمی تبلیغ کنند که مردم، شما برادرید و برابرید و در راه احیاء حقوق همدیگر فداکاری کنید، گذشت کنید.
اما مسلماً از آن طرف آقایان نیچه و هابز و لِوِیاتان خود نخواهند گذاشت این برابری و برادری از احساسات خام تجاوز کند. آقایان صاحب نظران در دانشگاهها باید این موضوع را چاره کنند.
این مطالب را درباره فلسفة حقوق بشر، به طور مقدمه عرض کردم. مطلب دیگر اینکه در مقدمات حقوق بشر در «7 پاراگراف» و بعضی مواد خود آن، شرافت و کرامت و حیثیت انسان را شدیداً تأکید کرده و این بسیار عالی است. من این را اعتراف میکنم که چون مواد، حقوقی است و اخلاقی (Moral) نیست، به اصطلاح نباید بحث اخلاقی انجام بدهیم. با این حال در مقدمه، «Dignity» حیثیت و شرافت انسان را گوشزد کردهاند و این عالیترین اصل اخلاقی است. اما کاش این را هم اضافه میکردند که ما یک «کرامت ذاتی» داریم که همه انسانهای شریف در آن مساوی هستند و یک «کرامت اکتسابی» داریم. ما پیامبران را داریم، ما «سقراط»ها را داریم، ما انسانهای وارسته فراوانی داریم. طرز تعلیمات آنان است که میتواند به زندگی، هدف ارائه کند. اینان در راه خدمت به بشریت فداکاریها کردهاند. آیا بیاییم آنها را با اشخاص پست یکی بگیریم! این اگر در حقوق بشر پیشبینی میشد، در پیشرفت بشر کمک میکرد.
به عنوان اختصار عرض میکنم من قبول دارم که کتاب، کتاب حقوق است و مواد، مواد حقوقی است و در مواد حقوقی مسائل اخلاقی نمیآید ولی این را میتوانستند در فلسفه حقوق طوری تنظیم کنند که به همه کرامتهای انسانی توجه نمایند. یک انسان درستکار را که به جامعهاش همواره خدمت کرده است، با یک فرد تبهکار چطور مساوی بدانیم! این را اگر مراعات میکردند بشر رو به بالا میفت و به جای درجا زدن، شتابی برای اوجگیری حاصل مینمود. این موضوع را هم در سمینار حقوق بشر در «مانیل» مطرح کردم و به ریاست سمینار آقای مارتنسون گفتم که ما میتوانیم حقوقدانان را چه در شرق و چه در غرب برای انجام تحقیقات بر روی این گونه مسائل که میتوان آنها را مسائل فلسفه حقوق بشر نامید، ترغیب نماییم. من خوشوقتم که خداوند به من این توفیق را داد که با دوستان عزیز بتوانم در آتن دیدار کنم. حال اگر سؤالاتی در این زمینه مطرح شود، من آمادهام تا حدودی که بتوانم مطالبی را عرض کنم.
سپس تنی چند از اساتید فلسفه و حقوق یونانی در مورد سخنرانی استاد نظرات خود را ابراز نمودند و ضمن تأیید مسائل مطرح شده، سؤالاتی را به این شرح مطرح نمودند:
سؤال 1-
سمپوزیومی که در تهران برگزار شد از درجة عالی معنویت برخوردار بود، من و همکارانم با خوشوقتی از اینکه توانستیم در سمپوزیوم شرکت کنیم و ارتباطات معنوی خود را افزاش دهیم، بسیار راضی هستیم و امیدواریم که این ارتباطات ادامه یابد. در سفر اخیرتان به یونان که بسیار ناگهانی انجام گرفت و ما قبلاً در جریان قرار نگرفته بودیم امیدواریم که راضی باشید، ولی متأسفیم که به خاطر کوتاهی زمان آن طور که دلمان میخواست نتوانستیم برایتان برنامهریزی کنیم. مسألهای که جنابعالی مطرح فرمودید، در حقیقت اتحاد ذات با ذات انسانی را که یکی برابر همه و همه برابر یکی، است مسألة جالبی است و من با آن توافق کامل دارم.تفاوتی را که بین ارزش حقوقی انسان و حقوق طبیعی و ارزش مذهبی او وجود دارد، چنانکه گفتید در مذهب ارزش والاتری به انسان داده شده است، این تفاوت را چگونه باید برداشت نمود؟
پاسخ استاد جعفری:
حیات وقتی مقدس است که ارزشهای الهی در ذات آن مطرح باشد و هر فرد مسئولیتی در مقابل حیات دیگران داشته باشد.اگر توجه فقط به زندگی طبیعی انسان باشد، فداکاریها در راه پیشبرد جامعه و دست برداشتن از لذایذ برای تکامل جامعه، به کلی بیمعنی میگردد، منظور این است که اگر ارزشهای الهی مطرح بشود، حیات پدیده مقدسی برای هر فرد از افراد انسانی میگردد و هر فرد مسؤولیتی در قبال حیات دیگران خواهد داشت و آنچه که از دستش بر میآید در راه احیاء انسان و حفظ کرامت او به طور تکلیف باید انجام بدهد نه برای دفع ضرر از خود و نه برای جلب نفعی برای خویشتن.
اگر زندگی را یک پدیده طبیعی محض تلقی کنیم، چه در فعالیتهای سیاسی و چه در فعالیتهای علمی، نخواهیم توانست اثبات کنیم که انسان«کس» است و «چیز» نیست. و با همین «چیز» تلقی کردن انسان است که تاکنون ارتباط انسانها با یکدیگر فوق معاملات معمولی نبوده است، ولی وقتی که انسان ارزش حیات را الهی دید، در مقابل حیات همه انسانها مسؤول است. «حق حیات»، «حق کرامت» «حق آزادی مسؤولانه در مذهب»، حقوقی است که به انگیزگی خواست خداوندی باید اجرا شود و چیزی را که غیر مذهبیها به عنوان قانون مطرح میکنند، در واقع یک چیز کاملاً واقعی نیست، یعنی این قانون دلیل واضحی ندارد که بدون اجبار سیاسی، حقوقی و اجتماعی بتواند در راه ارتقاء شخصیت بشر قدمی بردارد. در صورتی که اگر مذهبی باشد، هیچ کدام از این ابزارها (سیاسی- اجتماعی و حقوقی) هم اگر نباشند، یک تحرک ذاتی دارد که این جاندار است، این انسان است و من درباره او تکلیف خود را از لحاظ حقوقی که دارد، انجام دهم. اگر قناعت کنیم به اینکه در گذرگاه تاریخ به وسیله حقوق باید کاری کرد که مردم مزاحم هم نباشند، یعنی اگر حقوق فقط تکلیفش این باشد که نگذارد آزادیها بدون مرز باشند و آزادیهای دیگران را در خطر بیندازد، اگر ما از حقوق فقط این را بخواهیم، درست است که حقوق کار کمی را انجام نداده است ولی در پیشبرد بشر سهمی ندارد و فقط امر و نهی است: آقا درست بشین، حق او را بده، آقا دستمزدش را بپرداز و غیره... حقوق، فقط انسان را آماده میسازد که مزاحم نباشد و نظیر این است که هر یک از این آقایان نواختن یک وسیله موسیقی را بدانند و در سالن اجرای موسیقی نشسته باشند و هیچ گونه مزاحم کار افراد دیگری هم نباشند و فرض کنیم سالن دارای عالیترین هوا و نور مناسب بوده و افراد موزیسین در کمال محبت در کنار هم قرار گرفته باشند.
بدیهی است که این سالن و آن افراد برای آن آماده شدهاند که مجموعاً آهنگی را با هماهنگی و همنوازی (هارمونی) کامل بنوازند. ولی اگر فرض کنیم که این افراد در این سالن بسیار راحت و بدون کمترین مزاحمت نشستهاند و از هوا و نور و غذای بسیار عالی هم برخوردار هستند، ولی هدفی که عبارت است از نواختن موسیقی انجام نمیدهند، کار پوچی را صورت دادهاند.
سؤال 2-
وقتی که به تهران آمدم این سعادت نصیب من شد که استاد را از نزدیک ملاقات کنم. امروز من بار دیگر با افکار عالی و بلند ایشان آشنا شدم.اینکه حقی را که من دارم و حقی را که من به دست آوردهام و همنوع من حقی دارد، همانطور که استاد گفتند، همه افراد حق زنده بودن دارند و باید زندگی کنند، ولی وسیله لازمی را که برای این زندگی باید داشته باشند ندارند. مسألة مهلتهای آفریقا، مسألهای مهم است، اگر جناب آقای پروفسور جعفری به آفریقا تشریف نبردهاند، امیدوارم آنجا تشریف ببرند و ببینند مردم در چه وضع بدی قرار دارند. چیز جدیدی نمیخواهم بگویم، چیزی است که در روزنامهها و تلویزیون همه میبینند. در آنجا کمبود وجود ندارد بلکه این گرسنگی و قحطی است که بیداد میکند، مردم ملخها را میخورند. گاهی کار به جایی میرسد که حتی این ملخها وجود ندارند و مردم از گرسنگی تلف میشوند. گرسنگی، پیشنهادات و راهنماییهای بدی را به انسان میکند.
استاد محترم خیلی دقیق و عمیق گفتند: وقتی یک نفر را چاقو بزنید، به همه انسانیت چاقو زدهاید. او ممکن است کسانی را که سیر شدهاند بکشد تا یک غذایی به دست آورد و بخورد. یک رئیس جمهوری را که نمیخواهم اسمش را ذکر کنم، میگفت: کسانی که شکمهایشان خالی است، بر علیه کسانی که سیر هستند، قیام خواهند کرد و بحرانی را به وجود خواهند آورد. من نمیگویم که با قرآن آشنا نیستم، در جایی از قرآن آورده شده که آدم فقیر برادر آدم ثروتمند است و فرد ثروتمند بدون اینکه اجبار شود باید به فرد فقیر کمک کند. و راه را طوری انتخاب کند که توهین به فرد فقیر نشود. امیدوارم باز هم با استاد در تهران صحبت کنم.»
پاسخ:
در بشر حقیقتی وجود دارد که اغلب گردانندگان جامعه آن را نمیدانند، یا خود را به ندانستن میزنند.آن طور که از سرگذشت فلسفه و علوم و فرهنگها بر میآید، بشر خیلی خوب حرف میزند ولی عملش را نمیتوان با حرفش مقایسه کرد. این حقوق، حقوق طبیعی و غیره حرفهای زیبایی است. حقوق بشر غرب ، اسلام را تا 85 درصد قبول دارد ولی اجرای حقیقی آنها جای تأمل است. ما کتابهایی در اخلاقیات و عرفان داریم مانند: بینوایان «ویکتور هوگو» مثنوی «مولانا» و امثال اینها که پر است است از اخلاق و عرفان ولی از نظر عمل همانطوری که گفتید بشر در عمل خیلی کوتاهی داشته است! از این جا معلوم میشود که در بشر حقیقتی وجود دارد که گردانندگان جامعه آن را نمیدانند و یا خود را به ندانستن میزنند.
سؤال3-
تا حال درباره حقوق بشر صحبت کردید، هر حقّی یک مسؤولیتی هم ایجاد میکند آیا صحیح است یا خیر؟پاسخ:
حق و تکلیف شبیه بار مثبت و منفی الکتریسیتهاند، آری هر حقی تکلیفی دارد.آری حق و تکلیف دو بال هستند و یا شبیه به بار مثبت و منفی الکتریسیتهاند، هر حقی به اصطلاح متداول، جنبه مثبت دارد که بدون تکلیف اصلاً امکانپذیر نیست. اینکه من حقی دارم به شما، لازمهاش این است که شما در مقابل حق من مسؤول هستید.
سؤال 4-
سپس فرد سؤال کننده اضافه نمود: من حقّی بر خدا دارم؛ میخواهم خدا مرا دوست داشته باشد و هر کاری را که بخواهم بتوانم انجام دهم.پاسخ:
همةخواستههای انسان مطابق حق و حقیقت نیست.حقوق اخلاقی و معنوی مخصوص حق بشر به خدا، غیر از حقوق و تکالیف اجتماعی است، در آن جا حق در حقیقت حکم است. اینکه من حق دارم مشمول عنایت خداوند شوم، خداوند خود وعده فرمود که هر کس احساس کند به او نزدیک است و واقعاً بخواهد تکامل پیدا کند او را بجا آورد، خداوند وعده داده است که او را مورد لطف و موفق نماید، این موضوع وعده الهی است، مسؤولیت نیست مانند وعده بدون التزام پدر به پسر. مثلاً پدری را در نظر بگیرید که به فرزندش میگوید اگر تو حق مرا شناختی و احترام کردی من هم در مقابل برای تو، فلان پاداش را در نظر خواهم گرفت، ولی در آن جا اجباری نیست که فرزند این حق را برای خود فرض و واجب نماید. این وعده است که خداوند به خاطر صفت «ارحم الراحمینی» خود به مردم داده است. اینکه اگر کسی به من نزدیک شود و احساس کند که حق دارد (حق فیض الهی را) من او را تکریم و احترام خواهم کرد.
ولی از یک دید بالاتر، زندگی، فیض خداوندی برای انسانها است و موجب تکلیف و مسؤولیت خداوندی نمیگردد. اما اینکه میگویند: «هر کاری را بخواهم انجام دهم»، باید خواسته شما مشروط به عدم اضرار به خود و دیگران بوده است، زیرا بدیهی است که همه خواستههای انسان مطابق حق و حقیقت نمیباشد.
سؤال5-
در زمینة زندگی و مرگ و از این قبیل مسائل به نظر میرسد که مذهب سازشپذیر است، مثلاً؛ در مورد همین کورتاژ یا مرگ اختیاری، وقتی مسألة حقوق بشر از دیدگاه طبیعی نگریسته و ارزیابی میشود، به نظر میرسد که با دیدگاه مذهبی در تضاد باشد. در این مسائل حقوق بشر طبیعی محض برنده میشود. ما میبینیم تا این زمان در غرب مسألة حقوق بشر دست بالا را دارد و مذهب را تا حدودی در این زمینه کنار زده است.پاسخ:
ممنوعیت کورتاژ، یکی از عالیترین دلایل ارزش حیات است.ببینید، اگر ما حیات را یک پدیده طبیعی بدانیم، بریده از حکمت الهی و بریده از عنایت الهی، آن وقت حق با اینها است. با زندگی هر کار میخواهند بکنند. نرون، چنگیز، گالیگولا و دیگر قدرتمندان هر چیز که میخواهند و هر جور که مایل باشند میتوانند رفتار کند، ولی اگر زندگی دارای یک ارزش الهی باشد، ما باید حدود و قیودی را مراعات کنیم و الاّ بر سر ما آن خواهد آمد که بر سر «نهیلیست» ها آمد.
بشر در طول تاریخ به چیزهایی رضایت داده و پدیدههایی را پذیرفته و به عنوان بدیهیات قبول کرده است. اما وقتی که دورهای از آن میگذرد، احساس میکند از آن موضوع شرمگین باید باشد، مثلاً ما در تاریخ بشریت دورهای را داشتیم که از نظر اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و هنری، بردگی امری موجّه و قانونی بوده، اما امروز همه از آن دوره سیاه، شرمگین هستیم.
اگر امروز چنانکه شما میگویید از نظر دیدگاه طبیعی، طرفداران حقوق بشر دستِ بالا هستند و معنایش این باشد که حقیقتاً این منطق پذیرفته شده و منطق بر حق است، تنها به دلیل اینکه اکثریت از آن پشتیبانی میکنند، نه از لحاظ منطقی (LOGIC) و نه از لحاظ حکمت و عقل (WISDOM) نمیتواند برای همه زمانها و مکانها تفکری ثابت باشد. در طول زمانها اکثریتهایی را داشتیم که در مورد امری توافق کامل داشتند اما بعدها دیدیم که بنای درست و منطقی نداشتهاند مثل بردگی. درک ما درباره زندگی هر اندازه که ارزش ماوارءالطبیعه (متافیزیکی) خود را از دست میدهد و جنبه طبیعی به خود میگیرد ما را یک قدم به سوی پوچگرایی (نیهیلیسم) به پیش میبرد. امروز ما در دنیا بیش از هر زمانی شاهد این معنی هستیم، هر چه که بیشتر به زندگی طبیعی نزدیک میشویم در تضاد بیشتری غوطهور خواهیم شد، در صورتی که اگر حیات جنبة الهی داشته باشد، اتحاد و وحدت انسانها برای خود منطقی پیدا میکند.
مثلاً امروز ما در اینجا جمع شدهایم؛ ما را چه چیزی جمع کرده است؟ مال دنیا؟ نه. ما را معنویت و علم و تقوا و فضیلت و کوشش برای پیشبرد جامعهمان اینجا دور همدیگر جمع کرده که با هم نشستهایم. این مربوط به حیات الهی است ولو اینکه کلمه الله را هم به کار نبرده باشیم و این جنبه متافیزیکی حیات است که در اینجا ما را با محبت دور همدیگر جمع کرده، مثل اینکه همه بچههای یک خانوادهایم نه فقط بچههای دو کشور دوست، بلکه با هم داریم میگوییم و میخندیم و بحث میکنیم.
اما همین جلسه هر چه که بر مبنای حیات طبیعی حرکت کند، تضادها بزرگتر میشود. مفاهیم حقوق بشر باید طوری تدوین شوند که انسانها را در بالا به هم برسانند. اما مسألة ممنوعیت کورتاژ را میتوان عالیترین دلیل ارزش حیات که حقوق بشر میخواهد آن را اثبات کند دانست. معنای این ممنوعیت این است که از آن هنگام که مبدأ حیات وارد اولین منزلگه هستی شد، وارد منطقه ممنوعه میگردد. البته جلوگیری از ورود نطفه به رحم که «عزل» نامیده میشود، مورد اشکال نیست. اما مسألة مرگ اختیاری، ممکن است فرق بگذاریم مابین ادامه حال احتضار، و شدت بیماری که اگر اثبات شود، حالت بیمار ادامه حال احتضار است نه اینکه حیاتش ادامه دارد، شاید کار آسانتر باشد از آن که اختیار مرگ برای شدت بیماری بوده باشد. و به هر حال در این مورد پزشکان و فقهاء و حقوقدانان باید کنفرانسهایی تشکیل بدهند و مسأله را به حل نهایی برسانند.
سؤال 6-
حق و حقوق طبیعی را از لحاظ قانون میدانیم، میخواستم بپرسم از لحاظ الهی این حق و حقوق چگونه هستند؟»پاسخ:
انسان تنها یک موجود طبیعی و محصول و معلول فعل و انفعالات مادی نیست و جنبه دیگری هم دارد.ما یک حق و حقوق طبیعی و فطری داریم (COMMON LAW) که اینها در متن زندگی بشر بوده و او از این حقوق استفاده کرده است، در کنار حق و حقوق طبیعی، این مسأله مطرح میشود که آیا انسان صرفاً موجودی طبیعی است و محصول و معلول فعل و انفعالات مادی و اسپرم و اوول است و هیچ جنبه دیگری در زندگی ندارد، یعنی فقط یک سنتز طبیعی محض است و به هیچ جا وابسته نیست؟! این مسأله از نظر دیدگاه مذهبی مردود است.
مذهب، انسان را با بعدی برتر ارزیابی و معرفی میکند، او آفریده خداوند است و علاوه بر حق و حقوق طبیعی برای زندگی دنیاییاش، دارای حق و حقوقی الهی نیز هست که او را برای حیات ابدیاش بیمه مینماید.
سؤال 7-
آیا انسان حق دارد به خدا اعتقاد نداشته باشد؟پاسخ:
انسانی که نمیداند از کجا آمده و هدف اعلای حیات او چیست، او منکر خویشتن است.«افلاطون»
بله، همانگونه که انسان حق دارد با خودش مبارزه کند و خود را منکر شود!! منتها آیا این مبارزه و انکار درست است یا نه؟
این عبارت افلاطون شما است که ترجمه عربیاش را میگویم:
اِنَّهُ لِیُنکِرُ نَفسَهُ ما دامَ لا یَعرِفُ اَنَّهُ مِن اَینَ اَتی وَ لا ما هُوَ المِثالُ الکامِلُ المُقَدَّسُ الَّذی یَجِبُ اَن یُرَوِّضَ نَفسِه فِیالوصوُلِ اِلیه (75)
آن انسان منکر خویشتن است که نمی داند از کجا آمده است و چیست، آن ایده آل کامل و مقدس که باید خود را برای رسیدن به آن تربیت کند.
آیا ارسطو و افلاطون و سقراط مردهاند؟
سپس استاد در انتهای جلسه از حضار و مخصوصاً یونانیان سؤال زیر را پرسش نمودند: موقعی که من وارد یونان شدم، با توجه به آشنایی که به فلسفه یونان و شخصیتهای بزرگ آن داشتم، از آغاز جوانی همه فکر من آن بود که در آتن آثاری از حکمای بزرگ و تاریخی یونان از قبیل ارسطو، افلاطون، تالس، دموکریت، اناکسیمانیس، سقراط، فیثاغورث، اقلیدس و غیر هم را ببینیم، ولی متأسفانه آثار و نمودهای آشکاری را ندیدم. اگرچه ما بیش از چند روز در آتن اقامت نداریم ولی عظمت آن شخصیتها به قدری است که میبایست در همین گشت و گذار چند روزه بعضی از آنها را میدیدیم؟پاسخ یکی از حضار:
آنها مردهاند.پاسخ استاد:
ارسطو و افلاطون و سقراط...زندهاند.اگر هم اجساد آنان زیر خاک رفته است ولی علم و فلسفه آنان که زنده است، آیا نشنیدید که امرسون گفت: تا جمهوری افلاطون هست، تمام کتابهای سیاسی را با آب بشویید. آیا او زنده نیست؟ آیا میدانید که مهمترین مسأله را در زیبایی، افلاطون مطرح کرده است؟ یقین است که خدمات علمی اقلیدس و خدمات فلسفی و علمی ارسطو و اخلاق و انسانشناسی سقراط هرگز نخواهد مرد. اگر چه تغییراتی در آنها رخ میدهد.
سؤال یکی دیگر از حضّار-
منظورتان چیست؟ آیا مجسمه است؟پاسخ استاد:
مثلاً بناهای یادبود آنها، دانشگاهها، میادین، سالنهای ورزشی، فرهنگی، علمی، خیابانها و...سؤال یکی دیگر از حضّار-
جناب استاد، من هم در تهران مایل بودم مجسمههای کورش، داریوش و دیگران را ببینم.پاسخ استاد:
قدرت غیر از علم و فلسفه است.اینها که میگویید جلوههای قدرت هستند. و شما میدانید که اگر قدرتها، در اهداف نظم واقعی حیات و ارزشها استفاده نشوند، مانند قدرتهای طبیعی میباشند. قدرتهای طبیعی را که در غیر از تنظیم و دفاع از حیات ارزشی انسانها مستهلک شدهاند میتوانیم نادیده بگیریم. ما خیابانهایی داریم که نامهای آن حافظ و سعدی، ابنسینا، سهروردی و زکریّای رازی است، آنها که شما گفتید قدرت (POWER) هستند. قدرت غیر از علم و فلسفه است.
سؤال یکی دیگر از حضّار-
از عمرخیّام چه چیزی دارید؟پاسخ استاد:
خیابانهای بزرگ و دانشگاهها و مدارس به نام شخصیتهای علم و ادب در سراسر کشور ایران، نشان از احترامی است که مردم به آنها میگذارند.خیّام در میان آن شخصیتها از احترام خاصی برخوردار است به همین جهت است که خیابانها و میادین و مدرسههای فراوان در سرزمین ما به نام او وجود دارد.
پی نوشت ها :
2-سورة مائده/ آیة 32.
2-1679-1588- habbest.T
3-1527-1469-Machivelli.
4-1900-1844 Nietzche.F.