چگونه ابن سینا در غرب مشهور شد؟

تا چه حد جهان غرب مدیون این نابغه بزرگ شرق یعنی ابن سیناست؟ نفوذ ابن سینا در غرب زمین چندان بود که موجد نهضتی بنام وی یعنی نحله پیروان لاتینی مکتب او گردید و این نهضت عمدتاً در سه زمینه یعنی حکمت و علوم (بویژه
دوشنبه، 23 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چگونه ابن سینا در غرب مشهور شد؟
چگونه ابن سینا در غرب مشهور شد؟

 

نویسنده:سالوادور گومز نوگالوس




 

تا چه حد جهان غرب مدیون این نابغه بزرگ شرق یعنی ابن سیناست؟ نفوذ ابن سینا در غرب زمین چندان بود که موجد نهضتی بنام وی یعنی نحله پیروان لاتینی مکتب او گردید و این نهضت عمدتاً در سه زمینه یعنی حکمت و علوم (بویژه طب) و ادبیات گسترش یافت.
در زمینه حکمت یا فلسفه، اندیشه وی همه شعب فلسفه ارسطو یعنی منطق و اقتصاد و سیاست و فلسفه و دین را دربرمی گیرد. و برای اینکه این جنبه یعنی مجموعه بینش های او کامل گردد این نکته را باید افزود که وی در زمینه عرفان نیز بزرگ صاحبنظری است.
ما نتایج این نفوذ ابن سینا را روی متأخران در همه زمینه هائی که به مطالعه آن پرداخته است یعنی طب، ریاضیات، ستاره شناسی و کیمیا و طالع شناسی و زمین شناسی، جغرافیا و کانی شناسی و شناخت گیاهان داروئی و جانورشناسی و علم طبیعی خواهیم دید. باری هیچ موضوع علمی نیست که ابن سینا به تتبع در آن پرداخته باشد و به دنبال خود علاقه و توجه دانشمندان را برنینگیخته باشد.
وی در همه آثار علمی و فلسفی خود حساسیت هنری بزرگی از خود نشان داده است، با این همه در داستان های عرفانی است که ظرافت سبک او سراسر نمایان می شود. بسیاری از مسائل تعلیمی وی درباره منطق و پزشکی، اندیشه وران پس از وی را که برخی از آنان چون ابن رشد از وسعت اطلاعات بهره مند بودند تحت تأثیر قرار داد. به این جنبه هنری و انسانی آثار او باید شناخت او از موسیقی را افزود: ابن سینا در این زمینه متون بسیار ارزشمندی نوشته است که متعاقباً توجه صاحبنظران را عمیقاً به خود جلب کرده است. درباره تأثیر او در مغرب عرب زبان یعنی در اسپانیای مسلمان یا اندلس در اینجا تنها به ذکر برجسته ترین ویژگی های آن می پردازیم. البته باید اذعان کرد که اندیشه وران اندلسی به استثنای تنی چند، در وهله اول با فلسفه او از در ستیز درآمدند، بی آنکه بتوان دلائل دقیق این خصومت را تصریح کرد.
تاریخ نفوذ آثار ابن سینا در اندلس بدقت معلوم نیست. نخستین اندیشه ور عرب که با افکار ابن سینا آشنا شد ابن حزم (که در اسپانیا در سالهای 1064-993 میلادی زندگی می کرد) بود. وی چند سالی با ابن سینا معاصر بود لکن هیچگاه به شرق پا نگذاشت. با این همه به عقیده آزین پالاسیوس مورخ اسپانیائی قرون جدید، ابن حزم آثار همه متفکران شرقی را در کتابخانه های اندلس مطالعه کرده بود. اما برای پی بردن به تأثیر مستقیم و آشکار فلسفه ابن سینا در غرب (یا ابن سینای غربی شده) باید در انتظار دوره ابن طفیل (متوفی در سال 1186 میلادی) نشست که به واسطه داستان فلسفی خود بنام فیلسوف خودآموز (حی بن یقظان) یعنی اثری که از فلسفه ابن سینا ملهم بود، شهرت خاص داشت. شناختی که ابن طفیل از آ‌ثار ابن سینا دارد ثابت می کند که دانایان اندلس در این دوره به این فیلسوف ارج می گذارند. ابن طفیل می داند که کتاب شفای ابن سینا بر اثر تفسیر آثار ارسطو که این کتاب حاوی آن است ممتاز می شود و نیز می داند که مولف شفا نویسنده و خالق اثر بدیع دیگری بنام «حکمه الشرقیهه» ات که از نظام فکری نوافلاطونیان الهام گرفته و از اندیشه ارسطو دور شده است. لکن مدغن است به اینکه محتوای کتاب شفا همه از فکر ارسطوئی سرچشمه نمی گیرد. ذکر این نکته جزئی نه تنها از جهت شناخت کامل اثر ابن سینا حائز اهمیت است بلکه اهمیت آن از این جهت نیز است که دلیل خصومتی را که بعدها ابن رشد در مواجهه با اندیشه این فیلسوف علامه از خود بروز می دهد، روشن میس ازد بعلاوه، ابن طفیل حکایات عرفانی ابن سینا را می شناخت و به منظور تأکید درباره جنبه معنوی و باطنی این حکایات یعنی نقطه مقابل فکر ارسطوئی بود که به تألیف کتاب خود زیر عنوانن «فلسوف خودآموزز (ح بن یقظان)»دست زد. عنوان عربی «رسالات حی بن یقظان» و نیز دو پرسوناژ اصلی آن یعنی یقظان و مسلمان پرهیزکار دیگر یعنی ابسال از فکر ابن سینا اقتباس شده اند.؛ و ین ثابت می کند که در حدود اواسط قرن دوازدهم اندیشه وران اندلس با آثار ابن سینا آشنائی کامل داشتند. در مورد مناسبات میان ابن سینا و ابن رشد قرطبی که در مغرب زمین بنام Averroes( 1198-11126 میلادی معروف است، این مناسبات مورد خاصی است. روی هم رفته وجوه افتراق این دو فیلسوف از وجوه اشتراکشان بیشتر است و ابن رشد از هر موقعیتی برای حمله شدید به ابن سینا استفاده می کند.
خصومت و نفرت ابن رشد نسبت به ابن سینا با دو دلیل عمده تبیین می شود: یک دلیل که در این دوره در نزد فلاسفه اسلامی نسبتاً فراوان دیده می شود، خصومت وی نسبت به «متکلمین» (یعنی کسانی که درباره امور ایمان اسلامی تفلسف می کنند) است.
به عقیده ابن رشد، ابن سینا برای آنکه بتواند خود را از ارسطو جدا کند از آثار متکلمین براهینی چند را استخراج کرده است. دلیل دیگری که احتمالاً ابن رشد را بیشتر به خشم می آورد از این رو که این امر به نظر وی نکته ای اساسی است این است که ابن سینا با بهم آمیختن برخی از آراء ارسطو فلسفه خالص ارسطوئی را مشوب ساخته است. برجسته ترین نمونه آن قبول این اصل نوافلاطونی یعنی اینکه: از واحد جز واحد نمی تواند صادر شود، از طرف ابن سیناست.
هنگامی که ابن رشد همصدا با فیلسوف اسلامی غزالی (1112-1058 میلادی) دلائل ابن سینا را رد می کند، براهینی که برای دفاع از فلسفه بکار می برد کاملاً سست است. مثلاً مدعی می شود که دلائل ابن سینا نه از ارسطو اقتباس شده و نه از فلاسفه قدیم دیگر بنابراین برخلاف ادعای غزالی که تقصیر را به گردن فلسفه می اندازد، این ابن سیناست که مقصر است. نتیجه اینکه استدلال فلسفی ابن رشد بر ضد استدلال ابن سینا نوعی رجعت به فلسفه ارسطوئی بصورت خالص آن است و از تصرفات عرفانی فارابی (950-872 میلادی) و البته از تصرفات خود ابن سینا در آن اثری نیست.
با این همه در یک زمینه و تنها زمینه ای که ابن رشد به برتری ابن سینا اذعان می کند، پزشکی است و ستایش او از ابن سینا از خلال تفسیرهای او بچشم می خورد. درست است که باید در زمینه فلسفی ابن رشد را در ترازوی برابر، اگر نگوئیم بالاتر از ابن سینا قرار داد، لکن در قلمرو طب ارزش ابن سینا و نیز اقبالی که متأخرانش از او به عمل می آورند به مراتب از ارزش و مقبولیت ابن رشد بالاتر است.
در طی نیمه دوم قرن دوازدهم ابن سینا در نظر مردم به حدی اندلسی شده بود که مقامات دینی سرانجام از این موضوع نگران شدند. انعکاس این نگرانی در یکی از رباعیات ابن جبیر ولانسی (ابوالحسین 1217-1145 میلادی) دیده می شود. ابن جبیر از ظهور فرقه ای شکایت می کند که خود را پیرو ابن سینا و استادش فارابی می دانند و به نظر او به کاری جز حماقت نمی پردازند و معرفت نادرست فلسفه را جانشین معرفت حقیقی دین می سازند.
افکار عرفانی ابن سینا نیز از طریق غیرمستقیم عرفانی شرقی است که به اسپانیای مسلمان واصل می شود. یکی از این عرفا، غزالی و دیگری شاعر ایرانی عربی زبان یعنی سهروردی (متوفی به سال 1191 میلادی) است. لکن به موازات این امر، ثابت و مسلم شده است که هم فلاسفه و هم عرفای اسپانیایی عرب زبان از جمله ابن عربینی اهل مورس (1241-1165) مستقیماً آثار عرفانی ابن سینا را مطالعه کرده اند.
حال اگر نشر اثر ابن سینا را در غرب لاتینی در نظر بگیریم به جاست که نقش واسطه را که اسپانیا به عهده داشته است، آشکار کنیم. از همان آغاز کار و برخلاف جریان اندلس، در اسپانیا آثار وی را با شور و شوق پذیرا شدند. در جریان قرون دوازدهم و سیزدهم آثار بسیار متعددی را از زبان عربی به زبان لاتینی ترجمه کردند و همین ترجمه هاست که در طول قرون پانزدهم و شانزدهم غالباً دوباره طبع و نشر می شود. طرفداران فرهنگ یونان و رم (اومانیست ها) و دانشمندان اروپایی از نهضت علمی عرب تصوری چنان ستایش آمیز داشتند که عده ای از آنان با قاطعیت بعضی از حکمای شرقی را اسپانیایی می شمردند؛ و این وضعی است که برای ابن سینا پیش آمد در هر حالی که هیچگاه پا به خاک اسپانیا نگذاشته بود. ژرژ سارتون، مورخ علوم معاصر، اسپانیای مسلمان را مهمترین مرکز فرهنگی قرون وسطی می داند. این فرهنگ به نظر اروپائیان قرن پانزدهم به قدری درخشان جلوه می کرد که اسپانیا را به جای مشرق منشاء نور (علم) می پنداشتند و این اشتباه مدتها در اروپا شایع بود. مثلاً لوکاس دوتوئی (اسقف و وقایع نگار اسپانیائی که در حدود سال 1249 میلادی از دنیا رفت) حتی ارسطو را اسپانیایی تصور می کرد. همه نام هائی که در ترجمه های لاتینی آمده بود به عقیده بسیاری از اشخاص نام های اسپانیایی بود. در همین دوره، ایتالیایی ها نیز ابن سینا را اهل قرطبه می پنداشتند. وانگهی، جالب این است که نام این متفکر بزرگ بصورتی که در اسپانیا به خود گرفت در مغرب زمین جاودان گردید.
علاقه ای که اعراب و بالاخص ابن سینا در دنیای لاتینی و عبرانی قرون وسطی برانگیختند از روی عده ترجمه های آثار این فیلسوف اندازه گیری می شود. تجسس زمان و تاریخ آثار ابن سینا به صورت لاتینی آنها کاری بیش از اندازه طولانی است، لکن متخصصان امر درباره نقش عمده اسپانیا در این ترجمه ها تأکید کرده اند. درباره مکتب شهر طلیطله Toledle بسیار سخن گفته اند لکن با وجود اهمیت این شهر، نهضت مذکور را به اینجا محدود کردن درست نیست. درواقع در سراسر شبه جزیره ایبری رفته رفته مترجمانی به صورت جمعی یا انفرادی پیدا شدند و مغرب زمین ار از آثار عربی که به لاتین یا عبری ترجمه شده بود پر کردند.
بنابراین عمدتاً از خلال اسپانیا بود که افکار ابن سینا در لحظه ای که فلسفه او به نقطه ای رسیده بود که اندیشه قرون وسطائی را تقویت می کرد، در اروپا نفوذ کرد. بجرأت می توان گفت که نو شدن فلسفه مدرسی (اسکولاستیک) مخصوصاً به دو عامل بستگی دارد: یکی تشکیل فلسفه ارسطوئی بعنوان پشتوانه تفکر دینی و دیگری تجدید حیات اندیشه سن اگوستن از راه تماس مستقیم با فلسفه افلاطونی به رنگ یونانی و ایرانی آن؛ و در تشکیل این دو نهضت ابن سینا یکی از عوامل اصلی است.
هیچ فیلسوفی در قرون وسطی نیست که ابن سینا را نشناخته یا تحت تأثیر او قرار نگرفته باشد خواه برای آنکه نظر او را تأیید خواه آن را ابطال می کند. کسانی که به رد آراء ابن سینا می پرداختند در همان حال بسیاری از ارزش هائی را که ضمن خواندن آثار او دستگیرشان می شد جذب می کردند. نویسندگان قرون وسطی به الهام گرفتن از اندیشه ابن سینا اکتفا نکرده و او را یکی از مراجع عالیقدری می ساختند که آراء آنان را تأیید می کند. ابن سینا بی شک همانند سن اگوستن و ارسطو و بوئس و ژان داماسن متفکری است که صاحبنظران قرون وسطائی برای اثبات نظر خود به او استناد می کردند. نفوذ وی به درجه ای بود که به جرأت می توان گفت که بدون وجود او فلسفه قرون وسطی، چرخش دیگری به خود می گرفت.
از این گذشته، ترجمه آثار ابن سینا در دوره ای پدید آمد که تنها عده کمی از آثار ارسطو در غرب شناخته شده بود؛ و این سه چیز را برای اروپائیان به ارمغان آورد: یکی شناخت فلسفه ارسطو بسی ژرف تر از شناختی که تا آن زمان عالم مسیحیت از آن داشت و دیگری تفسیر آثار عمده ارسطو و سوم منظم و مرتب ساختن فلسفی مسائل آن و در عین حال بدست دادن ترکیبی از فلسفه و دین باری اعراب و بالاخص ابن سینا در فلسفه قرون وسطی اثر مستقیم داشتند و این نفوذ، علاوه بر ارائه نوعی از فلسفه ارسطو بصورت یونانی آن، به این جهت است که آن دو به این فلسفه بینش بدیعی را افزودند. این نفوذ به فلاسفه غیرمسیحی محدود نمی شود بلکه به جنبه ایمانی متفکران مسیحی نیز گسترش می یابد به قسمتی که متکلم و فیلسوف انگلیسی راجر بیکن (1294-1215 میلادی) ابن سینا را در زمره سلسله انبیاء بزرگ قلمداد می کند.
در زمینه فلسفه ارسطو، ابن سینا در تشکیل نظام فلسفی و نظری سن تماس (تومیسم) و فلسفه دان اسکات (1358-1265 میلادی) و در قرن شانزدهم، در اثر متکلم اسپانیائی فرانچیسکو سو آرز مؤثر بود. در مکتب دومی نیکن یعنی در نخستین ترکیب متافیزیکی و ابتکاری تماس دویورک (متوفی در 1260 میلادی) و بالاخص در نزد دو چهره برجسته مکتب دومینیکن که بنیادگذاران فلسفه سن تماس بودند یعنی سن آلبرت کبیر (که در حدود سالهای 1285-1200 میلادی زندگی می کرد) و سن تماس داکن و نیز مفسران بزرگ آنان یعنی تماس دوویو معروف به کاژتان (1534-1469 میلادی) و ژان دوسن تماس (1644-1589 میلادی) تأثیر ابن سینا به چشم می خورد. در مقابل مکتب سن تماس، فلسفه ارسطوئی مکتب فرانسیسکن وجود داشت که دان اسکات بر آن مسلط بود؛ و شگفت این است که سن تماس و دان اسکات هر دو به مدد متون ابن سینا آراء متخالف خود را نیرو می بخشیدند.
اما مخصوصاً در سلسله متفکران بعد از سن تماس است که ما به وجود فلسفه لاتینی ابن سینا پی می بریم. درواقع حکمت اشراقی ابن سینا رفته رفته با فلسفه سن اگوستن بصورت جدید آن ترکیب شد و ساخت منظمی که با آن تناسب کامل داشت به آن بخشید.
با این همه نباید تصور کرد که نفوذ فلسفی ابن سینا به قرون وسطی محدود می شود. تا جائی که اندیشه مسیحی قرون وسطائی در فلسفه و الهیات امروز حضور دارد، فلسفه ابن سینا اشغال مقامی که تاریخ به آن ارزانی داشته است ادامه خواهد داد. تازگی اندیشه ابن سینا از یکسو در ذهنیت جدید از دکارت تا کانت و از سوی دیگر در کلیه دلائل وجود خدا از طریق احتجاحات هستی شناسانه هنری «دوگاند» تا زمان ما دیده می شود. به علاوه ابن سینا منطق دانی است که از غرب هشت قرن پیش تر است. درواقع برای آنکه دنیا به استدلال هائی که او درباره آن اندیشیده است پی برد باید منتظر فرارسیدن رنسانس بود؛ و از اینجاست که می توان فصل دوم این مطالعه مختصر درباره نفوذ ابن سینا در غرب یعنی اثر او در زمینه علمی را آغاز کرد.
هنگامی که غربیان برای شناختن درخشش فرهنگ اسلامی به اسپانیا روی آوردند می خواستند علم جدید اعراب را بشناسند و البته این علم را در نزد ابن سینا یافتند. در زمینه ریاضیات، ابن سینا، علاقه ای آمیخته به روشن بینی داشت ولی بدیده فیلسوف می نگریست تا اهل فن. همچنین چند کتاب خود را به مطالعات و مشاهدات ستاره شناسی اختصاص داد و این کتابها بعداً برخی از دانشگاههای اروپائی را تحت تأثیر قرار داد. امروز می دانیم که در دانشگاههای بولونی و پادو و فراره آراء نجومی او و نیز آراء نجومی ابن رشد مطالعه می شد.
در این دوره طالع شناسی با ستاره شناسی ارتباط داشت. بطور کلی، فلاسفه عرب به این رشته علاقه چندانی نداشتند و علاقه آنان به مشتقات کیمیاوی آن از این هم کمتر بود. با این همه ورود کیمیای عرب در فرهنگ لاتینی امر مسلمی است؛ و در این زمینه ابن سینا سهم بسزائی دارد زیرا حکمای اروپائی را در قبال گرایش های خیالی تر و زودباورانه تر به قبول عقیده ای معتدل وادار کرد. بدین ترتیب به غرب کمک کرد تا در برابر نیرنگ کیمیاگری روح انتقادی را حفظ کند. دومین رساله درباره کیمیا که از عربی به لاتین ترجمه شده فصلی از کتاب شفاست و این ترجمه در حدود اواسط قرن دوازدهم بوسیله آلفرد دوسارشل انجام گرفته است.
در متن لاتینی این رساله حقیقی در باب کیمیا و کان شناسی که غالباً آن را پیوست کتاب چهارم ارسطو شمرده اند، ابن سینا به بیان نظریه ای پرداخته که مورد قبول فرزانه ترین نویسندگان لاتینی قرار گرفته است. در این رساله ابن سینا علی رغم رایج ترین گمان عصر خود، علم کیمیا را مخصوصاً در باب تبدل فلزات محکوم می کند و تنها این نکته را می پذیرد که برخی از پیشه وران زبردست می توانند به مدد صبغه های خاص از فلزات دیگر شبه طلا یا نقره بوجود آورند. بدین ترتیب، تبدیل فلزات پست را به فلزات گرانبها غیرممکن و از نظر علمی و فلسفی غیرقابل دفاع می داند.
این عقاید ابن سینا تقریباً در تمام رسالات قرن سیزدهم نقل و پس از آن نیز در عالم لاتینی بازگو شده است. با این همه ونسان دوبووه (متوفی در سال 1264 میلادی) که خود به امکان تبدیل فلزات قائل بود، در دائره المعارف خود تحت تأثیر ابن سینا نسبت به نظریه او به برشمردن اشکالاتی پرداخته است.
لکن نکته ای که اغلب اوقات مجهول مانده است این است که اثر ابن سینا مخصوصاً ترجمه شفای او بوسیله آلفرد دوسارشل یکی از اساسی ترین منبع و مأخذ نویسندگان قرون وسطائی لاتینی در قلمرو زمین شناسی بود و کار ابن سینا در نزد اصحاب دایره المعارف قرن سیزدهم از قبیل ونسان دوبووه و آلبرت کبیر بزرگترین پایه های زمین شناسی به شمار می رفت؛ و این دانشمندان زمانی که از جزر و مد و سائیدگی خاک و پدید آمدن کوهها سخن می گویند بیانات علمی ابن سینا را از سر می گیرند. همچنین نوشته های او درباره گیاه شناسی و شناخت گیاهان طبی در جهان مسیحیت غنی ترین منبع علمی به شمار می رفت. در زمینه جانورشناسی نیز سارتون در بند شگفت انگیزی از کتاب خود چنین می گوید: «پایه های اصلی و حقیقی جانورشناسی ارسطوئی چه در شرق و چه در غرب و از قرن یازدهم خلاصه ای از نوزده کتاب ابن سینا به زبان عربی بود و به یک معنی می توان به جرأت گفت که ابن سینا به طور غیرمستقیم منشأ زیست شناسی قرون وسطائی به شمار می رود.»
در پایان این فصل مربوط به علوم، باید اضافه کرد که دایره المعارف ابن سینا که به زبان لاتینی ترجمه شد، دنیای غرب را با بسیاری از آراء مربوط به فیزیک عرب آشنا ساخت؛ و تحقیقات عمیق آنان درباره حرکت و اصطکاک و قوه و خلاء و بی نهایت و نور و حرارت و سرعت معین نور و قوه ثقل مخصوص اجسام مخصوصاً بوسیله ابن سینا به فیزیک قرون وسطی انتقال یافت. همچنین به کمک دانشمندان عرب بود که قوانین مربوط به قوه ثقل و جداول وزن مخصوص اجسام جامد و مایع به اروپا رسید.
به عنوان مثال کافی است مورد دینودل گاربر (متوفی در سال 1327 میلادی) را ذکر کنیم که برای نوشتن کتاب خود درباره «اوزان و مقادیر» در اصل از کتاب قانون ابن سینا مدد گرفت. یاپیردالبانو یا پیردوپادو که هنگام اقامت خود در پاریس 1295 به اثر خود بنام «Liber Compilationis de physiognomia» آراء مراجعی مانند ابن سینا را افزوده آن را کامل کرد. در رسائل قرون وسطی راجع به الوان نیز تأثیر ابن سینا مانند ابن رشد دیده می شود.
اینک به فصل مربوط به طب می رسیم که در آن ابن سینا بیش از هر زمینه دیگر درخشید هاست. درواقع او تا دوره ای نسبتاً نزدیک به ما در این زمینه یکی از استادان بزرگ غرب به شمار می آید. دو کتاب مهمی که سالیان دراز پایه مطالعات طبی چه در شرق و چه در غرب به شمار می آمد کتاب قانون وی شامل کلیه اصول طب عمومی و نیز شعر آموزشی مفصلی به نام ارجوزه است. کتاب قانون که در عصر ما نیز هنوز مورد مطالعه قرار می گیرد هفت قرن تمام مرجعیت کامل داشت؛ و از قرن سیزدهم تا قرن چهاردهم در هرگونه تعلیم و عمل طبی در غرب به این مجموعه استفاده می شد. ژراردو کرمون این کتاب را میان سالهای 1150 و 1187 میلادی کلاً به لاتینی ترجمه کرد. سپس 87 بار دیگر و اکثراً به لاتینی و گاه نیز به زبان عبری ترجمه شد. همه این ترجمه ها در اسپانیا یا ایتالیا (مخصوصاً در سیسیل) و یا در جنوب فرانسه صورت گرفت. می توان گفت که تا زمانی که طب اساساً جنبه نظری داشت از اصول این کتاب پیروی می شد و مدت زمان درازی نیست که با ورود علوم تجربی، تأثیر آن کاهش یافته است.
باری، کتاب قانون رفته رفته در همه دانشگاههای غرب به صورت پایه آموزش طب درآمد. طبق اجازه نامه پاپ کلمان پنجم مورخ 1359 تعلیم آن در قدیمی ترین برنامه دانشکده طب مونپلیه که تاکنون بدست آمده منظور شده بوده است؛ و تا سال 1557 در برنامه های دیگر نیز دیده می شود. البته ده سال پس از این تاریخ طب جالینوس مرجح شد ولی تعلیم طب ابن سینا نیز تا قرن هفدهم ادامه داشت. بعلاوه در سال 1593 متن عربی قانون در رم به چاپ رسید و این افتخار بزرگ ثابت می کند که هنوز برای آن ارزش و اعتبار قائل می شدند.
طب عرب، در آغاز بیشتر جنبه نظری داشت تا عملی و این امر را شاید بعنوان یکی از زیانهای نفوذ ابن سینا شمرد. به این معنی که رونق نظریه او تا حدی مانع پیشرفت پژوهش های عملی گردید. با وجود این، در زمینه جراحی که جنبه تجربی دارد، ابن سینا مرشد و راهنمای جراحان مشهور اروپا بود. از جمله گیوم سالیچتی جراح ایتالیائی اهل پیاچنزه (که در حدود سالهای 1277-1201 میلادی زندگی می کرد) رساله ای کلی در باب طب زیر عنوان «Summa Conservationis et Curatinis» تألیف کرد که یادآور دایره المعارف بزرگ ابن سیناست و در آن بیش از هر محقق دیگری از این حکیم نقل قول شده است.
کتب و رسالات طبی در این دوره غالباً شامل مقدمه ای در باب کالبدشناسی بود و مؤلفان آنها به کتاب قانون ابن سینا به عنوان مرجع استناد و گاه از آن تقلید می کردند از این جهت که انجیل طبی جهان مسیحیت شمرده می شد چنانکه در عالم اسلام نیز کتاب اساسی به شمار می آمد.
ابن سینا در زمینه طب بهداشتی و داروئی (فارما کولوژیک) نیز استاد اروپائیان بود. مثلاً کاردون دومیلان، طبیب معروف نیمه دوم قرن چهاردهم در اثر خود بنام «روش پیشگیری از طاعون» که خلاصه ای از اقدامات بهداشتی معمول در آن زمان است از آثار ابن سینا به عنوان منبع عمده یاد می کند. در همین زمان، کولینانو طبیب فلورانسی نیز کتابی درباره طاعون نوشته و از جالینوس و ابن سینا استمداد می کند. در کتاب دیگری بنام De venenis نیز ابن سینا مقام ممتازی را بخود اختصاص داده است.
آثار فکری ابن سینا تا قلمرو چشم پزشکی نیز کشیده شده است و در کتابی که در بخش دوم قرن سیزدهم تألیف شده و مؤلف آن نیز معلوم نیست از او بیش از هر محقق دیگری نقل قول شده است. تقریباً همه کتب قرن چهاردهم از نویسندگان عرب و در صف اول از ابن سینا الهام گرفته اند.
در زمینه بیماریهای زنان و زایمان نیز، ابن سینا از استادان مسلم قرون وسطی بود؛ و مانند هم نوابغ بزرگ جهان، زیباترین ستایشی که می توانستند از طبیبی در این دوره بکنند این بود که او را «ابن سینا جدید» بخوانند. مثلاً جنتیله دوفولینیو طبیب معروف ایتالیائی را «روح ابن سینا» لقب داده بودند؛ و هنگامی که ژیودوپیستویا در مورد نوزادی که هفت ماهه بدنیا آمده بود او را (روح ابن سینا) را به مشاوره دعوت کرد در پاسخ او نخست از ارسطو نقل قول کرد که از نوزادی که 11 ماهه بدنیا آمده بود سخن گفته و سپس به ابن سینا اشاره کرد که از نوزادی که 14 ماهه متولد شده بود یاد کرده است. طبیب مذکور (یعنی جنتیله دوفولینیو) تفسیری درباره فصول کتاب قانون راجع به تب نیز نوشته است.
لکن در زمینه دیگری که تأثیر ابن سینا در محققان اسپانیائی این دوره نویسندگان آثار طبی به چشم می خورد نشانه شناسی یا تشخیص طبی به کمک علائم خارجی نظیر نبض گرفتن است. سارتون به جرأت اظهار می دارد که می توان ابن سینا را بنیادگذار این رشته شناخت.
یکی از موضوعاتی که تخصص ابن سینا در آن نسبت به زمانش پیشی می گرفت، زمینه روان درمانی و مسائل ماورای روان شناسی (Parapsychalogie)بود. در قرون وسطی وقتی می خواستند به بیان نظریه ای درباره معالجه با وسایل روانی بپردازند، قسمت هایی از کتاب ابن سینا را نقل می کردند که در ضمن آن عجیب ترین درمانها را که از طریق روانی انجام داده بود حکایت می کند. نیکولا اورسم (تقریبا 1382-1320 میلادی) یکی از دانشمندان بزرگ قرن چهاردهم هم رأی با ابن سینا امکان انتقال فکر (از شخصی به شخص دیگری) را تصدیق می کرد. ولی عقیده ابن سینا را مبنی بر اینکه مغز بشر دارای قدرت جابجا کردن اشیاء از دور است طرد می نمود.
سرانجام زمانی رسید که نفوذ ابن سینا به عنوان استاد تفکر طبی رو به افول گذاشت. در دوره رنسانس، واکنش وسیعی بر ضد این نفوذ پدید آمد و همه می خواستند مستقیماً به آثار حکمای یونانی و بدون مراجعه به مفسران عرب آنان رجوع کنند. لئوناردو وینجی اطلاعات تشریحی را که ابن سینا تعلیم داده بود رد می کرد. اما چون به اصطلاحات مناسبی احتیاج داشت ناگزیر شد اصطلاحات و اسامی عربی را بپذیرد. پاراسلسوس برای آنکه احساسات طردآمیز خود نسبت به نفوذ ابن سینا را در ملاء عام نشان دهد، کتاب قانون را در شهر بال سوزانید. ویلیام هاروی طبیب انگلیسی عصر ژاک اول و چارلز اول در سال 1628 با انتشار آنچه را که کشف بزرگ خود می شمرد یعنی مکانیسم جریان بزرگ خون که بر ابن سینا مجهول بود، ضربه سهمگینی به وجهه او وارد کرد. اما آنچه هاروی از آن بی خبر بود این است که این کشف چهار قرن پیش از او و حتی پیش از میشل سروه بوسیله ابن نفیس (1288-1210 میلادی) انجام گرفته بود. ابن نفیس در تفسیر خود از کتاب قانون درست با استفاده از همان استدلالی که هاروی درباره ضخامت جداری که بطون قلب را از یکدیگر جدا می کند بکار می برد، از نظریه ابن سینا انتقاد کرد.
رفته رفته، طب فلسفی و نظری جای خود را به طب تجربی و عملی اعصار جدید سپرد. مع هذا تا سال 1909 تدریس طب ابن سینا در دانشگاه بروکسل ادامه داشت.
البته در روزگار ما می توان بدون مراجعه به کتابهای عربی ابن سینا به تحصیل طب پرداخت. لکن نمی توان از نقش گسترده ای که اندیشه بشری در طی ادوار زمان چه در شرق و چه در غرب ایفا کرده است غافل بود. باری، فرهنگ اروپائی در زمینه های مختلف فلسفی و عرفانی و علمی و طبی به حد اعلی مدیون ابن سیناست.
منبع: نشریه ی پیام یونسکو، شماره ی 128، آبان 1359، صص 32-39.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.