تألیف و ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون
منبع:راسخون
تحقیقات تاریخی نشان دهندهی این هستند که آموزش کودکان به آن مفهومی که امروزه از آن برداشت میکنیم تا مدتهای زیادی در قدیم در بسیاری از جوامع بشری، ناشناخته بود. مثلاً در اروپای ماقبل صنعتی شدن، کودکان در زندگی روزمرهی جامعه به دور از هرگونه توجه و مراقبت ویژهای بودند. اصولاً گرایش، بیشتر بر بیتوجهی و رها کردن آنها بود تا توجه به تعلیم و تربیت آنها. به نظر میرسد که گویا با ورود به جامعه و دنیای جدید بود که کودکی نیز کشف شد و به سرعت کوششهایی برای تأثیرگذاری بر رشد توأم با تربیت کو.دکان آغاز شد. این مسأله تا حدود زیادی به افزایش فرهنگ عمومی جامعه در نتیجهی افزایش سطح سواد عمومی و پیشرفت مدنیت و صنعتی شدن برمیگردد. در واقع علوم جدید همانگونه که برای هرجنبهای از زندگی بشر مشغول پیچیدن نسخههای جدید شد به امر کودکی نیز از دروازهی علم و منطق و آزمایش و تجربه وارد شد و نسخههای کاملی را در این رابطه به بشریت ارزانی داشت. این به ویژه وقتی اهمیت پیدا میکند که نقش ژنتیک که محصولی ارزشمند از علوم جدید فیزیولوژی است در آموزش و پرورش به نحوی غیر قابل انکار خود را نشان داد و این که با انجام تغییرات ژنتیک یا به عبارتی با مهندسی ژنتیک انسان گاهی قادر است به گونهای میانبُر به نتایج بهینهی مورد نظر خویش دست یابد. به هر رو، روش جدید آموزش و پرورش بر این باور است که والدین میتوانند نقشی بزرگ و تعیینکننده در رشد سالم کودکان داشته باشند و از این راه سهم بهسزایی در پایهریزی زندگی آتی آنها داشته باشند.
اگر به تاریخ اجتماعی قرون هجدهم و نوزدهم میلادی اروپا نظر افکنیم متوجه دو پارامتر اصلی میشویم که برانگیزندهی این علاقهی جدید به آموزش کودکان بود: یکی از آنها این بود که قرون هجدهم و نوزدهم میلادی دوران گذاری مترقیانه از جامعهای سنتی با طبقات اجتماعی ویژه به جامعهی صنعتی بر اساس قوانین بازار بود. این گذار باعث انعطاف پذیری موضع اجتماعی خانوادهها گردید و مسیر را برای تکامل آموزشی اجتماعی افراد که تا قبل از آن تنها در گهواره تعیین میشد گشود. از این رو آموزش به گونهای روزافزون اهمیت یافت. این کاملاً روشن است که وقتی قرار باشد موقعیتهای اجتماعی بر اساس شایستگیها و کاردانیهای افراد تقسیم شود و منحصراً ارثی نباشد تقاضای روزافزونی برای مهارتها و دانشهای تخصصی به وجود میآید. لذا امروزه به کودک به عنوان سرمایه نگاه میشود و تلاشها روی تربیت او متمرکز شده است. در این راه تأکید بر آموزش و تکمیل مهارتها برای بهبود موقعیتهای اجتماعیِ اکتسابی یا لااقل از دست ندادن آنها یا کسب تضمین و رضایت خاطری برای والدین در این زمینه است. پارامتر دوم این بود که گذار به جامعهی جدید علاوه بر دربایستهای اقتصادی بر دید فرهنگی-اعتقادی افراد نیز تأثیر گذاشت. آنها خواهان و معتقد به ترقی و پیشرفت بودند و پایهی این اعتقادشان نیز فرض قابل هدایت بودن جهان بود. کارشناسان در بسیاری از زمینهها برای پیروزی بر طبیعت به سلاح دانش نظری و عملی مجهز شدهاند. در این میان طبیعتِ خود بشر نیز بینصیب نماند و نخست پزشکی و سپس روان شناسی با پیشرفتهای خود نشان دادند که طبیعت بشری چقدر شکلپذیر، تأثیرپذیر و قابل اصلاح و تکامل است. از نتایج طبیعی این گرایش، توجه فزایندهای بود که به کودک شد. کودک، در ابتدای زندگی بسیار آماده و مستعد برای دریافت این تأثیرات شکل دهنده است. از دیدی ابزاریتر میتوان گفت کودک هدفی مطلوب برای تأثیرپذیری از دخالتهای خارجی است. او موضوعی است که بر اساس فلسفهی جدید میتوان تحولات مورد نظر را بر او تحمیل نمود و یا جلو رشد برخی خصایص و صفات را در او گرفت.
با گسترش چنین دیدی، به تدریج مجموعهای از تأثیرگذاریهای به دقت برنامهریزی شدهای روی دوران کودکی، ابتدائاً در طبقهی متوسط جامعه و سپس در طبقههای محرومتر جامعه، جای رهاشدگیها و محدودیتهای قبلی در مورد مراقبت ابتدایی از کودکان که در قرون هجده و نوزده شایع بود را گرفت. روشن است که در درجهی اول، این موارد دربردارندهی کوشش برای حفظ کودک در مقابل خطرات تهدید کنندهی سلامتی و عوامل محیطی بود. مراقبت از تغذیه و پوشش مناسب خردسالان و انجام مراقبتهای بهداشتی-درمانی از آنها به عهدهی پزشکان گذاشته شد. این تأثیرات همچنین به گونهای هدفمند شامل تلاش برای هدایت تکامل روحی و معنوی کودک میشد. در این میان، آموزش بر مبنای روشنگری و عاملی برای ارتقای درک افراد نقش مهمی ایفا میکرد. این تا حدود زیادی درست است که بشر محصول آموزشی است که میبیند. مسلماً وقتی وظیفهی آموزش سنگینتر میشود که اصول اخلاق و رسوم کلی، بیش از پیش خصوصیت یک الگوی فرهنگی را به خود بگیرند. در این حال همهی اهدافی مثل دانش اجتماعی، زبان و آموزش کودک، رفاه معنوی و رستگاری الزاماً باعث به وجود آمدن تعهدی بیشتر در قبال تکامل بیشتر کودک میشود. میتوان گفت کل آموزههای فلسفهی روشنگری که در آن به بشر به عنوان صاحب حقوقی تخطی ناپذیر احترام گذاشته میشود و در آن به انسان به صورت فردی دارای استعداد تفکر و تصمیمگیری مستقلانه نگریسته میشود اکنون حداقل به صورت بالقوه در مورد کودک نیز پیاده میشود و این والدین هستند که در شمول کاربرد این آموزهها برای کودکان مسئولیت دارند. به این ترتیب دوران نوینی آغاز شد، دورانی که در آن سعی شد به دقت دورهی آموزشی کودکان طراحی شود. این الگوهای جدید آموزشی آنچنان که تاریخ اخیر نظریهی آموزشی نشان دهندهی آن است از ابتدا دارای ریشهای دوگانه بودهاند به این معنا که هم با مفهوم آموزش به آنگونه که مطلوب فلسفهی روشنگری است در پیوند بودند و هم با قالب جامعهای پویا برای حفظ موقعیت اجتماعی از طریق آموختن و ممارست بیشتر. به این ترتیب همواره آموزش دارای دو جنبهی اصلی است که عبارتند از تکامل فرد و التزام برای تحقق آموزش و شروع این تکامل از سنین کودکی.
تقاضایی که برای توجه به رشد کودک در فجر عصر جدید رخ نمود به تدریج پالایش بیشتری یافت و وزن آن در پی رویدادهایی گوناگون به ویژه در نیمهی دوم قرن بیستم بیشتر شد. از همه بیشتر، این دستآوردهای پزشکی، روانشناسی و نظریههای آموزشی بود که امکان شکلدهی به زندگی کودک در حدی بسیار فراتر از گذشته را ممکن ساخت. مثلاً اکنون قابلیت درمان و اصلاح فزایندهای برای معلولیت وجود دارد در حالی که هنوز باید آن را به عنوان سرنوشتی تغییرناپذیر پذیرفت. رشتهای نسبتاً نو در پژوهش روانشناسی در جریان است که در آن تأکیدی بسیار بیش از آنچه در گذشته بود بر اهمیت سالهای اولیهی زندگی در شکلدهی زندگی فرد میشود و در آن نبودِ تلاش آموزشی در این دوران مساوی با از دست رفتن فرصتهای رشد تلقی میشود. به طور همزمان در این دوران، درآمدها بهگونهای محسوس افزایش یافت و توزیع عمومیتر امکانات پیشرفت که قبلاً در انحصار طبقهی کوچکی بود ممکن شد. بالاخره محافل مختلف سیاسی اجتماعی شروع به طرح مسائل آموزشی کردند. این مسأله و عوامل مشابه دیگر، فشار فرهنگی به وجود آمده در این زمینه را تشدید کرد. کمکم کودکان از حالت پذیرفته شدن از سرِ ناچاری با همهی مشخصات جسمی و روانی و حتی با همهی کمبودهایشان، درآمدند و در کانون یک توجه تربیتی متمرکز قرار گرفتند. حال هدف این بود که هرگونه کمبود و نقصی در کودکان اصلاح شود و مثلاً دیگر دوامِ لوچی، لکنت زبان و شبادراری جایز و پذیرفته نبود، و هرگونه درخواست مشروعی از طرف کودکان، مثل صرف وقت برای آموختن پیانو، گذران مطلوب تعطیلات، آموزش زبان، تنیس تابستانی و اسکی زمستانی برآورده میگردید. و درواقع دورهای جدید که گاه از آن تحت عنوان دورهی فرزندسالاری یاد میشود شکل گرفت. در این دوره یک پیام واحد از طریق کتابها، مجلات، و متخصصان آموزشی درحال ابلاغ است، این که والدین باید آنچه در توان دارند را برای تأمین بهترین فرصتهای ممکن برای فرزندانشان خرج کنند. همهی اینها در مطالعات معاصر مربوط به تکامل خانواده دارای این انعکاس است که معیار مسئولیت والدینِ متعهد وسعت میگیرد و مسئولیت اخلاقی و اجتماعی نهاده شده بر دوش والدین در این رابطه در تاریخ بیسابقه است.
آنچه بلافاصله به صورت پرسش خودنمایی میکند این است که چرا والدین به تحمل این فشارها راضی میشوند، و چرا به ردِ سادهی این نظریهی آموزشی که بار سنگین مسئولیت و تعهد را بر دوش آنها میگذارد نمیپردازند. پاسخی که به این پرسش میتوان داد این است که در جامعهی امروزی ما، رهایی از انبوه توصیهها توسط موانع متعددی با اشکال مواجه میشود. نخست، و پیش از همه، والدین از همهسو، در تلویزیون، اینترنت، مجلات، آگهیها، و در مدارس، با دستورالعملهایی دایر بر فراهمسازی حداکثر پیشرفت ممکن برای کودکانشان احاطه میشوند در حالی که این پیامها دربردارندهی تأکید مکرری است مبنی بر این که کوتاهی در برآوردن نیاز کودکان به آنها آسیبهای جبرانناپذیری وارد میآورد و تشویق نکردن آنها به انحاء مختلف، منجر به پیشرفتِ کُند و شکست تحصیلی آنها میشود. و آنچه که والدین اهمیت آن را به راحتی درک میکنند شکست تحصیلی است زیرا آنها دریافتهاند که شایستگی و خبرگی به دست آمده بر اثر تحصیلات در جامعهی در حال تحول و پیشرفت عاملی کلیدی است. آنها میدانند در جامعهای که چشمانداز پیشرفت همواره در کنار خطر تنزل و شکست وجود دارد ضرورت دارد موقعیت فرزندان در سلسله مراتب اجتماعی با برنامهریزی و تلاش فردی و کوشش در فراگیری و آموزش به طور فزایندهای تأمین شود.
در حال حاضر کار به جایی رسیده است که اعتقاد غالب بر این است که بیبرنامگی برای کارهای مربوط به کودکان درواقع تلف کردنِ وقت کودکان است. مادران و گاه پدران ایجاد انگیزه در کودک را در رأس برنامههای خود دارند و از همین رو کودکانشان را به انواع کلاسهای تفریحی و ورزشی و آموزشی میفرستند یا به باغوحش و سیرک و مسافرت میبرند و دست به ابتکارهای مختلف برای پرکردن مفید اوقات آنها میزنند و مثلاً جشنوارههای محلی برای کودکانشان به همراه دوستانشان تشکیل میدهند. از نظر آنها رشد طبیعی و خود به خودی کودکان موضوعی مربوط به گذشته است و آنچه برای آنها امروز در درجهی اول اهمیت است رشد سازمان یافتهی کودک است. روشن است که این کارهای سازمان یافته از هوس والدین نشأت نمیگیرد بلکه برعکس، محرک عینی آنها در این تلاش بیوقفه، این حقیقت است که در شرایط مسلط بر یک جامعهی مرتباً در حال تحول، تحصیل و پیشرفت قسمت بارزی از تلاش انسان برای کسب و حفظ موقعیتهای ممتاز اجتماعی است. اگر الزامی برای حفظ موقعیت فرد در جامعه از طریق کوشش فردی خود او احساس میشود برای نیل به کسب توانایی لازم در این راه باید از مهد کودک شروع کرد. در جامعهی مرتباً در حال تغییر و پیشرفت امروز، تحصیل کودکان در نقطهای بین میل به ترقی و تهدید به تنزل واقع شده است.
شروع مسیر موفقیت در شش سال اول زندگی است. در این فاصلهی زمانی، تکامل ذهنی و عاطفی تقریباً به طور کامل به پدر و مادر بستگی دارد. در این مرحله، والدین میتوانند با پرورش مناسب کودک، سطح مفید هوش کودک را به میزان قابل توجهی بالا ببرند. در جامعهی صنعتی امروز با نفوذ فنآوریهای نو به درون خانهها در بسیاری از زمینهها مراقبت جسمانی کودکان با استفاده از کالاهایی مثل پوشک بچه و غذای کودک سادهتر شده است. اما همچنین در راستای کشف کودکی، موضوعات جدید فراوانی در رابطه با تربیت کودک کشف شده است، به گونهای که میتوان با کمی اغراق گفت که جهان ما دچار وسواس مسائل جسمانی، معنوی و جنسی دورهی کودکی شده است. در سطوح مختلف در این رابطه وظایف زیاد جدیدی اضافه شدهاند. به بیان یکی از متخصصین تعلیم و تربیت، امروزه خانواده در معرض شدیدترین فشار آموزشی که در تاریخ بیسابقه است قرار گرفته است و به نظر میرسد در آینده این فشار افزایش نیز پیدا کند. البته با توجه به گستردگی وسیع علم و تکنولوژی و شاخه به شاخه شدنهای فراوان آن و این که به موازات آن عمر بشر افزایش نیافته است فرصت برای احاطهی بیشتر به علوم و فنآوریهای بیشتر برای بشر رو به کم شدن است و همین خود فشار روزافزون آموزش را توجیه میکند و به نظر میرسد گریزی از آن نیز نیست. به این ترتیب کودک که روزگاری هدیهای الهی محسوب میشد و گاهی هم باری ناخواسته محسوب میشد اکنون به طور روزافزونی تبدیل میشود به موضوع تربیتی مشکلی که باید والدین و به خصوص مادر با آن دست و پنجه نرم کنند.
سؤالی که اکنون دغدغهی والدین است این است که کودک کامل چه کودکی است. در چند دههی اخیر، اولویت درجه نخست و مقصود اصلی بسیاری از جهت گیریهای تربیت اجتماعی، بهبود امکانات کودکان در بدو زندگی و نگرانی این که آنان باید آموزش درسی خوبی دریافت کنند شناخته شده است. در این زمینه، آنچنان که از نتایج ثبت شده در آمارهای آموزشی به روشنی پیداست، به ویژه تأکید روی تبلیغ آموزش نقش به ویژه مهمی را بازی کرده است. میزان درصدی از کودکان که در پایان حداقل لازم تحصیلات اجباری، مدرسه را ترک میکنند مرتباً در حال تنزل است، و این امر را از دستپُر و کمبها شدن مشهود مدارج و مدارک تحصیلی (دانشگاهی) و تمایل رو به تزاید برای ورود به مراتب بالاتر تحصیلی در جامعه میتوان دید. تعداد فزایندهای به دورههای پیشرفتهتر میروند و به تحصیل در سطح بالاتری ادامه میدهند. سؤالی که مطرح میشود این است که این روند تا کجا ادامه خواهد یافت. یقیناً این تلاشهای آموزشی رو به تزاید همچنان ضرورت وجودی خود را حفظ خواهند کرد زیرا جامعهی به شدت صنعتی و پیچیدهی امروزی به ویژه با روابط بینالمللی وسیعی که در آن برقرار شده است همچنان نیازمند و نیز مجذوب دانش نظری سطح بالایی است. این احتمال وجود دارد که به خاطر پیشرفتهایی که دائماً در حوزهی پزشکی و به ویژه در روشهای تولید مثل صورت میگیرد مسئولیتهای قابل انتظار از والدین در قبال فرزندان از نظر کیفی در آینده شکل جدیدی به خود بگیرد. در این زمینه برخی احتمالات در اینجا توضیح داده میشود.
واقعیتی که باید پذیرفت یا لااقل در مورد آن اندیشید این است که مسلماً این امکان برای روشهای تولید مثل فراهم شده است که نیازهای جامعه از طریق آنها یا با اصلاح امکاناتی که به کودکان داده میشود تأمین گردد. در یکی از کنگرههای ژنتیک انسانی و طب پیشگیری در این زمینه اصولی تدوین شد و به ویژه به این امر اشاره شد که در دورهی عملگرایی که ما در آن به سر میبریم، وجود حتی یک بینظمی یا معلولیت کوچک میتواند برای پیشرفت، تکامل، ترقی و اعتماد به نفس بشر امروز حائز اهمیت فراوانی باشد. به این ترتیب قابل درک است که علم به خود جرأت ارائهی دامنهی وسیعی از دخالتهای ممکن با نیت اصلاحگرایانه را بدهد. در این میان، آیا والدین مسئول، تا چه حد آمادگی پذیرش معلویت احتمالی فرزندانشان را دارند؟ آیا بهگونهای پیشگیرانه آنها نباید زودتر، تا جایی که میتوانند دست به اقداماتی زنند که هیچگونه نقصی در فرزندانشان به وجود نیاید؟ این که آیا این کار واقعاً عملی است یا نه احتیاج به توضیحات بیشتری دارد. والدینی که به درک این ضرورت رسیده باشند خود را ناچار میبینند از این که از وسایل تشخیص قبل از زایمان استفاده کنند. این امری ساده نیست و به طور فزایندهای در حال پیچیدهتر شدن است. درواقع برای گشودن رمز وراثت انسان پیشرفت فراوانی در جریان است. هر چقدر که امکانات تشخیصی مجهزتر شوند احتمال آشکار شدن یک نقص بالقوه در آینده افزایش مییابد. اما اگر والدین خود را با این پیشآگهیهای پیشرفته و نوین مجهز نکنند ممکن است با وضعی روبهرو شوند که مجبور به تن دادن به سقط جنین شوند زیرا خود را مواجه با این میبینند که هر انتخاب دیگری به معنی قبول این است که کودک از بدو تولد فرصتهای کمتری در زندگی داشته باشد. البته در مورد درست بودن تصمیم به سقط جنین حتی در چنین شرایط حادی بحثهای فراوانی وجود دارد، اما آنچه در اینجا لازم است بر آن تأکید شود این است که احتمال آن زیاد است که از طرق علوم جدید تولید مثل و به ویژه وراثت و ژنتیک اصولاً به چنین مرحلهی تصمیمگیری مشکلی نرسند به شرطی که اهمیت این علوم را زودتر درک کرده باشند. مسلماً حتی انجام چنین پیشگیریهای علمی و فنآورانه تمام ماجرا نیست و با ادامهی همین خط فکری والدین باید وظایف و احتیاطات خود را در همان مراحل نخست شروعِ حاملگی بدانند. گروهی از پژوهشگران برآنند که والدینی که در برابر آینده احساس مسئولیت میکنند باید قبل از تصمیم به بچهدار شدن از خود بپرسند آیا کیفیت و کمیت مواد وراثتی آنها با احتیاجات زمانی هماهنگی و همخوانی دارد یا اینکه در این زمینه قبول یک تخمک یا اسپرماتوزوئید اهدایی که البته به دقت انتخاب شده باشد ارجحیت دارد؟ البته گروههای دیگری از متفکرین و پژوهشگران دامنهی چنین پرسشی را تنها محدود به مواردی که دربردارندهی احتمال نقصهای عضوی و روانی و امثالهم است میکنند و هنوز دانش ژنتیک و وراثت را چنان پیشرفته نمیدانند که به راحتی توسط آنها بتوان در چنین مواردی قضاوت و تصمیمگیری نمود. اما به هر حال گروه نخست همچنان تأکید دارند که اتخاذ چنین روشهایی حداقل مطمئنتر است. در این رابطه یکی از دانشمندان علوم رفتاری به نام راینهارت لو چشمانداز آینده را به گونهای افراطی به این ترتیب ترسیم میکند: در این دنیای جدید، اصرار بر داشتنِ کودکانی از خود، به این معناست که آنان را به گونهای غیر مسئولانه در مقایسه با کسانی که با وسایل پیشرفته یا در لولهی آزمایشگاه تولید شدهاند با هوشی کمتر و ظاهری ناخوشایندتر به محیط بفرستیم. از این رو بعید نیست که در آینده کودکان، والدین خود را به خاطر نمونهی ژنتیک نامناسب انتخاب شده برای آنها مورد تعقیب قانونی قرار دهند.
با این ترتیب، مهندسی ژنتیک، پیشرفت در جهت تحقق امکانی به نام کنترل کیفی اولاد را برای ما به ارمغان میآورد. ولی البته تحقق کامل این امر چشمانداز تقریباً دوری به نظر میرسد. اما میتوان مسیر این فرایند فنآورانهی آینده را از هماکنون پیشبینی کرد زیرا تاریخ تکنولوژی نشان داده است که در غالب پیشرفتهای فنآورانه پیشرفت از مرحلهی ابداع تا مرحلهی فراگیری و کاربرد عمومی دارای مراحل مشابهی بوده است. تکامل فنآوری تولید مثل تا حدی که امروز شاهد آن هستیم نیز نشان دهندهی دنبال شدن الگویی مشابه است. به این لحاظ میتوان مسیر زیر را در مورد پیشرفت آنچه میتوانیم آن را مهندسی کنترل کیفی اولاد بنامیم پیشبینی نمود:
فعلاً تنها جمعیت محدودی از والدین شروع به استفاده از خدمات روشهای فنی پزشکی در رابطه با فرزند و فرزندآوری نمودهاند. اینگونه نیست که این والدین در این پیگیری به طور ایدهآل تنها خواستار داشتن کاملترین کودک باشند، بلکه انگیزههای آنها در این امر دارای تنوع زیادی است. مثلاً دستهای از والدین نازا هستند و فقط از طریق کمکهای پزشکی قادر به بچهدار شدن هستند. برخی از آنها نیز میتوانند تحت عنوان گروههای آسیبپذیر قرار گیرند که متعلقین به این گروهها عموماً از ترس معلولیت فرزاندانشان که میتواند ناشی از نگرانیای بهجا یا ناشی از وسواس باشد اقدام به انواع تشخیصهای پیش از زایمان مینمایند. همچنین گروههایی از مردان که مایلند عقیم شوند، قبل از اقدام به این کار، نخست مقادیری از نطفهی خود را در بانک نطفه ذخیره میکنند که به نوعی بقای نسل آنها را بیمه کند تا در صورتی که به دلایلی در آینده تصمیم به داشتن فرزند (بیشتر) گرفتند به آن مراجعه و از طریق مصنوعی آن را بارور گردانند، و احتمال این نیز وجود دارد که به زودی زنانی نیز برای اجتناب از خطرات ژنتیکیِ حاملگی در سنین بالا، تخمک یا تخمکهایی از خود را در سنین جوانی منجمد کرده و در بانک ویژهای ذخیره نمایند تا در صورت تصمیم به بچهدار شدن در سنین بالاتر به آن مراجعه نمایند و با کمک پزشکیِ پیشرفته اقدام به باروری آن نمایند. همچنین گروههای روبهافزایشی از زنان مجرد وجود دارند که خواهان بچهدار شدنند. بر اساس گزارشهای کاری موجود، روش تولید مثل مصنوعی بهترین و سادهترین راه حل برای آنهاست. انگیزههای اشاره شده هرچند متفاوتند اما همه تحت عنوان فنآوری تولید مثل دستهبندی میشوند. افرادی که به نحوی تصمیم به استفاده از جنبههایی از این فنآوری میگیرند با شروع به اقدام عملی در این زمینه، غالباً ندانسته یا ناخواسته به جنبههای دیگری از آن نیز کشیده میشوند، و این روالی طبیعی برای هر پیشرفت تکنولوژیک است. مثلاً آرزوی داشتن بچه و انجام اقدامات اولیهی موفقی در این راه، تبدیل به آرزوی جدیدی برای اثرگذاری روی طبیعت و ویژگیهای مثلاً هوشی یا بدنی کودک میشود. و کمکم ممکن است آرزوی داشتن کودکی واقعاً شگفتانگیز به سراغ فرد بیاید. همانطور که گفته شد این امری تقریباً طبیعی برای هر روند فنآورانه است. اینگونه است که شاهد هستیم که فنآوریِ تولید مثل، امکانِ انتخاب را فراهم میآورد و در بسیاری موارد به جای انتخاب، پیگیری روال پیشنهادی، یک اضطرار خواهد بود. دستآورد منطقی چنین تکنولوژیای، اصلاح نسل است. البته کاملاً روشن است که روال آموزش و تربیت کودک بعد از تولد روالی نه ارثی و ژنتیک که اکتسابی است. چنین روالی تقریباً نیمی از بار مسئولیت آیندهسازی کودک را بر دوش میکشد. همچنین، کاملاً معلوم شده است که دریافتهای اکتسابی تربیتی و آموزشی فرد بلافاصله در ژنتیک او منعکس میشود و اثر خود را بر انتقال ارثی آن صفات اکتسابی میگذارد. اما نیمهی دیگر مسلماً همچنانکه تا حال گفته شد وراثتی و ژنتیکی است. این بخش ناخواسته از چنان عظمت و اهمیتی در آینده سازی برای کودک برخوردار هست که ایجاب نماید مباحث مهندسی ژنتیک که مستقیماً در این بخش دخیل است را به طور جدی مورد توجه قرار دهیم.
/ج