بررسی مقایسه ای مفهوم صلح (1)

در عرصه سیاست و روابط بین الملل صلح و اخلاق دو مقوله نزدیک و مرتبط به هم هستند. کار اخلاق که نیازمند عدالت می باشد، تأمین صلح است و صلح راستین آنجایی امکان تحقق دارد که اخلاق حاکم باشد. ثمره اخلاق نیز در صلح به بار می آید و
دوشنبه، 30 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی مقایسه ای مفهوم صلح (1)
بررسی مقایسه ای مفهوم صلح (1)

نویسندگان: سید جواد امام جمعه زاده (استادیار علوم سیاسی دانشگاه اصفهان)
سوسن مرادی (کارشناس ارشد علوم سیاسی)


 

دو وضعیت هژمونیک و پلورالیسم گفتمان های ارزشی

دیباچه

در عرصه سیاست و روابط بین الملل صلح و اخلاق دو مقوله نزدیک و مرتبط به هم هستند. کار اخلاق که نیازمند عدالت می باشد، تأمین صلح است و صلح راستین آنجایی امکان تحقق دارد که اخلاق حاکم باشد. ثمره اخلاق نیز در صلح به بار می آید و تنها در صلح تحقق می پذیرد. بنابراین در شرایطی که دنیای امروز با چالش های فراوانی روبه رو است اضافه کردن بعد اخلاقی به روابط بین الملل امری حیاتی می نماید. تشکیل دادگاه های بین المللی برای رسیدگی به جرائم جنگی، مسئله دخالت کشورها و سازمان ها در کشورهای دیگر تحت عنوان مداخله بشردوستانه و مسئله محکومیت رؤسای دولت ها به خاطر ارتکاب جنایات از زمره آنها است. اینها مصادیق کنش های اخلاقی در روابط بین الملل هستند. همان طور که پیداست همه این عملکردهای اخلاقی پس از بروز درگیری، خشونت، جنگ های خانگی یا بین المللی و ارتکاب جنایت، جهت قطع جریان جنگ یا مجازات عاملان جنایات و در نهایت برقراری صلح صورت گرفته است. آنچه در این نمونه ها اهمیت دارد این است که ابزار به کار گرفته شده مجدداً جنگ و مداخله است؛ هر چند این جنگ، عادلانه و در جهت اهداف بشردوستانه و به قول هگل، جنگی باشد که به واسطه آن سلامت اخلاقی اقوام پایدار بماند. این بدان معنا است که جهان کنونی و روابط حاکم بر آن یک جهان صلح مدار نیست.
اصولاً از درون نظریه های سیاسی رویکردهای متعددی سر برآورده اند که هر یک به نوعی خواسته اند چارچوب مستحکمی را از نظام بین المللی ترسیم کنند؛ به شکلی که به بهترین وجه معضلات صلح در روابط بین الملل را حل و فصل کنند. برخی صلح را یک آرمان دست نیافتنی و برخی آن را یک حقیقت دست یافتنی می دانند. برخی نیز هرگونه تلاش برای تعریف صلح را عامل نقض آن قلمداد می کنند. بدین جهت هدف از پژوهش حاضر بررسی دو دیگاهی است که یکی تا حدی حاکم بر مناسبات کنونی روابط بین الملل- دیدگاه های هژمون گرا- و دیگری منتقد وضع کنونی حاکم- دیدگاه های کثرت گرا- می باشد تا به این پرسش پاسخ دهد که ساختار متناسب با کدامیک از دو دیدگاه، بهتر می تواند متضمن صلح و امنیت پایدار و درنتیجه اخلاق در روابط بین الملل باشد؟ فرضیه یا پاسخ موقت به پرسش آن است که تکثر در گفتمان های ارزشی به دلیل احترام به ارزش های متکثر بهتر می تواند حافظ صلح باشد؛ پس اخلاقی تر است. در این فرضیه، ساختار متکثر در گفتمان های ارزشی به عنوان متغیر مستقل، تحقق اخلاق و عدالت در روابط بین الملل به عنوان متغیر میانجی و درنهایت صلح و امنیت به عنوان متغیر وابسته مطرح می باشند.
نوع تحقیق در این مقاله توصیفی- تحلیلی است که با بهره گیری از روش کتابخانه ای و استفاده از منابع اینترنتی صورت پذیرفته است. در این راستا ضمن بررسی مفهوم صلح در نظریه های هژمون گرا و همچنین در نظریه های قائل به پلورالیسم ارزشی، به تحلیل مقایسه ای، بازیگران و قدرت آنها، عوامل تهدید کننده صلح و راههای تحقق صلح در این دو دیدگاه و تطبیق آنها با شرایط کنونی نظام جهانی پرداخته می شود.
در جهت پاسخ به پرسش پژوهش، این نوشتار در سه قسمت سازماندهی شده است. قسمت نخست به بررسی مفهوم صلح در نظریه های هژمون گرا اختصاص دارد که ضمن پرداختن به مفهوم هژمونی، نظریه هایی را که به طور مستقیم یا غیرمستقیم به ساختار هژمونی منتج می شوند را بررسی می کند؛ در قسمت دوم، صلح در تکثر گفتمان های ارزشی مورد بررسی قرار گرفته است؛ در این قسمت نیز به نظریه های تکثرگرا پرداخته شده است و در نهایت در قسمت سوم نوشتار، به تطبیق دو دیدگاه با شرایط جهان پرداخته شده و تلاش گردیده مصادیق آنها بازشناخته شود.

1. صلح در نظریه های هژمون گرا

1-1. مفهوم هژمونی و ریشه آن

اصطلاح هژمونی یا گگمونیا(1) اصطلاحی است برای توصیف و توضیح نفوذ و تسلط یک گروه اجتماعی بر گروهی دیگر، چنانکه گروه مسلط (هژمون) درجه ای از رضایت گروه تحت سلطه را به دست می آورد و با تسلط داشتن به دلیل زور صرف، فرق دارد. (رضایی، 1388: 3) این مفهوم در آغاز یکی از شعارهای اصلی جنبش سوسیال دموکراسی روسیه و مباحثات جنبش کارگری، از اواخر 1890 تا انقلاب اکتبر 1917، بود. (اعتماد، 1383: 46-41)
پیش از ورود مفهوم هژمونی به ادبیات بین الملل، آنتونیو گرامشی (2) (1937-1891) متفکر سرشناس و از بانیان و فعالان حزب کمونیسم ایتالیا، اولین شخصی بود که به صورت منسجم و مبسوط مفهوم هژمونی را در تئوری مارکسیستی- ایده آلیستی خود مطرح کرد. او هژمونی را به عنوان رابطه ای که بین طبقه ها جریان می یابد می دانست که دلالت بر تسلط و استیلای یک طبقه نه فقط از جنبه اقتصادی بلکه از تمام جنبه های اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک دارد. ثبات جوامع سرمایه داری نیز ناشی از سلطه ایدئولوژیکی دستگاه حاکم بر طبقه کارگر است. از نظر گرامشی، دولت ابزار اصلی نیروی جبر است ولی تحصیل رضایت از راه سلطه ایدئولوژیک به وسیله سایر نهادهاست که محقق می شود. (رضایی، 1388: 3)
گرامشی معتقد بود تنها راهی که طبقه کارگر برای دست یافتن به این کنترل دارد، توجه به منافع سایر گروه ها و نیروهای اجتماعی و یافتن راه های تلفیق آنها با منافع خویش است. طبقه کارگر اگر می خواهد برتر باشد و به هژمونی دست یابد، باید صبورانه شبکه ای حاصل از اتحاد با اقلیت های اجتماعی فراهم آورد. (رضایی، 1388: 4)در این صورت است که هژمونی طبقه کارگر یعنی «دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان مسلط خواهد شد» (رضایی، 1383: 46-41) علاوه بر گرامشی، رابرت گیلپین(3)، رابرت کوهین(4)، امانوئل والرشتاین(5) و رابرت کاکس(6) هم از نظریه پردازان هژمونی هستند. والرشتاین و کاکس مانند گرامشی اصالت را به طبقه می دهند اما گیلپین و کوهین با رویکردی دولت محورانه نظم هژمونیک را به تصویر می کشند. نگاه دولت محورانه به مبحث هژمونی توسط گیلپین و کوهین را شاید بتوان مقدمه ای برای ورود این مفهوم به عرصه روابط بین الملل تلقی نمود. هژمونی بین المللی وضعیتی است که در آن قدرت مسلط در مقام هژمونی، قواعد و چارچوبهای رفتاری دولت ها یا طبقات تحت هژمونی را تجویز می کند؛ قدرت مسلطی که به لحاظ سخت افزاری یعنی قدرت اقتصادی بالاترین رتبه را دارد؛ به لحاظ نظامی از قوی ترین اهرم فشار برخوردار است؛ و به لحاظ سیاسی- ایدئولوژیک نیز مروج چارچوب یا مجموعه ای از چارچوب های فکری جذاب و پرطرفدار در سطح بین المللی است. (قنبرلو، 1385: 861)
بنابراین فرض مقدماتی مفهوم هژمونی، رضایت (موافقت) ساده ای است که اکثریت جمعیت آن را از خود بروز می دهند. البته این رضایت یا توافق همواره صلح آمیز نیست و شاید زور و اجبار فیزیکی را با انگیزه فکری، اخلاقی و فرهنگی درهم آمیزد. هژمونی را می توان همان فهم مشترک دانست که عبارت است از جهانی فرهنگی که در آن جهان، ایدئولوژی غالب گسترش یافته است. (مرسلی، 1388: 12)
بنابراین، همگی نظریه پردازان هژمونی به انحاء مختلف بر ضرورت رضایت سازی هژمون برای تضمین بقای هژمونی اذعان دارند؛ برای آنها روشن است که هژمونی اصولاً بدون رضایت کشورهای تحت هژمونی مفهومی پوچ است.

1-2. نظریه های منتج به ساختار هژمونیک

کریس براون(7) نظریه های مختلف در روابط بین الملل را به دو دسته نظریه های تجربی (8) و نظریه های هنجاری (9) یا تجویزی تقسیم می کند که این دسته اخیر خود به دو دسته جهان وطن گرا(10) که از بعد اخلاقی به اجتماع کل بشریت توجه دارد؛ و اجتماع گرا(11) که از همین بعد به اجتماعات محدودتر اولویت می دهد، تقسیم می شود. (درآمدی بر تئوری های سیاست و روابط بین الملل، 1388: 9)
تجربه گرایان صرفاً درصدد توصیف و تبیین وضع موجود هستند و معتقدند وضع موجود آن گونه است که آنها می گویند و جنگ و تنش را جزو لاینفک این ساختار می دانند. رئالیست ها(12) و نئورئالیست ها(13) از این دسته هستند. نظریه های هنجاری ضمن پذیرش وضع موجود به عنوان واقعیت، نگاهی خوش بینانه تر نسبت به جهان دارند و صلح و امنیت را با برقراری پیوندهای جهانی و منطقه ای و برپایی سازمان ها و نهادهای جهان شمول قابل تحقق می دانند. ایده آلیست ها(14) از این گروه هستند. رهیافت این دو گروه به جهان و پدیده های آن یک رهیافت پوزیتیویستی است.
همه نظریاتی که بر اساس نظم موجود پرداخته شده اند به نوعی در خود ساختار هژمونیک را پذیرفته اند که لازم است اساس نظریه های آنها که در مسیر و تلاش برای دستیابی به صلح و ثبات بین المللی به پذیرش ضمنی ساختار هژمونیک منجر شده است، مورد کاوش قرار گیرد.

1-2-1. رئالیسم

رئالیست ها معتقدند که حقیقت امری درون سیستمی نیست و همچنین از واقعیتی سخن می گویند که مخلوق ذهن، زبان و یا قراردادهای میان آدمیان نمی باشد. واقعیت برای این گروه ملاکی برای رسیدن به حقیقت های مشترک است. (بابایی، 1382: 55)
مورگنتا(15) اصول شش گانه واقع گرایی سیاسی را چنین بر می شمارد: (مورگنتا، 1374: 260-5)
یک: روابط سیاسی محکوم قواعد عینی است که ریشه در عمق سرشت بشر دارد و نمی توان این قواعد را تغییر داد؛ از این رو باید این قواعد را شناخت و سیاست را بر پایه آنها استوار ساخت؛
دو: مهم ترین قاعده رفتاری دولت ها کسب قدرت و تأمین منافع ملی می باشد؛
سه: اصلی ترین هدف دولت ملی، تلاش برای حفظ خود و بقا است؛
چهار: اصول اخلاقی را باید از صافی شرایط خاص زمانی و مکانی عبور داد. اخلاق فردی با اخلاق دولتی متفاوت است؛
پنج: قواعد اخلاق موجود در یک کشور با قوانین اخلاق نظام بین المللی متفاوت است؛
شش: حوزه سیاست از سایر حوزه های اقتصاد، حقوق و... مجزاست و هر یک دارای قلمرو و حیطه خاص خود هستند و نمی توان قواعد سیاست را به سایر حوزه ها تسرّی داد.
با توجه به اصول فوق، نگرش واقع گرایی به روابط بین الملل، سیاست بین الملل را تلاش برای کسب قدرت در نظامی آنارشیک می داند که تحت این شرایط به دلیل ماهیت شریر انسان، جنگ همه علیه همه وجود دارد و برای حفظ صلح و ثبات بین المللی راهی جز موازنه قوا نیست. رئالیسم، آنارشی را یکی از چالش های اساسی فراروی دولت ها در تأمین امنیت و صلح قلمداد می کند. از این رو نظام بین الملل را عرصه تنازع بقا و حکومت اقویا می داند که در آن اصالت با قدرت است و قدرت های ضعیف محکوم به انقیاد یا نابودی هستند. (ستوده، 1382: 201) قدرت کشورها نقش اصلی و تعیین کننده ای در حفظ ثبات یا به هم خوردن آن دارد.
در رئالیسم دولت کارگزار اصلی است و از این رو امنیت نظامی اهمیت پیدا می کند. موضوع اساسی در امنیت نظامی جنگ و ابزارهای آن است و هدف آن جلوگیری از بروز جنگ و در صورت وقوع موفقیت در آن می باشد. (ماندل، 1379: 91-78) از آنجایی که رئالیسم روابط بین الملل را روابط میان دولت ها بر سر کسب قدرت در نظر می گیرد، جایی را برای بازیگران غیر دولتی در این عرصه قائل نیست.
در ساختار نظام بین الملل دولت محوری، بر عقلانیت به عنوان مبنای رفتاری دولت ها تأکید می شود و این امر تا حد زیادی مقوله ارزش ها را در سیاست خارجی دولت ها به حاشیه می راند، زیرا عقلانیتی که در این نظام محوریت می یابد مبتنی بر محاسبه سود و زیان مادی و معطوف به دست یابی به بیشترین میزان رفاه می باشد. (ستوده، 1383: 81) تأمین منافع ملی با استفاده از عقل ابزاری، مورد توجه دولت ها به ویژه دولت های تأثیر گذار بر معادلات جهانی قرار می گیرد و به دولت به عنوان ابزار و دستگاهی برای دست یابی هر چه بیشتر به اهداف رفاهی نگریسته می شود. در این راستا ارزش ها نیز در خدمت منافع ملی قرار می گیرد و از آن به عنوان یک ابزار استفاده می شود.

1-2-2. نئورئالیسم

از اواخر دهه 1970 برخی از اندیشمندان رئالیسم انتقاداتی را متوجه این مکتب نمودند و برای به روز نمودن آن و پاسخگویی به مسائل و مشکلات جدیدی که رئالیسم در مواجهه با آن با چالش های جدی روبه رو شده بود، دیگر مؤلفه ها و به خصوص مؤلفه های اقتصادی را نیز در کنار عوامل نظامی قرار دادند. این رویکرد نئورئالیسم نامیده شد. نئورئالیسم نیز ضمن پذیرش تمام عقاید رئالیسم بر قدرت اقتصادی در کنار قدرت نظامی به عنوان ابزار نفوذ در کسب قدرت تأکید می نماید. (ویلتز، 1384: 800)
گیلپین (1987) نئورئالیستی است که به نقش مؤلفه های اقتصادی در معادلات بین المللی توجهی خاص دارد، اما به رغم این عقیده وی هم چنان به اصول رئالیسم پایبند است. به اعتقاد وی ساختارها و نهادها و صورت بندی هایی که به دنبال شکل گیری نظام وستفالیایی شکل گرفته اند، هنوز کاربرد دارند و روندهای جهانی نه تنها آنها را بی اعتبار نکرده بلکه براهمیت آنها افزوده است. به عنوان مثال این روندها بر قدرت دولت های ملی افزوده و احتمال نزاع و جنگ را افزایش داده اند. (خدابنده، 1386: 26)
بری بوزان(16) (بوزان، 1378: 15) که خود یکی از اندیشمندان نئورئالیسم می باشد، همان دولت ملی دارای حاکمیت مطلق را مسؤل تأمین امنیت در سطح نظامی بین الملل می شناسد و به مانند همفکران رئالیست خود هرج و مرج را ویژگی اساسی نظام بین الملل می داند. به اعتقاد وی کشورها همواره در معرض خطرات و تهدیدات گوناگون و متفاوتی قرار دارند و از آن جا که ماهیت این تهدیدات نامشخص و مبهم است و دانش و آگاهی و ابزار شناخت این تهدیدات محدود می باشد، اتخاذ سیاست هایی که کشورها را از این تهدیدات برهاند بسیار مشکل و گاه ناممکن است. (درویشی، 1382: 51)
در نهایت باید به این امر توجه کرد که اگرچه نئورئالیسم یکی از اصول اساسی رهیافت رئالیسم (توجه یک جانبه به بعد نظامی امنیت) را طرد می کند، ولی در مجموع به دیگر اصول اساسی سلف خود معتقد و پایبند است و بر بعد عینی امنیت توجه می شود و اعتقادی به بعد ذهنی آن وجود ندارد. (خدابنده کوهی، 1386: 29) با نزدیک شدن رئالیست ها به لیبرال ها امروزه نورئالیست ها و نولیبرال ها جریان اصلی در روابط بین المللی شده اند که کنشگران را منفعت جو و عقلانی می دانند، منافع آنها خارج از تعامل اجتماعی شکل گرفته و ساختار نظام بین المللی از اعمال این واحدهای منفرد به طور خودجوش شکل می گیرد. (درآمدی بر تئوری های سیاست و روابط بین الملل، 1388: 12)

1-2-3. ایده آلیسم

ایده آلیست ها از نظریه پردازان هنجاری روابط بین الملل هستند. رویکرد ایده آلیستی که نشئت گرفته از روشنفکران آرمان گرا مانند گروسیوس، روسو(17) و کانت(18) است، به ذات انسان ها خوش بین است و بر تعهدات و حقوق بین الملل تأکید می کند. از دیدگاه آرمان گرایان، امکان رفع جنگ در صحنه بین المللی از طریق تقویت قواعد، مقررات و نهادهای بین المللی وجود دارد. اینان معتقدند نوعی هماهنگی منافع بین دولت ها وجود دارد و دولت ها در ساخت سیاست بین المللی از آزادی عمل برخوردارند. از دیدگاه ایده آلیست ها، مهم ترین عامل جنگ وجود تسلیحات و ابزارهای جنگی از یک سو و ساختار بد نظام بین الملل جهانی از سوی دیگر است؛ بنابراین ایجاد سازمان بین المللی به منظور حل مسالمت آمیز اختلافات و تقویت منافع مشترک میان دولت ها و نظارت بر خلع سلاح عمومی ضروری به نظر می رسد. گروسیوس نگرش ایده آلیستی و خوش بینانه به روابط بین الملل دارد. از دیدگاه وی می توان در سطح روابط بین الملل از طریق تقویت حقوق بین الملل از بروز جنگ جلوگیری کرد. (ستوده، 1382: 202) کانت نیز در رساله «صلح پایدار»(19)، اصولی را به عنوان مقدمه رفع جنگ و ایجاد صلح پایدار بیان نموده است؛ از جمله تقویت اخلاق و ارزش های انسانی در سیاست بین الملل. از دیدگاه وی، بالاترین خیر سیاسی صلح جهانی می باشد و صلح جهانی از طریق دولت اخلاقی امکان پذیر است. (سالیون، 1380، 52) بنابر این کانت از حقوق مدنی بین المللی و حقوق عمومی بشر سخن می گوید. (کانت، 1380: 76-69) دیدگاه کانت دربردارنده آموزه های ایده آلیستی در نظام بین الملل است که بر هنجارهای انسانی و حقوقی تأکید می کند؛ هنجارهایی که دولت ها را موظف می سازد از اقتدار و حاکمیت ملی خود به نفع خیر عام بشری و تقویت نهادهای فراملی بکاهند و خیر خود را در چارچوب منافع عام بشری بنگرند. (ستوده، 1383: 83)
رهیافت ایده آلیستی بیش از آنکه به هست ها توجه نماید به بایدها و هنجارهای ارزشی رفتار می پردازد. در حالی که رئالیست ها بیش از حد به قدرت تکیه می کنند، ایده الیست ها آن را نادیده می گیرند و معتقد به هماهنگی منافع دولت ها هستند. اما پرسش هایی در مقابل این نظریه مطرح است؛ اینکه آیا سازمان بین المللی و هنجارهای حقوقی بین المللی تحت تأثیر بازی قدرت های بزرگ، می توانند کارکرد واقعی خود را داشته باشند؟آیا با حقوق بین الملل می توان دنیا را اداره کرد و صلح پایدار را برقرار ساخت؟ علاوه بر این، آن خیر عام و سرنوشت واحد که ایده آلیست ها به دنبال آن هستند، چیست؟ ملاک آنها را چه کسی تعیین می کند؟ و آیا فرهنگ ها و ارزش ها منافع تکثر را می توان در یک نهاد جهانی گنجاند؟ اینها چالش هایی هستند که پسامدرن ها و قائلین به نظریه انتقادی در مقابل ایده آلیست ها مطرح می کنند.
در مقایسه رئالیسم و نئورئالیسم و ایده آلیسم این نتیجه حاصل می شود که همه این نظریه ها، اخلاق و صلح واقعی را به عنوان موجودیتی مستقل از فهم و ذهن انسان می دانند؛ با این تفاوت که واقعگرایان معتقد هستند که نمی توان به آن رسید در حالی که آرمان گرایان به تحقق آن در قالب قوائدی جهانی ایمان دارند.
آراء نظریه پردازان رئالیسم و ایده آلیسم در زمینه راههای تحقق صلح، شرایط را به سمت شکل گیری یک هژمونی سوق می دهد. رئالیست ها لازمه صلح و ثبات را قدرت نظامی و حمایت نظامی می دانند و ایده آلیست ها، توافقات و تعهدات کشورها در قالب رژیم ها و سازمان های بین المللی یا تأسیس یک جامعه جهانی را تنها راه تحقق صلح و ثبات قلمداد می کنند. پوپر(20) به عنوان یک واقع گرا تأکید می کند که «صلح روی زمین به حمایت نظامی نیاز دارد... شما نمی توانید با مصالحه با تبهکاران، به صلح دست یابید». در نظام معرفتی پوپر، اگر کشورهای مدعی، بتوانند به صورت عینی همراه با دلایل محکمه پسند ادعای خود را ثابت کنند، به این اعتبار مجاز می شوند که علیه کشور دیگر متوسل به زور شوند. در اینجا اعمال زور عین عقلانیت است. او می گوید در یک نظام جهانی باید شرایطی فراهم کرد که عقلانیت حاکم شود. در روابط بین الملل، گفت و گو به این مسئله کمک زیادی می کند. گفت و گو برای کشورهایی که موضع ضعیفی دارند یک مائده آسمانی است. اگر این کشورها غافلانه این مائده را کنار بگذارند، خودشان را از تنها ابزاری که برای بقا در معادلات بین المللی در دست دارند محروم کرده اند. (بابایی، 1382: 56) همانگونه که پیدا است این موضع واقع گرایانه کاملاً مسیر را برای تسلط ساختار هژمونیک فراهم می کند.
آنچه امروزه تحت عنوان رفتار هژمونیک در روابط بین الملل مشاهده می شود، واقع گرایی است در پوشش آرمان گرایی، ناسیونالیسمی است در لباس انترناسیونالیسم و خودمحوری است با نمای جمع محوری. این است آنچه ساختار هژمونیک از رئالیسم و آنچه از ایده آلیسم به ودیعه گرفته است. نظم هژمونیکی کنونی می تواند صورت بندی خاصی از روابط قدرتی باشد که در رئالیسم، نئورئالیسم و ایده آلیسم به عنوان یک اصل اساسی فرض شده است و هژمونی حاصل تلاش ایمان آورندگان به این نظریه ها در جهت تأسیس صلح و ثبات فراگیر جهانی در میان رقابت قدرت است.

1-2-4. نظریه ثبات هژمونیک و اهمیت ساختار هژمونی در نظر طرفداران آن

به طور کلی، از منظر رئالیستی- لیبرالیستی، سیستم هژمونیک سیستمی است که در آن توزیع قدرت به گونه ای نابرابر است که یک دولت ابر قدرت نقش هژمونی را بازی می کند. این دو جریان بالاخص رئالیسم در تعریف هژمونی بر عناصر ملموس تری چون قدرت اقتصادی و نظامی تأکید می کنند. (قنبرلو، 1385: 861)
کوهین در تعریفی همسان با جوزف نای(21)، هژمونی را موقعیتی می داند که در آن «یک دولت برای حفاظت از قواعد بنیادی حاکم بر روابط بین دولت ها هم به اندازه کافی قدرت مند است و هم تمایل دارد.» (Keohane & Nye, 1977:44) رهبری موفقیت آمیز هژمونیک مستلزم درجه ای از رضایت و همکاری دولت های دیگر در جهت متقاعد ساختن آنها است. (متقی، 1378: 144) در صورتی که هژمونی بدون چنین رضایتی به اجرای قواعد بپردازد، سیستم از وضعیت هژمونیک به وضعیت امپریالی(22) تغییر می یابد. همکاری در سیستم هژمونی، نه به معنی فقدان نزاع؛ بلکه به معنی فرایندی است که ناسازگاری ها و اختلافات مدیریت شده و به سازگاری متقابل سوق داده می شود. (Keohane & Nye, 1977: 46)
ثبات هژمونیک(23)، نظریه ای است که اقتصاد بین الملل لیبرال را- که بر آزادی تجارت بین الملل تمرکز دارد- با اتکا به قابلیت ها و اهرم های هژمونی تحلیل می کند. در ادبیات اقتصاد سیاسی بین الملل، ثبات هژمونیک در اصل نظریه ای رئالیستی قلمداد می شود و عمده ترین مدافعان آن نیز به جریان رئالیسم تعلق دارند. ایده ثبات هژمونیک در ابتدا توسط اقتصاددان لیبرال، چارلز کیندل برگر(24)- البته بدون اینکه از اصطلاح «ثبات هژمونیک» استفاده شود، مطرح گردید. کیندلبرگر بر آن بود که ثبات اقتصاد جهانی نیازمند وجود ثبات دهنده است. (قنبرلو، 1385: 871) تحلیل کیندلبرگر این بود که با توجه به اینکه حکومت ها و منافع آنها مرجع اصلی جهت دهنده به سایر نهادهای اداره کننده اقتصاد جهانی هستند، معلوم نیست که با تجمیع بازیگران خود- نفع(25)، ضرورتاً بتوان به نتیجه ای دربردارنده منفعت عمومی رسید و حتی بلوک های منطقه ای را نیز به خاطر اینکه نمی توانند به صورت اقتصاد همگرا عمل کنند، راه حل مفیدی به حساب نمی آورد. بنابر این رهبری(26) هژمونیک یا حکمرانی مطلق خیرخواهانه (27) را تنها راه حل ممکن برشمرد. (قنبرلو، 871)
رئالیست ها در چارچوب الگوی ثبات هژمونیک بر این نظرند که سیستم باز اقتصاد بین الملل به این خاطر جریان می یابد که قدرت هژمون خواهان آن است؛ چرا که منافع قدرت هژمون در اتخاذ این سیاست است. از آنجا که بزرگ ترین دغدغه دولت هژمون حفاظت یا تقویت موقعیت قدرت خود در عرصه بین الملل است، از شکل گیری همکاری یا رژیم هایی که مغایر با این هدف باشد، جلوگیری می کند. در سیستمی که دولت هژمون هوادار آن است هزینه ها و مزایای تجاری سیستم برای اعضا متقارن نیست. (Krasner, 1976: 330)
اما به طور کلی هم لیبرال ها و هم رئالیست ها به این موضوع اذعان دارند که موقعیت هژمونی جهانی، موقعیت ابرقدرتی مقبول در سطح جهانی است و برتری اقتصادی و نظامی کمک می کند تا ضمن مهار چالش های امنیتی به ویژه چالش هایی که مستقیماً هژمونی و نظم هژمونیک را تهدید می کنند، زمینه مناسبی برای جریان فعالیت های اقتصادی فراهم آید. در نظر طرفداران ثبات هژمونیک، تبلیغات و فعالیت های سیاسی- ایدئولوژیک نیز در نقش پشتوانه نرم افزاری رضایت ساز یا مشروعیت ساز برای هژمونی و نظام هژمونی موجود عمل می کنند. ( قنبرلو، 1385: 3)

1-3. هژمونی گفتمان مسلط در تعریف امنیت و ناامنی

گفتمان مسلّط تلقی ویژه گرا از صلح و امنیت را عام می سازد؛ امنیت جه کسانی مد نظر است و امنیت در مقابل چه تهدیداتی سازنده معنا و مبنای امنیت در سیاست جهانی است؟
امنیت جهانی در گفتمان جهانی شدن امنیت با رویکرد لیبرالیستی ناظر به نظم و ثبات مبتنی بر آموزه های لیبرالیسم می باشد. چنانکه تهدیدات عبارت است از جریان های سیاسی و فرهنگی متناقض و ناسازگار با الگوی لیبرالیسم. (اوئن، 1385: 181-180) لیبرالیسم به گونه ای ایدئولوژی راه می برد که میان دولت ها اساساً بسته به نوع رژیم آنها تفاوت قائل می شود؛ هنگام ارزیابی هر دولت، لیبرالیسم نخست می پرسد که آیا دولت یاد شده یک مردم سالاری لیبرال هست یا نه؟ تنها وقتی دعوت به جنگ می شود که جنگ اهداف لیبرالی را برآورد. یعنی زمانی که احتمال قریب به یقین سبب تقویت صیانت نفس و رفاه شود و تنها زمانی چنین است که دشمن یک مردم سالاری لیبرال نباشد. اعتقاد بر آن است که مردم سالاری های لیبرال، منطقی، پیش بینی پذیر و درخور اعتمادند. زیرا منافع راستین شهروندانشان که با منافع راستین همه افراد در سراسر جهان همخوانی دارد بر حکومت آنها سایه افکنده است. از سوی دیگر دولت های غیرلیبرال در نگاه نخست غیر منطقی، پیش بینی ناپذیر و بالقوه خطرناک انگاشته می شوند. اینها دولت هایی هستند که یا خودکامگان زمام آنها را در دست دارند یا شهروندانشان افرادی روشن اندیش نیستند. (اوئن: 183-182) به عنوان مثال امنیت در دیگاه گفتمان مسلط، صلح جهانی را همراه با تهدیدات کمونیزم در دوره جنگ سرد و اسلام گرایی پس از سقوط شوروی توضیح می دهد. کنش ها و رفتارهای اسلام گرایان در گفتمان جهانی شدن رفتارهای غیرعقلانی و مغایر با امنیت و صلح جهانی تلقی می شود. در این تلقی آنچه از سوی گفتمان مسلط جهانی تهدید جهانی شناخته می شود در چارچوب دفاع مشروع و تلاش برای استقرار صلح عادلانه و پایدار تفسیر می گردد. بنابر این، گفتمان مسلط تلاش دارد تا دال های صلح و امنیت را در مفصل بندی خود قرار داده و با ارجاع به دال مرکزی خود بدان معنا بخشد. (سجادی، 1383: 232)

2. صلح در تکثر گفتمان های ارزشی

دهه 60 با نفوذ بسیاری از سازمان های اجتماعی صاحب نفوذ، شورش عمومی علیه هنجارها و ارزش های مسلط که از راه و رسم زندگی امریکایی و نظم سرمایه داری دفاع می نمود، مقارن بود؛ مانند مقاومت ها در جنگ ویتنام، خشونت های پراکنده، جنبش آزادی زنان، مطالبات اقلیت ها و حقوق شهروندی که این امر را بر بسیاری از متفکرین روشن ساخت که نه دولت ها به عنوان بازیگران تعیین کننده و دارای حاکمیت و نه ساختار هژمونیک حاصل از توافق آنها، هیچ یک قادر به تأمین صلح و ثبات پایدار در جهان نیستند. بنابراین مجالی برای تجزیه وتحلیل آزادتر و موشکافانه تر از اجتماع فراهم گشت، نگرش های رایج زیر پرسش رفت و برخی نویسندگان، جامعه را تکثرگرا(28) انگاشتند. (White & Haines, 1999: 41-50) تکثرگرایی در گفتمان های ارزشی به نوعی نظریاتی را در بر می گیرد که با مبانی معرفت شناسی جدیدی،نافی نظم و شرایط موجود هستند. از قدیم دولت ها را مهم تر می دانستند و آنها را محور روابط بین المللی قلمداد می کردند ولی نظریه های فرا ملی گرایی یا کثرت گرایی بر نقش عناصر دیگری مثل افراد، جنبش ها و سازمان های غیر دولتی و شرکت های چند ملیتی هم تأکید کرده اند و معتقد به تکثر بازیگران هستند. مهم ترین نظریه های منتج به ساختار تکثر گرایی در حد نوشتار حاضر در ادامه مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد.
موجی از گرایش های فرا اثبات گرایی(29)، نظریه های انتقادی، پست مدرنیسم و فمینیسم را در مقابل رئالیست ها و نئورئالیست ها از یک سو و لیبرال ها و ایده آلیست ها از سویی دیگر قرار داده است. پست پوزیتیویست ها به چالش کشیدن اصول، برداشت ها و فرضیات شناخت شناسانه و هستی شناسانه پوزیتیویست ها، برنامه ها و اصول جدیدی را ارائه نموده اند که طیف وسیعی را در بر می گیرد. (Terriff, 1999:112) این رویکرد هر چهار اصل اساسی پوزیتیویست ها را رد می نماید و برای هر کدام از این چهار اصل، تفسیر جدیدی ارائه می دهد، بدین صورت که عقل را که در افکار پوزیتیویستی اصلی ترین ابزار شناخت است، به عنوان عامل اصلی و ابزار سلطه معرفی می کند که با منکر شدن تفاوت ها میل به یکسان سازی دارد. منکر حقیقت عینی قابل کشف شده و آن را محصول و مصنوع ساختارهای اجتماعی می داند. سوژه های بی طرف را قبول ندارد؛ چرا که سوژه و مشاهده گر نمی تواند فارغ از پیش فرض ها و علایق ذهنی خود دست به داوری و شناخت بزند؛ (برگر، 1375: 253) و در نهایت تمامی آراء کلیدی رهیافت های شناخت شناسی مدرن که ادعای جهان شمولی دارند را رد می نمایند. (استریانی، 1379: 550) پست پوزیتیویست ها بر خلاف پوزیتیویست ها که ریشه نابرابری را در قدرت می بینند، جامعه را سازنده اصلی نابرابری می دانند. این رویکرد نحله هایی نظیر نظریه انتقادی، پست مدرنیسم و فمنیسم را در بر می گیرد.

1-2. نظریه انتقادی

این نظریه با طرح پرسش هایی بنیادین درباره معرفت شناسی و هستی شناسی در اوایل دهه 1980، سهم عمده و پراهمیتی در مطالعه روابط بین الملل داشته است. هدف نظریه انتقادی بین الملل دستیابی به نظریه و عمل جایگزین برای مراکز روابط بین الملل با امکان غلبه بر دولت دارای حاکمیت که بازیگر اصلی و مرکزی عرصه جهانی و برجسته ترین مثال یک نهاد سیاسی خاص گرایانه و کنارگذارانه است، می باشد . این نوع تحلیل انتقادی از حاکمیت دولت هدف اصلی پست مدرنیسم نیز است. نظریه انتقادی، برخلاف نظریه های رئالیسم و ایده آلیسم و سایر نظریه های مدرن جریان اصلی خود را محدود به مطالعه دولت ها و نظام مرکب از دولت ها نمی کند، بلکه کانون توجه آن عبارت از روابط قدرت و سلطه در کل است. در حالی که برای واقع گرایی، دولت امری پذیرفته شده، مفروض و اساسی است، نظریه انتقادی بین المللی در پی تدوین یک نظریه اجتماعی دولت است که از نهادهای دیگر و جامعه مدنی قابل انفکاک نمی باشد. (امیدی، 1383: 69) نه تنها کنش گران دولتی هویتی ثابت ندارند، بلکه سایر کنش گران نیز می توانند در عرصه بین الملل نقش هایی ایفا کنند. (مشیرزاده، 1384: 51) بنابر این نقد نظریه پردازان انتقادی بر جریان اصلی اثبات گرا در روابط بین الملل به دلیل محافظه کاری آن و عدم فهم امکان تغییر در حیات اجتماعی در کل و در روابط بین الملل به طور خاص است. نظریه انتقادی اجازه می دهد گزینه ای هنجاری به نفع نظم اجتماعی و سیاسی متفاوت با نظم موجود، مطرح شود، اما طیف انتخاب را به سامانه های بدیلی محدود می کند که تحولات امکان پذیر در جهان موجود هستند و بدیل های نامتحمل را نیز کنار می گذارد. (مشیرزاده، 54) اینجا است که نظریه انتقادی از آرمان گرایی صرف فاصله می گیرد. می توان کن بوث (30) را آغازگر شاخه مطالعات انتقادی امنیتی دانست. این مطالعات واکنشی نسبت به رویکرد سنتی صلح و امنیت و نقطه آغاز نقد دولت به عنوان مرجع صلح و امنیت در پارادایم مدرن بود. اندیشمندان این نحله دولت دارای حاکمیت ملی را یکی از عوامل مهم ناامنی و نقض صلح می دانند. (Jones, 1995: 310)به اعتقاد بوث و همچنین ویلر(31) صلح پایدار تنها زمانی به وسیله مردم و گروه ها قابل دستیابی است که آنها دیگران را از آن محروم نکنند. رسیدن به این هدف در صورتی میسر است که امنیت به معنی فرایند رهایی (32) تلقی شود. (بیلیس، 1383: 572) بوث مفاهیمی هم چون رهایی و خود مختاری را وارد ادبیات امنیتی نمود. به اعتقاد او رابطه مستقیم میان صلح، نبود تهدید، خودمختاری و رهایی وجود دارد. (عسگری، 1383: 43) منظور از رهایی در آرای کن بوث آزاد نمودن مردم هم به عنوان فردی و هم به عنوان گروهی از عوامل محدود کننده و بازدارنده در همه حوزه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی می باشد. این آزاد نمودن باید بر اساس آزادی اختیار و حق انتخاب در یک زمینه برابر و برای کاهش دادن موانع (این موانع می تواند شامل خود دولت نیز باشد) در رسیدن بشر به نیازمندی های خود باشد. (عبدالله خانی، 1382: 25)
به اعتقاد نظریه پردازان انتقادی، مفهوم «نظم جهانی هژمونیک» به معنای «هماهنگی مناسب قدرت ایدئولوژی و نهادهای مادی» و شکلی از سلطه است که از رشته های درهم پیچیده قدرت اجتماعی و سیاسی بافته شده است. رهبری هژمونیک بیش از آن که نشان دهد فقط در خدمت منافع خود است، با اصطلاحات «منافع عمومی یا جهانی» سخن می گوید. به عقیده گرامشی، هژمونی متضمن امتیاز بخشی از طبقات مسلط است که طبقات پیرامونی را وادار به تسلیم در برابر توزیع رایج قدرت می کند و آن ها را متقاعد می سازد که تحت استثمار نیستند. کاکس به مدلولات توزیعی ناعادلانه نهادهای بین المللی موجود اشاره می کند و نشان می دهد که چگونه به نفع کشورهای سرمایه داری پیشرفته عمل می کنند و به آنها کمک می کنند تا کشورهای دیگر را مورد استثمار قرار دهند و سلطه خود را دورادور جهان پیش ببرند. (مشیرزاده،1384: 57) نیروهایی که هژمونی را تحلیل برده و آن را ضعیف می سازند، « ضد هژمونی» هستند که می توانند هم در شکل دولتی (ائتلاف دولت های جهان سوم) و هم در شکل بازیگران غیر دولتی ظاهر شوند.

پی نوشت ها :

1. gegemonia
2. Antonio Gramsci
3.Robert Gilpin
4. Robert O. Keohane
5. Immanuel Wallerstein
6. Robert W. Cox
7. Chris Brown
8. Empirical Theories
9. Normative Theories
10. Cosmopolitan
11. Communitarian
12. Realists
13. Neo- realists
14. Idealists
15. Morgenthau
16.Barry Buzan
17. Rosseau
18. Kant
19. Perpetual Peace
20.Karl Popper
21. Joseph S. Nye
22. Imperial
23. Hegemonic Stability
24. Charles Kindleberger
25. Self- Interest Actors
26. Lradership
27. Benevolent Despotism
28. Ploral
29. Post Positivism
30. Ken Booth
31. Wheeler
32. Emancipation

منبع: ذاکریان، مهدی؛ (1390)، اخلاق و روابط بین الملل، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.