جنگ ها و اقتصاد

اگر از زاویه اقتصادی به موضوع نگاه کنیم، جنگ نوعی فعالیت مسرفانه جلوه خواهد کرد. جنگ به محض آنکه از مرحله تاخت و تاز تجاوز کرد، به تدارک نیاز پیدا می کند. جنگ حتی زمانی که بین یک کشور فقیر و یک کشور غنی در
سه‌شنبه، 1 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنگ ها و اقتصاد
جنگ ها و اقتصاد

نویسنده:گاستون بوتول
مترجم: هوشنگ فرخجسته


 

1-ضرورت سرمایه گذاری مقدماتی

اگر از زاویه اقتصادی به موضوع نگاه کنیم، جنگ نوعی فعالیت مسرفانه جلوه خواهد کرد. جنگ به محض آنکه از مرحله تاخت و تاز تجاوز کرد، به تدارک نیاز پیدا می کند. جنگ حتی زمانی که بین یک کشور فقیر و یک کشور غنی در می گیرد و هدف آن دست یافتن به ثروتهای کشور غنی است، باز مستلزم نوعی سرمایه گذاری مقدماتی است. باید اسلحه فراهم کرد، ارتشی که قصد حمله دارد برای آمادگی و اقدام-حداقل تا زمانی که به اولین پیروزیها دست نیافته است که بتواند با تکیه بر امکانات دشمن زندگی کند- به حداقل تدارک نیاز دارد. بدون سرمایه ابتدایی، از لحاظ نیروی کار، آذوقه، تدارکات، و ابزار نمی توان به جنگ مبادرت کرد. بنابراین هر جنگی از یک لحاظ، فعالیت اقتصادی است و با تراکم سرمایه، پول، یا مواد آغاز می شود. و هر چه دامنه آن گسترش می یابد و وسیعتر و علمی تر می شود، امکانات اقتصادی مورد نیاز و سرمایه گذاری بیشتر می شود. جنگ، همان گونه که «بوم باورک(1)» اعلام کرده، تابع پدیده عام طولانی شدن فرآیندهای تدارک و تولید است.
بنابراین جنگ، قبل از هر چیز، مشکلاتی را در زمینه تدارک مالی و تأمین هزینه ها یا حداقل تولید ذخیره سازی به وجود می آورد. مارشال «ساکس(2)» می گفت: «برای جنگیدن سه چیز لازم است: اول: پول، دوم: پول، سوم: پول». راه حل قدیمی این مشکل حداقل از زمانی که پول فلزی رایج شده است-ایجاد خزانه جنگی است و اغلب شهرهای باستانی خزانه ای برای جنگ داشتند که در معابد نگاهداری می شد. قدرت نظامی و دریایی آتن پس از کشف معادن نقره «لوریون(3)» ناگهان افزایش یافت. آتن با استفاده از این معادن توانست ناوگانی به وجود آورد که آتن را به قویترین نیروی دریایی مدیترانه شرقی تبدیل کند. به برکت همین گونه منابع بود که جمهوری سوداگر «پی با(4)» بانی ارتشهای دائمی جدید شد: این ارتشها که از مزدوران تشکیل می شدند، منظمترین، مجهزترین، و وحشتناکترین ارتشهای اروپا به شمار می رفتند. فراوانی فلزات گرانبهای دنیای جدید نیز به همین منوال به اسپانیا فرصت داد تا به قدرت نظامی و دریایی مهمی در تمام اروپای غربی مبدل شود و ارتشی دائمی سازمان دهد که در جهت اهداف سیاست امپریالیستی اسپانیا در سراسر اروپای غربی به کار گرفته شود.
خزانه مشهور «برج اشپانداو(5)» که تا حدی با غرامت پرداختی فرانسه در زمان «قرارداد فرانکفورت(6)» بنا شده و خزانه «منلیک(7)» که در پای مجسمه یادبود پیروزی اش ساخته شده، از بقایای جالب و دیدنی خزانه های جنگی هستند، اما در روزگار ما-با وجود آنکه موضوع را انکار می کنند-کار خزانه جنگ به صورت ذخیره های فلزی بانکهای ناشر، یا ارزهای بیگانه که به نحو غیر مستقیم معرف طلا هستند، همچنان ادامه دارد. بهترین دلیل بر این مدعا آن است که این ذخیره ها در زمان مخاصمات به جریان گذاشته می شوند و می بینیم که به موازات نتیجه جنگ افزایش یا کاهش پیدا می کنند.
شاید این بهترین وسیله سنجش برای تشخیص فاتح حقیقی یک جنگ باشد. پس از سال 1918، ذخیره طلای بانک فرانسه به حدی رسید که تا آن زمان بی سایقه بود، ولی همین خزانه ملی در سال 1945 تقریباً به کلی نابود شده بود. امروز با وجود نظریات «استراکوش(8)» درباره ـ توزیع مجدد طلا»، بیشترین بخش این فلز گرانقیمت در انبارهای زیرزمینی «فورت-ناکس(9)» قرار دارد و خزانه جنگی حیرت انگیز ایالات متحد امریکا را تشکیل می دهد. ذخایر طلا از دست یک فاتح به دست فاتح دیگر می رسد و تا موقعی که طلا یک معیار بین المللی است، همواره نقش ذخیره اصلی را بازی خواهد کرد، چرا که اعتماد به پولهای کاغذی به محض افزایش اغتشاشات اجتماعی، متزلزل شده و کاهش می یابد.
سرانجام، در تدارک اقتصادی جنگها، بودجه های نظامی را نباید فراموش کرد. تمام دولتهای سازمان یافته بخشی از درآمد ملی خود را به تسلیحات نفراتی (رزمندگان، تکنسینها، کارگران زرادخانه های جنگی، استحکامات، دریانوردان، شاگردان مدارس نظامی و دریایی) اختصاص می دهند که هدفشان تدارک جنگ یا آمادگی برای مقابله با هرگونه حمله است.
بدین ترتیب، تدارک جنگ نقش توزیع مجدد درآمدها را بازی می کند، توزیعی که به نفع نظامیان، همردیفان نظامیان، و خانواده های آنان صورت می گیرد. به بیان «کینز(10)»، تدارک جنگ به تحقق کار تمام وقت و در بعضی موارد به حصول توازن اقتصادی کمک می کند. هزینه های نظامی چنان در حیات ملی و بودجه های ما ادغام شده اند که اگر آنها را ناگهان حذف کنیم، مشکلات وخیمی از نظر بیکاری و بازارها پیش خواهد آمد.
اما وقتی دولتی مجبور است که سلاحها و مواد اولیه یا سایر لوازم مورد نیاز خود را از خارج وارد کند بودجه های نظامی دیگر به توازن اقتصاد داخلی کمکی نمی کنند. در این موقع است که شاهد فشار ناشی از مشکلات موازنه حسابها و پرداختها و نیز مشکل وحشتناک اسعار خواهیم بود. جنگ سال 1914، در اروپا، یعنی قاره ای که همه پولهایش با ثبات بودند، اسعار و نرخ برابری را به ناگهان دگرگون کرد. از آن پس، به میزانی که جنگ مکانیزه می شد و دیگر نمی توانست تنها توسط مردانی که به سلاحهای اندکی مجهز هستند ادامه یابد، اوضاع رو به وخامت گذاشت. این وضعیت حذف تدریجی قدرتهایی را موجب شد که فاقد سرزمینهای وسیع و بویژه فاقد منابع کامل مواد اولیه بودند.
برای مثال، فرانسه تعداد بیمشاری سواره نظام داشت که تأمین معاش آنها به کسب ارز خارجی نیاز نداشت. آنها توسط منابع کشاورزی ملی تأمین می شدند، ولی همین نیرو وقتی ماشینی شد، فرانسه به واردات عظیم نفت نیاز پیدا کرد.
دولتها در تمام دوران، با توفیق کم یا بیش، تکنیکها و نظریات اقتصادی و پولیی را طرح کرده اند که نهایتاً برای غنی تر کردن خزانه های جنگی و نیروهای بالقوه اقتصاد جنگی به کار رفته اند.
بولیونیسم، مرکانتیلیسم، خودکفایی، و استراتژی اقتصادی جدید کنترل اسعار، و غیره، همه در اساس، راه حلهای گوناگونی هستند که برای این مسائل ارائه شده اند.

2-نتایج اقتصادی جنگها

پس از مرحله شدید مصرف شتابان ثروتها(با توجه به این موضوع که خرابیهای ناشی از جنگ نیز شکل خاصی از مصرف هستند)، جنگ، که متخاصمین را نهایتاً به فاتح و مغلوب تقسیم می کند، موجب جابه جایی ثروتها نیز می شود.
از سوی دیگر، جنگ برخی از ساختارهای اقتصادی و نیز سرمایه گذاریها را مساعد می کند. جنگ توزیع درآمدها و منبع سرمایه ها را عوض می کند و با هزینه های جدیدی که به تبع آن ایجاد می شود (مستمریها، افزایش مالیاتها، پرداخت غرامتها، و غیره)، وضع بودجه و هزینه های عمومی را دستخوش تحول می کند. جنگ از طریق مفاد اقتصادی قراردادهای صلح، بازارهای فروش و تجارت خارجی را متحول می کند و در نتیجه، صنایع مربوط به آنها را تحت تأثیر قرار می دهد و جابه جایی انسانهایی را که در این صنایع کار می کنند، ترغیب می کند. نتایج جنگها می توانند زندگی و ساختار اقتصادی ملتها را عمیقاً دستخوش تغییر کنند.

3-علل اقتصادی مفروض جنگها

طبق بعضی از نظریات بسیار مهم، عوامل اقتصادی، علت اساسی تمام جنگها هستند. حتی بعضی از این نظریات، سایر علل بروز جنگ را فریبنده و در زمره انگیزه های ظاهری جنگ به شمار می آورند.
با وجود این، واژه «اقتصادی»، به خاطر کاربرد وسیعش، فی نفسه بذر ابهام می باشد. این واژه در واقع دیدگاههای مختلف و حتی متضادی را در برمی گیرد: برای مثال، جنگهایی که در اثر فقر یا وفور، حسد یا حرص و آز امپریالیستی یا نیاز واقعی صورت می گیرد و منازعاتی بدواً یا بعداً، کاملاً تا حدی اقتصادی محسوب می شوند، روش شناختی ایجاب می کند که پدیده ای با این وسعت، مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
بی تردید، همان گونه که مشاهده کرده ایم، همه جنگها، قطع نظر از دلایلشان، موجب آشفتگی اقتصادی می شوند و خلاصه کلام اینکه عواقب اقتصادی دارند که پس از گذشت زمان بروز می کند. برای ادعای اینکه واقعیات اقتصادی، حداقل در نزد مهاجم، ریشه اقتصادی جنگ را تشکیل می دهند، باید ثابت کرد که علت، یا حداقل قوه محرکه جنگ منحصراً از نوع اقتصادی است، و اینکه قوه مزبور، عنصر اصلی، منحصر به فرد، و تعیین کننده جنگ به شمار می رود.
به نظر می رسد که جنگهای اندکی در چارچوب این تعریف می گنجند. جنگ میان قبایلی ابتدایی که اقتصادی بسته و بدون انعطاف دارند و همچون مورچگان به همسایگانشان حمله می کنند تا ذخیره های غذایی آنها را تصرف کنند، مثالهایی هستند که بیشتر با تعریف اخیر الذکر تطبیق می کنند. این قبیل جنگها تنها جنگهایی هستند که کاملاً اقتصادی محسوب می شوند. اما وقتی از تمدنهای پیچیده صحبت می کنیم، جنگها در هدفها و توجیهات خود «چند سویه» می شوند. در عرصه نیازها و فعالیتهای جامعه دانشمندان و تکنسینها، امکانات بسیار وسیعی از لحاظ تغییر سطوح زندگی، جبران خسارت، و تغییر مکان وجود دارد(11). در این جوامع، نیاز اقتصادی هرگز فوری یا حیاتی نیست. آیا در مورد «جنگ تریاک» که بین انگلستان و چین در گرفت و یکی از جنگهای نادری بود که انگیزه اقتصادی اعلام شده داشت، می توان گفت که جنگ مزبور ناشی از یک نیاز حیاتی و عاجل بود؟ جنگ مزبور بیشتر جنگ مسرفانه ای بود که غنای بیشتر اقتصاد بریتانیا را در مد نظر داشت.
اما واقعاً از چه زمانی می توان گفت که جنگ دقیقاً ناشی از ضرورتهای اقتصادی است؟ آیا صرف نظر کردن از غنای بیشتر یا پذیرفتن زندگی محدودتر، از پذیرش مخاطرات و اتفاقات پیش بینی نشده یک تهاجم، عاقلانه تر یا مناسبتر نیست؟ این سؤال هم برای دولتها و هم برای افراد مطرح می باشد. آیا یک نیاز مبرم حیاتی، یک ریاضت غیر قابل تحمل یا جدی وجود دارد که یک دولت به پایینتر از آن نتواند قناعت کند؟ اگر انگیزه جنگها را بررسی کنیم، اغلب جنگهای اقتصادی ریشه های روانی پیدا می کند. سرمستی ناشی از کسب قدرت بمراتب از شور و شعف تحصیل ثروت بیشتر است. به علاوه آیا کسی که قدرت را به چنگ می آورد به ثروت دیگران دست نمی یازد؟ یک فرمانده بربر می گفت: «من با شمشیرم طلای شما را تصاحب خواهم کرد.»
برای مثال غالباً تأکید کرده اند که آلمان به این علت جنگ 1914 را به راه انداخت که خود در پی رقابت اقتصادی بسیار پر هزینه با سایر قدرتهای بزرگ صنعتی و صادر کننده، سرمایه گذاریهای بسیار زیاد، و استفاده بیش از حد از اعتبارات، در آستانه ور شکستگی قرار گرفته بود. ولی این حرف ظاهراً پایه محکمی ندارد. زیرا آلمان می توانست صاحبان صنایع و بازرگانان خود را با اختصاص بخش اندکی از بودجه تسلیحات اولیه زمینی و دریایی و مخارج جنگ 1914-1918 «سرپا» نگاه دارد. وانگهی، اگر آلمان بخش اندکی از انرژی و منابعی را که صرف تسلیح-بدواً مخفیانه و بعد آشکارا-دوباره خود کرد، در کارهای تولیدی سرمایه گذاری می کرد، بین سالهای 1930-1939از رونق اقتصادی بی نهایت بالاتری بهره مند می شد. سرانجام اینکه، حتی آگاهترین اذهان نیز برای بعضی جنگها و نه لزوماً کم اهمیت ترین آنها-نمی توانند کوچکترین علت اقتصادی پیدا کنند مانند جنگ 1870.

جنگهای ناشی از وفور بیش از حد یا ناشی از کمبود؟

به هر ترتیب، دو نوع عدم توازن اقتصادی می تواند خشونت برانگیزد: کمبود یا وفور.
در جوامع ابتدایی که با تجارت و صنعت آشنا نیستند، انگیزه های ستیزه جویانه از کمبود به وجود می آید. مورخان غالباً خشکی تدریجی دشتهای آسیای مرکزی را به عنوان دلیلی که قبایل مغول را به حمله به سرزمینهای اطراف واداشت و در پی مهاجرتهای اجباری یا جنگهای سخت، گردابی حقیقی ایجاد کرد که بتدریج نقاط دور دست را فرا گرفت، ذکر می کنند. قبایل بدوی سرزمین صحرا و عربستان نیز چنین وضعی داشتند. لیکن در بین قبایل ابتدایی نیز اینها مواردی استثنایی هستند. این قبایل نیز خیلی وقتها صرفاً برای برده گیری، به اسارت بردن زنان، پاسخگویی به اهانت، خصومت مزمن نسبت به فلان همسایه، یا فقط برای ورزش وارد جنگ می شدند. ولی وقتی از جوامع پیچیده صحبت می شود-همان گونه که ملاحظه کردیم-بدشواری می توان کمبود را در زمره علل جنگ پذیرفت. مورد آلمان در جنگ 1914-و جنگ جهانی دوم-نشان می دهد که بینوایی و نیز گرسنگی، تنها پس از شروع جنگ نمودار شد. اتفاقاً پس از تحمل این مصیبتها بود که آلمان صادقانه طالب صلح شد.
تجربه تاریخی نشان می دهد که دولتها در دوران وفور پرخاشگرتر از همیشه هستند. و اگر بپذیریم که تدارک جنگ تنها با داشتن مازاد تولید میسر است، این ادعا قابل فهم می شود. می توان گفت زمانی که آلمان در سال 1939 حمله را آغاز کرد، ثروتمندترین دولتهای اروپا بود، چرا که همه گونه منابع ذخیره و تسلیحاتی در اختیار داشت، یا به عبارت دیگر، در غنای واقعی به سر می برد و از نظر تولید کالا، دست کم به طور موقت، بر سایر ملتها برتری داشت.
جنگهای استعماری از این هم جالبترند. این جنگها همواره از سوی ثروتمندترین کشورها علیه فقیرترین کشورها صورت گرفته اند. در جنگهای استعماری، دولتهای اروپایی که در اوج ثروت و ثبات قرار دارند به ملتهای شرقی که انحطاط عمیقی هستند و به افریقا که در مرحله توحش باقی مانده است، حمله می کنند. رم نیز در اوج توانمندی مالی، سرزمین گل، «رنانی(12)»، و «داسی(13)» را تسخیر کرد.
جنگهایی که برای تصاحب بازارهای فروس در گرفته اند نیز در زمره جنگهایی محسوب می شوند که به دلیل وفور روی داده اند، چرا که این جنگها متضمن آنند که ملتی از مازاد تولید برخوردار باشد و برای آن مازاد خریدارانی را در خارج از قلمروی خود جستجو کند.(14)
فردریک انگس می گوید: «خشونت صرفاً یک عمل ارادی نیست، برای اعمال خشونت وجود شرایط مقدماتی عینی بسیار لازم است یا به عبارت دیگر به وسایلی نیاز هست...» ولی ما بر عکس می گوییم که وجود اسلحه-اگر تمایلی به کاربردش نباشد-کافی نیست. حتی می گوییم که اگر این غریزه ستیزه جویی وجود نمی داشت، انسانها به جای آنکه قدرتهای مولد خود را صرف ساختن تانکها و هواپیماهای بمب افکن کنند، صرف ساختن یخچال و هواپیماهای سیاحتی می کردند. اگر تأثیر متقابلی بین تکنیک و خشونت وجود دارد، به نظر ما این تکنیک است که در خدمت خشونت قرار می گیرد. این غریزه ستیزه جویی است که انسان را نخست به تولید اسلحه و سپس به کاربرد آن ترغیب می کند.

4-جنگها و اوضاع و احوال اقتصادی

از آغاز قرن هجدهم شاهد بروز بحرانهای اقتصادی ادواری هستیم. اهمیت روز افزون ابزار جدید تولید موجب شده که وجوه پس انداز فزاینده ای، بویژه در زمینه ماشین آلات و تأسیسات، سرمایه گذاری شود. بدبختانه صنایع جنگی کلاً همان صنایع سازنده کالاهای تولیدی هستند که عمدتاً عبارتند از فلزکاری و در حد وسیعی تأسیسات (راههای ارتباطی استراتژیک، بنادر جنگی، استحکامات، سربازخانه ها، و غیره). این همان چیزی است که تأثیر جنگ یا صرفاً تهدید جنگ را بر اوضاع اقتصادی قابل فهم می کند. سه جنبه از این اوضاع و احوال اقتصادی را می توان از یکدیگر متمایز کرد: اوضاع دوره قبل از جنگ، اوضاع دوره جنگ و اوضاع دوره بازسازی.
بهترین مثال در زمینه اوضاع و احوال اقتصادی قبل از جنگ، وضعیت اقتصادی آلمان از سال 1933 تا 1940 است. این دوره با پس انداز اجباری، ساختن ذخایر و ازدیاد سفارشهای دریافتی صنایع فلزکاری و شیمیایی مشخص می شود. نتیجه آن یک رونق اقتصادی بزرگ است: عرضه کار بیش از حد فراوان است، دستمزدها افزایش می یابند، صنایع با تمام ظرفیت خودکار می کنند، روحیه ابداع و اختراع تشویق و برانگیخته می شود، همه چیز از نو ساخته می شود، رفاه به اوج خود می رسد. همین باعث شده است که بگویند: «آلمان هیچ وقت مانند زمانی که در آستانه جنگ قرار دارد، خوشبخت نیست.»
به بیان روشن، مصرف سریع ذخیره ها، ویژگی وضعیت جنگی است. صنایع و تولیدکنندگان با حداکثر توان خود کار می کنند. کشورهای بیطرف نیز به نوبه خود، برای تدارک متخاصمین، ناگزیر از ازدیاد تولید می شوند.
سرانجام، پس از پایان مخاصمات، اوضاع و احوال اقتصادی زمان بازسازی، خود را با ساختار اقتصادی عمیقاً تغییر یافته ای مواجه می بیند. در زمان جنگ، تجهیزات آن بخشی که دقیقاً کالاهای تولیدی می سازد، به نحو شگرفی افزایش یافته است. این بخش، برای مدتی، بازار وسیع و مناسبی در بازسازی ویرانیهای جنگ پیدا می کند. اما زمانی که بازسازی خاتمه یافت، جامعه با تهدید بیکاری و فقدان بازار فروش مواجه می شود. آنگاه بحران و مرحله انتخاب فرا می رسد: یا باید بخشی از فعالیت صنعتی را تعطیل کرد یا اینکه راه حل متهورانه ای یافت. تاکنون همواره از برنامه های تسلیحاتی که بازار مصرف سیری ناپذیری برای تولید مازاد صنایع فلزکاری می باشند، به عنوان راه حل استفاده شده است.
از سوی دیگر، جنگها همواره موجب افزایش قیمتها و ازدیاد مصرف می شوند. بنابراین جنگها در واقع حالتی عکس حالت بحرانهای اقتصادی دارند. جنگها ذخیره های کالایی و انسانی مازاد را به مصرف می رسانند یا به عبارت دیگر، بیکاری را از بین می برند. احتیاج به نفرات و تلفات وارده، تقاضای نیروی انسانی را افزایش عمومی دستمزدها و بویژه به ازدیاد تعداد کارها می انجامد. جنگ به هر شکلی که باشد، همواره بازار کار بسیار وسیعی ایجاد می کند.
برای مثال، در فرانسه به هنگام جنگ 1940-1945، جیره بندی اجباری، کنترل قیمتها، نظارت بر امر تولید و سازمانهای صنفی و انتظامی باعث شد که تعداد کارمندان این بخشها از حدود هفتصد هزار نفر در سال 1939 به قریب دو میلیون نفر در سال 1946 افزایش پیدا کند. بدین ترتیب، جنگ روند خاص اقتصاد جدید را شتاب می بخشد و بنا به گفته «کالین کلارک(15)» و «فوراستیه(16)» موجب حجیم تر شدن بخش سوم، یعنی بخش کارهای اداری و فنی، می شود. در یک کلام، اقتصاد هدایت شده جنگی به نوبه خود و به موازات بسیج نظامی، موجب بسیج اداری می شود. این بسیج نظامی بسیار پایدارتر می باشد. بدون تردید، این اثر اقتصادی جنگها موجب می شود که در کشورهای صنعتی، به هنگام رکود اقتصادی دیرپا، روحیه ستیزه جویی تقویت شود.
مارکس معتقد بود که سرمایه داری به موازات تشدید تمرکز مؤسسات اقتصادی، رفته رفته دستخوش بحرانهای شدیدتری شده و ناگزیر از جنگ خواهد شد، جنگی که نابودی کامل سرمایه داری را به دنبال خواهد آورد. نحوه بروز بحران 1930، که در پی آن حالت جنگ به طور قطع در جهان ایجاد شد، با این دیدگاه تطبیق می کند. با وجود این باید خاطر نشان ساخت که مارکس تنها یک جهان اقتصادی را می شناخت و آن جهانی بود که تحت سیطره پول فلزی قرار داشت. نتیجه این امر، انعطاف ناپذیری بیش از حد بازارها و سرمایه ها بود. تکنیکهای پولی عصر حاضر، همان گونه که کینز به آن توجه کرده است، می توانند صورت مسئله، بوِیژه مشکل بیکاری را عوض کنند.
از سوی دیگر، بحرانهای اقتصادی امری نسبتاً جدید هستند. از عمر بحرانهای اقتصادی تنها دو قرن می گذرد و این نسبت به جنگ که پدیده ای است به قدمت انسان بسیار ناچیز است. علاوه بر این، بحرانهای اقتصادی در آغاز فقط در کشورهای صنعتی یعنی در انگلستان و چند کشور اروپای غربی پدیدار شدند.
سرانجام اینکه نمی توان جداً اعتقاد داشت که بحرانهای اقتصادی همواره به جنگ منتهی می شوند. وحشتناکترین بحرانهای اقتصادی-وحشتناک از آن جهت که تازگی بحرانها، مردمی را که از ماهیت و راه حل آنها بی خبر بودند، غافلگیر ساخته بود- یعنی بحرانهای نیمه اول قرن نوزدهم، به جنگ منتهی نشدند. این دوره، برعکس، یکی از آرامترین دوران تاریخ اروپاست. اتفاقاً این همان دوره ای است که متفکرانی مانند اگوست کنت و هربرت اسپنسر تحت تأثیر فضا و تاریخ دوران خویش معتقد شدند که صرف صنعتی شدن می تواند جنگ را به تأخیر انداخته یا حتی برای همیشه از میان ببرد.

پی نوشت ها :

1)Boehm Bawerk
2)Saxe
3)Laurion، ناحیه ای در یونان که معادن نقره اش در قرن پنجم قبل از میلاد باعث به وجود آمدن نیرومند دریایی آتن شد.-م.
4)Pays-Bas، هلندی کشوری در اروپای غربی-م.
5)Tour de spandou، ناحیه ای در نزدیکی برلین-م.
6)Traite de Francfort، قراردادی که به موجب آن جنگ بین آلمان و فرانسه خاتمه یافت.-م.
7)Menelik(1913-1844)، نجاشی حبشه-م.
8)Strakosch
9)Fort-knox، اردوگاه نظامی ایلات متحد امریکا واقع در ایالات کنتاکی-م.
10)John Maynard Keynes (1946-1883)، اقتصاددان انگلیسی-م.
11)به نظر می رسد که «قانون جایگزین کردن یا جبران» پدیده بسیار پویای اقتصاد سیاسی را توضیح می دهد.
12)Rhenanie، ناحیه ای در آلمان غربی واقع در کنار رود راین-م.
13)Dacie، سرزمینی در اروپا که بین رود دانوب، تیزا، دنیستر، و کارپات واقع است-م.
14)بسیاری از اقتصاد دانان، جنگ 1914 را تا آنجا که به آلمان مربوط می شود، جنگی برای تصاحب بازارهای فروش (تولید صنعتی آلمان در آن زمان بسیار زیاد بود)، و در عین حال، جنگی ناشی از کمبود دانسته اند که هدف اعلام شده آن تهیه مواد غذایی و مواد اولیه مورد نیاز آلمان بود. اقتصاد روی جنگ دو تأثیر مختلف-اگر نه متضاد-دارد.
15)Colin Clark
16)Fourastie.

منبع: بوتول گاستون؛ (1374)، جامعه شناسی جنگ، هوشنگ فرخجسته، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی (1387).

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط