دو سده نبرد بی امان (1)

اول کسی که مسیحیان را به طور فراگیر برای جهادی مقدس علیه مسلمانان دعوت کرد، پاپ اوربن دوم بود. اوربن اشراف زاده‌ای تحصیل کرده‌ی فرانسه بود و در مقام پاپ با امپراتوری بیزانس نیز رابطه‌ی نزدیک داشت.(1) گویا کسی
شنبه، 26 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دو سده نبرد بی امان (1)
دو سده نبرد بی امان(1)

نویسنده: عبدالحسین بینش




 
جنگهای صلیبی و وقایع آن

نخستین جنگ و سقوط اورشلیم

اول کسی که مسیحیان را به طور فراگیر برای جهادی مقدس علیه مسلمانان دعوت کرد، پاپ اوربن دوم بود. اوربن اشراف زاده‌ای تحصیل کرده‌ی فرانسه بود و در مقام پاپ با امپراتوری بیزانس نیز رابطه‌ی نزدیک داشت.(1) گویا کسی که ایده‌ی دعوت به جهاد را در وی تقویت کرد کشیشی به نام «پطر زاهد» بود. بنا به نقلی، وی که در راه زیارت بیت المقدس آزار و اذیت فراوان دیده بود، کشیش آن شهر را تشویق کرد تا با نوشتن نامه‌ای به اوربن از وی بخواهد که برای آزادی مزار مقدس اقدام کند. کشیش نامه‌ای نوشت و آن را به پطر داد تا به اوربان برساند. اوربان نیز در مقابل به وی مأموریت داد تا در سراسر اروپا برای رفتن به جهاد تبلیغ کند.(2)
سر انجام در سال 1095م در کلرمون فرانسه کنگره‌ای تشکیل گردید که شمار بسیاری از سران و بزرگان اروپا در آن شرکت داشتند. پاپ در آنجا به ایراد سخن پرداخت و از سران اروپا خواست که اختلافاتشان را کنار بگذارند و برای آزادی کلیسای مقدس عازم جنگ بامسلمانان شوند. سخنان پاپ بسیار کارگر افتاد و چنان تأثیری به جای نهاد که هنوز کنفرانس تمام نشده بزرگان اروپا اختلاف‌ها را کنار گذاشته فریاد برآوردند: «این خواست خداوند است، این خواست خداوند است». پاپ از این شعار خوشنود گشت و طی سخنانی مقررات مربوط به اعزام را تبیین کرد و گفت: «آری خداوند چنین می‌خواهد. چرا که اگر جز این بود، شما همگان این شعار را بر زبان نمی‌آوردید. بنابراین باید شعار شما در میدان نبرد نیز، همین باشد. پس راه خویش را در پیش گیرید. نیازی به بردن پیران و افتادگان و زنان نیست، مگر آنهایی که با شوهران، برادران و خویشاوندانشان بیایند. هیچ کشیشی حق رفتن ندارد مگرآنکه از اسقف خود اجازه گرفته باشد. توانگران باید به نیازمندان کمک کنند. شما باید صلیب را شعار خویش قرار دهید و آن را بر شانه یا سینه نصب کنید.(3)
پس از اعلام آمادگی مردم، از سوی پاپ موارد زیر مورد تأکید قرار گرفت:
1. کسانی که به جنگ می‌روند از پرداخت جریمه‌ی گناهانشان معافند.
2. کلیسا موظف است اموال و دارایی جنگجویان را نگهداری کند و پس از بازگشت به‌آنها تسلیم گرداند.
3. جنگجویان باید علامت صلیب را به شانه‌ی خود بدوزند.
4. هر کس صلیب را بر می‌گیرد باید سوگند یاد کند که تا رسیدن به اورشلیم از پا ننشیند و چنانچه از نیمه راه برگردد یا از عزیمت چشم بپوشد، از جامعه‌ی عیسویان رانده می‌شود.
5. کشیشان و راهبان بدون اجازه‌ی اسقف یا راهب اعظم خود حق برگرفتن صلیب ندارند.
6. از شرکت افراد سالمند و ناتوان باید جلوگیری شود و کسی حق ندارد که بدون صوابدید مشاور روحانی خود عزم جهاد کند.(4)
در این میان تبلیغات پطر زاهد بسیار کارگر افتاده بود. او مردی بود زاهد و با عزمی استوار که مهم‌ترین ویژگی‌اش عمل کردن به گفته‌هایش بود. رانسیمان درباره‌ی تأثیر سخنان پطر در میان مردم چنین می‌نویسد:
بسیاری از شنوندگان پطر چنین خیال می‌کردند که او آمده تا ایشان را از بند بدبختی‌ها و بیچارگیهای کنونی شان رهایی بخشد و به سرزمینی هدایت کند که به گفته معروف جویبارهای شیر و عسل در خود جاری داشت. مسافرت به فلسطین دشوار و توان فرسا بود. نیروهای غیرعیسوی میان راه باید درهم شکسته شوند، اما هدف اورشلیم بود، اورشلیم طلایی.(5)
شرایط پیش آمده اوربان را نیز بسیار شادمان ساخته بود. چرا که مردم سراسر اروپا به ندای او پاسخ مثبت داده بودند؛ و از سرزمینهای دور دست مثل اسکاتلند، دانمارک و اسپانیا گروه گروه می‌آمدند و صلیب می‌گرفتند و به سوی فلسطین روی می‌نهادند. اموال و دارایی مردم برایشان اهمیّتی نداشت و آن را تبدیل به پول می‌کردند و با خود می‌بردند و یا آنکه یکجا به کلیسا می‌بخشیدند.(6)
پطر زاهد پیشتاز شمار فراوانی از مردم بود که نه ماهیت نظامی داشتند و نه سازمانی منظم و انسجام یافته. گروههای مختلف، دسته دسته همراه زنان و فرزندان و اغنام و احشام خود به راه افتاده بودند. شمار زیادی از افراد شرور و جنایتکار نیز در میان جمعیت حضور داشتند که به خود سری و گستاخی آنان دامن می‌زدند. پیداست که این گروه عظیم و نا به سامان، هم خودشان با مشکلات پیش بینی نشده رو به رو می‌شدند و هم برای ساکنان مسیر راه خود ایجاد مزاحمت می‌کردند و در مواردی فاجعه می‌آفریدند.(7)
صلیبی‌ها تا رسیدن به وعده گاهشان یعنی قسطنطنیه ویرانیهای فراوان به بار آوردند و اموال بسیاری از مردم را دستخوش غارت و تاراج ساختند. امپراتور روم که چشم انتظار آمدن پطر بود با وی دیدار کرد. او که در آغاز نسبت به پطر و سپاه صلیبی احساسی احترام‌آمیز داشت، پس از مشاهده‌ی آن لشکر بی نظم و قتل و غارتی که در قلمرو او به راه انداخته بودند صلاح چنان دید که هر چه زودتر از پیرامون شهر قسطنطنیه آنان را دور سازد و به دست سرنوشت رهایشان کند.(8)
چنان که پیش‌تر گفته شد محل اجتماع جنگجویان در قسطنطنیه تعیین گشته بود. امّا رفتار وحشیانه‌ی پطر و نیروهای ایتالیایی و آلمانی زیر فرمان وی و شتاب امپراتور برای اینکه هر چه زودتر آنان را از تنگه‌ی بسفر عبور دهد موجب شد که اینان از نیروهای اعزامی فرانسه که به طور منظم حرکت کرده بودند جدا بیفتند؛ و پس از ورود به قلمرو ترکان، در پی حمله‌های بی‌امانشان از بین بروند.(9)
از سوی دیگر نیروهای فرانسوی پس از دادن تلفات بسیار در مسیر راه خود را به قسطنطنیه رساندند. اما وجود شخصیتهای بزرگ فرانسوی در رأس سپاه صلیبی، امپراتور روم را به وحشت افکند. به طوری که گمان کرد، این لشکر عظیم نه برای رفتن به اورشلیم، بلکه برای تصرف قلمرو او آمده است. اینجا بود که نخستین اختلاف میان امپراتور و صلیبی‌ها برسر ممالک مفتوحه بروز کرد. امپراتور از آنان خواست تا هر چه را از قلمرو او که از ترکان باز پس گرفتند به او باز پس دهند و چنانچه خواسته باشند در آن مناطق سکونت گزینند، سیادتش را بپذیرند. در مقابل او نیز متعهّد می‌شود که صلیبی‌ها را برای رسیدن به بیت‌المقدس یاری دهد.(10)
سپاه صلیبی پس از ورود به قلمرو ترکان سلجوقی، شهرها را یکی پس از دیگری به تصرف در آوردند؛ هر چند که خودشان نیز در مقابل دفاع ترکان رنج فراوان بردند و مال وجان فراوانی از آن‌ها تلف گردید. آنان در مسیر پیشروی به سوی بیت المقدس دست به‌اقدامهایی بیرحمانه و هراس‌انگیز زدند؛ حتی از کشتار و شکنجه‌ی همکیشان عیسوی خود فروگذار نکردند و بی رحمی را تا به ارتکاب عمل زشت سیخ زدن و بر سر آتش کباب کردن کودکانشان ادامه دادند.(11)
صلیبی‌ها پس از تصرف شهر نیقیه(12) و سپردن آن به امپراتور روم سرمست از پیروزی و امیدوار به آینده در پهنه‌ی آسیای صغیر به حرکت در آمدند؛(13) و سرانجام پس از تحمل خسارت فراوان خود را به بیت المقدس رساندند. بنابر نقلی خلیفه‌ی فاطمی پیام داد که حاضر است با آنان بر ضد سلجوقیان هم پیمان گردد، مشروط بر اینکه حاکمیّت قدس از آن او باشد و در مقابل، زایران مسیحی نیز بدون سلاح و در گروههایی کمتر از سیصد نفر به شهر وارد شوند و مکانهای مقدسشان را زیارت کنند. اما صلیبیها به چیزی کم‌تر از تسلیم بی‌قید و شرط قدس رضایت ندادند و در هفتم ژوئن سال 1095 م / 492ه شهر را در محاصره گرفتند. بیت‌المقدس برج و بارویی استوار داشت و سربازان بسیاری زیر فرمان افتخار الدوله، حاکم فاطمی، از آن پاسداری می‌کردند. پایداری و سرسختی مدافعان مانع از آن شد که نیروهای خسته‌ی صلیبی بتوانند به آسانی شهر را تسخیر کنند. حمله‌ی مهاجمان چندین بار ناکام ماند. تدابیری که مدافعان برای در تنگنا قرار دادنشان اندیشیده بودند، کارشان را بسیار دشوار ساخت؛ به طوری که برای تأمین آب آشامیدنی خویش به رنج و سختی افتادند. در این شرایط، یک عامل بیش از هر چیز دیگری روحیه‌ی متجاوزان را تقویت می‌کرد و آن همانا وعظ و ورد خواندن کشیشان بود.(14)
سر انجام ساخت برجهای بزرگ متحّرک، رسیدن به پای قلعه را امکان پذیر ساخت و درپی آن قدرت پایداری مدافعان در هم شکسته شد. صلیبیان به شهر در آمدند و یکی از وحشتناک‌ترین فجایع تاریخ را در مقدس‌ترین مکان دینی خود آفریدند. به جز شماری از مسلمانان زیر فرمان افتخار الدوله که در ازای پرداخت مالی هنگفت از شهر بیرون رفتند، دیگران در معرض نابودی قرار گرفتند. از بیم همکاری با مهاجمان، مسیحیان ساکن قدس‌پیش از محاصره به وسیله‌ی مدافعان از شهر بیرون رانده شده بودند و حاضران در شهر یا مسلمان بودند و یا یهودی؛ که البته برای مهاجمان تفاوتی نمی‌کرد: همه باید از دم تیغ می‌گذشتند و نابود می‌شدند.
صلیبیان که بعد از آن همه بدبختی و رنج، مستی این پیروزی عظیم عقلشان را زایل کرده بود، بی محابا به خیابان‌ها و کوی و برزن‌ها و مسجدها و خانه‌ها ریخته، هر که را دیدند، از زن و مرد و کودک، بی دریغ به قتل رساندند. سرتاسر بعد از ظهر و شب آن روز کشتار مردم ادامه داشت. پرچم «تانْکِرد» (از فرماندهان صلیبی) مُهرِ امانِ پناهندگان مسجد الاقصی نشد.بامدادان روز بعد، گروهی از سربازان به قهر به مسجد درآمده تیغ در پناهندگان نهادند. مقارن‌نیمروز که «ریموند آو آگیلرز» به زیارت حرم شریف می‌رفت، ناگزیر بود گام از میان اجساد و نهر خونی که تا به زانو می‌رسید، برگیرد.
یهودیان شهر دسته جمعی به کنیسه‌ی جامع خود پناه بردند، ولی صلیبیان همه آنان را به گناه یاری مسلمانان، بی هیچ گونه شفقتی با بنای کنیسه یکجا آتش زدند.(15)
آری شهری که هنگام تصرفش به دست مسلمانان شاهد آن همه رفق و مدارا بود، اینک‌غرق در خون گشته بود. کشتار بی رحمانه‌ای که صلیبیها به راه انداختند نشان داد که آنان نه به مقصود زیارت، بلکه برای غارت آمده بودند. قدس بنایی دنیوی نبود که از ویرانی‌اش دل بینوایان و مستمندان شاد گردد، بلکه مکانی بود مقدس و دینی که شکستن حرمتش ننگ و نفرت ابدی را نصیب مسیحیان شرکت کننده در جنگ کرد. این قتل و غارت بذر کینه‌ای را میان مسلمانان و مسیحیان پاشید که از آن پس برای سالیانی دراز زندگی مسالمت آمیز از میانشان رخت بربست.
کشتار وحشتناک مردم اورشلیم بر همه‌ی جهان اثر گذاشت. کس نمی‌تواند قربانیان این فاجعه‌ی هولناک را بر شمارد، ولی مسلم است که در سرتاسر این شهر حتی یک مسلمان یا یهودی از مهلکه نَجَست. این واقعه مایه‌ی وحشت حتی بسیاری از عیسویان شد و مسلمانانی را هم که تا کنون آماده بودند تا فرنگان را نیز به عنوان عاملی دیگر در سیاست پیچیده و سردرگم زمان، در میان خود جا دهند، بر آن داشت تا بی پروا به بیرون انداختن ایشان کمر بندند. این نامردمی و خون‌آشامی وحشیانه‌ی مسیحیان بود که غیرت دینی مسلمانان را برانگیخت، از آن پس هرگاه که لاتینهای خردمندتر در جست و جوی راهی برآمدند تا مگر عیسویان و مسلمانان را کنار هم‌آرند، خاطره‌ی این کشتار فجیع همواره سد راهشان بود.(16) پاپ اوربان که بی‌گمان پیوسته وقایع‌اعزام سپاهیان صلیبی را دنبال می‌کرده و منتظر شنیدن اخبار سرنوشت آنان بوده است، سرانجام گزارش زیر را از سوی یکی از فرماندهان جنگ دریافت کرد:
اگر می‌خواهید بدانید با دشمنانی که در بیت المقدس به دست ما افتادند چه معامله شد، همین قدر بدانید که کسان ما، در رواق معبد سلیمان در لجّه‌ای از خون مسلمانان می‌تاختند و خون تا زانوی اسب می‌رسید، تقریباً ده هزار نفر مسلمان در معبد قتل عام شدند و هر کس در معبد می‌رفت تا بند پایش خون می‌گرفت. از کفار هیچ کس جان سلامت نبرد، حتی زنان و اطفال را کشتیم. پس از کشتار نوبت به غارت خانه‌ها رسید. کسان ما چون از خونریزی سیرشدند، به خانه‌ها ریختند و هر چه به دستشان افتاد ضبط کردند. هر کس وارد خانه‌ای می‌شد، آن را ملک مطلق خود می‌شمرد؛ و این رسم چنان جاری و ساری بود که گویی قانون بود که باید مو به مو رعایت شود.(17)

صلیبیان و یهودیان

ارتباط و برخورد صلیبی‌ها با یهودیان در اثنای حرکتشان به سوی خاور زمین، شایان توجه‌فراوان است. یهودیان که در راه تجارتیِ میان باختر زمین و کشورهای عربی سکونت گزیده‌بودند، در تسهیل کار بازرگانی میان شرق و غرب نقشی مؤثر ایفا می‌کردند. آنان که در کشورهای اروپایی زندگی آرام و بی دغدغه‌ای را سپری می‌کردند، به طور گسترده به کار رباخواری اشتغال داشتند. در نتیجه مسیحیانی که ناچار بودند برای گذران زندگی دشوار خود، سودهایی کلان به آن‌ها بپردازند، کینه‌ی آنان را به دل گرفته در پی فرصتی بودند تا خشم خویش را بر سر آنان فرود آورند.(18)
با پیش آمدن قضیه‌ی جنگهای صلیبی و حرکت مسیحیان به سوی خاور زمین، جنگجویان برای تأمین هزینه‌های سفر خویش به شدّت نیازمند پول نقد بودند. هر کس که مال و منالی داشت از راه فروش آن‌ها پول لازم را فراهم ساخت. اما افراد بی‌چیز ناگزیر بودند که ازیهودیان وام بستانند، آن هم با بهره‌ای گزاف. در این هنگام در ذهن جنگجویان این پرسش‌خطور کرد که چرا باید آن‌ها برای رفتن به سوی مزار مسیح وامدار نامردمانی شوند که خودشان عیسی مسیح را آزار داده و مصلوبش کرده بودند؟ آیا نباید انتقام حضرت مسیح از اینان گرفته شود؟ اگر مسلمانان، دشمن پیروان مسیح بودند، یهودیان خود آن حضرت را به دار آویخته بودند!(19)
با قوّت گرفتن چنین ایده‌ای کشتن یهودیان آغاز شد. اینان را هر کجا می‌یافتند به قتل می‌رساندند و چنان شرایط دشواری پیش آمد که بسیاری از آنان ناگزیر به خودکشی گردیدند. یهودی‌ها با استفاده از نفوذ مادی خود شماری از سران نظامی و آبای کلیسا را تطمیع کردند و به آن‌ها باجهای کلان پرداختند تا آنان را در پناه خودشان بگیرند، ولی این کار سود چندانی نبخشید! زیرا عامه‌ی مردم از آن‌ها ناخشنود بودند و مهار حرکت عوام کار آسانی نبود.چنانکه پیش از این گذشت، این کینه‌ی تاریخی در حمله‌ی به قدس نیز خود را نمایاند و یهودیان ساکن بیت المقدس همه در آتش قهر صلیبی‌ها گرفتار آمده، نابود گشتند.(20)

پس از سقوط اورشلیم

با سقوط قدس صلیبیها به بزرگ‌ترین هدف و دیرینه‌ترین آرزوی خویش رسیده بودند. آن‌ها که روزگاری دراز، حاکمیت مسلمانان را بر اورشلیم مانع حضور آزادانه‌ی خود در این شهر می‌پنداشتند و به همین خاطر آن جنگ مهیب را به راه انداخته بودند، اینک در کمال شادمانی خویشتن را بر قبله‌ی آمالشان حاکم می‌دیدند. تجاوزگران اروپایی در این هنگام به دو دسته تقسیم شدند، گروهی به شهر و دیار خود بازگشتند و گروهی دیگر در سرزمین فلسطین‌ماندگار شدند. آنهایی که ماندند به زودی به وطن جدید خو گرفتند، با ساکنان بومی آنجا درآمیختند و آداب و رسومشان را پذیرفتند؛ و حتی سرزمین جدید را به مراتب از اروپا بهتر یافتند. چنان که یکی از آن‌ها گفته بود: «ما که از مغرب بودیم به صورت مردم مشرق درآمده‌ایم... وطن خود را فراموش کرده‌ایم. بسیاری از ما مولد (زادگاه) خود را نمی‌دانند و از آن یاد نمی‌کنند. یکی خانه و خدم دارد، چنانکه گویی آن‌ها را به ارث دارا شده، دیگری به جای‌اینکه از هموطنان خود زن بخواهد یکی از اهل شام (ارمنی) یا عرب نصرانی را به زنی‌خواسته است... به همه زبان تکلّم می‌کنند و گفته‌ی آن‌ها را می‌فهمند. اکنون که مشرق تا این درجه به حال ما مساعد می‌باشد، برگشتن به مغرب چه ضرور است؟»(21)
نخستین کاری که به وسیله‌ی صلیبی‌ها انجام گردید تعیین کشیش و پادشاهی برای اورشلیم بود. این کار پس از گفت و گوهای فراوان صورت پذیرفت و شخصی به نام «گودفری» نه به عنوان پادشاه بلکه به عنوان «مدافع جانباز آرامگاه مقدس» قدرت را به دست گرفت؛ و سه کنت نشین دیگر نیز در شهرهای «اُدیسا (رها)»، «انطاکیه» و «ترابلس» به مرکزیت اورشلیم تشکیل گردید.(22)
برای تقویت و تحکیم پایه های حکومت اورشلیم و دفاع از سرزمین فلسطین در مقابل‌مسلمانان، سه فرقه با ماهیت راهبی ـ سربازی تشکیل گردید: فرقه‌ی سن ژان بیت‌المقدس یا میهمان نوازان، فرقه‌ی پاسبانان معبد و فرقه‌ی سواران آلمان. اعضای این فرقه‌ها موظّف بودند تا همانند راهبان مغرب زمین سرگرم عبادت و ریاضت و از نظر نظامی پیوسته آماده‌ی کارزار باشند. لباسشان نمود روشن این ماهیت دو گانه بود. آنان اسلحه سواران جنگی را به خود می‌بستند و بر روی آن لبّاده ی بلند راهبی می‌پوشیدند.(23)
رنگ لباده ی میهمان نوازان مشکی بود، با صلیب سفیدی بر روی سینه و لباده ی پاسبانان معبد سفید بود و صلیبی قرمز داشت.(24)
ولی با وجود تصرف بیت المقدس، همه‌ی کار پایان نیافته بود. رفت و آمد زائران مسیحی از صحرای خشک و سوزان فلسطین بس دشوار بود؛ و مسیحیان ناچار بودند شهرهای ساحلی دریای مدیترانه را به تصرف درآورند تا هم میان متصرفات شمال و جنوب خویش پیوند برقرار سازند و هم آمد و شد زائران را از راه دریا امکان پذیر گردانند.
در مقابل وضعیت مسلمانان نیز بسیار ناگوار بود، چرا که یکی از مقدس‌ترین مکانهای دینی خویش را از دست داده بودند. این در حالی بود که از آغاز حرکت صلیبی‌ها تا تصرف بیت المقدس، مدت سه سال به درازا کشیده بود و چنانچه اراده‌ی سیاسی و همگانی بر وحدت تعلّق می‌گرفت، چنین زمانی برای تشکیل یک نیروی دفاعی متّحد بر ضد صلیبی‌ها اندک نبود. ولی افسوس که عباسیان، فاطمیان و سلجوقیان همه ناتوان بودند و اختلافهای سیاسی و به ویژه مذهبی هیچ رشته‌ی پیوندی میان آن‌ها باقی نگذاشته بود؛ و این بزرگ‌ترین سرمایه برای صلیبی‌ها بود که در این فضای قهر و پراکندگی، مبانی قدرت خویش را در سرزمینهای اسلامی استحکام بخشند.
بزرگ‌ترین سرمایه‌ی فرنگان، پراکندگی مسلمانان بود. به علت هم‌چشمی‌های رهبران مسلمان و خودداری ایشان از مساعدت به یکدیگر بود که نخستین جانبازان صلیب به آنچه می‌خواستند، رسیدند. شیعیان که خلیفه‌ی فاطمی مصر سرآمد ایشان بود از خلیفه‌ی بغداد و ترکان سنّی کیش، همان قدر نفرت داشتند که از عیسویان. در میان ترکان نیز اتفاقی نبود؛ میان سلجوقیان و [خاندان] دانشمندیان، خاندان تُتُش با خاندان اَرْتَق و حتی میان دو پسر تتش همواره رقابت حکمفرما بود. و حال آن که وجود اتابکهای تک روی مانند کربوغا، به آشفتگی می‌افزودند و دودمانهای دون پایه‌ی عرب مانند بنوعمار طرابلس و منقذیان شیرز با بهره‌برداری از این پریشانی کما بیش استقلال خود را حفظ کرده بودند. کامیابی صلیبیان اوضاع را آشفته‌تر کرده‌دلسردی و کینه‌توزیهای متقابل، همکاری امیران مسلمان را مشکل‌تر می‌کرد.(25)
این وضعیت همچنان در سرزمینهای اسلامی حکمفرما بود تا آنکه عماد الدین زنگی به قدرت رسید و دولت اتابکی زنگی در موصل تشکیل گردید. دولتی که هم خودش با صلیبی‌ها پیکارهای فراوان کرد و هم سرداران بزرگی چون اسدالدین شیرکوه و صلاح الدین ایوبی را در خود پرورش داد.(26)

عمادالدین زنگی و بازپس‌گیری رُها

همه‌ی ملل جهان و از جمله ملّت اسلامی، پیشرفت‌ها و افتخارات سیاسی ـ نظامی شان را مرهون‌وجود قهرمانانی هستند که از دو ویژگی سلحشوری و سیاستمداری، یکجا بهره‌مند بودند. مطالعه‌ی زندگی یکایک حکمرانان اسلامی پس از رسول خدا(ص)، چه در دوره‌ی خلفای راشدین و چه خلفای اموی، عباسی و فاطمی و همچنین امویان اندلس و امپراتوری عثمانی آشکار کننده این حقیقت است که هرگاه زمامداران اسلامی از خصلت سلحشوری و شعور سیاسی برخوردار بوده‌اند، اوضاع ملّت اسلام نیز به سامان بوده؛ و در مقابل به میزان نا آشنایی آنان با آیین لشکرکشی و آداب سربازی، اوضاع، آشفته و پریشان بوده است؛ چنان که در دشواری‌های بزرگ و اوضاع و احوال پیچیده نیز گره‌های کور همیشه با سرپنجه‌ی تدبیر قهرمانان و مردان بزرگ گشوده شده است. در ماجرای جنگهای صلیبی نیز این حقیقت خود را به خوبی نمایاند. مسلمانان با وجود کثرت عِدّه و عده‌ی خویش از عهده‌ی صلیبی‌ها بر نیامدند؛ مگر پس از آنی که قهرمانانی بزرگ همچون عماد الدین زنگی، نورالدین زنگی، اسدالدین شیر کوه و صلاح الدین ایوبی از خاندانهای زنگی و ایوبی پا به عرصه‌ی پیکار و جهاد گذاردند؛ و سرتاسر عمر خویش را در راه مبارزه با اروپائیان تجاوزگر سپری کردند و سرانجام به یاری خدای بزرگ در پرتو روحیه‌ی معنوی و حماسی خویش شرّشان را از سر مسلمانان کوتاه کردند.
عمادالدین زنگی از اتابکان بزرگ سلجوقی و بنیانگذار سلسله‌ای ترک نژاد است که از سال 521 ـ 624 ه / 1127 ـ 1227 م بر مصر، شام و جزیره(27) فرمان راندند. او در دستگاه برکیارق سلجوقی از خود کاردانی و لیاقت نشان داد و در همه‌ی نبردهای میان سلاجقه و صلیبی‌ها شرکت جست. عمادالدین نخست منصب شحنگی(28) بغداد و پس از آن حکومت موصل یافت. در آنجا بود که حمله‌های بی‌امان خویش را بر ضد صلیبیان آغاز کرد و پس از نبردهای فراوان به بزرگ‌ترین موفقیت خود و نخستین پیروزی بزرگ مسلمانان دست یافت. او موفق شد در سال 539 ق / 1144 م شهر رُها (اورفا) یعنی بزرگ‌ترین مرکز نظامی فرنگیان را در شام و عراق تصرف کند و قلمرو مسیحیان را به کرانه‌های خاوری دریای مدیترانه محدود گرداند؛ و اروپاییان را به شدّت نگران سازد.(29)
خبر سقوط رها در سرتاسر عالم طنین افکند. برای مسلمانان نقطه‌ای روشن از یک امید تازه بود. آن ایالت مسیحی که در قلب ممالک ایشان رسوخ کرده بود، اینک از پا افتاده بود و فرنگان، سوای کرانه‌ی مدیترانه، جایی را نداشتند راه حلب به موصل از دشمن پاک شده بود و از آن دولت مسیحی که میان ترکان آناطولی با ترکان ایران شکاف انداخته بود، دیگر اثری به‌جا نبود. لقب سلطان، در خور زنگی بود. سقوط رها برای فرنگان زنگ خطری بود که برای نخستین بار بدین حقیقت پی بردند که اوضاع خاور بر وفق مراد مسیحیان نمی‌چرخد.(30)

جنگ دوم

خبر سقوط رها اروپا را بار دیگر به جنبش آورد و پاپ و پادشاهان به گرد آوری نیرو و تحریک عوام الناس پرداختند. اروپاییان اینک در دو جبهه با مسلمانان می‌جنگیدند؛ یکی اسپانیا و دیگری فلسطین. جبهه‌ی اسپانیا با تهاجم مرابطون(31) زیر فشار قرار داشت و اوضاع فلسطین پس از سقوط رها به شدت رو به وخامت نهاده بود. در نتیجه‌ی تبلیغاتِ جنگ طلبان، موج دوم حرکت صلیبی‌ها، که پادشاهان آلمان و فرانسه فرماندهی آن‌ها را به دست داشتند، به‌سوی آسیای صغیر آغاز گردید.(32)
در همین دوران اوضاع سیاسی آسیای صغیر نیز بسیار آشفته گردیده بود. سقوط دولت دانشمندیه(33) موجب شده بود که دیگر حکمرانهای منطقه بر خاکشان چشم بدوزند. امپراتوری بیزانس نیز که از سوی ترکان به شدت احساس ناامنی می‌کرد، پیغام فرستاده از ممالک اروپایی کمک خواسته بود. این اوضاع آشفته در ممالک اسلامی، چشم انداز پیروزی را برای صلیبی‌ها نیک جلوه می‌داد؛ اما واقعیت چیزی جز این را اثبات کرد. آلمان‌ها که پیش‌تر از فرانسویها به سوی شرق در حرکت بودند در عبور از قلمرو امپراتوری بیزانس چنان رفتار ناپسند و وحشیانه‌ای از خود نشان دادند که امپراتور ناگزیر شد کسانی را با آنان همراه سازد، بلکه بدون غارت و چپاول اموال مردم از خاکش عبور کنند؛ و همین امر به نوبه‌ی خود موجب منازعه‌ی میان نیروهای امپراتوری و نیروهای آلمانی گردید؛ نیروهایی که به مقصد نرسیده و در میان راه مستهلک شدند. اینان در یک نوبت گرفتار سیل گشتند و بیشتر اموالشان را از دست دادند و در نوبتی دیگر مورد حمله‌ی چابک سواران ترک قرار گرفتند به طوری که «کُنراد» ـ پادشاه آلمان ـ نه دهم سربازانش را با همه‌ی لشکرگاه و اسباب موجود در آن را از کف داد.(34)
چون سپاه کُنراد با این وضعیت به نیقیه رسیدند در آنجا با سپاهیان فرانسوی پیوستند که آن‌ها نیز دُچار بلا و بدبختی گشته بودند. به هر حال سپاهیان باقیمانده دو گروه حرکتشان را از سر گرفتند تا به افسس رسیدند. در این هنگام کُنراد به قسطنطنیه بازگشت و منتظر پایان فصل زمستان ماند. سپس از راه دریا به فلسطین رفت. این در حالی بود که پادشاه فرانسه از راه خشکی به آنجا رسیده بود. آن دو و دیگر پیشوایان صلیبی در سوریه بر سر حمله‌ی بر دمشق‌توافق کردند و شهر را در محاصره گرفتند ولی زاد و توشه‌ی آنان پایان یافت و بدون گرفتن هیچ‌نتیجه‌ای دست از محاصره کشیدند کُنراد راه آلمان را در پیش گرفت. لویی تا سال بعد در سوریه ماند و پس از آن به سرزمین خود بازگشت. به این ترتیب حمله‌ی این دو پادشاه به پایان رسید و در چشم مسلمانان، که پیش‌تر بیمناک قدرتشان بودند، خوار و بی‌مقدار گشتند.(35)
به این ترتیب جنگ دوم صلیبی که به منظور باز پس‌گیری رُها (اورفا) برپا شد به شکست انجامید و تلاش اروپائیان برای جلوگیری از نزدیک شدن جبهه‌ی شمال و جنوب اسلامی به یکدیگر ناکام ماند. در حالی که صلیبیها به شدت می‌کوشیدند تا از اتحّاد میان شام، قلمرو نورالدین زنگی،(36) با مصر جلوگیری کنند، در این سرزمین حوادثی روی داد که پای شامیان را به آنجا گشود و سرانجام موجب ظهور صلاح الدین ایوبی و تسلط وی بر مصر گردید.

صلاح‌الدین ایوبی (532 ـ 589 ه / 1138 ـ 1193)

صلاح الدین یوسف بن ایوب ملقب به الملک الناصر، بنیانگذار سلسله‌ی ایوبی و قهرمان بزرگ جنگهای صلیبی است. او دوران کودکی و جوانی را همراه پدرش در خدمت نور الدین زنگی سپری کرد و در 27 سالگی همراه عمویش، اسدالدین شیر کوه، به مصر عزیمت کرد.
اما داستان عزیمت شیر کوه ـ که او را نیز باید یکی از قهرمانان جنگهای صلیبی به شمار آورد ـ از این قرار بود که منازعه میان دو تن از رجال سیاسی به نامهای ضرغام و شاور در مصر بر سر منصب وزارت فاطمیان، موجب گردید که ضرغام از صلیبی‌ها و شاور از نورالدین کمک بگیرد. ضرغام جزیه‌ای یک ساله را به صلیبی‌ها پیشنهاد داد، در حالی که پیشنهاد شاور به نور الدین پرداخت 1/3خراج مصر در مقابل این کمک بود.
نورالدین از این پیشنهاد به طمع افتاد و اسدالدین شیر کوه را که در این هنگام ولایت حمص را به اقطاع(37) داشت به یاری او فرستاد. در این سفر شیر کوه برادر زاده‌ی جوانش یعنی صلاح الدین ایوبی نیز وی را همراهی می‌کرد.
سپاه نورالدین در ربیع سال 559 ه / 1164 م به بلبیس رسید و در آنجا با سپاه فاطمیان به فرماندهی ضرغام درگیر شد. جنگ با شکست و قتل ضرغام پایان یافت و پس از آن شاور بلافاصله عهده‌دار وزارت شد. اما وی از عهدی که با نورالدین کرده بود سرباز زد و از ورود شیر کوه به قاهره نیز جلوگیری کرد.(38)
پس از آن اسدالدین دو نوبت دیگر نیز به مصر لشکر کشید و در طی همین دوران زندگی را بدورد گفت. لشکرکشیهای اسدالدین به مصر حایز اهمیت بسیار است، زیرا در نهایت موجبات اتحاد مصر و شام و در نتیجه آزادی اورشلیم را فراهم آورد. به اعتقاد رانسیمان، شیرکوه نخستین کسی در جهان اسلام بود که به فراست دریافت برای آزادی فلسطین نخست باید مصر را تسخیر کرد و تا پایان عمر نیز در این راه از پای ننشست. اما شخصیت وی بیشتر زیر تأثیر نورالدین و صلاح الدین قرار گرفته است. او می‌نویسد:
شیر کوه از پی این کامیابی دیر نپایید و در بیست و سوم مارس سال 1169 م از پرخوری‌درگذشت [ ! ]. نام این مرد در تاریخ تحت آوازه‌ی خداوندش نورالدین و برادر زاده‌اش صلاح الدین قرار گرفته است؛ و حال آنکه در جمع تمام رهبران عالم اسلام فقط او بود که به فراست دریافت که به قصد باز پس گرفتن فلسطین نخستین قدم را باید در کار تسخیر مصر برداشت که موقع‌نظامی کم‌نظیر و منابع فراوان داشت و علی رغم تردیدهای نورالدین خود هرگز از پا ننشست تا بدین آرزو تحقق بخشید. ثمره‌ی تلاشهای پی‌گیر او را برادر زاده‌اش، صلاح الدین، چید. چهره‌اش خوشایند نبود؛ قامتش کوتاه و تنومند و رخسارش سرخ فام و یکی از دیدگانش نابینا بود. سیمای ناخوشایند وی معرف خوبی بود برای اصل و نسب گمنامش؛ با این همه سربازی بود نابغه و کمتر سرداری می‌توان جست که از محبّت بی دریغ سربازان خویش این همه‌برخوردار بوده باشد.(39)
در این دوران، یعنی دوره‌ی لشکرکشیهای خاندان زنگی به مصر، یکی از رویدادهای تاریخی بسیار مهّم این سرزمین رقم خورد؛ و آن برچیده شدن خلافت فاطمیان از آن دیار بود. نورالدین زنگی ـ که خود طرفدار خلافت بنی عباس بود ـ از صلاح الدین خواست که به خلافت فاطمیان پایان دهد. اما وی که همه‌ی اختیاراتش را از خلیفه‌ی فاطمی داشت زیر بار این پیشنهاد نرفت و انجام خواسته‌ی ولینعمت خویش را به تعویق می‌افکند. تا آنکه نورالدین وی را تهدید کرد که در صورت تعلّل بیشتر، خود به مصر خواهد آمد. صلاح الدین نیز ناگزیر پذیرفت و به آن اقدام تاریخی مبادرت ورزید.(40)
انجام چنین کاری چندان آسان هم نبود، زیرا فاطمیان سالیانی دراز بر مصر حکومت داشتند و مردم طرفدار و هوا خواهشان بودند و امکان بروز شورش وجود داشت. از این رو صلاح الدین چاره‌ای اندیشید و نخست در یکی از مساجد خواندن خطبه به نام خلیفه‌ی عباسی را آزمود و چون این کار بی‌سر و صدا و آرام و بدون مخالفت هیچ کسی انجام شد، فرمان داد تا در هفتم محرم سال 567 ه (1171 م) بر همه‌ی منبرهای قاهره به نام خلیفه‌ی عباسی خطبه خوانده شود. به این ترتیب دولت فاطمی در کمال آرامش ساقط شد.(41)
پس از بر افتادن فاطمیان زمام امور مصر به دست صلاح الدین افتاد و در پی آن حکومت ایوبیان بنیاد نهاده شد. صلاح الدین که از نورالدین زنگی بیمناک بود سرزمین یمن را، به عنوان گریزگاه احتمالی، به وسیله‌ی برادرش، توران شاه، تصرف کرد و از آن پس مبارزه‌اش برضد صلیبی‌ها رو به فزونی نهاد. میان طرفین درگیریهای فراوان روی داد؛ تا آنکه سرانجام صلاح‌الدین موفق شد پس از تصرف «حماه» (42) سرزمین شام را به تصرف خویش درآورد و در نبرد سرنوشت ساز «حطین»(43) باز پس‌گیری بیت المقدس برای وی امکان‌پذیر شد. او پس از تصرف دژهای «طبریه»، «ناصره»، «سامره»، «صیدا»، «بیروت»، «بترون»، «عکا»، «رمله» و «حبره» به سوی «بیت المقدس»(44) تاخت و در رجب 583 / سپتامبر 1187 م در غرب آن شهر اردو زد. صلیبی‌ها تا پای جان در دفاع از شهر کوشیدند، اما قدرت آتش سنگین منجنیق‌های‌سپاهیان صلاح‌الدین در اواخر همان ماه آنان را وادار به تسلیم کرد.(45) تصمیم اوّلیه صلاح‌الدین گرفتن انتقام بود. ولی تهدید صلیبیان شهر به ویران سازی اماکن مقدس و کشتن مسلمانان دربند، وی را از این تصمیم باز داشت و پذیرفت که مسیحیان در مقابل پرداخت سرب‌ها از شهر بیرون روند.
به دنبال آن افراد دارا و توانگر سربهای خویش را پرداختند و آزاد شدند. کسانی هم که توان این کار را نداشتند به عنوان بنده فروخته شدند. در این هنگام شماری از توانگران مسلمان و مسیحی دخالت کردند و شمار بسیاری از اسیران را خریدند و آزاد کردند. به جزشماری چند از افراد ناتوان و بیمار به کسی اجازه‌ی اقامت در شهر داده نشد. مؤسسه‌های دینی‌مسیحیان در شهر ویران گردید. قبهی الصخره و مسجدالاقصی مرمّت شد و به مناسبت بزرگداشت این واقعه‌ی عظیم بیمارستان‌ها و مدارس فراوان بنا گردید. حضور امیران ایوبی و اقدام آنها به ساخت بناهای فراوان بر شکوه این روز افزود. همه‌ی مسلمانان در آن روز شادمان بودند. به دنبال آن، شهرهای فلسطین که در دست مسیحیان بود یکی پس از دیگری به تصرف صلاح الدین در آمد. تنها چیزی که در دست آن‌ها باقی ماند انطاکیه، طرابلس و چند شهر و دژ کوچک دیگر بود.(46) بد نیست که در اینجا سخن رانسیمان را نیز درباره‌ی رفتار مسلمانان در هنگام فتح قدس‌بیاوریم، که می‌نویسد: «مردان پیروز افرادی شریف و با مروّت بودند. درست در همانجا که در 88 سال پیش فرنگان از دریای خون گذشتند، حتی یک خانه به یغما نرفت و به یک جاندار آسیب نرسید. به امر صلاح الدین سربازان خیابان‌ها و دروازه‌ها را زیر نظر گرفتند و از هر گونه دست‌اندازی احتمالی به جان و مال مردم جلوگیری به عمل آورند... به زودی مردم به صورت دو رشته‌ی طولانی شهر را پشت سر نهادند. یک گروه آن‌ها که یا به دست خود یا از برکت تلاشهای «بالیان»، فدیه‌شان داده شده بود و آزاد بودند؛ و یک گروه آن‌ها که از عهده‌ی پرداخت فدیه بر نیامده و به اسارت می‌رفتند. حال اینان چنان رقت‌انگیز بود که العادل به‌پیشگاه برادر شتافت و درخواست تا به پاس خدمات وی هزاران تن از اسیران را بدو بخشد. صلاح‌الدین التماس برادر را بر آورد و او بی‌درنگ آزادشان کرد. بطریق (کشیش) هراکلیوس که برای تظاهر به نیکوکاری وسیله‌ای این همه ارزان پیدا کرده بود، در خواست که تنی چند را نیز بدو بخشند. هفتصد تن دیگر به خاطر او و پانصد تن به احترام بالیان آزاد شدند. آنگاه صلاح الدین اعلام کرد که خود کلیه‌ی بانوان و مردان سالخورده را خواهد بخشود. بانوانی که فدیه‌شان داده شده بود، با دیدگان گریان به پیشگاه شاه آمدند و گفتند که بی‌شوهر و برادر کجا می‌توانند رفت ـ چون همه یا کشته و یا اسیر شده بودند ـ صلاح‌الدین قول داد همه‌ی شوهران اسیر را آزاد گذارد و از خزانه‌ی خاص خویش به هر زن بیوه و کودک یتیم فراخور شأنی که داشت هدیه‌ای عطا کرد. مهربانی و شفقت این مرد درست نقطه‌ی مقابل ـ نامردمیهایی بود که از نخستین مجاهدان فاتح صلیب سر زد.(47)
همو در جای دیگر درباره‌ی شخصیت صلاح‌الدین می‌نویسد: «چه اینکه کامیابیهای او را پاسخ اجتناب ناپذیر جهان اسلام به هماوردجویی فرنگان تجاوزکار بدانیم و چه اینکه آن را زائیده‌ی دوراندیشی امیران بزرگی که قبل از او برخاستند و چه اینکه به حساب کشاکش‌ها و خامکاریهای ابلهانه‌ی فرنگان یا شخصیت بارز شخص وی بگذاریم، در این نکته جای هیچ‌شکی نیست که او توانست روح و قدرت خاوریان را به منصّه ی ظهور رساند. در شاخهای حطین و بر دروازه‌های اورشلیم انتقام شکست مجاهدان از نخستین جنگاوران صلیب گرفته شد. صلاح‌الدین نشان داده بود که یک انسان شریف، تاج پیروزی را چگونه بر سر می‌گذارد»(48)
ادامه دارد ...
منبع: بینش، عبدالحسین، (1386)، نگاهی نو به جنگ¬های صلیبی، قم، نشر زمزم هدایت.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط