نویسنده: مجتبی ورپشتی
منبع: راسخون
منبع: راسخون
چکیده:
در این مقاله، ابتدا به ولایت فقیه، از دیدگاه لغت وسپس به واژه فقیه از دیدگاه لغوی واصطلاحی پرداخته شده است. روایاتی در مقاله در رابطه با جایگاه و مقام شامخ فقیه آمده است تا مبین جایگاه رفیع فقیه در مکتب تشیع باشد وبا توجه به این که این مقاله بیشتر جنبه عقلی دارد به حجیت عقل و روایاتی در تأیید آن اشاره شده است. به تعریف سیستم حکومتی در ولایت فقیه نیز پرداختهایم وسپس اختیارات ولی فقیه را بیان کردهایم و به این دلیل که ولایت فقیه در زیر مجموعه حکومت دینی جای میگیرد به نقطه مقابل حکومتهای دینی یعنی بحث سکولاریسم پر داخته ایم ودلایلی بر تلفیق دین وسیاست اقامه کردهایم ودر پایان به نقش انکار نا پذیر مردم در ولایت فقیه پرداخته و سپس نتیجه گیری کردهایم..
مقدمه:
آنچه که در قرون متمادی، در رابطه با اختیارات وحیطه نظارت فقیه برمسائل سیاسی مطرح شده؛ هماره مورد اختلاف طبقات مختلف علما وفقها واقع شده، ومحل نزاعهای علمی بوده ولی قدر متیقن، آن است که؛ تمام فقها اختیاراتی برای فقیه در مسائل سیاسی قائل هستند که چارچوب آن، گاهی موسع وگاهی مضیق است؛ اگر چه بسیاری از علما در تأیید اصل ولایت فقیه، سخنها رانده وکتب مختلفی را به نگارش در آوردهاند در مقابل، نظریاتی هم در مخالفت با نظریات مذکور مطرح شده است. در این مقاله سعی شده است که به جنبه های عقلی وشرعی ولایت فقیه پرداخته شود واصل مطلب مورد خدشه قرار نمیگیرد. برخورد عقلی، با هر مسأله ای بسیار مطلوب واز دید اسلامی هم مورد تأئید است. آن قدر عقل دارای ارزش واعتبار است که در روایات، از آن به عنوان رسول باطنی نام برده شده است.البته این مسأله نیز بر کسی پوشیده نیست که عقل هم دارای محدودیت است ودر بعضی مواقع دچار اشتباه میشود ولی آنچه مسلم است، این که تا آنجایی که ممکن است اگر عقل رابه کار گیریم به جهت قبح تکلیف ما لا یطاق ازعذاب هم درجهان دیگر معاف خواهیم بود (در همان مسأله ای که در آن از عقل استفاده کرده وبه نتیجه نرسیدهایم).
وقاعده ملازمه، مؤید این نکته میباشد که که عقل جایگاهی، بس رفیع در ایدئولوژی اسلام دارد.
در دنیای امروز سیستمهای حکومتی مختلفی وجود دارد که هر کدام در اصل وضع خود بر پایه نگرشهای مادی بوده است وآن جنبه دینی که حلقه مفقوده جهان امروز است را درون خود، جای نمیدهد البته این نکته هم وجوددارد که هر کدام با انتقاداتی از جانب اهل نظر روبروست که جای پرداختن به این انتقادات، در این نوشته نمیباشد ولی موضوع بحث ما سیستم حکومتی حاکم حال حاضر کشور یعنی همان نظریه ولایت فقیه میباشد که حاصل تفکر فقهای اسلام ومکتب تشیع در طول ادوار وقرون گذشته است که تاامروز نیز ادامه یافته است.
این نظریه در طول ازمنه گذشته همواره محل بحث وتبادل نظر بوده وبسیاری در رد و تأیید آن سخنها راندهاند که نشانه پویایی مکتب حقه تشیع حتی در امور حکومتی است که نشان میدهد؛ مذهب شیعه مکتبی است که با گوشه نشینی و رهبانیت، مخالف بوده و به این مطلب اعتقاد دارد که افراد همواره باید در متن جامعه حاضر وبی تفاوت به سر نوشت خود نباشند.
آنچه که مبرهن است، این که نظریه ولایت فقیه به عنوان نظریه ای که در حوزه های علمیه به بوته بحث وتبادل نظر گذاشته شده واین نظریه از لحاظ علمی، بسیار پخته ومتقن میباشد.
دراین نوشته، سعی شده است که به مواردی که جنبه تشریعی به این نظریه میدهد پرداخته شود.
ولایت از دیدگاه لغت:
ولایت را به کسر واو به زمامداری، حکومت، پادشاهی وامارت ترجمه کردهاند(1) ویکی از مسائلی که باعث اختلاف نظر در مسأله غدیر شده اس، به فتح خواندن یا به کسر خواندن واژه ولایت است که با اشتباه در لفظ، معنای مورد نظر از آن اراده نشده است فقیه در لغت به معنی دانشمند است ودر اصطلاح به کسی فقیه گفته میشود که احکام شرع را از ادله اربه استخراج نمایدومجموعاٌ ولایت فقیه عبارت است ازحکومت وزمامداری فردی که توانایی استنباط احکام الهی را از منابع آن دارد.پس ولایت فقیه، سیستم حکومتی وزمامداری سیاسی است وولی فقیه، شخصی است که در این جایگاه قرار میگیرد. حضرت آیت الله جوادی آملی میفرماید: «ولایت، واژه ای عربی است که از کلمه وَلی گرفته شده است وَلی در لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر بدون آن که فاصله ای در میان آن دو باشد» و ایشان ولی را در ولایت فقیه، به عنوان سرپرستی مطرح مینمایند.(2)
فقیه کیست؟
مقدمتاً باید گفت: که در زمان نبی مکرم اسلام، مردم جهت رفع مسائل به ایشان رجوع میکردند ومسائلی که در آن در مانده بودند، توسط ایشان حل وفصل میکردند واین بدین دلیل بوده که پیامبر خدا آگاهترین فرد، به دین خداست وتوانایی بر طرف کردن مشکلات افراد را از مجاری شرعی داراست واز باب رجوع به اعلم، مردم به ایشان رجوع می کردندودین دارای بطونی است که هر کسی به این بطون، آگاه نیست وشخص معصوم است که باید از این بطون، مردم را آگاه سازد وبعد از پیامبر این مسئولیت خطیر؛ به عهده ائمه معصومین منتقل شده وتا کنون که امامت امت اسلامی بر عهده حضرت مهدی است واکنون که ایشان در پرده غیبت به سر میبرند، این سئوال مطرح است که آیا احکام شرعی منحصر در عبادات است؟ وچون امام معصوم حضورفیزیکی ندارند باید احکام حکومتی تعطیل شوند؟ به عنوان مثال اگر سرقتی انجام شود به دلیل این که امام معصوم در پرده غیبت به سر میبرند باید حد سرقت تعطیل شود؟ در پاسخ باید گفت که عقل نمیپذیرد که لازمه عدم حضور فیزیکی امام معصوم تعطیل احکام باشد واگر بر فرض محال تعطیل احکام باشد چه لزومی داشته که این احکام در زمان پیامبر اسلام، با این همه مشقت به جامعه عرضه شود ویا این مطلب لازم میآید که احکام اسلامی، محدود به زمان خاصی است ودر دیگر ازمنه، کارایی ندارد که این مطلب هم در علم کلام به طور مستدل رد شده است که جای طرح آن در این نوشته نیست ونه مگر این چنین بوده است که حتی در زمان پیامبر؛ افرادی از جانب ایشان به ممالک اسلامی به عنوان نمایندگان ایشان گسیل میشده است واین سیره در زمان امام علی (ع) نیز ادامه داشته است واین نکته خود تأییدی است بر این بیان که شخص یا اشخاصی میتوانند به عنوان نیابت از جانب امام معصوم مسئول اجرای احکام حکومتی دین خدا در میان مردم دارا باشند پس با این مطالب نظر قائلین به این مطلب؛ که در زمانی که امام معصوم در پرده غیبت به سر میبرند بعضی از احکام باید به صورت تعطیل در آیند رد میشود.اگر قرار باشداحکام الهی، در جنبه عملی در جامعه اجرا شود عقل حکم میکند فرد یا افرادی که آگاهترین افراد به این امور هستند، متصدی اجرای این احکام باشند وفقها آگاهترین افراد به این مسائل هستندحال به معرفی فقیه، از دیدگاه روایات میپردازیم:
امیر مؤمنان فرمودند: از فقیه به شما خبر ندهم (فقیه) کسی است، که مردم را از رحمت خدا نومید نسازد واز عذابش آسوده خاطر نکند و به مردم رخصت گناه ندهد و قرآن را به خاطر میل به چیز دیگر از دست ندهد هلا دانشی که فهم با آن نیست خیری نداردهلا خواندن بی تدبر، خیری ندارد هلا عبادت بی تفکر خیری ندارد. (3)
امام صادق (ع) فرمودند:کسی از مؤمنان نمیرد که شیطان را خوشتر آید از مرگ فقیه. (4)
امام صادق (ع) فرمودند:چون مؤمن فقیه بمیرد؛ در اسلام رخنه ای افتد که چیزی نتواند آن را بست. (5)
رسول خدا فرمودند:فقها امینهای پیغمبرانند تا در دنیا وارد نشده اند عرض کرد یا رسول الله ورودشان در دنیا چیست؟ فرمود پیروی از سلطان، هر گاه چنین کردند؛ از دین خود بر آنها برحذر باشید. (6)
ابان بن تغلب گوید: از امام باقر مسئله ای پرسیده شد وجواب او را داد ابان گوید: فردی که مسئله را پرسیده بود گفت:فقها چنین نمیگویند. امام فرمودند:ای وای بر تو، تو هرگز فقیهی دیده ای؟ به راستی فقیه به حق وکامل زاهد در دنیا ومشتاق به آخرت است ومتمسک به روش پیغمبر است. (7)
آنچه که از روایات فوق بر میآید آن است که فقیه در نزد ائمه معصومین، دارای ارزش واعتبار ویژه ای است ومعصومین جایگاه خاصی برای فقها قائلند. پیامبر اکرم (ص) در روایت سوم فقیه را امین پیغمبران معرفی کرده است پس به طریق اولی فقیه می توانددر زمان غیبت جانشین امام معصوم باشد وآنچه از باب اختیارات مطرح است یک فقیه هم میتواند دارا باشد ومجری احکام اسلامی در زمان غیبت باشد. اما فقیه از باب معنا، دارای یک معنای خاص ویک معنای عام است ومعنای عامی که ازآن اراده شده است؛ مطلق دانشمند است ولی معنی خاص، فقیه و مجتهد جامع الشرایط اسلام شناس است که احکام الهی را از منابع مربوط به آن استخراج میکند وفقیه از باب معنای دوم مد نظر ما دراین نوشته است.
افرادی که در باب ولایت فقیه مطالبی را نوشتهاند فقیه را درباب ولایت فقیه، مجتهد جامع الشرایط میدانند نه هر کسی که عالم به فقه است و میفرمایند:فقیه جامع الشرایط باید سه ویژگی داشته باشد:
1-اجتهاد مطلق
2-عدالت مطلق
3-قدرت مدیرت واستعداد رهبری. (8)
این مطلب، که چرا این نوشته بر محوریت عقل ارائه شده است شاید بحثی با شد که نوشتن در باره آن تکرار مکررات است اما به آن جهت که باید خواننده سیر قلم به این جهت را بداند درباره آن توضیحاتی لازم است که این توضیحات را اجتناب ناپذیر میبینیم.
حجیت عقل:
در دین مبین اسلام وخصوصاًدر مذهب شیعه، برای عقل دارای ارزش واعتبارویژه ای هستیم واین ارزش واعتبار تا آن جایی پیش رفته است که در ادله اربعه، استخراج احکام شرعی جایگاه ویژ ای یافته است ولی آنچه که تحت عنوان حجیت عقل از آن بحث میشود خصوصیاتی دارد ونیز هر عقلی برای ما دارای حجیت نیست اگرچه عقل را دارای حجیت میدانیم ولی استفاده از عقل، دارای قواعدی است که باید این قواعد در تفکر به کار بسته شود تا آنچه محصول عقل است مطلوب باشد. عقلی که در بحث ولایت فقیه موضوع بحث مااست آن عقلی است که ازیک جهت آشنا به افکار فقهی باشد ودر مرحله دوم باید سیاست را بشناسد وبتواند در حیطه مسائل سیاسی صاحب نظر باشدو در مرحله سوم اجتماع ونیازهای آن را به خوبی بشناسد چنین فردی است که میتواند در مسائلی همچون مسأله ولایت فقیه صاحب نظر بوده ونظرش در مسائلی این چنینی نافذ باشدو اما نکته ای که قابل ذکر است این که در استفاده از عقل هم نباید دچار افراط وتفریط شویم چرا که عقل صرف هم در بسیاری از موارد پاسخگوی نیازهای ما نخواهد بود ودلیل ما بر این مدعا آن که خداوند با وجود عقل در بشر به به ارسال رسول پرداخت چرا که عقل را اگرچه در هدایت وکمال لازم میدانست اما کافی نبود وتشریع را بعد مکمل جنبه های عقلی بشر قرار دادو دیگر نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد اینکه هیچ عقلی در بشر عادی وجود ندارد که بتواند ادعای جامعیت داشته باشد ومسائل دیگری هم وجود دارند که این مسائل یاریگر عقل در زمینه های گوناگون است. اگرجه عقل وسنت دو منبع مجزا وجدای از یکدیگر هستندولی آنچه که درباره آنها مسلم است این است که هم عقل برسنت وهم سنت بر عقل صحه میگذارند و برای این که ارزش عقل مشخص شود که درسنت تا چه حد بر آن تأکید شده است روایاتی را در ذیل میآوریم:امام پنجم فرماید:چون خدا عقل را آفرید اورا به سخن در آوردو سنجید گفتش: پیش آی پیش آمد وگفتش: پس رو، پس رفت خدا فرمود: به عزت وجلال خودم سوگند خلقی نیافریدم که از تو پیشم محبوبتر باشد، تورا به کسی دهم که دوستش دارم، همانا روی امر ونهی من باتو است وکیفر وپاداشم به حساب تو است. (9)
آنچه که از روایت فوق برداشت میشود این است که خداوند متعال ثواب وعقاب را به خاطر نعمت عقل بر انسان قرار داده است وقوه اختیار که نهایتاًمنجر به ثواب و عقاب است ناشی از عقل میباشد. نکته دیگری که از این روایت قابل فهم است این است که عقل، نزد خداوند از جایگاه محبوبی بر خوردار است که آن را به آفریده خاص خود، یعنی انسان عطا فرموده است در مقابل از انسان که دارای محبوبترین خلقت خداست تکالیفی خواسته که انجام یا عدم انجام این تکالیف جایگاه فرد را در آخرت مشخص کرده ومنجر به نظام ثواب وعقاب و در نتبجه آن بهشت ودوزخ است پس عقل سلسله اسبابی ایجاد میکند که در انتها منتج به سعادت وشقاوت انسان میگردد.
علی علیه السلام فرمودند: جبرئل بر آدم فرود شدوگفت:ای آدم من مأمورم تورا در میان سه چیز مخیر سازم تا یکی را بگزینی وآن دورا وانهی آدم گفت: ای جبرئیل آن سه چیز کدامند؟ گفت عقل، حیا ودین. آدم گفت عقل را برگزیدم جبرئل به حیا ودین گفت بر گردید واورا وانهید گفتند ای جبرئل ما دستور داریم که همراه عقل باشیم هر جا که باشد جبرئل گفت اختیار با شماست و بالا رفت. (10)
روایت فوق، در بر دارنده این مطلب است که عقل در بر دارنده جامع بین فضائل است ودر جایی عقل نمیتواند حکومت کند وتوأمان رذایل نیز حکمران باشدو عقل فی حد نفسه راهنمای به فضلیت های اخلاقی وانسانی است ورهبری عقل باعث نیل به مسیر صحیح است که این مسیر صحیح ابعاد مختلفی در زوایای فردی، اجتماعی سیاسی و...دارد.
اگر چه روایات در رابطه باعقل، بسیار است اما از مجال این نوشتار مجمل خارج است وبحث را از مسیر اصلی خود منحرف میکند جهت آوردن این روایات بدان دلیل بود تا تأیید سیره معصومین علیهم السلام بر عقل، مبرهن به دلایل نقلی گردد. در تأکید بر عقل وعقلانیت همین موضوع کافی است که یک باب از کتاب شریف اصول کافی در رابطه با عقل وروایات متضمن آن است.
اگرچه برخورد عقلانی با هر پدیده ای مطلوب است واین مطلوبیت بر کسی پوشیده نیست به دلیل این که نگاه عقلانی بر ولایت فقیه یک بعد از این نوشته را تشکیل میدهد لذا این روایات آورده شد تا به گوشه ای از دلایل نقلی هم اشاره ای گردد.
پردازش عقلی به ولایت فقیه به جهت اقناع افرادی است که دیدگان خودرا بر روایات بستهاند اگرچه رد روایات از جهت عقل مردود شمرده شده است وکسانی که در رابطه با منقولات وعلوم نقلی سخن میگویند هیچ دلیل اقناعیای مبتنی بر نظریات خود ندارند. اما قدر مسلم تأیید روایات از طریق عقل وتأیید عقل از جانب روایات است وما هماره در مسائل عقلی با چند گروه مواجهیم:
1-گروهی در واقعاًدر جهل به سر میبرند واز عقل به عنوان ابزاری برای تشخیص استفاده نمیکنند.
2-گروهی که عقل را به کار بستهاند ولی به دلیل این که مواد استدلال آنها غلط است وخود از غلط بودن مواد استدلال خود آگاه نیستد نتایجی که برای آنها حاصل میشود نتایج مطلوبی نیست.
3-گروهی که عقل را به کار گرفتهاند ومواد استدلال آنها نیز صحیح است وساختار استدلال آنها صحیح نیست.
4-گروهی که هم مواد استدلال آنها صحیح است وهم استدلال آنها دارای ساختار درستی است اما حاصل حقیقی این استدلال وکار علمی را یا مخفی کرده یا به طرز ناصواب جلوه میدهند که اینها افراد غرض ورز وخائنان به علم ودانشند.
5-گروهی که مواد وساختار آنها در مباحث علمی صحیح است وآنچه که حاصل کار وپژوهش علمی آنهاست را به گونه ای صحیح در اختیار طالبان علوم قرار میدهند که این افراد، خادمین به علوم مختلف در هر زمینه ای هستند.
درمیان این پنج گروه، گروه اول دارای جهل مرکب وگروه دوم وسوم دارای جهل بسیط هستند ولی گروه چهارم محکوم به تجاهل هستند؛ زیرا حقیقت را به نحوی که هست میدانند ولی آن طور که مطلوب خودشان هست جلوه میدهند نه آن گونه که هست روی این نوشته با افرادی است که در جهل بسیط ومرکب، به سر میبرند نه افرادی که تجاهل میکنند وما در این نوشته بر آنیم که در ساختار یا مواد استدلال افرادی که به این سبب به بیراهه رفتهاند اصلاح ایجاد کنیم تا گامی هرچند کوچک در تنویر افکار بر داشته باشیم اگرچه در این نوشته جهل جاهل را میخواهیم رفع کنیم ولی در مواجهه با تجاهل در صدد ایجاد انتباه هستیم.
فقیهی که در جایگاه ولایت فقیه قرار میگیرد؛ باید حائز شرایطی باشند که ویژگیهای موجود دریک مرجع تقلید، یک قسمت از این شرایط میباشد وفقیهی که در این جایگاه قرار میگیرد از حیث یک فقیه با مسائل دینی مردم روبروست که این رویارویی با مسائل دینی مردم اعم از مسائل فقهی آنان است واین که ازمسائل دینی از آن نام برده شد از این جهت است که دین فقط بعد فقهی ندارد ودر یک جامعه دینی باید روابط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی وسیاسی در چارچوب دین باشد و این مطلب اشراف حاکم اسلامی رابر مسائل دینی میطلبد تا جامعه از این چارچوبها تخطی نکند چون آنچه ما تحت نام حکومت اسلامی، نام میبریم دین شناسی را میخواهد که فقیه باشد واین چنین فردی است که میتواند در رأس امور قرار گیرد ولی با تمامی آنچه گفته شد آیا فقط یک فقیه دین شناس کافی است؟ در پاسخ باید گفت:دین شناسی یک بعد از ولی فقیه است وبعد دیگر ولی فقیه آن است که مسائل سیاسی را خوب بداند ودر یک کلام سیاستمدار باشد و وقتی سیاست با دین تلفیق یابد اثراتی بر آن مترتب است. این اثرات ناشی ازدین باعث تفکیک حکومت اسلامی با دیگر شاکله های سیاسی است؛ اگر چه ممکن است این سیستم سیاسی با دیگر ساختار های سیاسی، وجوه تشابهی را نیز داشته باشد که این گونه مشابهاتها، هیچ گونه لطمه ای به بعد دینی آن نمی زندزیرا اگر این مشابهتهای سیاسی جنبه دینی حکومت اسلامی را مخدوش میکرد توسط اهرمهای اجرایی حکومت اسلامی هیچ گاه به درون سیاستهای دینی راه نمییافت ولی وجه تمایز حکومت اسلامی با دیگر ساختارهای سیاسی از آن جهت است که آن قسمتی که ناظر بر دین واجرای احکام شریعت آسمانی است در دیگر سیستمهای حکومتی وسیاسی در هیچ جای جهان، وجود ندارد. در بعضی موارد با این قضیه مواجهیم که ولایت افقه را مطرح میکنند. اگر بر فرض مثال افقهی بر سر کار باشد که عاری از هر گونه بینش سیاسی باشد اگرچه مشرف بر مسائل فقهی است ولی از جهت تدبیر سیاسی امور چه در بعد داخلی و چه در بعد خارجی عاجز خواهد ماند که این مسأله وجود نظام اسلامی را در معرض خطر قرار خواهد داد وحتی ممکن است از جانب بیگانگان بر مسلمین سلطه ایجاد شود که این مورد با قاعده نفی سبیل منافات دارد. با وجود ولی فقیه جامعه میتواند در مسائل فقهی خود به دیگر فقها نیز مراجعه کندولی نکته ای که در مرتبه اهمیت است این است که حکم حاکم اسلامی با دید حکم حکومتی از جانب دیگر فقها واجب الاتباع است ونه تنها برفقهاست بلکه بر مقلدان آنهاست که تحت حکم حکومتی حاکم اسلامی حرکت نمایند و از آن تخطی نکنند ومسئله ای که تحت عنوان حکم حکومتی از آن نام برده میشود از جهت استیلای سیاسی ولی فقیه در جامعه میباشد واستیلای سیاسی فقیه، حکومتی را تحت عنوان حکومت اسلامی میطلبد که این حکومت اسلامی است که ضمانت اجرا را برای فقیه در جامعه فراهم میکند شیخ طوسی «برای حفظ نظام اسلامی واجرای قوانین الهی وجود حکومت را ضروری میداند به اعتقاد وی در عصر غیبت امام ومبسوط الید نبودن وی مردم همواره در جامعه به قدرت سیاسی نیاز دارندوکسانی باید این قدرت را در اختیار گیرند حال اگرچه در عصر غیبت، امام معصوم وجود داردو همگان از وجود وی فیض میبرند در ظاهر افرادی که به قواعد دین آشنا هستند این وظیفه را متصدی شده وبه جز ویژگیهای خاص امام مثل عصمت سایر خصلتهای رهبر سیاسی جامعه را دارا باشد»(11)
با توجه به نظر بالا لازمه اجرای احکام اسلامی اولاًحکومت اسلامی است ودر مرحله دوم قدرت سیاسی ودر جایگاه سوم فردی که در اریکه حکومت اسلامی قرار گیرد که چنین فردی فقیه است که بعضی از فقها جز ویژگیهای خاص امام معصوم دیگر ویژگیها برای او مسلم میدانند وقدرت سیاسی بر خاسته از این نهاد به دلیل خصائصی که در مجری این قدرت سیاسی است به علم وعمد اجحافی را در بر ندارد وافراذ تحت سیطره این حکومت اطمینان بیشتری به فرد اول حکومت دارند چرا که آشنایی با این سیستم حکومتی گویای این مطلب است که فقاهت در بطن خود در بر دارنده صفاتی است که ورای علم وبینش سیاسی عدالت را نیز در بر میگیرد و این شرط از شرایط لازم در ولی فقیه است که شرط صحت ومشروعیت ولایت اوست.
جایگاه ولایت فقیه در سیستمهای حکومتی:
امروزه با توجه به اینکه علوم سیاسی به صورت تئوریزه در آمده است ونظام های حکومتی دارای ساختارعلمی میباشند این مطلب مطرح میشود که جایگاه ولایت فقیه در این دسته بندیها ونظام های سیاسی در کجا قرار دارد؟ این مطلب بر کسی پوشیده نیست که ولایت فقیه یک سیستم حکومتی است که برخاسته از نظریات علمای دینی وبر پایه آیات وروایات مستنبطه از ادله اربعه میباشد واین نظرات حاصل هوا خواهی و التفاتات مادی نبوده است و اگردر تاریخچه ولایت فقیه اندکی تأمل نمائیم این نظریات متعلق به زمانی است؛ که هیچ حکومتی تحت سیطره هیچ فقیهی نبوده است پس این طور نبوده است که فقیهی بر مسند امور بوده باشد واز دیگر فقها بخواهد تا جهت مشروعیت بخشیدن به حکومت وی تزی این چنینی تحت عنوان نظریه ولایت فقیه را طراحی کنند وبا توجه به این استدلال به این مطلب پی میبریم که ولایت فقیه حاصل پردازش فقهای عادل و عالمی بوده است که تنها دغدغه آنها اجرای احکام اسلامی بوده وبا این اوصاف میتوان اولین خاستگاه این نظریه را در بعد نظری حوزه های علمیه دانست. اما جایگاهی که میخواهیم برای این سیستم تعریف کنیم جایگاهی است که جدای از هر گونه سیستم سیاسیای است که مبنای مادی دارد سیاستمداری که با نگرش الهی به نظامهای سیاسی در دنیا نگاه کند جای یک نظام وساختار حکومتی مبتنی بر دین را خالی میبیند از این جهت وقتی فقه را با شاخصه های سیاسی تلفیق کنیم بر آیند آن میشود فقه سیاسی واین فقه سیاسی هم سیاستمداری میخواهد که جامع بین دین وسیاست باشد واگر سیاستمدار ما یک سیاستمدار معمول باشد نتیجه آن میشود باز هم یک نظام سیاسی رایج در دنیا فقط بایک نام متفاوت ولی اگر سیاستمدار یک فقیه حامع الشرایط باشد صورت مسأله متفاوت خواهد بود واین یک سیستم نوظهور در جنبه عملی است که ولایت فقیه نام دارد وقید عملی را از آن رو میآوریم که این مطلب را یاد آوری کنیم که بحث نظری پیرامون ولایت فقیه قدمتی دیرینه دارد وبستر مناسبی جهت عملی کردن آن وجود نداشته ولی با پیروزی انقلاب اسلامی جنبه عملی کار نیز فراهم شده است واین ساختار سیاسی جامه عمل پوشیده است پس میتوان گفت فقه سیاسی اسلام مبنایی است که ولایت فقیه بر اساس آن پایه گذاری شده است وشاکله اسلامی دادن به امور مختلف چیزی نیست که حاصل تفکر امروز باشد بلکه با کنکاش عمیقی در دین درمی یابیم که دین برای شئون مختلف زندگی آدمی برنامه دارد واگر تا کنون به این برنامهها توجهی نشده است قصور از جانب خود انسان است وشاهد ما بر این مدعا کتب مختلفی است که از زوایای اسلامی به آن نگریسته شده است پس با این تفاسیر میتوان گفت که ولایت فقیه از مباحث مطروحه در فقه سیاسی است وفردی که در این جایگاه یعنی همان ولایت فقیه قرار میگیرد ولی فقیه میباشد.حیطه اختیارات ولی فقیه:
فقیهی که درمسند امور در حکومت اسلامی قرار میگیرد از لحاظ محدوده عملکرد باید از اختیاراتی برخوردار باشد واین موضوع یعنی حیطه اختیارات ولی فقیه در میان نظریه پردازان بحث ولایت فقیه این حیطه اختیارات متفاوت است بعضی از آن جهت که ولایت فقیه جایگاهی است که جانب خداوند با واسطه مورد تأیید قرار گرفته است برای فقیه همان اختیاراتی را قائل هستند که برای حضرات ائمه معصومین قائلند وهیچ تفاوتی میان ولایت فقیه و ولایت معصوم نمیگذارند که امام خمینی در این گروه جای میگیرند. بعضی دیگر از فقها قائل به این مطلب هستند که اختیارات فقیه با اختیارات معصوم یکی نیست وبعضی از امور را مشخص کرده وآن را در ید حاکم اسلامی قرار میدهند پس نهایتاًدر یک جمع بندی میتوان گفت در اصل ثبوت ولایت برای فقیه اختلافی در میان فقها وجود ندارد واز نظر دلیل مورد نظر اتفاق فقهاست واجتماع منقول محصل در این موردبه ثبوت رسیده بحثی که فقها مطرح نمودهاند در رابطه باحدود ولایت فقیه وموارد آن است در این مورد دو نظریه عمده دیده میشود1-فقیه دارای ولایت استقلالی تصرف در امورمردم است وتصرف دیگران در امور مربوط به زندگی خصوصی واجتماعی آنها مربوط به اذن فقیه است به همان گونه که برای امام معصوم ثابت شده است. (12)
2-ولایت فقیه به صورت عام ومانند ولایت ائمه اطهار نیست بلکه فقیه درمورد خاصی ولایت دارد که ادله فقهی به اثبات رسانیده است مانند ولایت براموال مجهول المالک یا ولایت در امور حسبیه ونظائر آن. (13)
پس به یک اعتبار ولایت فقیه را میتوان به ولایت خاص وولایت عام تعبیر کردکه ولایت عام از حیث حکومت مانند حکومت معصومین وپیامبر میباشد و ولایت خاص آن نوع از ولایت است که محدودههایی نسبت به حکومت معصومین برایش وضع شده است و ولی فقیه موظف است طبق این قواعد ودر چارچوب آن عمل کند.
این نکته قابل ذکر است که در این نظام فقیه در چارچوب اختیاراتی که برای او معین شده است حرکت میکند که این اختیارات هم مشخص است و هر گونه تخطی از این چارچوبها انعزال وی را به همراه خواهد داشت حتی احکام ثانویه ای که فقیه به آن حکم میکند بر پایه هوا وخواست شخصی وی نیست وشرایطی که باید احکام ثانویه وضع شود اوضاع واحوال مشخصی است پس آن دسته از افرادی که بر احکام ثانویه وضعی توسط فقیه ایراد میکنند باید بدانند که اولاًوضع احکام ثانویه در زمان امام معصوم نیز وجود داشته است و ثانیاً دایره ای که جهت وضع احکام ثانویه است مشخص میباشد وعقلا نیز بر آن صحه میگذارند وثالثاً اگر احکام ثانویه وجود نداشته باشد دیگر تفقه در دین معنا نخواهد داشت چون احکام اولیه توسط دیگر فقها استخراج وبیان شده است پس نتیجه ای که از آنچه در رابطه بااحکام ثانویه بیان شد میتوان گرفت این است که احکام ثانویه مقتضای ذات فقاهت است وتفویضی ازجانب حضرت حق است و جهت ایجاد این احکام ثانویه مصلحت عمومی مسلمین است پس این احکام ثانویه به دلایل فوق هیچ گونه استبداد رأیی ایجاد نکرده ودیکتاتوری به همراه نخواهد داشت زیرا در استبداد نظر از سر هوا وامیال نفسانی است که منافع عده محدودی را تأمین میکند در حالی که احکام ثانویه به حکم خداوند ودر جهت منافع عموم مسلمین است هر چند ممکن است با منافع عده ای محدود در تعارض باشدکه عدالت فقیه ایجاب میکند منافع حداکثری را در نظر بگیرد. آنچه نیز ذیل عنوان احکام اولی مطرح است احکامی است که از زمان تشریع دین مبین اسلام ثابت بوده و خواهد بود وفقیه در این احکام هیچ گونه دخل وتصرفی نمیتواند بکند. در تفاوت احکام اولیه وثانویه میتوان گفت که فقیه در احکام اولیه فقط در مقام بیان است ولی در احکام ثانویه در مقام ایجاد پس ایجاد این احکام واجرای آن در جامعه رابطه لازم وملزومی دارد ولازمه ایجاد، اجرای این احکام است ودر صورت عدم اجرا ایجاد آن کأن لم یکن میباشد چرا که در صورت اجراست که پایه گذاری این احکام منافع امت اسلامی را تأمین میکند. به بیان ساده تر باید گفت:که اگر جهت اجرایی احکام ثانویه در کار نباشد افتاء آن هیچ توجیهی ندارد.
سکولاریسم و ولایت فقیه:
در نظریه سکولاریسم با تفکری مواجه هستیم که داعیه دار جدایی دین از سیاست است این تفکر که وام دار نظریه پردازان غربی است در قالب بسته ای به نام روشنفکری در جوامع ارئه میشود که طرفداران آن یا دین را نمیشناسند یا با سیاست آشنایی ندارند یعنی یا دین داران فاقد بینش سیاسی هستند یا سیاستمداران نا آشنا به دین واگر ادعای معرفت دینی دارند شناختی از پوسته دین است وبا عمق دین هیچ ارتباطی ندارند در دین مبین اسلام میان دین وسیاست پیوندی وجود دارد که این پیوند نا گسستنی است وما بر این ادعا دلایلی ارائه خواهیم کرد:1-در قرآن آیات الاحکامی داریم که اولین مؤید ماست بر این که دین از سیاست جدا نیست که از این آیات قواعدی همچون قاعده نفی سبیل ودیگر قواعد فقه سیاسی استنباط میشود.
2-ما در مکتب تشیع قائل به عصمت هستیم ودر علم کلام ثابت کردهایم که معصوم هیچ گاه اشتباه نمیکند وسر دمداران سیاست دینی معصوم بودهاند پس این نکته بیانگر این است که دین وسیاست نه تنها هیچ منافاتی با هم ندارند بلکه باید قرین یکدیگر باشند.
3-بعضی از احکام اسلامی جنبه اجتماعی دارند ونظر به این که احکام اجتماعی اسلام نیاز به جنبه اجرایی دارند باید یک حکومت دینی بر جامعه حاکم باشد تا بتوان این احکام اجتماعی را به مرحله اجرا گذاشت.
4- سیره عقلا این مطلب را تأئید میکند که اگر سیاستهای حکومت، با نگرش دینی وضع شود اولاًاینکه سیاست از شفافیت بیشتری برخوردار خواهد بود ثانیاًبا فطرت افراد جامعه تناسب بیشتری خواهد داشت وهمین امر باعث میشود که مردم به سهولت پذیرای سیاستهای حاکم باشندثالثاً سیاست دینی سیاست را از بسیاری از اعوجاجات وانحرافات مصون میدارد که این تفاوت سیاست دینی با سیاست غیر دینی است رابعاًدر سیاست گذاریهای کلان به باورهای دینی مردم احترام گذاشته میشود واین باعث میشود اجتماع در راستای دین حرکت کند که این خواسته اکثریت افراد یک جامعه دین دار خواهد بود. در چنین جامعه ای است که ثبات حاکم خواهد بود و این ثبات به دلیل مرجع هماهنگ کننده واحد در اجتماع است که همان ارزشهای دینی است.
5-وقتی دشمن علیه جوامع دین دار از سیاستهای غیر دینی وضد دینی استفاده میکند عقل حکم میکند در مبارزه با این روش جوامع دین را ناظر بر سیاستهای خود قرار دهند.
باید پرسید که تفکر سکولاریسم از کجا وچرا مطرح شد؟ با واکاوی در تارخ اروپا توجه به جایی معطوف میشود که کلیسا بر امور مختلف مردم حاکم بوده است دوره ای که موسوم به قرون وسطی است واروپائیان با پشت سر گذاشتن این دوره و فرو پاشیدن کلیساپا به مرحله جدیدی میگذارند در این جاست که برای بعضی از صاحب نظران خلط مبحث ایجاد شده است وپیشرفت ناشی از تحولات صنعتی را به جدایی دین از سیاسیت نسبت دادهاند هر چند کلیسای افسار گسیخته آن روزگار که گالیلهها ونیوتن هاراکه سهم بزرگی در تحول علم در دنیا داشته اندرا به پای میز محاکمه میکشاند بی تأثیر در رکود علم نبوده است ولی این مطلب را به اشتباه به دین نسبت دادهاند که تعبیر غلطی است زیرا تفسیر نا صحیح از دین توسط کشیشان مسیحی بوده است که باعث رکود علم در آن روزگار میشده ودین رانمی توان عامل این ایستایی علمی دانست وشاید این خلط رویداد باعث به وجود آمدن نظریه سکولاریسم شده است.
اما دینی که پایه گذار سیاست دینی است دین اسلام است دینی که هرگز تحریف نشده است وبنا بر سنت الهی هم هیچگاه تحریف نخواهد شد وتعمیم مسیحت به اسلام یک قیاس مغالطی است همانطور که توضیحات آن گذشت اسلام دینی است که علم را مطلوب دانسته وتوسط اولیای این دین توصیه های زیادی نسبت به فرا گرفتن دانش شده است حالا اگر این نظره را یک فرد آشنای به دین بیان کند نشانگر این است که یا با سیاست آشنا نیست یا تعالیم دینی خود را بر مبنای استواری بنا نکرده است این چنین است که گفته شده است «تز جدایی دین ازز سیاست وقتی از زبان آشنای به فقه ومعتقد به اسلام مطرح میشود بی شک دلیلی جز این ندارد که آشنای به فقه نسبت به زمان وقالب های فکری آن وشرایط موجود نا آشناست او سیاست را در قالبی میاندیشد که در آن نمیتوان محتوای فقهی را جای داد وقتی سیاست قالب و مفهومی به جز آنچه مفتی نا آشنا شناخته باشد هم چنان بی محتوا باقی میماند وهر کس از راه رسید میتواند آن را به دلخواه خود پرنماید(14) » این مسئله نیز نباید مسکوت بماند که مانباید ساختارهای دینی را جهت انطباق با سیاست تغییر دهیم بلکه سیاست است که باید با نگرش دینی هماهنگ شود وجامعه دینی با رهبری دینی معنا مییابد که آن رهبر دینی همان ولی فقیه است زیرا هیچ جامعه ای بدون سکاندار نمیتواند به اهداف خود نائل شود وچنین جامعه ای است که میتواند ادعای الهی بودن داشته باشد زیرا واضع قوانین خداست ومجری این قوانین با واسطههایی از جانب خداست.
نقش مردم در ولایت فقیه:
همان گونه که ذکر شد مسأله ولایت فقیه یک مسأله الهی واز جانب خداوند است ممکن است پرسیده شود اگر انتصابها از جانب خداست پس نقش مردم در این میان چیست؟ با توجه به این مطلب که در جهان سیاسی امروز افراد یک جامعه نقش مهمی را در مسیر جامعه خود ایفا میکنند ونقش مردم در نظام ولایت فقیه چیست؟ باید گفت مسأله ولایت فقیه اگرچه از جانب خداوند است ولی در آن مصلحت قاطبه مردم لحاظ شده است چگونه میشود نظامی از جانب خداوند برای مردم فرستاده شود وخداوند در آن مصلحت عامه که جهت فرستادن پیامبران الهی است را در نظر نگرفته باشد خداوند فرستادگان خود را بر مردم گسیل داشته است تا جهت صحیح زندگی وطریق سعادت را به مردم نشان دهد پس چگونه میشود این مطلب را توجیه کرد که خداوند در برنامه های بعدی خود ودر زمان غیبت امام معصوم مردم را به حال خود وا میگذارد. اگر از سوی برخی این سئوال مطرح شود که مطالبی که در بالا گفته شد انتصاب را میرساند ودر انتصاب مردم هیچ نقشی ندارند پس دموکراسی در کجای ولایت فقیه جای دارد؟ عده ای ازفقها با رأی مردم به عنوان خبرگان انتخاب میشوند ودر امر انتخاب ولی فقیه این خبرگان نقش اساسی دارند پس در این جا هم مردم نقش خود را در این صحنه سیاسی ایفا میکنند پس نباید نقش مردم را در این میان نادیده گرفت در ادامه اگر گفته شود که در مورد ولی فقیه انتصاب صورت میگیرد یا انتخاب در کار است واین دو مطلب با یکدیگر در تضاد است میتوان گفت که انتصاب در رابطه با عنوان کلی فقیه است به عبارت دیگر فقیه است که از جانب معصوم منتصب شده است که این انتصاب با سلسله عللی به خداوند میرسد ولی انتخابی که از جانب مردم صورت میگیرد در تعیین مصداق فقیهی است که باید در جایگاه ولایت فقیه قرار گیرد یعنی مصداق از جانب مردم اتخاب میشود پس به طور غیر مستقیم رهبری جامعه اسلامی توسط مردم تعیین میشود واین که چرا فقیه با رأی مستقیم مردم انتخاب نمیشود باید اشاره کرد که شناخت فقیه مستلزم احاطه بر مسائل فقهی وسیاسی به صورت توأمان است و متخصصی را میطلبد که دارای شئون فقهی باشد که بتواند حتی الامکان مناسبترین افراد را برای این مسئولیت خطیر که همان رهبری جامعه اسلامی است انتخاب کند و اکثریت مردم نمیتوانند در مسائل فقهی صاحب نظر باشند پس مسئولیت انتخاب ولی فقیه را به نمایندگان خود که آنها نیز از فقها هستند میسپارند پس با توجه به مطالبی که گفته شد انتصاب در مرحله اول واز جانب خداوند وانتخاب در مرحله دوم واز جانب مردم میباشد و هم انتخاب و هم انتصاب است که هر دو باهم در تعیین ولی فقیه دخالت دارند اگر چه انتصاب از جانب خداوند برای این نظام کفایت میکند ولی از جا که جهت تأسیس این نظام حکومتی برای مردم وسعادت ایشان بوده است و مردم هستند که همواره به نظامهای حکومتی مشروعیت میبخشند ودر صدر اسلام نیز رأی مردم وجود داشته البته تحت عنوان بیعت در این نظام نیز رأی مردم دخیل است تا مردم این نظام را بر آمده از اراده خود ببینند.نتیجه گیری:
سیستم حکومتی ولایت فقیه اگرچه از دید روایی بسیار متقن است ونیازی به شرح وبسط ندارد لیکن از جهت عقلی هنوز بسیار کار علمی میطلبد وبا بررسی عقلانی این سیستم به این نتیجه رسیدیم که این نظریه هم با دید دموکراسی بسیار مطلوب است چون مشارکت مردم را به دنبال دارد وهم از نظر این که واضع فوق بشری است به بهترین نحو پاسخ گوی نیاز مادی ومعنوی مردم است این سیستم برتریهای زیادی نسبت به دیگر سیستمهای سیاسی دارد که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:اهرمهای نظارت آن به دو دسته تقسیم میشوند اهرمهای بیرونی هم چون مجلس خبرگان که فقهایی هستند که به کار فقیه نظارت دارند و اهرم درونیای به نام تقوا که در نفس فقیه وجود دارد و شرط رهبری است و اگر این عنصر زایل شود رهبر به خودی خود منعزل میشود عنصر دوم که تقوا نام دارد عنصری منحصر به فرد وبی نظیر است که در میان سیاستمدارن دنیا در هیچ سیاستمداری یافت نمیشود.
جنبه الهی دادن به سیاست در هیچ کجای دنیا نمیتوان سیستمی یافت که این چنین باشد وسیاست را انگیزه های دینی تعیین کند در دنیایی که منافع مادی هر روز انسانهای زیادی را برای منافع خود قربانی میکند اسلام این سیستم را برای حکومت عدالت خواهانه برنامه ریزی کرده است.
عقل حکم میکند که عاقلترین و مدیرترین افراد جامعه، هدایت جامعه را به عهده گیرد وفقیه هم از همه جهات مناسبترین افراد برای ولایت بر مسلمین است.
پینوشتها:
1) لویس،المنجد،1822
2) جوادی آملی،ولایت فقیه ولایت فقاهت وعدالت،122
3)کلینی،اصول کافی،1/101
4) همان، 107
5)همان
6)همان، 135
7)همان،205
8)جوادی آملی،ولایت فقیه ولایت فقاهت وعدالت،136
9) کلینی،اصول کافی،1/33
10) همان،33و35
11) موسویان،اندیشه های سیاسی شیخ طوسی،56
12) عمید زنجانی،فقه سیاسی،2/352-351
13)همان ص354
14) عمید زنجانی،فقه سیاسی،2/354
عمید زنجانی، عباسعلی، فقه سیاسی، چاپ اول، تهران، چاپ وصحافی چاپخانه سپهر،1366
موسویان، سید محمدرضا، اندیشه های سیاسی شیخ طوسی، چاپ دوم، قم، انتشارات بوستان کتاب،1383
جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه ولایت فقاهت وعدالت، چاپ هشتم، قم، نشر اسرا،1387
لویس، معلوف، المنجد، ترجمه:مصطفی رحیمی نیا، چاپ سوم، تهران، انتشارات صبا،1383
کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه:آیت الله کمره ای، چاپ ششم، تهران، انتشارات اسوه،1383
/ج