نیچه و لیبرالیسم

نیچه را بسیاری چون متفکری می شناسند که ارزش خودسازی فردی را در برابر ساختارهای سیاسی قرار می دهد، و بدین سان اندیشه ی او را با فردگرایی لیبرالی سازگار می کنند. اما، همان گونه که بررسی حاضر می کوشد نشان دهد، اندیشه
جمعه، 2 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نیچه و لیبرالیسم
 نیچه و لیبرالیسم

نویسنده: کیت انسل پیرسون
مترجم: محسن حکیمی



 

نیچه را بسیاری چون متفکری می شناسند که ارزش خودسازی فردی را در برابر ساختارهای سیاسی قرار می دهد، و بدین سان اندیشه ی او را با فردگرایی لیبرالی سازگار می کنند. اما، همان گونه که بررسی حاضر می کوشد نشان دهد، اندیشه ی نیچه را نمی توان به این سادگی در فلسفه ی سیاسی لیبرالیسم ادغام کرد. از این رو، من از همین آغاز نکاتی را که او را از فلسفه ی لیبرالیسم جدا می کند، نشان می دهم.
«لیبرالیسم» چون یک آموزه و ناظم فکری، محصول چند قرن تحول است. معنای آن را نمی توان در تعریف واحدی گنجاند. در دانشنامه ی بین المللی علوم اجتماعی(ویرایش دیوید ل. سیلز، نشر مک میلان، 1968 ،9، صص82-276) برخی از اصول اساسی لیبرالیسم فلسفی این گونه فهرست شده است:
1- برای اظهار وجود آزادانه ی شخصیت فردی ارزش قائل می شود.
2- بر این باور است که انسان ها می توانند این اظهار وجود را برای خود و جامعه ارزشمند کنند.
3- از نهادها و سیاستگذاری هایی که از اظهار وجود و رواداری آن محافظت و به پیشبرد آن کمک می کنند، حمایت می کند.
لیبرالیسم دو مضمون اساسی دارد: بیزاری از اقتدار خودسرانه، و اظهار وجود آزادانه ی شخصیت فردی. واژه ی «لیبرال» معنای سیاسی مدرن خود را نخست از حزبی اسپانیایی به نام «لیبرال ها» گرفت که هوادار روایتی از قانون اساسی 1791 فرانسه بود. اما، لیبرالیسم، چون نظام منسجمی از آرمان های سیاسی، از انگلستان قرن های هفدهم و هجدهم برخاست. آرمان های اصلی آن عبارت بودند از آزادی و رواداری دینی، مشروطیت (حاکمیت قانون و تفکیک قوا) و حقوق سیاسی. در آلمان دو مکتب عمده و ناسازگار از دل لیبرالیسم بیرون آمد. مکتب نخست، که از نظرات لاک سرچشمه می گرفت و در نوشته های آموزشگرانه و انسان گرایانه ی کارل ویلهلم فون هومبولت(1835-1767) خود را نشان می داد، خواستار حکومت مشروطه و حداقل اختیارات دولتی بود و هدف جامعه را تأمین امنیت متقابل می دانست. سنت دوم، دولت گرا بود و آزادی را در چارچوب وحدت ملی می خواست. لیبرال های ملی آلمان بیشتر به حقوق جمعی می اندیشیدند تا حقوق فردی.
نقد نیچه از لیبرالیسم در طول سالیان شکل گرفت و سه جنبه ی مهم دارد:
الف) ناسیونالیسم، آرمان های شریف لیبرالیسم اروپایی- عمدتاً شخصیت خلاق- را به تباهی کشانده است.
ب ) از نظر تاریخی، شکل گیری لیبرالیسم فلسفی از لیبرالیسم اقتصادی (سرمایه داری آزاد(1)) جدایی ناپذیر است. به نظر نیچه، سلطه ی اقتصاد پولی بر حکومت، زیر پای زندگی اشتراکی و اخلاقی نیرومند را خالی می کند و بی فرهنگی را رواج می دهد. در دنیای مدرن، اظهار وجود و تحقق فردیت حقیقی تقریباً ناممکن می شود. به نظر نیچه، لیبرالیسم، «شخص خصوصی» (جامعه ی بورژوایی) را رها می خواهد و نه «فرد حقیقی» را. لیبرالیسم درکی از فرهنگ ندارد.
ج ) لیبرالیسم بر برداشتی انتزاعی و غیرتاریخی از خود فردی و تحقق آن مبتنی است. باید تکامل تاریخی و روانی کنش انسانی را بررسی کرد(که همان چیزی است که او در تبارشناسی اخلاق انجام می دهد) تا بتوان وجود انواع انسانی متفاوت و اخلاق های مختلف را نشان داد.
«آزادی فرد» (به معنای «شخص خصوصی»)، که وجه مشخصه ی مدرنیته است، دستاوردی ایهام آمیز است، زیرا در حالی که افراد مدرن را از قید و بند سلسله مراتب اجتماعی و وابستگی های دینی رها می کند، مسئولیت ساختن خود و قوانین خود را یکسره بر دوش فرد می گذارد (فراسوی، 262). اکنون بنیادهای مناسبات اجتماعی باید در راستای کمال این «افراد مستقل » پی ریزی شود و نه بر اساس ارزش های مطلق اخلاقی یا دینی. اما، به نظر نیچه، حکومت مدرن درکی از فرهنگ و، از همین رو، درک مناسب و درستی از سیاست ندارد. دولت مدرن درگیر«سیاست قدرت» است و خود را زیر سلطه ی علائق و جاه طلبی های ناسیونالیستی و نظامی گرانه می یابد. نمی تواند ببیند که سیاست صرفاً وسیله یی است برای رسیدن به یک هدف، هدف ایجاد انسان های حقیقی یا بزرگ و خود چیرگی پایدار«انسان».
بنابراین، فردگرایی نیچه یک فردگرایی اشرافی(2) است و نه لیبرالی. همان گونه که او خود می گوید، هدف فلسفه اش «ایجاد نظامی پایگانی است و نه اخلاقی فردگرایانه»(خواست، 287) اندیشه ی او از جهات مهمی از لیبرالیسم فاصله می گرد. نیچه، بر خلاف لیبرالیسم، فرد را مقدس و مصون از تعرض نمی داند. اندیشه ی او درباره ی «انسان»، ضد انسان گرایانه است(انسان گرایی به معنی قرار دادن انسان در مرکز جهان و تفسیر ارزش آن از دیدگاهی انسانی و یا اخلاقی). نیچه، در مقابل لیبرالیسم مدرن و فمینیسم، که به نظر او به سیاست احساسات گرایانه می انجامند، ارزش ها و فضیلت های جنگاور را تبلیغ می کند. او، بر خلاف لیبرالیسم، اصول اخلاقی اشرافی خود را بر تعهد به مفهوم احترام برابر به همه ی اشخاص، به عنوان موجودات اخلاقی برخوردار از حساسیت برابر، مبتنی نمی کند(این تعریف لیبرالیسم از کتاب باربارا گودوین به نام کاربرد اندیشه های سیاسی، انتشارات جان وایلی، 1992، چاپ سوم، ص37، گرفته شده است). اندیشه ی سیاسی نیچه احساسات اساسی و ژرف ترین عقاید جوامع لیبرال را به مبارزه می خواند. به نظر نیچه، افراد، تنها با قرار دادن خود در خدمت فرهنگ(که برای او به معنی پرورش انسان های بزرگ یا حقیقی)، و با نشان دادن خود به عنوان نیروهای بالنده ی «زندگی» می توانند «ارزش» پیدا کنند. شاید روشن ترین بیان دیدگاه او را بتوان در بخشی از غروب بت ها به نام «ارزش طبیعی خودپرستی» یافت. نیچه در اینجا به روشنی کامل می گوید او «فرد» یا «انسان منفرد» [Einzelne]را، که مردم به آن باور دارند و فیلسوفان آن را مطرح کرده اند، یک خطا می داند. او به خودی خود هیچ نیست، نه یک ذره، نه حلقه یی از زنجیر و نه چیزی صرفاً گذشته به ارث رسیده. نیچه می گوید، به جای اینها او را باید «کُلّیت "انسان" تک تباری که خود را نیز در بر می گیرد» تلقی کرد.

پی نوشت ها :

1- laissez -faire
2- aristocratic

منبع مقاله: انسل، پیرسون، کیت، (1375)، هیچ انگار تمام عیار: مقدمه ای بر اندیشه ی سیاسی نیچه، محسن حکیمی، تهران: نشر خجسته، چاپ دوم(1386).

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.