ناسیو نالیسم از فرایند تاریخی تا جامعه مدنی
نويسنده:سید نظام الدین وحدت
قسمت سوم: دولت ملت ها و ملت دولت ها
نیچه فیلسوف آلمانی میگوید:
"از زمانی که عقل و استدالال سقراط وارد فرهنگ یونان شد،فرهنگ پیشا فلسفی یونان دوران اساطیر،حماسه خود جوش و فاقد عقل ویرانگر،انسانی تر بوده است. "
تا اینکه در چنین استبداد مذهبی فرهنگی اروپا برای اولین بار جنبش اومانیزم« انسانگرایی » در فلورانس ایتالیا از زیر خاکستر های قرون فروزان گشت،در فلورانس برای نخستین بار دولت شهر فلورانسی به روی شانه های طبقه متوسط شکل گرفت، سپس ایدۀ دولت و ملت باعث حرکت دانش و هنر گردید،از متفکران آن دوره یکی لیونارد داونچی هنرمند شهیر ایتالیا بود که با آثارش روح تازه ای به ملت ایتالیا و بخصوص شهروندان فلورانس دمید و متفکر دیگر این دوره یعنی دانته با نگارش " کمیدی الهی " درفش آزادی فکر را بر افراشت. به جز ماکیاولی که با اثر همیشه جاویدان اش یعنی کتاب شهریار،برای نخستین بار به صورت هدفمند و نظام مندتیوری دولت – شهر وملت شهر را به بشریت پیشکش نمود که که بسیاری از سیاست مداران میراث خوار آن بو ده اند.
سپس لویاتان که نمادی از دولت متمرکز است بوسیله ای فلیسوف انگیسی {توماس هابز }در قرن هفده به حیث دومین اثری بود که به زبان انگیسی نوشته شد،هابز در تیوری فلسفی سیاسی خود،دولت را لویاتان نامید،لویاتان در کتاب مقدس تورات به اژدهار بسیار خطرناک اشاره میشود که نماد قدرت است،هابز این نماد را از تورات به عاریت گرفت ولی خواست بگوید که باید یکقدرت واحد وجود داشته باشد تا قادر به کنترول جامعه و ملتی باشد که این همان مفکوره دولت- ملت را پیریزی می کنند.
یعنی اینکه تا وقتیکه ملت شکل نگرفته و به غایت تکامل خود نرسیده،ابتدا باید نخبگان جامعه پیشقدم شوند و دولت ملت ها را بسازند.
هابز طرفدار ایجاد دولت متمرکز و قوی بود،چون به عقیده وی انسان ها ذاتآ خود سر و انارشیست هستند و تاریخ نشان داده که قوی همیشه بر ضعیف حاکمیت داشته پس دولت پایدار از نیرومندان بوجود بیاید تا رعیت ضعیف و خود سر را با استقرار زور و انظباط، سر جایش بنشاند.
اصل گپ این است که هابز تیوری دولت متمرکز ملی و تیوری معضله ی اتباع و شهروند را پایه گذاری کرد، و این تیوری ها بودکه در فرایند تکامل خود ملت دولتهای امروزی را بوجود آورد.
بعد از هابز جان لاک فیلسوف انگلیسی (1704-1633) قطب مخالف لویاتان را وصع کرد. به ارکان جامعه مدنی پرداخت و سیاست جدید را تیوریزه ساخت، لاک جامعه مدنی را جهت دوم دولت میداند،لاک به این عقیده بود که دولت ها بدون جامعه مدنی به سمت استبداد میروند و برای تامین آزادی های اساسی مثل آزادی عقیده و بیان لازم است تا ملتها بوسیله نهاد های مدنی از یکطرف از آزادی ها خود حراست کنند از طرف دیگر بر اعمال دولت ها نظارت داشته باشند، افکار لاک اثر ژرف بر انقلاب فرانسه،انقلاب امریکا و آلمان گذاشت وبورژوازی صنعتی رادر قاره اروپا به شبکه ی نیرومند جامعه مدنی تبدیل کرد،چنانچه در اعلامیه انقلاب کبیر فرانسه افکار جان لاک به روشنی دیده میشود و بخش از مواد اعلامیه را تشکیل میدهد.
لاک بر عکس هابز به این باور بود که دولت باید مشروعیت خود را از ملت بگیرد و مدنی انگار باشد و بوسیله ای قانون همه ای شهروندان از قوی و ضعیف دارای حق برابر باشند. با عقاید لاک است که ناسیونالیسم تاریخی جایش را به ناسیونالیسم مدنی میدهد،یعنی ملت دولت و شهروند آزاد شکل میگرد.
ملت دولت
پس ناسیونالیسم محصول تفکر مدرن است و تفکر مدرن محصول طبقۀ بورژوازی،شاید بهتر باشد فرانسه را به حیث بهترین مثال در اینجا مطرح کنیم و دوباره کمی به گذشته بر گردیم تا بحث را روشن تر سازیم.
در فرانسۀ قرون وسطی شهزاده-محوری حاکمیت داشت یعنی دولت متمرکز ملی که هویت سر زمین واحد و مردم واحد(ملت) بیان کند وجود نداشت. بجای آن،حکومت ها خود مختار محلی یعنی ملوک الطوایفی وجود داشت،هر ایالت حاکمی داشت و ایالت ها همیشه باهم در گیر بودند. و هیچ یک قادر به نمایندگی از ملت فرانسه یا هر ملت دیگری نبودند و همچنان قادر به ایجاد دولت متمرکز ملی نبودند،چون لازمه دولت متمرکز اندیشه ملی شدن«ناسیونالیسم» در ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بود که میتوانیست فقط در وجود طبقه متوسط بورژوازی انطباق عملی خود را پیدا کند.
چون بورژوازی به تولید کالایی و تجارت می اندیشد و این نوع اندیشه به گسترش شهر ها کمک می کند { نمونه تاریخی آنرا در فلورانس متذکر شدم، فلورانس به محل تجارت ملل و ادغام فرهنگ ملل تبدیل گشته بود و این حرکت باعث بوجود آمدن شهر ها شد و شهر ها بود که مردم را از پراگندگی بیرون کرد و به دولت شهر منتهی گردید } و از سوی دیگر ورود دهقانان به شهر ها رمینه فرهنگ واحد شهری بوجود مییاید که خود موجب تشکیل ملت میشود.
ناسیونالیسم،اندیشۀ وحدت و اضمهلال اقوام را در وجود ملت واحد فراهم می آورد.
اشتباه دیگری که صورت میگیرد این است که عده ای در جهان سوم«پاتریوتیسم» یعنی میهن پرستی را که در شکل پیش مدرنیته به مفهوم وحدت میکانیکی { برونمند شده گی } اقوام برای دفاع از سر زمین مشترک یعنی محدوده ی خاک { استقلال خواهی ارضی } به جای ناسیونالیسم تلقی میکنند،مثل جنگ فرانسه و انگلیس،جنگ اسپانیا و هالند و دهها جنگ دیگر در قرون 16 و 17 و 18 که دفاع از خاک در این جنگها عنصر ناسیونالیستی ندارد، { که ناسیونالیسم نهصتی ست که از دل قبیله گری فیودالیته سر بالا میکند و اقتصاد نوین و فرهنگ نوین را بطور دینامیک بوجود میاورد }بل عنصر پاتربونیستی دارد.
اما جنگ اول و دوم جهانی عنصر ناسیونالیستی دارد،چون در این زمان در کشور های دیگر ملتهای شکل گرفته وجود دارد.
اگر ناسیونالیسم بورژوازی حس دولت ملی،هویت ملی را زنده می سازد،فراموش نگردد که ناسیونالیسم،به حق تعین سرنوشت نیز باور دارد،ومی پردازد به همین گونه ناسیونالیسم با ابطال عشیره گرایی ابطال هویت های کوچک قومی و محلی،شرایطی لازم را برای تشکیل ملتها ی مدنی نیز فراهم می کند.
هابر ماس میگویید:
" ایده ملت کمک می کندکه اعضای یک جامعه و کشور به ساختن شکل جدیدی از هویت بپردازند که از وفاداری های میراثی به دهکده خانواده و محل به دودمان فراتری میروند. "
با تاسف در کشور ما پس ازقرن و اندی روشنگری و حرکت های تجدد طلبانه هنوز هم اصل پلمیک و گفتمان روشنفکری ما را خرده روایت ها و هویت های قومی و محلی تشکیل میدهد.
هنوز هم دیر نیست تا از این خواب عمیق بیدار شویم و از زیر بار قبیله باوری خارج شویم.
در عین حال باید محتاط باشیم که شتاب زده گی و تقلید محض از سایر ملتها و جوامع که شرایطی متفاوتی نسبت به ما دارند،به هیچ وجه راه حل نیست. همانطور که میدانید هر پدیده اجتماعی،فرهنگی و سیاسی زاده مرحله ای از رشد و تکامل تدریجی و تاریخی یک ملت است. همانطوریکه در اروپا از انقلابات بورژوازی آغاز گردید و به دموکراسی های امروز رسیده است.
در افغانستان هیچوقت جنبش های اجتماعی به مفهوم واقعی دیده نشده،بلکه جریانات روشنفکری مجرد از جامعه و ایدیالئژی های گوناگون و عمدتآ نامآنوس برای ملت افغان دست به اقدامات خطرناک و بی نتیجه زدند.
جنبش به حرکت خود انگیخته اجتماعی میگویند که از پائین و ازدرون توده هایی ملیونی بیرون مییاید و سپس به تشکل های اجتماعی و سیاسی مبدل میشود که در افغانستان متاسفانه اول انقلاب!؟ میکند،بعدآ به توده ها مراجعه میکنند. یکعده حلقه چند نفری را تشکیل میدهند و ومتکی به تیوری های به عاریت گرفته شده دست به کودتا و خشونت می زنند و بعد نامش را انقلاب می نامند.
هر پدیده که محصول رشد و روان طبیعی و تدریجی نباشد طبعآ ناهنجار است { دیالکتیکی نیست }. چون ذهنیت برای هر پدیده بخصوص پدیده های اجتماعی در بستر تاریخ شکل میگیرد.
بنآ نیروهای سیاسی نباید صرفآ طرح های تیوریک و نظری خود را بدون توجه به واقعیت های جامعه معیار و ملاک عمل خود قرار دهند مهم این است که حرکت مستمر بسوی تجدد و توسعه جریان پیدا کند. چنانچه تجارب سی سال اخیر نشان داد که واقعیت ستیزی نه تنها ما را گامی به جلو نمی برد بلکه ده ها گام به عقب میراند.
خوشبختانه تجارب تلخ دهه های اخیر بسیاری از تضاد ها عقیده یی و ایدیالوژیک گذشته را پس از عبور از یک آزمون عملی و تمام عیار میان اندیشه گران افغان حل کرده است. اکنون اکثریت فعالین سیاسی و توده های ملیونی مردم از طبقات مختلف دموکراسی را به حیث نظام اجتماعی و سیاسی پذیرفته اند. هرچند همه ای سامانه ها و ظرفیت های لازم آن در کشور ما موجود نیست ولی با آنهم شاید بتوان گفت که زمان و موج جهانی شدن خواسته و یا ناخواسته ما را به این سمت میکشاند. زمان برای تغییر و چرخش اساسی فرا رسیده است. نسل حاضر افغانستان چه پیر و چه جوان طی سی سال اخیر چند نوع از تفکرات سیاسی و اجتماعی را در عمل تجربه کرده اند تمام این تجارب در مقابل چشم شان به ناکامی انجامید ولی همین دوره کوتاه اما بسیار قابل اعتنا در تاریخ معاصر ما حقایق را برجسته ساخت که بصورت طبیعی برای درک آن یک قرن وقت بکار بود. یکعده هنوز هم دچار سرخورده گی و سرگردانی هستند. وعده ای هم دچار تعصب زده گی شدند. و هنوز هم وحدت اتنیکی را راه حل میدانند. درحالیکه دموکراسی خود عنصر وحدت اجتماعی و ملی را در نظام و مناسبات خود دارد. ضرورت به فرم دیگری از وحدت نیست و با در نظر داشت فرایند مدرنیته و اندیشه دموکراسی این فرصت کم نظیر ار دست نرود. پس چه بهتر که از هم اکنون با درک درست از موقعیت حاضر اندیشیدن را از نو آغاز کنیم و بنیاد اندیشه های جدید و نظم نوین را بگذاریم.
اگر ناسیونالیسم اروپایی با خیز های اقتصادی و فرهنگی که در انگلستان و فرانسه به جریان افتاد، به استقرار دموکراسی دست نمی یافتند، فرایند تآسیس دولت-ملت به تعویق می افتاد، چنانچه آلمان عقب مانده یک قرن بعد از انگلیس و فرانسه به فکر جمهوری و ادغام شهزاده نشین ها افتاد و این دیر کرد باعث پسمانی آلمانی ها گردید.
ناسیونالیسم انگلستان به حیث یک نهضت محصول عصر خرد { بیکن، هابز، لاک، شکسپیر } و عصر روشنگری اسکاتلند { آدم اسمیت، هیوم، } و همچنان محصول انقلابات صنعتی { جیمزوات. . . } بوده است.
ملت شدن انگلیس و به امپراطوری رسیدن آن، از درون خواب و غفلت بوجود نیامده است بلکه از تلاش و مبارزه و عقل ساخته شده است.
ناسیونالیسم فرانسه نیز بلحاظ فکر فلسفی از دکارت شروع میشود و در مزرعه ی روشنگری { نگارش دایرة المعارف + قربانی } به ثمر می نشیند.
روشنفکر افغانی فراموش نکند که تا ملت شدن و تا دولت شدن، کارهای زیادی را باید انجام داد و بعد از این بقول عبدالحمید محتاد { " امین میگفت که در دوسال سوسیالیسم را میسازم " } چنان اشتباهاتی را مرتکب نگردیم.
قبیله گرایی در افغانستان محصول ذوق و سلیقه ی افراد و سران تبرزین بدست آنان نیست، بلکه نتیجه ی تداوم سیاست های کهنه و ایستا { رفتن بسوی بینش های پیش مدرنیته یی } است. به درخت کرم خورده ی قبیله چسپیدن به معنای آن نیست که ما عاشقان سینه چاک پوسیده گی ها هستیم، به معنای این است که ما هنوز { مردم + روشنفکر + ارتجاع } در درون خود به آگاهی نرسیده ایم و پرده های اپیستمه ی مان { سطوح دانایی }، لا در لا، در لاک های کوچک زندانی مانده اند.
چون ما از وضعیت خرد مدرن و از وضعیت عقل پست مدرن دور مانده ایم و همچنان از بازار اندیشه ی جهانی شدن پرت گشته ایم!!؟ بناچار در وضعیت عقل قبیله یی فرو میرویم. و این عقل به علت عقب افتادگی آن، از وضعیت های پیشرو، خودرا در خلای عقلانی آویزان میابد.
درین وضعیت اگر آقای x از فدرالیسم گپ بزند و آقای y از خودمختاری ملیت ها و آقای z از قبیله ی کبیر و صغیر و آقایانی. . . از ناسیونالیسم های برون فلسفی و فرا تاریخی،. . . درد و زخم همچنان تازه و سرطانی باقی خواهد ماند!؟
روشنفکری افغتنستان { نه روشنفکر خود پندار، قانونگذار و سرکاری منش و کلان روایت نگر } اگر بتواند در این وضعیت علیل، به صورتبندی گفتمان مطروحه در
درون یک جریان آگاه، به عقل در وضعیت متفاوت برسد، در آنصورت همه ی آبها از همه سو به سوی خوشبختی انسان دربدر افغانی، جاری خواهد شد!
و حرف آخر اینکه؟؟؟؟؟؟