تأمّلي بر نظريه موج سوم دمكراسي در سده بيستم
نويسنده:ساموئل هانتينگتون
مقدمه:
تعريف دموكراسي:دموكراسي يا مردم سالاري از شيوه هاي حكومت است كه در آن اختيار دادن قانون هاي اصلي و همچنين تغيير دادن طرز حكومت در دست شهروندان رأي دهنده است. به اين شهروندان رأي دهنده معمولاً با نام "مردم" اشاره مي شود. همچنين در سيستم مردم سالاري همه تصميمات از سوي نمايندگان رأي دهندگان و تأييد مردم گرفته مي شود. روش تأييد تصميمات از سوي مردم در اين سيستم اين است كه انتخاباتي انجام مي گيرد و نمايندگاني از سوي مردم برگزيده مي شوند. تأييد يك تصميم از سوي اين نمايندگان انتخاب شده به منزله تأييد آن تصميم از سوي مردم به شمار مي آيد. از سوي ديگر به برقراري حكومت قانون نياز است تا تصميمات و تأييدات مردم (از طريق نمايندگانشان) ضمانت اجرايي پيدا كند و اجرا شود. در يك نظام دموكراتيك، حكومت به هيچ عنوان حق يك فرد،گروه، خانواده و يا صنف نيست و ملاك حقوق شهروندي نظر اكثريت مردم آن جامعه است نه حقوق از پيش تعيين شده الهي يا غيرالهي. گاه در يك نظام مردمسالار، پادشاهي مشروطه نيز مي تواند گنجانده شود. در چنين حالتي پادشاه و خاندان وي اختيارات بسيار محدودي دارند كه با دامنه اختيارات اصلي كه در دست مردم است برخورد و ناسازگاري نداشته و خاندان پادشاهي در اين روش تنها نقش يك نماد براي كشور را بر عهده دارند. كارل گوستاويونگ دموكراسي را يكي از راه هاي تعديل و متوازن ساختن غرايز قدرت طلبي در عرصه سياست مي داند: دموكراسي اين امكان را فراهم مي سازد كه غرايز مورد بحث در سيماي منازعات خانگي كه زندگي سياسي خوانده مي شود به مصرف برسند. به گفته ي وي دموكراسي در واقع يك نهاد متعالي روان شناختي است كه سرشت بشر را آنچنان كه است مي پذيرد و در درون مرزهاي ملي مجالي براي ضرورت كشاكش فراهم مي سازد. در يك دموكراسي دشمني مكرر فرد با ديگران نياز وي به پرخاشگري و قدرت طلبي او در درون مرزهاي قانون و در سطح قابل تحملي از سياه كاري و فساد مجال بروز آزادانه مي يابند. در نتيجه دموكراسي با پذيرش دروني كردن و سپس محدود ساختن غرايز دشمني و پرخاشگري تا حد معيني از نياز به دشمنان و جنگ هاي داخلي مي كاهد.
تاريخچه دموكراسي: كلمه دموكراسي در يونان باستان براي توصيف حكومت آن دوران استفاده مي شده است، اما به باور بسياري از صاحبنظران، دموكراسي تنها در دوران مدرن جوامع قابل پياده شدن است و جستجو كردن براي وجود دموكراسي در دوران پيشامدرن غير واقع بينانه است. زيرا ابزارهايي كه دموكراسي براي وجود به آنها نيازمند است، مثلا ً انتخابات، رسانه ها و غيره تنها در دوران مدرن است كه وجود دارند.
موج سوم دموكراسي:
موج سوم دموكراسي در پايان سده بيستم يكي از مطرح ترين كتاب ها در زمينه ي جامعه شناسي با گرايش سياسي در دهه هاي اخير مي باشد. هانتينگتون در اين كتاب روند ايجاد و حذف ليبرال دموكراسي در كشورهاي جهان را در 3 مقطع تاريخي به عنوان موج هاي دموكراسي شدن و روند بازگشت به اقتدارگرايي بررسي مي كند. گرچه نگاه نويسنده در آن جا كه به قضاوت درمورد تاريخ مي پردازد به شدت متأثر از ديدگاه آمريكاستايانه وي است، اما در مقام يك محقق مطالب وي بسيار موشكافانه و قابل استفاده مي باشد. به اعتقاد هانتينگتون كشورهاي دموكراتيك عموماً در سه برحه از تاريخ، در روندي موج گونه يكي پس از ديگري به سوي دموكراسي آغوش گشوده اند. او معتقد است تاريخ جهان تاكنون سه موج دموكراسي را از سر گذرانده است: موج اول: 1926-1828م، موج دوم: 1942-1922م، موج سوم: زمان حاضر- 1974م، البته بعد از موجهاي اول و دوم، موجهاي برگشتي هم بوده است كه طي آنها تعدادي از كشورهاي دموكراتيك شده دوباره به استبداد و اقتدارگرايي بازگشته اند.
موج اول:
1926-1828 موج اول دموكراسي شدن با انقلاب فرانسه و جنگ هاي استقلال طلبانه آمريكا آغاز مي شود و با آغاز روند بازگشت به اقتدارگرايي در برخي كشورهاي تازه دموكراتيك شده از جمله ايتاليا و آلمان پايان مي پذيرد.
موج دوم:
1942-1922 در موج دوم كه پس از جنگ جهاني آغاز مي شود، برخلاف موج اول كه عوامل اقتصادي اجتماعي عامل دموكراسي شدن بوده اند، عوامل سياسي- نظامي تأثير بيشتري بر رشد ليبرال دموكراسي داشته است. كشورهاي دموكراتيك شده در اين موج عمدتاً از 3 الگوي دموكراسي هاي تحميلي (ژاپن- آلمان) و دموكراسي هاي الگوپذير (تركيه) خيزش هاي مستعمراتي پيروي كرده اند. در موج دوم بازگشت كه در دهه هاي 60 و 70 روي داد، غالب كشورهايي كه به اقتدارگرايي بازگشتند از طريق دكترين مبارزه با كمونيسم كسب مشروعيت مي كردند. اين حكومت ها همچنين با روش هاي ديگري مانند اعمال زور و ايجاد يك تهديد خارجي يا برگزاري انتخابات نمايشي تلاش در كسب مشروعيت داشتند.
موج سوم:
زمان حاضر- 1974 موج سوم در تئوري هاي هانتينگتون از اروپاي جنوبي (اسپانيا و اروپا) آغاز شده و در انتهاي خود كليه كشورهاي اروپاي شرقي را در مي نوردد و نهايتاً منجر به فروپاشي اتحاد جماهير شوروي مي شود. در بررسي نقش مذهب در روند دموكراسي شدن هانتينگتون به يك رابطه مستقيم بين مسيحيت غربي (پروتستانتيزم) و دموكراسي شدن قائل است. وي معتقد است مذهب كاتوليك كه در دو موج اول و دوم نقش منفي و ضددموكراسي ايفا كرده و در برابر جنبش هاي دموكراسي خواهي ايستاده است. در موج سوم و به دنبال روي كار آمدن پاپ ژان پل دوم و سياسي شدن كليسا نقش مهمي در اين روند داشته است كه نمونه ي بارز آن در لهستان و پيروزي ائتلاف همبستگي به رهبري لخ والسا بروز يافت. رويدادي كه به نوعي آغازگر فروپاشي كشورهاي شرقي بود. هانتيگتون همچنين سياست هاي ريگان و كارتر در آمريكا و اصلاح طلبان شوروي را كه عملاً منجر به همراهي دو ابرقدرت در روند تغييرات اروپاي شرقي شد، عامل مهمي در گسترش موج سوم مي داند.
عوامل ورود موج دموكراسي در كشورها:
آنچه هانتينگتون در اين كتاب به بررسي آن پرداخته است، علل و عوامل تاريخي موج سوم دموكراسي است كه تا سال 1990 (سال نوشته شدن اين كتاب) حدود سي كشور را در كام خود فرو برده است. برخي از عوامل مهمي كه به اعتقاد او بستر اين كشورها را براي ورود به موج دموكراسي هموار كرده است، عبارتند از: 1. زوال مشروعيت نظامهاي اقتدارگرا و بحران ناكارآمدي آنها در تحقق وعده هاي بزرگي كه به مردم داده بودند. 2. رشد اقتصادي كشورهاي اقتدارگرا كه از يك سو معيارهاي زندگي، سطح آموزش، ميزان شهرنشيني، گستره طبقه متوسط و ميزان ارتباط با كشورهاي پيشرفته و دموكراتيك را افزايش داده، روح دموكراسي خواهي را در ميان مردم آن كشورها دميد، و از سوي ديگر، باعث ناكامي رژيمهاي اقتدارگرا در مديريت و نظارت بر اقتصاد پيچيده صنعتي اين كشورها شد و ساختار اقتصادي آنها را مستلزم وجود رژيمي دموكراتيك ساخت. 3. تغييراتي كه در سياستهاي عوامل بيگانه از جمله اتحاديه اروپايي و ايالات متحده امريكا در توجه و حساسيت به ارتقاي حقوق بشر و دموكراسي در ديگر كشورها به وجود آمد.
نكته:
با بررسي شرايط اجتماعي، اقتصادي و سياسي ايران از نظر ميزان حضور هر يك از عوامل فوق، مي توان به اين نتيجه رسيد كه هر سه عامل دست كم در ظاهر امر، به ميزان گسترده اي در اين كشور تحقق يافته است. حال يك سؤال مطرح مي شود كه چرا كشور ما ايران هنوز گذار ميان اقتدارگرايي و دموكراسي را به سرانجام نرسانده است؟ گره كار، يا دست كم يكي از گرههاي بزرگ كار، در نحوه شكل گيري عامل دوم نهفته است. رشد اقتصادي ايران به رغم آن كه سويه نخست تأثيرات پيش گفته (رشد آموزش، شهرنشيني و طبقه متوسط) را دارا بوده است، به دليل تفاوت عمده اي كه با نوع رشد بسياري از كشورهاي دموكراتيك شده دارد، هنوز نتوانسته است اين گذار را از سر بگذراند. اين تفاوت در وابستگي رشد اقتصادي و ثروت ايران به نفت نهفته است كه خود هانتينگتون نيز در يكي از پاراگرافهاي كتابش به اين مهم توجه دارد. او مي نويسد: « توسعه اقتصادي گسترده كه با صنعتي شدن قابل توجه همراه است، به دموكراسي شدن مدد مي رساند، اما ثروتي كه از فروش نفت (يا احتمالاً از ديگر منابع طبيعي) به دست مي آيد چنين خاصيتي ندارد. درآمدهاي نفت عايد دولت مي شود، در نتيجه بر قدرت بروكراسي دولت مي افزايد زيرا نياز آن را به گرفتن ماليات از ميان مي برد و يا آن را كاهش مي دهد. افزون بر آن دولت احتياج پيدا نمي كند به مايحتاج ضروري مردم كشورش ماليات بندد. هر قدر سطح اخذ ماليات پايين تر باشد، اعتراض مردم كمتر خواهد بود.»
فرايندهاي گذار به دموكراسي:
وي فرايندهاي گذار به دموكراسي را به چهار نوع تغيير شكل، فروپاشي، جابجايي و خيزش هاي مستعمراتي تقسيم مي كند و درمورد هر فرايند رهنمودهايي جهت تسريع آن به هواخواهان دموكراسي ارائه مي دهد.
فرايند تغييرشكل:
نويسنده فرايند تغييرشكل را در حكومت هاي مؤثر مي داند كه اصلاح طلبان در خود رژيم اقتدارگرا به شدت نفوذ دارند و افرادي از درون خود رژيم نقش قاطعي در ايجاد دموكراسي دارند. اين فرايند در پنج مرحله شكل مي گيرد: 1. ظهور اصلاح طلبان در حكومت 2. كسب قدرت توسط اصلاح طلبان 3. شكست فرايند ليبرال شدن 4. مشروعيت قهقرايي 5. انتخاب و جذب مخالفان
فرايند فروپاشي:
در فرايند فروپاشي برخلاف تغييرشكل، اصلاح طلبان در حكومت يا وجود ندارند يا در اقليت هستند و مخالفان بايد از طريق تظاهرات و شورش و اعتراضات باعث فروپاشي رژيم اقتداگرا مي شوند. در اين فرايند يك خلأ قدرت به وجود مي آيد كه فردي يا گروهي بايد اين خلأ قدرت را پر كند. پاره اي از رهنمودهاي ارائه شده توسط نويسنده به هواداران دموكراسي جهت تسريع فرايند فروپاشي به قرار زير است: 1. جلب گروه-هاي دل سرد شده از نظام 2. همراه كردن نظام ها 3. تبليغ عدم خشونت ولي عمل كردن با خشونت 4. ارتباط با نهادهاي خارجي و كنگره آمريكا 5. ايجاد وحدت در گروه هاي مخالف 6. آمادگي براي پر كردن خلأ قدرت.
فرايند جابجايي:
فرايند جابجايي در رژيم هاي اقتدارگرا برآيندي از دو فرايند قبلي است، به طوري كه در اين فرايند نوعي تعادل ميان اصلاح طلبان و اقتدارگراها در حكومت وجود دارد و اصلاح طلبان بايد از طريق امتيازگيري و مذاكرات مرحله گذار به دموكراسي را تسهيل كنند. به عقيده هانتينگتون در موج سوم انتخابات در بسياري از كشورها عامل فروپاشي رژيم هاي اقتداگرا بوده است. به طوري كه در اين كشورها حاكم اقتدارگرا با اطمينان از پيروزي و جهت كسب مشروعيت اقدام به برگزاري انتخاب مي كرده و به طور غيرمنتظره اي كه نويسنده آن را الگوي انتخابات شگفت آور مي خواند، شكست خورده است.
بررسي نقش فرهنگ در دموكراسي شدن:
از مهم ترين قسمت هاي كتاب بخشي است كه هانتينگتون در آن به بررسي نقش فرهنگ در دموكراسي شدن مي پردازد و با اشاره به شواهدي چند دموكراسي را منبعث از فرهنگ غربي دانسته و كليه كشورهاي دموكراتيك را به جز روسيه و تعدادي از كشورهاي حوزه بالكان، كشورهايي مي داند كه يا غربي هستند يا تحت نفوذ فرهنگ غرب به دموكراسي شدن گرايش پيدا كرده اند.
بررسي دو فرهنگ كنفسيوس و اسلام:
در اين بخش دو فرهنگ كنفسيوس و اسلام به طور ويژه مورد بررسي قرار مي گيرند. هانتينگتون كنفسيوس را فرهنگي كاملاً ضد دموكراتيك مي داند، اما در مورد اسلام معتقد است كه دموكراسي اسلامي امري متناقض نمي باشد و اصولي مانند اعتقاد به اختيار و برابري طلبي و مخالفت با سحر و مديتيشن در اسلام وجود دارد كه منطبق با دموكراسي مي باشد، اما اصولي از اسلام را نيز مانند عدم جدايي دين از سياست، وجود قوانين اسلامي و دخالت علما در حكومت و … داراي تناقض با دموكراسي مي داند. هانتينگتون از تركيه به عنوان نمونه اي ياد مي كند كه با رويكرد لاييك گام در جنبش دمكراتيك نهاده است در واقع وي معتقد است كه هيچ كشور اسلامي بجز تركيه (تا حدي) در طول تاريخ دمكراتيك نبوده است كه البته آن هم منبعث از سياست هاي ضداسلامي آتاتورك مي باشد.
نقش فرهنگها در توسعة سياسي و اقتصادي (از ديد هانتينگتون):
هانتينگتون، دربارة "فرهنگها" و نقش آنان در توسعة سياسي و اقتصادي نيز سخن مي گويد و مي نويسد كه "در بحث از مانع فرهنگي در راه دموكراسي، نظر اين نيست كه فقط يك فرهنگ بخصوص براي دموكراسي مناسب است بلكه حرف در اين است كه يك يا فرهنگهاي بخصوص نسبت به آن خصومت مي ورزند…" اين نظريه كه فرهنگهاي خاصي همواره موانعي بر سر راه توسعة اين يا آن ايجاد خواهند كرد، بايد با شك و ترديد تلقي شود… فرهنگها از لحاظ تاريخي بيشتر پويا هستند تا ايستا. عقايد و رفتارهاي مسلط و غالب در جامعه، دستخوش دگرگوني مي شوند… يعني وي اعتقاد داردكه نقش فرهنگها در ايجاد مساعدت و يا ممانعت در برابر توسعه نقش غيرقابل انكاري است.
بررسي فرايندهاي سیاسي در كشورهاي اسلامي:
هانتينگتون با بررسي فرايندهاي سياسي در كشورهاي اسلامي مي نويسد: برخلاف تمامي دنيا كه قدرتمندترين مخالفان حكومت هاي اقتدارگرا مخالفان دموكرات هستند، در كشورهاي اسلامي قدرتمندترين مخالفان بنيادگرايان هستند. وي با اشاره به پيروزي جبهه نجات اسلامي در انتخابات الجزاير با كسب 65 درصد آراء، آراي بالاي اخوان المسلمين در اولين انتخابات آزاد در مصر و همچنين كسب 38 كرسي از 80 كرسي، در اولين انتخابات نيمه آزاد در اردن توسط اخوان المسلمين چنين نتيجه مي گيرد كه در كشورهاي اسلامي اولين گروه هايي كه از فضاي باز سياسي بهره مي برند، اسلام گرايان هستند. وي مي افزايد بدين ترتيب در كشورهاي اسلامي ليبراليسم و فضاي باز سياسي منجر به قدرت رسيدن جريان هايي مي شود كه در دموكراتيك بودن آن ها شك وجود دارد. وي پيشنهاد مي كند كه با تقويت اصول منطبق با ليبرال دموكراسي در اسلام اصول مخالف آن را از اسلام حذف كرد و به عبارت بهتر همان روندي را درمورد اسلام طي كرد كه موجب شد كاتوليسم از يك مكتب ضددموكراسي در موج اول و دوم مبدل به يك مكتب دموكراتيك در موج سوم شود. به هر شكل بررسي اين كتاب با عنايت به اين نكته كه نويسنده جزء متفكراني مي باشد كه نوشته ها و تزهاي وي از مهمترين تعيين كنندگان سياست خارجي آمريكا مي باشد، مي-تواند شناخت بيشتري از اين سياست ها به خواننده بدهد.
نتايج:
آشنايي با سياست خارجي آمريكا درمورد رواج دموكراسي غربي در كشورهاي اسلامي كه اين كار از طريق تقويت اصول منطبق با ليبرال دموكراسي در اسلام و حذف اصول مخالف آن امكان پذير مي شود. در واقع منظور اين كه اسلام گرايان بايد به مباني دموكراسي غربي گردن نهند، كه ليبراليسم و سكولاريسم اركان مهم آن را تشكيل مي دهند و اين بدان معنا است كه اسلام گرايان بايد به تدريج از آموزه هاي اسلام فاصله گيرند و روند عادي سازي مناسبات با اسرائيل را در پيش گرفته و سياست هاي توسعه طلبانه آن را با طيب خاطر بپذيرند يعني وي اسلام را يكي از موانع توسعه دموكراسي در منطقه مي داند. هانتینگتون در اين كتاب روند ايجاد و حذف ليبرال دموكراسي در كشورهاي جهان را در سه مقطع تاريخي با عنوان موج هاي دموكراسي شدن و روند بازگشت به اقتداگرايي بررسي مي كند. بررسي علل و عوامل تاريخي كه باعث شد كشورهاي جهان تأثير موج سوم به سوي دموكراسي شدن پيش بروند. هانتينگتون در كتاب "موج سوم دموكراسي در پايان سدة بيستم"، در سال 1996، نتيجه گرفت كه " زمان به سود دموكراسي به پيش مي رود، دموكراسي سراسر جهان را فراخواهد گرفت.
منابع:
1- www.Did.ir
2- www.Sharifnews.ir
3- www.Kohneneghab.blogfa.com
4- www.Snn.com