پویش های فابیایی در سوسیالیسم

دو گزیده زیر معرّف دو نوع «سوسیالیسم داروینی» است. در اولی که از مقاله تاریخی سیدنی وِب Sidney webb در کتاب پویشهای فابیایی در سوسیالیسم (*)(1889) برگرفته شده است ایده تحوّل است که در تئوری اجتماعی به...
چهارشنبه، 7 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پویش های فابیایی در سوسیالیسم
پویش های فابیایی در سوسیالیسم

نویسنده: سیدنی وب
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدّمه:

فرانکلین لوفان باومر:
دو گزیده زیر معرّف دو نوع «سوسیالیسم داروینی» است. در اولی که از مقاله تاریخی سیدنی وِب Sidney webb در کتاب پویشهای فابیایی در سوسیالیسم (*)(1889) برگرفته شده است ایده تحوّل است که در تئوری اجتماعی به کار گرفته شده است، و نه ایده گزینش طبیعی. البته فقط داروین نبود که وِب (1947- 1859) را تحت تأثیر قرار داده بود. وِب یکی از پایه گذاران فابییَن سوسایتی Fabian Society بود، و همچو همه اعضای سوسیالیست این انجمن، برای تحقق سوسیالیسم «پویش تدریجی» («gredualism») را وجهه همّت خود قرار داده بود و نه اقدام تند انقلابی را.

رُشد آرمان دمکراتیک

اساساً به یمن تلاشهای کُنتComte، داروین، و هربرت اسپنسر است که دیگر نمی توانیم اجتماع ایده آل را به صورت دولت و کشوری تغییرناپذیر تصوّر کنیم. ایده آل اجتماعی از حالت رکود درآمده و اکنون دارای تحرک شده است. ضرورت رشد و تکامل مستمر ارگانیسم اجتماعی به صورت اصلی در آمده است که هیچ تردید در آن نباید کرد. هیچ فیلسوفی اکنون در پی چیز دیگری نیست مگر تحول تدریجی نظم جدید از آنچه قدیمی است، بی اینکه در تداوم گسستگی حاصل آید و یا منجر به تغییر ناگهانی تمامی یافت اجتماعی در خلال چنین رَوندی شود. آنچه تازه است و نو، خود کهنه می شود، بی اینکه آگاهانه تشخیصش داده باشند که نو است... .
تازیخ نه تنها کلیدی بهر پی بردن به اهمیّت وقایع معاصر به دستمان می دهد؛ بلکه، افزوده بر آن، قادرمان می سازد تا وضع آنانی را هم که هنوز آن کلید را پیدا نکرده اند درک کنیم. ما یاد
می گیریم که انسانها و ایده ها را از لحاظ زمانی در یک نوع طبقه بندی زمین شناسانه ای جای دهیم. کُنت دوپاری the Comte de Paris [بازمانده و وارث سلسله برافتاده شاهی] به ما دلایل درخشانی ارائه می دهد که تنها در دل رژیم سلطنتی مطلقه است که امنیت بی همتای نظام اجتماعی را می توان حفظ نمود. او بازمانده ای است که از مرگ جان بدر برده: از همان دسته و نوعی که در قرن شانزدهم گُل کرده و صاحب جاه و جلال شده بودند؛ فسیلهای شکوهمند آن عصر را هنوز در هر موزه تاریخی می توان مطالعه و بررسی کرد. لُرد برام وِل Bramwell دلایل قانع کننده ای برای این باور خواهد آورد که آزادی مطلق در قرار داد، با رعایت استثناییِ کوچکِ یک قانون جناییِ سخت کیفر، تضمین کننده یک دولت بی نقص است. این عالیجناب بازمانده ای است از یک عصر متأخرتر: دوره ای که از حدود سال 1840 تجاوز نکرده و علم اجتماعی پیشرفت شایانی نداشته بود؛ و هنوز هم هستند افرادی که معلوماتشان از حدّ آن زمان تجاوز نکرده است... .
جریان اصلی که جامعه اروپایی را در 100 سال گذشته به سوی سوسیالیسم رهنمون شده است همانا پیشرفت چشمگیر دمکراسی است... همه روزه توافق نظر بیشتری حاصل می گردد که نتیجه اجتناب ناپذیر دمکراسی این است که مردم خودشان اختیار امور را به دست گیرند، نه تنها اختیار تشکیلات سیاسی خود را، بلکه، از طریق همان تشکیلات، وسایل عمده تولید ثروت را؛ جایگزین تدریجی نظام تعاونی متشکل را به جای آنارشیِ جدال و تقلّای رقابتی... جنبه اقتصادی دموکراتیک، در واقع، خود سوسیالیسم می باشد.

دوره آنارشی

نتیجه انقلاب صنعتی، که با واکنشی شدید علیه استبداد دیوان سالارانه ی گذشته توأم بود و موجب انحلال نظام نوع قرون وسطایی شد، این پیامد را داشت که تمامی عناصر نوین جامعه در وضع لاقیدی و یا بی بند و بارانه ای قرار گیرند. آزادی فردی به مفهوم آزادی در جهت به تصاحبِ خصوصی در آوردن وسایل تولید، در آغاز قرن نوزدهم به اوج خود رسید... .
ولی این «شیوع شدید فردگرایی، که منظورات قدیمی مانعی در سر راهش ایجاد نمی کرد، و توسط برخی از نویسندگان بی وجدان با شور و تعصّبی مذهبی وار طرفداری می شد،» پس از افتضاح اقتصادی حکومت ها در قرن هجدهم، امری حتمی بود و جلوی آن را نمی شد گرفت. پیش از مرسوم شدن پژوهش علمی در امر قوانین اقتصادی، آدمیان مداخلاتی در ترتیبات اجتماعی کرده بودند که هیچ نتایج رضایت بخشی به بار نیاورده بود... .
و حال نظریّه ای عرض اندام نمود که پروفسورها کسلی از آن پس آن را «نیهیلیسم دولتیAdministrative Nihilism» خوانده است. و این همانا اوج لِسه فر Lasser Faire بود و لِسه آلِهLaisser Aller [اوج لگام گُسیختگی بود، و آشفتگی بازار].

قیام فکری و اخلاقی، و چشم انداز سیاسی آن

نخستین کسی که گُرز خود را بر سپر فردگرایی فروکوفت کارلایل Carlyle بود، که بَلَد بود چگونه انسانها را وا دارد که به وی گوش دهند. اکثر پیشنهادهای ویژه ای که او می داد خطا از آب در می آمدند و نه درست؛ با این حال، او ایمان به اهداف رفیع تر را زنده نگه می داشت و به ثروت اندوزی در این جهان و رستگاری روح در آن جهان توجهی نداشت. بعد از او موریسMaurice، کینگزلیKingsely، راسکینRuskin، و دیگران آمدند و جرأت کردند که تب پر شور رایج طبقه متوسط را به نکوهش گیرند؛ تا اینکه سرانجام از طریق کُنت و جان استوارت میل، داروین و هربرت اسپنسر، تصور اُرگانیسم اجتماعی به اذهان راه یافت، ولی نه به کتابهایی که استادان اقتصاد سیاسی کشورمان انتشار می دادند.
در این میان افرادی که به جنبه های روزمره علمی توجه داشتند به همان سو کشیده می شدند و با این حرفها کاری نداشتند. به رغم اقتصاد سیاسی رایج، و علی رغم تمام تقلّاهای کارخانه داران لیبرال، انگلستان خود را ناچار می دید به داد اعضای ضعیف جامعه برسد و به حمایتشان پردازد. لوایح مربوط به حفر مجاری فاضلاب، لوایح حمل و نقل، لوایح مربوط به بهره برداری از معادن، لوایح مربوط به اداره کارخانه ها، لوایح مربوط به بهداشت عمومی، و لوایح مربوط به جلوگیری از تقلب همگی به تصویب پارلمان رسیده و صورت قانونی بخود گرفتند... .
حتی بر آن اموری که به هوی و هوس شرکتهای خصوصی رها شده بودند هر روز محدودیتهای تازه ای وضع می شد، تا رقابت لگام گسیخته زاده شده از حرص و ولعِ خصوصی، که در آغاز آن قرن به عنوان اصل مسلّم و مفید اقدام اجتماعی عَلَم شده بود، موجودیت کشور و دولت را به کلّی به خطر نیاندازد. تمام این کارها توسط مردان «کاردیده و اهل تجربه ای» («practical») صورت می گرفت که شناختی از هیچ نوع جامعه شناسی علمی نداشتند و سوسیالیسم را احمقانه ترین خواب و خیال می پنداشتند، و به گمان خود، به ادّعاهای طمطراق آمیز برای بازسازی جامعه هیچ اعتنایی نمی کردند. گرایشهای پُرکشش اجتماعی نتایج غیر مترقبه ای را به بار می آورند که شگفت آورند. آنان با عمل خود به همان سوسیالیستی که از آن منزجر بودند، جامعه تحقّق بخشیدند، و ایمان فردگرانه ای را که هنوز به آن می نازیدند به نابودی کشاندند. آنان سازندگانی بهتر از آن بودند که خود خبر داشتند... .
عدم تشخیص عمومی از دامنه نفوذی که سوسیالیسم ناآگاهانه مان داشته است... به سبب این واقعیت است که افراد کمی هستند که چیزی درباره اداره امور محلی واقع در خارج از شهر خودشان بدانند. ناحیه هایی که در امر اداره خود استقلال داشته اند بیشتر از هر چیز دیگری به «اجتماعی شدن» زندگی صنعتی ما کمک نموده اند؛ و ناحیه هایی که اداره شان در این قرن واگذار خودشان بوده است هنوز تاریخشان نگاشته نشده... اکثر ما می دانیم که حکومتهای محلی مسئولیّت مواظب از جاده ها، خیابانها، پلها، و همچنین تأمین روشنایی و نظافت کوچه و بازار، حفر مجاری فاضلاب، تعبیه جویها برای هدایت آب برف و باران، و «سیل بندها» را برعهده گرفته اند، اموری که قبلاً به شرکتهای خصوصی واگذار می شد... در امر تهیه گاز، آب، و ترامواهاست که مقالات مسئول محلی کارگران را در حدّ وسیع بسیج نموده و به نیروی کاری سرو سامان می بخشند... .

سنتز جدید

لازم به گفتن نیست که فلسفه اجتماعی عصر، نامتأثّر از تحول سیاسی و پیشرفت صنعتی نبود. در خلال همین دوره، تصور یک همبستگی جدید اجتماعی و یک هدف نوین از زندگی اجتماعی کم کم در اذهان آدمیان رخنه نموده بود. پی برده شده بود (یا دگرباره معلوم شده بود) که یک اجتماع چیزی بیشتر از یک انباشتگی آحاد متعدّد فردی است- اینکه اجتماع دارای موجودیّتی است که آن را از یکایک عناصر سازنده اش متمایز می سازد... .بدون تداوم و سلامت خوب ارگانیسم
اجتماعی، هیچ انسانی قادر نیست زندگی کند و یا توانمندنی و بهروزی بیابد؛ و از همین رو بالاترین هدف وی همانا این است که جامعه برجا و پاینده بماند. انگیزه آگاهانه وی برای عمل چه بسا، و یا می باید همواره، برای خود او اقدامی فردی تلقّی بشود؛ ولی اگر یک چنین عملی نفع جامعه را به مخاطره اندازد، دیر یا زود، کل جامعه می باید این بلا را چاره کند، وگرنه کلّ آن جامعه توسط اشتباه عضو خودش منهدم خواهد شد. از همین رو تعیین شرایط سلامت اجتماعی موضوعی است که باید با پژوهش علمی دنبال شود. در هر لحظه ای ترتیبی ویژه در روابط اجتماعی وجود دارد که بدبختی انسانی را در میان خیل «فلاکت طبیعت» به حدّاقل می رساند. پنجاه سال پیش چنین باور می شد که آزادی تامّ به مفهوم استقلال «مردانه» و یا فردی، به اضافه یک قانون جزایی، برای هر ملت بخصوصی کافی خواهد بود که فوراً از چنین ترتیبی برخوردار شود؛ نتیجه این فکر همان بود که دیدیم: بازار بی در و پیکری از خودسرانگی و در هم جوشی (Laisser Faire). امروزه هر دانش آموزی می داند که چنین باور خوشبینانه ای را واقعیتهای زندگی تصدیق نمی کنند. ما اکنون می دانیم که در گزینش طبیعی در یک چنین مرحله ای از رشد و تکامل که موجودیت انسان متمدّن مطرح است و مهم، واحدهایی که برگزیده می گردند افراد نبوده، بلکه جوامع می باشند... .
اگر بخواهیم تأثیر مستقیم خودمان را، و نه صرفاً خاطره ای از شکوهمندیمان را، در اختیار جهان آتی قرار بدهیم، باید جهد و تلاش بیشتری نماییم تا ارگانیسم اجتماعی را که ما پاره ای از آن هستیم بهتر و کاملتر کنیم، و نه آنکه فقط در فکر بی نقص کردن تکاملهای فردی خودمان باشیم. یا بهتر بگوییم، پیشرفت بی نقص و بایسته هر فرد الزاماً در این نیست که شأن فردی و شخصیّت خود را به حدّ اکمل برساند، بلکه در این است که در دستگاه عظیم اجتماعی، به بهترین وجه ممکنه، آن کار ساده ای را انجام دهد که واگذارش شده است. ما باید این خام- پنداری را از سر بیرون بیاندازیم که واحدهای مستقلی می باشیم، و اذهان حسود خود را، که فقط به رشد خودشان توجه دارند، وادار به اطاعت از این هدف والاتر سازیم که همانا خیرهمگان و مصلحت جامعه می باشد... .
نتایج حاصله در امر تکامل اجتماعی منجر به این می شود که اجباراً تجدید نظری در اهمیت نسبی آزادی و برابری به عمل آید تا در نحوه به اداره اجتماعی همچو اصلی در مدّ نظر قرار بگیرند. در فلسفه بِتنم Bentham، در میان «اهداف» معروفی که باید در قوانین مدنی گنجانده شوند، آزادی بر برابری تفوّق کامل دارد؛ و دلیلی که ارائه می شود این است که برابری کامل را تنها در صورتی می توان ابقاء کرد که امنیت برای ثمرات کار از دست برود. این طرز تلقی هنوز هم معتبر است؛ ولی سؤلاتی که باقی می ماند و باید برایش تصمیم گرفت این است که آزادی تا به چه حدّ و چه اندازه؟ ...[طرفداران بنتم]
از درسی که آن قرن داده است، از درسی که اقتصاددانان، دولتمردان، و «مردان کارآزموده»
داده اند نمی توانند بگریزند: اینکه آزادی کامل فردی، با توسل به مالکیّت خصوصیِ مهار ناشده وسایل تولید ثروت، به نفع همگانی منجر نمی شود و با آن هیچ سرسازش ندارد. جدال برای بقاء در میانمان که در آن همبستگی وجود نداشته باشد و هر که مستقلّانه به راه خود رود موجودیّت ما را به عنوان یک ارگانیسم اجتماعی سالم و پایدار به خطر می اندازد. تحول [یا تکامل]، بنا به گفته
پروفسور هاکسلی، همانا از جای بدر کردن رقابت کور آشفته است، و آگاهانه همیاریِ توازن یافته ای را در میان واحدهای هر اُرگانیسم جایگزینش کردن... .
اینکه دمکراسی این درس را یاد بگیرد امری بود که اجتناب از آن نمی شد کرد. و چون توده ها به گونه دردباری از شکست فردگرایی در آفرینش یک زندگی سالم برای چهار-پنجم مردم آگاه بودند، می شد پیش بینی نمود که با افتادن قدرت سیاسی به دستشان، دیگر فردگرایی نمی توانست دوام بیاورد. اگر مالکیت خصوصی در امر زمین و سرمایه الزاماً بسیاری از کارگران را (بی اینکه تقصیر از خودشان باشد) فقیر نگه می دارد تا بتواند کاهلانی چند را صاحب ثروت سازد (بی اینکه خودشان همّت کرده و سزاوارش باشند)، مالکیّت خصوصی بی شکّ به همان راهی خواهد افتاد که نظام فئودال قبلاً دچارش شده بود. تحلیل اقتصادی، برداشتهای مردم رنجدیده را، که کلی
می باشند، تأیید می کند. تاریخ تحوّلِ صنعتی نیز به همین امر اشاره می کند؛ و در خلال دو نسل، معلمان عمده اخلاق در جهان با اصرار درس مشابهی را می دهند. پس جای تعجب نیست که پردیسهای فردگرائی در مقابل دیدگانمان همچو طوماری ور می پیچیدند و حتی اُسقفها نیز باورشان شده و می لرزند.

پی نوشت ها :

* From Fabian Essays in Socialism, PP. 29-33, 37-40, 43, 46-47, 52-57, Copyright 1931 by G.B Shaw (George Allen & Unwin Ltd)

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط