نویسنده: سید حسین نصر
مترجم: احمد آرام
مترجم: احمد آرام
مطالعات تاریخ طبیعی در قرون وسطی، چه در اسلام و چه در مسیحیت، موضوعات مختلفی را، از جغرافیا و زمین شناسی و گیاه شناسی و جانورشناسی و مردم شناسی گرفته تا تاریخ انبیا و اساطیر وعلم تکوین، همه را شامل می شده است. مورخان عمومی جهان اسلام، همچون طبری و مسعودی، تاریخ نوع بشر را از هنگام آفرینش جهان آغاز می کردند و حالت وجود اجتماعی آدمی را وابسته به محیط کیهانی آن می دانستند. در واقع تاریخ طبیعی در اسلام در قالب تاریخ دینی رشد و تکامل پیدا کرده است، درست بر سنت جهودان که در میان ایشان مصنفانی چون فیلو تاریخهای عمومی خود را به عنوان تفسیرهایی بر تورات و بالخاصه سفر پیدایش آن تألیف کرده بوده اند. با این سنت تاریخ طبیعی نویسی، تمایزی میان مقدس و غیر مقدس وجود ندارد؛ هر چیز در جهان در پایان کار از لحاظ منشأ الاهی آن مورد بحث قرار می گرفته است.
استحکام قدرت نسبتاً سریع جهان اسلام، از اندلس و مراکش تا هند، و همبسته شدن اقوام مختلف در یک قلمرو بزرگ دینی و یکسان شدن زبان و شکل زندگی در آنها، فرصت خاصی فراهم آورد که سنتی از تاریخ طبیعی، به سان سنت جغرافیایی، توسعه و تکامل پیدا کند. علمای تاریخ طبیعی مسلمان می توانستند از قسمتهای مختلف زمین اطلاعاتی به دست بیاورند بسیار بیش از آنچه در کتابهای قدیمی یونانی و رومی، همچون تاریخ طبیعی پلینی فراهم آمده بود. جهانگردانی همچون ابن جبیر و ابن بطوطه می توانستند از کرانه های اقیانوس اطلس تا قلب آسیا سفر کنند و مشاهدات خویش را درباره گیاهان و جانوران و سایر سیماهای طبیعی این سرزمینها در تألیفات خویش بیاورند.
کتابهای اسلامی که در آنها از تاریخ طبیعی بحث می شود، مشتمل بر چندین نوع است. نخست کتابهای تاریخ عمومی است که بعضی از آنها، مانند تاریخهای طبری و ابن مسکویه، بیش از هر چیز جنبه تاریخی دارد، در صورتی که در بعضی دیگر، همچون آثار بیرونی و سیوطی، تاریخ با تاریخ طبیعی درهم آمیخته است. دیگر متنهای جغرافیایی است، همچون کتاب ادریسی، که در آنها از تاریخ طبیعی نیز بحث شده است. نوع دیگر تألیفاتی که از این لحاظ اهمیت دارد، کتابهای هیئت است، همچون عجایب المخلوقات ابویحیای قزوینی، که غالباً از هیئت به صورت آمیخته با علم اساطیر بحث می کند، ولی در آن توصیفهایی مبتنی بر مشاهدات مستقیم نمودها و حوادث نیز دیده می شود که منظور از آوردن آنها بهتر مجسم ساختن شگفتیهای طبیعت بوده است.
علاوه بر این کتابهای بزرگ، که در آنها موضوع های گوناگون آمده است، متنهایی از تاریخ طبیعی نیز هست که به یک موضوع واحد اختصاص دارد، از قبیل: الفلاحه النبطیه تألیف ابن وحشیه، کتاب الفلاحه تألیف ابن العوام، کتاب الحیوان تألیف جاحظ که در جانورشناسی از لحاظ طبیعی و کلامی هر دو بحث می کند و کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر تألیف بیرونی که موضوع بحث آن کانیهاست. تقریباً همه این کتابها برای آن نوشته شده بود که حکمت آفریدگار را در آفرینش جهان آشکار سازد. اغلب علمای تاریخ طبیعی مسلمان، همانند مسیحیان قرون وسطی، تحقیق در تاریخ طبیعی را، نه به خاطر «کنجکاوی» بلکه برای مشاهده «آیات الاهی» انجام می دادند، و به همین جهت پیوسته از مطالعه جهان طبیعت درسهای اخلاقی و معنوی استخراج می کردند، و در دستگاه طبیعت قلمرو واحدی را می دیدند که در همه جای آن حکمت الاهی متجلی بود.
اغلب تألیفات تاریخ طبیعی یونانی، بالخاصه آثار ارسطو و ثئوفراستوس، و نیز بعضی از آثار ایرانی و هندی را مسلمانان می شناختند. در محفل درس امام ششم شیعیان، حضرت جعفر صادق«ع»، دانشمندان و محققانی حضور داشتند که به تاریخ طبیعی علاقه مند بودند، و خود امام نیز تعلیماتی بر جای گذاشته است که به شاخه های مختلف علوم طبیعی بستگی دارد. بعلاوه، مجموعه آثار منتسب به جابربن حیان نیز مشتمل بر چندین رساله در شاخه های مختلف تاریخ طبیعی است. یکی از چهره های قرن دوم/ هشتم، الاصمی از ادبای بزرگ زبان عرب است، و چندین رساله جانورشناسی درباره شتر و گوسفند و اسب و جانوران دیگر و نیز در تشریح بدن انسان تألیف کرده بوده است. با آنکه توجه ادبی اصمعی به این موضوعات به اندازه توجه علمی او بوده، وی را نخستین صاحبنظر مسلمان در امر جانورشناسی می دانند، و با وی سنتی درباره چیزنویسی در موضوع زندگی جانوران پیدا شده است که در آن ملاحظات ادبی به اندازه ملاحظات جانورشناختی اهمیت داشته است.
در اوایل قرن سوم/نهم، دو تألیف پیدا شد که آنها را به غلط به ارسطو نسبت داده اند، و مؤلفان تاریخ طبیعی قرون بعد از آنها استفاده فراوان کرده اند. یکی از آن دو کتاب سرالاسرار از اصل عربی و محتملاً سریانی است که در آن از علم قیافه و علوم غریبه دیگر طبیعی سخن رفته است. این کتاب را در مغرب زمین، از روی ترجمه لاتینی آن توسط راجر بیکن می شناختند، و نیز ترجمه هایی از آن به زبان های دیگر همچون کاتالانی و فلامانی شده بود. کتاب دوم کتاب الاحجار لارسطاطالیس است که از منابع ایرانی و سریانی فراهم شده و غیر از کانیشناسی ثئوفراستوس است.
در نیمه دوم قرن سوم/نهم، جاحظ معتزلی ادیب و دانشمند کتاب الحیوان خود را تألیف کرد که یکی از معروفترین تألیفات به زبان عربی در جانورشناسی است. جاحظ مانند اصمعی، زبانشناسی را با جانورشناسی و سنتهای یونانی و عربی علم حیوان درهم آمیخته است. کتاب وی تأثیر برجسته ای بر همه مؤلفان جانورشناسی پس از وی، و به طور کلی بر ادبیات عربی داشته است، از آن جهت که جاحظ از بزرگترین نثر نویسان زبان عرب بوده است. در این کتاب روایات منابع مختلف جمع آوری شده، و تحقیقات علمی و ادبی و اخلاقی و دینی درباره حیوانات با یکدیگر ترکیب شده است. با آن کتاب استانده ای برای نوشتن تاریخ طبیعی فراهم شد که نویسندگان معتبر دیگر پس از آن در ترویج و تقویت آن کوشیدند. کتاب دیگری که شهرتی تقریباً همانند شهرت کتاب جاحظ پیدا کرده، کتاب الفلاحه النبطیه تألیف ابن وحشیه است که کمی پس از کتاب جاحظ تألیف شده ولی با آن اختلاف فراوان دارد. این اثر، بر خلاف آنچه از نام آن بر می آید، تنها تألیفی در کشاورزی نیست، بلکه در آن از خواص باطنی و نهفته اشیاء سخن رفته است. مؤلف می گوید که کوشیده است تا تعلیمات باطنی با بابلیان قدیم را آشکار سازد؛ به اغلب احتمال، وی معتقداتی از زمان خود را که در بین النهرین رواج داشته، و در آنها نظریات و عقاید نبطیان که از اخلاف کلدانیان بوده اند و به زبان آرامی سخن می گفته اند وجود داشته، در کتاب خود تبلیغ می کرده است.
به هر صورت، الفلاحه النبطیه، به ضمیمه سایر کتابهای منسوب به ابن وحشیه، از کتابهایی بوده است که خواننده فراوان داشته، و کسانی که به آن شاخه از تاریخ طبیعی که مربوط به خواص باطنی و اسراری اشیاء می شود علاقه داشته اند، به این کتابها رجوع می کرده اند. بعلاوه، ابن وحشیه پیوسته در زمینه هایی همچون احکام نجوم و سحر و علم اعداد و شاخه های دیگر علوم غریبه حجت به شمار می رفته است. چهره های برجسته ای همچون شمس الدین بونی رساله های متعددی در این شاخه از تاریخ علم نوشته اند که اهمیت آن برای فهم علوم قرون وسطایی معمولاً بیش از آن اندازه است که تصور می شود.
در قرنهای چهارم/دهم و پنجم/یازدهم، رسائل اخوان الصفا تألیف شده که در آنها همه علوم، مورد بحث قرار گرفته، و فلسفه فیثاغورسی درباره اعداد که در سراسر کتاب اثر آن دیده می شود، وسیله ارائه یگانگی و پیوستگی این علوم بوده است. در رسائل همچنین از زمین شناسی و کانی شناسی گیاه شناسی و جانورشناسی وغیره بحث شده، و خلاصه ای از علم اسلامی را در این دوره که زمان اوج این علم بوده است نمایش می دهد. فصل مناظره میان انسان و جانوران، که بخشی از رساله جانورشناسی این رسائل است، و از سلسله جانوران به صورتی یادمی کند که بیش از رنگ یونانی، رنگ سنت ایرانی و هندی دارد، بسیار جالب توجه است. در این رساله نسبت به صفات و فضائل هر نوع از حیوانات، و درسهای اخلاقی و روحانی که می توان از عالم حیوانات روی هم رفته آموخت توجهی شده است بیش از توجهی که از لحاظ جانورشناسی محض به عمل آمده است.
همزمان با رسائل اخوان الصفا کتاب دیگری نوشته شد به نام کتاب المرشد الی جواهر الاغذیه و قوی المفردات که مؤلف فلسطینی آن، ابوعبدالله محمد بن احمد تمیمی مقدسی، اطلاعات فراوانی درباره گیاه شناسی و کانی شناسی آورده است. کتابهای بیرونی و ابن سینا را نیز باید بر این فهرست بیفزاییم. بیرونی صفحات برجسته ای در زمین شناسی در رساله های جغرافیایی و نیز در کتاب ماللهند خویش نوشته است. کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر وی بهترین متن در کانی شناسی اسلامی است، و اطلاعات تفصیلی فراوانی درباره بسیاری از کانیها و درباره وزن مخصوص بعضی از آنها دارد. کتاب شفا، تألیف ابن سینا، بحثهای مفصلی در زمین شناسی و گیاه شناسی و جانورشناسی و نیز کانی شناسی دارد، و این قسمت اخیر آن به صورت جداگانه در مغرب زمین به نام «اندرمعادن De Mineralilus» شناخته شده است ( که مدتها آن را به ارسطو نسبت می دادند.)
از قرن پنجم/یازدهم به این طرف یک رشته کتابها درباره کشاورزی و گیاه شناسی توسط مؤلفان مسلمان اندلسی انتشار یافت که به زودی این مؤلفان معتبرترین استادان در این فنون شناخته شدند. اعراب در اسپانیا شبکه های آبرسانی عالی تأسیس کردند؛ حتی ساختن باغهای به سبک ایرانی در این سرزمین رواج یافت، که سپس کمی تغییر صورت داد و تا امروز همه جا به نام باغهای اسپانیایی شناخته می شود. گیاهان متنوع اندلس و مراکش، با وجود شبکه های آبیاری عالی که در بعضی از نواحی تا زمان حاضر بر جای مانده است، زمینه را برای تألیف آثار گیاه شناختی فراهم آورد، و مصنفان اندلس در این باره شهرت فراوان پیدا کردند. در قرن پنجم/یازدهم، ابوعبیدالبکری کتابی درباره گیاهان و درختان اندلس تألیف کرد، و هموطن او، ابن حجاج، المقنع را نوشت که در آن کشاورزی و گیاه شناسی همراه با ملاحظات صرف و نحوی مورد بحث قرار گرفته است.
در قرن ششم/دوازدهم، رساله هایی اساسی در گیاه شناسی تألیف شد، که سرآغاز آنها کتاب الادویه المفرده تألیف ابن سرابی ( به لاتینی سراپیون اصغر Serapion Junior) بوده است. در اواخر این قرن کتاب ابوجعفراحمدبن محمد الغافقی اندلسی به نام کتاب الادویه المفرده تألیف شد که از دقیقترین تألیفاتی است که در جهان اسلام صورت گرفته است، و کتاب الفلاحه، تألیف هموطن وی ابن العوام، نیز مهمترین رساله قرون وسطایی است که در موضوع کشاورزی تألیف شده و در سی و چهار فصل آن از فلاحت و دامداری سخن رفته است. در جانورشناسی چندین تألیف صورت گرفت که از آن جمله است: کتاب اسماء خیل العرب و فرسانها تألیف جوالیقی که بیشتر به اسامی اسبها اختصاص دارد، منظومه ابن باجه در صید، و طبائع الحیوان مروزی، و چندین تألیف دیگر در بازیاری به فارسی و عربی، که بعضی از آنها تا زمان حاضر مورد مطالعه و مراجعه است.
در قرن بعد، عبداللطیف بغدادی بیش از صدرساله تقریباً در همه موضوعها تألیف کرد که از آن جمله است الافاده و الاعتبار فی الامورالمشاهده و الحوادث المعاینه بأرض مصر که مشاهدات گیاهشناختی مفصل در آن آمده است. در همین زمان، ابن الصوری نخستین اقدام شناخته شده را برای نقاشی گیاهان درمراحل مختلف نمو آنها به عمل آورد، و شخصیت معتبر دیگر اندلسی، ابوالعباس نباتی، چندین کتاب در گیاهشناسی تألیف کرد که بسیار مورد رجوع مسلمانان قرار گرفت. و نیز در همین دوره کتاب معروفی در کانی شناسی توسط دانشمند مصری، التیفاشی، به نام ازهارالافکار فی جواهر الاحجار تألیف شد. در جانورشناسی، رساله ابن المنذر، به نام کامل الصناعتین، البیطره و الزردقه، بهترین کتاب از نوع خود در تألیفات قرون وسطایی، شایسته ذکر خاص است.
نگارش رساله هایی درباره جانوران در قرن هفتم/سیزدهم و هشتم/چهاردهم فراوان بود و این دوره زمان ظهور بهترین کتابهای اسلامی در جانورشناسی بوده است، از قبیل: عجائب المخلوقات قزوینی، اوصاف الحیوان و منافعها تألیف ابن بختیشوع، منافع الحیوان ابن الدریهم، و حیاه الحیوان کمال الدین الدمیری؛ اینها همه متنهای بزرگ جانورشناسی است که در فاصله یک قرن، از نیمه دوم قرن هفتم/ سیزدهم تا نیمه دوم قرن هشتم/چهاردهم، تألیف شده بوده است. کتاب دمیری در واقع کاملترین منبع اطلاع درباره جانورشناسی اسلامی و یکی از بهترین منابع در فرهنگ عامیانه مسلمان به شمار می رود. و نیز این اثر، از طریق منظومه ای که جلال الدین سیوطی، دانشمند و دایره المعارف نویس مصری، از روی مستخرجاتی از آن انشاد کرده بوده، در جانورشناسی جدید نیز تأثیر داشته است. این منظومه در قرن هفدهم به لاتینی ترجمه و ضمیمه کتاب «جانور شناسی کتاب مقدس»(Hierozoicon) تألیف سال 1663 شد که در آن از جانورانی که نامشان در کتاب مقدس آمده بحث شده است، و این کتاب، از این لحاظ، شبیه است به حیاه الحیوان دمیری که در آن از جانورانی که نامشان در قرآن آمده سخن رفته است.
در قرن هشتم/چهاردهم، علاوه بر این کتابهای مفصل درباره جانوران، کتابهایی نیز در گیاه شناسی تألیف شد، که مهمترین آنها کتاب بغیه الفلاحین فی الاشجار المثمره الریاحین تألیف علی بن عباس رسولی سلطان یمن است. ولی، همان گونه که برای سایر رشته های علوم طبیعی و ریاضی پیش آمده بود، در تاریخ طبیعی نیز از این زمان به بعد شماره تألیفاتی که شامل بحثهای تازه و جدی باشد سخت رو به کاهش نهاد، گر چه میرداماد، حکیمی از دوران صفویه، از روی مشاهدات خویش درباره زنبورعسل کتابی نوشته، و دانشمندان دربار مغول رساله هایی درباره اسب و باز و دایره المعارف هایی مشتمل بر اطلاعات فراوان در تاریخ طبیعی تألیف کرده اند.
در میان نوشته های زمین شناختی مؤلفان مسلمان، کمتر کتابی به صحت و نفوذ آثار بیرونی می رسد که در ضمن سفرهای متعدد خود بر سرزمینهای آسیایی غربی به تحقیق در شکل اراضی و ساختمان کوهها پرداخته بوده است. مثلاً وی طبیعت رسوبی حوضه رود گنگ را کشف کرده است و درباره آن چنین نوشته است:
یکی از این دشتها در هندوستان است، که از جنوب به اقیانوس هند محدود است، و ازسه طرف دیگر کوههای بلند آن را احاطه کرده است و آبهای این کوهها به آن می ریزد. ولی اگر خاک هندوستان را با چشم خود ملاحظه کرده و درباره ماهیت آن به تأمل پرداخته باشید- اگر سنگهای گردی را در نظر بگیرید که هر اندازه زمین را عمیقتر بکنید باز هم آنها را خواهید یافت سنگهایی که در نزدیکی کوهها و آنجاها که رودها جریان سریعتر دارند بزرگتر است و هر چه از این کوهها دورتر شوید و به آنجاها برسید که رودها کندتر پیش می روند کوچکتر می شود، و آنجا که رودها حالت ایستاده پیدا می کنند و به مصب دریا نزدیک است این سنگها خرد می شود و به صورت دانه های شن در می آید- اگر همه اینها را در نظر بگیرید، ناگزیر چنین معتقد خواهید شد که در روزگاری هندوستان دریا بوده است و این دریا به تدریج با رسوبات این رودها پر شده است. (1)
بیرونی کاملاً به دگرگونیهای زمین شناختی که در گذشته صورت گرفته، واقف بوده، و از فرایند تغییرتدریجی آگاهی داشته است:
به طریق مشابهی، دریا به خشکی و خشکی به دریا مبدل شده است؛ این تغییرات، اگر پیش از ظهور انسان صورت گرفته البته ناشناخته است، و اگر پس از ظهور انسان حادث شده، از آن جهت که حوادث با گذشت زمان از یادها می رود، و مخصوصاً از آن جهت که این تغییرات تدریجی بوده است، کسی آنها را به خاطر نمی آورد. تنها معدودی از مردمان به این امر توجه پیدا می کنند.
جزیره العرب زمانی دریا بوده و پس از آن بالا آمده است، و هر جا که چاهی حفر کنند آثار دریا بودن دیده می شود؛ در حفر چاه نخست به طبقه خاک و ماسه و سنگریزه برخورد می شود، و سپس در زمین صدف و شیشه و استخوان به نظر می رسد که نمی توان گفت از روی عمد آنها را در زمین دفن کرده اند. تنها این نیست، بلکه سنگهایی از خاک بیرون می آید که در جسم آنها صدف و کجی و گوشماهی دیده می شود، و گاه صدف به خوبی بر جای مانده، و گاه سوراخی به شکل آن باقی مانده و خود جانور پوسیده و از میان رفته است. چنین چیزها در باب الابواب نزدیک دریای خزر نیز دیده شده است. ولی هیچ زمان معینی برای این تغییر به خاطر کسی نمی رسد، چه اعراب از زمان نیای خود قحطان در این سرزمین سکونت داشته اند. ممکن است در آن زمان که زمینهای پست همه جا در زیر آب بوده، اعراب بر بلندیهای کوههای یمن می زیسته باشند. اینان همان عرب عاربه دورانهای قدیمند. آنان اراضی را با آب چشمه ای واقع در میان دو کوه سیراب می کردند، و در چپ و راست آن دو باغ خرم وجود داشت؛ و چنین بود تا آنکه با شکسن سد ارم، به علت فرونشستن آب، آن باغها ویران شد و زراعت متروک گشت و به جای دو باغ دو زمین بایر با علفهای تلخ و بوته های گز و چند بیدبن بر جای ماند.
سنگهای مشابهی، که در میان آنها گوشماهی نهفته است، در صحرای ریگزار میان جرجان و خوارزم نیز می بینیم، که باید زمانی در گذشته دریاچه ای بوده باشد، چه رود جیحون، یعنی رود بلخ، پس از گذشتن از ناحیه ای به نام بلخان، از میان آنها می گذرد و به دریای خزر می ریزد. و بطلمیوس در کتاب خود، جغرافیا، آورده است که این رود به طرف دریای هورکانیا یعنی دریای جرجان جریان دارد. اکنون نزدیک هشتصد سال از روزگار بطلمیوس گذشته؛ جیحون، در آن زمان، از میان دشتهایی که اکنون بیابان است و میان زم و آمویه قرار دارد می گذشته و دهکده هایی را که در آن ناحیه در اطراف بلخان بوده اند مشروب می کرده و میان جرجان و خزر به دریا می ریخته است. سپس رسوباتی پیدا شد که آب را به طرف سرزمینهای ترکان غز گرداند، که در آنجا مسیر آن را کوهی که اکنون فم الاسد نامیده می شود، و مردم خوارزم آن را سکرالشیطان یعنی سد شیطان می نامند، قطع می کرد. در برابر این کوه آبهای رود روی هم انباشته شد و چندان بالا آمد که عقد آب هنوز بر بلندیهای کوه دیده می شود. و هنگامی که سنگینی و فشار آب بر روی سنگهای متخلخل از حد گذشت، آن را شکست و به اندازه یک روز راه نقبی در آن پدید آورد، و سپس به جانب راست به سوی فاراب پیچید و در مجرایی افتاد که اکنون الفحمی می نامند. مردمان در دو طرف رود، در حدود سیصدشهر و ده به کشاورزی پرداختند که ویرانه های آنها تاکنون بر جای مانده است. پس از مدتی برای این رهگذر تازه آب همان پیش آمد که برای رهگذر اول آن پیش آمده بود، و آب به طرف چپ و به سوی سرزمین پجنا کیان پیچید و در مجرایی افتاد که اکنون وادی مزد بست نام دارد؛ در آن هنگام از صحرای میان خوارزم و جرجان می گذشت و مدتهای دراز محلهای متعددی را سیراب می کرد، تا زمانی که این محلها نیز دچار ویرانی شدند و ساکنان آنها به کرانه های دریای خزر کوچ کردند. این مردمان قومی هستند از جنس قوم آلان و قوم آس و زبان امروزی آنان مخلوطی از زبانهای خوارزمی و پجناکی است؛ پس از آن همه آب، که قبلازه آن به خوارزم می رفت، به خوارزم جریان داشت، و در محلی که اکنون مدخل دشت خوارزم به شمار می رود و بندی از سنگها دهانه آن را بسته بود پالوده می شد؛ بعدها آب این بند را شکست وناحیه مجاور را فرا گرفت و دریاچه کوچکی پدید آورد که آب آن، به علت زیادی و سرعت و شدت جریان گل فراوان با خود می آورد و گل آلود بود. رفته رفته رسوبات جای دریاچه را پر کرد و آنجا را به صورت خشکی در آورد، و دریاچه پیشتر رفت و همه پیرامون خوارزم را فرا گرفت، و به تپه شنی که بر سر راه آن بود رسید؛ و چون فشار آب برای سوراخ کردن تپه کافی نبود، جریان رود رو به جانب شمال و به طرف سرزمینی شد که اکنون منزلگاه ترکمانان است. میان این دریاچه و دریاچه ای که در وادی مزدبست بود، فاصله چندانی نیست. به صورت مرداب شوری درآمده است که گذر کردن از آن ممکن نیست و آن را به نام ترکی خیز تنگیزی یعنی دریای دختر می نامند. (2)
و اما کانی شناسی، معمولاً همراه با زمین شناسی، در آنجا که سخن از پیدایش کانیها به میان می آمد، مورد مطالعه قرار می گرفت. در اینجا نظریه گوگردی جیوه ای فلزات با نظریه های کانی شناختی ارسطو و ثئوفراستوس با هم آمیخته می شد. ولی مطالعاتی در خواص و سیماهای فیزیکی و شیمیایی کانیها نیز صورت می گرفت، که از آن جمله است نظر بیرونی. بدین ترتیب آثار فراوانی درباره گوهرها پیدا شد که در آنها از صفت و ارزش آنها سخن به میان می آمد، و نیز درباره خواص طبی و روحانی و سحری آنها بحث می شد و به این ترتیب سنتی قدیمی که پیش از اسلام در ایران و هند رواج داشت ادامه پیدا می کرد.
تحقیقات گیاه شناختی نیز با ملاحظات طبی آمیخته بود، و رشته ای از تألیفات درباره خواص و موارد استعمال گیاهان-و گاه کانیها- به عنوان زهرها پیدا شد. در این موضوع اخیر، کتابهای معروفی همچون کتاب شاناق بیشتر بر اساس ترجمه هایی از آثار سانسکریت مبتنی بود، و در کتاب السموم جابر، که کاملترین اثر در این باره به زبان عربی است، تأثیر ایرانی و هندی به خوبی مشهود است. یکی از بهترین نمونه های تحقیقات گیاه شناختی، که در آن گیاه شناسی و پزشکی درهم آمیخته شده، کتاب الادویه المفرده تألیف غافقی است که بعدها ابن العبری آن را تلخیص کرده است.در مورد گیاهی که از چین به جهان اسلام رسیده و به همین جهت دارصینی (=درخت چین) نامیده شده (معذلک به همین شکل در تجارت داروی قدما شناخته نبوده است.) غافقی چنین می نویسد:
دارصینی(=دارچین)، معنی آن به فارسی درخت چین است. اسحاق بن سلیمان (گوید): دارصینی چندین گونه است؛ نوع حقیقی آن را دارصینی چین(=دارچین چینی) می نامند؛ نوع پست تر آن دارصوص است، و نوعی دیگر قرفه حقیقی و نوع دیگر قرفه نفل (=میخک) نیز نامیده می شود.
و اما دارصینی حقیقی، جسمش ستبرتر و تخلخل آن فزونتر از قرفه حقیقی و قرفه قرنفل است. معمولاً ستبری آن همچون انگشت کوچک است، و چون آن را بخایند و بفشارند عصاره ای روغنی از آن خارج می شود. رنگ آن میانه سرخی قرفه و سیاهی قرنفل است، ولی به اولی نزدیکتر است، چه سرخی آن نمایانتر از سیاهی آن است. رنگ ظاهر آن بیشتر به رنگ سلیخه (=دارصوص) سرخ می ماند. و اما مزه آن، در آغاز میل به سوزندگی دارد که کمی قبض با آن همراه است، سپس مزه آن شیرین می شود و در آخر کار به تلخی می گراید و نکهتی زعفرانی با مزه ای روغنی پیدا می کند. و اما بوی آن به بوی قرفه سیلانی شبیه است، و چون آن را خوب بجوند مزه زعفران با اثری از بوی نیلوفر می دهد.
اما دارصینی پست، جسم آن در سبکی و تخلخل و رنگ سرخ به جسم قرفه شبیه است، جز اینکه سرخی آن بیشتر ظاهر است و رنگ آن تندتر است و جسم آن باریکتر و سختتر و چوبهای آن تابیده و باریک و همچون لوله های نی متعارفی است، جز اینکه در درازا شکاف خورده است و به هم پیوسته نیست. بو و طعم آن شبیه قرفه حقیقی است و همان عطر و سوزندگی را دارد، جز اینکه حرارت دارصینی بیشتر و عفوصت آن کمتر است.
اما قرفه حقیقی، گاه ستبر است و گاه باریک؛ هر دو نوع آن سرخ است و نرم و مایل به درخشندگی. ظاهر آن خشن است و به رنگ سلیخه. بوی خوش دارد و مزه آن تند و سوزان و کمی شیرین است.
و اما آن نوع که به قرفه قرنفل معروف است، باریک است و سخت و سیاه رنگ و جسم آن تخلخل ندارد. بو و طعم آن به بو و طعم قرنفل شبیه است، چیزی که هست قرنفل کمی قویتر است.
دیسقوریدس(گوید)در (مقاله) اول: قینامومون(دارصینی) را انواع گوناگون است، و در هر جا که هست نامی دارد؛ و نیکوترین آن همان است که «موسولون» نامیده می شود، از آن جهت که میان آن وسلیخه که «موسولیطس» نام دارد، کمی شباهت موجود است. و بهترین نوع آن است که تازه و تیره رنگ به رنگ سرخ خاکستری باشد، و کمی بوی سذاب یا قردمانا بدهد و بینی را با بوی خود پر کند.
نوع دیگر آن کوهی است که ستبر و کوتاه و یاقوتی رنگ است. نوع سوم که نزدیک به نوعی است که آن را موسولیطس می نامند، سیاه است و نرم و شکننده که گره فراوان ندارد.
و نوع چهارم سفید است و نرم و ورم کرده و ریشه ای دارد که میان انگشتان خرد می شود.
و نوع پنجم آن با بویی شبیه بوی سلیخه است و بوی نافذ دارد و رنگ آن یاقوتی است و پوست آن به پوست سلیخه سرخ می ماند؛ شکننده نیست و ریشه آن ستبر است.
هر یک از این انواع که بر شمردیم، بویی شبیه به بوی کندر و مورد و سلیخه دارد، و آن که بویش کمی زهومت دارد از نوع اعلا نیست. از آنچه رنگ سفید دارد و میانتهی است و چوبش چروک خورده است یا نرم و خشن است، باید پرهیز کنی، و ریشه را که بیحاصل است به دور بیندازی.
داروی دیگری شبیه دارصینی هست که آن را «فسودوقینامومون»(=دارصینی کاذب) می گویند که ساختمان گیاهی آن خشن است و نکهت و قوت آن ضعیف است. بعلاوه، نوعی از قرفه دارصینی هست که آن را «زنجیری» می گویند، و شکل آن به دارصینی شبیه است، ولی بوی آن زهومت و زنندگی دارد.
و اما آنچه «کسولوقینامومون»(=دارچین زرد) نامیده می شود و به قرفه معروف است، از حیث ریشه و شماره گرههای چوبش به دارصینی شباهت دارد. و آن دارصینی خشبی است که چوبهای بلند دارد و بوی آن بسیار کمتر از بوی دارصینی است و بعضی چنان گفته اند که قرفه از جنس دیگری جز جنس دارصینی است، و طبیعتی جز طبیعت دارصینی دارد.(3)
توجه به جانورشناسی محض نیز به همین شکل بسیار نادر بود. معمولاً تحقیق و مطالعه در حیوانات با در نظر گرفتن خواص طبی و درمانی آنها همراه بود، و حتی غالباً از این گونه بحثها نتایج اخلاقی و روحانی می گرفتند و از این راه برای نشان دادن حکمت خداوند در طبیعت شاهد مثال می آوردند. جانورشناسان مسلمان بسیاری از معتقدات عجیب و غریب را، بالخاصه در مورد منشأ بعضی از انواع، با مشاهدات صحیح مربوط به زندگی و عادات خویش در هم می آمیختند. مثلاً جاحظ و ابویحیای قزوینی زرافه را نتیجه جمع شدن ماده شتر وحشی با کفتار نر می دانستند، در صورتی که مسعودی آن را نتایج شتر و یوزپلنگ می دانسته است. بزرگ بن شهریار در کتاب عجائب الهند خویش، نسناس و بعضی از انواع بوزینه را نتیجه جمع شدن انسان با کفتار و جانوران وحشی دیگر دانسته است. دمیری بر این اعتقاد رایج در میان مسلمانان زمان خویش بوده است که کرگدن، که توصیف آن را نخست بیرونی در کتاب ماللهند خویش آورده بوده است، از جمع شدن اسب و فیل به وجود می آید.
به عنوان نمونه از یک متن جانورشناسی که در آن جانورشناسی با زبانشناسی و طب عامیانه با هم مخلوط شده، به آغاز فصل سوم از دایره المعارف هیوی حمدالله مستوفی قزوینی، به نام نزهه القلوب، مراجعه می کنیم که یکی از شناخته شده ترین آثار جانورشناسی است که در فاصله صد سال ممتد از قرن هفتم/سیزدهم تا قرن هشتم/چهاردهم تألیف شده، و این فاصله، دوره ای است که بهترین متون اسلامی در آن تدوین یافته است.
و گفته اند: هر حیوان که با دو پای رود، مزاوجه کند و در آن غیور باشد؛ و هر چه به چهار دست و پای رود، دل بر زوج زیادتی نهد؛ و هر چه گوشش از سر بیرون آمده باشد توالد کند؛ و آنچه گوشش بیرون نیامده باشد، خایه نهد؛ و هر جانور که شاخ دارد، دندان پیش نیمه بالایین ندارد.
و در حلال و حرامی گوشتشان، هر چند در نام هر یک بر حسب فتوی متعاقب خواهم گفت، اما مجملاً آنچه رسول صلی الله علیه و آله فرموده:«حرام کل ذی ناب من السباع و کل ذی مخلب من الطیر» تیمن را ثبت افتاد.
و شتر جانوری عجیب خلقت و بزرگ هیکل، کم خورش، بارکش، فرمانبردار است، قال الله تعالی:«افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت؟» و او را حالی و ذوقی است؛ و شیخ سعدی شیرازی گوید:
گر ذوق نیست تو را، کج طبع جانوری
به همه مذاهب مأکول اللحم است، و گوشتش گرم و خشک به درجه اول، و غذای سوداوی غلیظ دهد. و شتر را زیرکی است، که چون رنجور شود برگ بلوط خورد تا صحت یابد، و چون آن را مار زهرزند، خرچنگ خورد زهرمار در او مؤثر نشود. جگرش دفع نزول ماءالعین کند، و روشنی بصر دهد؛ شحمش هر جا بنهند مار از او بگریزد، و بواسیر را مفید بود؛ مویش بر ران چپ بندند، سلس البول بازدارد.
و شتر بر چند نوع است: لوک و بیسراک و بختی، و بهترین به شکل و قیمت بختی، و به بارکشی بیسراک، و به تحمل تشنگی لوک بود.
بعل: استر را ترکان قاطر، و مغولان لاوسه گویند. از اسب و خر متولد است، آنچه پدرش خر بود بهتر از آنکه مادرش خر بود. و در او خواص فرسی بیشتر از حماری است، و در شکل به مادر ماننده تر بود؛ و آنچه از اسب و خر وحشی متولد شود نیکوتر باشد. و استر مشرقی بهتر از دیگر بلاد بود. و درازعمرترین طیور است از کثرت جماع. و استر را بچه نمی باشد، زیرا مشیمه اش قدرت پرورش بچه ندارد، و ممرزهش تنگ است و خروج بچه از او متعذر است، و اگر احیاناً استری آبستن شود، در وقت زاییدن هلاک گردد و نتواند زایید. و جهت آنکه حرام بر حلال غلبه دارد، و آن از حرام و حلال متولد است، اکل آن نیز حرام است؛ و اگر چه آنچه از خر گور و اسب زاید، والدینش مأکول اللحمند، اما این قسم از نوادر است و بر نادر حکم نبود و آن را نیز حکم حرامیت است.
خواصش: دل استر، هر زن که بخورد، آبستن شود. پنج درهم از سنب استر با روغن مورد آمیخته بر هر جا بمالند، موی رویاند و داءالثعلب ببرد. دود سمش و مویش و زبلش موش را بگریزاند. بولش زن حامله بخورد، بچه مرده بیفکند. زنبور که در دبرش بود دفع بواسیر کند. پوستش زن حامله بر بازو بندد، بچه اش به زبان رود، و اگر حامله باشد بار نگیرد.
بقر: گاو را ترکان سقر، و مغولان هوکر خوانند؛ عرب نرش را ثور، و ماده اش را بقره، و بچه اش را عجل گویند. جانوری پر قوت بسیار منفعت است، و مدار آبادانی جهان بر او است، و مأکول اللحم است؛ اما آنچه سرگین خوار بود، آنرا جلاله خوانند، اکلش مکروه بود چندانکه از آن عمل خوی باز کند. رماد سروی گاو تب زایل کند. و قوت باه بیفزاید، و نعوظ سخت دهد، و اگر در بینی دمند رعاف بازدارد، و چون با سر که ضم کرده پیش از طلوع بر برس طلا کنند صحت دهد. زهره اش بر درخت مالند، کرم در ثمره نیفتد. و با تخم ککج و تخم ترب پخته بر کلف طلا کنند ببرد. و با سرگین موش ضم کرده به صاحب قولنج دهند، در حال بگشاید. و چون زهره گاو با عسل بیامیزند، خناق ببرد. کلیه اش بر گردن طلا کنند خنازیر ببرد. گوشتش سرد و خشک است به درجه اول گاونر را سردی کمتر، و ماده را خشکی کمتر بود، و گوشت گوساله بهتر از هر دو باشد. و همه از مضرت خالی نیست: امراض بهق و سرطان و قوبا و جذام و داء الفیل آرد. قضیب و خصیه گوساله سحق کرده قوت باه و نعوظ افزاید. خونش در پیش جمعی بسوزانند، خصومت در میان ایشان افتد. سروی گاوسیاه با آرد جو ضم کرده بر بواسیر و نواسیر و خنازیر طلا کنند، شفا دهد. بولش با بول آدمی آمیخته دست و پای بدان شویند، تب ربع کهن ببرد. دود سرگین خشک او عسرالولاده را خلاص دهد. و سرگینش بر مستسقی مالند، شفا دهد.
جاموس: گاومیش را مغولان او خوانند. جانوری قوی هیکل پر قوت است؛ و آن را در دماغ کرمی بود که پیوسته او را معذب می دارد، و بدین سبب خواب کم کند. با شیر و نهنگ دشمنی دارد، و اغلب بر هر دو غالب شود؛ اما زبون پشه باشد. به همه مذاهب مأکول اللحم است، اما گوشت او از مضرت خالی نیست.
خاصیتش: کرم دماغ او بیخوابی آرد، شحمش با آب نمک یار کرده کلف و برص و جرب ببرد. اکل گوشتش شپش در جامه افکند.
حمار: خر را بعضی عرب عیر، و ترکان ایشک، و مغولان ایچکن گویند؛ کره اش را عرب جحش خوانند. جانوری خدراعضا است و از غایت خری با مادر سفاد می کند. و هیچ جانور دیگر را این عادت نیست، و به نادر بر مادر روند. طبع خر در غایت سردی است، و اکلش حرام.
خواصش: کژدم گزیده چون با شگونه براو سوار شود و خر روان گردد، الم تسکین یابد. مغزش با روغن زیت آمیخته موی دراز کند. دندانش در زیر بالین نهند خواب آرد. جگرش تب ربع و صرع زایل کند، و به ناشتا بهتر بود. سپرزش شیر افزاید. سمش صرع و برص ببرد، و چون با زیت بیامیزند خنازیر و ناسور ببرد.
اکل گوشتش دفع زهر و جذام کند. پبهش گداخته جراحات و قورح به اصلاح آورد. آب سرگین تازه اش در بینی چکانند، رعاف بنشاند. بولش بر کشتی مالند، ماهیان بر آن جمع شوند. خونش بواسیر ببرد و کودک بدخوی را خوشخوی گرداند. شیرش به غرغره کردن درد دندان بنشاند، و به خوردن سرفه کهن ببرد. موی دمش در میان شراب افکنند عربده آرد. خر را از شیر هراسی است که چون شیر را ببیند بر جای ایستد تا شیر برسد و آن را بخورد. و در قفای بعضی خران مهره ای می باشد، و ذکرش در احجار آمد.
سنور: گربه را بعضی عرب هر،و ترکان جنگ، و مغولان ملغون خوانند. جانوری طامع و الوان است، و اکلش حرام و قتلش ممنوع؛ به وقت غضب چنان در خشم رود که از خود خبردار نبود، و بدین سبب ملاحده فدایی را به گوشت گربه پرورش دادندی تا برخصم پیروز شدی. و گربه دشمن موش است. و فیل از گربه هراسان بود. در مجمل التواریخ آمده که: گربه را به چین تولد نیست. زهره اش اکتحال کنند. در شب تیزبین شوند. و نیم درهم از آن با روغن زیت خلط کرده صاحب لقوه را مفید بود. و با زیره و نمک کوفته جراحات کهنه را شفا دهد. سپرزگربه سیاه بر زن مستحاضه بندند، خون بازدارد، و تا نگشاید حیضش نیاید. گوشتش پخته بر نقرس ضماد کنند، الم ساکن گرداند. اگر بخورند جادوی بر آکلش مؤثر نباشد. خونش بر جذام طلا کنند زایل شود. گوشتش خشک کرده و ساییده بر جراحت خاروپیکان نهند بیرون آرد.
غنم: گوسفند را ترکان قویون خوانند، و میش را عرب ضان و نعجه، و بره اش را حمل، و گوسفند یکساله را عرب جذع خوانند. به همه ادیان و مذاهب اکلش مباح و مفید است. و آن جانور سلیم پربرکت است. و رسول صلی الله علیه و سلم در برکتش فرموده «الغنم غنیمه» و آن در هر سال یک بار زاید و یک بچه آورد و احیاناً دو بچه و تا سال بیش نزاید. و مردم از آن بی قیاس و شمار بخورند، و روی زمین از آن پر بود، به خلاف دیگر حیوانات ضاری که در هر سال چند نوبت زایند و چند بچه آرند و مردم از ایشان هیچ نخورند و عددشان اندک بود، فسبحان من اقتضت حکمته بقله عدد الضار و کثره النافع لطفاً و سفقه بعباده، انع علی ما یشاء قدیر؛ و سبب مال حرام و حلال همین صورت دارد. در عجایب المخلوقات آمده که:در هند نوعی گوسفند است که دنبه ای بر سینه اش و دو بر دوش و دو بر ران و یکی بر دم به عادت دیگر گوسفندان می باشد، و همانا که بر این جایها محل دنبه نیست از فربهی، گوشت سفید چنان بسیار باشد که چون دنبه نماید. و در فارس گوسفند می باشد که دنبه اش بر گوشت زیاده است. و در این ولایات نوعی گوسفند است که دنبه ندارد، آنرا جری می خوانند، گوشت او از گوشت دنبه دار لذیذتر است. و گوسفند را از گرگ همان هراس است که خر را از شیر.
خواص گوسفند: سروی کبش با زهره اش به عسل خلط کرده، نزول ماء العین باز دارد و از آلت بیاض العین کند. پشمش زن بر خود گیرد حامله نشود. گوشت او را فواید بسیار است، و صالحترین اغذیه بویژه یکساله و خصی باشد. طبع گوشت گوسفند گرم است به درجه دوم، و تر به اول. و گوشت کبش و میش از مضرت خالی نیست. شیر گوسفند در اکثر اوقات مفید است. وماست و دوغ و پنیر و لور و کشک و هر چه از آن سازند، هر یک به چند خاصیت موسوم و شرح همه تطویل دارد.
فرس: اسب را به عربی خیل و کراع، و به ترکی آت، و به مغولی موری خوانند؛ نرش را به عربی حصان، و به ترکی ایغر، و به مغولی احرعه، و مادیاتش را به عربی رمکه، و به ترکی قسراق و به مغولی کئون، و کره اش را به عربی مهره، و به ترکی قولون، و به مغولی اوتغان، و خصی را به ترکی اختا، و به فارسی مشهور است؛ و کاهل را ترکان ناشقه، و رهوار را یورقه، و دونده را قوردونه، و سکسک را قاترال گویند. اکل گوشتش، به مذهب امام شافعی رضی الله عنه مباح است و به دیگر مذاهب مکروه. و گرم و خشک است به درجه دوم. و اسب خوش صورت ترین و خوش رنگ تر و تیزروتر و پیش روتر حیوانات بود؛ و به همه رنگی می باشد، و با حسن صورت اخلاق نیکو دارد چون فرمانبرداری و زیرکی و احتمال مجاهدت و مصابرت بر آن. و حق تعالی بدانچه آن را مرکوب آدمی گردانیده، منت نهاده، قوله تعالی:«و الخیل و البغال و الحمیرلترکبوها و زینه»، و قوله تعالی:«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل، ترهبون به عدوالله و عدوکم.» و رسول صلی الله علیه و سلم فرمود: «الخیر معقود بنواصی الخیل الی یوم القیامه.» در مجمل التواریخ آمده که اسب را در هندوستان تولد نیست. و در تاریخ بناکتی آمده که کثرت عددش در ترک و زیادتی قیمتش در عرب باشد، و بدین سبب عرب نسب آن را اعتبار کنند.
خواصش: دندان اسب بر کودک بندند، دندانش بی الم و زود بر آید. مویش بر در خانه آویزند، پشه در آن خانه نرود. سمش در خانه دفن کنند، موش از آن خانه بگریزد. عرقش در زهار بچه مالند، موی بر نیاورد، و بر بواسیر مالند دفع کند. دود زبلش عسرالولاده را زود خلاصی دهد. آب زبلش رعاف بنشاند. خونش در گوش چکانند درد ببرد. (4)
فرد مسلمان پیوسته به جهان طبیعت با حس اعجاب و شگفتی نظر داشته است. با آنکه از طبیعت سودها برگرفته، این طبیعت هرگز برای وی خالی از روح حیاتبخش و عاری از نکهت «بهشت عدن» نبوده است خواه هنگام توصیف طبیعت بکر و دست نخورده که موضوع تاریخ طبیعی است، و خواه در توصیف باغها- بالخاصه باغهای ایرانی و اندلسی که طبیعت بنا بر نقشه طرح شده ای «تحت انظباط» در آمده- در همه جا صورتهای طبیعی در چشم فرد مسلمان مظهر آرامش و صلح و در عین حال شگفتی و هیبتی بوده است که از مشخصات تصور اسلامی درباره بهشت است. این گونه چیزها در ذهن مسلمان احساس تعادل و آرامشی را برانگیخته است که انعکاس آن در هنر ومعماری اسلامی پدیدار است. بدین ترتیب باید گفت که طبیعت در اسلام، بر خلاف مسیحیت قرون وسطایی، نقش منفی و تاریک نداشته است. بر عکس، سرچشمه شادی و سعادت بوده است، و این امری است که در تحقیقات علمی و ادبی درباره طبیعت، و نیز در هنری که در تمدن اسلامی پیدا شده و تکامل یافته است، می توان مشاهده کرد.
استحکام قدرت نسبتاً سریع جهان اسلام، از اندلس و مراکش تا هند، و همبسته شدن اقوام مختلف در یک قلمرو بزرگ دینی و یکسان شدن زبان و شکل زندگی در آنها، فرصت خاصی فراهم آورد که سنتی از تاریخ طبیعی، به سان سنت جغرافیایی، توسعه و تکامل پیدا کند. علمای تاریخ طبیعی مسلمان می توانستند از قسمتهای مختلف زمین اطلاعاتی به دست بیاورند بسیار بیش از آنچه در کتابهای قدیمی یونانی و رومی، همچون تاریخ طبیعی پلینی فراهم آمده بود. جهانگردانی همچون ابن جبیر و ابن بطوطه می توانستند از کرانه های اقیانوس اطلس تا قلب آسیا سفر کنند و مشاهدات خویش را درباره گیاهان و جانوران و سایر سیماهای طبیعی این سرزمینها در تألیفات خویش بیاورند.
کتابهای اسلامی که در آنها از تاریخ طبیعی بحث می شود، مشتمل بر چندین نوع است. نخست کتابهای تاریخ عمومی است که بعضی از آنها، مانند تاریخهای طبری و ابن مسکویه، بیش از هر چیز جنبه تاریخی دارد، در صورتی که در بعضی دیگر، همچون آثار بیرونی و سیوطی، تاریخ با تاریخ طبیعی درهم آمیخته است. دیگر متنهای جغرافیایی است، همچون کتاب ادریسی، که در آنها از تاریخ طبیعی نیز بحث شده است. نوع دیگر تألیفاتی که از این لحاظ اهمیت دارد، کتابهای هیئت است، همچون عجایب المخلوقات ابویحیای قزوینی، که غالباً از هیئت به صورت آمیخته با علم اساطیر بحث می کند، ولی در آن توصیفهایی مبتنی بر مشاهدات مستقیم نمودها و حوادث نیز دیده می شود که منظور از آوردن آنها بهتر مجسم ساختن شگفتیهای طبیعت بوده است.
علاوه بر این کتابهای بزرگ، که در آنها موضوع های گوناگون آمده است، متنهایی از تاریخ طبیعی نیز هست که به یک موضوع واحد اختصاص دارد، از قبیل: الفلاحه النبطیه تألیف ابن وحشیه، کتاب الفلاحه تألیف ابن العوام، کتاب الحیوان تألیف جاحظ که در جانورشناسی از لحاظ طبیعی و کلامی هر دو بحث می کند و کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر تألیف بیرونی که موضوع بحث آن کانیهاست. تقریباً همه این کتابها برای آن نوشته شده بود که حکمت آفریدگار را در آفرینش جهان آشکار سازد. اغلب علمای تاریخ طبیعی مسلمان، همانند مسیحیان قرون وسطی، تحقیق در تاریخ طبیعی را، نه به خاطر «کنجکاوی» بلکه برای مشاهده «آیات الاهی» انجام می دادند، و به همین جهت پیوسته از مطالعه جهان طبیعت درسهای اخلاقی و معنوی استخراج می کردند، و در دستگاه طبیعت قلمرو واحدی را می دیدند که در همه جای آن حکمت الاهی متجلی بود.
اغلب تألیفات تاریخ طبیعی یونانی، بالخاصه آثار ارسطو و ثئوفراستوس، و نیز بعضی از آثار ایرانی و هندی را مسلمانان می شناختند. در محفل درس امام ششم شیعیان، حضرت جعفر صادق«ع»، دانشمندان و محققانی حضور داشتند که به تاریخ طبیعی علاقه مند بودند، و خود امام نیز تعلیماتی بر جای گذاشته است که به شاخه های مختلف علوم طبیعی بستگی دارد. بعلاوه، مجموعه آثار منتسب به جابربن حیان نیز مشتمل بر چندین رساله در شاخه های مختلف تاریخ طبیعی است. یکی از چهره های قرن دوم/ هشتم، الاصمی از ادبای بزرگ زبان عرب است، و چندین رساله جانورشناسی درباره شتر و گوسفند و اسب و جانوران دیگر و نیز در تشریح بدن انسان تألیف کرده بوده است. با آنکه توجه ادبی اصمعی به این موضوعات به اندازه توجه علمی او بوده، وی را نخستین صاحبنظر مسلمان در امر جانورشناسی می دانند، و با وی سنتی درباره چیزنویسی در موضوع زندگی جانوران پیدا شده است که در آن ملاحظات ادبی به اندازه ملاحظات جانورشناختی اهمیت داشته است.
در اوایل قرن سوم/نهم، دو تألیف پیدا شد که آنها را به غلط به ارسطو نسبت داده اند، و مؤلفان تاریخ طبیعی قرون بعد از آنها استفاده فراوان کرده اند. یکی از آن دو کتاب سرالاسرار از اصل عربی و محتملاً سریانی است که در آن از علم قیافه و علوم غریبه دیگر طبیعی سخن رفته است. این کتاب را در مغرب زمین، از روی ترجمه لاتینی آن توسط راجر بیکن می شناختند، و نیز ترجمه هایی از آن به زبان های دیگر همچون کاتالانی و فلامانی شده بود. کتاب دوم کتاب الاحجار لارسطاطالیس است که از منابع ایرانی و سریانی فراهم شده و غیر از کانیشناسی ثئوفراستوس است.
در نیمه دوم قرن سوم/نهم، جاحظ معتزلی ادیب و دانشمند کتاب الحیوان خود را تألیف کرد که یکی از معروفترین تألیفات به زبان عربی در جانورشناسی است. جاحظ مانند اصمعی، زبانشناسی را با جانورشناسی و سنتهای یونانی و عربی علم حیوان درهم آمیخته است. کتاب وی تأثیر برجسته ای بر همه مؤلفان جانورشناسی پس از وی، و به طور کلی بر ادبیات عربی داشته است، از آن جهت که جاحظ از بزرگترین نثر نویسان زبان عرب بوده است. در این کتاب روایات منابع مختلف جمع آوری شده، و تحقیقات علمی و ادبی و اخلاقی و دینی درباره حیوانات با یکدیگر ترکیب شده است. با آن کتاب استانده ای برای نوشتن تاریخ طبیعی فراهم شد که نویسندگان معتبر دیگر پس از آن در ترویج و تقویت آن کوشیدند. کتاب دیگری که شهرتی تقریباً همانند شهرت کتاب جاحظ پیدا کرده، کتاب الفلاحه النبطیه تألیف ابن وحشیه است که کمی پس از کتاب جاحظ تألیف شده ولی با آن اختلاف فراوان دارد. این اثر، بر خلاف آنچه از نام آن بر می آید، تنها تألیفی در کشاورزی نیست، بلکه در آن از خواص باطنی و نهفته اشیاء سخن رفته است. مؤلف می گوید که کوشیده است تا تعلیمات باطنی با بابلیان قدیم را آشکار سازد؛ به اغلب احتمال، وی معتقداتی از زمان خود را که در بین النهرین رواج داشته، و در آنها نظریات و عقاید نبطیان که از اخلاف کلدانیان بوده اند و به زبان آرامی سخن می گفته اند وجود داشته، در کتاب خود تبلیغ می کرده است.
به هر صورت، الفلاحه النبطیه، به ضمیمه سایر کتابهای منسوب به ابن وحشیه، از کتابهایی بوده است که خواننده فراوان داشته، و کسانی که به آن شاخه از تاریخ طبیعی که مربوط به خواص باطنی و اسراری اشیاء می شود علاقه داشته اند، به این کتابها رجوع می کرده اند. بعلاوه، ابن وحشیه پیوسته در زمینه هایی همچون احکام نجوم و سحر و علم اعداد و شاخه های دیگر علوم غریبه حجت به شمار می رفته است. چهره های برجسته ای همچون شمس الدین بونی رساله های متعددی در این شاخه از تاریخ علم نوشته اند که اهمیت آن برای فهم علوم قرون وسطایی معمولاً بیش از آن اندازه است که تصور می شود.
در قرنهای چهارم/دهم و پنجم/یازدهم، رسائل اخوان الصفا تألیف شده که در آنها همه علوم، مورد بحث قرار گرفته، و فلسفه فیثاغورسی درباره اعداد که در سراسر کتاب اثر آن دیده می شود، وسیله ارائه یگانگی و پیوستگی این علوم بوده است. در رسائل همچنین از زمین شناسی و کانی شناسی گیاه شناسی و جانورشناسی وغیره بحث شده، و خلاصه ای از علم اسلامی را در این دوره که زمان اوج این علم بوده است نمایش می دهد. فصل مناظره میان انسان و جانوران، که بخشی از رساله جانورشناسی این رسائل است، و از سلسله جانوران به صورتی یادمی کند که بیش از رنگ یونانی، رنگ سنت ایرانی و هندی دارد، بسیار جالب توجه است. در این رساله نسبت به صفات و فضائل هر نوع از حیوانات، و درسهای اخلاقی و روحانی که می توان از عالم حیوانات روی هم رفته آموخت توجهی شده است بیش از توجهی که از لحاظ جانورشناسی محض به عمل آمده است.
همزمان با رسائل اخوان الصفا کتاب دیگری نوشته شد به نام کتاب المرشد الی جواهر الاغذیه و قوی المفردات که مؤلف فلسطینی آن، ابوعبدالله محمد بن احمد تمیمی مقدسی، اطلاعات فراوانی درباره گیاه شناسی و کانی شناسی آورده است. کتابهای بیرونی و ابن سینا را نیز باید بر این فهرست بیفزاییم. بیرونی صفحات برجسته ای در زمین شناسی در رساله های جغرافیایی و نیز در کتاب ماللهند خویش نوشته است. کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر وی بهترین متن در کانی شناسی اسلامی است، و اطلاعات تفصیلی فراوانی درباره بسیاری از کانیها و درباره وزن مخصوص بعضی از آنها دارد. کتاب شفا، تألیف ابن سینا، بحثهای مفصلی در زمین شناسی و گیاه شناسی و جانورشناسی و نیز کانی شناسی دارد، و این قسمت اخیر آن به صورت جداگانه در مغرب زمین به نام «اندرمعادن De Mineralilus» شناخته شده است ( که مدتها آن را به ارسطو نسبت می دادند.)
از قرن پنجم/یازدهم به این طرف یک رشته کتابها درباره کشاورزی و گیاه شناسی توسط مؤلفان مسلمان اندلسی انتشار یافت که به زودی این مؤلفان معتبرترین استادان در این فنون شناخته شدند. اعراب در اسپانیا شبکه های آبرسانی عالی تأسیس کردند؛ حتی ساختن باغهای به سبک ایرانی در این سرزمین رواج یافت، که سپس کمی تغییر صورت داد و تا امروز همه جا به نام باغهای اسپانیایی شناخته می شود. گیاهان متنوع اندلس و مراکش، با وجود شبکه های آبیاری عالی که در بعضی از نواحی تا زمان حاضر بر جای مانده است، زمینه را برای تألیف آثار گیاه شناختی فراهم آورد، و مصنفان اندلس در این باره شهرت فراوان پیدا کردند. در قرن پنجم/یازدهم، ابوعبیدالبکری کتابی درباره گیاهان و درختان اندلس تألیف کرد، و هموطن او، ابن حجاج، المقنع را نوشت که در آن کشاورزی و گیاه شناسی همراه با ملاحظات صرف و نحوی مورد بحث قرار گرفته است.
در قرن ششم/دوازدهم، رساله هایی اساسی در گیاه شناسی تألیف شد، که سرآغاز آنها کتاب الادویه المفرده تألیف ابن سرابی ( به لاتینی سراپیون اصغر Serapion Junior) بوده است. در اواخر این قرن کتاب ابوجعفراحمدبن محمد الغافقی اندلسی به نام کتاب الادویه المفرده تألیف شد که از دقیقترین تألیفاتی است که در جهان اسلام صورت گرفته است، و کتاب الفلاحه، تألیف هموطن وی ابن العوام، نیز مهمترین رساله قرون وسطایی است که در موضوع کشاورزی تألیف شده و در سی و چهار فصل آن از فلاحت و دامداری سخن رفته است. در جانورشناسی چندین تألیف صورت گرفت که از آن جمله است: کتاب اسماء خیل العرب و فرسانها تألیف جوالیقی که بیشتر به اسامی اسبها اختصاص دارد، منظومه ابن باجه در صید، و طبائع الحیوان مروزی، و چندین تألیف دیگر در بازیاری به فارسی و عربی، که بعضی از آنها تا زمان حاضر مورد مطالعه و مراجعه است.
در قرن بعد، عبداللطیف بغدادی بیش از صدرساله تقریباً در همه موضوعها تألیف کرد که از آن جمله است الافاده و الاعتبار فی الامورالمشاهده و الحوادث المعاینه بأرض مصر که مشاهدات گیاهشناختی مفصل در آن آمده است. در همین زمان، ابن الصوری نخستین اقدام شناخته شده را برای نقاشی گیاهان درمراحل مختلف نمو آنها به عمل آورد، و شخصیت معتبر دیگر اندلسی، ابوالعباس نباتی، چندین کتاب در گیاهشناسی تألیف کرد که بسیار مورد رجوع مسلمانان قرار گرفت. و نیز در همین دوره کتاب معروفی در کانی شناسی توسط دانشمند مصری، التیفاشی، به نام ازهارالافکار فی جواهر الاحجار تألیف شد. در جانورشناسی، رساله ابن المنذر، به نام کامل الصناعتین، البیطره و الزردقه، بهترین کتاب از نوع خود در تألیفات قرون وسطایی، شایسته ذکر خاص است.
نگارش رساله هایی درباره جانوران در قرن هفتم/سیزدهم و هشتم/چهاردهم فراوان بود و این دوره زمان ظهور بهترین کتابهای اسلامی در جانورشناسی بوده است، از قبیل: عجائب المخلوقات قزوینی، اوصاف الحیوان و منافعها تألیف ابن بختیشوع، منافع الحیوان ابن الدریهم، و حیاه الحیوان کمال الدین الدمیری؛ اینها همه متنهای بزرگ جانورشناسی است که در فاصله یک قرن، از نیمه دوم قرن هفتم/ سیزدهم تا نیمه دوم قرن هشتم/چهاردهم، تألیف شده بوده است. کتاب دمیری در واقع کاملترین منبع اطلاع درباره جانورشناسی اسلامی و یکی از بهترین منابع در فرهنگ عامیانه مسلمان به شمار می رود. و نیز این اثر، از طریق منظومه ای که جلال الدین سیوطی، دانشمند و دایره المعارف نویس مصری، از روی مستخرجاتی از آن انشاد کرده بوده، در جانورشناسی جدید نیز تأثیر داشته است. این منظومه در قرن هفدهم به لاتینی ترجمه و ضمیمه کتاب «جانور شناسی کتاب مقدس»(Hierozoicon) تألیف سال 1663 شد که در آن از جانورانی که نامشان در کتاب مقدس آمده بحث شده است، و این کتاب، از این لحاظ، شبیه است به حیاه الحیوان دمیری که در آن از جانورانی که نامشان در قرآن آمده سخن رفته است.
در قرن هشتم/چهاردهم، علاوه بر این کتابهای مفصل درباره جانوران، کتابهایی نیز در گیاه شناسی تألیف شد، که مهمترین آنها کتاب بغیه الفلاحین فی الاشجار المثمره الریاحین تألیف علی بن عباس رسولی سلطان یمن است. ولی، همان گونه که برای سایر رشته های علوم طبیعی و ریاضی پیش آمده بود، در تاریخ طبیعی نیز از این زمان به بعد شماره تألیفاتی که شامل بحثهای تازه و جدی باشد سخت رو به کاهش نهاد، گر چه میرداماد، حکیمی از دوران صفویه، از روی مشاهدات خویش درباره زنبورعسل کتابی نوشته، و دانشمندان دربار مغول رساله هایی درباره اسب و باز و دایره المعارف هایی مشتمل بر اطلاعات فراوان در تاریخ طبیعی تألیف کرده اند.
در میان نوشته های زمین شناختی مؤلفان مسلمان، کمتر کتابی به صحت و نفوذ آثار بیرونی می رسد که در ضمن سفرهای متعدد خود بر سرزمینهای آسیایی غربی به تحقیق در شکل اراضی و ساختمان کوهها پرداخته بوده است. مثلاً وی طبیعت رسوبی حوضه رود گنگ را کشف کرده است و درباره آن چنین نوشته است:
یکی از این دشتها در هندوستان است، که از جنوب به اقیانوس هند محدود است، و ازسه طرف دیگر کوههای بلند آن را احاطه کرده است و آبهای این کوهها به آن می ریزد. ولی اگر خاک هندوستان را با چشم خود ملاحظه کرده و درباره ماهیت آن به تأمل پرداخته باشید- اگر سنگهای گردی را در نظر بگیرید که هر اندازه زمین را عمیقتر بکنید باز هم آنها را خواهید یافت سنگهایی که در نزدیکی کوهها و آنجاها که رودها جریان سریعتر دارند بزرگتر است و هر چه از این کوهها دورتر شوید و به آنجاها برسید که رودها کندتر پیش می روند کوچکتر می شود، و آنجا که رودها حالت ایستاده پیدا می کنند و به مصب دریا نزدیک است این سنگها خرد می شود و به صورت دانه های شن در می آید- اگر همه اینها را در نظر بگیرید، ناگزیر چنین معتقد خواهید شد که در روزگاری هندوستان دریا بوده است و این دریا به تدریج با رسوبات این رودها پر شده است. (1)
بیرونی کاملاً به دگرگونیهای زمین شناختی که در گذشته صورت گرفته، واقف بوده، و از فرایند تغییرتدریجی آگاهی داشته است:
به طریق مشابهی، دریا به خشکی و خشکی به دریا مبدل شده است؛ این تغییرات، اگر پیش از ظهور انسان صورت گرفته البته ناشناخته است، و اگر پس از ظهور انسان حادث شده، از آن جهت که حوادث با گذشت زمان از یادها می رود، و مخصوصاً از آن جهت که این تغییرات تدریجی بوده است، کسی آنها را به خاطر نمی آورد. تنها معدودی از مردمان به این امر توجه پیدا می کنند.
جزیره العرب زمانی دریا بوده و پس از آن بالا آمده است، و هر جا که چاهی حفر کنند آثار دریا بودن دیده می شود؛ در حفر چاه نخست به طبقه خاک و ماسه و سنگریزه برخورد می شود، و سپس در زمین صدف و شیشه و استخوان به نظر می رسد که نمی توان گفت از روی عمد آنها را در زمین دفن کرده اند. تنها این نیست، بلکه سنگهایی از خاک بیرون می آید که در جسم آنها صدف و کجی و گوشماهی دیده می شود، و گاه صدف به خوبی بر جای مانده، و گاه سوراخی به شکل آن باقی مانده و خود جانور پوسیده و از میان رفته است. چنین چیزها در باب الابواب نزدیک دریای خزر نیز دیده شده است. ولی هیچ زمان معینی برای این تغییر به خاطر کسی نمی رسد، چه اعراب از زمان نیای خود قحطان در این سرزمین سکونت داشته اند. ممکن است در آن زمان که زمینهای پست همه جا در زیر آب بوده، اعراب بر بلندیهای کوههای یمن می زیسته باشند. اینان همان عرب عاربه دورانهای قدیمند. آنان اراضی را با آب چشمه ای واقع در میان دو کوه سیراب می کردند، و در چپ و راست آن دو باغ خرم وجود داشت؛ و چنین بود تا آنکه با شکسن سد ارم، به علت فرونشستن آب، آن باغها ویران شد و زراعت متروک گشت و به جای دو باغ دو زمین بایر با علفهای تلخ و بوته های گز و چند بیدبن بر جای ماند.
سنگهای مشابهی، که در میان آنها گوشماهی نهفته است، در صحرای ریگزار میان جرجان و خوارزم نیز می بینیم، که باید زمانی در گذشته دریاچه ای بوده باشد، چه رود جیحون، یعنی رود بلخ، پس از گذشتن از ناحیه ای به نام بلخان، از میان آنها می گذرد و به دریای خزر می ریزد. و بطلمیوس در کتاب خود، جغرافیا، آورده است که این رود به طرف دریای هورکانیا یعنی دریای جرجان جریان دارد. اکنون نزدیک هشتصد سال از روزگار بطلمیوس گذشته؛ جیحون، در آن زمان، از میان دشتهایی که اکنون بیابان است و میان زم و آمویه قرار دارد می گذشته و دهکده هایی را که در آن ناحیه در اطراف بلخان بوده اند مشروب می کرده و میان جرجان و خزر به دریا می ریخته است. سپس رسوباتی پیدا شد که آب را به طرف سرزمینهای ترکان غز گرداند، که در آنجا مسیر آن را کوهی که اکنون فم الاسد نامیده می شود، و مردم خوارزم آن را سکرالشیطان یعنی سد شیطان می نامند، قطع می کرد. در برابر این کوه آبهای رود روی هم انباشته شد و چندان بالا آمد که عقد آب هنوز بر بلندیهای کوه دیده می شود. و هنگامی که سنگینی و فشار آب بر روی سنگهای متخلخل از حد گذشت، آن را شکست و به اندازه یک روز راه نقبی در آن پدید آورد، و سپس به جانب راست به سوی فاراب پیچید و در مجرایی افتاد که اکنون الفحمی می نامند. مردمان در دو طرف رود، در حدود سیصدشهر و ده به کشاورزی پرداختند که ویرانه های آنها تاکنون بر جای مانده است. پس از مدتی برای این رهگذر تازه آب همان پیش آمد که برای رهگذر اول آن پیش آمده بود، و آب به طرف چپ و به سوی سرزمین پجنا کیان پیچید و در مجرایی افتاد که اکنون وادی مزد بست نام دارد؛ در آن هنگام از صحرای میان خوارزم و جرجان می گذشت و مدتهای دراز محلهای متعددی را سیراب می کرد، تا زمانی که این محلها نیز دچار ویرانی شدند و ساکنان آنها به کرانه های دریای خزر کوچ کردند. این مردمان قومی هستند از جنس قوم آلان و قوم آس و زبان امروزی آنان مخلوطی از زبانهای خوارزمی و پجناکی است؛ پس از آن همه آب، که قبلازه آن به خوارزم می رفت، به خوارزم جریان داشت، و در محلی که اکنون مدخل دشت خوارزم به شمار می رود و بندی از سنگها دهانه آن را بسته بود پالوده می شد؛ بعدها آب این بند را شکست وناحیه مجاور را فرا گرفت و دریاچه کوچکی پدید آورد که آب آن، به علت زیادی و سرعت و شدت جریان گل فراوان با خود می آورد و گل آلود بود. رفته رفته رسوبات جای دریاچه را پر کرد و آنجا را به صورت خشکی در آورد، و دریاچه پیشتر رفت و همه پیرامون خوارزم را فرا گرفت، و به تپه شنی که بر سر راه آن بود رسید؛ و چون فشار آب برای سوراخ کردن تپه کافی نبود، جریان رود رو به جانب شمال و به طرف سرزمینی شد که اکنون منزلگاه ترکمانان است. میان این دریاچه و دریاچه ای که در وادی مزدبست بود، فاصله چندانی نیست. به صورت مرداب شوری درآمده است که گذر کردن از آن ممکن نیست و آن را به نام ترکی خیز تنگیزی یعنی دریای دختر می نامند. (2)
و اما کانی شناسی، معمولاً همراه با زمین شناسی، در آنجا که سخن از پیدایش کانیها به میان می آمد، مورد مطالعه قرار می گرفت. در اینجا نظریه گوگردی جیوه ای فلزات با نظریه های کانی شناختی ارسطو و ثئوفراستوس با هم آمیخته می شد. ولی مطالعاتی در خواص و سیماهای فیزیکی و شیمیایی کانیها نیز صورت می گرفت، که از آن جمله است نظر بیرونی. بدین ترتیب آثار فراوانی درباره گوهرها پیدا شد که در آنها از صفت و ارزش آنها سخن به میان می آمد، و نیز درباره خواص طبی و روحانی و سحری آنها بحث می شد و به این ترتیب سنتی قدیمی که پیش از اسلام در ایران و هند رواج داشت ادامه پیدا می کرد.
تحقیقات گیاه شناختی نیز با ملاحظات طبی آمیخته بود، و رشته ای از تألیفات درباره خواص و موارد استعمال گیاهان-و گاه کانیها- به عنوان زهرها پیدا شد. در این موضوع اخیر، کتابهای معروفی همچون کتاب شاناق بیشتر بر اساس ترجمه هایی از آثار سانسکریت مبتنی بود، و در کتاب السموم جابر، که کاملترین اثر در این باره به زبان عربی است، تأثیر ایرانی و هندی به خوبی مشهود است. یکی از بهترین نمونه های تحقیقات گیاه شناختی، که در آن گیاه شناسی و پزشکی درهم آمیخته شده، کتاب الادویه المفرده تألیف غافقی است که بعدها ابن العبری آن را تلخیص کرده است.در مورد گیاهی که از چین به جهان اسلام رسیده و به همین جهت دارصینی (=درخت چین) نامیده شده (معذلک به همین شکل در تجارت داروی قدما شناخته نبوده است.) غافقی چنین می نویسد:
دارصینی(=دارچین)، معنی آن به فارسی درخت چین است. اسحاق بن سلیمان (گوید): دارصینی چندین گونه است؛ نوع حقیقی آن را دارصینی چین(=دارچین چینی) می نامند؛ نوع پست تر آن دارصوص است، و نوعی دیگر قرفه حقیقی و نوع دیگر قرفه نفل (=میخک) نیز نامیده می شود.
و اما دارصینی حقیقی، جسمش ستبرتر و تخلخل آن فزونتر از قرفه حقیقی و قرفه قرنفل است. معمولاً ستبری آن همچون انگشت کوچک است، و چون آن را بخایند و بفشارند عصاره ای روغنی از آن خارج می شود. رنگ آن میانه سرخی قرفه و سیاهی قرنفل است، ولی به اولی نزدیکتر است، چه سرخی آن نمایانتر از سیاهی آن است. رنگ ظاهر آن بیشتر به رنگ سلیخه (=دارصوص) سرخ می ماند. و اما مزه آن، در آغاز میل به سوزندگی دارد که کمی قبض با آن همراه است، سپس مزه آن شیرین می شود و در آخر کار به تلخی می گراید و نکهتی زعفرانی با مزه ای روغنی پیدا می کند. و اما بوی آن به بوی قرفه سیلانی شبیه است، و چون آن را خوب بجوند مزه زعفران با اثری از بوی نیلوفر می دهد.
اما دارصینی پست، جسم آن در سبکی و تخلخل و رنگ سرخ به جسم قرفه شبیه است، جز اینکه سرخی آن بیشتر ظاهر است و رنگ آن تندتر است و جسم آن باریکتر و سختتر و چوبهای آن تابیده و باریک و همچون لوله های نی متعارفی است، جز اینکه در درازا شکاف خورده است و به هم پیوسته نیست. بو و طعم آن شبیه قرفه حقیقی است و همان عطر و سوزندگی را دارد، جز اینکه حرارت دارصینی بیشتر و عفوصت آن کمتر است.
اما قرفه حقیقی، گاه ستبر است و گاه باریک؛ هر دو نوع آن سرخ است و نرم و مایل به درخشندگی. ظاهر آن خشن است و به رنگ سلیخه. بوی خوش دارد و مزه آن تند و سوزان و کمی شیرین است.
و اما آن نوع که به قرفه قرنفل معروف است، باریک است و سخت و سیاه رنگ و جسم آن تخلخل ندارد. بو و طعم آن به بو و طعم قرنفل شبیه است، چیزی که هست قرنفل کمی قویتر است.
دیسقوریدس(گوید)در (مقاله) اول: قینامومون(دارصینی) را انواع گوناگون است، و در هر جا که هست نامی دارد؛ و نیکوترین آن همان است که «موسولون» نامیده می شود، از آن جهت که میان آن وسلیخه که «موسولیطس» نام دارد، کمی شباهت موجود است. و بهترین نوع آن است که تازه و تیره رنگ به رنگ سرخ خاکستری باشد، و کمی بوی سذاب یا قردمانا بدهد و بینی را با بوی خود پر کند.
نوع دیگر آن کوهی است که ستبر و کوتاه و یاقوتی رنگ است. نوع سوم که نزدیک به نوعی است که آن را موسولیطس می نامند، سیاه است و نرم و شکننده که گره فراوان ندارد.
و نوع چهارم سفید است و نرم و ورم کرده و ریشه ای دارد که میان انگشتان خرد می شود.
و نوع پنجم آن با بویی شبیه بوی سلیخه است و بوی نافذ دارد و رنگ آن یاقوتی است و پوست آن به پوست سلیخه سرخ می ماند؛ شکننده نیست و ریشه آن ستبر است.
هر یک از این انواع که بر شمردیم، بویی شبیه به بوی کندر و مورد و سلیخه دارد، و آن که بویش کمی زهومت دارد از نوع اعلا نیست. از آنچه رنگ سفید دارد و میانتهی است و چوبش چروک خورده است یا نرم و خشن است، باید پرهیز کنی، و ریشه را که بیحاصل است به دور بیندازی.
داروی دیگری شبیه دارصینی هست که آن را «فسودوقینامومون»(=دارصینی کاذب) می گویند که ساختمان گیاهی آن خشن است و نکهت و قوت آن ضعیف است. بعلاوه، نوعی از قرفه دارصینی هست که آن را «زنجیری» می گویند، و شکل آن به دارصینی شبیه است، ولی بوی آن زهومت و زنندگی دارد.
و اما آنچه «کسولوقینامومون»(=دارچین زرد) نامیده می شود و به قرفه معروف است، از حیث ریشه و شماره گرههای چوبش به دارصینی شباهت دارد. و آن دارصینی خشبی است که چوبهای بلند دارد و بوی آن بسیار کمتر از بوی دارصینی است و بعضی چنان گفته اند که قرفه از جنس دیگری جز جنس دارصینی است، و طبیعتی جز طبیعت دارصینی دارد.(3)
توجه به جانورشناسی محض نیز به همین شکل بسیار نادر بود. معمولاً تحقیق و مطالعه در حیوانات با در نظر گرفتن خواص طبی و درمانی آنها همراه بود، و حتی غالباً از این گونه بحثها نتایج اخلاقی و روحانی می گرفتند و از این راه برای نشان دادن حکمت خداوند در طبیعت شاهد مثال می آوردند. جانورشناسان مسلمان بسیاری از معتقدات عجیب و غریب را، بالخاصه در مورد منشأ بعضی از انواع، با مشاهدات صحیح مربوط به زندگی و عادات خویش در هم می آمیختند. مثلاً جاحظ و ابویحیای قزوینی زرافه را نتیجه جمع شدن ماده شتر وحشی با کفتار نر می دانستند، در صورتی که مسعودی آن را نتایج شتر و یوزپلنگ می دانسته است. بزرگ بن شهریار در کتاب عجائب الهند خویش، نسناس و بعضی از انواع بوزینه را نتیجه جمع شدن انسان با کفتار و جانوران وحشی دیگر دانسته است. دمیری بر این اعتقاد رایج در میان مسلمانان زمان خویش بوده است که کرگدن، که توصیف آن را نخست بیرونی در کتاب ماللهند خویش آورده بوده است، از جمع شدن اسب و فیل به وجود می آید.
به عنوان نمونه از یک متن جانورشناسی که در آن جانورشناسی با زبانشناسی و طب عامیانه با هم مخلوط شده، به آغاز فصل سوم از دایره المعارف هیوی حمدالله مستوفی قزوینی، به نام نزهه القلوب، مراجعه می کنیم که یکی از شناخته شده ترین آثار جانورشناسی است که در فاصله صد سال ممتد از قرن هفتم/سیزدهم تا قرن هشتم/چهاردهم تألیف شده، و این فاصله، دوره ای است که بهترین متون اسلامی در آن تدوین یافته است.
مرتبه سیم در ذکر حیوانات
اقتضای حکمت ازلی ایجاد خلقت حیوانات جهت دفع آفات فاسده و مهلکه، که از عفونات هوا حاصل شده باشد، فرموده است، تا موجب راحت امزجه انسانی که مکمل کمالات است شود؛ چه اگر وجود حیوانی نبودی، آن آفات امزجه انسانی را آسیبها رسانیدی، و او را از عروج در کسب کمال بازداشتی. حیوانات را حس و حرکت داد تا طلب غذا جهت بدل مایتحلل توانند کرد، و به سبب حرکت ایشان، آن عفونات و اذیات از انسان زودتر دفع شود؛ و بعضی را دشمن بعضی گردانید تا سبب زیادتی حرکت ایشان شود؛ و هر یک را به قدر احتیاج ایشان آلت محافظت نفس خود و جذب منفعت و دفع مضرت عدوارزانی داشت، تا سبب بقای او گردد، فسبحان من اعطی کل شیء ما افتقر الیه بلا زیاده و نقصان. و چون ایشان را جهت آلت انسان آفریده، بعضی را در خلقت سلیم آفریده، و آلت مضرت رسانیدن نداد، تا طبعاً مطاوعت بنی آدم نمودند؛ مهری مرکوب و برخی مأکول گشتند، کما قال الله تبارک و تعالی «اولم یروا أنا خلقنالهم مما عملت ایدینا انعاما فهم لها مالکون. و ذللناها لهم فمنها رکوبهم و منها یأکلون» و بعضی را خاصیت تعلیم داد تا، اگر چه مطاوعت ذاتی نداشتند، به سبب تعلیم مطیع شدند و آلت گشتند؛ و چندی را که مخالفت کردند و از آدمی سر کشیدند، آدمی را ارشادی فرمود که به هر یک به نوعی دستبردی نمود که تمامت را از پای در آورد، و از فواید وجود ایشان بهره مند شد. و حد و حصر انواع حیوانات زیادت از آنکه عقل دوربین و فهم بیش اندیش محیط تواند شد، قوله تعالی:« و ما یعلم جنود ربک الاهو» لیکن آنچه فهم ما بدان تواند رسید، به سه نوع بری و بحری و هوایی یاد کنم.و گفته اند: هر حیوان که با دو پای رود، مزاوجه کند و در آن غیور باشد؛ و هر چه به چهار دست و پای رود، دل بر زوج زیادتی نهد؛ و هر چه گوشش از سر بیرون آمده باشد توالد کند؛ و آنچه گوشش بیرون نیامده باشد، خایه نهد؛ و هر جانور که شاخ دارد، دندان پیش نیمه بالایین ندارد.
و در حلال و حرامی گوشتشان، هر چند در نام هر یک بر حسب فتوی متعاقب خواهم گفت، اما مجملاً آنچه رسول صلی الله علیه و آله فرموده:«حرام کل ذی ناب من السباع و کل ذی مخلب من الطیر» تیمن را ثبت افتاد.
نوع اول
در ذکر حیوانات بری، و آن بر پنج استوجه اول
در ذکر حیوانات اهلی از ایشان ده صنف بر سبیل حروف یاد کنیم ابل: شتر را به زبان عربی بعیر، و به ترکی دوه، و به مغولی تمکن خوانند؛ نرش را عرب جمل و ماده را ناقه، و جوان را بکر، و پیر را ناب وعود، و دو کوهان را فالج، و شتر نیکو را نجیب، و یک ساله را ابن مخاض، و دوساله را ابن لبون، و سه ساله را حق، و چهارساله را جذع، و پنج ساله و شش ساله را ثنی، و هفت ساله را رباعی، و هشت ساله را سدیس، و نه ساله را بازل، و ده ساله را مخلف، و آبستن را خلفه، و بچه اش را حوار، و فصیل و بارکش را حموله، و شیر دهنده را لقوح خوانند؛ و به ترکی، نر را بقر و ماده را اینکان. و کثرت عدد آن در عرب صحرانشین است.و شتر جانوری عجیب خلقت و بزرگ هیکل، کم خورش، بارکش، فرمانبردار است، قال الله تعالی:«افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت؟» و او را حالی و ذوقی است؛ و شیخ سعدی شیرازی گوید:
شعر
اشتر به شعر عرب، در حالت است و طربگر ذوق نیست تو را، کج طبع جانوری
به همه مذاهب مأکول اللحم است، و گوشتش گرم و خشک به درجه اول، و غذای سوداوی غلیظ دهد. و شتر را زیرکی است، که چون رنجور شود برگ بلوط خورد تا صحت یابد، و چون آن را مار زهرزند، خرچنگ خورد زهرمار در او مؤثر نشود. جگرش دفع نزول ماءالعین کند، و روشنی بصر دهد؛ شحمش هر جا بنهند مار از او بگریزد، و بواسیر را مفید بود؛ مویش بر ران چپ بندند، سلس البول بازدارد.
و شتر بر چند نوع است: لوک و بیسراک و بختی، و بهترین به شکل و قیمت بختی، و به بارکشی بیسراک، و به تحمل تشنگی لوک بود.
بعل: استر را ترکان قاطر، و مغولان لاوسه گویند. از اسب و خر متولد است، آنچه پدرش خر بود بهتر از آنکه مادرش خر بود. و در او خواص فرسی بیشتر از حماری است، و در شکل به مادر ماننده تر بود؛ و آنچه از اسب و خر وحشی متولد شود نیکوتر باشد. و استر مشرقی بهتر از دیگر بلاد بود. و درازعمرترین طیور است از کثرت جماع. و استر را بچه نمی باشد، زیرا مشیمه اش قدرت پرورش بچه ندارد، و ممرزهش تنگ است و خروج بچه از او متعذر است، و اگر احیاناً استری آبستن شود، در وقت زاییدن هلاک گردد و نتواند زایید. و جهت آنکه حرام بر حلال غلبه دارد، و آن از حرام و حلال متولد است، اکل آن نیز حرام است؛ و اگر چه آنچه از خر گور و اسب زاید، والدینش مأکول اللحمند، اما این قسم از نوادر است و بر نادر حکم نبود و آن را نیز حکم حرامیت است.
خواصش: دل استر، هر زن که بخورد، آبستن شود. پنج درهم از سنب استر با روغن مورد آمیخته بر هر جا بمالند، موی رویاند و داءالثعلب ببرد. دود سمش و مویش و زبلش موش را بگریزاند. بولش زن حامله بخورد، بچه مرده بیفکند. زنبور که در دبرش بود دفع بواسیر کند. پوستش زن حامله بر بازو بندد، بچه اش به زبان رود، و اگر حامله باشد بار نگیرد.
بقر: گاو را ترکان سقر، و مغولان هوکر خوانند؛ عرب نرش را ثور، و ماده اش را بقره، و بچه اش را عجل گویند. جانوری پر قوت بسیار منفعت است، و مدار آبادانی جهان بر او است، و مأکول اللحم است؛ اما آنچه سرگین خوار بود، آنرا جلاله خوانند، اکلش مکروه بود چندانکه از آن عمل خوی باز کند. رماد سروی گاو تب زایل کند. و قوت باه بیفزاید، و نعوظ سخت دهد، و اگر در بینی دمند رعاف بازدارد، و چون با سر که ضم کرده پیش از طلوع بر برس طلا کنند صحت دهد. زهره اش بر درخت مالند، کرم در ثمره نیفتد. و با تخم ککج و تخم ترب پخته بر کلف طلا کنند ببرد. و با سرگین موش ضم کرده به صاحب قولنج دهند، در حال بگشاید. و چون زهره گاو با عسل بیامیزند، خناق ببرد. کلیه اش بر گردن طلا کنند خنازیر ببرد. گوشتش سرد و خشک است به درجه اول گاونر را سردی کمتر، و ماده را خشکی کمتر بود، و گوشت گوساله بهتر از هر دو باشد. و همه از مضرت خالی نیست: امراض بهق و سرطان و قوبا و جذام و داء الفیل آرد. قضیب و خصیه گوساله سحق کرده قوت باه و نعوظ افزاید. خونش در پیش جمعی بسوزانند، خصومت در میان ایشان افتد. سروی گاوسیاه با آرد جو ضم کرده بر بواسیر و نواسیر و خنازیر طلا کنند، شفا دهد. بولش با بول آدمی آمیخته دست و پای بدان شویند، تب ربع کهن ببرد. دود سرگین خشک او عسرالولاده را خلاص دهد. و سرگینش بر مستسقی مالند، شفا دهد.
جاموس: گاومیش را مغولان او خوانند. جانوری قوی هیکل پر قوت است؛ و آن را در دماغ کرمی بود که پیوسته او را معذب می دارد، و بدین سبب خواب کم کند. با شیر و نهنگ دشمنی دارد، و اغلب بر هر دو غالب شود؛ اما زبون پشه باشد. به همه مذاهب مأکول اللحم است، اما گوشت او از مضرت خالی نیست.
خاصیتش: کرم دماغ او بیخوابی آرد، شحمش با آب نمک یار کرده کلف و برص و جرب ببرد. اکل گوشتش شپش در جامه افکند.
حمار: خر را بعضی عرب عیر، و ترکان ایشک، و مغولان ایچکن گویند؛ کره اش را عرب جحش خوانند. جانوری خدراعضا است و از غایت خری با مادر سفاد می کند. و هیچ جانور دیگر را این عادت نیست، و به نادر بر مادر روند. طبع خر در غایت سردی است، و اکلش حرام.
خواصش: کژدم گزیده چون با شگونه براو سوار شود و خر روان گردد، الم تسکین یابد. مغزش با روغن زیت آمیخته موی دراز کند. دندانش در زیر بالین نهند خواب آرد. جگرش تب ربع و صرع زایل کند، و به ناشتا بهتر بود. سپرزش شیر افزاید. سمش صرع و برص ببرد، و چون با زیت بیامیزند خنازیر و ناسور ببرد.
اکل گوشتش دفع زهر و جذام کند. پبهش گداخته جراحات و قورح به اصلاح آورد. آب سرگین تازه اش در بینی چکانند، رعاف بنشاند. بولش بر کشتی مالند، ماهیان بر آن جمع شوند. خونش بواسیر ببرد و کودک بدخوی را خوشخوی گرداند. شیرش به غرغره کردن درد دندان بنشاند، و به خوردن سرفه کهن ببرد. موی دمش در میان شراب افکنند عربده آرد. خر را از شیر هراسی است که چون شیر را ببیند بر جای ایستد تا شیر برسد و آن را بخورد. و در قفای بعضی خران مهره ای می باشد، و ذکرش در احجار آمد.
سنور: گربه را بعضی عرب هر،و ترکان جنگ، و مغولان ملغون خوانند. جانوری طامع و الوان است، و اکلش حرام و قتلش ممنوع؛ به وقت غضب چنان در خشم رود که از خود خبردار نبود، و بدین سبب ملاحده فدایی را به گوشت گربه پرورش دادندی تا برخصم پیروز شدی. و گربه دشمن موش است. و فیل از گربه هراسان بود. در مجمل التواریخ آمده که: گربه را به چین تولد نیست. زهره اش اکتحال کنند. در شب تیزبین شوند. و نیم درهم از آن با روغن زیت خلط کرده صاحب لقوه را مفید بود. و با زیره و نمک کوفته جراحات کهنه را شفا دهد. سپرزگربه سیاه بر زن مستحاضه بندند، خون بازدارد، و تا نگشاید حیضش نیاید. گوشتش پخته بر نقرس ضماد کنند، الم ساکن گرداند. اگر بخورند جادوی بر آکلش مؤثر نباشد. خونش بر جذام طلا کنند زایل شود. گوشتش خشک کرده و ساییده بر جراحت خاروپیکان نهند بیرون آرد.
غنم: گوسفند را ترکان قویون خوانند، و میش را عرب ضان و نعجه، و بره اش را حمل، و گوسفند یکساله را عرب جذع خوانند. به همه ادیان و مذاهب اکلش مباح و مفید است. و آن جانور سلیم پربرکت است. و رسول صلی الله علیه و سلم در برکتش فرموده «الغنم غنیمه» و آن در هر سال یک بار زاید و یک بچه آورد و احیاناً دو بچه و تا سال بیش نزاید. و مردم از آن بی قیاس و شمار بخورند، و روی زمین از آن پر بود، به خلاف دیگر حیوانات ضاری که در هر سال چند نوبت زایند و چند بچه آرند و مردم از ایشان هیچ نخورند و عددشان اندک بود، فسبحان من اقتضت حکمته بقله عدد الضار و کثره النافع لطفاً و سفقه بعباده، انع علی ما یشاء قدیر؛ و سبب مال حرام و حلال همین صورت دارد. در عجایب المخلوقات آمده که:در هند نوعی گوسفند است که دنبه ای بر سینه اش و دو بر دوش و دو بر ران و یکی بر دم به عادت دیگر گوسفندان می باشد، و همانا که بر این جایها محل دنبه نیست از فربهی، گوشت سفید چنان بسیار باشد که چون دنبه نماید. و در فارس گوسفند می باشد که دنبه اش بر گوشت زیاده است. و در این ولایات نوعی گوسفند است که دنبه ندارد، آنرا جری می خوانند، گوشت او از گوشت دنبه دار لذیذتر است. و گوسفند را از گرگ همان هراس است که خر را از شیر.
خواص گوسفند: سروی کبش با زهره اش به عسل خلط کرده، نزول ماء العین باز دارد و از آلت بیاض العین کند. پشمش زن بر خود گیرد حامله نشود. گوشت او را فواید بسیار است، و صالحترین اغذیه بویژه یکساله و خصی باشد. طبع گوشت گوسفند گرم است به درجه دوم، و تر به اول. و گوشت کبش و میش از مضرت خالی نیست. شیر گوسفند در اکثر اوقات مفید است. وماست و دوغ و پنیر و لور و کشک و هر چه از آن سازند، هر یک به چند خاصیت موسوم و شرح همه تطویل دارد.
فرس: اسب را به عربی خیل و کراع، و به ترکی آت، و به مغولی موری خوانند؛ نرش را به عربی حصان، و به ترکی ایغر، و به مغولی احرعه، و مادیاتش را به عربی رمکه، و به ترکی قسراق و به مغولی کئون، و کره اش را به عربی مهره، و به ترکی قولون، و به مغولی اوتغان، و خصی را به ترکی اختا، و به فارسی مشهور است؛ و کاهل را ترکان ناشقه، و رهوار را یورقه، و دونده را قوردونه، و سکسک را قاترال گویند. اکل گوشتش، به مذهب امام شافعی رضی الله عنه مباح است و به دیگر مذاهب مکروه. و گرم و خشک است به درجه دوم. و اسب خوش صورت ترین و خوش رنگ تر و تیزروتر و پیش روتر حیوانات بود؛ و به همه رنگی می باشد، و با حسن صورت اخلاق نیکو دارد چون فرمانبرداری و زیرکی و احتمال مجاهدت و مصابرت بر آن. و حق تعالی بدانچه آن را مرکوب آدمی گردانیده، منت نهاده، قوله تعالی:«و الخیل و البغال و الحمیرلترکبوها و زینه»، و قوله تعالی:«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل، ترهبون به عدوالله و عدوکم.» و رسول صلی الله علیه و سلم فرمود: «الخیر معقود بنواصی الخیل الی یوم القیامه.» در مجمل التواریخ آمده که اسب را در هندوستان تولد نیست. و در تاریخ بناکتی آمده که کثرت عددش در ترک و زیادتی قیمتش در عرب باشد، و بدین سبب عرب نسب آن را اعتبار کنند.
خواصش: دندان اسب بر کودک بندند، دندانش بی الم و زود بر آید. مویش بر در خانه آویزند، پشه در آن خانه نرود. سمش در خانه دفن کنند، موش از آن خانه بگریزد. عرقش در زهار بچه مالند، موی بر نیاورد، و بر بواسیر مالند دفع کند. دود زبلش عسرالولاده را زود خلاصی دهد. آب زبلش رعاف بنشاند. خونش در گوش چکانند درد ببرد. (4)
فرد مسلمان پیوسته به جهان طبیعت با حس اعجاب و شگفتی نظر داشته است. با آنکه از طبیعت سودها برگرفته، این طبیعت هرگز برای وی خالی از روح حیاتبخش و عاری از نکهت «بهشت عدن» نبوده است خواه هنگام توصیف طبیعت بکر و دست نخورده که موضوع تاریخ طبیعی است، و خواه در توصیف باغها- بالخاصه باغهای ایرانی و اندلسی که طبیعت بنا بر نقشه طرح شده ای «تحت انظباط» در آمده- در همه جا صورتهای طبیعی در چشم فرد مسلمان مظهر آرامش و صلح و در عین حال شگفتی و هیبتی بوده است که از مشخصات تصور اسلامی درباره بهشت است. این گونه چیزها در ذهن مسلمان احساس تعادل و آرامشی را برانگیخته است که انعکاس آن در هنر ومعماری اسلامی پدیدار است. بدین ترتیب باید گفت که طبیعت در اسلام، بر خلاف مسیحیت قرون وسطایی، نقش منفی و تاریک نداشته است. بر عکس، سرچشمه شادی و سعادت بوده است، و این امری است که در تحقیقات علمی و ادبی درباره طبیعت، و نیز در هنری که در تمدن اسلامی پیدا شده و تکامل یافته است، می توان مشاهده کرد.
پی نوشت ها :
1-بیرونی، ماللهند، ترجمه از ترجمه زاخاو(لندن،1910)،I،ص198.
2-بیرونی، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن، ترجمه از روی ترجمه انگلیسی ف.کرنکوف، مندرج در«یادنامه بیرونی»(کلکته، انجمن ایران، 1961)ص199-200.
3-تلخیص متن «کتاب مفردات الادویه» تألیف احمدبن محمد الغافقی، به وسیله کرگوریوس ابوالفرج (باراهبرائوس)، چاپ همراه با ترجمه انگلیسی و تفسیر و فهرستها، توسط ماکس مایرهوف (صبحی.ج.اول، جزوه III انتشارات دانشکده پزشکی دانشگاه قاهره، شماره 4. قاهره: مطبعه دولتی، 1938)، ص 475-468
4-نقل از بخش جانورشناسی نزهه القلوب، چاپ و ترجمه به انگلیسی توسط ج.ستفنسن(بنیاد ترجمه آثار شرقی، جXXX، لندن، انجمن شاهی آسیایی، 1926)،ص 9-1.