الهیات پس از نیچه

دیتریش بون هوفر(45-1906)، تئولوگ جوان آلمانی که توسط ناتزی ها به زندان افتاد و به قتل رسید، هم از بارت انتقاد می کرد و هم از بولتمان؛ ولی او این را هم قبول داشت که به هر دوی آنان مدیون است. به گمان او آنها راه خود را چندان
جمعه، 9 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الهیات پس از نیچه
الهیات پس از نیچه

نویسنده: دیتریش بن هوفر
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه

فرانکلین لوفان باومر:
دیتریش بون هوفر(45-1906)، تئولوگ جوان آلمانی که توسط ناتزی ها به زندان افتاد و به قتل رسید، هم از بارت انتقاد می کرد و هم از بولتمان؛ ولی او این را هم قبول داشت که به هر دوی آنان مدیون است. به گمان او آنها راه خود را چندان ادامه ندادند تا دین بتواند «با مقتضیات انسان امروزین همدمی ایجاد کند». قطعات زیرین که از نامه های او به دوستش و خانواده اش انتخاب شده اند حاکی از تلاش او برای دستیابی به نوعی مسیحیت رادیکال است که بعدها به «تئولوژی ملهم از- مرگ- خدا» (*)شهرت پیدا کرد، که بیشتر بر مسیح تأکید می شد تا بر خدا.

30 آوریل، 1944

تعجب خواهی کرد، و حتی شاید نگران شوی که افکار تئولوژیک من سر از کجا درآوردند؛ و اینجاست که دلم نسبت به تو بیشتر از هر کسی دیگر تنگ می گردد و آرزوی دیدنت را دارم، زیرا آشنای دیگری را ندارم که دلم بخواهد این افکار را با وی در میان نهم و رفع ابهام از آنها بکنم. آنچه مرا پیوسته رنج می دهد این پرسش است که مسیحیت واقعاً چیست، یا درست تر بگویم، امروزه ما را، مسیح واقعاً کیست. آن زمان که می شد به یاری کلمات همه چیز را با مردم در میان نهاد، چه در زمینه الهیات باشد یا در زمینه پارسایی، به سر آمده است، و همچنین زمان درون گرایی و رجوع کردن به وجدان- منظور از این حرف این است که زمان دین کاملاً به سر آمده است. ما به سوی روزگاری روانه ایم که به هیچ وجه دین در آن دیگر نیست- روزگار بی دینی کامل. مردم به آن گونه که اینک هستند دیگر نمی توانند دیندار و مؤمن باشند. حتی آنانی که صادقانه خود را «مؤمن» می پندارند قادر نمی باشند که از عهده ایمان برآیند، و بنابراین منظورشان از «مؤمن» بودن چیزی دیگر است.
تمامی نوزده سده ای که صرف تعلیم دین مسیحی و الهیات شده بر مبنای «پیشینیa pariori دینی» بشر می باشد. «مسیحیت» همواره شکلی از «دین» می بوده است شاید هم شکل درستی. ولی چنانچه روزی معلوم شود که این اپری یوری به هیچ وجه وجود ندارد، بلکه شکلی از بازتاب مکنوناتِ گذران انسانی تحت تأثیر وضع تاریخی می بوده است، و از همان رو آدمی از بیخ و بن بی دین شود- و من تصورم این است که چنین وضعی پیش آمده باشد( والا چطور ممکن است این جنگ سهمگین روزگارمان، برخلاف همه جنگهای قبلی، هیچ واکنش «دینی» برنیانگیخته باشد؟)- در آن صورت معنای آن بی دین شدن برای «مسیحیت» چه خواهد بود؟ معنایش این خواهد بود که شالوده ای که تا به حال «مسیحیت» ما بر آن استوار می بوده است از میان برداشته شده است... .

8ژوئن، 1944

خواهم کوشید موضع خودم را از زاویه تاریخی بررسی و معلوم کنم.
نهضتی که در حدود قرن سیزدهم( که نمی خواهم درگیر بحث درباره تاریخ دقیق آن بشوم) شروع شد تا انسان در مسیر خودمختاری بیفتد( منجمله کشف قوانینی که به یمن آنها دنیا به هستی ادامه داده، و با علم، موضوعات اجتماعی و سیاسی، هنر، اخلاق، و دین کنار می آید) امروزه بی شک به حد تمام و کمال خود رسیده است. آدمی یاد گرفته است که در رویارویی با همه مسائل مهم به خود توکل بکند بی اینکه لازم ببیند به «هیپوتز کارساز» که «خدا» نامیده می شود توسل جسته و از او یاری بگیرد. در مورد مسائل مربوط به علم، هنر، و اخلاق مدنی این امری است که همه آن را پذیرفته اند و تردید در آن ندارند و کسی هم جرأت نمی ورزد راهش را از آنان کج کند. ولی در طول یکصد سال گذشته این وضعی است که به گونه ای فزاینده مسائل مذهبی را هم در بر گرفته است؛ آشکارا چنین پیداست که در روند امور حضور«خدا» لازم نیست، و همه چیز به خوبی روالِ سابق پیش می رود. در زمینه علمی، همچنین در امور انسانی به طور کلی، «خدا» هر چه بیش و بیشتر از زندگی برکنار گشته و دستش کوتاه و کوتاه تر شده است... .

16 ژوئیه، 1944

خدا به عنوان هیپوتزی کارساز در اخلاق دینی، سیاست، یا علم عرصه را باخته و ترک میدان نموده است؛ در فلسفه و دین نیز همین وضع پیش آمده است(فویرباخ!). به خاطر شرف و صداقت فکری، چنان هیپوتزِ کارسازی باید حذف گردیده، و یا تا جایی که ممکن است سر به نیست و نابود شود. دانشمند یا طبیبی که به بسط اخلاق دینی نظر دارد موجودی دو رگه است و اصیل نیست.
روانهای نگران خواهند پرسید پس حالا جایی که برای خدا مانده باشد چیست؛ و از آنجایی که به این پرسش نمی دانند جواب چگونه دهند، تمامی ترقی و توسعه ای که آنها را به این تنگه ها کشانده محکوم می کنند. من قبلاً درباره درهای خروجی اضطراری که تا به حال تعبیه شده اند نوشته ام؛ جا دارد که به آنهاsalto mortale [ جهش مرگ آسا] به عقب یعنی به قرون وسطی را هم بیافزاییم. ولی اصل پذیرفته شده در قرون وسطی گردن نهادن به احکام روحانیان کلیسا و راهبان بود؛ بازگشت به آن وضع، دل سپردن به یأس خواهد بود، و به قیمت شرافت فکری تمام خواهد شد. این خواب و خیال و آواز دُهُل شنیدن از دور است که ما را به وسوسه برگشتن به عالم بچگی می اندازد:
O wusstُ ich doch den weg zuruck, den weiten Weg ins Kinderland. چنین راه برگشتی وجود ندارد- لااقل نه چنانچه معنایش این باشد که به خواست خود از شأن و شوکت فکری خویش چشم بپوشیم؛ یگانه راه همان است که متی(18:3) از طریق توبه، از طریق شرف و صداقت غایی نشان مان می دهد.
و ما نمی توانیم از صداقت بهره مند باشیم مگر تشخیص دهیم که ناچاریم در دنیایی به سر بریم که خبر از خدا نداردetsi deus non daretur . و درست این همان چیزی است که ما تشخیص می دهیم- به خودِ خدا سوگند! خدا خودش مجبورمان می سازد که این را تشخیص بدهیم. بدینسان پختگی سن، ما را به تشخیص واقعی وضعمان در برابر پروردگار وا می دارد. خودِ خدا می خواهد بدانیم که ناگزیر همچو انسانهای بی خدا باید از پس زندگی برآییم. خدایی که با ماست خدایی است که وا می نهدمان(مرقس 15:34). خدایی که می گذارد در دنیایی بدون هیپوتزِ کارساز خدا زیست کنیم خدایی است که ما همواره در برابرش قامت برافراشته ایم. در برابر خدا و با خدا ما بی خدا زندگی می کنیم. خدا خودش می گذارد که او را از پهنه جهان بیرونش برانیم و بر چلیپا از او جان بستانیم. او در جهان هم ضعیف است و هم بی قدرت، و همین دقیقاً نحوه و راهی است که او با ماست و یاری رسان ما- تنها نحوه و یگانه راه. متی8:17 کاملاً روشن می سازد که مسیح یاری رسان ماست، نه به سبب قدرت همه جاگیر خود، بلکه به یمن ضعف و رنج کشیدن خود.
تفاوت بسیار عمده بین مسیحیت و تمامی ادیان دیگر در همین جاست. دیانت آدمی او را وامی دارد که به وقتِ پریشان حالی و حرمان به قدرت خدا در این جهان چشم بدوزد. خدا اینجا مُشکل گشایی است مکانیکی ساخته و پرداخته دستِ خودِ آدمی، یکdeus ex machina . بیبلBible ( تورات و انجیل) آدمی را به بی قدرتی و رنجوری و دردکشیدن خدا هدایت می کند؛ فقط خدایی که دردمند است می تواند یاری رسان باشد. با در نظر داشتن این امر می توان گفت تکامل به سوی پختگی سنی یا بلوغ جهان که در بالا بدان اشاره شد، پختگی سنی و بلوغی که تصور باطل از خدا را کنار گذارده است، گشاینده راه جدیدی است تا بتوان به خدای تورات و انجیل چشم باز نمود، خدایی که با ضعف خویش قدرت و فضای کائنات را در اختیار خود می گیرد. و این شاید نقطه آغازینی برای «تعبیر لائیک و یا غیرمذهبی» ما باشد... .

خلاصه طرحی برای یک کتاب

خدا چیست؟ در وهله نخست نه ایمانی تجریدی به خدا، به قدرت همه جاگیر وی و یا غیره. این تجربه یا شناختی راستین از خدا نیست، بلکه گسترش یافتگی ناقصی است از جهان. مواجهه و دیدار با عیسای مسیح. تجربه و دریابیدن اینکه دگرگونی و تحول عمده در تمامی زندگی بشری از این حقیقت حاصل می گردد که «عیسی فقط اینجاست تا یار دیگران باشد». این « بودن او برای دیگران» همانا معنویت را تجربه نمودن است. فقط این « بودن برای دیگران»، که تا دم مرگش به ترک آن راضی نشد، دلیل قدرت همه جاگیر، شناخت گسترده، و حضور همیشگی اش می باشد. ایمان، چیز دیگری نیست مگر مشارکت در این هستی عیسی(تجسد خداوند در قالب انسان، صلیب، و دوباره زنده شدنش از عالم مرگ). رابطه ما با خدا رابطه ای «دینی» نسبت به متعال ترین، قدرتمندترین، بهترین موجودی که در وهم بگنجد، نیست- معنویت راستین این چنین رابطه ای نیست- بلکه رابطه ما با خدا، همانا زندگی نوینی است در «هستی از برای دیگران»، از طریق مشارکت در موجودیت عیسی. معنویت امری لایتناهی و دست نیافتنی نیست، بلکه همجوار و نزدیک مان بوده و در هر وضعی می توان بدان دسترسی داشت. خدا به شکل و شمایل انسانی- نه همچو در ادیان شرقی، به صورت حیوان، یا دیوآسا، آشفته، دور نشین، و هیبت زا، و همچنین نه به اشکال ذهنی ِ مطلق، فراسوی طبیعت، بی نهایت، و یا غیره؛ حتی به شکل یونانی آن هم نیست که «انسان فی نفسه ای» باشد آسمانی، بلکه«انسانی است یاری رسان به دیگران و برای دیگران»، و بنابراین به چلیپا کشیده شده و یا مصلوب. که نامش عیساست، انسانی که خانه نشینی در پشت سراپرده معنا نیست.
منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.