نظر یک انسان معمولی

در زندگی نامه خود، آرتور کِستلر (*)(83-1905)، این نویسنده مشهور در زمینه مقاله و رُمان، نخستین برخوردش با فیزیک نوین را شرح می دهد(حدود سال 1930، وقتی سردبیری عملی نشریه آلمانی Vossische Zeitung را برعهده
پنجشنبه، 15 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظر یک انسان معمولی
نظر یک انسان معمولی

نویسنده: آرتور کستلر
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه

فرانکلین لوفان باومر:
در زندگی نامه خود، آرتور کِستلر (*)(83-1905)، این نویسنده مشهور در زمینه مقاله و رُمان، نخستین برخوردش با فیزیک نوین را شرح می دهد(حدود سال 1930، وقتی سردبیری عملی نشریه آلمانی Vossische Zeitung را برعهده گرفت)و در مورد «واقعه عظیم فلسفی» که با آن همراه بود اظهارنظر می کند.
... با شوقی وافر به کار جدیدم پرداختم. این شغل برایم بی اندازه جالب بود؛ امکانات نامحدودی را در اختیارم می نهاد تا در حیطه علم و پندارِ خوش پرسه زنم، از الکترون گرفته تا کهکشانهای مارپیچی، از تجارب تله پاتی گرفته تا جستجوی قاره گم شده آتلانتیس. سردبیری یک نشریه علمی هر چند شغل هیجانزایی به نظر نمی آید، ولی من آن را بسی جالبتر از شغل خبرنگاری و گزارشگری رویدادهای جنگی یافتم. من از آن چهار سالی که پیوسته در راه و سفر بودم دیگر به تنگ آمده بودم، از زندگی درگردباد حوادث رنگین که به جایی ره نمی بردند، و نیز بی عمقی روزنامه نگاریهایم که حالم را گرفته بودند. احساس می کردم در تمامی آن مدتی که به جار و جنجال توجه می کردم از تمرکز فکر غافل مانده بودم؛ حال، به موازات بیداری تازه ام در امر سیاست، روحیه جستجوگرانه و تعمق ورزانه نیز در من پیدا شده بود. شغل تازه ام برآنم داشت تا به شور و شوق جوانیم بازگردم، به علم که همانا کلیدِ گشاینده راز غایی بود... .
هر چه در مورد ماتریالیسم تاریخی بیشتر باد می شدم، و فکرم از طرح خشک دنیایی که توسط مبارزات طبقاتی انسانِ اقتصادی سرنوشتش رقم می خورد بیشتر ورم می کرد، همانقدر نیز، به یمن واکنشی معکوس، احساس لطیف تری نسبت به علم پیدا می کردم. این، ولی، واکنشی صرفاً سوبژکتیو نبود. چه درست در همان زمان، خودِ علم در چنبره بحرانی انقلابی گرفتار آمده بود که همه افتراضات assumptions آشنای فکری را به سرعت از بین می برد، و تصورات ما را از واقعیت سنتی از پایه برکنده و تصویری نوین و بسیار آینده نگرانه را از جهان به جایش می نشاند. تیر رها شده در بی کرانگی، دیگر راه مستقیمش را تا به ابد طی نمی کرد، بلکه مسیر بیضی شکلی را در فضای خمیده عالمی که کرانه و مرز داشت می پیمود که سرانجام نیز از سوی مخالف، به نقطه آغازین باز می گشت، چونان مسافری بر پهنه این کره خاکی که همواره رهسپار خاوران باشد... .
در دوران سردبیری علمی من، نه تنها عالم داشت منفجر می شد، بلکه میکروکوزموس جهان اصغر، که همانا اندرونه اتم باشد، نیز دچار جوشش و تخمیر بدتری بود... .
حتی مهمتر از این انقلاب دو قلو در پهنه های بی اندازه گسترده و به غایت کوچک، واقعه عظیم فلسفی بود که آن دو را همراهی می کرد، واقعه ای که به «بحران علیت» اشتهار یافت. مکان مطلق و زمان مطلق قبلاً دمارشان درآمده بود؛ حال نوبت ستون سوم بود که به دنبال آنها سرنگون بشود، نوبت دیدگاه سنتی ما از جهان، یعنی تعیُّن عِلّی causal determination . آنچه قوانین طبیعتLaws of Nature خوانده می شدند ماهیت قرص و محکم خود را از دست بدادند؛ آنها دیگر جزو مسلمات محسوب نمی شدند، بلکه احتمالاتی صرفاً آماری بودند. پیوندهای سِفتِ عِلّی بین «علت» و «معلول» سست شدند، در واقع شل و وارفته شدند؛ فیزیکدان، خود را در جهانی می یافت که برایش دیگر ممکن نبود که بگوید: « تحت چنین و چنان شرایطی این و یا آن امر تحقق خواهد یافت». آنچه را که او قوانین جهانی می پنداشت اینک به قواعد سرانگشتی تبدیل شده بودند، که اعتبارشان به پدیده هایی محدود می شد که نه ریز بودند نه درشت؛ در سطح مادونِ- اتمی، خود دترمینیسم determinism یا حتمیت علمی به حاشیه ای تیره و تار رانده شد و هر یقینی از جهان رخت بربست.
این بحران از همان آغاز قرن در آزمایشگاههای فیزیکدانان به آهستگی می جوشید و می پخت؛ ولی کاربردهای فلسفی کامل آن در حدود سال 1930 ظاهر شدند. قانون راترفورد Rutherford و سادیSoddy که به سال 1903 به چاپ رسید، از پیش اشاره بر این داشت که فروپاشی اتمهای رادیو- اکتیو « به طور خودانگیخته » انجام می گرفتند، یعنی مستقل از حالت فیزیکی، موقعیت، و محیط اتم؛ و اینکه توصیف کامل وضع کنونیِ اتم از لحاظ فیزیکی، و یا حتی بالاترین توجیه نیز، این امکان را میسر نمی سازد که بتوان آینده آن را پیش بینی کرد. به قول سِر جیمز جینزSir James Jeans ، به نظر چنین می رسید که سرنوشت اتم« از درون تعیین می شود و نه از برون».
یک اتم در حالت تنها این گونه می نمود که گویی از آزادی عمل برخوردار است، لااقل به این مفهوم که به زبان علم فیزیک هیچ توضیحی برای رفتارش نمی شد داد. به سال 1917 آینشتاین نشان داد که حق فروپاشیِ « خود انگیختهspontaneous » را می باید برای همه اتمها قائل شد. سپس، بین سالهای 1927 و 1932، یک سلسله ضربات جانانه بر توهمی قدیمی خاتمه داد، دنیا را دیگر نمی شد سِفت و ثابت پنداشت و برایش علت قابل تعیینی را تصور کرد. نظریه مکانیک - موجی شرودینگرSchroedinger این را نشان می داد که جایگاههای دقیق الکترون را که به پیمودن فضایی مشغول است فقط از لحاظ احتمالات می توان بیان نمود؛ «رابطه عدم قطعیت» هایزنبرگHeisenberg ، که به الکترونها مربوط می شد، به نظر می رسید بر همان ابهامی دلالت داشته باشد که در داخل اتم حاکم است، مهمتر اینکه، تعیین دقیق وضع و جرم سرعت دارِmomentum چنین الکترونهایی نه تنها از نقطه نظر عملی ممکن نبود بلکه به لحاظ تئوریک نیز تصورش را نمی شد کرد. داده ها data با تفاوتی اندک- کوآنتوم«h» پلانکPlanck ناروشن و ابهام زا شدند؛ وقایع را نمی شد تعیین نمود؛ و «اندازه گیری»، واژه ای بی معنا جلوه می کرد... .
این واقعه نگران کننده که از نزدیک شاهدش بودم بر تکامل فکری من تأثیری عمیق داشت؛ ولی درسی که می شد از آن گرفت به کندی صورت می گرفت، و هضم و جذبش آگاهانه نبود. در شانزده سالگی، در دنیایی می زیستم که همچو ساعت کار می کرد و از نظم وترتیبی برخوردار بود، دنیایی که به نظر می رسید رازش به زودی آشکار گردد. در بیست و شش سالگی می دیدم که اعتماد به نفس مغرورانه دانشمند قرن نوزدهم فروریخته و بر سر پا دیگر نیست، و این فرمان که « تو نباید بهر خویشتن تندیس و بُتی برسازی»[سفر تثنیه، 5:8] در ارتباط با مکان منحنی، الکترونها، بسته های موجی و جهانی که پیوسته در حال انفجار است مفهومِ تازه ای پیدا کرده است. علت غایی Ultimate Cause ، از عصر رنسانس به این طرف، تدریجاً از عرش به هسته اتم تغییر مکان داده، از سطح مافوقِ بشری نزول کرده و به حد مادونِ انسانی هبوط نموده بود. ولی حالا دیگر آشکار شده بود که کار- ورزیِ این «سرنوشت از پایین»، به لحاظ تجربه زمانی- مکانی بشری در خلال عمر کوتاهش، همانقدر غیرقابل فهم است که روزگاری «تقدیر تعیین شده از عالم بالا» پیمانش ناپذیر بود. من درسی جدی آموختم که سبب شد تا روی خود را کم کنم؛ و این تواضع فکری، بی اینکه خودم متوجه باشم، به مقابلهِ «توجیهات کاملِ» ارائه شده در فلسفه مارکسیستی پرداخته بود.
بازگشتم به علم باز به نحوی دیگر مرا از نادرستی«سیستم بسته» مارکسیMarxian «closed system » آگاه نمود. در آن سیستم چنین پیداست که روند تاریخ به گونه ای خشک و بی شبهه توسط نیروهایی اقتصادی تعیین شده اند؛ مسئولیت فردی هیچ جایی در آن ندارد. ماتریالیسم تاریخی محصول مشخص قرن نوزدهم است که با جهان مکانیکی ساعت گونه و علم فیزیکش همخوانی دارد- ساعتی که چنانچه کوک شود، بی وقفه به کارِ از پیش تنظیم شده اش ادامه می دهد. ولی این طرح خشک با برداشتهای قرن بیستمی از دنیای فیزیکی، روندهای بیولوژیکی، انگیزه هایی که جنبه روانشناسی داشته باشد دیگر جور در نمی آمد. جنبه فلسفی تعالیم مارکسی، در زمانی که من با آنها آشنا شده بودم، دیگر منسوخ شده و جوابگوی روزگار ما نبود.

پی نوشت ها :

*Arthur Koestler: Arrow in the Blue("A Laymanُ s View") pp. 289-90, 292-5. copyright 1952 by Arthur Koestler. Reprinted by permission of the Macmillan company and A. D. Pelers, Literary Agent for the author.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط