لغزشگاه های یک مدیر

به طور کلی همه ی انسانها در معرض وسوسه های شیطانی قرار دارند. شیطان برای هر کس با توجه به شرایط خاص خودش دام می گستراند و او را به گمراهی می کشاند، برای فریب همه انسانها تلاش می کند و برای رسیدن به این
سه‌شنبه، 27 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لغزشگاه های یک مدیر
لغزشگاه های یک مدیر

 

نویسنده: محمد حسن نبوی




 
به طور کلی همه ی انسانها در معرض وسوسه های شیطانی قرار دارند. شیطان برای هر کس با توجه به شرایط خاص خودش دام می گستراند و او را به گمراهی می کشاند، برای فریب همه انسانها تلاش می کند و برای رسیدن به این مقصود از زمینه ها و شرایط خاص موجود در انسانها بهره می برد، مثلاً جوانی پر شور، مغرور و حساس را به گونه ای می فریبد و پیری فرتوت را به گونه ای دیگر. پست و مقام یکی از حربه ها یا زمینه هایی است که شیطان برای فریب انسانها از آن استفاده می کند. کسی که می بیند: وقتی دستور می دهد، عده ای برای اجرای آن حرکت می کنند، زیردستان و اطرافیان و ارباب رجوع احترامش می کنند، اتاق و فضای زیبای ریاست در اختیار او قرار دارد، امکانات فراوان سیستم و مجموعه تحت مدیریت وی به دستور او به کار گرفته می شود یا مسائلی از این قبیل را مشاهده می کند، کم کمک نفس او طغیان می نماید، اگر ایمانش ضعیف باشد شیطان او را به لغزش و انحراف می کشاند. از این رو مدیران مسلمان باید هوای نفس خویش را در اختیار بگیرند و از متابعت وسوسه های شیطان باز دارند تا بتوانند در «صراط مستقیم» حرکت کنند؛
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
اجل الامراء من لم یکن الهوی علیه امیرا؛ (1)
با عظمت ترین امیران، کسی است که هوای نفس بر او حاکم نباشد.
با توجه به اهمیت امر مدیریت و با عنایت به لغزشگاه های فراوان آن، کارگزاران مسلمان باید مراقب نفس خویش باشند و قبل از این که دیگران را کنترل کنند، هوای نفس خود را کنترل و با حسابرسی دقیق، اعمال خود را بررسی کنند و حرکاتی را که براساس وسوسه های شیطان می دهند، شناسایی و پس از جبران و توبه، مراقب اعمال مشابه در آینده باشند؛ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
حق علی الملک أن یسوس نفسه قبل جنده؛ (2)
برحاکم لازم است که قبل از لشکریان بر نفس خود کنترل داشته باشد.
در مدیریت، لغزشگاه های بسیاری وجود دارد که انسانهای ضعیف را منحرف می کند و به خطا می اندازد. شناخت این لغزشگاه ها برای کنترل نفس و حرکت در راهی که مورد رضای خداوند است، لازم و ضروری است.
لغزشگاه ها و خطاهای مدیریت بحث بسیار زیادی را می طلبد که برخی از آنها به مناسبتهای مختلف در فصلهای گذشته، مورد بررسی قرار گرفت و بعضی از مسائل دیگر در این فصل ذکر خواهد شد.

ریاست طلبی

یکی از صفات زشت و ناپسندی که برخی از مدیران به آن مبتلا می باشند، علاقه بیش از حد به ریاست است. اینان ریاست را دوست دارند و به میز و صندلی ریاست علاقه مندند، به امضا کردن و کرنش دیگران در مقابل خود، عشق می ورزند؛ گاهی خود را به آب و آتش می زنند، به دروغ و تهمت و تملق و غیبت و تزویر توسل می جویند تا ریاستی، ولو ناچیز به دست آورند و با امر و نهی کردنها عقده های درونی خود را بگشایند.
در آیات قرآن و روایات بسیاری از ریاست طلبی و علاقه به آن مذمت شده است؛ قرآن مجید می فرماید:
تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فساداً؛ (3)
این سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد را ندارند.
دراین آیه ی شریفه گفته نشده که قیامت از آن کسانی است که برتری جویی نمی کنند، بلکه فراتر از آن، اراده آن ندارند که بر دیگران برتری یابند. اگر اهمیت پرهیز از ریاست طلبی در حدی باشد که اراده ی آن را هم نباید کرد، انسانهای مؤمن باید همواره نفس خویش را کنترل کند که هرگز به دنبال برتری جویی و ریاست و حاکمیت بر دیگران نباشند؛ امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
من طلب الرئاسة هلک؛ (4)
کسی که ریاست طلبی کند، هلاک می شود.
به طور کلی ریاست موقعیت خطرناکی است که هر انسانی را در معرض خطر قرار می دهد و قلب و فکر را تحت تأثیر زیباییهایش قرار می دهد؛ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
ما أری شیئاً اضر بقلوب الرجال من خفق النعال وراء ظهورهم؛ (5)
من ندیدم چیزی را که برای قلب مردان زیانبارتر از صدای کفشها پشت سر آنان باشد.
ازاین روایت فهمیده می شود هیچ چیز مانند راه رفتن مردم در پشت سر انسانها به قلب آنها ضرر نمی زند، زیرا همین راه رفتن مردم و صدای پای آنها بعضی از انسانها آن چنان گیج کننده و لذت بخش است و تخیل بزرگواری و ارزشمند بودن را در ذهن و فکرشان تقویت می کند که قابل توصیف نیست و همین امر موجب لغزش و تکبر و خودبزرگ بینی و انحراف آنان می شود.
ریاست طلبی صفت بسیار زشت و ناپسندی است که این صفت در روایات، موجب عذاب و عقوبت شمرده شده است. بسیاری از مدیران ریاست طلب به احترام و کرنش دیگران علاقه مندند و هنگامی که به مجلس یا مکانی وارد می شوند، دوست دارند همه به احترام آنان بایستند؛ این علاقه و تمایل عذاب الهی را به دنبال خواهد داشت. در این باره روایتی از پیامبر گرامی اسلام نقل شده که حضرت فرمود:
من أحب أن یتمثل له الرجال قیاماً فلیتبوا مقعده من النار؛ (6)
کسی که دوست داشته باشد مردم را مقابل خود ایستاده ببیند، باید جایگاه خود را از آتش جهنم انتخاب کند.
چه زیبا و ارزشمند است که کسی در گوشه ای بنشیند و به فواید ریاست و ضررهای آن به خوبی فکر کند، اگر به درستی بیندیشد، به این نتیجه می رسد که رئیس یا خائن و ناپاک است یا درستکار و پاک. اگر از گروه اول و اهل دوز و کلک و سوء استفاده باشد، دنیا را با بی آبرویی می گذراند و آخرت خود را هم از بین می برد، اما اگر انسانی درستکار باشد، ناچار باید بیش از همه کار کند، زحمت بکشد، ناسزا و حرف ناروا را بشنود، شبها به مسائل و مشکلات روز بیندیشد و نخوابد و روزها با هزاران مشکل دست و پنجه نرم کند و صدها مسأله از این قبیل. خلاصه اگر به خوبی افکار خود را جمع بندی کند، به این نتیجه می رسد که ریاست به جز دردسر و رنج و سختی چیز دیگری نیست؛ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
الرئاسة عطب؛ (7)
ریاست هلاکت است.
اگر ریاست با مسأله دیگری نیامیزد کار پر دردسر و بی فایده و نابود کننده ای است، اما اگر افکار مقدسی مانند انجام دادن تکلیف، برقراری عدالت، خدمت به مؤمنان، کمک به انسانها، مبارزه با ظلم و غیره به آن اضافه شود، رنگ و بوی دیگری به خود می گیرد و ارزش تحمل آن همه مشکلات را پیدا می کند. ریاست با این ویژگیها نه تنها موجب عقاب در آخرت نمی شود، بلکه همانگونه که در مباحث گذشته درباره ثواب اجرای عدالت گفته شد، از بهترین اعمال نیک انسان به حساب می آید.

ظلم

همانگونه که در روایات بر لزوم رعایت «عدالت» تأکیده شده، در احادیث بسیاری هم بر پرهیز از ظلم و ستم بر زیردستان سفارش شده است. آنان که حرکتهای خود را بر اساس ظلم بنیان می نهند، ممکن است ظاهراً افراد را به نه تعظیم و تکریم خویش وا دارند و در شرایط خاصی موفقیتهایی نیز کسب کنند، اما نه تعظیمها و تکریمها از جایگاه ارزشمندی برخوردار است و نه موقعیتها پایدار و همیشگی خواهد ماند، زیرا در پس احترامها طوفانی از خشم و نفرت نهفته است و پس از موفقیتهای مقطعی نیز کسالت و بی میلی به کار و تلاش در حرکات و رفتار کارکنان موج می زند و هر لحظه که امکان فرار از زیر بار کار و مسؤولیت به وجود آید زیردستان هیچ گونه تمایلی به کار نشان نمی دهند و اگر مسأله خاصی برای مدیر رخ دهد و یا وضعیت اضطراری و ویژه ای پیش آید، همه ستونهای به ظاهر نیرومند مدیریت فرو می ریزند و چهره ی پنهان روابط آشکار می شود و هیچ کس برای شکست مدیر متأسف نبوده و برای رهایی اش از گرفتاری راهی نمی اندیشد.
اکنون چند روایت از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) درباره آثار ظلم در مدیریت نقل می شود:
* ستم موجب شکست است:
من تجبر علی من دونه کسر؛ (8)
کسی که به زیردستان ستم کند، شکست می خورد.
* ترس از مدیر موجب نفرت است:
من خاف سوطک تمنی موتک؛ (9)
کسی که از تازیانه ات بترسد، مرگ تو را آرزو خواهد کرد.
* ستم آفت آبادانی است:
کسانی که ستمکار باشند، اگر خدمات شایانی هم داشته و عمران و آبادانی ایجاد کرده باشند، در اذهان مردم زحماتشان از بین نمی رود.
آفة العمران جور السلطان؛ (10)
آفت آبادانی ستم سلطان است.
افرادی که اهل خدمت به مردم و آباد کردن شهرها و روستاها هستند، باید مواظب آفت خانمانسوز ظلم باشند که اگر این آفت ظاهر شد، محصول ارزشمند خدمات آنان را از بین می برد، چون مردم از آنان خشمگین می شوند و در آخرت هم اجر و پاداشی نخواهند داشت.

عاقبت ظلم

ظلم و ستم به مردم دارای عواقب ناپسند دنیوی و عذاب اخروی است؛ در این باره روایات بسیاری نقل شده که از باب نمونه چند روایت ذکر می شود:
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
المتجبر الظالم توبقه آثامه؛ (11)
متکبر ظالم را گناهانش هلاک می کند.
و در جای دیگر آن حضرت می فرماید:
البغی یوجب الدمار؛ (12)
ستم موجب هلاکت است.
امام صادق (علیه السلام) در روایتی دیگر نه تنها ظلم را موجب عذاب اخروی قلمداد نموده، بلکه تهدید کردن و ترساندن مردم را هم باعث عذاب معرفی نموده و
می فرماید:
من روع مؤمناً بسلطان لیصیبه منه مکروهاً قلم یصبه فهو فی النار و من روع مؤمناً بسلطان لیصیبه منه مکروهاً فأصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فی النار؛ (13)
کسی مؤمنی را بترساند از این که به واسطه سلطان بر او آزاری وارد کند، ولی چنین نکند، پس در آتش است و کسی که مؤمنی را بترساند از این که به واسطه سلطان بر او اذیتی ایجاد کند و به این تهدید ناپسند هم عمل کند، با فرعون و آل فرعون در آتش قرار خواهد گرفت.
در صورتی که ظلم موجب یک چنین عقوبتی باشد و حتی تهدید مؤمنی، این چنین عذابی به همراه داشته باشد، بر هر مسلمانی لازم است که از هرگونه ظلمی پرهیز نموده، از گفتن جملات تهدید آمیز- مانند این که من چنین و چنان خواهم کرد، گزارش می کنم تا پدرتان را در آوردند، رفتار و عملکرد شما ثبت و ضبط می شود و عکس العمل آن در آینده برایتان روشن می گردد و...- اجتناب کنند.
در این مورد داستانی از «طاووس یمانی» در برخورد با «هشام بن عبدالملک» نقل شده که توجه به آن سازنده است:
هشام بن عبدالملک خلیفه اموی در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی از کسانی که زمان رسول خدا را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نائل شده است حاضر کنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگار سؤالاتی بکند. به او گفتند: از اصحاب رسول خدا کسی باقی نمانده است و همه در گذشته اند. هشام گفت: پس یکی از تابعین را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم. طاووس یمانی را حاضر کردند. طاووس وقتی که وارد شد کفش خود را جلو روی هشام، روی فرش از پای خود در آورد. وقتی هم که سلام کرد برخلاف معمول که هر کس سلام می کرد می گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، طاووس به السلام علیک قناعت کرد و جمله یا امیرالمؤمنین را به زبان نیاورد. به علاوه فوراً در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه ی نشستن نشد و حال آن که معمولاً در حضور خلیفه می ایستادند تا این که خود مقام خلافت اجازه ی نشستن بدهد؛ از همه بالاتر این که طاووس به عنوان احوالپرسی گقت: هشام، حالت چطور است.
رفتار و کردار طاووس، هشام را سخت خشمناک ساخت، رو کرد به او و گفت: این چه کاری است که تو در حضور من کردی.
- چه کردم.
- چه کرده ای؟! چرا کفشهایت را در حضور من در آوردی؟ چرا مرا امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟ چرا بدون اجازه من در حضور من نشستی؟ چرا این گونه توهین آمیز از من احوالپرسی کردی؟
- اما این که کفشهایم را در حضور تو درآوردم، برای این بود که من روزی پنج بار در حضور خداوند عزت در می آورم و از این جهت بر من خشم نمی گیرد. اما این که تو را به عنوان امیر همه مؤمنان نخواندم، چون تو واقعاً امیر همه مؤمنان نیستی، بسیاری از اهل ایمان از امارت و حکومت تو ناراضی اند.
اما این که تو را به نام خودت خواندم، زیرا خداوند پیامبران خود را به نام می خواند و در قرآن از آنها به داوود، یا یحیی، و یا عیسی یاد می کند و این کار، توهینی به مقام انبیا تلقی نمی شود، بر عکس خداوند ابولهب را به کنیه (نه به نام) یاد کرده است.
اما این که گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم، برای این که از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم که فرمود: اگر می خواهی مردی از اهل آتش را ببینی، نظر کن به کسی که خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستاده اند.
سخن طاووس که به این جا رسید، هشام گفت: ای طاووس مرا موعظه کن. طاووس گفت: از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب شنیدم که در جهنم مارها و عقربهایی است بس بزرگ، آن مار و عقربها مأمور گزیدن امیری هستند که با مردم به عدالت رفتار نمی کند. طاووس این را گفت و از جا حرکت کرد و به سرعت بیرون رفت. (14)

جلوگیری از ظلم

مدیران مسلمان نباید به این که خودشان ظلم و ستم نمی کنند، راضی و دلشاد باشند، بلکه موظفند از ظلم و ستم زورگویان و زیردستان خود جلوگیری کنند، زیرا تا آن جا که اختیارات و مسؤولیت مدیران کاربرد دارد، فریاد رسی مظلومان و عملکرد خلاف کارگزاران مربوط به آنان می شود. مدیران باید اجرای عدالت، از ظلم و ستم به مردم جلوگیری کنند و این به معنای آن نیست که اگر مظلومی شکایت کرد، آنان پیگیری کنند، بلکه باید خود پیگیر این گونه مسائل باشند و با یافتن نمونه ای از آن، عکس العمل مناسب نشان دهند.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
لیس للملوک أن یفرطوا فی ثلاث: فی حفظ الثغور و تفقد المظالم و اختیار الصالحین لاعمالهم؛ (15)
پادشاهان نباید در سه چیز کوتاهی کنند: حفظ مرزها، پی جویی ستمکاریها و انتخاب افراد صالح برای اداره ی امورشان.
از این روایت فهمیده می شود که حاکمان باید خود به دنبال یافتن موارد ستمکاری زیردستانشان به مردم باشند و از آن با قاطعیت جلوگیری کنند، نه آن که اگر از ظلمی هم به آنان شکایت شد پیگیری کنند گرچه برخی از حاکمان ستمگر وقتی شکایتی هم به آنان می شود، بی اعتنا از کنار آن می گذرند.

تکبر

کبر و غرور از صفات ناپسندی است که در بسیاری از مدیران نفوذ می کند، بر رفتار و کردار آنان حاکم می شود و همه برخوردهای آنان را تحت تأثیر قرار می دهد، به شکلی که پس از مدت کوتاهی همه نزدیکان و خویشاوندان و دوستانشان را منزجر و همه انسانهای صالح را از آنها متنفر می کند.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
و إن من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس أن یظن بهم حب الفخر و یوضع امرهم علی الکبر؛ (16)
و از پست ترین حالات زمامداران نزد صالحان، این است که گمان کنند آنها فخر فروشی را دوست دارند و کردارشان براساس کبر و خود خواهی قلمداد شود.
برخی از مدیران، آن چنان از روی غرور حرکت می کنند که گویی از آن سوی آب یا از کرات دیگر به این کره خاکی قدم رنجه فرموده اند.
اگر کسی با آنان سخن بگوید به سختی می شنوند و گاهی زیر چشمی از روی تحقیر به گوینده می نگرند. چنان با غرور راه می روند و سخن می گویند که هر کسی از دیدن آنها متنفر می شود. در محل سکونت، آن چنان تردد می کنند که اهل محل به رفت و بازگشت آنان به احترام بنگرند. به اقوام و نزدیکان به گونه ای بی توجهی می کنند که گویی از آنها نیستند و از آسمان نزول کرده اند. از دیدن خویشانشان خجالت می کشند و از همراهی آنان پرهیز می کنند، با ایشان سخن نمی گویند و اگر کلمه ای بگویند احساس می کنند بسیار تواضع کرده، دریچه ی لطف و بزرگواری رؤیایی خویش را کمی گشوده اند.
دوستان خود را به کلی فراموش و از مجالست با آنان دوری می کنند، همسایگان را از یاد می برند، اعتنایی به بقال و نانوا و قصاب محله نمی کنند تا زمانی که بالأخره طعم تلخ شکست را بچشند و سرشان به سنگ بخورد.
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که:
إذا کان لک الصدیق فولی ولایة فاصبته علی العشر مما کان لک علیه قبل ولایته فلیس بصدیق سوء؛ (17)
اگر رفیقی داشتی که ریاستی پیدا کرد و او یک دهم دوستی قبل از ریاست را ابراز نمود، دوست بدی نیست.
این روایت نشانگر تأثیر بسیار زیاد ریاست بر رفتار و کردار و انسانهاست. در این روایت، حضرت فرمود: اگر بعد از ریاست یک دهم دوستی قبل را ابراز کرد، دوست بدی نیست، نه آن که بهترین انسان است که یا فرد ارزشمند و ساخته شده ای است.
در روایت دیگری از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است:
المرء یتغیر فی ثلاث: القرب من الملوک و الولاة و الغناء من الفقر. فمن لم یتغیر فی هذه فهو ذو عقل قویمٍ و خلق مستقیمٍ؛ (18)
انسانها در سه حالت تغییر می کنند: نزدیکی به حاکمان، ریاست و ثروتمندی بعد از تنگدستی؛ از این رو کسی که در این سه حالت تغییر نکرد، دارای عقلی استوار و اخلاقی صحیح است.

منشأ تکبر در ریاست

علت ایجاد حالت زشت و منفور «کبر» در انسانها مسائل بسیاری می تواند باشد، اما آنچه مربوط به بحث ما می شود، منشأ تکبر در کسانی است که به ریاست می رسند. علت تکبر در زمامداران چیزی جز نادانی و حماقت نیست، زیرا رسیدن به ریاست دلالت بر عقل بیشتر و علم زیادتر و تقوای استوارتر و.... ندارد.
پس با گرفتن یک برگه کاغذ به نام «حکم مسئولیت» و تعویض اتاق و فرماندهی برعده ای انسان، چیزی بر ارزشهای فردی افزوده نمی شود که بتوان آن را ملاک برتری و اهمیت دانست؛ از این رو اگر کسی با رسیدن به ریاست، خود را مهمتر و برتر احساس کرد، در صورتی که کمی در این باره فکر کند به حماقت و نادانی خود پی خواهد برد.
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید:
من اختال فی ولایته أبان عن حماقته؛ (19)
کسی که در ریاستش تکبر کند، حماقتش را آشکار می سازد.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
إن السفه خلق لئیم یستطیل علی من دونه و یخضع لمن فوقه؛ (20)
نفهمی، اخلاق پستی است (انسان نفهم) بر زیردستان بزرگی می فروشد و برای فرادستان کرنش می کند.
در روایت اول علت تکبر در ریاست، حماقت و در روایت دوم نادانی و دون صفتی شناخته شده است. افراد نادان و کم خرد با رسیدن به ریاستهای زودگذر دنیا خود را گم کرده، هیچ کس را نمی شناسد، اما افراد عاقل و دانا آن چنان استوار و پا بر جا می باشند که مقامها نمی تواند در روح بلند آنان تغییری ایجاد کند.
در روایت دیگری امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) چنین می فرماید:
ذوالشرف لاتبطره منزلة، نالها و إن عظمت کالجبل الذی لاتزعزعه الریاح، والدنی تبطره ادنی منزلة کالکلاء الذی یحرکه مر النسیم؛ (21)
افراد با شرف اگر به منزلتی (هر چند بزرگ) برسند از شادی تکبر نمی ورزند، مانند کوهی که بر اثر بادها نمی جنبد و افراد پست با کمترین مقام از شدت شادی به غرور مبتلا می شوند، مانند گیاهی که گذر نسیمی او را به حرکت در می آورد.
از این روایت بر می آید که منشأ تکبر در برخی از مدیران کم ظرفیتی و حقارت روحی آنان است.

فرجام تکبر

سرانجام کبر و غرور در ریاست، ذلت و زبونی انسان است. در همه هستی فقط خداوند است که کبر او صحیح است، زیرا همه چیز از آن اوست و دیگران آنچه دارند از خداوند است. کسانی که محدودیتها و ناچیز بدونشان را احساس نمی کنند و از روی کبر و غرور می خواهند به جای آن که مردم را به طرف خدا بخوانند، به سوی خود جذب کنند و خویشتن را صاحب مقدرات آنان بدانند، خداوند آنها را ذلیل و خوار خواهد کرد.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به «مالک اشتر» می نویسد:
ایاک و مسامات الله فی عظمته و التشبه به فی جبروته، فإن الله یذل کل جبار و یهین کل مختال؛ (22)
در علو و بزرگی از برابری با خداوند بر حذر باش و از این که خود را شبیه خداوند قرار دهی دوری کن، چرا که خداوند هر جباری را ذلیل و هر متکبری را خوار کند.
مدیر مسلمان باید سعی کند زیردستانش تنها از خداوند بترسند، نه آن که تلاش کند ترس خود را در دل آنها جای دهد و از روی غرور، جلال و جبروتی برای خود به وجود آورد؛ حال اگر چنین رفتاری نمود، خداوند او را ذلیل و نابود خواهد کرد.
مسأله ای که باید به آن توجه داشت این است که ریاستها باقی ماندنی نیست و بالأخره زمانی هم نوبت برکناری و گوشه نشینین فرا خواهد رسید. کسانی که در زمان ریاست تکبر می ورزند و خود پسندی نشان می دهند، هنگامی که از کار برکنار می شوند، ذلیل خواهند شد. هر چه تکبر آنها در زمان ریاست بیشتر باشد، به هنگام بر کناری ذلت افزونتری را باید تحمل کنند؛ علی (علیه السلام) می فرماید:
من تکبر فی ولایه کثر عند عزله ذلته؛ (23)
کسی که در زمان ریاستش تکبر ورزید، به هنگام عزل و برکناری ذلتش زیاد خواهد شد.
افرادی که تکبر ورزیده، به ریاست خود افتخار کنند، این تکبر و غرور برای ریاست آنان آفتی ویرانگر بوده، آنان را به شکست خواهد کشاند.
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید:
آفة الرئاسة الفخر؛ (24)
افتخار کردن، آفت ریاست است.

علاج مستی ریاست

برای کنترل نفس و مبتلا نشدن به غرور، توجه به مسائل ذیل بسیار مفید و کارساز خواهد بود:
الف) این که به ناپایداری ریاستها فکر کرده، بداند مسؤولیتها همانگونه که آمد، زمانی هم خواهد رفت و دلیل آن، این است که هیچ کس نتوانست برای همیشه مدیریت کند.
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید:
الدولة کما تقبل تدبر؛ (25)
ریاست همانگونه که رو می کند، پشت خواهد کرد.
شنیدم که یکی از مسؤولان این جمله زیبا را نوشته و زیر ششیشه میز خود گذاشته بود:
این میز به تو وفادار نخواهد ماند، به دلیل آن که تو پشت آن نشسته ای.
کنایه از این که همانگونه که این میز به مدیر قبلی وفادار نمانده و تو پشت آن قرار گرفتی، زمانی هم شما خواهید رفت و دیگری به جای شما خواهد نشست. توجه و دقت در این مسأله سرمستی ریاست را از انسان دور خواهد ساخت.
ب) هرگاه کسی در عالم خیال، خود را بزرگ و با عظمت و با اهمیت پنداشت، اگر کمی به عظمت و بزرگواری خداوند و نیاز و فقر خود فکر کند، قطعاً به این نتیجه خواهد رسید که انسانی ضعیف و ناتوان و ناچیز است، بدین وسیله وسوسه های شیطان از او دور می گردد.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
و لاتقولن إنی آمر فاطلاع، فإن ذلک إدغال فی القلب و منهکة للدین و تقرب من الغیر و إذا أحدث لک ما أنت فیه من سلطانک ابهةً او مخیلةً فانظر الی عظم ملک الله فوقک و قدرته منک علی مالا تقدر علیه من نفسک، فإن ذلک یطامن إلیک من طماحک و یکف عنک من غربک و یفی ء إلیک بما عزب من عقلک؛ (26)
مگو من امیرم، امر می کنم و فرمانم عمل می شود که این روش، سبب فساد و خرابی قلب و ضعف و سستی دین و نزدیک شدن تغییر و زوال نعمتها می شود. آنگاه که براثر موقعیت و قدرتی که در اختیار داری کبر و عجب و خود پسندی در تو پدید آمد، به عظمت و پادشاهی خداوند که مافوق تو است و به قدرت او نسبت به تو (با توجه به آنچه که برآن توانا نیستی) با تفکر نگاه کن! این عمل تو را از آن سرکشی پایین نمی آورد و آن شدت و تندی را از تو باز می دارد و عقل و خردی که از تو دور گشته، به سویت باز می گرداند.
از جملات نورانی فوق چنین بر می آید که برای علاج کبر و غرور باید به عظمت و قدرت خداوند اندیشید و درباره ناتوانی و ضعف و ناچیز بودن خود فکر کرد. همین امر یکی از بهترین راه های کنترل خود بزرگ بینی و غرور خواهد بود.
پ) راه دیگری که می توان به وسیله آن تکبر و غرور را از خود دور ساخت، تفکر درباره آفرینش انسان است.
اگر کسی فکرکند: از کجا آمده، چه بوده، چه چیز هست، چه خواهد شد به خوبی
می تواند نفس سرکش خویش را مهار و کنترل کند.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
مالابن آدم و الفخر! اوله نطفة و آخره جیفة و لا یرزق نفسه و لا یدفع حتفة؛ (27)
پسرآدم را چه با فخر و نازیدن که اول «منی» و آخر او «مردار» بد بوست، نه خود را روزی می دهد و نه مرگ خویش را دفع می کند.
ت) آخرین راهی که برای مبارزه با غرور و خود پسندی پیشنهاد می شود، توجه به روایاتی است که در مذمت تکبر و مدح تواضع وارد شده است. توجه به این روایات که آینده ذلت بار متکبران و عزت متواضعان و ثواب و ارزش تواضع را بیان می کند، موجب کنترل هوای نفس خواهد بود.
اکنون از باب نمونه دو روایت نقل می شود:
عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): یا أیها الناس، إن افضل الناس عبداً من تواضع عن رفعة؛ (28)
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای مردم، با فضیلت ترین انسانها از جهت بندگی کسی است که با داشتن مقام، فروتن باشد.
عن معاویة بن عمار، عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: سمعته یقول: إن فی السماء ملکین موکلین بالعباد فمن تواضع لله رفعاه و من تکبر وضعاه؛ (29)
همانا در آسمان دو ملک بر بندگان گماشته شده اند، کسی که برای خدا تواضع کند، او را بالا می برند و آن که تکبر کند، پایین می آورند.

ترساندن مردم

یکی دیگر از لغزشگاه های مدیران، ترساندن مردم است. اگر فضای کار سالم و آلوده نباشد، هیچ کس نباید از گفتن حرف حق هراس و ترسی به خود راه دهد، بلکه باید به راحتی سخن بگوید و اگر پیشنهاد است ارائه کند، اگر انتقاد است با صراحت بیان نماید. بعضی جلال و جبروت مدیریت خود در آن می بینند که همه در مقابل آنان به تعظیم و تکریم ایستاده اگر مطلبی را می خواهند بگویند در صدها لفانه پیچیده و با ترس به اطلاع برسانند. اینان می گویند نباید نیروها را پررو کرد، از این رو حتی الامکان از مکالمه و سخن گفتن با زیردستان پرهیز می کنند، در سخنرانیهای عمومی و نوشته های تند خود با اندک مناسبتی نیروها را تهدید می کنند و ترساندن آنها را مرز موفقیت می پندارند.
در مباحث گذشته آثار نامطلوب این رفتار در مدیریت بیان گردید و اکنون چند روایت درباره بازتاب و عذاب اخروی این رفتار مطرح می شود:
عن الصادق (علیه السلام): .... یا عبدالله ایاک أن تخیف مؤمناً فإن ابی محمد بن علی حدثنی عن ابیه عن جده علی ابی طالب (علیه السلام) انه کان یقول: «من نظر الی مؤمن نظرة لیخیفه بها اخافه الله یوم لاظل الا ظله و حشره فی صورة الذر لحمه و جسده و جمیع اعضائه حتی یورده مورده؛ (30)
امام صادق (علیه السلام) خطاب به «عبدالله» فرمود: بر حذر باش از این که مؤمنی را بترسانی! همانا پدرم از پدرش و ایشان از جدشان علی بن ابی طالب (علیه السلام) نقل کردند که حضرت زیاد می فرمود:
کسی که مؤمنی نگاهی کند تا با آن نگاه او را بترساند، خداوند او را در روزی که حکومتی غیر از حکومت او نیست، می ترساند و به صورت مورچه از جهت گوشت و بدن و همه اعضا محشور می کند تا او را به جایگاه خود (جهنم) وارد کند.

تحقیر مؤمنان

به طو رکلی بسیاری از انسانها همین که به قدرتی رسیدند یا به مال و ثروتی دست یافتند، باد غرور و سرمستی به دماغ می اندازند و دیگران را به مسخره و استهزا می گیرند؛ اگر به ثروتی دست یافتند و لباس نو و تمیزی پوشیدند، تهیدستان را گدا صفت و بوگندو می خوانند و اگر به ریاست و موقعیتی رسیدند، زیردستان و انسانهای دیگر را کم فکر، عقب افتاده، بی عرضه و ناتوان می بینند، حتی بسیار دیده شده شخص کم ظرفتی که به تازگی ماشینی خریده و می خواهد رانندگی کند، علاقه زیادی به مسخره کردن مردم در خود احساس می نماید، به شکلی این احساس را بروز می دهد. مدیران مسلمان باید مراقب باشند که این حالت در وجودشان جایگاهی پیدا نکند. اگر زیردست یا ارباب رجوع نزد آنان آمد، نه نوکرشان است و نه شخص ذلیل و بی ارزشی است. اگر کسی در اتاق را باز کرد و به شما احترام نمود، می تواند دلایلی داشته باشد: یا به طور کلی انسان مؤدب و موقری است یا آن که برای حفظ خودش از کینه ی شما چنین می کند یا برای آن که مشکل او به دست جناب عالی حل شود احترام می گذارد. در این گیرودار درصد ناچیزی هم برای ارزشهای خودتان حساب باز کنید، ولی اگر به هر یک از دلایل مذکور توجه شود، جایی برای خود بزرگ بینی و برخورد مسخره آمیز و ریشخند به مراجعه کننده باقی نمی ماند.
عن المعلی بن خنیس قال: سمعت ابا عبدالله (علیه السلام) یقول: قال الله عزوجل لیاذن بحرب منی من أذل عبدی المؤمن، ولیأمن غضبی من اکرم عبدی المؤمن؛ (31)
معلی ابن خنیس می گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود: خداوند عزوجل فرمود: کسی که ذلیل کند بنده مؤمن مرا، هر آینه با من اعلام جنگ نموده است و کسی که به بنده مؤمن من احترام کند، به تحقیق از غضب من در امان خواهد بود.
عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: خرج امیرالمؤمنین (علیه السلام)- و هو راکب- فمشوا معه فقال: الکم الحاجة؟ فقالوا: لا، ولکنا نحب أن نمشی معک. فقال لهم: إنصرفوا فإن مشی الماشی مع الراکب مفسدة للراکب و مذلة للماشی؛ (32)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: امیرالمؤمنین (علیه السلام) سوار بر مرکب حرکت کرد و عده ای هم آن حضرت را پیاده همراهی نمودند.حضرت سؤال کرد: آیا کاری دارید؟ جواب دادند: نه ولی دوست داریم که با شما حرکت کنیم. حضرت فرمود: بازگردید، زیرا راه رفتن پیاده باشخصی سوار بر مرکب برای سواره فساد انگیز و برای پیاده ها ذلت آور است.
از این روایت معلوم می شود که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا چه اندازه به عزت مؤمنان توجه داشته اند که صریحاً از عملی که موجب ذلت آنان می شود، جلوگیری می کند، گرچه خودشان به این حرکت علاقه مند بودند و با عشق، آن حضرت را همراهی می کردند.

هدیه

قبل از پرداختن به بحث «هدیه» باید یادآور شویم که در حرمت رشوه هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد و برهمگان مسلم است که رشوه دهنده و رشوه گیرنده هر دو گناهکارند؛ از این رو درباره رشوه به ذکر جمله ای از امیرالمؤمنین بسنده می کنیم و سپس به بحث هدیه می پردازیم:
اما بعد، فإنما أهلک من کان قبلکم أنهم منعوا الناس الحق فاشتروه و اخدوهم بالباطل فاقتدوه؛ (33)
اما بعد، هلاکت و بدبختی کسانی که قبل از شما بودند به دو دلیل بود: نخست آن که آنها مردم را از حق خود بازداشتند، لذا ناچار شدند حق خویش را (از طریق رشوه و راه های نادرست) خریداری کنند؛ دیگر این که آنها مردم را به باطل سوق دادند و آنان از باطل پیروی کردند.
در این نامه، امیرالمؤمنین (علیه السلام) رشوه خواری را یکی از دو دلیل هلاکت و بدبختی پیشینیان معرفی فرموده است.
در زمینه حرمت و نهی از رشوه خواری، روایات و مطالب بسیاری وجود دارد که چون فرض ما بر این است که مدیران مسلمانان اهل مسائلی از این قبیل نیستند از آن گذشته و به بحث «هدیه» می پردازیم.
امروز در برخی از موارد دیده می شود که افراد رشوه را در پوشش هدیه که یکی از مستحبات اسلامی است، به مدیران و کارگزاران می دهند و آنان هم به خیال آن که حلال و بدون اشکال است، از آنها می پذیرند؛ پوشش «هدیه» برای آن است که می دانند افراد مسلمان اهل رشوه خواری نیستند، از این رو به مناسبتهای مختلف برای آنها «هدیه» می برند تا زمانی که کاری داشتند و مسأله ای برای آنها پیش آمد، از موقعیت مدیر سوء استفاده نمایند و گاهی هم پس از آن که مدیر بر اساس وظیفه مشکلی را حل کرد، برایش «هدیه» می برند تا برای موارد مشابه در آینده مشکلی نداشته باشند.
مدیران مسلمان توجه داشته باشند که گرفتن هدیه اگر از قبیل موارد فوق باشد، اشکال دارد، و باید با قدرت، مقابل هوای نفس پایداری کنند و آن را نپذیرند و به تعبیری دیگر باید گفت: این هدیه رشوه است که با پوشش زیبا و شرعی انجام می شود.
مسأله رشوه دادن در قالب «هدیه» و انجام دادن این عمل حرام با کلاه شرعی، مخصوص زمان ما نیست، بلکه در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز مانند آن اتفاق افتاده است؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ضمن خطبه ای داستان زیبایی را این چنین نقل می فرماید:
... و اعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها و معجونة شنئتها کأنما عجنت بریق حیة اوقیئها فقلت اصلة ام زکاة ام صدقة؟ فذلک محرم علینا اهل البیت! فقال: لا ذا و لا ذاک ولکنها هدیة. فقلت: هبلتک الهبول، أعن دین الله اتیتنی لتخدعنی أمختبط أنت ام ذوجنة أم تهجر؟ و الله لو أعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها علی أن أعصی الله فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته و إن دنیاکم عندی لاهون من ورقة فی فم جرادة تفضمها. ما لعلی و لنعیم یفنی ولدة لا تبقی! نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعین؛ (34)
... شگفت تر از سرگذشت عقیل آن است که شخصی نیمه شب ظرفی سرپوشیده پر از حلوای طعم و لذیذ به در خانه ما آورد، ولی این حلوا معجونی بود که من از آن متنفر شدم، گویا آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بودند. به او گفتم: «صله» است یا «زکات» یا «صدقه»؟ اینها بر ما اهل بیت حرام است. او گفت: نه این است و نه آن، بلکه «هدیه» است. به او گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا آمده ای که از راه دین خدا مرا بفریبی؟ آیا اختلال حواس پیدا کرده ای یا دیوانه شده ای یا هذیان می گویی؟
به خدا قسم اگر اقلیمهای هفتگانه را با آنچه در آسمانهاست به من دهند که خداوند را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد و این دنیای شما از برگ جویده ای که در دهان ملخی باشد، نزد من خوارتر و بی ارزشتر است.
علی را با نعمتهای فناپذیر و لذتهای نابود شدنی دنیا چه کار! به خدا پناه می بریم از خواب عقل و از زشتی لغزش و تنها از او یاری می جوییم.
از این داستان بسیار زیبا به خوبی معلوم می شود که امیرالمؤمنین چگونه با قاطعیت رشوه ای را که در قالب «هدیه» آورده اند، رد می کند و بر رشوه دهنده نهیب می زند.
آنگونه که از روایات بر می آید افرادی که در پست «مدیریت» قرار می گیرند، باید از گرفتن «هدیه» شدیداً پرهیز نمایند:
عن الرضا (علیه السلام): فی قول تعالی «أکالون للسحت» هوالرجل یقضی لأخیه الحاجة ثم یقبل هدیته؛ (35)
از امام رضا (علیه السلام) درباره قول خداوند که می فرماید: «مال حرام فراوان می خورند» نقل شده که فرمود: آن کس مردی است که حاجت برادر دینی خود را برآورده می کند و پس از آن هدیه اش را قبول می نماید.
از این روایت به خوبی گناه گرفتن «هدیه» پس از انجام دادن کاری برای برادران دینی مشخص می شود. از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
ایما وال احتجب عن حوائج الناس احتجب الله یوم القیامة عن حوائجه، و إن أخذ هدیة کان غلولا و إن أخذ الرشوة فهو مشرک؛ (36)
هر حاکمی که از حوایج مردم جلوگیری کند، خداوند روز قیامت از حوایج او ممانعت خواهد کرد و اگر «هدیه» بگیرد خیانت کرده است و اگر رشوه بگیرد مشرک است.
افرادی در مقابل هدیه و رشوه سست نمی شوند که با ایمانند و طمع ندارند. مدیرانی که طمع و حرص آنها زیاد است و آبرو و اعتبارشان همیشه در معرض خطر است. طمع و حرص مدیران به شکلهای مختلف و در قالبهای گوناگون بروز می کند و یکی از نمونه های آن گرفتن «هدیه» است.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:
الطمع یذل الامیر؛ (37)
طمع امیر را ذلیل می کند.

پنهان شدن از مردم

یکی دیگر از موارد خطایی که مدیران مرتکب می شوند، مخفی نمودن خود در اتاقهای در بسته و قرار گرفتن در پس موانع بسیار می باشد. آنها با عده بسیار معدودی سخن
می گویند و از رفاقت و دوستی بازیردستان و همنشینی با آنها به بهانه های مختلف سرباز می زنند. همین رفتار موجب می شود که اطلاع آنها از روند امور و چگونگی پیشرفت کارها کم شود و همیشه آگاهیهایشان دست دوم باشد، در این صورت اطلاعات براساس علاقه و تمایلات اطلاع دهندگان تصفیه شده و به آنان می رسد؛ از این رو آنها از مسائل مربوط به سازمان، آنگونه که باید مطلع نمی شوند تا جایی که گاهی زشتیها برای آنها زیبا و خوبیها بدجلوه داده می شود.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در این باره می فرماید:
و أما بعد، فلا تطولن احتجابک عن رعیتک، فإن احتجاب الولاة عن الرعیة شعبة من الضیق و قلة علم بالامور و الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر و یعظم الصغیر و یقبح الحسن و یحسن القبیح و یشاب الحق بالباطل؛ (38)
هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از رعیت پنهان مدار، چرا که دور بودن زمامداران از چشم رعایا، خود موجب نوعی محدودیت و بی اطلاعی نسبت به امور مملکت است و این چهره پنهان داشتن زمامداران، آگاهی آنها را از مسائل نهایی مقطع می کند؛ در نتیجه بزرگ در نزد آنان کوچک و کوچک بزرگ و کار نیک زشت و کار بد خوب و حق با باطل آمیخته می شود.
اما اگر مدیر به شکلی دوستانه و مهر آمیز به محل افراد برود و آنها را جمع کند و ساعتی با آنها بشیند و حرفها و سخنانشان را بشنود، به حدی در روحیه کارکنان تأثیر مثبت می گذارد و دوستی و صمیمیت بین افراد حاکم می کند که قابل توصیف نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1. غررالحکم، ج1، ص199.
2. غررالحکم، ج1، 347.
3. قصص (28) آیه 83.
4. میزان الحکمه، ج4، ص9.
5. میزان الحکمه، ج5، ص206.
6. بحارالانوار، ج74، ص90.
7. غررالحکم، ج1، ص20.
8. غررالحکم، ج2، ص172.
9. غررالحکم، ج2، ص170.
10. غررالحکم، ج1، ص274.
11. غررالحکم، ج1، ص67.
12. غررالحکم، ج1، ص41.
13. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص305.
14. داستان راستان، داستان 118.
15. بحارالانوار، ج75، ص233.
16. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه207.
17. بحارالانوار، ج72، ص341.
18. غررالحکم، ج1، ص116.
19. غررالحکم، ج2، ص209.
20. بحارالانوار، ج72، ص293.
21. غررالحکم، ج1، ص365.
22. نهج البلاغه، نامه 53.
23. غررالحکم، ج2، ص209.
24. غررالحکم، ج1، ص273.
25. تصنیف غررالحکم، ص342.
26. نهج البلاغه، نامه 53.
27. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حکمت445.
28. بحارالانوار، ج74، ص179.
29. بحارالانوار، ج72، ص126.
30. بحارالانوار، ج72، ص363.
31. ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص284.
32. وسائل الشیعه، ج8، ص362.
33. نهج البلاغه، نامه79.
34. نهج البلاغه ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 215.
35. میزان الحکمه، ج10، ص339.
36. بحارالانوار، ج72، ص345.
37. غررالحکم، ج1، ص52.
38. نهج البلاغه، نامه53.

منبع:نبوی، محمد حسن، (1382)، مدیریت اسلامی، قم، انتشارات بوستان کتاب قم، چاپ هفتم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.