نویسندگان: دکتر احمد امیری خراسانی ؛ احمدرضا بیابانی
4- تحلیل مبانی اخلاقی شخصیت شهید عبدالحسین برونسی
1-4. توسّل به ائمه اطهار
قالَ الله تعالی: «قُل لا اَسئَلکُم عَلَیهِ اجراً اِلّا المَوَدّهَ فِی القُربی: بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم.»(قرآن، شوری: 23)«حدیثی از فریقین (شیعه و سنّی) از رسول خدا(ص) در تفسیر آیه شریفه مذکور نقل کرده اند که رسول خدا درباره فضیلت محبّت اهل بیت اطهارش (علیهم السلام) چنین فرمودند: اگر کسی با حبّ آل محمد (ص) از دنیا برود، شهید بخشیده شده، توبه کرده و مؤمن کامل از دنیا رفته است.» (طاهری، 1381: 156 و 155) به جرأت می توان گفت آنان که با شخصیت و خلق و خوی شهید برونسی آشنایی داشتند و پس از شهادت وی از طریق اقوالِ اطرافیان کم و بیش بدان معرفت پیدا کردند، با شنیدن نام این شهیدان بزرگوار، به احتمال فراوان، اولین ویژگی شخصیتی که به ذهنشان خطور خواهد کرد، مبحث توسل شهید به اهل بیت عصمت و طهارت و نیز بانوی دو عالم، بی بی فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، است که همواره از ایشان با نام مادر یاد می کرد. این وجود مالامال از عشق به این بزرگواران شهید را به چنان پولادمردی انعطاف پذیر تبدیل کرده بود که از یک سو، دشمن برای سرش جایزه تعیین می نمود و از سوی دیگر، با داشتن درجه فرماندهی، یک بار هم بدون ایستادن در صف، غذایش را نگرفت.
هنگامی که در دوران خدمت سربازی، او را به عنوان مأمور شخصی همسر یکی از افسران طاغوت در ویلای شخصی آن افسر برگزیدند، وی با دیدن سر و وضع بی حجاب همسر سرهنگ طاغوتی، سریع از آنجا گریخت و به دستور مقامات بالا، مدت 27 روز پیاپی مأمور نظافت 18 توالتی شد که در ایام عادی در روز، 8 نفر نوبتی آن ها را تمیز می کردند. در ادامه، سرگردی که وی را تنبیه کرده بودند، به امید سر عقل آمدن، دوباره او را تحریک و از ناز و نعمت ویلای سرهنگ صحبت کرد که شهید در آن لحظات ... «عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم. حتماً توی آن لحظه، خدا و امام زمان (عج) کمکم می کردند که خودم را نباختم...»(عاکف، 1387: 20)
این توسّل، در میان همرزمان و خانواده شهید نیز رسوخ کرده بود به طوری که هنگام دستگیر شدن وی از سوی ساواک، همسر شهید در مخفی کردن رساله امام، اعلامیّه ها و نوارهای سخنرانی درمانده می شود و در نهایت، با توسّل به امام زمان (عج)، آنها در میان قالی ها و در متکّای زیر سر دخترش قایم می کند و مأمورین هرچه می گردند، چیزی نمی یابند... «آنها شروع کردند به گشتن خانه. گاهی زیرچشمی، قالی ها را نگاه می کردم. کافی بود یکی شان را برگردانند تا نوارها را پیدا کنند. متوسّل شدم به آقا امام زمان (سلام الله علیه). آقا هم چشم آنها را گویی کور کرده بودند. انگار نه انگار که ما توی خانه قالی داریم. طرفش هم نرفتند.»(همان: 52)
یکی از بارزترین عواملی که منجر به پیروزی شهید در عملیات های پیش رو می گشت، بی شک حاصل این عشق و ارادت بود. عشق و ارادتی که مشکلات و سختی های عملیات را برایش آسان می ساخت و صحبت از تاکتیک و تکنیک جنگی و امکانات زرهی و ... را به هیچ می شمرد. در جلسه ای پیش از عملیات ادغامی با لشکر 77 خراسان و یک لشکر دیگر، همه فرماندهان از تاکتیک های نظامی و جنبه های کلاسیک سخن می راندند؛ حاجی با آن صفا و سادگی جلو می رود و شروع به سخن می کند... «جوّ جلسه یک دفعه از این رو به آن رو شد. تو ظرف چند ثانیه، صدای گریه از هر طرف بلند شد... با همان شور و حال غیرقابل وصفش ادامه می داد: ما هرچه داریم، اینهاست؛ اسلحه و وسیله درسته که باید باشه ولی اون کسی که می خواد بچکاند ماشه آرپی جی رو، اوّل باید قلبش از عشق به امام حسین(ع) پُر شده باشه؛ اگه این طوری نباشه، نمی تونه جلو تانک T-72 عراق بند بیاره...»(همان: 87)
از دیگر نمونه های بارز توسّل، حکایت «خاک های نرم کوشک» است که در باب اتفاقات پیش آمده در آن، در قسمت کرامت توضیحاتی داده شد. این عملیّات از همان آغاز، رنگ و بوی توسّل داشت و این را سیّد کاظم حسینی می گفت: «حالا چشم و امید همه به گردان ما بود و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام). شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه، خود عبدالحسین حال توسّل پیدا کرده بود. وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطّل کرد... حال و هوای خاصّی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز و با رنگ زیبایی نوشته بود: «یا فاطمه الزهرا(س) ادرکنی.»(همان: 103) در ادامه هم بحث آن 25 قدم به راست و 40 قدم به جلو پیش می آید که شهید چنین از آنها یاد می کنند: «... توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک نرم اون منطقه و متوسّل شدم به وجود مقدّس خانم حضرت فاطمه زهرا(س). چشم هایم را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم...در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزاران جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده!... فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسّل شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم؛ ناراحت نباش... لرز عجیبی توی صدای عبدالحسین افتاده بود. چشم هایش پر از اشک شد. ادامه داد: چیزهایی که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود.»(همان: 115 و 114)
خاطره «شاخک های کج شده» نیز نمونه ای دیگر از توسّل است که در قسمت کرامت به آن اشاره شد. عبّاس تیموری از دیگر همرزمان شهید، این گونه روایت می کند:«بعد از عملیّات، ارتباط معنوی شهید برونسی با ائمه اطهار، خصوصاً حضرت صدیقه کبری(س) برام روشن تر شده بود. دقیقاً همان جایی که روی نقشه انگشت گذاشت، شهید شد؛ یعنی چهار راه خندق. او با شهادتش، تسلیم و اسلام خود را ثابت کرد.»(همان: 238)
2-4. احترام به والدین
«عَن ابی عبدالله (علیه السلام)قالَ: مَن نَظَرَ اِلی اَبَویهِ نَظَرَ ماقِتٍ وَ هُما ظالمانِ لَهُ لم تَقَبلِ اللهِ لَهُ صَلوهَ: هر کس به پدر و مادر خود به دیده دشمنی بنگرد، خداوند نمازش را قبول نکرده و نمی پذیرد؛ حتّی در صورتی که آن دو نیز به او ستم کرده باشند.»(اصول کافی، ج2: 349) از وظایف مسلّم انسان-که مورد تأکید فراوان خداوند است-والا شمردن جایگاه پدر و مادر است. احترام به والدین، اهمِّ احترام به اطرافیان است که به علاقه عام و خاص، شامل احترام شهید به همسر، فرزندان و همرزمان نیز هست. شهید برونسی از همان ایّام کودکی و نوجوانی، نهایت رعایت ادب را در برخورد با والدین خود به جا می آورد به طوری که... «یک روز که از مدرسه آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم... گفت: آخه بابا، روم نمی شه به شما بگم. گفتم: ننه به من بگو... اسم معلّمش را با غیظ آورد و گفت: روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم، داشت...»(عاکف، 1387: 15 و 14)شهید برونسی پس از اجرا شدن طرح اصلاحات ارضی و نپذیرفتن زمین از سوی رژیم، به مشهد عزیمت می کند و آنجا با تلاش شبانه روزی، ادامه زندگی را به همراه خانواده در پیش می گیرد. در آن ایّام، سادگیِ مردمان روستا و کم بضاعتی شان، موجب می شد تا اکثراً به دلیل سواد اندک و معلومات ناکافی، زمین تقسیم شده را بپذیرند که یکی از این خانواده ها، پدر و مادر شهید بودند. همسر شهید روایت می کند که: «یک روز، مادرش از روستا آمد دیدنمان. یک بقچه نان و دو، سه کیلو ماست چکیده و چیزهای دیگری آورده بود برامان... نه خودش خورد و نه گذاشت من و حسن به آنها دست بزنیم. مادرش که رفت حرم، سریع بقچه نان و چیزهای دیگر را برد توی یک مغازه و کشید. به اندازه وزنشان، پولش را حساب کرد و داد به چند تا فقیر که می شناخت. آن وقت، تازه اجازه داد ازشان بخوریم. مادرش را هم نگذاشت یک سر سوزن از جریان باخبر شود، ملاحظه ناراحت نشدنش.»(همان:27)
3-4. قناعت و تلاش برای کسب روزی حلال
قالَ الله تعالی: «لا تُهِلکم اَموالُکُم وَ اولادُکُم عَن ذکر اللهِ: مبادا اموال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا غافل سازند.»(قرآن، منافقون: 9)خداوند در قرآن کریم، بارها به این مسئله اشاره نموده است که مال، همچون مقام های پَست دنیوی، کمالی را برای صاحب آن میسّر نخواهد ساخت. ابوالقاسم قشیری در تعریف قناعت آورده است: «گفته اند آرام دل بود به وقت نایافتن آنچه دوست داری.»(قشیری، 1374: 240) شهید به کسب روزی حلال و به دست آوردن آن از طریق ریختن عرق جبین، عقیده ای خاص داشت. همسر شهید در این باره می گوید: «آن وقت ها [اوّل ازدواج] تو روستا کشاورزی می کرد. خودش زمین نداشت، حتی یک متر. همه اش برای این و آن کار می کرد. به همان نانی که از زحمتکشی درمی آورد، قانع بود و خیلی هم راضی.»(عاکف، 1387: 21) حتی زمان اجرایی شدن قانون اصلاحات اراضی، تن به قبول زمین نداد... «آخرین نفری که پیش عبدالحسین آمد، صاحب زمین بود؛ همان زمینی که می خواستند بدهند به ما. گفت: عبدالحسین برو بگیر.حالا که از ما به زور گرفتن، من راضی ام که مال شما باشه؛ از شیر مادر برات حلال تر. تو جوابش گفت: شما خودت خبر داری که چقدر او آب و ملک ها، مال چند تا بچه یتیم بی سرپرست بوده، اینا همه رو با هم قاطی کردن. اگه شما هم راضی باشی، حق یتیم رو نمی شه کاری کرد.»(همان: 23)
هنگام عزیمت به مشهد مقدّس و بیرون شدن از مغازه های سبزی فروشی و لبنیاتی به دلیل ناپاکی و غِش از سوی صاحبان مغازه، رفتن سر گذر را با خرید بیل و کلنگ به جان خرید، تنها برای کسب روزی حلال، همسر شهید در این باب می گوید: «کارش جان کندن داشت. با کار لبنیاتی که مقایسه می کردم، دلم سوخت. همین را هم به اش گفتم، گفت: هیچ طوری نیست، زحمتکشی، نون پاک و حلالیه، خیلی بهتر از کار اوناست.»(همان: 27)
جدیّت در کار را لازمه کسب روزی حلال و مدیون صاحبکار نبودن می دانست. حجت الاسلام رضایی نقل کرده: کمتر کارگری باهاش دوام می آورد. همیشه می گفت: نانی که من می خورم، باید حلال باشه. می گفت: روز قیامت من باید از صاحبکار، طلبکار باشم، نه او از من.»(همان:41)
خاطره فانوس از قول سیدکاظم حسینی نیز که در صفحات 120 و 121 کتاب بیان شده، گونه دیگری از نگاه خاصّ شهید برونسی به بیت المال است. شهید برونسی حتّی هنگامی که از طرف سپاه برای اعزام به مکّه مکرّمه، راهی آن دیار می شود، در بازگشت، تلویزیونی را همراه خود می آورد تا از طریق فروش آن، پول سپاه را برگرداند و زیر دین بیت المال نباشد. صادق جلالی در این باره آورده است که... [شهید] گفت: راستش، من برای این زیارت حجّی که رفتم، یک حساب دقیق کردم، دیدم کلّ خرجی که سپاه برای من کرده، شونزده هزار تومن شده ... حالا هم می خوام این تلویزیون رو، درست به همون قیمت بفروشم که پولش رو بدم به سپاه تا خدای نکرده، مدیون بیت المال نباشم.»(همان: 128) سید کاظم حسینی در خاطره ای دیگر روایت می کند که به هر یک از فرماندهان، از طرف سپاه یک قطعه از لوازم خانگی می دادند؛ در این ایام شهید برونسی در جبهه و سید کاظم مرخصی آمده بود ماشین لباسشویی را که سهم شهید شده بود، به خانه شهید برد. شهید برونسی هنگام آمدن به مرخصی، با دیدن ماشین لباسشویی در خانه، بسیار ناراحت می شود و گله و شکایت خود را از سیدکاظم ابراز می دارد... «آهی از ته دل کشید. نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره طرف دیگری شد. تازه همین حقوقی رو هم که می گیرم، نمی دونم حقّم باشه یا نه؛ اصلاً وقتی که می آم مرخصی، باید برم کار کنم و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز برم جبهه؛ اون وقت شما به خودتون اجازه این کارها رو می دین؟!»(همان: 136) و قابل تامّل تر آنکه تا هنگام شهادت، حتّی به خانواده اجازه نمی دهد تا آن را از داخل کارتن درآورند.
4-4. امید به درگاه الوهیت (نهی یأس و ناامیدی)
قالَ الله تعالی: «لا تَیاَسوا مِن روحِ اللهِ انَّهُ لا یَیاسُ مِن روحِ اللهِ اِلَّا القَومِ الکافِرون: از رحمت خدا محروم نشوید که تنها گروه کافران از رحمت خدا مأیوس می شوند.»(قرآن، یوسف: 87)برقراری و ایجاد توازن میان خوف و رجا، همواره تأکید مستقیم دین اسلام بوده و هست. ناامیدی، تنها مختصّ بخشش گناهان در آخرت نیست بلکه احساس یأس هنگام مشاهده گره در امور دنیوی نیز، خود گناهی نابخشودنی است چرا که پروردگار، خود همیشه حامی و پشتیبان بندگان خویش است. در کلام و رفتار شهید برونسی نیز گویی نشانی از ناامیدی نبود و در همه کارها با چشم دوختن به درگاه الهی، دست به انجام امور می زد. حجت الاسلام رضایی نقل خاطره ای می کند در باب زمینی که می خواست شبانه دور آن را دیوار بکشد چرا که در طول روز، دولت آن زمان (رژیم طاغوت) علناً برای ساخت و ساز، حق و حساب می خواست. «تصمیم گرفتم شبانه دور زمین را دیوار بکشم. رفتم پیش اوستا عبدالحسین و جریان را به اش گفتم. گفت: یک بنّای دیگه هم می گم بیاد، خودتم کمک می کنی، انشاء الله یک شبه کلکش رو می کنیم...» در جریان کار، اوستای کمکی که آمده بود، سرمازده می شود و کار را نیم کاره رها می کند و نگرانی راوی زمانی دو چندان می شود که مبادا شهید برونسی [عبدالحسین] هم دست از کار بکشد... «اگر او کار را نیمه ول می کرد، من حسابی توی دردسر می افتادم. لبخندی زد. دست گذاشت روی شانه ام. گفت: ناراحت نباش؛ به امید خدا، خودم کار اون رو هم می کنم...»(عاکف، 1387: 41 و 40)
همرزمان شهید نیز از روحیّه و امید بالای شهید، خاطراتی درخور دارند؛ برای نمونه، حمید خلخالی نقل کرده: «یک شب عبدالحسین، از گرد راه رسید. رو کرد به من و گفت: حمید، بچّه های شناسایی رو جمع کن. پرسیدم برای چی؟ لبخند شیرینی زد و گفت: به امید خدا و چهارده معصوم (علیهم السلام)، می خوایم بزنیم اون دژ آهنی (1) رو، وری سر دشمن خراب کنیم.» (همان: 194) این روحیّه با نشاط و امیدوار، موجب فتوح و پیروزی های فراوانی برای گروهان و گردان تحت فرماندهی شهید شده بود.
5-4. برپایی نماز شب و تأکید بر قرآن آموزی
قالَ الله تعالی: «وَ اذکُراسمَ رَبُّکَ بُکرَهً وَ اصیلاً وَمِنَ اللَّیلِ فَاسجُد لَهُ وَ سَبّحهُ لیلاً طَویلاً: و نام خدا را صبح و شام (به عظمت) یاد کن و شب را برخی [در نماز] به سجده خدا بپرداز و شام دراز را به تسبیح و ستایش او صبح گردان.»(قرآن، انسان: 26)از مؤثرترین عوامل و اسباب کمال، شب زنده داری و راز و نیاز با معبود یکتا و خواندن نماز شب است و اهل دل، هنگامه راز و نیاز با معشوق حقیقی خود را بهترینِ ساعات می دانند. علاوه بر این، در آیات و روایات از قرآن به عنوان منجی انسان از بوار و نابودی و موجب رستگاری او از سایه ظلمانی گمراهی و معجون مفرّح دفع امراض روحی و نیز بهترین دلیل رهایی از عذاب الهی یاد شده است. به واقع، قرآن مایه صفای باطن و روشنگری دل و ضمیر آدمی است که زنگار جهل را از صحیفه دل می زداید.
شهید برونسی در برپایی نماز شب، عزم راسخی داشت چنان که سید کاظم حسینی در قالب یکی از خاطراتش می گوید:«یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و کوفته ولو شدم روی زمین. فکر کردم عبدالحسین هم می خوابد... بیشتر از همه ما، فشار کار روی او بود... احتمالش را هم نمی دادم، حالی برای خواندن نماز شب داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم... اذان صبح آدم بیدارمان کرد... به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است.»(عاکف، 1387: 98)
در کشاکش جنگ و در اوج درگیری و مشغله های ذهنی هم از تربیت فرزندان غافل نمی شود و در ایّام تعطیلات تابستان، فرزند بزرگش، حسن، را به جبهه نزد خود می آورد. «مرا نشاند کنار خودش. دستی به سرم کشید و پرسید: می دونی برای چی قبول کردم که بیای جبهه؟ با نگاه لبریز از سؤال گفتم: نه. گفت: تنها کاری که تو این سه ماه تعطیلی از تو می خوام، اینه که قرآن یاد بگیری. پشت جبهه هم که بودیم، حرص و جوش این یک مورد را زیاد می زد.»(همان: 177)
فرزند شهید در خاطره ای دیگر، سخن از بهترین لحظات، آن مدّتی را یادآور می شود که ذکرش پیش از این آمد... «بهترین خاطره ام از آن دوره، تو نیمه های شب بود؛ وقت هایی که بابام بلند می شد و در دل شب نماز می خواند و قرآن. دلم هنوز پیش آن ناله ها و راز و نیازهای پرسوز و گداز مانده است!»(همان: 180) در پایان این بخش، آوردن فرازی از وصیّت نامه شهید در این مورد خالی از لطف نیست؛ «فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگی تان قرار دهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسّل به امام زمان (عج) باشید.»(همان: 262)
6-4. دوری گزینی از مقام و پرهیز از شهرت و ثروت
قال الله تعالی: «اِنَّما اَموالکم وَ اولادُکُم فِتنهٌ: همانا اموال و فرزندانتان، وسیله آزمایش شماست.»(قرآن، تغابن: 15)امام علی(ع) خطاب به اشعث بن قیس که از طرف ایشان حاکم آذربایجان گشته بود، فرمودند: «مبادا بپنداری که امارت و حکومت، طعمه لذیذی برای توست و تو به لقمه چرب و نرمی دست یافته ای؛ این امارت، امانتی در گردن توست و تو از طرف مافوق خود، تحت نظارت بوده و کارهایت به دقّت زیر نظر است و باید مطیع مافوق باشی.»(نهج البلاغه، نامه 5)
اصل مورد بحث که در اینجا به عنوان یکی از مبانی اخلاقی ارائه شده است، اگرچه در اخلاق هم وجود دارد ولی بیشتر در قالب «ترک تعلّقات» به عنوان یکی از اصول عرفانی مطرح می گردد. نگارندگان بر این نظر دارند که با توجّه به مشغله های روزافزون زندگی در زمان شهید برونسی، علی الخصوص برای شخصِ وی، و نیز موقعیّت های رفاهی فراوانی که گاه برای وی-که البتّه بر اساس توانایی های ارائه شده- پیشنهاد می گشت، این مقوله را ذیل اصول اخلاقی مطرح نماید.
همانا پُست و مقام، فی نفسه برای آدمی حصول کمال نمی نماید و این واقعیّتی بود که شهید به آن دست یافته بود. این اجتناب و دوری از پست و مقام و ثروت، همه و همه برخاسته از تواضع و خاکساری شهید بود. شهید برونسی تا آن حد به درجه خودشکستگی رسیده بود که به نوبت و در برابر همه بچّه های سنگر و گردان، در شستن ظروف مشارکت می کرد و حتی هنگام توزیع غذا، در صف و پشت سر دیگر رزمندگان می ایستاد. در خاطره ای با عنوان «میوه برای همه»، در صفحه 99 کتاب، وقتی مأمور تدارکات تنها برای آنهایی در که در سنگر در حال برگزاری جلسه بودند، میوه آورد... «حاجی به حرف آمد و گفت: برای تمام نیروها این را گرفتی یا نه؟ او که میوه آورده بود، با چشم های گرد شده اش جواب داد: نه حاج آقا، این جوری که خرجمان خیلی زیاد می شه. عبدالحسین اخم هایش را کشید به هم و گفت: مگه فرق ما با بقیّه چیه؟ ما این جا نشستیم و داریم رو نقشه و کاغذ کار تئوری می کنیم؛ اونا هستن که فردا باید انرژی رو مصرف کنن و برن تو دل دشمن.»(عاکف 1387: 99)
در نقل خاطره دیگری از قول سیّد کاظم حسینی آمده است: «خبر آن عملیات (2) مثل توپ توی منطقه صدا کرد... یادم هست همان روز چند تا خبرنگار و چند تا از فرماندهان رده بالا آمدند سراغ عبدالحسین. سؤال همه یکی بود: آقای برونسی، شما چطور این همه تانک و نیرو رو منهدم کردین، اون هم با کمترین تلفات؟! خونسرد و راحت جواب داد: من هیچکاره بودم، برین از بسیجی ها و از فرمانده اصلی اونا [امام زمان(عج)] سوال کنین.»(همان: 116 و 115)
جالب آنکه زمان بستری بودن شهید در بیمارستان هفده شهریور، هر زمان همسر شهید به ملاقات ایشان می رفت، متوجه دو نفر بود که همیشه در کنار تخت شهید بودند و هنگام پرسیدن از هویّتشان، شهید از آنها تنها به عنوان دو دوست یاد می کرد. بعد از شهادت شهید برونسی، آن دو نزد همسر شهید رفته بودند و به همسر شهید گفته بودند که آنها محافظان شخصی شهید بودند و همسر شهید با شنیدن این واقعیت، دچار بهت و حیرت شده بود. حتی در جریانی دیگر که شبانه برای ترور به در منزل شهید آمده بودند، شهید با طفره رفتن و ردّ ماجرا، سعی در پنهان نمودن واقعیّت امر می نمود و همواره تلاش داشت تا خانواده، اهالی محل و دیگران از پُست و مقامش با خبر نشوند. برادر شهید در خاطره ای قابل تامّل آورده است که با دستور مستقیم فرمانده لشکر، او را به عنوان فرمانده گردان عبدالله انتخاب می کنند. شهید سرباز می زند و سخن از امام نهم و عمر اندک ایشان به میان می آورد که ایشان در سن جوانی شهید شدند، حال من با 42 سال سن، تازه پی فرماندهی باشم؟! خلاصه فردا صبح، تصمیم جدیدتری می گیرد که همه را متحیّر می سازد و با رفتن به مقرّ تیپ، درخواست دیروز را می پذیرد. با اصرار اطرافیان، پس از چند روز در مسجد، پرده از رازی برمی دارد و می گوید که همان شب، خواب امام زمان (عج) را دیده که به وی فرموده اند: «شما می توانی فرمانده تیپ هم بشوی...»... «یادم هست آخرین وصیّت نامه اش نوشته بود: اگر مقامی هم قبول کردم، به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی است وگرنه، فرماندهی برای من لطفی نداشت.»(همان:118 و 117) فرازی از وصیّت نامه شهید: «فرماندهی برای من لطف نیست، گفتند این یک تکلیف شرعی است، باید قبول بکنید و من بر اساس اَطیعوا الله وَ اَطیعُوالرّسولَ وَ اولی الامرُ مِنکُم، قبول کردم.» (همان: 262)
7-4. تواضع و فروتنی
قالَ الله تعالی: «وَ عبادالرّحمن الّذینَ یَمشونَ عَلی الاَرضِ هوناً وَ اِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلُونَ قالوُا سَلاماً: و بندگان (خاص خداوند) رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبّر، بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه بگویند) به آنها سلام گویند.»(قرآن، فرقان: 62)از جمله صفات پسندیده و مورد رضای حضرت حق و بندگان پاکش، تواضع و فروتنی است که اگر این اظهار خشوع از صاحبان پُست و مقام و مرتبه باشد، بدون شک خوشایندتر است.
«بلندیت باید تواضع گزین
که آن بام را نیست سُلّم (3) جز این».
(سعدی، باب تواضع، بیت 2027)
و خداوند بلندمرتبه را باید در قلوب انسان های خاشع جستجو کرد چنانکه موسی(ع) آنگاه که خداوند را طلبید: «یا ربِّ اینَ اُطلُبُکَ؟» پاسخ شنیدند: «عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبُهمُ». حجت الاسلام رضایی در بیان خاطره ای پیرامون تواضع شهید برونسی، صحبت از هنگامی می کند که رزمندگان برای تهیه غذا صف ایستاده بودند... «رفتم جلو. احوالش را پرسیدم. گفتم: شما چرا وایسادی تو صف غذا، آقای برونسی؟! مگه فرمانده گردان... بقیه حرفم را نتوانستم بگویم. خنده از لب هایش رفت. گفت: مگر فرمانده گردان با بقیه بسیجی های دیگه فرق می کنه که باید غذا بدون صف بگیره؟ یاد حدیثی افتادم: "مَن تواضَعَ لِللهِ رَفَعَهُ الله" پیش خودم گفتم بیخود نیست آقای برونسی این قدر توی جبهه ها پرآوازه شده.»(عاکف، 1387: 76)
سیّد کاظم حسینی در نقل خاطره ای بیان می کند: «آن شب، کار شستن ظرف ها به عهده حاجی بود. هرچند شب یک بار، نوبتش می شد... دایم توی خط می رفت و هزار کار و گرفتاری داشت ولی یک دفعه نشد شهرداری (4) اش را بدهد به دیگری [در این بین، یکی از بچه ها می خواست زرنگ بازی در بیاورد، آرام ظروف را برداشت و برد پای شیر آب که بشورد حاجی سررسید و با اصرار، او را از این کار منع کرد.] اصرارش فایده ای نداشت. از او پیله تر، حاجی بود. آخرش گفت: شما می خوای اجر این کارو از من بگیری؟ این کار، اجرش از اون شناسایی من بیشتره. درسته که من فرمانده گردان هستم ولی اگر برم دنبال کارها، اون وقت ظرفم رو یکی بشوره و لباسم رو یکی دیگه، این که نشد فرماندهی که!»(همان:97 و 96)
شهید والامقام، علاوه بر عشق فراوان به ائمه اطهار، برای سادات نیز احترام خاصّی قائل بود و سید کاظم حسینی نقل می کند که حتی یکبار هم نشد، زودتر از من وارد جایی شود و حتی یک بار که به جلسه مهمی می خواستیم برویم، به شهید اصرار کردم، زودتر از من وارد شود چرا که پرستیژ فرماندهی شان ایجاب می کند و شهید در جواب گفتند: «اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه، می خوام اصلاً نباشه!»(همان: 100)
در خاطره دیگری با عنوان قشنگِ «خودبینی» از همسر شهید، اشاره به سخنرانی شهید برونسی در مسجد گوهرشاد می شود که شهید، فرزند خردسالش، ابوالفضل، را که از دوری پدر بی تابی می کرد، با خود می برد و در پایان سخنرانی، حتّی کهنه بچه را عوض می کند. در نقل دیگری از حسن، فرزند ارشد شهید، که در ایّام تعطیلات تابستان به جبهه نزد پدر رفته بود، اشاره به انتقال تیپ جواد الائمه به یک روستای متروکه می شود که در آن روستا، غیر از خانه های کاهگلی و نیمه خراب، تک و توکی هم خانه های سالم و پابرجا به چشم می خورد. چند بسیجی هم در همان بدو ورود به روستا، یک خانه دوطبقه را که ظاهر سالمی هم داشت، جهت اقامت خود برگزیدند که با شکایت و ناراحتی یکی از دوستان رده بالای شهید و اینکه اینجا باید از آن مسئول تیپ باشد، به خود آمدند و شروع کردند به جمع و جور کردن وسایل «یکهو دیدم بابام اخم هایش را کشید توی هم. رفت نزدیک و به رفیقش گفت: چرا این حرف رو زدی؟ فرماندهی یعنی چی؟ خیلی ناراحت حرف می زد. رو کرد به بچه های بسیجی و ادامه داد: نمی خواد بیاین بیرون، همین جا باشین. رفیقش گفت: پس شما چی حاج آقا؟ بابا گفت: خدا برکت بده به این همه چادر.»(همان: 177 و 176) نمونه های بسیار دیگری از این خاکساری و تواضع در کتاب به چشم می خورد که با مراجعه به اثر مورد بحث، می توان با آنها روبه رو شد.
5- نتیجه
آقای سعید عاکف، گردآورنده مجموعه مذکور، در کنار فراهم آوردن خاطرات اطرافیان شهید عبدالحسین برونسی، به واقع اثری عرفانی-اخلاقی را مدوّن نموده است که مخاطبان آن، انسان های معاصر امروزی اند.شهید برونسی همچون دیگر شهدای بی ادّعای عرصه ایثار، با زبان کردار و رفتار خود فهماند که با تکیه بر اصول عرفانی و اخلاقی، همچون توکّل، تواضع، رضا، توسّل و ...، در این عصر ماشین و تکنولوژی می توان به مرحله کمال دست یافت. از نکات بارز اخلاقی و عرفانی شهید، علاوه بر آنچه ذکرشان رفت، مبحث توسّل و وجود مالامال از محبّت وی نسبت به ائمه اطهار و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است. همان طور که در مقدّمه نیز اشاره شد، ملاک و معیار طبقه بندی مطالب به صورت حاضر، بر اساس مقتضای روزگار بوده که نگارنده مقاله، خود بدان معرفت پیدا کرده بودند و دراین دسته بندی ها مدّعی عصمت نیستند و مخاطب می تواند نسبت به پذیرش برخی اصول مطرح شده ذیل مبانی عرفانی یا اخلاقی به خلط مباحث بپردازد.
پی نوشت ها :
1. مراد ارتفاعات کلّه قندی که در دست دشمن بود و از نقاط استراتژیکی به شمار می رفت که باعث تسلّط دشمن بعثی بر رزمندگان گشته بود.
2. منظور عملیات رمضان است که شرح آن در صفحات 101 تا 116 کتاب خاک های نرم کوشک آمده است.
3. سُلّم به معنی نردبان است.
4. شهرداری، وظیفه ای بود که بر اساس آن، نظافت، گرفتن غذا و شستن ظروف به عهده یکی از بچه ها می افتاد.
1. قرآن کریم، 1384، ترجمه استاد مهدی الهی قمشه ای(ره)، قم: انتشارات فاطمه: الزهرا(س)
2. نهج الفصاحه، 1354، پدیدآور: ابوالقاسم پاینده، تهران: جاویدان.
3. نهج البلاغه، 1378؛ گردآوری شریف رضی، ترجمه و شرح حاج سیّد علینقی فیض الاسلام، تهران: انتشارات فقیه.
4. صحیفه امام؛ 1379، مجموعه رهنمودهای امام خمینی (ره)، جلد 14 (بهمن 1359-تیر 1360)، تهران: موسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).
5. داد، سیما؛ 1387، فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: مروارید.
6. زاغیان، مریم، 1387، کتابشناسی زن و دفاع مقدّس، تهران: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدّس.
7. سجّادی، سیّد ضیاء الدین، 1387، مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، تهران، سمت.
8. سعدی، مصلح بن عبدالله؛ 1354، بوستان، به کوشش محمّدعلی ناصح، تهران: انتشارات بنیاد نیکوکاری نوریانی.
9. شیروانی، علی؛ 1382، اخلاق اسلامی و مبانی نظری آن، قم: دارالفکر.
10. طاهری، حبیب الله؛ 1381، درس هایی از اخلاق اسلامی، قم: دفتر انتشارات اسلامی.
11. عاکف، سعید؛ 1387، خاک های نرم کوشک، مشهد: ملک اعظم.
12. قشیری ابوالقاسم؛ 1374؛ ترجمه رساله قشیریه، با تصحیح و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
13. کاشانی، عزّالدّین محمود، 1323، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، با تصحیح و تعلیقات جلال الدّین همایی، تهران: چاپخانه مجلس.
14. کلینی رازی، محمد بن یعقوب؛ 1363، گزیده اصول کافی، ترجمه و تحقیق محمّدباقر بهبودی، تهران: علمی و فرهنگی.
15. مولوی، جلال الدین، محمّد؛ 1386، مثنوی معنوی، تألیف کریم زمانی، جلد 2، تهران: اطّلاعات.
16. هجویری، علی بن عثمان؛ 1383، کشف المحجوب، با تصحیح و تعلیقات دکتر محمود عابدی، تهران، سروش.
منبع مقاله: دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4