تحلیل مبانی عرفان و اخلاق در کتابِ خاک‌های نرم کوشک (1)

ادبیّات دفاع مقدّس، با توجّه به هویّت الهی و آرمانی خود، در معرّفی جهان بینی الهی پیشتاز است و در عصر تکنولوژی، صنعت ارتباطات و جنگ رسانه ها، بیانگر نوعی ارزش الهی و آرمانی است که فطرت انسان ها را به پذیرش
چهارشنبه، 25 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
تحلیل مبانی عرفان و اخلاق در کتابِ خاک‌های نرم کوشک (1)
 تحلیل مبانی عرفان و اخلاق در کتابِ خاک های نرم کوشک(1)
 
نویسندگان: دکتر احمد امیری خراسانی ؛ احمدرضا بیابانی
 
 

چکیده

ادبیّات دفاع مقدّس، با توجّه به هویّت الهی و آرمانی خود، در معرّفی جهان بینی الهی پیشتاز است و در عصر تکنولوژی، صنعت ارتباطات و جنگ رسانه ها، بیانگر نوعی ارزش الهی و آرمانی است که فطرت انسان ها را به پذیرش جهان بینی الهی فرا می خواند. کتاب خاک های نرم کوشک، اثری از گونه ی زندگینامه فردی و حاصل تلاش سعید عاکف در باب شهید عبدالحسین برونسی است. در مقاله پیش رو، نگارندگان برآنند تا ضمن شناساندن شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی از فحوای خاطرات کتاب مذکور، به تحلیل مبانی عرفان و اخلاق شخصیت ایشان بپردازند.
در این نوشتار، ضمن برشمردن تعدادی از اصول عرفان و مبانی اخلاق و تعریف اجمالی آنها، به جنبه های کاربردی این مسائل در شخصیت شهید برونسی پرداخته شده است. اگر هدف نهایی هر انسانی، نیل به کمال باشد، بدون شک شهید برونسی با رعایت این اصول و مبانی به آنچه در پیش روی داشته، رسیده است.

1- مقدمه

حمله وحشیانه رژیم بعثی عراق به قصد چپاول خاک و عقاید میهن مان، ایران، سوای بر ملاساختن چهره شوم دشمنان این مرز و بوم و نیز نمایاندن جایگاه واقعی دلاورمردان عرصه ایثار و شهادت، موجب اعتلای بُعدی دیگر از گونه ای خاص، که تحت عنوان «فرهنگ دفاع مقدّس» گشت. فرهنگی که شاخ و برگ فراوان به خود گرفته و با ریشه دواندن هر یک از این شاخه ها در عمق و روح جوانان ایرانی، رنگ و بویی خاص به گذشته پرافتخارمان بخشیده است. ادبیات دفاع مقدّس نیز رشد و نموّی شایان داشته و خلق آثاری ویژه بر پرباری آن افزوده است و «ثبت خاطرات» نیز به عنوان یکی از زیرساخت های ادبیّات پایداری دفاع مقدس، نقش متمایزی را ایفا کرده است.
کتاب «خاک های نرم کوشک»، حاصل تلاش نویسنده و محقّق عرصه دفاع مقدّس، آقای سعید عاکف، است که در آن به جمع آوری خاطراتی در باب شخصیّت و اتفاقات پیش آمده برای شهید عبدالحسین برونسی دست یازیده اند که بیشترِ این خاطرات از قول خانواده و همرزمان شهید-علی الخصوص سیّدکاظم حسینی-بیان شده است.
خاک های نرم کوشک از پرتیراژترین آثار عرصه ادبیّات پایداری است؛ این کتاب همچون گذشته به سمت توالی چاپ و افزودن بر تعداد تیراژها در حال حرکت است به طوری که در سال جاری (1390) چاپ یکصد و یازدهم اثر با تیراژی بالغ بر دویست و شصت و پنج هزار نسخه مطبوع گشته است. این توفیق بر حسب اتّفاق نیست و بی شک توانایی های آقای سعید عاکف در شیوه ثبت و نوع چینش خاطرات و همچنین شخصیّت پاک و بی آلایش شهید برونسی، فاکتورهای این مهمّند.
این اثر در طبقه بندی نوع و گونه ادبی، مطابق با نگارش خانم مریم زاغیان در کتاب «کتاب شناسی زن و دفاع مقدّس» در ردیف زندگینامه فردی قرار می گیرد. (زاغیان، 1387: 233) با گذشت زمان، در باب امدادها و فیوضات غیبی که در طول هشت سال دفاع مقدس برای رزمندگان اسلام پدید آمد، اقوال گوناگون و متناقضی بیان شده که ماهیت این امور را زیر سؤال برده است. در این پژوهش تلاش بر آن نیست تا با نگاهی جانبدارانه و از روی غرض و یا با چشمانی بسته بر صحّت یا سقم مطلبی انگشت گذاشته شود بلکه همّت بر آن گمارده شده تا با روشن نمودن مسیر کمال از طریق شناساندن پلّه هایی چون اخلاص، توکّل، صبر، توسّل، تهجّد، تواضع و فروتنی و... اثبات گردد که رسیدن به درجه کمال و نیز کسب آثار آن-همچون کشف و شهود-امری دست نیافتنی نیست چرا که شهید عبدالحسین برونسی، تنها با پرهیز از محرّمات و انجام واجبات و بدون آنکه از دستورات عرفای بزرگ طول تاریخ در آثارشان آگاهی داشته باشد، به این مهم دست پیدا کرد.
انتخاب برخی اصول به عنوان مبانی عرفان و همچنین برخی دیگر به عنوان مبانی اخلاق از سوی نگارندگان، بر اساس یک اصل واحد و یا برگرفته از یک قانون متقن نیست و می توان اذعان داشت که این دسته بندی ها نسبی است؛ به عنوان مثال، اخلاص جزو اصول عرفانی آمده است و این امر به معنی نفی اخلاص به عنوان یک اصل اخلاقی نیست بلکه نگارندگان با توجّه به مسائل روز و با نگاه به موقعیّت زمانی، خلوص نیّت را جزو مبانی عرفانی آورده است و مخاطب مختار است تا آن را جزو مبانی اخلاقی قلمداد کند. نکته دیگر که لازم است تا پیش از ورود به مباحث اصلی مقاله به آن اشاره ای اجمالی شود، مبحث توسّل است که در لابه لای متن به صورت حبّ به ائمه اطهار مطرح می گردد. بی شک عشق به عنوان یکی از اصول اساسیِ عرفان مطرح است اما در این مقاله، ذیل اصول اخلاقی آمده است و این تقسیم بندی همچون مباحث مطروحه پیش از این، بر اساس مقتضای زمان صورت گرفته است هرچند، در بحث عشق، متعلّق آن چه خداوند باشد و چه غیرِ او، مورد بحث نیست اما در این مقاله، توسّل به ائمه اطهار که برخاسته از عشق درونی شهید است، به صورت خاص مطمح نظر است و در اصول عرفانی، توسّل گاه محاطِ در اصل توکّلی می گردد که نقش محیط را ایفا می کند.
در نوشتار پیش رو، ضمن معرّفی اجمالی شخصیت و زندگانی شهید برونسی، تعدادی از اصول و مبانی عرفان و اخلاق ذکر شده است که با تعریفی اجمالی در قالب آیه، حدیث و... به نمونه های نموداری آن ویژگی در رفتار و کردار شهید برونسی اشاره شده است. در اینجا باید اذعان داشت که تمامی خصوصیات شخصیّتی شهید برونسی، در قالب همین تعداد اصول عنوان شده محدود نمی گردد و با تمامی اصول عرفانی و اخلاقی به این چند اصل بلکه حوصله یک مقاله، بیش از این را برنمی تابد. نوع و شیوه کار در این پژوهش، بر پایه تحقیقات کتابخانه ای و بر مبنای اصل سند کاوی صورت پذیرفته است. کتاب خاک های نرم کوشک با مقدمه سعید عاکف آغاز و با ارائه زندگینامه و نقل خاطره ای از مادر شهید به نوعی کلید می خورد. اثر شامل 70 عنوان خاطره است که "نظر عنایت شهید" به نقل از همسر ایشان، عنوان آخرین خاطره کتاب است. در انتها، علاوه بر آوردن فرازهایی از وصیّت نامه شهید، به تعدادی از اظهارنظرهای مخاطبان اثر در قالب نامه-که سعید عاکف مخاطب نامه ها قرار گرفته است-پرداخته شده است. مکمّل قسمت پایانی مجموعه مذکور، چند عکس رنگی از شهید و همرزمان وی است. چاپ پنجاه و هشتم خاک های نرم کوشک که در آذرماه سال 1387 توسط انتشارات مُلک اعظم در 288 صفحه حاوی متن و عکس رنگی به طبع رسیده، مورد نظر است.

2- پیرامون شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی

در سال 1321 هجری شمسی و در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه، دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی، خون ستیزه با ستم و طاغوت در رگ هایش جریان داشت. در پی مشاهده رفتاری شنیع از معلّم طاغوتی اش با یکی از همکلاسی های دختر، در کمال ادب و احترام از والدین اجازه ترک تحصیل می گیرد و با موافقت آنها، روانه مکتب خانه می شود. این پایبندی به اصول و اعتقادات دینی، موجب آزار و اذیّت وی از سوی افسران رژیم طاغوت در دوران سربازی نیز می گردد. در سال 1347 در مسیر ازدواج با دختر یک خانواده روحانی، قدم در راه اثبات عقایدش برمی دارد و با اجرای طرح اصلاحات ارضی از سوی محمّدرضا شاه، روستا را مناسب ادامه زندگی نمی بیند و با خانواده، جهت سکونت راهی مشهد مقدّس می شود. جهتِ یافتن کار مناسب، چند شغل عوض می کند و در نهایت با دیدن بی عدالتی های فراوان از سوی صاحبان مشاغل، همچون کم فروشی و غِش در معامله، سرانجام به کار سخت و جانفرسای بنّایی، جهت کسب روزی حلال روی می آورد. به عنوان یک مبارز پرشور انقلابی، بارها مورد شکنجه های وحشیانه ساواک قرار می گیرد و سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت گروه ضربت سپاه در می آید.
با شروع جنگ تحمیلی، وارد عرصه پیکار حق علیه باطل می گردد و این آغاز جدید برای زندگی شهید است. ارائه لیاقت ها و ایثارهای فراوان، از وی در میدان نبرد یک اسطوره می سازد. او در ظاهر، بنّایی ساده بود اما در باطن، قابل تامّل و تدبّر! این دلاورمردی ها موجب می گردد تا عراقی ها برای سرش جایزه بگذارند و حتّی تیپ عبدالله را که تیپ خط شکن به فرماندهی شهید برونسی بود، تیپ عبدالله به فرماندهی بروسلی می خوانند. (عاکف، 1387: 233) آخرین مسئولیت این شهید دلاور، فرماندهی تیپ جوادالائمه(ع) بود که با همین عنوان در عملیات بدر و در روز 1363/12/23 به درجه رفیع شهادت نائل می آید.

3- تحلیل اصول عرفان در شخصیّت شهید عبدالحسین برونسی

1-3. اخلاص و پاکیِ نیّت

امام الموحّدین و امیرالمؤمنین علی(ع): «سَیّئهٌ تَسوُکَ خیرٌ عِنداللهی مِن حَسَنَهٌ تُعجِبُکَ: سیّئه و بدی که تو را اندوهگین سازد، نزد خدا بهتر است از حسنه و خوبی که تو را به خودبینی و سرفرازی وادارد». (نهج البلاغه، حکمت 43)
در کتاب «کشف المحجوب» و درتعریف اخلاص از قول مالک بن دینار آمده است: «... چنانکه جسد بی روح جمادی بود، عمل بی اخلاص هبایی بود.»(هجویری، 1383: 138) شهید عبدالحسین برونسی، نمونه ای والا از اخلاص در عمل بود. وی همواره خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خود می دید و هیچ گاه انگیزه خود را از کردارش به زبان نمی آورد بلکه جامه عمل پوشاندن به گفتار، نیّت پاک درون خویش را عینی و ملموس می ساخت. در یکی از خاطرات نقل از خود شهید برای همسرشان، خانم معصومه سبک خیز، پی به واقعیت آنچه نگاشته شد می بریم. در اوّلین تجربه بارداری همسر شهید، وی را به دنبال قابله می فرستند، در میانه راه گویا به تعدادی از دوستان انقلابی برمی خورد و در جریان پخش اعلامیّه، کار ضروری برایش پیش می آید... «همون طور که داشتم می رفتم، یکی از دوست های طلبه رو دیدم. اون وقت تو جریان پخش اعلامیّه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمی شد کاریش کرد[سعید عاکف نویسنده اثر، به نقل از همسر شهید، در پاورقی آورده است: نیّت پاک و خلوص شهید برونسی، زبانزد همه آنهایی که او را می شناختند، بوده و هست. برای خدمت به انقلاب و مبارزه با رژیم طاغوت، حقیقتاً سراز پا نمی شناخت و این که به خاطر انقلاب، شدیدترین مشکلات خودش را فراموش کند، یک امر طبیعی بود برای ما]. توکّل کردم به خدا و باهاش رفتم....»(عاکف، 1387: 33)
شاهد مثال ارائه شده، ممکن است در بادی امر ذهن مخاطب را به سوی مبحث توکّل سوق دهد-که این مسئله با توجّه به قرینه درون متنی نیز تشدید می گردد-امّا توکّل ظاهر و صورت قضیه است و در درون شهید، این خلوص عمل و اشراف بر تقدّس کار پیش روست که باعث می شود تا شهید، آنقدر مخلصانه برای انقلاب و نظام قدم بردارد که آن امر خطیر را به دست صاحب امور می سپارد و به دنبال مجاهدات خود برود. همچنین از قول حجّت الاسلام محمّدرضا رضایی آمده است: «درباره خلوص و نیّت پاک او، چیزهایی شنیده بودم [در ادامه نویسنده به صورت پاورقی، گفته راوی را به عنوان شاهد مثال از قول خودش می آورد:] البتّه از این اخلاص و پاکی، چیزهای زیادی هم دیده بودم؛ مثلاً او همیشه نمازش را تو مسجد آبادی می خواند، با وجود اینکه نه پیش نمازی داشتیم و نه نماز جماعتی...». (همان: 34) در خاطره ای دیگر از اخلاص در عمل و پیشه شهید نیز چنین سخن می راند که: «هر خانه ای که می ساخت، انگار برای خودش می ساخت؛ یعنی اصلاً برایش یک عقیده بود، عقیده ای که با همه وجود به اش عمل می کرد...»(همان: 41) این عشق و اخلاص به گونه ای بود که گاه برای اطرافیان، قابل درک نبود و موجب تحیّر دیگران می شد.
از قول سیّد کاظم حسینی، همرزم، دوست و یارِ صمیمی شهید، روایتی بیان شده که در آن به این غبطه اشاره شده است. خلاصه ماجرا اینکه در جریان شورش های کردستان، قرار بر این می شود تا از میان رزمندگان سپاه مشهد، 25 نفر به قید قرعه، جهت مبارزه با آنها اعزام شوند...«یک دفعه، شنیدن صدای گریه ای مرا به خود آورد. زود برگشتم طرف عبدالحسین، صورتش خیس اشک بود! چشم هام گرد شد. پرسیدم: گریه برای چی؟ همان طور که آهسته گریه می کرد، می گفت: می ترسم اسم من درنیاد و از توفیق جنگیدن با ضد انقلاب محروم بشم. دست و پام را گم کردم. آن همه عشق و اخلاص آدم را گیج می کرد.» (همان: 55) شاهد دیگر، مربوط به زمانی می شود که شهید، فرمانده گردان بود. اما برای آزادی خرّمشهر، دل چیز دیگری می خواست... «آهنی (1) به این سادگی ها دست بردار نبود، خیلی پیله کرد به عبدالحسین، بی فایده. دست آخر گفت: حداقل بیا راهنماییمون کن حاج آقا. عبدالحسین گفت: من دوست دارم توی تاریخ زندگیم ثبت بشه که در آزادی خرّمشهر به عنوان یک رزمنده ساده، سهمی داشتم.»(همان: 211 و 210) در خاطره «ماشین لباسشویی»از قول سید کاظم حسینی نیز این خلوص را می توان مشاهده کرد که چگونه شهید با پرخاش، سیّدکاظم را مخاطب قرار می دهد که... «مگه من رفتم جنگ که ماشین لباس شویی بیاد خونه ام؟»(همان: 136) نمونه های دیگری نیز در باب خلوص و پاکیِ نیّت شهید برونسی در کتاب قابل ملاحظه است.

2-3. رضا

قال النّبی(ص): «مَن کَم یَرض بِاللهِ وَ بِقَضائِه شَغَلَ قَلبَهُ وَ تَعِبَ بَدَنُهُ: آنکه بدو و قضای او راضی نباشد دلش مشغول بود به اسباب نصیب خود و تنش رنجه بود به طلب آن.»(نهج الفصاحه، 1354: 595)
رضا از دیگر مبانی عرفان است که در حال و مقام بودنش، میان فرقه های عرفا بحث و جدل است؛ به زبان ساده، همان است که در آغازین لحظه های روز بر زبان همه بندگانش به صورت «الهی رضاً برضاک» جاری می شود. رضا یعنی اگر قضای الهی، سختی و شادی را برای بنده اش پیش آورد، به پیش دل بنده هر دو یکی باشد. شهید از جمله بندگان راضی به درگاه معبود بود. در ماجرای به دنیا آمدن فرزند اوّلشان فاطمه، با آن حالت خاص و غریب (توسّط قابله ای مأمور از درگاه آسمان) و دلبستگی شدیدشان نسبت به فاطمه کوچک و از دست دادن دلبندشان در همان ایّام نوزادی، «بچّه را خودش غسل داد و کفن پوشید و خودش دفن کرد. برای قبرش، مثل آدم های بزرگ، یک سنگ قبر درست کرد.»(عاکف، 1387: 31) شهید همیشه رضای خود را در گرو رضای پروردگار قرار می داد و اگر قبول زحمت یا درجه ای هم بود، آن را تکلیف شرعی می دانست که بی شک رضای خداوند، بسته به آن است. در یکی از عملیات هایی که قرار بود به عنوان خط شکن اعزام شوند و به خاطر موقعیّت خاص منطقه، امکان بازگشت به همراه نیروها بسیار کم بود، درمقابل دستور مافوق... «ساکت بودم. داشتم روی قضیه فکر می کردم. یکی شان ادامه داد: همان طور که گفتیم، احتمالش هست که حتّی یکی از شماه هم زنده برنگرده چون در واقع، شما آگاهانه می رین تو محاصره دشمن و از هر طرف، آتیش می ریزن رو سرتون؛ حالا مأموریت با این خصوصیّت را قبول می کنی یا نه؟ گفتم: بله، وقتی که وظیفه باشه قبول می کنم.»(همان: 72) در خاطره ای دیگر از قول برادر شهید، قرار شده بود به دستور مقامات بالا، فرماندهی گردان عبدالله را به شهید برونسی واگذار نمایند. شهید از قبول مسئولیت طفره می رود و با ناراحتی، اشاره به شهادت امام نهم(ع)، در سنّ اندک می کند و اینکه در مقابل، من چگونه با 42 سال سن، روی پذیرفتن پست و مقام بالاتری داشته باشم؟! شب، امام زمان(عج) را درخواب می بیند و به اذن ایشان، فردای آن روز قبول مسئولیت می کند. برادر شهید می گوید: یادم هست که آخر وصیت نامه اش نوشته بود: اگر مقامی هم قبول کردم، به خاطر این بود که گفتند واجب شرعی است وگرنه، فرماندهی برای من لطفی نداشت. (همان: 118) در پایان این بخش، فرازی از وصیّت نامه ایشان، مصداقی است بر آنچه ارائه شد: «من با چشم باز این راه را پیموده ام و ثابت قدم مانده ام؛ امیدوارم این قدم هایی که در راه خدا برداشته ام، خداوند آنها را قبول درگاه خویش قرار بدهد و ما را از آتش جهنّم نجات بدهد.»(همان: 262)

3-3. توکّل

قال الله تعالی: «مَن یَتوکّل عَلی الله فَهُو حَسبَه: هر کس به خدا توکّل کند، خدا برای تأمین سعادت او بس است» (قرآن، طلاق:3)
سهل بن عبدالله می گوید: «اوّل مقام اندر توکّل، آنست که پیش قدرت [خداوند] چنان باشی که مرده پیش مرده شوی؛ چنانک خواهد، می گرداند مرده را؛ هیچ ارادت و تدبیر و حرکت نباشد.»(قشیری، 1374: 247 و 246)
برخی توکّل را رها کردن همه چیز به حال خودش می دانند تا ناظم امور، آنها را سرجایشان قرار دهد اما اگر به واقع بخواهیم توکّل را به زبان عامه پسند بیان کنیم، با قراردادن جمله «از تو حرکت، از خدا برکت، در کنار آن، بهتر می توان توکّل را عینی ساخت. توکّل یعنی اگر تمام اسباب و علل هم نابود شد، تنها فکر و ذکر آدمی مسبّب الاسباب باشد و بس.» «و متوکّل حقیقی آن است که در نظر شهود او، جز وجود مسبّب الاسباب وجودی دیگر نگنجد و توکّل او به وجود و عدم اسباب، متغیّر نگردد.»(کاشانی، 1323: 397)
شهید برونسی پس از عزیمت از روستای زادگاه به مشهد، به دلیل مخالفت با تصمیمات طاغوت، مثل طرح اصلاحات ارضی، به دنبال یافتن کار در یک مغازه سبزی فروشی به عنوان شاگرد، مشغول به کار می شود که پس از مدّتی به دلیل رفت و آمد زنان بی حجاب به آنجا و کم فروشی و غش در کارِ صاحب مغازه، از آنجا بیرون می شود و در پاسخ به همسر... «آهی کشید و ادامه داد: از فردا دیگه نمی رم. گفتم: اگه نخوای بری اون جا، چه کار می کنی؟ گفت: ناراحت نباش خدا کریمه!»(عاکف، 1387: 26) به زبان آوردن کریم بودن پروردگار، در حال، نقدی بر دستان همسرش نمی شد اما دریچه های امید و روزنه های فردایی روشن را با توکّل بر خداوند حاصل می آورد.
توکّل شهید حتّی در روحیه همسر و فرزندان او تأثیر فراوان گذاشته بود؛ برای نمونه، همسر شهید خانه 40 متری کوچکشان در کوی طلّاب را با داشتن 5 فرزند، مناسب زندگی ندید و با مشاهده مشغله همسرش در آغازین روزهای جنگ، خود دست به کار شد و یک چهار راه بالاتر، خانه بزرگتری را گرفت. در حین اسباب کشی، شهید به مرخصی می آید که... «پرسید: کجا می رین؟ چهار راه جلویی را نشانش دادم. گفتم: اون جا یک خونه خریدم. خندید، گفت: حتماً بزرگتر از خونه قبلی هست؟ گفتم: آره. باز خندید گفت: از کجا می خواین پول بیارین؟ گفتم: هر کار باشه، برای پولش می کنیم، خدا کریمه!»(همان: 61)
اطمینان قلب و آرامش درونی شهید، به یقین با تکیه و توکّل حاصل می آید. در خاطره ای از قول سیّد حسن مرتضوی، وی اشاره به این موضوع می کند. صحبت از منطقه حسّاس و صعب العبور عملیات والفجر 3 است؛ فرماندهان یکی یکی پای نقشه می آمدند و در مورد این مشکلات و راه حل های احتمالی، سخن به میان می آوردند و در لابه لای کلام همه شان، سختی مسیر و کوهستانی بودن منطقه میانی خودنمایی می کرد... «... فرمانده لشکر شروع کرد به صحبت... از چهره و لحن صدایش معلوم بود که خیلی نگران است. جای نگرانی هم داشت؛ زمین عملیّات، پیچیدگی های خاصّ خودش را داشت... تو این مابین، عبدالحسین چهره اش آرامتر از بقیّه نشان می داد. حرف های فرماندهی تمام شد. از حال و هواش معلوم بود، هنوز هم نگران است... عبدالحسین رو کرد به او و لبخندی زد. آرام و با حوصله گفت: آقا مرتضی! گفت: جانم. عبدالحسین گفت: اجازه می دی یک موضوعی رو خدمتت بگم؟ فرمانده گفت: خواهش می کنم حاجی، بفرما.. خونسرد گفت: برای فردا شب، احتیاجی نیست که من با نقشه و قطب نما برم... به آسمان و به شب اشاره کرد و گفت: فقط یک «یا زهرا(س) و یک «یا الله» کار داره که ان شاء الله، منطقه رو از دشمن بگیریم... عبدالحسین حرفش را طوری با اطمینان گفت که اصلاً آرامش خاصّی به بچّه ها داد... شب عملیات، حاج عبدالحسین توانست زودتر از بقیّه و با کمترین تلفات، هدف را بگیرد، با وجود این که منطقه عملیاتی او، زمین پیچیده تری هم داشت.»(همان: 183 و 182)

4-3. مراقبت

قالَ الله تعالی: «و کانَ اللهِ عَلی کُلِّ شَیءٍ رَقیباً: و خداوند بر هرچیزی نگهبان است.»(قرآن کریم: احزاب: 52)
امام خمینی(ره) در مسیر تفهیم هرچه بهتر و آسان تر مفهوم مراقبت، عالم را محضر پروردگار می خوانند، انسان ها را از انجام معصیت در محضر الهی بر حذر می دارند و نهی می کنند.(صحیفه امام، 1379. ج14: 396)
اگر آدمی به آن مرحله از یقین برسد که همواره خداوند را ناظر اعمال خود ببیند، عالم از لوثِ گناه و پلیدی پاک خواهد گشت. ضیاء الدین سجادی در باب مراقبه آورده است: «مراقبه، دانش بنده بود به اطّلاع حق بر وی، استدامت این علم، مراقبت است؛ سالک باید یقین داشته باشد که حق همیشه او را می بیند...» (سجّادی، 1378: 32) انسان باید در هر حال، خدا را حاضر و ناظر کردار و رفتار خویش ببیند چرا که«هُو مَعَکُم اینَما کُنتم وَ اللهُ بِما تَعمَلونَ بَصیر.»(قرآن، حدید: 4)
شهید برونسی این مسئله را چندان به زبان نمی آورد اما در کردار و رفتارش، چیزی جز این اعتقاد نبود. بعد از عزیمت به مشهد و شاگرد سبزی فروشی شدن و مواجهه با کم فروشی های صاحب مغازه، در یک مغازه لبنیاتی شاگرد می شود که آنجا نیز با مشکلاتی شبیه غِش در کار از سوی صاحب مغازه روبه رو می شود و از آن جا هم بیرون می آید و درد دل شبانه با همسر خود... «گفت: کم فروشی می کنه، کارش غِش داره؛ جنس بد رو غاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالا می فروشه، تازه همینم سبک تر می کشه؛ از همه بدترش اینه که می خواد منم لگنه خودش باشم!» (عاکف، 1387: 26 و 27) این طرز تفکّر و شیوه زیستن، چیزی جز اعتقاد قلبی به مبحث مراقبه نیست. در بیان خاطره ای دیگر از قول همسر شهید، بر اثر بارش شدید باران، دیوار حیاط خانه شان فرو می ریزد و دیگر حایلی میان حیاط و بیرون منزل باقی نمی ماند. از طرفی دیگر، شهید به دلیل نیاز مبرم به ایشان در جبهه، مُصرّ به رفتن سریع به خطّ مقدم است که با مخالفت همسرش مواجه می شود. همسر شهید با ناراحتی... «گفتم: همین درسته که من توی این خونه بی در و پیکر باشم، اونم با چند تا بچّه کوچیک؟ باز هم سعی کرد آرامم کند؛ فایده ای نداشت... گفت: نگاه کن، من از همون اوّل بچّگی و از همون اوّل جوونی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.»(همان: 65)
شاهد دیگر در این زمینه، باز می گردد به جریان برگشتن شهید برونسی از مکّه مکرّمه، بدون در اطّلاع قراردادن خانواده تا مراسمی تدارک دیده نشود و همین مسئله، ناراحتی همسرش را به همراه دارد؛ اعتقادات درونی شهید در این باره قابل تدبّر است که با همسر خود در میان می گذارد... «گفت: خوب گوش بده، ببین چی می خوام بگم؛ من یک بسیجی ام، فرض کن که توی جبهه، چند نفری هم زیر دست من بودند [به نقل از همسر شهید: تا بعد از شهادتشان، نمی دانستم که چه مسئولیتی در جبهه دارند]، مثل همین شهید صداقت (از شهدای همسایه در محلّه طلّاب) و شهدای دیگه؛ خودت رو بگذار جای همسر اونا که یک کسی با شرایطی که گفتم، رفته مکّه و برگشته، حالا هم طاق بسته؛ شما از اون جا رد بشی، با خودت چی می گی؟ نمی گی شوهر ما رو کشتن، خودشون اومدن رفتن مکّه؟ همین رو نمی گی؟... گفت: اگه یک قطره اشک از چشم یک یتیم بریزه، می دونی فردای قیامت خدا با من چه کار می کنه زن؟!...»(همان: 127 و 126)

5-3. مجاهده برای نیل به اهداف والای درونی

قالَ الله تعالی: «وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدیَّنَهُم سُبُلَنا: و آن ها که در راه خدا جهاد کنند، قطعاً به راه های خودشان هدایتشان خواهیم کرد.»(قرآن، عنکبوت: 69)
«و بدان که اصل مجاهده، خو باز کردن نفس است از آنچه دوست دارد؛ یعنی خلاف کردن اندر همه روزگار...»(قشیری، 1374:148) تمامی آنهایی که درصدد تحصیل کمال گام برمی دارند، متّفق القولند که در نیل به کمال، همواره خواهش های نفس، مزاحم رسیدن به مقصود هستند لذا جز مخالفت، چاره ای نیست و در این راه، میراندن نفس و از بین بردن تمایلات نفس را لازم و بایسته برشمرده اند، البته این میراندن از طریق مجاهده و ریاضت-که البته نه به آن معنای سخت گیریهای جسمانی و روحی مرتاضان است-حاصل می آید و «برترین ریاضت و مشکل ترین تمرین و و ورزش برای نفس و تسخیر قوای نفسانی و ایجاد حکومت عقل در کشور وجود، همانا عمل به دستورات اسلام و توجّه به حلال و حرام آن و اطاعت مطلقه از خاتم انبیا(ص) و اهل بیت اطهارش می باشد.» (طاهری، 1381: 88)
شهید برونسی نیز در رسیدن به مطلوب و هدف والای درون خویش، دست از تلاش برنداشت و در راه رسیدن به این مهم، از کوچکترین فرصت ها کمال بهره مطلوب را می برد و از سخت گیری به ستون بدن و چهارچوب تن دریغ نمی کرد. شهید با رفتن به آبادی زادگاه، سه تا از نوجوان های روستا را جهت آموزش درس طلبگی با خود به مشهد می آورد و خود، هزینه تحصیل و معاششان را تأمین می کند و... «خودش هم شروع کرد به خواندن درس های حوزه، روزها کار و شب ها درس. همان وقت ها هم حسابی درگیر مبارزه با رژیم شده بود.» (عاکف، 1387: 28) حتّی برای کسب روزی حلال، گویی در راه خدا مجاهده می کند که در این باره حجّت الاسلام رضایی می گوید: «بهتر و محکم تر از همه، او کار می کرد. خستگی انگار سرش نمی شد. به طرز کارش آشنا بودم. می دانستم برای معاش زن و بچّه اش، مثل مجاهد در راه خدا عرق می ریزد و زحمت می کشد. توی گرم ترین روزهای تابستان هم بنّایی اش تعطیل نمی شد.»(همان: 40) این تلاش و مجاهدت بی دریغ شهید در صحنه های نبرد و در میدان جنگ نیز به طور ناخودآگاه، در روحیّه هم رزمان تأثیر مستقیم می گذاشت و آنها را نیز همپای شهید، به جهاد در راه خدا فرا می خواند. حمید خلخالی، (همرزم شهید)، در این باره می گوید: «در تمام این مدّت، چیزیکه روحیه بچه ها را بالا می برد و باعث می شد خم به ابرویشان نیاید، حضور خود عبدالحسین بود. جدیّتی که داشت، کم نظیر بود. در آخرین قسمت کار، خود او تمام مسیرها را دقیقاً چک کرد. فرمانده گردان ها و گروهان ها و دسته ها را از مسیر عبور داد... همه را نسبت به مسیر و عوارضش توجیه کرد...» و در ادامه می افزاید: «بعد از عملیات، پاکسازی سریع شروع شد. عبدالحسین در جزئی ترین کارها، همپای بچّه ها بود. به سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتّی در جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد...»(همان: 196 و 195) این روحیّه فداکارانه و این ایثار و از خودگذشتگی ها، ثمره وجودی سرتا پا عشق به میهن و اهل بیت پاک عصمت و طهارت است. سید کاظم حسینی در جای دیگر از این روحیّه، این گونه سخن می راند: در «جبهه همیشه مشکل ترین کارها، شکستن خطوط دشمن بود. او هم بین تمام کارها، همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و مکتب، با همه وجودش برای به انجام رساندن آن، مایه می گذاشت.»(همان: 201)

6-3. صبر در برابر مشکلات و سختی ها

قال الله تعالی: «استَعینوا بالصّبر و الصَّلوه انَّ اللهَ مع الصَّابرینَ: از صبر و نماز یاری جویید، زیرا خدا با صبر پیشگان است.»(قرآن، بقره: 153)
ملّا حسین کاشفی واعظ، در لبّ لباب مثنوی راجع به صبر چنین می نویسد: «و به صبر، نفس پاک شود از جمیع الوان ظلمات و کدورات آرزوها و تمنّاها، و از ترک تعلّقات، دل صافی گردد.»(سجادی، 1378: 26) صبر در واقع، تسلیم قضا و قدر الهی بودن است که عزّ الدین محمود کاشانی در این باب آورده است: «و صبر یکی از دو قاعده ایمانست، چنانک در خبرست: الایمانُ نِصفانِ نصفٌ صَبرٌ وَ نِصفٌ شُکرٌ چه هرچه پیش مؤمن آید از نعمت و بلا، داند که نتیجه قضا و قدر الهی و حاصل ارادت و اختیار حق است...»(کاشانی، 1323: 379)
از دیگر خصوصیات شهید برونسی، صبر و تحمّل زبانزدش در راه رسیدن به اعتقادات بود. سیّد کاظم حسینی در باب نگاه داشتن سرّ از سوی شهید، چنین می گوید: «توی سِر نگهداشتن، کارش یک بود؛ نمی خواست بگوید، نمی گفت. حتی ساواک حریفش نمی شد. یک بار گرفته بودنش، دندان هایش را یکی یکی شکسته بودند، هزار بلای دیگر سرش آورده بودند ولی یک کلمه هم نتوانسته بودند حرف بیرون بکشند.»(عاکف، 1387: 38)
همسر شهید هم از شکنجه های ساواک، سخن به میان آورده و حتّی بدتر از شکسته شدن دندان های شهید، می گوید: «شکنجه های بدتر از این هم کرده بودنش [که سعید عاکف سخن از شرم زبان در بیان و عجز قلم در نگارش آنها به میان می آورد] روحیّه اش ولی قوی تر شده بود و مصمّم تر از قبل، می خواست به مبارزه ادامه بدهد.»(همان: 50) علاوه بر اخلاص و پاکی نیّت، هنگام مبارزه با کفر و طاغوت، روحیّه صبورش در مقابل مصائب قابل ستایش بود تا جائی که همسر شهید اذعان می دارد که حتّی هنگام سکته کردن پدرش، شهید برونسی شرایط جبهه و جنگ را رها نکرد و در جریان کفن و دفن پدرش نبود و در مقابل، هدایت عملیات میمک را عهده دار بود. در یک مکالمه تلفنی... «گفتم: این چه حرفیه شما می زنی؟ گفت: ملاحظه جبهه و جنگ از هر چیز دیگه ای واجب تره. گفتم: پس اگه خدای نکرده اتفاقی افتاد، چه کار کنیم؟ آهسته و با اندوه گفت: ببرین دفنش کنین... [چند روز گذشت] عملیات میمک، تازه شروع شده بود. به هر زحمتی که بود، با چند تا واسطه پیدایش کردم و بالاخره تلفنی باهاش حرف زدم. گفتم: بابات به رحمت خدا رفت. آهسته از پشت تلفن گفت: انا لِله و انّا اِلیه راجِعون.»(همان: 149 و 148) سیّد کاظم حسینی، همرزم شهید، نیز در باب تحمّل شهید در مقابله با سختی ها، این خاطره را یادآور می شود: «در همان حیص و بیصِ تعقیب عراقی ها، برخوردیم به بیست، سی تا جنازه سوخته! از شهدای مظلوم خودمان بودند و از بچّه های تیپ بیست و یک... با دیدن آنها، حال عبدالحسین ازین رو به آن رو شد. نشست کنار جنازه ها و شروع کرد به خواندن فاتحه. از چشم هاش معلوم بود، می خواهد گریه کند ولی نکرد. می دانستم به ملاحظه روحیّه بچه هاست.»(همان: 207 و 206)

7-3. کشف و شهود به عنوان یکی از آثار کمال

قالَ الله تعالی: «وَ اَن لَوِ استَقاموا عَلَی الطَّریقهِ لَاَسقَیناهُم ماءً غَدَقاً: و اینکه اگر آنها در راه (ایمان) استقامت ورزند، به آب فراوان سیرابشان می کنیم.»(قرآن، جن: 16)
«در شب معراج، خداوند به رسول خود خطاب فرمود: کسانی که در این عالم برای جلب رضای من عمل کنند، خصلت هایی را به آنها خواهم داد. از جمله فرمود: سخن خودم و سخن ملائکه ام را به آنها می شنوانم و به اسراری که از بقیه بندگانم مخفی داشتم، آگاهشان می سازم.»(طاهری، 1381: 338) آیات و روایات فراوانی وجود دارد که اگر آدمی، راه تقوا پیشه کند، خداوند قدرت تشخیص به او عطا می فرماید. در باب مبانی عرفان، تمامی اصول بیان نشد و هر آنچه آمد با کاستی های فراوان، لبّ مطلب را ادا نکرد، اما هدف ارائه اصولی بود که آدمی با رعایت آنها می تواند به کمال برسد؛ کمالی که خود دارای آثار و نشانه ها و درجات متفاوتی است و یکی از آین آثار، رسیدن به مرحله عین الیقین است؛ یعنی پا از علم الیقین فراتر نهادن. [هر چند مرحله والای حق الیقین، بالاتر از همه مراتب است که مقال بحث در این باب نیست.] شهید برونسی با ساده زیستی توأم با خلوص نیت، رضا، توکّل، در همه حال خدا را ناظر اعمال خود دیدن، مجاهده فی سبیل الله و صبر در برابر آنچه پیش می آمد، این مهم را برای خویش مقدور می ساخت.
«آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود از ملایک ز اجتبا»
(مثنوی، ج2: بیت 1353)(2)
چند روز قبل از عملیّات بدر، بارها شهید برونسی به مناسبت های مختلف از شهادتش در عملیّات قریب الوقوع بدر خبر می دهد. گاهی آن قدر مطمئن حرف می زند که می گوید: اگر من در این عملیات شهید نشوم، در مسلمانی ام شک کنید! و از آن بالاتر این که به بعضی ها از تاریخ و از محل شهادتش نیز خبر می دهد که چند روز بعد، همان طور هم می شود.»(عاکف، 1387: 6)
با توجّه به مشغله های فکری امروزه و نبود اعتماد و اعتقاد بایسته میان آدم ها،هدف بر آن است تا زیاد در این مورد سخن به میان نیاید؛ لذا به نمونه هایی اندک، اشاره هایی کوتاه می شود. عنوان اثر مورد کندو کاو، یعنی خاک های نرم کوشک، در واقع عنوان یکی از خاطره های کتاب است که به طور مفصّل در صفحات 101 تا 116 کتاب و به نقل از همرزم شهید، سیّد کاظم حسینی، روایت شده است. به صورت خلاصه اینکه در یکی از عملیات ها که شهید به همراه تعداد زیادی نیروهای خط شکن به سمت دشمن در حرکت بود، باید از دشتی هموار و وسیع عبور می کردند. با منوّر دشمن موقعیت آن ها لو می رود و از مقابل و چپ و راست، زیر آتش بار دشمن بعثی قرار می گیرند. با گذشت مدّت زمانی، از هجمه آتش کم می شود. با به شهادت رسیدن تعدادی از نیروها، سید کاظم از حاجی برونسی می خواهد که برگردند اما حاجی در حالتی میان شک و تردید، سجده بر خاک می کند و به عالم بی خویشی فرو می رود. پس از مدّتی، سر از خاک برمی دارد و مصمّم، نیروها را با دادن گراهایی دقیق (25 قدم به سمت راست و سپس، 40 قدم به طرف جلو) به سمت دشمن روانه می سازد. همه متحیّر از این دستورات، مجاب به انجام وظیفه می شوند و با قرار گرفتن در محل منظور و افروختن آتش به سمت مقابل، ابتدا سنگرهای فرماندهی دشمن را از بین می برند و به تبع آن، دشمن نابود می شود. فردای آن روز در جریان پاکسازی منطقه، پس از وارسی دقیق منطقه از سوی سیّد کاظم، وی پی به این مسئله می برد که این 25 قدم به راست، درست ابتدای معبری بوده که عراقی ها برای خود ساخته بودند و 40 قدم به جلو، دقیقاً در تیررس سنگرهای فرماندهی دشمن. با اصرار زیاد و پافشاری های بسیار سیّد کاظم، شهید برونسی پرده از راز آن اعداد و آن سجده برمی دارد و قسم یاد می کند که تمام آن دستورات را حضرت فاطمه (س) به ایشان داده بودند.
شاهد دیگر، نقل قول از خود شهید است برای همسرشان که مربوط می شود به مجروح شدن قبل از یکی از عملیات ها و اعزامشان برای درمان به یزد. گویا تیری بین استخوان و گوشت و بازوی ایشان گیر کرده بود و دکتر اصرار به عمل داشت و در مقابل، شهید اصرار به رفتن... «قبل از اینکه فکر هر چیزی بیفتم، فکر اهل بیت (علیهم السلام) افتادم و فکر توسّل. حالِ یک پرنده را داشتم که توی قفس انداخته باشندش... توی حال گریه و زاری خوابم برد؛ دقیقاً نمی دانم شاید هم یک حالتی بین خواب و بیداری. به هر حال، توی همان حالت، جمال ملکوتی حضرت ابوالفضل(ع) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازویم. حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند. بعد فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده.»(همان: 165 و 164) شهید دیگر احساس درد در بازو نمی کرد و با اصرار و پس از بازگو کردن حقیقت ماجرا به دکتر، دوباره از دست شهید عکس گرفته شد و اثری از تیر نبود.
به نقل از همسر شهید: «یکبار خاطره ای برایم تعریف می کرد. می گفت: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم... گرم کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجّبه با چادری مشکی! داشت پا به پای ما، مهمّات می گذاشت داخل جعبه ها... اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچّه ها نگاه کردم؛ مشغول کارشان بودند. بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار آن خانم را نمی دیدند... موضوع عادی به نظر نمی رسید... تا رعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین. رویش به طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟ یک آن، یاد امام حسین(ع) افتادم و اشک توی چشم هام حلقه زد... بی اختیار شده بودم نمی دانستم چه بگویم. خانم همان طور که روشان آن طرف بود، فرمودند: هر کس که یاور ما باشد، البتّه ما هم یاری اش می کنیم.»(همان: 166)
این گونه خاطره ها را نمی شود آنقدر خلاصه کرد تا هم ناقص شود و هم اصل مطلب ادا شود و از سوی دیگر، جایی برای قضاوت نیز باقی نمی ماند؛ پس با اشاره به موضوع خاطرات در این زمینه و ذکر نشانی مطالب، به این فصل خاتمه داده می شود. در خاطره ای با عنوان «شاخک های کج شده»(صفحات 184 تا 187)، صحبت از میدان مینی پیش روی است که نه راه پیش گذاشته و نه روی پس. شهید برونسی با سجده بر خاک و توسّل به حضرت رقیّه (سلام الله علیها)، بعد از مدّتی بی خویشی، دستور به گذر از میدان مین می دهد و درعین ناباوری، حتّی یک مین هم عمل نمی کند و این حیرت زمانی دو چندان می شود که فردای عملیّات و در جریان پاکسازی، بر روی بعضی مین ها ردّ پوتین رزمندگان آشکار بود و حتّی شاخک های برخی مین ها کج شده بود؛ مین هایی که با کوچکترین اشاره ای منفجر می شدند.
همچنین سیّد کاظم حسینی خاطره ای تعریف می کند قبل از عملیات بدر، آخرین عملیات شهید برونسی، و در آن یادآور وصیّت هایی از شهید می شود که گویی به شهید برونسی الهام شده بود. این آخرین دیدار آنهاست و پس از وی، سید کاظم می ماند و حتی با خنده معنی داری گفته بود: «ان شاء الله که شما سال های زیادی زنده می مونی.» این خاطره در میان تعدادی از خاطرات دنباله داری است از سید کاظم حسینی که تحت عنوان «تک روها» بیان شده است و این قسمت از نقل خاطره ها، پرحجم ترین و مفصل ترین قسمت کتاب را از صفحه 200 تا صفحه 225 به خود اختصاص داده است.

پی نوشت ها :

1. فرمانده یکی از گردان های تیپ بیست و یکم امام رضا(ع) که قرار بود در عملیات آزادسازی خرّمشهر شرکت کنند و چند شب بعد، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
2. ارائه منبع داخل پرانتز، از سوی نگارندگان مقاله است.

منبع مقاله: دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط