نئومارکسیستها یا نومارکسیان

آنچه تاکنون به آن اشاره شد در چهارچوب باصطلاح اندیشه ی فلسفی جوامع غربی بود. چنانکه می دانیم، جهان بینی مارکس- انگلس، که اکنون مارکسیسم نامیده می شود، در طی نیم سده ی گذشته مهمترین، جنباننده ترین، و پر آوازه
دوشنبه، 6 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نئومارکسیستها یا نومارکسیان
نئومارکسیستها یا نومارکسیان

نویسنده: دکتر شرف الدین خراسانی




 

آنچه تاکنون به آن اشاره شد در چهارچوب باصطلاح اندیشه ی فلسفی جوامع غربی بود. چنانکه می دانیم، جهان بینی مارکس- انگلس، که اکنون مارکسیسم نامیده می شود، در طی نیم سده ی گذشته مهمترین، جنباننده ترین، و پر آوازه ترین رویکرد اندیشه ای و فلسفی به جهان هستی و جامعه و تاریخ انسانی بوده است. مارکسیسم بنا بر قصد نخستین بنیانگذاران آن، رویکرد بنیادی و انقلابی و تاریخ انسانی بوده است. مارکسیسم بنا بر قصد نخستین بنیانگذاران آن، رویکرد بنیادی و انقلابی نوینی به طبیعت و همچنین تاریخ و زندگی اجتماعی آدمی است.
مارکسیسم و جهان بینی آن، که در آغاز از گروهها و محافل معینی بویژه محافل روشنفکران پیرو جهان بینی تاریخی طبقه ی کارگر صنعتی - که در فاصله سده ی گذشته سازمانهایی با آن شکل گرفت - تجاوز نمی کرد، از دهه های نخست قرن حاضر، و بویژه پس از پیروزی انقلاب روسیه در سال 1917، اندک اندک در میان روشنفکران و اندیشه پردازان وابسته به بورژوازی نیز پیروانی می یافت. مارکسیسم در آغاز و پیش از هر چیز نمی خواست نظام فلسفی نوینی عرضه کند؛ و بنا بر هدف و قصد بنیانگذاران آن، تنها تحلیلی علمی و نظری گسترشهای نوین زندگی اقتصادی و اجتماعی انسانها، و بویژه گسترش نوین جامعه ی اروپایی، در شکل تولید سرمایه داری، و همچنین تنظیم جهان بینی تاریخی تازه، جهان بینی اجتماعی و انسانی، بر پایه ی تحلیل شرایط عینی زندگی مادی و اقتصادی انسانهای اروپایی، چونان وسیله و راهنما و سررشته هایی برای دگرگون کردن شرایط و پیوندهای اجتماعی به دنبال دگرگون کردن شرایط عینی تولید، بوده است. کوتاه بگوییم، ایجاد افزارها و انگیزه های نظری برای نو ساختن زندگی مادی و معنوی انسانها از راه کنش یا عمل (پراکسیس). با وجود این، مارکسیسم در جریان گسترش خود نمی توانست از مسائل فلسفی صرف نظر کند.
ما در نظام اندیشه ای مارکس انگیزه های فراوان برای رویکرد فلسفی به جهان هستی، تاریخ، و زندگی اجتماعی انسانها می یابیم؛ اما مارکس و انگلس خود قصد آن را نداشتند که نظام فلسفی نوینی بنیاد نهند. چنانکه می دانیم مغز و هسته ی بنیادی تفکر مارکسیستی در شکل فلسفی آن در دو پهنه آشکار می شود که ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی نام دارند. هر دو این زمینه ها می توانستند انگیزه ی پژوهش فلسفی نیز باشند. حتی بنیانگذاران مارکسیسم نیز از این نکته غفلت نداشتند که نظریات تازه ی ایشان می تواند و باید بنیاد رویکرد فلسفی نوینی قرار گیرد، هر چند، چنانکه اشاره کردیم، نمی خواستند یک نظام نظری فلسفی محض بر نظامهای فلسفی گذشته بیافزایند.
گفته می شود که مارکسیسم فلسفه نیست. اما این نه به آن معناست که مارکسیسم نتواند یا نباید انگیزه ی پژوهش فلسفی بشود. بدین سان، در طی چهار دهه ی گذشته، و بویژه چنانکه اشاره کردیم، پس از پدید آمدن روسیه ی شوروی و اعلام جهان بینی مارکسیستی چونان تنها جهان بینی مسلط بر آن جامعه، مارکسیسم در اروپای غربی اندک اندک اهمیت فلسفی نیز می یافت. خود گسترش مارکسیسم در روسیه در روسیه آن گونه که باید نشان دهنده ی جنبش، گسترش، و زندگی نوین نبود، هر چند در زمینه های معین کوششهایی انجام می گرفت که مسائل گوناگون طبیعت و همچنین هستی انسانی را از دیدگاه مارکسیستی تحلیل کنند. و ما به این مسئله باز خواهیم گشت. اما در اروپای غربی وضع دگرگونه بود. پس از جنگ جهانی نخست، مارکسیسم در میان برخی محافل روشنفکر اروپایی هوادارانی می یافت که در میان ایشان کسانی یافت می شد که کوشش می کردند بیشتر به جنبه های فلسفی تفکر مارکس روی آورند و مسائل فلسفی را از آن دیدگاه بار دیگر طرح و برای آنها پاسخهایی جست و جو کنند. در میان این روشنفکران، بعضی در شمار ارتودوکسها،یعنی مارکسیستهای درست باور، بودند که می کوشیدند اندیشه های آغازین و بنیادی مارکس را همان گونه که بنیانگذار آنها عرضه کرده بود بپذیرند، دنبال کنند، و گسترش دهند. بعضی دیگر کوشش می کردند که با نگهداشت اندیشه های بنیادی مارکس، گسترشهای نوین زندگی اقتصادی و اجتماعی جهان غرب را، یعنی گسترش نوین سرمایه داری را، در مرحله ی واپسین آن بار دیگر تحلیل کنند، و به نتیجه گیریهایی برسند که بتواند پاسخگوی نیازمندیهای نظیر و عملی گروههای پیشرو باشد. بدین سان، اصطلاح «مارکسیسم نو» پدید آمد. این نومارکسیان تقریباً بی استثنا در جوامع غربی پدید آمدند. اما در عین حال، خود این مارکسیان با یکدیگر فرق دارند. بین آنها کسانی هستند که همچنان به اندیشه های بنیادی مارکس وفادار مانده اند، و تنها کوشش می کنند که آنها را، هماهنگ با گسترشهای نوین زندگی مادی و معنوی انسانها، فراتر و پیشتر برانند؛ و کسانی هستند که اصطلاحاً نومارکسیان نامیده می شوند- چه در نظریات ایشان برخی اندیشه های مارکسیستی یافت می شود و به همین دلیل نیز ایشان را «نئومارکسیست» می نامند- و کوششان از آغاز تاکنون نه نگهداشت و پیشبرد نظریات بنیادی مارکس و فراتر اندیشیدن از اندیشه های بنیانگذاران مارکسیسم، بلکه در واپسین مرحله ویران کردن مارکسیسم و بازگرداندن آن به الگوها و نمونه های پیش از تفکر مارکسیستی است. این گروه دوم را نمی توان در شمار مارکسیستها آورد، زیرا این نامی است که محافل بورژوایی جهان غرب، به دلیل بیش و کم انحرافهایی که این افراد از تفکر فلسفی و اجتماعی به رسمیت شناخته شده ی بورژوایی دارند، به ایشان داده اند.
نمایندگان گرایشهای نومارکسیستی در طی سه دهه ی گذشته در اروپا و امریکا بسیار بوده اند. اما از آنجا که سخن ما در اینجا باید ضرورتاً به مسائل ناب فلسفی محدود شود، در گفتارهای آینده بیش از هر چیز به اندیشمندانی خواهیم پرداخت که کم و بیش در چهارچوب تفکر مارکسیستی اندیشه ها و نیز رویکردهای نوینی، هماهنگ با دگرگونیها و گسترشهای زندگی اجتماعی و سیاسی و همچنین دستاوردهای نوین انقلاب دانشهای طبیعی و تکنولوژی، به میان آورده اند. از سوی دیگر، در زیر نفوذ اما در کنار تفکر فلسفی مارکسیستی، از پیش از جنگ جهانی دوم در اروپا، بویژه در آلمان، گرایش تازه ای پدید آمد که پس از جنگ جهانی دوم در آلمان، به علت رویدادهای تازه ای در زندگی اجتماعی، زیر سلطه ی تولید سرمایه داری در بعضی محافل روشنفکران هوادارانی یافت. برجسته ترین این گونه گرایشهای فلسفی تازه را، بویژه در پهنه ی پژوهشهای فلسفی درباره ی زندگی اجتماعی و بیش از هر چیز درباره ی ساختمان پدیده های فرهنگی و معنوی جهان غرب، باید نزد اندیشمندان باصطلاح حوزه یا «مکتب فرانکفورت»(1) (که پیش از جنگ جهانی دوم در آلمان پدید آمد و در طی سالهای جنگ به فعالیت خود در آمریکا ادامه داد و پس از جنگ بار دیگر به آلمان غربی بازگشت) جست و جو کنیم. اهمیت اندیشه های نمایندگان و وابستگان مکتب فرانکفورت بویژه در نفوذی است که ایشان در محافل وسیعی از روشنفکران و دانشگاهیان اروپایی و آمریکایی یافته بودند

پی نوشت ها :

1- Frankfurter Schule

منبع :بوخنسکی، اینو- سن تیوسن، (1379)، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی، تهران: نشر علمی فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.