مکتب فرانکفورت

مکتب فرانکفورت از گرایشهایی است که از سالهای پیش از جنگ جهانی دوم، و بویژه پس از آن، در آلمان، و همچنین به شکل تغییر یافته تری در آمریکا، توجه برخی از محافل روشنفکری را برانگیخت. اهمیت اندیشه های نمایندگان و
دوشنبه، 6 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مکتب فرانکفورت
 مکتب فرانکفورت

نویسنده: دکتر شرف الدین خراسانی




 

مکتب فرانکفورت از گرایشهایی است که از سالهای پیش از جنگ جهانی دوم، و بویژه پس از آن، در آلمان، و همچنین به شکل تغییر یافته تری در آمریکا، توجه برخی از محافل روشنفکری را برانگیخت. اهمیت اندیشه های نمایندگان و وابستگان مکتب فرانکفورت، چنانکه اشاره کردیم، در نقشی و تأثیری است که موقتاً در طی سالهای شصت قرن حاضر در آلمان و آمریکا در میان دانشجویان داشت. آنچه نمایندگان این مکتب را به یکدیگر پیوند می دهد به تعبیر برجسته ترین بنیانگذار این مکتب اصطلاحاً تئوری یا «نظریه ی انتقادی»(1) نامیده می شود. مهمترین نمایندگان این مکتب، که در عین حال می توان ایشان را بنیانگذاران آن دانست، ماکس هورکهایمر(2) و تئودور و. آدورنو(3)، و هم اکنون اندیشمند جوانتری به نام یورگن هابرماس (4)، و سرانجام هربرت مارکوزه اند.
نظریات و اندیشه هایی که در مکتب فرانکفورت پدید آمدند و شکل گرفتند و گسترش یافتند. زاییده ی شرایط ویژه ی اجتماعی و فرهنگی آلمان در نخستین دهه های قرن حاضر، و بویژه پس از جنگ جهانی نخست، است. در اینجا لازم است، پیش از آنکه به خود نظریات مکتب بپردازیم، همبستگی تاریخی و شرایط ویژه ی اجتماعی آلمان را در نیمه ی نخست قرن کنونی از نظر بگذرانیم. البته گسترش ویژه ی زندگی اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی آلمان را در نیمه ی نخست قرن کنونی نباید و نمی توانیم از همبستگی جهانی، یعنی گسترش کلی جوامع بورژوایی غربی و تبلور عینی و مادی آن، و به عبارت دیگر، دگرگونیها و دیگر شکلهایی که در نظام تولید سرمایه داری در این فاصله ی زمانی روی دادند، جدا کنیم. آلمان پس از جنگ جهانی نخست و شکست امپراطوری دوم، دارای جمهوری شد، که آن را در تاریخ آلمان «جمهوری وایمار»(5) می نامند. در فاصله ی سالهای 1819 و 1920، جمهوری وایمار صحنه ی دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی مهمی بود. در این فاصله، انقلاب معروف سالهای 1918- 1919 روی داد، که پیش از هر چیز به وسیله ی عناصر چپ آلمان انجام گرفته بود؛ و در درگیری با نیروهای مسلط بر سیاست و جامعه ی آلمان سرکوب شد. نباید فراموش کنیم که این انقلاب در میان روشنفکران آلمانی واکنشی ژرف و پایدار پدید آورد. جمهوری وایمار هر چند از لحاظ قانون اساسی و تشکیلات سیاسی همانند جمهوریهای کشورهای دیگر بود. خصلت ویژه ی تاریخی و سیاسی جامعه ی آلمان را همچنان نگه داشته بود. روشنفکران آلمانی همگام با توده های وسیعی از مردم و خلق آلمان در این دوره، یعنی از 1918 تا پایان 1920، برای دگرگون کردن وضع سیاسی و اجتماعی کشورشان آرزوهای فراوان در سر می پروراندند. اما رویدادهای عینی، بویژه جریان واقعی سیاسی و اجتماعی جمهوری وایمار، ایشان را نومید ساخت. این رویدادها بسیاری از روشنفکران را به کناره گیری از جامعه ناگزیر کرد؛ و در بسیاری دیگر این اندیشه را برانگیخت که واقعیت ویژه ی آلمان را باید به گونه ای دیگر تفسیر کرد و در جست و جوی برونشد یا راه نجاتی برآمد. در میان روشنفکرانی که اهل ایدئولوژی و به گرایشهایی که دارای سایه روشنهای سیاسی، فلسفی، و اجتماعی گوناگون بود وابسته بودند، کسانی یافت می شدند که شیوه ی تفکر مارکسیتی برایشان واپسین گریزگاه ایدئولوژیک به شمار می رفت. در کنار ایشان کسانی بودند که اندکی از مارکسیسم چشیده بودند، و می خواستند آن را با عناصر اندیشه ای دیگر، که از سرچشمه های جهان بینی بورژوایی برخاسته بود، درهم بیامیزند.
زمان پیش می رفت و رویدادهای ویژه ی سیاسی و اجتماعی آلمان انبوه تر می شد. هر یک از این رویدادها واکنشهای گوناگونی در میان گروههای گوناگون روشنفکران آلمانی پدید می آورد. جمهوری، بر خلاف آرزوهایی که گروههای فراوانی از خلق آلمان در سر می پرورداندند، موفق نشد که این آرمانها و امیدها را به واقعیت نزدیک کند؛ بلکه برعکس، در مسیر افتاد که درست برخلاف همه ی امیدها و انتظارها بود. بورژوازی آلمان به کمک ارتجاع لشکری آن کشور، که از ناتوانی و سستی و پیگیر نبودن عناصر آزادیگرای آن جامعه بهره برداری می کرد، فرصت را غنیمت شمرد که با پیشرفت زمان و انبوه شدن رویدادهای سیاسی و اجتماعی، و همچنین در برخورد با بحرانهای ژرف اقتصادی جهان، مواضع خود را استوارتر کند. سبب این امر را عمدتاً باید در بحرانهای اقتصادی ناشی از شکست آلمان در جنگ جهانی نخست و همچنین آن بحران اقتصادی ژرف جهانی جست که از سالهای 1929 به بعد تقریباً در همه ی کشورهای سرمایه داری غرب پدید آمده بود؛ و سرانجام، هراس زاییده ی شکستهای عناصر چپ در پهنه ی فعالیت سیاسی و اجتماعی که توده های مردم آلمان را، با توجه به تقاضاها و خواستهای تنگ نظرانه شان، به سوی قدرت و راه نجات در سایه ی قدرتی خودکامه می کشانید.
چنانکه گفتیم، سرمایه داری آلمان کوشش داشت که از همه ی این بحرانها، نابسامانیها، و ناآرامیها، به سود خود بهره برداری کند. فراموش نمی کنیم که آلمان در این دوران کشوری صنعتی شده بود، و در پهنه ی رقابت بین المللی کوشش داشت که شکست سالهای 1914- 1918 را از لحاظ اقتصادی و سیاسی جبران کند. بدین سان، آلمان اندک اندک می کوشید که بار دیگر موضوع امپریالیستی خود را در میان کشورهای سرمایه داری بازیابد و حتی استوارتر سازد. در این سالها است که ارتجاعی ترین عناصر اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آلمان نمایشنامه ای را به صحنه آوردند که بازیگران اصلی آن آدولف هیتلر و همدستان او بودند. جمهوری وایمار نشان داده بود که دیگر توانایی آن را ندارد که جامعه ی آلمان را از لحاظ سیاسی و اجتماعی رهبری کند. عناصر ارتجاعی آلمان و سخنگویان رسمی و نیمه رسمی آنان کوشیدند که توده های خلق آلمان را مردمفریبانه مجاب کنند که جمهوری و نظام اجتماعی و سیاسی دموکراتیک - و استناد آنان به شکل کمرنگ و بی رمق جمهوری وایمار بود - نمی تواند برای آنان خرسندی، خوشبختی، ایمنی، و رفاه به بار آورد. بنابراین، از پایان سالهای 20 قرن حاضر به بعد تا آغاز سالهای 30، گروه اوباشان هیتلری و اندیشه پردازان و سخنگویان رسمی و نیمه رسمی آنان - و همواره نیز با پشتیبانی پیگیر مالی و معنوی نمایندگان برجسته ی بورژوازی سرمایه دار آلمان - موفق شدند که زمینه را برای به دست گرفتن قدرت فراهم کنند. ایدئولوژی سست و بی بنیاد، غیر عقلانی و غیر انسانی ناسیونال سوسیالیسم (نازی)، که به وسیله ی هیتلر و هواداران او تبلیغ می شد، سرانجام توانست در سال 1933، با استفاده از بحرانها و نابسامانیها و پیش از هر چیز ناتوانی و بحران درونی محافل مترقی سیاسی و اجتماعی آلمان، قدرت را به دست گیرد.
ارتجاع آلمانی برای دومین بار در دورانهای جدید ( بار نخست تشکیل امپراطوری دوم آلمان به دست بیسمارک در سال 1872 بود) توانست پیروز شود. در این میان، موضعگیری روشنفکران آلمان در برابر این رویدادها گوناگون بود. این موضعگیریها با زمینه ی خانوادگی و وابستگیهای طبقاتی آنان پیوند مستقیم داشت. گروههای فراوانی از ایشان واقعیت جدید را پذیرفتند و با تبهکاران هیتلری همگام شدند. گروههای دیگر ترجیح دادند که کناره بگیرند. گروههایی اندکشمار نیز تصمیم گرفتند که با دژخیمان هیتلری پیکار نظری و عملی آغاز کنند و آن را ادامه دهند. کسانی ناگزیر شدند که از آلمان مهاجرت کنند. در میان این گونه کسان، غیر از مارکسیستهای اصیل و پیگیر و وابستگان به حزب کمونیست و نیز حزب سوسیال دموکرات آلمان، روشنفکرانی یافت می شدندکه وابستگیهای ویژه ی نژادی و همچنین دینی داشتند، از جمله یهودیان. در این میان، هورکهایمر و آدورنو نیز در شمار روشنفکران یهودی بودند.

پی نوشت ها :

1-Die kritische Theorie
2- Max Horkheimer
3-Theodor W. Adorno
4-Jurgen Habermas
5- Weimar

منبع :بوخنسکی، اینو- سن تیوسن، (1379)، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی، تهران: نشر علمی فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.