آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن

لودویگ ویتگنشتاین در تاریخ فلسفه ی معاصر نقطه ی تحولی به شمار می رود. اهمیت وی بیشتر در این است که نظریات و اندیشه های او از یک سو در شکل بخشیدن به روش پوزیتیویسم منطقی(در حلقه ی وین و فراتر از آن ) تأثیر
دوشنبه، 6 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن
 آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن

نویسنده: دکتر شرف الدین خراسانی




 

لودویگ ویتگنشتاین در تاریخ فلسفه ی معاصر نقطه ی تحولی به شمار می رود. اهمیت وی بیشتر در این است که نظریات و اندیشه های او از یک سو در شکل بخشیدن به روش پوزیتیویسم منطقی(در حلقه ی وین و فراتر از آن ) تأثیر تعیین کننده داشته است؛ و از سوی دیگر، «فلسفه ی تحلیلی» (1)، یا «فلسفه ی زبان» آن گونه که از دهه ی سوم قرن کنونی به بعد در انگلستان، و بویژه در آکسفورد، پدید آمده است در نظریات اساسی و انگیزه ی اصولی خود مدیون تفکر ویتگنشتاین است. نظریات فلسفی ویتگنشتاین و روشی که او در زمینه ی پژوهشهای فلسفی به میان آورده بود مظهر مشخص بحران تفکر فلسفی را در جهان غرب، در نیمه ی نخست قرن ما، نشان می دهد. ویتگنشتاین که می خواست ویرانگر فلسفه ی سنتی آن گونه که وی از متافیزیک در نظر داشت باشد، بی آنکه خودش بخواهد، بنیانگذار متافیزیک نوینی شد که در آن همه ی کمبودها، بحرانها، تزلزلها و تضادهای اندیشه ای و نیز انسانی دوران ما، منعکس گردیده است.
ویتگنشتاین چگونه به فلسفه روی آورد؟ وی در 1889، در خانواده ای وابسته به طبقه ی متوسط مرفه جامعه ی اطریشی به دنیا آمد، و هشتمین فرزند آن خانواده بود. جد پدری او یهودی بود ولی به آیین پروتستان گرویده بود. مادرش کاتولیک دینداری بود؛ و خود ویتگنشتاین نیز در کلیسای کاتولیک غسل تعمید یافت. وی آموزش خود را ابتدا در مکانیک و مهندسی و ساختن ماشینها ادامه داد، و سپس به ریاضیات روی آورد؛ و در این زمینه استعدادی فراوان نشان داد. در سال 1908 به انگلستان رفت؛ و پس از آشنا شدن با کتاب بنیادی برتراند راسل به عنوان اصول ریاضیات، دلبستگی وی به این رشته افزون شد. در فاصله ی سالهای 1912 و 1913، چونان شاگرد راسل همه ی نیروی خود را وقف مطالعه ی منطق و مسائل منطقی کرد. در همین سالها بود که نخستین عناصر تفکر فلسفی او شکل می گرفت. در همین فاصله به آموزشهای فلسفی خود نیز ادامه می داد. در دوران جنگ جهانی نخست، به ارتش پیوست و در جنوب تیرول در واحد توپخانه انجام وظیفه کرد. در سال 1917 اسیر و زندانی شد؛ و تا پایان جنگ در زندان گذرانید. در فاصله ی این سالها، نخستین کتاب مهم خود، رساله ی منطقی - فلسفی، را آماده می کرد. پس از آزاد شدن از زندان، آرزو داشت که کتاب خود را به چاپ رساند. برتراند راسل نیز به این کتاب علاقه نشان داد و بر آن پیشگفتاری نوشت. اما ویتگنشتاین این پیشگفتار را نپسندید و در آن گونه ای بدفهمی یافت؛ و با چاپ آن توسط راسل و انتشار پیشگفتار او موافقت نکرد.
متن آلمانی کتاب ویتگنشتاین نخست در سال 1921، در مجله ای زیر عنوان سالنامه های فلسفه ی طبیعت(2) منتشر شد؛ و در سال بعد، یعنی در 1922، به همراه ترجمه ی انگلیسی مقابل هر صفحه در لندن زیر عنوان Tractatus logico - philosophicus، انتشار یافت. از سال 1920 به بعد، ویتگنشتاین در اطریش آموزگار دبستان شد، و به این کار دلبستگی ویژه ای نشان داد. در سال 1929 به تشویق دوستانش بار دیگر به دانشگاه کمبریج بازگشت؛ و این بار تصمیم گرفت که منحصراً و با شوق بیشتر به پژوشهای فلسفی بپردازد. در همین سال بود که دانشگاه کمبریج به او عنوان دکتری بخشید. از سال 1930، ویتگنشتاین در دانشگاه کمبریج، به سمت دانشیار منصوب شد. پس از اینکه در سال 1936 مدتی کوتاه در نروژ به سر برد، در 1937 به کمبریج بازگشت و در سال 1939، به جای مور استاد کرسی فلسفه در آن دانشگاه شد. در فاصله ی این سالها به تهیه ی مواد و نوشتن دومین کتاب مهم خود، پژوهشهای فلسفی (3) پرداخت. در طی سالهای جنگ جهانی دوم، ویتگنشتاین در لندن و جاهای دیگر انگلستان به شغلهای گوناگون روی آورد. پس از پایان جنگ از سال 1944 به بعد، یک سلسله سخنرانی در دانشگاه ایراد کرد، ولی در سال 1947 از کار دانشگاه کناره گرفت. ویتگنشتاین دچار بیماریی شده بود که نخست شناخته نشد و سپس سرطان تشخیص داده شد. وی از سال 1951 در شهر کمبریج، در حال بیماری، در خانه ی پزشک خودش به سر برد. سرانجام در 29 آوریل سال 1951 درگذشت.
در میان نوشته های ویتگنشتاین در دوران زندگی او فقط همان رساله ی منطقی - فلسفی نشر شد؛ و تنها نوشته ای نیز که خودش پس از آن در دوران زندگیش برای چاپ آماده کرده بود پژوهشهای فلسفی بود. این کتاب نخست در سال 1953 به همراه ترجمه ی انگلیس مقابل هر صفحه منتشر شد. شاگردان و پیروان ویتگنشتاین از میان انبوه یادداشتها و نوشته های بازمانده ی او گروهی را گرد آوردند و منتشر کردند. از اینها باید از آنچه زیر عنوان کتابچه های آبی و قهوه ای(4) که در سال 1958 منتشر شد، و کتابچه های یادداشت (5) که در سال 1961 انتشار یافت، و سرانجام ملاحظات فلسفی (6) که در سال 1964 در شهر فرانکفورت آلمان منتشر شد، و همچنین دسته ای از یادداشتهای پراکنده ی وی که در سال 1967، در آکسفورد زیر عنوان ورقه ها(7) انتشار یافت، نام ببریم.

نگاهی به اندیشه های بنیادی: مرحله ی نخست

چنانکه مشهور است، تفکر فلسفی ویتگنشتاین و گسترش آن را اکنون به دو مرحله تقسیم می کنند: نخست مرحله ای که در قالب رساله ی منطقی - فلسفی متبلور می شود؛ و دوم مرحله ای که در کتاب پژوهشهای فلسفی شکل نهایی به خود می گیرد. ما در اینجا نخست نگاهی کلی به تفکر وی آن گونه که در نخستین نوشته ی او گنجانده شده است می اندازیم؛ و سپس به مرحله ی دوم فلسفه ی او می پردازیم.
رساله ی منطقی - فلسفی نوشته ی ویژه ای است. این نوشته ی بسیار کوتاه که در اصل هشتاد و چند صفحه را در برمی گیرد، مشتمل است بر جمله یا نکته های کوتاهی که مطابق با نظام اعداد اعشاری ترتیب یافت؛ و هفت «تز» یا نظریه ی بنیادی را در بر دارد که هر یک از آنها زیر چند عدد ترتیبی دیگر توضیح داده می شود. تزهای بنیادی این نوشته به ترتیب از این قرارند:
1- جهان همه ی آن چیزی است که وضع واقع است.
Die Welt ist alles, was der Fall ist.
2- آنچه وضع واقع است (امر واقع) وجود وضعیت اشیاست.
(Was der Fall ist (die Tatsachen) ist das Bestehen von Sachverhalten).
3- تصویر منطقی امور واقع اندیشه است.
(Das logische Bild der Tatsachen ist der Gedanke)
4- اندیشه همان جمله ی معنادار است.
(Der Gedank ist der sinnvolle Satz.)
5- جمله فونکسیون (یا تابع) حقیقت جمله های ابتدایی است.
(Der Satz ist die Wahrheitsfunktion der Elementasatze.)
6- صورت کلی فونکسیون حقیقت این است:
آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن
7- درباره ی چیزی که نمی توان از آن سخن گفت باید سکوت کرد.
(Wovon man nicht sprechen kann, daruber muss man schweigen.)
هدف ویتگنشتاین چیست؟ چنانکه اشاره کردیم، ویتگنشتاین می کوشید که فلسفه ی سنتی را که خود متافیزیک می نامید ویران کند. اما چگونه؟ برداشت ویتگنشتاین از فلسفه در آغاز چه بوده است؟ پاسخ به این پرسش را در تکه ای از نوشته ی او می یابیم که می گوید: « همه ی فلسفه انتقاد زبان است.» (8) این هدف اساسی در دیباچه ی ویتگنشتاین بر کتابش به این صورت توضیح می شود:
این کتاب به مسائل فلسفی می پردازد؛ و نشان می دهد- چنانکه من عقیده دارم - طرح پرسش چنین مسائلی بر پایه ی بدفهمی منطق زبان قرار دارد. ممکن بود همه ی محتوای این کتاب را به گونه ای در این کلمات گنجاند: آنچه بر روی هم یا مشخصاً می تواند به گفت درآید می توان آن را به روشنی بازگفت؛ و درباره ی چیزی که نمی توان از آن سخن گفت باید از آن خاموش بود.
پس، ویتگنشتاین کوشش دارد که با بنیاد نهادن روشی نوین در انتقاد از زبان و ساختمان و محتوای آن، از مطرح شدن مسائل سنتی فلسفی جلوگیری کند. به عقیده ی او، مسائل متافیزیک نتیجه ی بدفهمی ما از زبان و کاربرد نادرست جمله های زبان درباره ی مفاهیم و چیزهایی است که بیرون از مرزهای آن جا دارند. به دیگر سخن، منطق زبان فقط می تواند از چیزهایی معین و درباره ی مفاهیمی معین سخن بگوید، و مسائل متافیزیک بیرون از این مرزها است. و بدین سان به پهنه ی چیزهای ناگفتنی یا بر زبان نیامدنی تعلق دارد. بر این پایه، مرزهای زبان ما همان مرزهای جهان ما هستند. یا به تعبیری دیگر، جهان تنها تا آن اندازه و جایی وجود دارد که می تواند در قالب زبان گنجانده شود: «مرزهای زبان من یعنی مرزهای جهان من.»
ویتگنشتاین در جست و جوی بنیادهای زبان است. بنیاد زبان گفتاری برای وی چیزی نیست جز«جمله»(9). چنانکه خودش در کتابچه ی یادداشتها می نویسد:
وظیفه ی ما چیزی نیست جز توضیح ماهیت جمله ها.
از سوی دیگر، ویتگنشتاین، به دنبال برتراند راسل و بر پایه ی اتمیسم منطقی او، جهان را نه کلیتی از چیزها یا اشیا، بلکه کلیتی از «امور واقع»(10) می داند. در این باره می نویسد: « جهان در امور واقع پاره پاره می شود.» به عقیده ی ویتگنشتاین در آن مرحله، جهانی که بدین گونه از بر هم نهاده ی امور واقع ساخته شده است در آن هر یک از این امور واقع جدا از یکدیگر، در خود و مستقل، یافت می شود، و میان آنها صرفاً پیوندهای منطقی وجود دارد. زبان این امور واقع را در خود منعکس می کند. در اینجاست که پرسش اساسی ویتگنشتاین به میان می آید که چگونه و از چه راه بر هم نهاده ای از واژه ها یا ترکیبی از آنها می تواند امر واقع را در جهان نشان دهد؟ به دیگر سخن، چگونه ترکیب واژه ها می تواند بیان کند یا نشان دهد که امری واقع چنین یا چنان است. ویتگنشتاین در این زمینه از «تصویر» سخن می گوید که نظریه ی مشهوری است. وی می گوید هر جمله در حقیقت یک «تصویر»(11) است - تصویری از یک امر واقع:
جمله تصویر واقعیت است. جمله الگو یا مدل واقعیت است آن گونه که به واقعیت می اندیشیم.
این به آن معناست که شکلهای گوناگون جمله، می توانند شکلهای گوناگون واقعیت را، یا دقیقتر بگوییم، شکلهای گوناگون امور واقع را، نشان دهند:
در جمله، به همان سان وضعیت اشیا بر هم نهاده می شود.
واقعیت که همان مجموعه ی بر هم نهاده ی امور واقع مستقل و جدا از یکدیگر است خود را در عناصر منفرد زبان، یعنی در واژه های یک جمله و ترکیبهای آنها، منعکس می سازد. جمله نیز تصویر یا عکس است: تصویری برهم نهاده از بسیاری عناصر که به شکلهای گوناگون می توانند با یکدیگر پیوند بیابند.
چون چنین است، می توانیم از این نکته که عناصر یک تصویر به چه نحو با یکدیگر پیوند دارند، پی ببریم که اشیا نیز با یکدیگر چگونه پیوند دارند.
بدین سان، ویتگنشتاین از پیش خود و به نحوی پیشین خصلت ساختمان مشخص جمله های زبان را مطلق می سازد؛ و آن را درباره ساختمان جهان نیز به کار می برد. و از این راه نیز به واقعیت جهان خصلت منطقی می دهد. ما بدان علت می توانیم واقعیت را ادراک کنیم که دارای زبانیم؛ و زبان ترکیبی است از جمله هایی که هر یک از آنها نیز از عناصر نخستین دیگری بر هم نهاده شده است.
هر جمله یک تصویر است. بنابراین، هر تصویری می تواند واقعیت را، که صورت یا شکل آن است، در خود منعکس کند. اکنون باید پرسید عنصر مشترک میان تصویر یا جمله و امر واقع چیست؟ به عقیده ویتگنشتاین، تصویر را نمی توان بیرون از شکل نمایش آن دانست. وی در اینجا عنصر مشترک میان تصویر و واقعیت را جست و جو می کند و می گوید:
آنچه یک تصویر، به هر صورتی که باشد، با واقعیت است، تا بتواند آن را اصلاً - چه درست چه نادرست – در خود منعکس کند همان صورت منطقی (12) است؛ یعنی صورت واقعیت... پس آنچه میان جمله، یعنی تصویر، و واقعیت منعکس شده در آن مشترک است همان صورت منطقی است. و اگر صورت انعکاسی صورتی منطقی است، بنابراین، تصویر نیز به معنای تصویر منطقی است.
ویتگنشتاین از این مقدمات چنین نتیجه می گیرد:
تصویر منطقی می تواند جهان را در خود منعکس کند.
به عقیده ی او، این صورت منطقی مشترک میان تصویر و آنچه در آن منعکس شده است خود نمی تواند به وسیله ی هیچ تصویر دیگری نشان داده شود. جمله ها نیز چنین اند. ما امور واقع، یا واقعیت را از راه جمله ها می شناسیم. جمله ها به ما می گویند که چیزها چنین یا چنان اند. یا جمله ها به ما نشان می دهند که امور واقع چگونه با یکدیگر پیوند دارند، خواه این پیوند راست، خواه ناراست، یعنی صادق یا کاذب، باشد. ما نمی توانیم بگوییم که خود شکل این نشان دادن، که مشترک میان همه ی جمله ها است، چیست؟ به دیگر سخن، ما نمی توانیم بگوییم که زبان چگونه جهان را در خود منعکس می کند و آن را به ما نشان می دهد. به عقیده ی ویتگشتاین، آنچه می تواند گفته شود فقط با جمله گفته می شود، و بدین سان:
چیزی که برای فهم همه ی جمله ها لازم است نمی تواند گفته شود.
آیا این به آن معنا نیست که نمی توان گفت که معنای یک جمله چیست؟ جمله مرکب است از عناصری. می توانیم درباره ی هر یک از عناصر آن توضیح بدهیم، اما درباره ی ترکیب آنها نمی توانیم چیزی بگوییم. با وجود این، ما معنای یک جمله را «درمی یابیم» یا «می گیریم». به عقیده ی او، این بدان علت است که «جمله معنای خود را نشان می دهد.» اگر چنین است، ما نمی توانیم همه ی آن چیزی را که می فهمیم بر زبان آوریم؛ در حالی که به عقیده ی ویتگنشتاین هر آنچه می تواند به گفت درآید می تواند بروشنی گفته شود. در این همبستگی است که ویتگنشتاین به هسته ی اساسی کوشش خود اشاره می کند و در نامه ای به برتراندراسل می نویسد که:
کوشش اساسی (او) فرق نهادن است میان آنچه می تواند در جمله (زبان) گفته شود، و آنچه نمی تواند گفته شود، بلکه تنها ممکن است نشان داده شود. این وظیفه ی اساسی فلسفه است.
هنگامی که بنیاد زبان در جمله جست و جو می شود، ویتگنشتاین می کوشد که تعریفی از جمله بدهد. به نظر او، تعریف و مفهوم جمله بر پایه ی نام یا اسم قرار دارد. وی نام را چونان یک نشانه ی ساده که در جمله به کار می رود تعریف می کند. این نشانه های ساده بسیط اند و از نشانه های دیگر ترکیب نیافته اند. نمونه ای که می توان از این نشانه های ساده به دست داد مثلاً نامهایی است مانند: پرویز یا میترا. به عقیده ی ویتگنشتاین، در برابر هر نامی یک موضوع یا شیء قرار دارد.
موضوعی که یک نام نماینده یا حاوی آن است همان معنای آن نام است.
پس، ساده ترین عناصر تشکیل دهنده ی جمله نام داشت؛ و هر نامی در برابر خود، یا چونان مصداق خود، یک موضوع(13) دارد. این موضوعها نیز ساده ترین یا بسیط ترین عناصر به شمار می روند. نمونه ی همانند موضوعها را نیز ویتگنشتاین نزد راسل به صورت «افراد»(14) می یابیم. در اینجا می توان اشاره کرد که این موضوعها چیزی همانند «موناد»ها برای لایب نیتس و «جوهر» برای دکارت و شاید همچنین «تصورات »(15) برای لاک، و «تأثرات»(16) نزد هیوم، و سرانجام همانند «داده های حسی»(17) نزد پوزیتیویستهای منطقی است. همان گونه که نامها مطلقاً ساه یا بسیط اند موضوعها نیز چنین اند. به عقیده ی او، موضوعها جوهر جهان را می سازند؛ و بنابراین نمی توانند خودشان بر هم نهاده یا مرکب باشند:
موضوع همان چیز سخت و قائم و ثابت است. و ترکیب شکل همان چیز دگرگون شونده و نااستوار است... این ترکیب شکل موضوعها وضعیت اشیا(18) را تشکیل می دهند.
اما نام را نمی توان عکس یا تصویری از موضوعی که نماینده ی آن است به شمار آورد. بنابراین نامها گویای چیزی نیستند؛ و این جمله یا تصویر است که می تواند به وسیله ی ترکیبی از نامها چیزی به ما بگوید. ویتگنشتاین این ترکیب از نامها بسیط و اصیل را «جمله » یا «قضیه ی ابتدایی»(19) می نامد. این چنین جمله ای به هیچ روی به عناصر یا جمله های دیگر تجزیه و تحلیل پذیر نیست.
این آشکار است که ما در تحلیل جمله ها باید به جمله های ابتدایی برسیم که عبارتند از پیوندهای بیواسطه ی نامها.
بدین سان، وی می گوید که هر جمله ی ابتدایی تصویری از وضعیت اشیاست. نظریه ی «تصویر» برای همه ی جمله هایی اصیل، اعم از ابتدایی و غیر آن، صدق می کند. در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم که ویتگنشتاین هیچ نمونه ای از جمله هایی ابتدایی به دست نمی دهد، اما همواره بر آنها اصرار می ورزد. همه ی جمله های اصیل را می توان به جمله های ابتدایی تجزیه کرد.
از سوی دیگر، به عقیده ی ویتگنشتاین:
همه ی جمله های زبان همه روزه ی ما در واقع دارای نظام منطقی کامل اند آن گونه که هستند.
وظیفه ی کسی که جمله ها را تحلیل فلسفی و منطقی می کند ایجاد نظامی تازه نیست، به جای نظامی که از پیش وجود داشته است، بلکه تنها آشکار کردن و توضیح دادن آن چیزی است که از پیش وجود دارد.
مسئله ی دیگری که ویتگنشتاین در رسالات منطقی - فلسفی به میان می آورد مسئله ی «تابع» یا «فونکسیون حقیقت» است. این فونکسیون حقیقت(20) در یک قضیه یا جمله ی ساده ی p عبارت است از قضیه ای که صدق و کذب و آن بتنهایی به وسیله ی صدق یا کذب p تعیین می شود. مثلاً
آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن
(p کاذب است) عبارت است از یک فونکسیون حقیقت p. فونکسیون حقیقت دو قضیه، مانند p و q، قضیه ای است که راستی یا ناراستی آن تنها و تنها به وسیله ی صدق یا کذب
آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن
تعین می شود. بدین سان، هنگامی که می گوییم p و q هر دو راست یا صادق اند، در واقع یک فونکسیون حقیقی از p و q را تعیین کرده ایم. به عقیده ی ویتگنشتاین:
هر قضیه ی اصلی فونکسیون حقیقت قضایای ابتدایی است.
بنابراین، اگر دو جمله یا قضیه ی ابتدایی، مانند r و s، داشته باشیم، اینها فونکسیونهای حقیقت بعضی از همان قضایای ابتدایی اند؛ و بدین سان می توان گفت کهr و s دارای پیوندی درونی اند بدان گونه که یکی از آنها را می توان به نحوی منطقی از دیگری استنتاج کرد؛ یا اینکه آنها ممکن است با یکدیگر متناقض یا متضاد باشند.
بر این پایه، به عقیده ی ویتگنشتاین، اگر ما بتوانیم پیوندها و ساختمان درونی دو قضیه را بیابیم، می توانیم پی ببریم که پیوندی منطقی میان آنها وجود دارد، و دیگر نیازی به شناخت اصول منطقی دیگری نداریم. ویتگنشتاین به این منظور، تکنیک تازه ای را، که به روش «تابلوهای حقیقت» مشهور است، به کار می برد. در اینجا هدف او نشان دادن شرایط راستی یا صدق یک قضیه است که در واقع فونکسیون حقیقت قضایای دیگر به شما می رود. از این راه پیوند میان صدق و کذب یک قضیه و صدق و کذب قضیه ی پیش آشکار می شود. ویتگنشتاین دو شکل از گرد آمدن احتمالی شرایط صدق قضایا را بر می شمارد: یکی هنگامی که قضیه ای برای همه ی امکانهای صدق جمله یا قضایای ابتدایی صادق است. وی این چنین جمله یا قضیه را «همانگو»(21) می نامد. دوم هنگامی است که یک جمله یا قضیه از جهت همه ی امکانهای صدق کاذب است. به این جمله یا قضیه «تناقض»(22) نام می دهد.
توضیح بیشتر این نظریه چنین است که مثلاً فونکسیون حقیقت
آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن
در واقع فونکسیون عنصر ساده ی تشکیل دهنده ی آن، یعنی p، است آن را می توان فونکسیون حقیقت p دانست، زیرا صدق یا راستی آن می تواند به وسیله ی شناخت صدق یا کذب این عنصر تشکیل دهنده معلوم شود. در این مورد ما می توانیم به صدق آن پی ببریم. یعنی صرف نظر از اینکه عنصر تشکیل دهنده ی ساده ی آن صادق یا کاذب باشد، ما می توانیم حقیقت آن را به شیوه ای منطقی تعیین کنیم. به همین سان می توانیم بآسانی فونکسیون حقیقت مثلاً (q,p) یا
آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن
را چونان حقیقی منطقی بیابیم؛ زیرا می توان آن را در همه ی چهار شکل محتمل آن یافت. مثلاً: 1- p و q هر دو راست اند. 2- p راست است. q ناراست است. 3- p ناراست است، q راست است. 4- p و q هر دو ناراست اند. بدین سان، ویتگنشتاین این گونه فونکسیونهای حقیقت را که در همه ی امکانهای صدق یا کذب عناصر تشکیل دهنده ی آن صادق اند همانگون می نامد.
درست بر این پایه، از سوی دیگر، ما می توانیم فونکسیونهای حقیقی را بسازیم که کاذب یا ناراست اند، صرف نظر از صدق یا کذب عناصر تشکیل دهنده ی آنها. مانند
آغاز فلسفه ی ویتگنشتاین و پایان آن
ویتگنشتاین، همه ی قضایای منطقی، یعنی حقایق منطقی و اصول آنها، در شمار همانگوییها یا تحصیل حاصل اند. این دو گونه قضایا تصویر واقعیت به شمار نمی روند؛ واقعیت را نشان نمی دهند؛ زیرا دارای هیچ گونه شرایط حقیقت نیستند؛ بدان علت که «همانگویی» به طور نامشروط صادق یا راست است؛ و «تناقض» به نحو نامشروط کاذب یا ناراست است. جمله یا قضیه ی اصیل پیکر استوار و سفتی است که آزادی حرکت جز خود را محدود می کند؛ در حالی که یک همانگو، به تعبیر ویتگنشتاین، در برابر واقعیت تمامی فضای منطقی را باز و آزاد می گذارد، و بدین سان هیچ گونه محدودیتی بر چیزی هموار نمی شود. از سوی دیگر، تناقض نیز، به تعبیر وی، تمامی فضای منطقی را پر می کند و هیچ نقطه ای از آن را برای واقعیت باقی نمی گذارد. با وجود این، می گوید ما نمی توانیم از این گونه قضایا بی نیاز باشیم. بر هم نهادگی یا ترکیب خاصی از این قضایا نکته هایی را درباره ی ساختمانهای جمله ها یا قضایای سازنده ی آنها بر ما آشکار می سازند. بنابراین، به گفته ی ویتگنشتاین:
این نکته را که قضایای منطقی همه همانگویی هستند خواص صوری- منطقی ز بان، یعنی جهان، نشان می دهند.
دیدیم که برای ویتگنشتاین جمله تصویری از امر یا امور واقع است. وی بر این پایه و همچنین به دنبال نظریه ی حقیقت یا صدق منطقی، به نتیجه ی دیگری می رسد که آن را «ضرورت منطقی» می نامد. به عقیده ی او، قضایا یا جمله های اصیل فقط می گویند که چیزها یا امور چگونه اند، نه اینکه چگونه باید باشند؛ بدین سان ضرورتی وجود ندارد. ضرورت تنها در قالب همانگوهای منطقی و همچنین معادلات ریاضی یافت می شود؛ و این دو نیز چیزی درباره ی جهان به ما نمی آموزند. ویتگنشتاین تنها در چهارچوب منطقی معتقد به ضرورت است:
بیرون از منطق، همه چیز تصادفی است.
وی از اینجا نتیجه می گیرد که به هیچ نحو نمی توان از وجود وضعیتی از اشیا وجود وضعیت اشیا دیگر را که کاملاً با آن مخالف است نتیجه گرفت، زیرا
پیوند علت و معلولی که چنین استنتاجی را توجیه کند وجود ندارد.
ویتگنشتاین این نکته را تعمیم می دهد و درباره ی همه ی جهان و پدیده های آن صادق می داند:
رویدادهای آینده را ما نمی توانیم از رویدادهای کنونی استنتاج کنیم.
اعتقاد به پیوند علی در واقع خرافه است. بر این پایه، به عقیده ی او، آدمی نمی تواند آینده و رویداد آن را پیش بینی کند؛ زیرا پیوند ضرورت تنها در قضایای منطقی یافت می شود. به عقیده ی وی، اگر چنین باشد، آزادی اراده بی معنا خواهد شد. اعمال آینده اکنون نمی توانند دانسته شوند. ما تنها در صورتی می توانیم آنها را بدانیم که علیت ضرورت درونی ذاتی باشد، مانند آنچه در استنتاج یا قیاس منطقی یافت می شود. پس، ما از شناخت وضعیت اشیا یا رویدادهای کنونی نمی توانیم به نحوی پیشگویانه به هیچ گونه وضعیت اشیا یا رویدادهای دیگری برسیم. وی این اندیشه را به شکلی برنده در این جمله بیان می کند:
اینکه خورشید فردا طلوع خواهد کرد فقط یک فرض است و این بدان معنا است که نمی دانیم که آیا فردا طلوع خواهد کرد.
بدین سان، او منکر اصالت هر گونه قانونمندی در طبیعت می شود. برای او تنها یک قانونمندی و یک ضرورت وجود دارد که همان «ضرورت منطقی» است. جز آن ضرورتی نیست:
در بنیاد همه ی جهان بینی نوین این پندار قرار دارد که باصطلاح قوانین طبیعت توضیحهایی درباره ی پدیده های طبیعت اند.
اراده ی آدمی دارای هیچ گونه توانایی و امکان عملی نیست، زیرا به تعبیر او «جهان مستقل از اراده ی من است.»
و حتی اگر تمام چیزهایی که ما آرزو می کنیم روی می داد هم، فقط باصطلاح مساعدت سرنوشت بود، زیرا هیچ همبستگی منطقی میان اراده و جهان وجود ندارد.
ویتگنشتاین در جای دیگر ناتوانی اراده، و بهتر بگوییم، کنش و فعالیت ارادی انسان را در برابر جهان و پدیده های آن، چه کنونی چه آینده، بصراحت یادآور می شود:
من نمی توانم رویدادهای جهان را در برابر اراده ی خود وادار به تسلیم کنم. من بکلی بی توانم.(23)
سرانجام، وجود هر گونه ارزشی را نیز منکر است؛ زیرا بر پایه ی نظریه های تصویر جمله ها و امکان نفی آنها، هیچ گونه قضایای اخلاقی نمی توانند وجود داشته باشند:
معنای جهان باید بیرون از جهان قرار داشته باشد. در جهان همه چیز همان گونه است که هست؛ و همه چیز آن گونه روی می دهد که روی می دهد. در جهان ارزشی یافت نمی شود. و اگر هم یافت شود، دارای ارزش نیست. اگر ارزشی یافت شود که دارای ارزش باشد، پس باید بیرون از همه ی رویدادها و «چنین استی» ها قرار داشته باشد، زیرا همه ی رویدادها و چنین استی ها تصادفی است.
بنابراین معیار ارزش چیست؟ از دیدگاه ویتگنشتاین تنها معیار ارزش ذهن اندیشنده ی آدمی است. و از سوی دیگر، این ذهن بیرون از جهان است؛ یعنی فراباشنده است. به تعبیر خود او
ذهن اندیشنده ی تصورکننده وجود ندارد... ذهن فراباشنده است، زیرا ذهن متعلق به جهان نیست.
خصلت درونذهنگرایی (سوبژکتیویستی) فلسفه ی ویتگنشتاین در سراسر نظریات وی به چشم می خورد. این خصلت وی را ناگزیر تا واپسین و افراطی ترین مرز ایدئالیسم، یعنی تا مرز «تنها منی»(24) می کشاند. تصادفی نیست که وی در همان جا این جملات را می گنجاند:
آنچه نمی توانیم بیندیشیم نمی توانیم به آن بیندیشیم. بنابراین، نمی توانیم بگوییم آنچه را نمی توانیم بیندیشیم.... این ملاحظه کلید تصمیم درباره ی این پرسش را به دست می دهد که «تنها منی» (سولیپ سیسم) تا چه اندازه حقیقت است. آنچه از تنها منی مراد است کاملاً درست است؛ فقط نمی توان آن را گفت، بلکه آن خود را نشان می دهد.
ویتگنشتاین بر این پایه نتیجه می گیرد:
اینکه جهان جهان «من » است خود را در این نشان می دهد که مرزهای زبان – زبانی که من تنها می فهمم – به معنای مرزهای جهان من اند.
و سرانجام می گوید: «من جهان منم.» هستی اصلی این اندیشه ی ویتگنشتاین در اینجا است که «من» جهان را محدود می کند. وی می خواهد نشان دهد که اگر تنها منی را به نحوی دقیق و کامل ادامه دهیم، به شکل رئالیسم محض درمی آید. زیرا به گفته ی وی:
این «من» که در «تنها منی» یافت می شود خود را به صورت یک نقطه ی بی امتدادی درهم می فشرد، و بدین سان واقعیت هماهنگ با آن باقی می ماند.
«من» به گفته ی او:
تنها بدان علت وارد فلسفه می شود که جهان جهان من است.
ویتگنشتاین سرانجام به آخرین تز خود می پردازد که همان مفهوم «ناگفتنی» باشد. به عقیده ی او، در جهان بسیار چیزها و امور یافت می شوند که به زبان آمدنی یا گفتنی نیستند. شکل تصویری قضایا، همچنین امور یا موضوعهای ساده که جوهر و ماهیت جهان را تشکیل می دهند، و نیز ذهن اندیشنده، و مانند اینها در شمار چیزهای ناگفتنی قرار می گیرند. جهان در نظر ویتگنشتاین امری مرموز یا عرفانی است؛ و این امر عرفانی به گفت در نمی آید:
امر عرفانی این نیست که جهان چگونه هست، بلکه این است که هست.
به عقیده ی او
بینش جهان در نوع یا به گونه ی جاویدان آن عبارت است از بینش آن چونان یک کل محدود. و همچنین احساس جهان چونان یک کل محدود همان امر عرفانی است.
بنابراین:
در واقع «ناگفتنی» وجود دارد. و این خود را نشان می دهد. این همان امر عرفانی است.
بدین سان، از آنجا که آنچه خود را نشان می دهد گفتنی یا بر زبان آمدنی نیست، نتیجه این می شود که از آنچه نمی توان سخن گفت درباره ی آن باید سکوت کرد.
پس وظیفه ی فلسفه در این میان چیست؟ ویتگنشتاین پیش از هر چیز بر این نکته اصرار می ورزد که «فلسفه هیچ یک از دانشهای طبیعی نیست.» از سوی دیگر به گفته ی او:
هدف فلسفه توضیح منطقی اندیشه ها است. فلسفه نظریه نیست، فعالیت است. اثر فلسفی اساساً عبارت است از توضیحات. نتیجه ی فلسفه جمله های فلسفی نیست، بلکه روشن شدن جمله هاست.
زیرا به عقیده ی او، سرانجام روش درست فلسفه در واقع این است که
هیچ چیز نگوید جز آنچه می تواند گفته شود. یعنی جمله ها یا قضایای دانشهای طبیعی. بنابراین، چیزی است که با فلسفه اصلاً سروکاری ندارد.
کوشش اصلی ویتگنشتاین در رساله ی منطقی – فلسفی نشان دادن این نکته است که در جهان بسیار چیزها یافت می شوند که گفتنی نیستند. وی همه ی این چیزها را در شمار مسائل متافیزیکی، یا متافیزیک را مشتمل بر این گونه امور یا چیزها می داند. شگفتی در اینجا است که ویتگنشتاین در پایان حتی اصالت پژوهشها و گفته های خود را نیز نفی می کند، و فقط خصلت روشنگری و توضیحی به آنها می دهد:
جمله های من به این وسیله روشن می کنند که کسی که آنها را می فهمد هر گاه با آنها به فرازشان بررود، دیگر آن ها را بی معنا می یابد. نردبان را پس از اینکه از آن بالا رفت، به دور می اندازد.
سپس این نکته ی شگرف و متناقض را می آورد:
چنین کسی باید بر این جمله ها چیره شود، آنگاه جهان را بدرستی می بیند.
بنابراین تنها کار فلسفه این است که
ناگفتنی را معنا می کند، در همان حال که گفتنی را به روشنی عرضه می بیند.
بر روی هم، ویتگنشتاین در مرحله ی نخست تفکر خود از یک سو به پیروی از سنت پوزیتیویستی و تجربه گرایی انگلستان، و از سوی دیگر بویژه در زیر تأثیر اندیشه های برتراند راسل، دچار شیفتگی در برابر «زبان» و جمله های آن می شود؛ و کوشش می کند که جهان و واقعیت را هماهنگ با عناصر گفتار و ساختمان آن معرفی کند؛ و از این راه متافیزیک، و شاید بتوان گفت همه ی فلسفه، را ویران کند. وی برای رسیدن به این هدف می کوشد نشان دهد که قضایا یا جمله های فلسفی بر زبان آمدنی یا گفتنی نیستند؛ پس باید درباره ی آنها سکوت کرد. آنچه ناگفتنی است، یعنی مسائل بنیادی و سنتی فلسفه، برای ویتگنشتاین چونان عناصر یا امور مرموز و عرفانی در می آیند که خود را نشان می دهند، اما گفتنی نیستند.
ذهنگرایی و ایدئالیسم ویتگنشتاین، در واپسین مرحله، از نظریات و عقاید وی بیرون می تراوند. وی می گوید که جمله های وی در این نوشته بی معنایند. اگر چنین است، چرا خاموشی نگزید؟ در اینجا شاید گفته ی رودولف کارناپ و داوری او درباره ی این کتاب ویتگنشتاین نادرست نباشد که در سال 1935 می نویسد:
به نظر می رسد ویتگنشتاین در کار خود پیگیر نباشد، وی می گوید که نمی توان قضایای فلسفی گفت؛ ولی خودش، به جای آنکه خاموش بماند، یک کتاب کامل فلسفی می نویسد!
با وجود همه ی اینها، نوشته ی کوچک ویتگنشتاین قلمرو نفوذ و تأثیری فراوان به دست آورد. پیش از هر چیز «پوزیتیویستهای منطقی» و پیروان «حلقه ی وین»، شیفتگی وی درباره ی زبان و مفهوم «انتقاد زبان»(25) او را پایه ی پژوشهای خود قرار دادند. از سوی دیگر، در محافل فلسفی انگلستان نیز این نوشته چونان الگو و نمونه ی راهنمایی کننده ای برای مباحث فلسفی درآمد. در واقع می توان گفت که «فلسفه ی تحلیلی» مکتب آکسفورد انگلستان پیش از هر چیز مدیون ویتگنشتاین و نوشته های او و از جمله همین رساله ی منطقی – فلسفی است. ما نمی توانیم نوپوزیتیویسم و بویژه شکلی که در حلقه ی وین به خود گرفته بود بدون این نوشته و نظریات بنیادی آن تصور کنیم. باز هم بی حکمت نیست که کارناپ در یکی از نخستین نوشته های خود، که در آنها برنامه ی پژوهشهای حلقه ی وین را مشخص می کند، می نویسد:
اکنون وظیفه ی ما تشویق به پیش گرفتن روش علمی نوینی در تفلسف است که آن را شاید بتوان به کوتاهترین نحوی این گونه مشخص کرد که این روش عبارت است از تحلیل منطقی جمله ها و مفاهیم دانشهای تجربی.(26)
و هم او در کتاب مهم خود زیر عنوان نحو منطقی زبان (27)، که در سال 1934 نشر شد، می نویسد:
فلسفه جای خود را به منطق دانش می دهد؛ یعنی تحلیل منطقی مفاهیم و قضایای علم. منطق دانش چیزی نیست. جز
منطقی زبان علم، محتوای این برنامه ی نوین مستقیماً ذیل نوشته ی ویتگنشتاین قرار گرفته است.
چونان نتیجه گیری نهایی می توان گفت که در رساله ی منطقی – فلسفی جهان همشکل زبان می شود. زبانگونه کردن جهان و هستی به طور کلی مغز بنیادی و محور اساسی همه ی ملاحظات ویتگنشتاین در تراکتاتوس است. گزافه نیست اگر بگوییم که وی در این نوشته ناآگاهانه و ناخواسته یک انتولوژی (شناخت هستی) متافیزیکی بر پایه ی متافیزیک زبان بنیاد می نهد. جهان هستی و نیز اندیشیدن را زندانی زبان می کند؛ و همان گونه که کانت انتقاد عقل ناب را مطرح ساخت، وی نیز انتقاد زبان ناب را مطرح می سازد.

مرحله ی دوم یا «پژوهشهای فلسفی»

ویتگنشتاین شناسان معتقدند که مرحله ی دوم گسترش فلسفی وی و رویکرد او به فلسفه، در مقایسه با مرحله ی نخست، (مرحله ای که رساله ی منطقی – فلسفی مظهر و تبلور آن است.) مرحله ای که کاملاً مستقل و حتی متضاد با آن به شمار می رود. این تعریف را می توان بر پایه ی شواهد گوناگون در فعالیت عملی آموزشی و همچنین دگرگونی درونی و اندیشه ای ویتگنشتاین، پس از آن که بار دیگر در دانشگاه کمبریج آغاز به تدریس کرد و آن تا پایان عمر وی ادامه داشت. تأیید کرد. بنابراین، می توان گفت که اندیشه ی فلسفی او از سالهای 1933 به بعد، در سنجش با نظریات فلسفی پیشین او، دگرگونیهای بنیادی یافته است. وی از این سالهای 1933 به بعد، تقریباً همه ی نظریه ی فونکسیونهای حقیقت، و بسیاری از نظریات دیگر آن نوشته، اکنون برای ویتگنشتاین گمراه کننده یا دست کم نامستدل به شمار می رفتند.
ویتگنشتاین فلسفه ی باصطلاح نوین خود را درکتاب مهم خود زیر عنوان پژوهشهای فلسفی شکلی نهایی و مشخص بخشیده است. وی سالهای زیادی روی این کتاب کار کرد. چنانکه اشاره کردیم، این کتاب تنها اثری است که وی آرزو داشت منتشر شود. اما بنابر گواهی دوستان و نزدیکان وی، نمی خواست که در زمان زندگانی خودش انتشار یابد. بدین سان، کتابی که در فاصله ی سالهای 1929 و 1951 فراهم آمده بود پس از مرگ وی، در سال 1953، برای نخستین بار با ترجمه ی انگلیسی آن منتشر شد. فراموش نکنیم که زبان نوشته های بنیادی ویتگنشتاین آلمانی بود؛ و هر چند وی در دانشگاه کمبریج انگلستان تدریس می کرد، همیشه یادداشتهای خود را به زبان آلمانی می نوشت. فقط دو مجموعه از سخنرانیهای وی برای دانشجویان در فاصله ی سالهای 1933- 1934 و 1934 – 1935 به زبان انگلیسی املا شده است.
پژوهشهای فلسفی دارای 2 بخش است. بخش نخست آن را در فاصله ی سالهای 1936 و 1945، و بخش دوم را در فاصله ی سالهای 1947 و 1949 روی کاغذ آورده بود. این کتاب به المانی نوشته شده؛ و بخش نخست آن به شیوه ای استوار و نثری روشن و زیبا نگارش یافته؛ و دارای این ویژگی است که هماهنگ با سلیقه ی او، در پاره های کوچک شماره گذاری شده تنظیم شده است. بخش نخست 693 پاره ی شماره گذاری شده را در بر دارد. و بخش دوم، که قسمت کوچکی از کتاب را تشکیل می دهد، به 14 فصل تقسیم شده است. درباره ی محتوای کتاب می توان گفت که بخش بزرگتر آن انتقاد شدید از نظریاتی است که وینگنشتاین در رساله های منطقی – فلسفی مطرح کرده بود؛ و بخشهای دیگر حاوی نظریات تازه ی او درباره ی زبان، فلسفه ی آن، و مسائل وابسته به آن است. بر روی هم، می توان گفت که در کتاب جدیدش نظریه ای درباره ی زبان و فلسفه ی آن عرضه می کند که در واپسین مرحله درست نفی همه ی نظریات بنیادی پیشین او است.
از ویژگیهای ویتگنشتاین رویکرد انتقادی شدید و بی ملاحظه ی او در برابر نظریات و اندیشه های خویش است. محققانی که درباره ی ویتگنشتاین و فلسفه ی او پژوهش کرده اند علل این دگرگونی را از یک سو همزمان و دوستان ویتگنشتاین از آراء او، می دانند. گفته می شود که ویتگنشتاین در دوران اقامت خود در کمبریج مدتها با دانشمند ریاضیدان جوانی، به نام فرانک رمزی(28)، در گذشته در سال 1930 در سن بیست و هفت سالگی، درباره ی مسائل وابسته به فلسفه ی زیان و ریاضیات گفت و گوها داشته است. همچنین اقتصاددان ایتالیایی، به نام پیرو سرافا(29)، که مدتها در دانشگاه کمبریج تدریس می کرد، در طی گفت وگوهای فراوان یا ویتگنشتاین انگیزه هایی ساخت که او را به تجدید نظر در بسیاری از نظریات اساسی پیشین خود برانگیخت. علاوه بر اینها، نوشته های فیلسوفان دیگری، و بویژه فلسفه ی ویلیام جیمز و پراگماتیسم وی نیز، در تحول فکری ویتگنشتاین تأثیر تعیین کننده داشته اند؛ چنانکه می توان گفت تأثیر فرانک رمزی، که خود در پژوهشهای فلسفه ی ریاضیاتش سخت از عملگرایی جیمز متأثر بود، و نوشته های مهم جیمز، که ویتگنشتاین به آنها دلبستگی نشان می داد و در درسها و سخنرانیهای خود مکرراً به آنها استناد می کرد، در شمار مهمترین عوامل تحول اندیشه ی او قرار دارند. در این میان، تأثیر نوشته ها و اندیشه های ای. ج. مور بر ویتگنشتاین را نیز نباید از نظر دور داشت. گذشته از اینها، وی همچنین زیر تأثیر بعضی از نویسندگان و فیلسوفان گذشته و معاصر نیز قرار گرفته بود. هر چند – چنانکه مشهور است – ویتگنشتاین آشنایی نزدیکی با آثار کلاسیک فلسفی نداشت، اما نوشته های کسانی مانند اسپینوزا، هیوم، و کانت و پیش از هر چیز افلاطون را با دلبستگی و شوق مطالعه می کرد. بویژه تأثیر افلاطون و روش فلسفی او را، که همانندی فراوان با روش نوین ویتگنشتاین دارد، نباید فراموش کرد. سرانجام، شواهد نشان می دهد که ویتگنشتاین دلبستگی ویژه ای به نوشته های کسانی مانند قدیس آوگوستین، پاسکال، داستایوسکی، تولستوی و به نحوی ویژه به آثار سورن کرکه گور داشته است. درباره ی این اندیشمند اخیر گفته می شود که ویتگنشتاین روی به یکی از دوستانش گفته بودکه من کرکه گور را بزرگترین فیلسوف سده ی نوزدهم می دانم.

پی نوشت ها :

Analytical Philosophy
Annalen de Naturphilosophi
Philosophische untersuchungen
The Blue and Brown Books
Notebooks
Philosophische Bemerkungen
Zettel
تراکتاتوس. همه ی نقل قولهای دیگر نیز که از ویتگنشتاین خواهیم آورد. از همین رساله است، مگر بر خلاف آن تصریح شد.
Satz
Facts
Bild
Die logische Form
Gegenstand
individuals
ideas
impressions
Sense data
Sachverhalt
Elementarsatz
Wahreitsfunktion
Tautologie
Kontradiktion
یادداشتها، ص 73.
Solipcism
Sprachkritik
مجله ی شناخت (Erkenntnis)، 1930، ج 1، ص 8.
Die logische Syntax der Sprache
Frank Ramsey
Piero Sraffa

منبع :بوخنسکی، اینو- سن تیوسن، (1379)، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی، تهران: نشر علمی فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.