![وقایع نگاری یک جریان پر فراز و نشیب وقایع نگاری یک جریان پر فراز و نشیب](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0032104.jpg)
بررسی روند تحول ژانر تاریخی
اولین گام ها: از «سقوط تروا» تا «کابیریا»
برای مرور نقاط عطف ژانر تاریخی در طول عمر سینما مانند هر ژانر دیگری باید به اولین سال های پیدایش هنر هفتم برگردیم و جریان های سینمایی آن دوران را بررسی کنیم. تثبیت ژانر تاریخی در آن سال ها بیشتر از هر چیز مدیون سینمای ایتالیا و موج فیلم های تاریخی اش بود که برای اولین بار آثار تاریخی را در قالب یک گونه ی متمایز به مخاطبان شناساند. ماجرا از این قرار بود که سینمای ایتالیا در سال های ابتدایی قرن بیستم تا حد زیادی مملو از فیلم های فرانسوی بود که سالن های سینما و تماشاخانه های کوچک و بزرگ کشور را اشغال کرده و مجالی برای هنرنمایی آثار تاریخی ایتالیایی باقی نگذاشته بودند. بالاخره فرانسه یکی از پیشگامان و مدعیان رواج سینما در دنیا بود و صنعت سینمای ایتالیا هم تحت تأثیر این جریان در وضعیت بغرنجی قرار داشت. تهیه کنندگان و فیلمسازان ایتالیایی برای برون رفت از این بحران تصمیم گرفتند با تکیه بر مؤلفه های بومی کشور خود به برخی از گونه های سینمایی بیشتر اهمیت دهند و بخت خود را برای جذب تماشاگران بالقوه ی سینما به شکل دیگری بیازمایند. در نتیجه ی این روند فیلم های مستند، کمدی و البته تاریخی سه گونه ای بودند که فیلمسازان ایتالیایی از سال 1907 به بعد بیشتر روی آنها سرمایه گذاری کردند. در این میان فیلم های تاریخی که اغلب با اقتباس از متون تاریخی و ادبی کهن ساخته می شدند بیشتر به کام مخاطبان خوش آمدند و آرام آرام به جریان اصلی فیلمسازان ایتالیا راه یافتند بعد از ساخت چندین و چند فیلم که برای ایتالیایی ها بیشتر حکم دست گرمی داشتند در سال 1911 فیلمی به نام سقوط تروا به پرده ی سینماها رفت که با موفقیت چشمگیر و خیره کننده ی خود سود هنگفتی نصیب سازندگانش کرد. استفاده از دکورهای عظیم و واقعی به جای پرده های نقاشی در پس زمینه جلوه های بصری بدیعی به فیلم بخشید و سینماروهای آن دوران را حسابی سر ذوق آورد. با موفقیت سقوط تروا روند ساخت فیلم های تاریخی در ایتالیا شدت گرفت. خوشبختانه روز به روز بر کیفیت این فیلم ها افزوده می شد و مخاطبان بیشتر جذب آنها می شدند. با ساخت کجا می روی (انریکو گوازونی) در سال 1912 و آخرین روزهای پمپی (ماریوکاسرینی) در سال 1913 صادرات فیلم های تاریخی ایتالیایی به کشورهای دیگر شدت گرفت و با استقبال غیرمنتظره ی تماشاگران اروپایی و به خصوص آمریکایی مواجه شد. ماجرا به نحوی پیش رفت که وقتی در سال 1914 فیلم کابیریا (جووانی پاسترونه) ساخته شد روند ساخت این گونه فیلم ها به کمال رسید و استفاده از دکورهای عظیم، بودجه های هنگفت، سیاهی لشکر پرشمار و ستاره های محبوب به مؤلفه های ثابت آنها تبدیل شد. کابیریا که یکی از پرهزینه های ترین فیلم های تاریخ سینما در زمان خود بود در زمینه های کارگردانی هم به نوآوری هایی دست یافت و با نماهای بلند و ترکینگ شات های طولانی تماشاگران خود را تا حد زیادی مسحور کرد. این گونه فیلم ها در ایتالیا فارغ از جذابیت های داستانی خود که عموماً برگرفته از افسانه های روم باستان بود به لحاظ مضمونی هم در تقویت حس میهن پرستی و دینداری ایتالیایی های آن زمان تأثیر گذاشتند. با این حال این صنعت ملی و سودآور سینمایی ایتالیا با شروع جنگ جهانی اول و پیدایش مشکلات سیاسی و اقتصادی ناشی از آن به حاشیه رفت و نتوانست روند روبه رشد خود را ادامه دهد. گر چه در سال های پس از جنگ تلاش هایی برای تکرار توفیقات سابق در سینمای ایتالیا انجام شد اما روزهای خوش اولیه هرگز تکرار نشدند و برای سینماگران ایتالیایی در حد یک نوستالژی باقی ماندند.در مسیر جهانی شدن: از« تولد به ملت» تا «بن هور: داستان یک مسیح»
از سوی دیگر اما فیلمسازان آمریکایی که در آن سال ها از نزدیک شاهد محبوبیت فیلم های تاریخی ایتالیایی بودند، تحت تأثیر این جریان قرار گرفتند و تولید فیلم های تاریخی آمریکایی را با جدیت بیشتری دنبال کردند. دیوید وارک گریفیث که بعدها به دلیل نوآوری تکنیکی فیلم هایش به پدر سینمای آمریکا مشهور شد از پیشگامان این جریان بود. گریفیث ابتدا در سال 1914 یک فیلم تاریخی به نام جودیت بیت لحم ساخت که چندان مورد توجه قرار نگرفت. اما وقتی در سال 1915 مهم ترین فیلم خود را با نام تولد یک ملت کارگردانی کرد به ارج و قرب بسیاری دست یافت و تا سال ها بر موج موفقیت های این فیلم ماند. تولد یک ملت که نقش مایه های جنگی هم در آن به چشم می خورد داستان خود را با محوریت جنگ های داخلی آمریکا تعریف می کرد و از یک طرف با استقبال بسیاری از سینما دوستان مواجه شد و از طرف دیگر به دلیل ارائه ی تصویری جانب دارانه و ناصحیح از سیاه پوستان به نژادپرستانه بودن متهم شد. در واقع بحثی که آن زمان پیرامون تولد یک ملت در گرفت و در سال های بعد هم فروکش نکرد همان بحث میزان وفاداری فیلم های تاریخی به واقعیت تاریخی بود که در دهه های آینده بارها در مباحث انتقادی مورد بررسی قرار گرفت. گریفیث در فیلم بعدی خود هم که تعصب ( 1916) نام گرفت به سراغ داستانی اپیزودیک رفت تا مضمون بی عدالتی و تعصب را در چهار دوره ی زمانی مختلف به نمایش بگذارد.اما کسی که ساخت فیلم های باشکوه تاریخی را در آمریکا نهادینه کسی نبود جز سیسیل ب. دومیل که تا سال ها به عنوان مظهر تمام و کمال سینمای تاریخی در هالیوود شناخته می شد. دومیل در ابتدا با اقتباس از حکایت ژاندارک فیلم زنی به ژان ( 1916) را در مقابل تعصب گریفیث قرار داد. وی که از همان ابتدا علاقه ی زیادی به استفاده از ستاره ها داشت برای این فیلم به سراغ جرالدین فارر رفت که جزو چهره های مشهور اپرا محسوب می شد و از اعتبار بالایی در محافل هنری برخوردار بود. با این که اکران این فیلم با حواشی جنگ جهانی اول همراه شد اما به فروش قابل قبولی دست یافت و کارایی سبک دومیل با تأثیر از مؤلفه های فیلم های تاریخی اثبات کرد. در واقع دومیل با تأثیر از مؤلفه های فیلم های تاریخی ایتالیایی و تلفیق آنها با امکانات صنعتی و تکنیکی سینمای آمریکا جلوه ی با شکوهی به فیلم های خود بخشید که در جلب نظر تماشاگران تا حد زیادی موفق بود. وی این جلوه ی باشکوه را در دهه 1920 با فیلم هایی مانند ده فرمان ( 1923) و شاه شاهان ( 1928) بیشتر از گذشته با مضامین دینی پیوند زد و در زمینه ی جلوه های ویژه هم توانایی های خود را ارتقا داد. بعد از تثبیت ژانر تاریخی در سینمای هالیوود فیلمسازان دیگر هم آرام آرام به سمت آن متمایل شدند و بعضاً آثار ماندگاری هم تولید کردند. فرد نیبلو یکی از این فیملسازان بود که با فیلم بن هور: داستان یک مسیح ( 1925) حسابی نام خود را بر سر زبان ها انداخت. نیبلو علاوه بر استفاده از بودجه ی تولیدی بسیار بالا دو سال هم برای تولید بن هور وقت صرف کرد تا صحنه ی ارابه رانی و نبرد دریایی فیلم خود را کاملاً تماشایی از کار در بیاورد.
به سوی افتخار: از « نشان صلیب» تا «کلئوپاترا»
روند تولید فیلم های تاریخی در دو دهه ی 1930 و 1940 همچنان به سبک آثار دومیل ادامه یافت. این آثار که اصطلاحاً فیلم های «شمشیر و صندل» هم نامیده می شدند اغلب سروشکل مشابهی داشتند و فقط هر بار به سراغ یکی از داستان های قدیمی تاریخی می رفتند. در نشان صلیب ( 1932) به کارگردانی دومیل و با بازی چارلز لاتون داستان سلطنت نرون به تصویر کشیده شد و در فیلم کلئوپاترا ( 1934) با هم به کارگردانی دومیل و با بازی کلودت کولبرت زندگی ملکه ی مصر مورد توجه قرار گرفت. دومیل در فیلم سامسون و دلیله ( 1949) هم روند مشابهی را پیمود و از حضور کلودت کولبرت در نقشه دلیله بهره ی بسیاری برد. نبرد تن به تن سامسون با یک شیر و پیروزی اش جذاب ترین صحنه ی فیلم بود که خاطره اش تا سال ها در ذهن تماشاگران باقی ماند. البته از نقش پر رنگ استودیوی مترو گلدوین مه یر هم در تهیه و تولید این گونه فیلم ها نباید غافل شد که با حمایت های مالی خود این امکان را فراهم می کرد تا در فیلم های تاریخی از جدیدترین تکنولوژی های فنی در زمینه ی جلوه های ویژه استفاده شود و سروشکل بصری آنها همیشه روزآمد باقی بماند.ژانر تاریخی با استفاده از همین امکانات در دهه ی 1950 به پرهزینه ترین و البته پرسودترین ژانر سینمایی در هالیوود تبدیل شد و به دوران طلایی خود پا گذاشت. فیلم های تاریخی خیلی زود به محملی برای قدرت نمایی هالیوود در تولید بلاک باستر تبدیل شدند و نقش مهم ترین محصول صادراتی سینمای آمریکا را هم بر عهده گرفتند. هالیوود در رقابت با رقبای جدیدی مانند تلویزیون سعی داشت رنگ و بوی متفاوتی به محصولات خود ببخشد و فیلم های تاریخی به خوبی می توانستند از این نظر به نقطه ی قوت سینمای آمریکا تبدیل شوند. در نتیجه ی این فرایند بود که در سال 1953 خرقه ( هنری کاستر) به اولین فیلم بلندی تبدیل شد که بر پرده ی عریض به نمایش در می آمد و با تکیه بر همین عنوان تبلیغاتی با استقبال خوبی از طرف تماشاگران مواجه شد. ستاره های فیلم، ریچارد برتون و جین سیمونز هم بیش از گذشته در نقش های تاریخی خود تثبیت شدند و تا سال ها بازیگر ثابت این گونه فیلم ها باقی ماندند. دلمردیوز در سال 1954 با ساخت یک فیلم شمشیر و صندل دیگر به نام دیمیتریوس و گلادیاتورها تلاش کرد. دنباله ای بر فیلم خوشنام خرقه بسازد. و بر موج موفقیت های آن سوار شود. ناگفته نماند استفاده ی فزاینده از رنگ هم در توفیق این فیلم ها نقش بسیار زیادی بازی می کرد و زرق و برق چشم نواز به آنها می بخشید. جولیوس سزار( 1953) محصول مترو گلدوین مه به کارگردانی جوزف ال. منکیه ویچ و با بازی مارلون براندو، جیمز میسون و جان گیلگاد از دیگر فیلم های مهم نیمه ی اول دهه ی 50 بود؛ همین طور فیلم رنگی سالومه ( 1953) محصول کلمبیا پیکچرز به کارگردانی ویلیام دیترله و با بازی ریتاهی ورث. البته از فیلم کجا می روی ( 1951) محصول مترو گلدوین مه یر و با بازی رابرت تیلور و دبورا کر هم نباید غافل شد که با تلفیق رمانس و اکشن با صحنه پردازی های باشکوه تاریخی یکی از مشخصه های بارز فیلم های تاریخی دوران خود را به بهترین شکل ممکن به نمایش گذاشت.
در این دوران هر کارگردانی با وسوسه ی ساخت فیلم های تاریخی پر هزینه دست و پنجه نرم کرد. داگلاس سیرک هم به همین دلیل دست به ساخت فیلمی مانند نشان کفر ( 1954) زد که البته چون حرف جدیدی برای گفتن نداشت با توفیق چندانی مواجه نشد. اسکندر کبیر (1956) به کارگردانی رابرت راسن یکی دیگر از این فیلم ها به شمار می رفت که تنها نقطه ی قوتش حضور بازیگر بزرگی همچون ریچارد برتون در نقش اسکندر بود. سیسیل ب. دومیل هم همچنان به ساخت فیلم های دلخواهش مشغول بود و گه گاه آثار دوران صامت خودش را هم بازسازی می کرد. هفتادمین و آخرین فیلم وی بازسازی نسخه ی صامت ده فرمان بود. که در سال 1956 به نمایش درآمد و به دلیل جلوه های ویژه ی چشمگیرش با تحسین بسیاری همراه شد. تماشای سکانس دریای سرخ فیلم و بازی چارلتون هستون در نقش حضرت موسی (ع) و یول براینر در نقش فرعون هنوز هم از نکات جذاب فیلم هستند.
ماجرا به همین ترتیب پیش رفت تا این که در سال 1959 با ساخت بن هور ( ویلیام وایلر) نقطه ی عطف دیگری در تاریخ این گونه فیلمها رقم خورد. فیلم سه ساعت و نیمه ی وایلر که با اقتباس از فیلم صامتی به همین نام ساخته ی رومن ناورارو و فرانسیس بوشمن ساخته شده بود. توانست در مراسم آکادمی علوم و هنر های سینمایی یازده جایزه ی اسکار به خود اختصاص دهد و به یکی از مهم ترین فیلم های ژانر تاریخی و چه بسا تاریخ سینما تبدیل شود. سکانس ارابه رانی فیلم هم که از قرار معلوم بر پرده ی عریض سینما جلوه ی چشمگیری داشت هوش از سر سینمادوستان برد و به یکی از مشهورترین سکانس های تاریخ سینما تبدیل شد. یک سال بعد از بن هور فیلم اسپارتاکوس بر اساس رمانی به قلم ها وارد فاست ساخته شد. فاست گرایش های کمونیستی داشت و به همین دلیل نامش در لیست سیاه مک کارتی قرار گرفته بود. قبل از اسپارتاکوس سابقه نداشت اسم نویسندگانی که نامشان در لیست سیاه بود در عنوان بندی فیلم ها درج شود که برای این فیلم قاعده ی مذکور زیر پا گذاشته شد. ابتدا قرار بود آنتونی مان فیلم را کارگردانی کند اما در نهایت کار بر عهده ی استنلی کوبریک گذاشته شد که در آن زمان کارگردان جوانی بود و تنها 32 سال داشت. بعد از کوبریک نوبت به آنتونی مان رسید تا با فیلم ال سید ( 1961) با بودجه ای 10 میلیون دلاری یک فیلم تاریخی با شکوه دیگر به محصولات آن دوران هالیوود اضافه کند که البته با مشارکت جدی صنعت سینمای ایتالیا و استودیوهای چینه چیتا ساخته شد. چارلتون هستون و سوفیا لورن هم با بازی در نقش های اول فیلم تلاش کردند تا مضمون رمانیتک آن به بهترین شکل ممکن به نمایش گذاشته شود.
در سال 1963 جوزف ال. منکیه ویچ با ساخت کلئوپاترا فیلم های تاریخی را همچنان در اوج نگه داشت. گلئوپاترا که فیلم پر ستاره ای بود و نقش های اولش را الیزابت تیلور و ریچارد برتون بر عهده داشتند با هزینه ی هنگفت 44 میلیون دلار که بخش اعظم آن به دستمزد بازیگران و طراحی جلوه های ویژه اختصاص داشت، تولید شد. از قرار معلوم مقدمات تولید فیلم هم چهار سال طول کشید و فیلمبرداری اش 10 ماه زمان برد. کلئوپاترا بعد از فروش قابل قبول در ایالت های مختلف آمریکا و نمایش گسترده در سینماهای کشورهای مختلف چهار جایزه ی اسکار بهترین طراحی هنری، بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی لباس و بهترین جلوه های ویژه را هم برنده شد. در نیمه ی ابتدایی دهه ی 1960 فیلم های تاریخی دیگری مانند بزرگ ترین داستان عالم ( 1965) به کارگردانی جرج استیونس و با بازی مکس فون سید و در نقش حضرت عیسی (ع) ساخته شد اما آرام آرام هم زمان با تغییر و تحولات هالیوود و دگرگونی نظام استودیویی روند تولیدشان رو به افول گذاشت و به تدریج مقام و منزلت رؤیایی شان از دست رفت.
دوران افول: از سریال های تاریخی تا «آخرین وسوسه های مسیح»
در دوران جدید استودیوها و شرکت های فیلمسازان دیگر امکان صرف هزینه های هنگفت چندین میلیون دلاری برای تولید این گونه فیلم را در اختیار نداشتند و ترجیح می دادند توان محدود مالی خود را میان آثاری از چند ژانر مختلف تقسیم کنند. در نتیجه داستان های تاریخی از پرده ی عریض سینما به قاب کوچک تلویزیون پا گذاشتند و در قالب فیلم های پر شمار و سریال های طولانی به حیات خود ادامه دادند. گرچه در دهه ی 70 و حتی 80 فیلم های تاریخی ارزان قیمتی برای سینما ساخته شد اما بیشتر آنها در صدد تقلیل مؤلفه های عامه پسند دوران طلایی ژانر بودند و غالباً بر جذابیت های سطح پایین این گونه آثار تکیه می کردند. از فعالیت کسانی مانند اسماعیل مرچنت و جیمز آیوری هم نباید غافل شد که از بستر تاریخی برای تصویر کردن درام های عاشقانه و احساسی بسیار سود بردند و حتی به سبک خاصی در تولید این گونه فیلم ها رسیدند. اروپایی ها ( 1979) و بوستنی ها( 1984) و اتاقی با یک چشم انداز ( 1985) تعدادی از این فیلم ها بودند که هر سه با تهیه کنندگی اسماعیل مرچنت هندی تبار و جیمز آیوری آمریکایی روانه ی سینماها شدند. بری لیندون ( 1975) هم از فیلم های موفق و ماندگار تاریخی بود که به کارگردانی استنلی کوبریک در این دهه ساخته شد و بعدها در زمره ی بهترین درام های دورانی تاریخ سینما قرار گرفت. به فیلم تحسین برانگیز آخرین امپراتور ( 1987) ساخته ی برناردو برتولوچی هم باید اشاره کرد که داستان تاریخی خود را با محوریت زندگی آخرین امپراتور چین پیش می برد. آخرین امپراتور در مراسم آکادمی علوم و هنرهای سینمایی سال 1988 در 9 رشته نامزد شد و در تمامی آنها جایزه ی اسکار را به خانه برد. از فیلم جنجالی آخرین وسوسه ی مسیح ( 1988) ساخته ی مارتین اسکور سیزی هم نباید غافل شد که هنوز هم یکی از مهمترین آثار ساختار شده درباره ی زندگی حضرت عیسی(ع) شناخته می شود. تولید فیلم های مذهبی با اقتباس از روایت های کتاب مقدس همیشه در تاریخ سینما رواج داشته و تماس آنها معمولاً حواشی خاصی را هم موجب شده است. در این میان شاید دو فیلم آخرین وسوسه ی مسیح و مصائب مسیح (2004) بیشتر جنجال ساز شده اند.احیای مجدد: از «دلاور» تا «رابین هود»
ژانر تاریخی در دهه ی 1990 هم افتان و خیزان به حیات خود ادامه می داد و اما در جریان اصلی هالیوود به چشم یک ژانر مستقل، سودآور و قابل اعتنا دیده نمی شد. آخرین موهیکان ها ( 1992) به کارگردانی مایکل مان، دلاور ( 1995) به کارگردانی میل گیبسون و کوندون ( 1997) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی تعدادی از مهم ترین فیلم های این دوران بودند که هیچ کدام به لحاظ تجاری فیلم های کاملاً موفقی به شمار نمی رفتند در واقع ماجرا به سمتی پیش می رفت که در پایان دهه ی 90 همه چشم انتظار مرگ ژانر تاریخی بودند که یک باره ریدلی اسکات با ساخت گلادیاتور (2000) معادله را به نفع فیلم های تاریخی تغییر داد و نام آنها را باز هم سر زبان ها انداخت. فروش بالای گلادیاتور و توفیق چشمگیرش در مراسم اسکار سال 2001 می توانست به احیای ژانر تاریخی در پایان سال 2001 می توانست به احیای ژانر تاریخی در پایان قرن بیستم و ابتدای قرن بیست و یکم تعبیر شود. به این ترتیب فیلم های تاریخی در هزاره ی جدید باز هم به حیات خود ادامه دادند؛ با این تفاوت که به اقتضای زمانه بیشتر با ژانرها و زیر ژانرهای دیگر ترکیب شدند. و به محصولاتی چند لایه با تنوع مضمونی و ساختاری تبدیل شدند. تلفیق ژانر تاریخی با ژانرهای ماجرا محور، اکشن، جنگی و حتی فانتزی که در گذشته هم امتحان شده بود. در دوران جدید به شکل فراگیرتری دنبال شد. از یک طرف فیلم هایی مانند 300 (2006) به میدان آمدند که به دنبال تلفیق درون مایه ای تاریخی یا مؤلفه های فانتزی بودند و از طرف دیگر فیلم هایی مانند رابین هود ( 2010) به نمایش درآمدند که پیوند درون مایه ی تاریخی با مؤلفه های ژانر ماجرایی در آنها به وضوح خودنمایی می کرد. در نتیجه ی این فرایند تفکیک فیلمهای ژانر تاریخی از آثار دیگر ژانرهای سینمایی بیش از گذشته مشکل شد و در مواردی حتی به شکل اقدامی غیر ممکن درآمد. به هر حال در میان فیلم های تاریخی دوران جدید نباید از عناوینی مانند استاد و فرمانده ( 2003)، اسکندر(2004)، ملکوت آسمان (2004)، جهان جدید (2005) و آپوکالیپتو (2006) غافل ماند چرا که هر کدام در تداوم و گسترش وجهی از وجوه چندگانه ی ژانر تاریخی اثرگذار بوده اند.