نویسنده: محمد آقابیگی کلاکی
صورتبندی گفتمانها در ایران بعد از انقلاب (1)
در حالی که در یک سو، مشارکتها و انتخابهای سیاسی، مبتنی بر نقش توده و بدنهی اجتماعی در قالب عامل شکافهای اجتماعی فعال جامعه تعریف میشود؛ سوی دیگر تأثیرگذار در این مسئله، عامل گفتمانهای فرهنگی و سیاسی است که وظیفهی شکلدهی تئوریک به خواستههای قطبها و طرفین آن شکافها را به انجام میرساند. به عبارت دیگر، گفتمانهای فرهنگیسیاسی، از یک سو، از متن واقعیت اجتماعی برمیخیزد و خواستهها و منافع قشر یا طیف خاصی از جامعه را نمایندگی میکند و از سوی دیگر، در جهت نهادینهسازی و عمومیت بخشیدن به آنها و احیاناً معرفی آنها به عنوان خواستهها و منافع همه یا بخش اعظمی از جامعه و در یک کلام، تبدیل آن به بخشی از فرهنگ و زیست اجتماعی جامعه (که از آن به گفتمان غالب یا هژمونیک جامعه میتوان تعبیر نمود) تلاش میکنند. از این حیث، میتوان رابطهی میان گفتمانهای فرهنگیسیاسی و واقعیتهای اجتماعی را دوسویه و متقابل تحلیل نمود؛ به صورتی که در حالی که گفتمانها از واقعیت اجتماعی ناشی میشوند، از سوی دیگر، به واقعیت اجتماعی نیز شکل میدهند و آن را بر اساس ایدههای خود تغییر میدهند و با خواستهها و اهداف خود همسو میسازند.
این گفتار در صدد است ضمن بررسی گفتمانهای موجود در عرصهی فرهنگی و سیاسی جامعه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، صورتبندی و نحوهی حضور آنها در انتخابات پیش رو و موقعیت آنها را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد.
گفتمانها، اجزا و عناصر آن
یکی از مسائل اصلی در تحلیل گفتمانها، اجزا و عناصر اصلی تشکیلدهندهی گفتمانهاست که نقش ویژهای در تعریف ماهیت آن و متمایز ساختن آن با دیگر گفتمانها دارد. در این باره گفته میشود هر گفتمان از یک مفهوم محوری، کلیدی و اساسی برخوردار است که در واقع هستهی نظری آن را تشکیل میدهد و در قلب مفهومی آن جای دارد و از آن به عنوان «دال مرکزی»[1] نام برده میشود. اهمیت این مفهوم محوری و مرکزی در این است که سایر مفاهیم و اصول گفتمان، در ارتباط و تناسب با آن و در جهت حفظ و تقویت آن مفصلبندی میشوند و معنا مییابند.
همچنین راهبردهای عملی هر گفتمان در عرصهی اجتماعی نیز معطوف به این مفهوم مرکزی و تحقق آن خواهد بود. به عبارت دیگر، تمامی تلاشها و فعالیتهای هر گفتمان، اعم از نظری و عملی، در جهت حفظ و تقویت این مفهوم مرکزی و هدف غایی و تحقق آن است. برای تحقق این امر، هر گفتمان از اصول نظری و مفاهیمی فرعی بهره میگیرد که علاوه بر حفظ و تقویت آن مفهوم مرکزی، در جهت تمایز آن با سایر گفتمانها (که به عنوان گفتمان رقیب شناخته میشوند) و پرهیز از پذیرش اصول آنها یا استحاله در آنها دارای کارکرد است. این مفاهیم در دو دستهی «زنجیرههای ایجابی»[2] و «زنجیرههای سلبی یا تمایزی»[3] قابل شناسایی هستند.
فضای گفتمانی مابعد انقلابی جامعهی ایران
در باب فضای گفتمانی بعد از انقلاب ایران و به ویژه گفتمانهایی که در عرصهی اجتماعی برای برهههایی مسلط شدهاند، میتوان گفت در حالی که در فضای استبدادی و توتالیتر قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، گفتمانهای چندانی در عرصهی فرهنگی و به ویژه سیاسی امکان ظهور و بروز ندارند و همهی جریانها و گروههای موجود به ویژه در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی از یک سوی به علت این فضای استبدادی و از سوی دیگر در جهت همگرایی برای مبارزه با این فضا و نظام شاهنشاهی (که عملاً نقاط تمایز میان آنها را غیرقابل رؤیت و نامحسوس میساخت) وجود نداشتند و عرصهی سیاسی جامعه در انقطاعی آشکار با بافت فرهنگی و اجتماعی آن روز، میدان تاختوتاز گفتمانهای برساختهی درباری و مبتنی بر ناسیونالیسم از یک سو و غربگرایی از دیگر سوی بود و عرصهی فرهنگی و اجتماعی نیز در ابعاد غیررسمی آن، عرصهی حضور گفتمان سنتی و دینی به حساب میآمد؛ اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از یک سوی به علت فروپاشی نظام استبدادی پیشاانقلاب و گفتمان آن و هجمه به دالهای مرکزی آن (از جمله ضدیت با ناسیونالیسم و غرب) و مبارزهی آشکار با آنها که یکی از پیامدهای عمدهی این فروپاشی سر برآوردن انواعی از گفتمانها و خردهگفتمانهایی بودند که در لوای این دالهای مرکزی سرکوب شده بودند و از جملهی آنها باید به فرهنگها و هویتهای قومی و زبانی ایران اشاره کرد که در بیش از نیمقرن و از ابتدای روی کار آمدن رضاخان و تحت سیاستهای استبدادی و استعماری او سرکوب شده بودند، اشاره کرد. همچنین به علت عرصه و فضای باز سیاسی، که امکان و مجال عرضه و بروز گفتمانهای غیر را فراهم میآورد، شاهد شکلگیری گفتمانهای فرهنگیسیاسی متعدد و حضور آنها در جامعه بودهایم.
مسئلهی دیگری که تکثر گفتمانهای فرهنگیسیاسی را به ویژه از دههی هفتاد به بعد تشدید نمود، به تغییرات اجتماعیای مربوط میشود که در این برهه در جامعه روی داده است و از آن جمله میتوان و باید به تحولات ساختاری اجتماعی ناشی از اجرای برنامههای توسعه در لوای شعار سازندگی و میدان دادن به گروههایی با ارزشهای مغایر با بافت و بدنهی دینی جامعه اشاره کرد که طیف و گفتمان خاصی را در جامعه، با خواستهها و منافع ویژهای، در عرصهی فرهنگی و سیاسی پدید آورد. از آنجایی که در فضای اجتماعی نوپدید، به علت تغییرات ارزشی در ابعادی از جامعه، این گروهها به عنوان گروه مرجع برای بخشی از جامعه تشخیص داده میشوند، گفتمان آنها امکان ظهور و بروز و تأثیرگذاری اجتماعی در برهههایی ویژه از تاریخ انقلاب اسلامی را از خود نشان داده است.
بر اساس آنچه گفته شد، میتوان دوران بعد از انقلاب اسلامی را با ویژگی تعدد و تکثر گفتمانهای فرهنگی و سیاسی تشخیص داد. با این حال، اما عمدهی گفتمانهای فرهنگی و سیاسیای که در یک بررسی عمیقتر و با تشخیص رهیافت و جهتگیری نهایی آنها به زیست اجتماعی و به عبارتی شناخت اهداف و مطلوبیتهای اجتماعی، میتوان غیریت و تعارض آنها با گفتمان اصیل انقلاب اسلامی را به وضوح تشخیص داد، دارای وجوه مشترک چندی (اعم از اینکه این اشتراکات در دال مرکزی آنها باشد یا زنجیرههای سلبی و ایجابی آنها) با یکدیگر هستند که همین مسئله در بسیاری از مواقع، همکاری و همسویی این گفتمانهای به ظاهر متفاوت را در عرصهی عمل اجتماعی، به دنبال داشته است.
از سوی دیگر، باید توجه داشت از آنجایی که این گفتمانها برای رسیدن به قدرت، به ویژه در عرصهی سیاسی، ناچار از ایجاد همخوانی و نوعی انطباق با ارزشهای اجتماعی بدنهی دینی جامعه هستند، در رقابتهای سیاسی عمدتاً از بیان مواضع و تبلیغ آشکار خواستهها و ارزشها و اصول گفتمانی خود ابا دارند و ناچار به پوششگیری از ارزشهای دینی جامعه هستند. همین مسئله، تشخیص «غیریت» و در نهایت تعارض آنها با انقلاب اسلامی و گفتمان اسلام اجتماعی در مقابل اسلام فردی را دشوار میسازد.
یکی از وجوه عمدهی اشتراک این گفتمانها که در عرصهی سیاسی جامعه در لوای دو گفتمان سازندگی و اصلاحات نمود آشکار یافت و در مقابل یکی از عمده تمایزهای این گفتمانها و گفتمان انقلاب اسلامی که در ادبیات حضرت امام خمینی و رهبر معظم انقلاب از آن به «اسلام ناب» تعبیر شده است؛ چگونگی مواجهه با غرب است. این مسئله هنگامی از اهمیت اساسی برخوردار میشود که «غیریت» اصلی انقلاب اسلامی در گفتمان غرب مدرن متجلی میشود و غرب نیز به ویژه پس از پایان رقابتهای ایدئولوژیک درونگفتمانی که با فروپاشی بلوک شرق روی داد، به صورت ویژهای «غیر» گفتمانی خود را در اسلام و در رأس آن، اسلام شیعی و تجلی عملی آن، در حکومت جمهوری اسلامی مستقر در ایران، تعریف نموده است.
گفتمانهای رقیب اسلام ناب یا همان گفتمان اصیل انقلاب اسلامی، علاوه بر آنکه غرب و تمدن مدرن را رقیب گفتمانی و تمدنی اسلام و انقلاب اسلامی قلمداد نمیکنند، با رویکردی خوشبینانه نسبت به آنکه از سوی تکنوکراتها و غربگرایان این جریانها ابراز میشود و در بسیاری از موارد به شیفتگی و ولع نسبت به آن تبدیل میشود، سرنوشت و غایت انقلاب اسلامی را در افق غرب و توسعهمحوری، به سبک و سیاق آن، جستوجو میکنند.
به عبارت دیگر، در چارچوب ادبیات تحلیل گفتمان، میتوان گفت در حالی که غرب و تمدن مدرن در محدودهی زنجیرههای سلبی گفتمان انقلاب اسلامی تعریف میشود، در گفتمانهای مغایر با آن، این مسئله نه تنها از زنجیرهی ایجابی آن محسوب میشود، بلکه به نظر میرسد با کاوش عمیقتر، میتوان غرب و تمدن مدرن را در قلب مفهومی و هسته و دال مرکزی این گفتمانها مشاهده کرد که از طریق زنجیرهی ایجابی توسعه، در صدد تحقق آن برمیآیند.
در سوی دیگر تحلیل این گفتمانها، در حالی که اسلام در مفهوم و تفسیر حداکثری آن، که همهی شئون زندگی انسان اعم از فردی و اجتماعی (شامل فرهنگ، اقتصاد و سیاست) را در بر میگیرد، اصل اساسی و دال مرکزی گفتمان انقلاب اسلامی و رویکرد تئوریپردازان آن و در رأس آنها، حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) و رهبر معظم انقلاب اسلامی تشکیل میدهد؛ در صورتبندی نهایی گفتمانهای رقیب و به ویژه گفتمانهایی که بر مسند قدرت سیاسی کشور در برههای از تاریخ انقلاب نشستهاند و با تلقی تبدیل شدن به گفتمان برتر و هژمونیک و غلبه بر گفتمان انقلاب اسلامی و خارج کردن آن از میدان تأثیرگذاریهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، مواضع خود را آشکارا بیان کردهاند و نقاب از چهرهی خود برداشتهاند و از جملهی آنها باید به گفتمان اصلاحات، به ویژه در فاصلهی سالهای 78 تا 82 و نیز برخی چهرههای کارگزاران سازندگی اشاره داشت که قرابت، اشتراک و تداوم گفتمانی آنها با یکدیگر حداقل بعد از گذشت چند سال و با توجه به همبستگی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آنها در سالهای اخیر، دیگر چندان امر عجیب و غیرقابل درکی نیست.
به باور آنها، دین اسلام و به ویژه آموزههای اجتماعی آن، در وجوه مختلف، از شأنی ایجابی برخوردار نیست و اساساً این گفتمانها به این مسئله اعتقادی نداشتهاند. مواضع علنی و سیاستگذاریهای عملی آنها در ادارهی کشور و برنامهریزی برای آن، به وضوح نشان از این مسئله دارد که این گفتمانها در بهترین حالت، دین را امری فردی و شخصی تلقی میکنند و شئون اجتماعی و تمدنی زندگی را از شمول و سیطرهی دین خارج میدانند و از این روی، رویکردی سکولار دارند.
این رویکرد سکولار خود را در ادارهی عملی جامعه، در شئون فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، در پیروی از دستورالعملها و شیوههای غربی و برگرفتهشده از سکولاریسم نهادینهشده در غرب مدرن متجلی میسازد.
ادبیات و مفاهیمی که جریانهای مذکور در فاصلهی سالهای حضور رسمی خود در عرصهی سیاست در جامعه و عرصهی عمومی و نیز پس از آن، در عرصههای محدودتری نظیر نشریات تخصصی و کتب و مقالاتی که از سوی روشنفکران و تئوریپردازان این گفتمانها منتشر میشود، این رویکرد آنها را اثبات و آشکار میکند.
«غیریت» این گفتمانها با گفتمان انقلاب اسلامی و تضاد آنها با روح دینی و اسلامی آن، خود را در کلام رهبر معظم انقلاب به عنوان یک «انحراف» نشان میدهد؛ به گونهای که ایشان در سخنرانی خود در جمع دانشگاهیان دانشگاه علم و صنعت در سال 1387، انحراف گفتمانهای فوقالذکر را از اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی، با تکیهی آنها بر سکولاریسم و نیز هجمه به ارزشهای اسلامی و انقلاب، مورد تأکید قرار دادند:
«انحراف در هدفها، در آرمانها، در جهتگیرىها را باید مراقبت کرد که پیش نیاید واین چیزى است که ما در طول این سالهاى طولانى ـبه خصوص بعد از جنگ و بعد از رحلتامامـ درگیرش بودیم؛ جزء درگیرىهاى اساسى در این دو دههى گذشته، یکى همین بوده،تلاشهاى زیادى شده است براى اینکه جمهورى اسلامى را از روح و معناى خودش خارج کنند.تلاشهاى زیادى کردهاند؛ به شکلهاى مختلف؛ چه در زمینههاى سیاسى، چه در زمینههاىاخلاقى، چه در زمینههاى اجتماعى؛ از اظهاراتى که شده و حرفهایی که زده شده. ما یکدورهاى را هم مشاهده کردیم که در مطبوعات ما رسماً، علناً، جدایى و تفکیک دین ازسیاست را اعلان کردند! اصلاً مسئلهى یکى بودن دین و سیاست را که اساس جمهورىاسلامى و اساس حرکت عمومى مردم بود، زیر سؤال بردند. از این بالاتر؟! در دورانى، درمطبوعات ما دیده شد که صریحاً، علناً، از رژیم ظالم، جبار و سفاک پهلوى دفاع شد.»[4]
در حالی که در یک سو، مشارکتها و انتخابهای سیاسی، مبتنی بر نقش توده و بدنهی اجتماعی در قالب عامل شکافهای اجتماعی فعال جامعه تعریف میشود؛ سوی دیگر تأثیرگذار در این مسئله، عامل گفتمانهای فرهنگی و سیاسی است که وظیفهی شکلدهی تئوریک به خواستههای قطبها و طرفین آن شکافها را به انجام میرساند. به عبارت دیگر، گفتمانهای فرهنگیسیاسی، از یک سو، از متن واقعیت اجتماعی برمیخیزد و خواستهها و منافع قشر یا طیف خاصی از جامعه را نمایندگی میکند و از سوی دیگر، در جهت نهادینهسازی و عمومیت بخشیدن به آنها و احیاناً معرفی آنها به عنوان خواستهها و منافع همه یا بخش اعظمی از جامعه و در یک کلام، تبدیل آن به بخشی از فرهنگ و زیست اجتماعی جامعه (که از آن به گفتمان غالب یا هژمونیک جامعه میتوان تعبیر نمود) تلاش میکنند. از این حیث، میتوان رابطهی میان گفتمانهای فرهنگیسیاسی و واقعیتهای اجتماعی را دوسویه و متقابل تحلیل نمود؛ به صورتی که در حالی که گفتمانها از واقعیت اجتماعی ناشی میشوند، از سوی دیگر، به واقعیت اجتماعی نیز شکل میدهند و آن را بر اساس ایدههای خود تغییر میدهند و با خواستهها و اهداف خود همسو میسازند.
این گفتار در صدد است ضمن بررسی گفتمانهای موجود در عرصهی فرهنگی و سیاسی جامعه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، صورتبندی و نحوهی حضور آنها در انتخابات پیش رو و موقعیت آنها را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد.
گفتمانها، اجزا و عناصر آن
یکی از مسائل اصلی در تحلیل گفتمانها، اجزا و عناصر اصلی تشکیلدهندهی گفتمانهاست که نقش ویژهای در تعریف ماهیت آن و متمایز ساختن آن با دیگر گفتمانها دارد. در این باره گفته میشود هر گفتمان از یک مفهوم محوری، کلیدی و اساسی برخوردار است که در واقع هستهی نظری آن را تشکیل میدهد و در قلب مفهومی آن جای دارد و از آن به عنوان «دال مرکزی»[1] نام برده میشود. اهمیت این مفهوم محوری و مرکزی در این است که سایر مفاهیم و اصول گفتمان، در ارتباط و تناسب با آن و در جهت حفظ و تقویت آن مفصلبندی میشوند و معنا مییابند.
همچنین راهبردهای عملی هر گفتمان در عرصهی اجتماعی نیز معطوف به این مفهوم مرکزی و تحقق آن خواهد بود. به عبارت دیگر، تمامی تلاشها و فعالیتهای هر گفتمان، اعم از نظری و عملی، در جهت حفظ و تقویت این مفهوم مرکزی و هدف غایی و تحقق آن است. برای تحقق این امر، هر گفتمان از اصول نظری و مفاهیمی فرعی بهره میگیرد که علاوه بر حفظ و تقویت آن مفهوم مرکزی، در جهت تمایز آن با سایر گفتمانها (که به عنوان گفتمان رقیب شناخته میشوند) و پرهیز از پذیرش اصول آنها یا استحاله در آنها دارای کارکرد است. این مفاهیم در دو دستهی «زنجیرههای ایجابی»[2] و «زنجیرههای سلبی یا تمایزی»[3] قابل شناسایی هستند.
فضای گفتمانی مابعد انقلابی جامعهی ایران
در باب فضای گفتمانی بعد از انقلاب ایران و به ویژه گفتمانهایی که در عرصهی اجتماعی برای برهههایی مسلط شدهاند، میتوان گفت در حالی که در فضای استبدادی و توتالیتر قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، گفتمانهای چندانی در عرصهی فرهنگی و به ویژه سیاسی امکان ظهور و بروز ندارند و همهی جریانها و گروههای موجود به ویژه در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی از یک سوی به علت این فضای استبدادی و از سوی دیگر در جهت همگرایی برای مبارزه با این فضا و نظام شاهنشاهی (که عملاً نقاط تمایز میان آنها را غیرقابل رؤیت و نامحسوس میساخت) وجود نداشتند و عرصهی سیاسی جامعه در انقطاعی آشکار با بافت فرهنگی و اجتماعی آن روز، میدان تاختوتاز گفتمانهای برساختهی درباری و مبتنی بر ناسیونالیسم از یک سو و غربگرایی از دیگر سوی بود و عرصهی فرهنگی و اجتماعی نیز در ابعاد غیررسمی آن، عرصهی حضور گفتمان سنتی و دینی به حساب میآمد؛ اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، از یک سوی به علت فروپاشی نظام استبدادی پیشاانقلاب و گفتمان آن و هجمه به دالهای مرکزی آن (از جمله ضدیت با ناسیونالیسم و غرب) و مبارزهی آشکار با آنها که یکی از پیامدهای عمدهی این فروپاشی سر برآوردن انواعی از گفتمانها و خردهگفتمانهایی بودند که در لوای این دالهای مرکزی سرکوب شده بودند و از جملهی آنها باید به فرهنگها و هویتهای قومی و زبانی ایران اشاره کرد که در بیش از نیمقرن و از ابتدای روی کار آمدن رضاخان و تحت سیاستهای استبدادی و استعماری او سرکوب شده بودند، اشاره کرد. همچنین به علت عرصه و فضای باز سیاسی، که امکان و مجال عرضه و بروز گفتمانهای غیر را فراهم میآورد، شاهد شکلگیری گفتمانهای فرهنگیسیاسی متعدد و حضور آنها در جامعه بودهایم.
مسئلهی دیگری که تکثر گفتمانهای فرهنگیسیاسی را به ویژه از دههی هفتاد به بعد تشدید نمود، به تغییرات اجتماعیای مربوط میشود که در این برهه در جامعه روی داده است و از آن جمله میتوان و باید به تحولات ساختاری اجتماعی ناشی از اجرای برنامههای توسعه در لوای شعار سازندگی و میدان دادن به گروههایی با ارزشهای مغایر با بافت و بدنهی دینی جامعه اشاره کرد که طیف و گفتمان خاصی را در جامعه، با خواستهها و منافع ویژهای، در عرصهی فرهنگی و سیاسی پدید آورد. از آنجایی که در فضای اجتماعی نوپدید، به علت تغییرات ارزشی در ابعادی از جامعه، این گروهها به عنوان گروه مرجع برای بخشی از جامعه تشخیص داده میشوند، گفتمان آنها امکان ظهور و بروز و تأثیرگذاری اجتماعی در برهههایی ویژه از تاریخ انقلاب اسلامی را از خود نشان داده است.
بر اساس آنچه گفته شد، میتوان دوران بعد از انقلاب اسلامی را با ویژگی تعدد و تکثر گفتمانهای فرهنگی و سیاسی تشخیص داد. با این حال، اما عمدهی گفتمانهای فرهنگی و سیاسیای که در یک بررسی عمیقتر و با تشخیص رهیافت و جهتگیری نهایی آنها به زیست اجتماعی و به عبارتی شناخت اهداف و مطلوبیتهای اجتماعی، میتوان غیریت و تعارض آنها با گفتمان اصیل انقلاب اسلامی را به وضوح تشخیص داد، دارای وجوه مشترک چندی (اعم از اینکه این اشتراکات در دال مرکزی آنها باشد یا زنجیرههای سلبی و ایجابی آنها) با یکدیگر هستند که همین مسئله در بسیاری از مواقع، همکاری و همسویی این گفتمانهای به ظاهر متفاوت را در عرصهی عمل اجتماعی، به دنبال داشته است.
از سوی دیگر، باید توجه داشت از آنجایی که این گفتمانها برای رسیدن به قدرت، به ویژه در عرصهی سیاسی، ناچار از ایجاد همخوانی و نوعی انطباق با ارزشهای اجتماعی بدنهی دینی جامعه هستند، در رقابتهای سیاسی عمدتاً از بیان مواضع و تبلیغ آشکار خواستهها و ارزشها و اصول گفتمانی خود ابا دارند و ناچار به پوششگیری از ارزشهای دینی جامعه هستند. همین مسئله، تشخیص «غیریت» و در نهایت تعارض آنها با انقلاب اسلامی و گفتمان اسلام اجتماعی در مقابل اسلام فردی را دشوار میسازد.
یکی از وجوه عمدهی اشتراک این گفتمانها که در عرصهی سیاسی جامعه در لوای دو گفتمان سازندگی و اصلاحات نمود آشکار یافت و در مقابل یکی از عمده تمایزهای این گفتمانها و گفتمان انقلاب اسلامی که در ادبیات حضرت امام خمینی و رهبر معظم انقلاب از آن به «اسلام ناب» تعبیر شده است؛ چگونگی مواجهه با غرب است. این مسئله هنگامی از اهمیت اساسی برخوردار میشود که «غیریت» اصلی انقلاب اسلامی در گفتمان غرب مدرن متجلی میشود و غرب نیز به ویژه پس از پایان رقابتهای ایدئولوژیک درونگفتمانی که با فروپاشی بلوک شرق روی داد، به صورت ویژهای «غیر» گفتمانی خود را در اسلام و در رأس آن، اسلام شیعی و تجلی عملی آن، در حکومت جمهوری اسلامی مستقر در ایران، تعریف نموده است.
گفتمانهای رقیب اسلام ناب یا همان گفتمان اصیل انقلاب اسلامی، علاوه بر آنکه غرب و تمدن مدرن را رقیب گفتمانی و تمدنی اسلام و انقلاب اسلامی قلمداد نمیکنند، با رویکردی خوشبینانه نسبت به آنکه از سوی تکنوکراتها و غربگرایان این جریانها ابراز میشود و در بسیاری از موارد به شیفتگی و ولع نسبت به آن تبدیل میشود، سرنوشت و غایت انقلاب اسلامی را در افق غرب و توسعهمحوری، به سبک و سیاق آن، جستوجو میکنند.
به عبارت دیگر، در چارچوب ادبیات تحلیل گفتمان، میتوان گفت در حالی که غرب و تمدن مدرن در محدودهی زنجیرههای سلبی گفتمان انقلاب اسلامی تعریف میشود، در گفتمانهای مغایر با آن، این مسئله نه تنها از زنجیرهی ایجابی آن محسوب میشود، بلکه به نظر میرسد با کاوش عمیقتر، میتوان غرب و تمدن مدرن را در قلب مفهومی و هسته و دال مرکزی این گفتمانها مشاهده کرد که از طریق زنجیرهی ایجابی توسعه، در صدد تحقق آن برمیآیند.
در سوی دیگر تحلیل این گفتمانها، در حالی که اسلام در مفهوم و تفسیر حداکثری آن، که همهی شئون زندگی انسان اعم از فردی و اجتماعی (شامل فرهنگ، اقتصاد و سیاست) را در بر میگیرد، اصل اساسی و دال مرکزی گفتمان انقلاب اسلامی و رویکرد تئوریپردازان آن و در رأس آنها، حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) و رهبر معظم انقلاب اسلامی تشکیل میدهد؛ در صورتبندی نهایی گفتمانهای رقیب و به ویژه گفتمانهایی که بر مسند قدرت سیاسی کشور در برههای از تاریخ انقلاب نشستهاند و با تلقی تبدیل شدن به گفتمان برتر و هژمونیک و غلبه بر گفتمان انقلاب اسلامی و خارج کردن آن از میدان تأثیرگذاریهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، مواضع خود را آشکارا بیان کردهاند و نقاب از چهرهی خود برداشتهاند و از جملهی آنها باید به گفتمان اصلاحات، به ویژه در فاصلهی سالهای 78 تا 82 و نیز برخی چهرههای کارگزاران سازندگی اشاره داشت که قرابت، اشتراک و تداوم گفتمانی آنها با یکدیگر حداقل بعد از گذشت چند سال و با توجه به همبستگی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آنها در سالهای اخیر، دیگر چندان امر عجیب و غیرقابل درکی نیست.
به باور آنها، دین اسلام و به ویژه آموزههای اجتماعی آن، در وجوه مختلف، از شأنی ایجابی برخوردار نیست و اساساً این گفتمانها به این مسئله اعتقادی نداشتهاند. مواضع علنی و سیاستگذاریهای عملی آنها در ادارهی کشور و برنامهریزی برای آن، به وضوح نشان از این مسئله دارد که این گفتمانها در بهترین حالت، دین را امری فردی و شخصی تلقی میکنند و شئون اجتماعی و تمدنی زندگی را از شمول و سیطرهی دین خارج میدانند و از این روی، رویکردی سکولار دارند.
این رویکرد سکولار خود را در ادارهی عملی جامعه، در شئون فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، در پیروی از دستورالعملها و شیوههای غربی و برگرفتهشده از سکولاریسم نهادینهشده در غرب مدرن متجلی میسازد.
ادبیات و مفاهیمی که جریانهای مذکور در فاصلهی سالهای حضور رسمی خود در عرصهی سیاست در جامعه و عرصهی عمومی و نیز پس از آن، در عرصههای محدودتری نظیر نشریات تخصصی و کتب و مقالاتی که از سوی روشنفکران و تئوریپردازان این گفتمانها منتشر میشود، این رویکرد آنها را اثبات و آشکار میکند.
«غیریت» این گفتمانها با گفتمان انقلاب اسلامی و تضاد آنها با روح دینی و اسلامی آن، خود را در کلام رهبر معظم انقلاب به عنوان یک «انحراف» نشان میدهد؛ به گونهای که ایشان در سخنرانی خود در جمع دانشگاهیان دانشگاه علم و صنعت در سال 1387، انحراف گفتمانهای فوقالذکر را از اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی، با تکیهی آنها بر سکولاریسم و نیز هجمه به ارزشهای اسلامی و انقلاب، مورد تأکید قرار دادند:
«انحراف در هدفها، در آرمانها، در جهتگیرىها را باید مراقبت کرد که پیش نیاید واین چیزى است که ما در طول این سالهاى طولانى ـبه خصوص بعد از جنگ و بعد از رحلتامامـ درگیرش بودیم؛ جزء درگیرىهاى اساسى در این دو دههى گذشته، یکى همین بوده،تلاشهاى زیادى شده است براى اینکه جمهورى اسلامى را از روح و معناى خودش خارج کنند.تلاشهاى زیادى کردهاند؛ به شکلهاى مختلف؛ چه در زمینههاى سیاسى، چه در زمینههاىاخلاقى، چه در زمینههاى اجتماعى؛ از اظهاراتى که شده و حرفهایی که زده شده. ما یکدورهاى را هم مشاهده کردیم که در مطبوعات ما رسماً، علناً، جدایى و تفکیک دین ازسیاست را اعلان کردند! اصلاً مسئلهى یکى بودن دین و سیاست را که اساس جمهورىاسلامى و اساس حرکت عمومى مردم بود، زیر سؤال بردند. از این بالاتر؟! در دورانى، درمطبوعات ما دیده شد که صریحاً، علناً، از رژیم ظالم، جبار و سفاک پهلوى دفاع شد.»[4]
پینوشتها:
[1]. nodal point
[2]. chain of equivalence
[3]. chain of difference
[4]. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اساتید و دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت، 24 آذر 1387.
/ج