نویسنده:آنا اسپراول
ترجمه ی: محمدرضا افضلی
ترجمه ی: محمدرضا افضلی
معدنچیان ناحیه ی معدنی کورنوال در انگلستان ازآب بیزار بودند. درقرن هجدهم، هرکس دیگری هم که زیر زمین کار می کرد تا زغال سنگ یا سنگ آهن استخراج کند، همین نظر را داشت.آب زیرزمینی دشمن معدنچیان بود.آب زیرزمینی از دیوار تونلها تراوش می کرد ومانند باران از سقف تونل ها فرو می ریخت. معدنچیان در آن زانو می زدند یا حتی دراز می کشیدند تا بتوانند کار طاقت فرسای خود را انجام دهند. اگر عمق آب در معدن افزایش می یافت،کارکاملاً متوقف می شد.
تا قرن هجدهم کودکان خردسالی که هنوز آن قدر بزرگ نشده بودند که کلنگ به دست بگیرند، اما به اندازه ای بزرگ بودند که بتوانند سطل حمل کنند، برای آبکشی از معادن به کار گماشته می شدند. اما با عمیق تر شدن معادن، آب در آن ها بیشتر می شد. در اواسط قرن هجدهم، آبکشی از معادن با استفاده از دستگاه انجام می شد.
اغلب معادن بریتانیا تلمبه های بخاری داشتند که بر سر دهانه ی معدن نصب شده بودند. بازوی مکانیکی این تلمبه ها از صبح تا شب مشغول کار بود و آب را از تونل های معدن بالا می کشید. این تلمبه ها در معدنکاری تحول ایجاد کردند، اما غیر قابل اعتماد، کم سرعت و خطرناک بودند. هزینه ی بهره برداری از آن ها نیز زیاد بود. آب را تا نقطه ی جوش گرم می کردند تا جوش بیاید و بخار تولید کند؛ این بخار تلمبه را به کار می انداخت. برای انجام این عملیات باید مقدار زیادی زغال سنگ می سوزاندند.
در سال 1776 مالکان معدن ویل بی درکورنوال از ساخت تلمبه ی جدیدی خبردار شدند که سریع تر کار می کرد و مصرف زغال سنگ آن کمتر بود. تلمبه ی جدید را شرکت بولتون و وات ساخته بود که در بیرمنگام فعالیت می کرد. مالکان معدن ویل بی یک دستگاه از این تلمبه سفارش دادند و هنگامی که قطعات آن به محل معدن رسید، مردی همراه آن ها بود که قرار بود برکار نصب نظارت کند؛ او کسی جز جیمزوات، مخترع دستگاه جدید نبود.
سریع، ارزان، پرقدرت
«سرعت، شدت، عظمت و صدای وحشتناکی که این ماشین تولید می کند، رضایت همه ی تماشاگران را فراهم می آورد.»جمیزوات، در توصیف واکنش مردم در برابر تلمبه ی بخار
وات که مردی لاغراندام بود و آرام سخن می گفت، معدنچیان خشن کورنوال را تحت تأثیر قرار نداد و تعداد کمی از معدنچیان ادعاهای او را در مورد تلمبه ی جدید باورکردند. در حقیقت ماشین بولتون و وات شبیه تلمبه ای بود که قبلاً از آن استفاده می کردند. اما به زودی معدن ویل بی حقیقت را به سایر معادن کورنوال نشان می داد. در سپتامبر سال 1777 لحظه ی آشکار شدن حقیقت فرا رسید.
پس از چند بار بهره برداری نمایشی از تلمبه، معدنچیان دریافتند که تلمبه ی وات سریع تر کار می کند و زغال کمتری می سوزاند. البته کسانی که برای تماشا دور این تلمبه جمع شده بودند، نمی دانستند مصرف زغال سنگ آن چقدر کمتر است. اما به نظر می رسید که مصرف آن در حدود یک - سوم یا حتی یک - چهارم قبل باشد. این مصرف اندک، صرفه جویی هنگفتی را به مالک معدن نوید می داد و کسی که تلمبه ی جدید را در هنگام کار دیده بود، نمی توانست قدرت آن را انکار کند.
غرش کرکننده
هنگامی که ماشین وات با غرش کرکننده ی خود آب را از تونل های معدن بیرون می کشید، معدنچیان کورنوالی لبخند می زدند و به کارشناس اسکاتلندی تبریک می گفتند. جمیز وات نیز به آن ها لبخند می زد، تعظیم می کرد و فریادکشان چیزهایی در باره علت خوب کار کردن تلمبه می گفت اما سروصدای ماشین اجازه نمی داد حرفهایش به گوش کسی برسد.احتمالاً تعداد اندکی از هم عصران وات محاسن این ماشین را درک می کردند. آن ها می پنداشتند که حاصل کار این اسکاتلندی جوان صرفاً دستگاهی پر سروصداست که از بقیه ی دستگاه ها بزرگتر است و هزینه بهره برداری از آن نیز پایینتر است. اما خود او می دانست که حقیقت چیز دیگری است. او هزینه ها را کاهش داده بود و در عین حال پرقدرت ترین ماشین بخار جهان را ساخته بود. به علاوه، وات می دانست که روش مهار نیروی بخار را اساساً تغییر داده است.
اما وات نمی دانست که ماشینی به وجود آورده است که دنیا را تغییر خواهد داد.
نوزادی که زنده ماند
جیمزوات در 19 ژانویه ی 1736 در اسکاتلند و در بندرکوچک گرینک، واقع در نزدیکی دهانه ی رودخانه ی کلاید، به دنیا آمد. پدرش درودگر بود و می توانست هر چیزی، از مبلمان گرفته تا کشتی بسازد.مهارت آقای وات در درودگری و زیرکی او در کسب و کار، سبب شده بود که درآمد خوبی داشته باشد. او ثروتمند نبود، اما او و همسرش آگنس زندگی راحتی داشتند و از دیگران بی نیاز بودند. آنها به این آسایش نیاز شدیدی داشتند، زیرا زندگی خانواده سراپا مصیبت بود؛ چندین فرزند آن ها در دوران نوزادی مرده بودند.
وقتی جیمزوات به دنیا آمد، مادرش تصمیم گرفت دربرابر بیماری های متعددی که در آن زمان زندگی کودکان را تهدید می کرد، از فرزندش مراقبت کند و در این کار هم موفق شد، هر چند جیمز پسری لاغر و کم بنیه بود. او در سرتاسر دوران کودکی خود به سردردهای میگرنی و دندان درد مبتلا بود و همین ناراحتی ها بر رفتار و حالت او تأثیر می گذاشت. بعضی روزها پر حرف، صمیمی و علاقه مند به همه ی چیزهای پیرامون خود بود و بعضی روزها از شدت درد گیج و منگ می شد.
قلدرهای مدرسه
جیمز پسری باهوش بود، اما بیماری مانع از مدرسه رفتن او شد، در عوض والدینش، که هر دو تحصیل کرده بودند، در خانه به او درس می دادند. آگنس به پسرش خواندن آموخت. پدرش که سخت سرگرم کار خود بود، فرصتی به دست می آورد و به او نوشتن و حساب کردن می آموخت. او یک دست ابزار درودگری هم به جیمز داد. جیمز کوچک از این ابزارها برای باز کردن اسباب بازی هایش و دوباره سرهم کردن آن ها استفاده می کرد.وقتی جیمز یازده ساله شد، دوران زندگی آرام و سعادت مندانه اش به پایان رسید. ناگزیر بود به مدرسه برود. او اصلاً برای محیط شلوغ و پر سرو صدا، سرشار از شیطنت و مردم آزاری و بازی های پر جار و جنجال حیاط مدرسه آمادگی نداشت.
جیمز کوچک از شوخی ها سر در نمی آورد و نمی دانست چه گونه در بازی ها شرکت کند. برای مصون ماندن از آسیب، از دیگران کناره گیری می کرد، اما همین کار سبب می شد که هدف قلدرهای مدرسه قرار بگیرد. علت تغییر مدرسه ی جیمز درسیزده سالگی، فرار از دست همین قلدرها بود. اما تأثیر عاطفی آن دو سال در او - کم رویی، عدم اعتماد به نفس و دودلی - بر طرف نشد مگر هنگامی که مردی محترم و ثروتمند شد.
استعدادهای جیمز شکوفا می شود
«جیمز، من هرگز چنین پسر بیکاره ای ندیده ام! کتابی دستت بگیر یا خودت را به کاری سرگرم کن. نیم ساعت است که یک کلمه حرف نزده ای؛ در عوض مدام در آن کتری را بر می داری و دوباره سرجایش می گذاری؛ یا فنجان را روی بخار کتری می گیری و یا قاشق نقره ای را؛ محو تماشای بخاری شده ای که از لوله ی کتری بیرون می آید و قطره های آب را جمع می کنی و می شماری.»عمه ی جیمز وات، در گفت و گو با برادرزاده اش در سال 1750
هنگامی که جیمز به سیزده سالگی رسید، بدترین مصیبت ها را پشت سر گذاشته بود. در محیط امن تر و آرامتر دبیرستان گرینک، استعدادهای او شکوفا شد. جیمز به سرعت به دانش آموزی برجسته در درس ریاضی تبدیل شد. در خارج از مدرسه نیز جیمز به فراگیری حرفه ی پدرش مشغول شد.
جیمز مهارت فنی پدرش را به ارث برده بود. بسیاری از مردم فکر می کردند که جیمز می تواند هر چیزی را - تقریباً از هر جنسی - بسازد. بیشتر از هر چیز در فلزکاری دقیق و پیچیده مهارت داشت.
آقای وات گذشته از حرفه درودگری، مالک کشتی و بازرگان نیز بود. او به خرید و فروش اسباب های کمک ناوبری، مانند زاویه سنج، قطب نما و تلسکوپ هم اشتغال داشت. جیمز نحوه ی استفاده از این ابزارها و روش تعمیر آن ها را آموخت. او در اواسط دوران نوجوانی تصمیم گرفته بود سازنده ی ابزارهای علمی شود. جیمز علاقه نداشت که مانند پدرش درودگر یا کشتی ساز شود.
برای ساخت ابزارهای علمی، مهارت و آموزش لازم بود. متأسفانه در گرینک کسی نبود که به او آموزش بدهد. گلاسکو، زادگاه مادرش، امکانات بیشتری داشت. بنابراین در سال 1754 جیمز، گرینک را ترک کرد تا بخت خود را در گلاسکو بیازماید.
ابتدا سفربه گلاسکو انتخاب خوبی به نظر می رسید. نام آگنس وات در دوران دوشیزگی، میورهد بود که در گلاسکو نامی شناخته شده به شمار می رفت. جورج میورهد در دانشگاه تدریس می کرد و وات از طریق همین ارتباط با دانشگاه توانست آشنایان مهمی پیدا کند که تا مدت های طولانی با او در ارتباط بودند.
یکی از این آشنایان، رابرت دیک بود؛ دانشمندی که بلافاصله از جیمز خوشش آمد و به او شغلی موقت برای نصب و راه اندازی دستگاه های علمی در یک آزمایشگاه پیشنهاد کرد اما هنگامی که بحث آموزش برای ساختن ابزارهای علمی مطرح شد، جیز دریافت که در این شهر نیز، مانند گرینک، کسی نیست که بتواند این کار را انجام دهد.
سفربه لندن
دیک که متوجه مهارت و هوش جیمز شده بود، به دوست جوان خود گفت که در گلاسکو عمر خود را تلف می کند و لندن جای مناسب برای اوست. در گرینک، پدر جیمز که مشکلات مالی پیدا کرده بود، با این پیشنهاد موافقت کرد، هر چند از عهده ی تأمین هزینه های این کار بر نمی آمد. رابرت دیک نامه ای به ابزارساز آشنایی که اهل لندن بود نوشت و او را تشویق کرد که جیمز را به عنوان کارآموز نزد خود بپذیرد.جیمز اثاثه ی خود را گرد آورد و آن ها را به یک کشتی عازم لندن بار کرد. سپس خود نیز اسبی خرید و راه طولانی جنوب را به سوی لندن در پیش گرفت. جیمز در اواسط ژوئن سال 1755 به لندن رسید. دوست دیک، که جیمز شورت نام داشت، شخصی دوست داشتنی، آماده به خدمت و ماهر در حرفه ی خود بود. اما او نمی توانست جیمز وات را وارد این حرفه کند؛ چنان که کس دیگری هم نمی توانست.
جیمز دور شهر راه افتاد و به همه ی کارگاه ها سرزد. یک جواب می شنید. او باید مشکل خود را با شرکت معتبر ساعت سازان حل می کرد.
دور باطل
شرکت ساعت سازان مقررات حاکم بر حرفه ی ابزارسازی لندن را تدوین کرده بود. بر اساس یکی از بندهای این مقررات، ابزارسازان صاحب صلاحیت فقط می توانستند دو دسته از مردم را به حرفه ی خود وارد کنند. دسته ی نخست سایر ابزارسازان ماهر و دسته دوم کارآموزانی بودند که دوره ی آموزشی هفت ساله را گذرانده بودند.وات صاحب صلاحیت نبود و فقط در صورتی می توانست صلاحیت پیدا کند که یکی از ابزارسازان لندن او را به کارآموزی قبول می کرد. وات که اکنون بیست سال داشت. برای کارآموز شدن سنش زیاد بود.
وات جوان احساس کرد که در تاروپود این مقررات به دام افتاده است. این همه راه را پیموده بود و دستش به جایی بند نبود. بازگشت به زادگاهش نیز سودی نداشت و در ضمن پولش نیز در حال تمام شدن بود.
درست هنگامی که اوضاع بدتر از همیشه به نظر می رسید، جیمز شورت با یک آشنای دیگر به کمکش شتافت. نام این شخص جان مورگان بود، به کار روی برنج اشتغال داشت و کارگاهش در مرکز لندن واقع بود. مورگان به مقررات شرکت ساعت سازان معترض بود. او از ورد وات جوان به کارگاه خود استقبال کرد. اما مشکلی وجود داشت. می بایست یک سال بدون دریافت حقوق برای مورگان کار می کرد و علاوه بر آن وجهی نیز به عنوان «حق کارآموزی» به او می پرداخت.
کار مجانی و پرداخت حق کارآموزی کمال مطلوب نبود، اما وات این پیشنهاد را با اشتیاق پذیرفت. مورگان بلافاصله به استعداد وات پی برد. با فرا رسیدن ماه اوت، کارآموز غیررسمی، از کارآموز رسمی مورگان که دو سال نزد او کارآموزی کرده بود، جلو افتاد.
در بهار سال بعد، وات می توانست ابزارهای نقشه برداری را به تنهایی تعمیرکند.
کار زیاد، تغذیه ی بد
وات برای این موفقیت بهای سنگینی پرداخت. او که می کوشید چند سال کارآموزی را در یک سال فشرده کند، روزی ده ساعت به کار می پرداخت و اغلب روزهای تعطیل تا دیروقت کار می کرد. صبح ها، با وجود خستگی شدید، بسیار زود از خواب بر می خاست تا بعضی کارهای اضافی انجام دهد و پول مختصری به دست آورد. این مبلغ مختصر، همراه با مقرری ناچیزی که پدرش می فرستاد، برای گذران زندگی کافی نبود.وات که بیش از اندازه کار می کرد و غذای کافی نمی خورد، به ورزش و هوای تازه نیاز داشت. هر دو عامل به سلامت او کمک می کرد. اما در آن زمان بریتانیا در حال جنگ با فرانسه بود. نیروی دریایی بریتانیا به سرباز نیاز داشت و منتظر داوطلب هم نمی شد! مأموران سربازگیری، برای جبران کمبود نفرات، خیابان ها را زیرورو می کردند و هر جا مردی را می یافتند که برای خدمت سربازی مناسب به نظر می رسید، او را به زور همراه خود می بردند. غالباً این «داوطلبان» هرگز دوباره دیده نمی شدند. وات لاغراندام طعمه ی مناسبی بود، بنابراین ماههای متوالی در کارگاه سرد مورگان خود را از دیده ها پنهان کرد.
وات یک سال دوره ی آموزشی خود را با موفقیت به پایان رساند. اما در تابستان سال 1765، به شدت بیمار شد. روماتیسم، میگرن و خستگی مفرط او را از پا در آورد. شرایط نامناسب کاری و زندگی در هم ریخته نیز اوضاع را خراب تر کرد. می دانست که برای باز یافتن سلامت خود باید به زادگاهش برگردد. وات بیست ساله لباس ها، ابزارها و کتاب گران بهائی را که در زمینه ی ابزار سازی داشت بسته بندی کرد و به ترک اسبش بست و راه طولانی بازگشت به اسکاتلند و گرینک را در پیش گرفت.
وات پس از بازگشت، سلامت و روحیه ی خود را باز یافت. در اواخر همان سال به گلاسکو رفت و دریافت که رابرت دیک طرحی عالی برای او دارد. مجموعه ای ارزشمند از ابزارهای اخترشناسی از جامائیکا رسیده بود، اما هفته ها قرار گرفتن در معرض هوای مرطوب و نمک دار دریا سبب آسیب دیدن قطعات فلزی ظریف شده بود. وات مأموریت یافت که این ابزارها را تعمیر کند و به حالت اولیه و آماده برای کار بازگرداند؛ این مأموریت برای استادکار جوان بسیار مطلوب بود.
وات برای این کار هفته ای پنج پوند دست مزد می گرفت که در آن زمان پول هنگفتی بود. اما پاداش حقیقی او در خودکار و در دوستان جدیدی که در طول این کار پیدا کرد، نهفته بود. مجموعه ی جامائیکا دانشمندان گلاسکو را شیفته کرد و آن ها غالباً برای تماشای کار وات روی آن ها، به کارگاه می آمدند. طبیعی بود که بخواهند با استادکاری که به تعمیر این ابزارها مشغول بود آشنا شوند و پس از آشنایی با وات دریافتند که دانشی در اندازه ی دانشگاهیان دارد.
وات از لاک خود بیرون می آید
«من این تکبر را داشتم که فکر کنم در حرفه ی خودم مهارت به سزایی دارم، اما هنگامی که فهمیدم آقای وات از من بسیار ماهرتر است از خودم شرمنده شدم. اما اشتیاق بسیار زیاد او به آن چیزها، مصاحبت با کسانی را که با او هم سلیقه اند، برایش خوشایند می کند... من مدت ها نزدک او بودم و شاید او را آزار هم داده باشم. بدین ترتیب بود که با او آشنا شدم.»جان رابیسون، در وصف نحوه ی آشنایی با جیمز وات
یکی از دوستان جدید وات، جان رابیسون، دانشجوی ریاضیات و مکانیک بود. یکی دیگر از این دوستان جوزف بلک، دانشمندی برجسته بود که به تازگی استاد شیمی شده بود. بلک با وجود شهرت فراوان، جوان بود و فقط ده سال از رابیسون بزرگ تر بود. استاد و دانشجو، که نخستین بار در کارگاه وات با هم ملاقات کرده بودند، با وات که از یکی بزرگ تر و از دیگری کوچک تر بود تفاهم پیدا کردند. بلک «سادگی» و خوش خلقی این استادکار با استعداد را دوست داشت. رابیسون که شخصیتی شاد و سرزنده داشت، فوراً با وات دوست شد. گفت و شنود با این دوستان، تحسین شدن، و مهم تر از همه، علاقه ی مشترک به علم، سبب شد که وات از لاک خود بیرون بیاید و دوستی با اینان را تا آخر عمر ادامه دهد.
سال بعد، وات تصمیم گرفت در شهری که دیگر آن را شهر خود می نامید، کارگاه ابزارسازی دائر کند. اما از یک نظر گلاسکو درست مانند لندن بود. استادکاران گلاسکو نیز شهر خود را تحت کنترل دقیق داشتند. وات اهل گلاسکو نبود و در گلاسکو هم کارآموزی نکرده بود. پیامی که از سایر ابزارسازان گلاسکو شنید کاملاً واضح بود: از گلاسکو برو!
خوشبختانه دوستان دانشگاهی وات به کمکش شتافتند؛ درست همان طور که قبل از رفتن به لندن به او یاری داده بودند. اما این بار آن ها مسیر زندگی او را تغییر دادند. استادکاران گلاسکو روی کسانی که مستقیماً توسط دانشگاه استخدام می شدند، نفوذی نداشتند. استادان دانشگاه ترتیبی دادند که وات بتواند کارگاه خود را در دانشگاه تأسیس کند. آن ها با دادن عنوان «سازنده ی ابزارهای ریاضی برای دانشگاه» به کار او رسمیت بخشیدند.
پایان بیگانگی
به این ترتیب، وات که به نامطمئن ترین و غیر رسمی ترین شیوه کارآموزی کرده بود، دیگر بیگانه شمرده نمی شد. از آن به بعد، نقش او در دستاوردهای علمی بریتانیا و جهان غرب، هر روز بیشترشد. تنها مشکل شغل جدیدش این بود که درآمد کافی برای گذران زندگی نداشت. وات بازار را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که با ساختن آلات موسیقی در کنار ابزارهای علمی، کار خود را توسعه دهد. وات موسیقیدان نبود. اما استعداد خود را در ریاضیات و مهارت های فنی به کمک گرفت. دیری نگذشت که انواع آلات موسیقی از کارگاه او بیرون آمد: چنگ، فلوت، نی انبان و حتی ارگ؛ البته ارگی که وات می ساخت ارگ معمولی نبود، بلکه مدل اصلاح شده ی آن بود.وات در دوران کودکی اسباب بازی های خود را اوراق می کرد و با استفاده از قطعات آن ها اسباب بازی های جدید می ساخت. اکنون که به دوران بزرگ سالی پا نهاده بود، میل شدید به تعمیر، اصلاح و کندوکاو در هر چیز در او اصلاً فروکش نکرده بود و مثل همیشه قوی بود. مثلاً کلیدهای ارگی که وات می ساخت در مقایسه با نوع معمولی بسیار کارآمدتر بودند. ارگ وات از هوایی که به داخل آن دمیده می شد، بهتر استفاده می کرد.
کار دشوار
دو سال بعد، هنگامی که هنوز وات در اوایل دهه ی بیست زندگی بود، معماری ثروتمند و مهربان به او وامی پرداخت تا کارگاه دیگری در داخل شهر باز کند. این بار سایر ابزارسازان گلاسکو اعتراض نکردند. با فرا رسیدن سال 1763، کسب و کار وات به اندازه ای رونق یافته بود که بتواند کارآموز بگیرد. اما وات هنوز کارگاه دانشگاه را نیز دائر نگه داشته بود. در زمستان سال 1763 پروفسور جان آندرسون به همین کارگاه آمد تا از وات بخواهد وسیله ای را برایش تعمیر کند که بهترین مهندسان و ابزارسازان لندن از عهده ی تعمیر آن بر نیامده بودند. آندرسون دریافت که وات، اگر از آن ها بهتر نباشد، دست کمی هم از آن ها ندارد.تا آن زمان، نخستین حامی وات، یعنی دکتر دیک، از دنیا رفته بود. آندرسون جانشین دیک بود و او نیز به اندازه ی دیک تحت تأثیر کار وات قرار گرفت. او شرح داد که کاری که باید انجام شود بسیار دشوار است. وات که همیشه مشتاق حل مشکلات بود، با میل و رغبت این کار را پذیرفت. آندرسون وسیله ی مورد نظر را در اختیار او گذاشت: مدلی از تلمبه ی نیوکامن.
وات این تلمبه را می شناخت، در قرن هجدهم همه ی آنهایی که به ماشین علاقه و توجه داشتند، این تلمبه را می شناختند. بدون این تلمبه، صنعت معدن کاری هرگز نمی توانست از کار طاقت فرسای دستی به صنعت شکوفای آن روزگار تبدیل شود. وات دلیل دیگری هم برای دست و پنجه نرم کردن با این مشکل داشت. او به شیوه ی غیر عادی تأمین نیرو برای این تلمبه علاقه داشت. از زمانی که با کتری چای خانه ی پدری بازی می کرد، بخار آب او را شیفته خود کرده بود.
منبع: اسپراول، آنا، پیشگامان علم، افضلی محمدرضا، تهران، انتشارات فاطمی، دوم1390