در مسیر تکنوکراسی

ایالات متحده آمریکا اولین و در حال حاضر تنها فرهنگی است که تحت اسارت مطلق تکنیک به سر می‌برد. از پاره‌ای استثنائات کوچک اگر بگذریم می‌بینیم که این جامعه با آمادگی کامل، طبیعت و شهرها و زندگی اقتصادی و تجاری و خانوادگی و
چهارشنبه، 5 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در مسیر تکنوکراسی
در مسیر تکنوکراسی (فن سالاری)

 

نویسنده : نیل پستمن
مترجم : یاسمن شیبانی




 
ایالات متحده آمریکا اولین و در حال حاضر تنها فرهنگی است که تحت اسارت مطلق تکنیک به سر می‌برد. از پاره‌ای استثنائات کوچک اگر بگذریم می‌بینیم که این جامعه با آمادگی کامل، طبیعت و شهرها و زندگی اقتصادی و تجاری و خانوادگی و حتی فکر و نظام اندیشه خود را تابع و همگون نیازمندی‌ها و اقتضائات و ایجابات آن چیزی قرار داده است که آن را «پیشرفت صنعت و تکنولوژی» می‌نامند. از این جهت، جامعه‌ی آمریکا در متن و در بطن «سومین آزمایش بزرگ» خود به سر می‌برد، آزمایشی که پایان و انجام آن به هیچ وجه مشخص نیست.
«اولین آزمایش بزرگ» آمریکا را توماس پاین، «انقلاب ضوابط و اسلوب حکومت» نامید. این انقلاب در اواخر سده‌ی هیجدهم صورت گرفت و پایه‌ی آن بر این پرسش استوار بود که آیا می‌توان بر مبنای آزادی عقیده و بیان، یک سیستم سیاسی و حکومتی بر پا داشت؟
«دومین آزمایش بزرگ» آمریکا در اواسط سده‌ی نوزدهم به وقوع پیوست. این آزمایش دارای وجوه اجتماعی بود و اندیشه‌ی بنیادین آن این پرسش بود که آیا می‌توان مجموعه‌ای بسیار گوناگون از اقوام و ملل مختلف جهان را با زبان و سنت و فرهنگ و آداب و رسوم خاص هر کدام، در یک مجموعه‌ی فرهنگی و اجتماعی به هم پیوند داد؟
با اطمینان کامل می‌توان ـ صرفنظر از مواردی استثنایی ـ گفت که هر دو آزمایش بزرگ با موفقیت نسبی همراه بوده و شرایطی را فراهم آورده که موجب شگفتی و گاه حسد جهانیان گردیده است.
«سومین آزمایش بزرگ» در آغاز سده‌ی بیستم انجام شد و مبنای آن این پرسش بود که آیا یک فرهنگ می‌تواند به نظامی ارزشی و مبانی آرمانی و انسانی خود هم چنان پایبند بماند و چه بسا به خلق ارزش‌های نوینی نیز دست یازد، در حالی که سلطه‌ی کامل و تمام عیار تکنولوژی مدرن را بر اندیشه‌ خود و بر سرنوشت خود پذیرفته است؟
آلدوس هاکسلی و جورج اُرول پاسخ خود را به این پرسش داده‌اند: «نه»!
لوئیز مامفورد نیز پاسخ داده است: «به احتمال زیاد نه»!
نوربرت وینر نیز همین نظر مامفورد را تأیید کرده است. ژاک الول پاسخ خود را به صورت جزوات مرتب و مسلسل و با شرح کامل گزارش‌های مسبوط آماری، همه ساله انتشار می‌دهد: «نه».
در زمره‌ی کسانی که کم و بیش، مشروط یا غیرمشروط، پاسخ «آری» به این پرسش داده‌اند، می‌توان از باک مینستر فولر، آلوین تافلر، ملوین کرانتس برگ، ساموئل فلورمان و ایزاک آسیموف نام برد. در بین اشخاص فوق، آسیموف آن چنان مفتون و مسحور و سرمست از پیشرفت‌ها و امکاناتی است که تکنولوژی نوین و مدرن فراهم آورده است که حد و تصوری بر آن نمی‌توان قائل گردید.
این پرسش ظاهراً همچنان مطرح است و اظهارنظر و پیش‌گویی‌های دیگری را هم چنان طلب می‌کند. این که بشر امروز جایگاه تکنولوژی را تا حد «خدای آفریدگار» جهان ارتقا داده است، به طوری که روند سیاست و فرهنگ، ارزش و اعتبار و شایستگی خود را از دست داده و اخلاق و سلوک و منش بزرگسالان، آن چنان معوج و پوچ و درون تهی شده که به تبع آن، مقوله‌ی طفولیت و دوران کودکی رنگ باخته است، همه و همه جزیی از نشانه‌ها و آثار تیره و تار و یأس‌آور و هراسناک ثمرات این آزمایش بزرگ هستند. در حالی که ایالات متحده، غرقه در گرداب در «سومین آزمایش بزرگ» خود است، بقیه ملت‌های جهان توجه کامل خود را به آمریکا دوخته‌اند و می‌خواهند ببینند که آیا این سرزمین می‌تواند بر از هم گسستگی‌ها و قطعه قطعه شدن‌های خود فائق آمده و خود را از ورطه‌ی سقوط برهاند، تا بلکه از رهگذر آن تجربه و این نتیجه برنامه‌های آتی جامعه‌ی خود را تدوین کنند. ظاهر قضیه از آن حکایت دارد که آمریکا هنوز به خود نیامده است. شوک‌های تکنولوژی مدرن، قوای فکری و مغزهای ما را فلج کرده است، به طوری که تازه نگاه‌های خود را به تل‌ آوارهای روانی و اجتماعی و نیز به ویرانه‌هایی که تکنولوژی نوین، برای ما به ارمغان آورده است دوخته‌ایم و هنوز درنیافته‌ایم که چه بر سر خود آورده‌ایم. با تأسف کامل باید گفت که این زنگ خطر هنوز برای همه به صدا درنیامده است و این فریادها و این هشدارها هنوز زبان رسای لازم را پیدا نکرده و در گوش‌ها هنوز طنین‌انداز نشده است.
از دیرباز این جا و آنجا، نغمه‌های اعتراض و آواهای انذار برمی‌خاست. انتقادهای تند و صریح رالف نادر در سال 1965، تحت عنوان «خطر‌ها و ناامنی‌‌های سرعت» که به صورت کتاب انتشار یافت، متوجه گسترده‌ترین ابزار صنعتی دنیای جدید یعنی اتومبیل بود.
گرچه این هشدارها بسیار دیر و زمانی داده شد که آمریکاییان، سرزمین و طبیعت و شهرها و تمامی محورهای زندگی اجتماعی خود را تسلیم این پدیده‌ی تکنولوژی مدرن کرده و همه جا و همه چیز را دچار تغییر و دستخوش دگرگونی ساخته بودند، اما به هر حال اعلام خطری بود که باید مورد توجه قرار می‌گرفت. انتقادها و هشدارها همچنان ادامه داشت؛ کتاب‌هایی نظیر، «کانال‌های جادویی» از مک لوهان، «جامعه صنعتی»، از ژاک اِلول، «ماشین‌ و آدمک‌ ماشینی» از نوربرت وینر، «قدرت کامپیوتر و ناتوانی خرد» از ژوزف واتیسن باوم، «اسطوره‌های ماشین» از لوئیز مامفورد، «پیام قرن بیستم» از کنت بولدینگ و بالاخره کتاب معروف ایماژ از دانیل بورستین، نمونه‌هایی از این روشنگری‌ها هستند.
اگر این کتاب‌ها و نیز کتاب‌های دیگر که حتماً پس از این انتشار خواهند یافت، توجه جدی آمریکاییان را به این خطر‌ها جلب کرده و فاصله لازم را بین آنان و ماشین ایجاد نموده و به علاوه بتوانند جلوه‌هایی از اسارت انسان را به دست ماشین، به نمایش بگذارند، به طوری که این ملت درک کند، چگونه می‌تواند صنعت و ماشین را به استخدام خود درآورد ـ نه آن گونه که امروز در اسارت کامل آن قرار گرفته است ـ در آن صورت می‌توان امیدوار بود که نشانه‌های اضمحلال فرهنگی و از هم گسیختگی اجتماعی که در جامعه امروز آمریکا رخ نموده است، پایا نبوده و سقوط حتمی و افول تمدن جدید را در پی نخواهد داشت. اما درباره‌ی کودکی که به اعتقاد من کار از کار گذشته است. انقراض آن را باید معلول حوادث و ماجراهای فرهنگی امروز به حساب آورد. زمان برای نجات آن از دست رفته است. الکتریسیته، زیست محیط اطلاعاتی ویژه‌ای را که باعث قوام کودک و حفظ مصالح و رعایت اقتضائات آن می‌بود به کلی متحول ساخته و هر گونه عنایت و توجه خاص به خردسالان و کودکان را عبث و بیهوده ساخته است.
حال که به اینجا رسیده‌ایم و ناچار «شرایط بچگانه» را از زندگی کودک گرفته و این فرهنگ ارزشمند را از دست داده‌ایم، نباید چنین مأیوسانه همه چیز را از دست رفته بپنداریم. صنعت چاپ و رواج کتاب، اجتماعات و سازمان‌های سنتی و مذهبی را در اروپا از اعتبار انداخت، فرهنگ شعر و مشاعره و ادبیات شفاهی را منسوخ کرد، همبستگی‌های اقلیمی و جغرافیایی را بی‌ارزش نمود و به جای همه‌ی آنها، سیستم صنعتی بی‌مهر و عاطفه‌ای را نشاند که هر گونه رحم و مهربانی را از زندگی جمع و جماعات به دور کرد؛ علیرغم همه‌ی آنها و اینها، تمدن مغرب توانست برخی از باورها و ارزش‌های انسان دوستانه‌ی خود را حفظ کرده و حتی در مواردی به خلق زمینه‌های ارزشمند دیگری دست یابد که از جمله‌ی آنها ایجاد شرایط و زمینه‌های مساعد پرورش کودکان و نوجوانان و اعتلای منزلت و ارزش اجتماعی خردسالان و در نتیجه ارتقای شأن و منزلت فرهنگی و اجتماعی انسان بزرگسال بود. اینک در شرایطی که آثار و التهابات شوک‌های وارده رفته رفته از بین می‌رود، می‌توانیم با تجدید قوای فکری و تلاش‌های پی در پی و روزافزون فکری، جایگاه کنونی خود را اصلاح کرده و خود را در موقعیت بهتری قرار داده و شرایط و زمینه‌های مساعدتر و بهتری را فراهم سازیم، شاید بتوانیم در آن صورت، خسارات وارد آمده بر فرهنگ و اجتماع را در همین حد متوقف سازیم و به جبران و در عوض آنچه از دست داده‌ایم، در خلق مقوله‌های دیگر مؤثر باشیم.
منبع:سایت باشگاه اندیشه



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط