نویسنده: پروفسور نیل پستمن
مترجم : حامد عبداللهی
مترجم : حامد عبداللهی
نیل پستمن درمقاله عبرت آموز خود ماشین دئوس در فصلنامه تکنوز در زمستان 1992 چنین نوشته بود:
"من آموزگاران را از بازگوکردن پیشرفتهای تکنولوژی برای دانش آموزان باز می دارم.آنها باید ابتدا روشن کنند که چه دلیلی برای این کار دارند".
درمقاله ای که در پیش رو دارید، پستمن یک گام به جلو بر می دارد و با کسانی که معتقدند تکنولوژیهای جدید مدارس را از رده خارج کرده اند، به مبارزه برمی خیزد . او عقیده دارد که آنها در اشتباهند زیرا هدف واقعی مدارس را درک نکرده اند.
شاید فکر می کنید که من لادایت(مخالف تکنولوژی) مجله تکنوز هستم. اگر این طور است باید بگویم من به هیچ وجه ارتباطم با لادایتها را ننگ و عیب نمی دانم. همان گونه که می دانید جنبش لادایتها بین سالهای 1811 و 1818 به عنوان پاسخی در برابر رشد سرسام آور ماشین آلات و کارخانه ها، در انگلستان آغاز شد. اگرچه برخوردهای آنان تاحدودی افراطی بود اما آنها در انگلستان تنها کسانی بودند که آثار فاجعه آمیز نظامهای صنعتی را – به ویژه برروی کودکان - پیش بینی کرده بودند. لادایتها نمی خواستند فرزندانشان برای به گردش در آوردن چرخ صنعت، از تحصیلات - و حتی از کودکی خودشان- محروم شوند و به تعبیر ویلیام بلیک در کارخانه های تاریک و شیطانی رنج بکشند.
درست است که لادایتها ماشین آلات نساجی را خراب کردند و به همین خاطر شهرتی ناپسند پیدا کردند، اما آنها فقط می خواستند با این کار از کودکان و از زندگی خود محافظت کنند و فکر نمی کنم کسانی که به دنبال چنین هدفی بوده اند شایسته تمسخر و تحقیر ما باشند.
با این همه و با وجود احترامی که برای لادایتها قائلم، باید بدانید که من خودم به هیچ وجه لادایت نیستم؛ من هیچ گاه با تکنولوژیهای جدید دشمنی ای ندشته ام و هرگز نمی خواهم آنها را از بین ببرم؛ به ویژه تکنولوژیهایی مثل کامپیوترها که توجه مربیان و آموزگاران را به خود جلب کرده اند.
البته باید بگویم که هیچ وقت عاشق و دلباخته این تکنولوژیها هم نبوده ام. من نسبت به این تکنولوژیها بی تفاوت هستم و دلیل این بی تفاوتی هم این است که به نظر من تکنولوژیهای جدید سروکاری با حل مشکلات اساسی ای که در امر آموزش با آنها روبرو هستیم، ندارند. بنابراین اگر در گفته ها و نوشته های من خصومتی با این دستگاهها می بینید، تنها به این خاطر است که آنها هوش و توان افراد با استعداد ما را از توجه به مسائل مهمتر بازمی دارند و سرگرم امور کم اهمیت تر می کنند.
پیش از آنکه ادامه دهم، مایلم جریان گفتگویی را که بین من و یک فروشنده ماشین که سعی داشت یک ماشین هوندای جدید به من بفروشد، اتفاق افتاد برای شما نقل کنم. او می گفت ماشینی که می خواهد به من بفروشد مجهز به سیستم تنظیم سرعت است و به همین دلیل قیمت آن بیشتر است. از آنجایی که من همیشه درباره ارزش تکنولوژی فکر می کنم، از او پرسیدم: چه مشکلی وجود دارد که راه حل آن تنظیم سرعت است؟ فروشنده که کمی جا خورده بود در جواب گفت: با تنظیم سرعت دیگر لازم نیست پا را روی پدال گاز نگه داشت. به او گفتم: من 35 سال است که رانندگی می کنم و هیچ وقت نگهداشتن پا روی پدال برایم مشکل نبوده است. فروشنده به من گفت: این ماشین مجهز به بالابر الکتریکی شیشه هاست. من دوباره پرسیدم: چه مشکلی وجود دارد که بالابرهای الکتریکی راه حل آن هستند؟ او که این بار آماده شنیدن چنین سوالی بود با لبخندی پراطمینان گفت: با وجود این سیستم، لازم نیست شیشه ها را با دست بالا و پایین بکشی. من به او گفتم که این هم هیچگاه برای من مشکل نبوده است و برعکس خیلی هم مفید است چون باعث می شود دستهایم کمی ورزش کنند.
البته بعد از این سوال و جوابها من آن ماشین را خریدم چون اگرماشین هوندایی را می خریدم که مجهزبه سیستم تنظیم سرعت و بالابرهای الکتریکی نبود، نمی توانستم زمینه طرح اولین مطلبی را که در صدد بیان آن هستم، فراهم کنم و آن اینکه برخلاف تلقی رایج، تکنولوژیهای جدید گزینه های بیشتری پیش روی ما قرار نمی دهند؛ بلکه باعث کاهش آنها می شوند. امروزه عملا دیگر نمی توانید با قایق به اروپا سفر کنید - سفری که به نظر من بسیار جالب و متمدنانه است – و به ناچار باید هواپیما را انتخاب کنید. اگر بخواهید برای یک روزنامه کار کنید باید از کامپیوتر استفاده کنید، در غیر این صورت اگر مثل من عادت داشته باشید که نوشته هایتان را با قلم در دفترچه ای زردرنگ بنویسید، کار خود را از دست خواهید داد. از این پس دیگر نمی توانید صفحه گرامافون بخرید و باید از سی دی استفاده کنید . و به همین ترتیب هزاران مثال دیگر را نیز می توان ذکر کرد که نشان می دهند تکنولوژیهای جدید، تکنولوژیهای قدیمی را از رده خارج می کنند.
این امر نشان می دهد که در دنیا رانشی امپریالیستی به سوی تکنولوژی وجود دارد؛ قدرتی که می خواهد همه را با خواسته های آن چه جدید است همنوا کند واین بسیار غم انگیز است.
آن چه ما به راحتی آن را پیشرفت می نامیم همواره مشکل ساز بوده است. اگرچه کلمهپیشرفت به سادگی به زبان می آید اما هنگامی که معنای آن را تجربه می کنیم پی می بریم که تکنولوژی هموارهمعامله ارزشها در برابر دنیا است که می دهد و می برد. اگر تبلیغات و هیاهوها کمتر بودند و تحلیلهای هوشیارانه بیشتری درباره استفاده از تکنولوژی مثل استفاده از کامپیوتر در کلاسهای درس وجود داشت – تحلیلهایی که هزینه فکری و اجتماعی تکنولوژی را بررسی می کردند-شاید بهتر درک می کردیم که پا به چه عرصه ای گذارده ایم.
خاطره ای که درباره خریدن ماشین هوندا برای شما نقل کردم، پیام دیگری هم دارد و آن اینکه در بیشتر موارد، تکنولوژیهای جدید برای برطرف کردن مشکل خاصی پدید نمی آیند؛ بلکه این ما هستیم که با پیدایی تکنولوژی جدید مشکلاتی را می سازیم تا با کمک آنها استفاده از تکنولوژی را توجیه کنیم. گاهی نیز تظاهر می کنیم که مشکلاتی را به وسیله آن حل کرده ایم؛ درحالی که هدف از پیدایی آن تکنولوژی اساسا چیز دیگری بوده است . دو نمونه بسیار پرخرج برای چنین رفتارهایی وجود دارد که ذکر آنها خالی از لطف نیست. اولین نمونه درباره ساخت برخورددهنده پیشرفته ذرات در تکزاس است. توجیه این طرح را استفان هاوکینگ برعهده داشت. او به ما گفت افقهای جدیدی که این ابزار به روی ما خواهد گشود سبب خواهند شد تا به ذهن خدا راه پیدا کنیم. بی شک خود هاوکینگ، این توجیه را قبول ندارد؛ زیرا او به اعتراف خودش یک ملحد است. با این وجود اگر او ملحد نبود باز هم اعتقادی به این توجیه نداشت. اما به هرحال شیوه ای که او به کار برد، راهگشا بود؛ زیرا برای امریکا که یک کشور مسیحی است، دنبال کردن چنین طرحی جالب می نمود ( اگر چه کنگره پس از یک سرمایه گذاری 2 میلیار دلاری، آن را رها کرد ) ؛ زیرا کارهای اسرار آمیز خدا همیشه برای ما یک مساله جدی بوده است. البته نمی خواهم بگویم که چنین ابزاری هیچ مساله قابل توجهی را در کیهان شناسی حل نکرده است ؛ اما افرادی که می بایست در این طرح سرمایه گذاری کنند سررشته و علاقه ای به این مسائل نداشتند .به همین خاطر، برای جلب سرمایه آنها ذهن خدا و راه یافتن به آن شیوه کارسازی بود.
دومین نمونه شاهراه اطلاعاتی است که کلینتون، رئیس جمهور، و ال گور، معاون وی، با شور و حرارت در پی رواج آن بودند. این طرح نیز هنوز جواب قانع کننده ای در برابر این سؤال که چه مشکلی وجود دارد که راه حل آن، شاهراه اطلاعاتی و سرمایه گذاری 50 میلیارد دلاری برای آن است؟ نیافته است. شاید یک جواب صادقانه برای این سوال، چنین چیزی باشد:هیچ مشکل فکری یا اجتماعی در کار نیست . آن چه به دنبال آن هستیم این است که با سرمایه گذاری در تکنولوژیهای جدید، اقتصاد را به گردش در آوریم. این جواب به هیچ وجه جواب بدی نیست؛ اما جوابی که ال گور به ما می دهد جواب دیگری است. او ادعا می کند که این طرح باعث می شود افراد بیشتری دسترسی وسیعتر و سریعتری به اطلاعات داشته باشند و برای مثال بتوانند از برنامه های 500 ویا حتی 1000 کانال تلویزیونی بهره مند شوند او از این راه در پی جلب سرمایه برای این طرح برآمده بود.
از همین جا می خواهم وارد مطلب دیگری شوم و آن مساله مدارس و تکنولوژی است. اگر کتاب
مدرسه تعطیل است نوشته لویس پرلمن و آثارکسانی را که ارزش آموزشی تکنولوژی برایشان مهم است مطالعه کنید، علاقه و اشتیاق وافری نسبت به تکنولوژی مشاهده خواهید کرد. به نظر این افراد این تکنولوژیها دسترسی گسترده تر و وسیعتر و راحت تر و در زمینه های متنوع تری به اطلاعات را در اختیار دانش آموزان قرار می دهند. آنان این سؤال را کهچه مشکلی وجود دارد که تکنولوژیهای جدید راه حل آن هستند؟ این گونه پاسخ می دهند. حال می خواهم با کمی تغییر، این سؤال را این گونه از آنها بکنم:مشکل قرن 19 چه بود که این تکنولوژیها راه حلی مناسبی برای آن نبودند؟ با طرح سوال به این شکل می خواهم بگویم در قرن نوزدهم هم مشکل اطلاع رسانی سریعتر ومتنوعتر به مردم وجود داشت که با اختراع تلگراف و دوربین عکاسی در سال 1845 و وسایل دیگر برطرف شد و دیگر چیزی نماند تا کسی بخواهد به دنبال آن برود و چاره ای برایش بیاندیشد. اگر کسی بگوید تکنولوژیهای جدید در مقایسه با کلاسها و مدارس، دسترسی گسترده تری به اطلاعات را در اختیار افراد قرار می دهند، در جواب می گویم:این مساله از 100 سال پیش این چنین بوده است و نباید آن را پدیده جدیدی تلقی کرد. کارکرد اطلاع رسانی مدارس از خیلی وقت پیش کنار گذاشته شده است.
برخی از دوستداران تکنولوژی مانند پرلمن که به تازگی به این مطلب پی برده اند، این گونه نتیجه گیری می کنند که باید مدارس را به طور کلی حذف کرد.
به نظر من این افراد به دو دلیل در اشتباه هستند. اول اینکه تلقی آنان از کارکرد و اهداف مدارس کمی محدود است. هدف اصلی مدارس هیچگاه دادن اطلاعات به دانش آموزان نبوده و نیست. اگرچه اطلاع رسانی از وظایف مدرسه ها به شمار می رود اما نمی توان آن را از وظایف مهم و اساسی آنها دانست. از اهداف اصلی مدارس، می توان آموزش کارگروهی را نام برد. برای دستیابی به زندگی اجتماعی، دموکراتیک و متمدن باید افراد یاد گرفته باشند که چگونه به عنوان یک عضو تحت ضوابط خاصی، در گروه مشارکت نمایند.مدرسه هیچگاه به دنبال یادگیری فردی نیست؛ بلکه همواره در پی آن است که به دانش آموزان بیاموزد که چگونه باید به عنوان عضوی از جامعه یادگرفت و رفتار کرد. بی شک یکی از راههایی که این هدف را تامین می کنند، انتقال ارزشهای اجتماعی است. اگر اولین بخش از کتاب
هرچه باید می دانستم در مهد کودک یاد گرفتم نوشته رابرت فالگام را بخوانید، نمونه هایی زیبا از آموزش رفتارهای اجتماعی به خردسالان را در آن خواهید دید. تقسیم کردن همه چیز، بازی عادلانه، اذیت نکردن دیگران، برگرداندن چیزها به جای خودشان، مرتب کردن وسایل، شستن دستها پیش از غذا و ... از نمونه هایی است که در این کتاب به چشم می خورد . تنها اشکال کتاب فالگام این است که هیچ کس در کنار موارد ذکر شده، علاقه به کشورش را در پایان مهد کودک یاد نمی گیرد . نشانه های فراوانی وجود دارد که ثابت می کنند سالها طول خواهد کشید تا با آموزش این ارزش در مدرسه بتوان آن را به صورت امری جاافتاده و مورد پذیرش درآورد. شاید کسی بگوید این کارکرد، دشوارترین وظیفه ای است که آموزگاران و مربیان با آن روبرو هستند.
اگراین نظر را نپذیریم بی شک بیان حکایتها و داستانهایی که به دانش آموزان کمک می کنند تا آنها هدف و معنای یادگیری و زندگی را بفهمند بسیار دشوار است. منظور من از حکایتها، داستانهایی از تاریخ انسانی است که به گذشته معنا می بخشند، حال را توضیح می دهند و آینده را راهنمایی و هدایت می کنند.اگر نظام آموزشی در امریکا دچار مشکل ویران کننده ای باشد، آن مشکل این است که دانش آموزان ما دیگر مانند گذشته برخی از داستانهای پر شوری را که زیربنای کار مدارس را تشکیل می دهند، باور نمی کنند. این داستانها حکایت منشا و خواستگاه ما و پیدایی امریکا پس از انقلاب است.
اگر آموزگاران، دانش آموزان و والدین آنها این داستانها را باور نداشته باشند مدارس به جای آنکه مکانی برای توجه و آگاهی باشد، جایگاه حبس و توقیف خواهد بود.
آن چه می خواهم بگویم این است که مشکلات اساسی آموزش، مشکلاتی از نوع اجتماعی و اخلاقی هستند و هیچ ارتباطی با تکنولوژیهای خیره کننده جدید ندارند. درواقع تکنولوژیهای جدید که در مجله تکنوز و رسانه های دیگر در بوق و کرنا می شوند، راه حلی برای هیچ مشکلی نیستند؛ بلکه خود مشکلی هستند که باید برای آنها چاره ای اندیشید. واقعیت این است که اکنون فرزندان ما مانند خود ما از فزونی اطلاعات رنج می برند نه از کمبود آن. در امریکا 260000 بورد تبلیغاتی، 17000 روزنامه، 12000 نشریه، 27000 ویدئو کلوپ، 400 میلیون تلویزیون و بیش از 400 میلیون رادیو- غیر از رادیوهایی که در ماشینها هستند- وجود دارد. هر سال 40000 عنوان کتاب منتشر می گردد. هرروز در امریکا 41 میلیون عکس گرفته می شود و هرسال بیش از 60 میلیارد ایمیل تبلیغاتی وارد صندوقهای پست الکترونیکی ما می شوند. از تلگراف و عکاسی در قرن 19 گرفته تا تراشه های سیلیکونی در قرن بیستم، همگی بر هیاهوی اطلاعات افزوده اند. اطلاعات از میلیونها منبع در سراسر جهان و از هر طریقی – مانند امواج نوری، امواج هوایی، نوارهای کاغذی، بانکهای کامپیوتری، سیمهای تلفن، کابلهای تلوزیونی، ماهواره و نشریات- بیرون می ریزد. گذشته از این برروی هر منبع ذخیره ای که تصور شود – مانند کاغذ، نوارهای صوتی یا ویدیویی، دیسکها، فیلمها و تراشه های سیلیکونی – اطلاعات وسیعتری قرار گرفته اند که در انتظار بازیافت به سر می برند. اطلاعات مانند زباله ها شده اند. کورکورانه و بدون هدف به وجود می آیند و به دلیل بی استفاده بودن دور انداخته می شوید. ما در اطلاعات غرق شده ایم؛ اگر چه آنها را در اختیار داریم اما نمی دانیم با آنها چکار باید بکنیم و همان گونه که ذکر شد در مواجهه با این مسائل عده ای پنداشتند که باید مدارس را از این پس کنار گذاشت.
اگر از من بپرسید که آیا در آینده نیازی به مدارس خواهیم داشت یا نه در جواب می گویم ابتدا باید نقش و هدف مدرسه ها را به درستی درک کرد. مدرسه ها به دانش آموزان کمک می کنند تا آنها یادبگیرند که چگونه باید با کنارگذاردن و دور انداختن اطلاعات به زندگی خود انسجام دهند. مدرسه ها احساس مسئولیت اجتماعی را در وجود دانش آموزان می پرورند و به آنان می آموزند که چگونه، انتقادی، تاریخی و انسانی بیاندیشند. دانش آموزان در مدارس می فهمند که تکنولوژی از چه راههایی ادراک آنها را شکل می دهد. دانش آموزان در مدرسه ها یاد می گیردند که خواسته هایشان همواره تابع خواسته های گروه است و .....اگر بخواهید می توانم به همین شکل تا سه صفحه دیگر بدون آنکه اشاره ای به کارکرد اطلاع رسانی مدارس داشته باشم، اهداف و وظایف آنها را برایتان ذکر کنم. اما به جای این بگذارید تا منظور خودم را به دوشیوه کوتاه بیان کنم. اول اینکه آنچه از یکی از بهترین دوستانم الن کی – که گاهی او را پدر کامپیوترهای شخصی می خوانند – بارها شنیده ام برایتان نقل می کنم. او می گوید اگر مدرسه ها نتوانند مشکلی را در نبود دستگاهها حل کنند، با وجود آنها هم نمی توانند آن مشکل را برطرف کنند.
دوم اینکه اگر در گوشه ای از دنیا کشتار هسته ای رخ دهد، بی شک سبب آن کمبود اطلاعات نبوده است. گرسنگی کودکان در سومالی نیز ربطی به کمبود اطلاعات ندارد. اگر جرم و جنایت شهرهای ما را تهدید می کند، اگر خانواده ها از هم می پاشند، اگر اختلالات روانی افزایش می یابند و اگر با کودکان بدرفتاری می شود، هیچکدام از این پدیده ها به سبب کمی اطلاعات نیست. علت همگی این مشکلات کمبودچیز دیگری است و همینچیز دیگر است که اکنون تامین آن برعهده مدرسه هاست.
منبع:سایت باشگاه اندیشه
"من آموزگاران را از بازگوکردن پیشرفتهای تکنولوژی برای دانش آموزان باز می دارم.آنها باید ابتدا روشن کنند که چه دلیلی برای این کار دارند".
درمقاله ای که در پیش رو دارید، پستمن یک گام به جلو بر می دارد و با کسانی که معتقدند تکنولوژیهای جدید مدارس را از رده خارج کرده اند، به مبارزه برمی خیزد . او عقیده دارد که آنها در اشتباهند زیرا هدف واقعی مدارس را درک نکرده اند.
شاید فکر می کنید که من لادایت(مخالف تکنولوژی) مجله تکنوز هستم. اگر این طور است باید بگویم من به هیچ وجه ارتباطم با لادایتها را ننگ و عیب نمی دانم. همان گونه که می دانید جنبش لادایتها بین سالهای 1811 و 1818 به عنوان پاسخی در برابر رشد سرسام آور ماشین آلات و کارخانه ها، در انگلستان آغاز شد. اگرچه برخوردهای آنان تاحدودی افراطی بود اما آنها در انگلستان تنها کسانی بودند که آثار فاجعه آمیز نظامهای صنعتی را – به ویژه برروی کودکان - پیش بینی کرده بودند. لادایتها نمی خواستند فرزندانشان برای به گردش در آوردن چرخ صنعت، از تحصیلات - و حتی از کودکی خودشان- محروم شوند و به تعبیر ویلیام بلیک در کارخانه های تاریک و شیطانی رنج بکشند.
درست است که لادایتها ماشین آلات نساجی را خراب کردند و به همین خاطر شهرتی ناپسند پیدا کردند، اما آنها فقط می خواستند با این کار از کودکان و از زندگی خود محافظت کنند و فکر نمی کنم کسانی که به دنبال چنین هدفی بوده اند شایسته تمسخر و تحقیر ما باشند.
با این همه و با وجود احترامی که برای لادایتها قائلم، باید بدانید که من خودم به هیچ وجه لادایت نیستم؛ من هیچ گاه با تکنولوژیهای جدید دشمنی ای ندشته ام و هرگز نمی خواهم آنها را از بین ببرم؛ به ویژه تکنولوژیهایی مثل کامپیوترها که توجه مربیان و آموزگاران را به خود جلب کرده اند.
البته باید بگویم که هیچ وقت عاشق و دلباخته این تکنولوژیها هم نبوده ام. من نسبت به این تکنولوژیها بی تفاوت هستم و دلیل این بی تفاوتی هم این است که به نظر من تکنولوژیهای جدید سروکاری با حل مشکلات اساسی ای که در امر آموزش با آنها روبرو هستیم، ندارند. بنابراین اگر در گفته ها و نوشته های من خصومتی با این دستگاهها می بینید، تنها به این خاطر است که آنها هوش و توان افراد با استعداد ما را از توجه به مسائل مهمتر بازمی دارند و سرگرم امور کم اهمیت تر می کنند.
پیش از آنکه ادامه دهم، مایلم جریان گفتگویی را که بین من و یک فروشنده ماشین که سعی داشت یک ماشین هوندای جدید به من بفروشد، اتفاق افتاد برای شما نقل کنم. او می گفت ماشینی که می خواهد به من بفروشد مجهز به سیستم تنظیم سرعت است و به همین دلیل قیمت آن بیشتر است. از آنجایی که من همیشه درباره ارزش تکنولوژی فکر می کنم، از او پرسیدم: چه مشکلی وجود دارد که راه حل آن تنظیم سرعت است؟ فروشنده که کمی جا خورده بود در جواب گفت: با تنظیم سرعت دیگر لازم نیست پا را روی پدال گاز نگه داشت. به او گفتم: من 35 سال است که رانندگی می کنم و هیچ وقت نگهداشتن پا روی پدال برایم مشکل نبوده است. فروشنده به من گفت: این ماشین مجهز به بالابر الکتریکی شیشه هاست. من دوباره پرسیدم: چه مشکلی وجود دارد که بالابرهای الکتریکی راه حل آن هستند؟ او که این بار آماده شنیدن چنین سوالی بود با لبخندی پراطمینان گفت: با وجود این سیستم، لازم نیست شیشه ها را با دست بالا و پایین بکشی. من به او گفتم که این هم هیچگاه برای من مشکل نبوده است و برعکس خیلی هم مفید است چون باعث می شود دستهایم کمی ورزش کنند.
البته بعد از این سوال و جوابها من آن ماشین را خریدم چون اگرماشین هوندایی را می خریدم که مجهزبه سیستم تنظیم سرعت و بالابرهای الکتریکی نبود، نمی توانستم زمینه طرح اولین مطلبی را که در صدد بیان آن هستم، فراهم کنم و آن اینکه برخلاف تلقی رایج، تکنولوژیهای جدید گزینه های بیشتری پیش روی ما قرار نمی دهند؛ بلکه باعث کاهش آنها می شوند. امروزه عملا دیگر نمی توانید با قایق به اروپا سفر کنید - سفری که به نظر من بسیار جالب و متمدنانه است – و به ناچار باید هواپیما را انتخاب کنید. اگر بخواهید برای یک روزنامه کار کنید باید از کامپیوتر استفاده کنید، در غیر این صورت اگر مثل من عادت داشته باشید که نوشته هایتان را با قلم در دفترچه ای زردرنگ بنویسید، کار خود را از دست خواهید داد. از این پس دیگر نمی توانید صفحه گرامافون بخرید و باید از سی دی استفاده کنید . و به همین ترتیب هزاران مثال دیگر را نیز می توان ذکر کرد که نشان می دهند تکنولوژیهای جدید، تکنولوژیهای قدیمی را از رده خارج می کنند.
این امر نشان می دهد که در دنیا رانشی امپریالیستی به سوی تکنولوژی وجود دارد؛ قدرتی که می خواهد همه را با خواسته های آن چه جدید است همنوا کند واین بسیار غم انگیز است.
خاطره ای که درباره خریدن ماشین هوندا برای شما نقل کردم، پیام دیگری هم دارد و آن اینکه در بیشتر موارد، تکنولوژیهای جدید برای برطرف کردن مشکل خاصی پدید نمی آیند؛ بلکه این ما هستیم که با پیدایی تکنولوژی جدید مشکلاتی را می سازیم تا با کمک آنها استفاده از تکنولوژی را توجیه کنیم. گاهی نیز تظاهر می کنیم که مشکلاتی را به وسیله آن حل کرده ایم؛ درحالی که هدف از پیدایی آن تکنولوژی اساسا چیز دیگری بوده است . دو نمونه بسیار پرخرج برای چنین رفتارهایی وجود دارد که ذکر آنها خالی از لطف نیست. اولین نمونه درباره ساخت برخورددهنده پیشرفته ذرات در تکزاس است. توجیه این طرح را استفان هاوکینگ برعهده داشت. او به ما گفت افقهای جدیدی که این ابزار به روی ما خواهد گشود سبب خواهند شد تا به ذهن خدا راه پیدا کنیم. بی شک خود هاوکینگ، این توجیه را قبول ندارد؛ زیرا او به اعتراف خودش یک ملحد است. با این وجود اگر او ملحد نبود باز هم اعتقادی به این توجیه نداشت. اما به هرحال شیوه ای که او به کار برد، راهگشا بود؛ زیرا برای امریکا که یک کشور مسیحی است، دنبال کردن چنین طرحی جالب می نمود ( اگر چه کنگره پس از یک سرمایه گذاری 2 میلیار دلاری، آن را رها کرد ) ؛ زیرا کارهای اسرار آمیز خدا همیشه برای ما یک مساله جدی بوده است. البته نمی خواهم بگویم که چنین ابزاری هیچ مساله قابل توجهی را در کیهان شناسی حل نکرده است ؛ اما افرادی که می بایست در این طرح سرمایه گذاری کنند سررشته و علاقه ای به این مسائل نداشتند .به همین خاطر، برای جلب سرمایه آنها ذهن خدا و راه یافتن به آن شیوه کارسازی بود.
دومین نمونه شاهراه اطلاعاتی است که کلینتون، رئیس جمهور، و ال گور، معاون وی، با شور و حرارت در پی رواج آن بودند. این طرح نیز هنوز جواب قانع کننده ای در برابر این سؤال که چه مشکلی وجود دارد که راه حل آن، شاهراه اطلاعاتی و سرمایه گذاری 50 میلیارد دلاری برای آن است؟ نیافته است. شاید یک جواب صادقانه برای این سوال، چنین چیزی باشد:هیچ مشکل فکری یا اجتماعی در کار نیست . آن چه به دنبال آن هستیم این است که با سرمایه گذاری در تکنولوژیهای جدید، اقتصاد را به گردش در آوریم. این جواب به هیچ وجه جواب بدی نیست؛ اما جوابی که ال گور به ما می دهد جواب دیگری است. او ادعا می کند که این طرح باعث می شود افراد بیشتری دسترسی وسیعتر و سریعتری به اطلاعات داشته باشند و برای مثال بتوانند از برنامه های 500 ویا حتی 1000 کانال تلویزیونی بهره مند شوند او از این راه در پی جلب سرمایه برای این طرح برآمده بود.
از همین جا می خواهم وارد مطلب دیگری شوم و آن مساله مدارس و تکنولوژی است. اگر کتاب
مدرسه تعطیل است نوشته لویس پرلمن و آثارکسانی را که ارزش آموزشی تکنولوژی برایشان مهم است مطالعه کنید، علاقه و اشتیاق وافری نسبت به تکنولوژی مشاهده خواهید کرد. به نظر این افراد این تکنولوژیها دسترسی گسترده تر و وسیعتر و راحت تر و در زمینه های متنوع تری به اطلاعات را در اختیار دانش آموزان قرار می دهند. آنان این سؤال را کهچه مشکلی وجود دارد که تکنولوژیهای جدید راه حل آن هستند؟ این گونه پاسخ می دهند. حال می خواهم با کمی تغییر، این سؤال را این گونه از آنها بکنم:مشکل قرن 19 چه بود که این تکنولوژیها راه حلی مناسبی برای آن نبودند؟ با طرح سوال به این شکل می خواهم بگویم در قرن نوزدهم هم مشکل اطلاع رسانی سریعتر ومتنوعتر به مردم وجود داشت که با اختراع تلگراف و دوربین عکاسی در سال 1845 و وسایل دیگر برطرف شد و دیگر چیزی نماند تا کسی بخواهد به دنبال آن برود و چاره ای برایش بیاندیشد. اگر کسی بگوید تکنولوژیهای جدید در مقایسه با کلاسها و مدارس، دسترسی گسترده تری به اطلاعات را در اختیار افراد قرار می دهند، در جواب می گویم:این مساله از 100 سال پیش این چنین بوده است و نباید آن را پدیده جدیدی تلقی کرد. کارکرد اطلاع رسانی مدارس از خیلی وقت پیش کنار گذاشته شده است.
برخی از دوستداران تکنولوژی مانند پرلمن که به تازگی به این مطلب پی برده اند، این گونه نتیجه گیری می کنند که باید مدارس را به طور کلی حذف کرد.
به نظر من این افراد به دو دلیل در اشتباه هستند. اول اینکه تلقی آنان از کارکرد و اهداف مدارس کمی محدود است. هدف اصلی مدارس هیچگاه دادن اطلاعات به دانش آموزان نبوده و نیست. اگرچه اطلاع رسانی از وظایف مدرسه ها به شمار می رود اما نمی توان آن را از وظایف مهم و اساسی آنها دانست. از اهداف اصلی مدارس، می توان آموزش کارگروهی را نام برد. برای دستیابی به زندگی اجتماعی، دموکراتیک و متمدن باید افراد یاد گرفته باشند که چگونه به عنوان یک عضو تحت ضوابط خاصی، در گروه مشارکت نمایند.مدرسه هیچگاه به دنبال یادگیری فردی نیست؛ بلکه همواره در پی آن است که به دانش آموزان بیاموزد که چگونه باید به عنوان عضوی از جامعه یادگرفت و رفتار کرد. بی شک یکی از راههایی که این هدف را تامین می کنند، انتقال ارزشهای اجتماعی است. اگر اولین بخش از کتاب
هرچه باید می دانستم در مهد کودک یاد گرفتم نوشته رابرت فالگام را بخوانید، نمونه هایی زیبا از آموزش رفتارهای اجتماعی به خردسالان را در آن خواهید دید. تقسیم کردن همه چیز، بازی عادلانه، اذیت نکردن دیگران، برگرداندن چیزها به جای خودشان، مرتب کردن وسایل، شستن دستها پیش از غذا و ... از نمونه هایی است که در این کتاب به چشم می خورد . تنها اشکال کتاب فالگام این است که هیچ کس در کنار موارد ذکر شده، علاقه به کشورش را در پایان مهد کودک یاد نمی گیرد . نشانه های فراوانی وجود دارد که ثابت می کنند سالها طول خواهد کشید تا با آموزش این ارزش در مدرسه بتوان آن را به صورت امری جاافتاده و مورد پذیرش درآورد. شاید کسی بگوید این کارکرد، دشوارترین وظیفه ای است که آموزگاران و مربیان با آن روبرو هستند.
اگراین نظر را نپذیریم بی شک بیان حکایتها و داستانهایی که به دانش آموزان کمک می کنند تا آنها هدف و معنای یادگیری و زندگی را بفهمند بسیار دشوار است. منظور من از حکایتها، داستانهایی از تاریخ انسانی است که به گذشته معنا می بخشند، حال را توضیح می دهند و آینده را راهنمایی و هدایت می کنند.اگر نظام آموزشی در امریکا دچار مشکل ویران کننده ای باشد، آن مشکل این است که دانش آموزان ما دیگر مانند گذشته برخی از داستانهای پر شوری را که زیربنای کار مدارس را تشکیل می دهند، باور نمی کنند. این داستانها حکایت منشا و خواستگاه ما و پیدایی امریکا پس از انقلاب است.
اگر آموزگاران، دانش آموزان و والدین آنها این داستانها را باور نداشته باشند مدارس به جای آنکه مکانی برای توجه و آگاهی باشد، جایگاه حبس و توقیف خواهد بود.
آن چه می خواهم بگویم این است که مشکلات اساسی آموزش، مشکلاتی از نوع اجتماعی و اخلاقی هستند و هیچ ارتباطی با تکنولوژیهای خیره کننده جدید ندارند. درواقع تکنولوژیهای جدید که در مجله تکنوز و رسانه های دیگر در بوق و کرنا می شوند، راه حلی برای هیچ مشکلی نیستند؛ بلکه خود مشکلی هستند که باید برای آنها چاره ای اندیشید. واقعیت این است که اکنون فرزندان ما مانند خود ما از فزونی اطلاعات رنج می برند نه از کمبود آن. در امریکا 260000 بورد تبلیغاتی، 17000 روزنامه، 12000 نشریه، 27000 ویدئو کلوپ، 400 میلیون تلویزیون و بیش از 400 میلیون رادیو- غیر از رادیوهایی که در ماشینها هستند- وجود دارد. هر سال 40000 عنوان کتاب منتشر می گردد. هرروز در امریکا 41 میلیون عکس گرفته می شود و هرسال بیش از 60 میلیارد ایمیل تبلیغاتی وارد صندوقهای پست الکترونیکی ما می شوند. از تلگراف و عکاسی در قرن 19 گرفته تا تراشه های سیلیکونی در قرن بیستم، همگی بر هیاهوی اطلاعات افزوده اند. اطلاعات از میلیونها منبع در سراسر جهان و از هر طریقی – مانند امواج نوری، امواج هوایی، نوارهای کاغذی، بانکهای کامپیوتری، سیمهای تلفن، کابلهای تلوزیونی، ماهواره و نشریات- بیرون می ریزد. گذشته از این برروی هر منبع ذخیره ای که تصور شود – مانند کاغذ، نوارهای صوتی یا ویدیویی، دیسکها، فیلمها و تراشه های سیلیکونی – اطلاعات وسیعتری قرار گرفته اند که در انتظار بازیافت به سر می برند. اطلاعات مانند زباله ها شده اند. کورکورانه و بدون هدف به وجود می آیند و به دلیل بی استفاده بودن دور انداخته می شوید. ما در اطلاعات غرق شده ایم؛ اگر چه آنها را در اختیار داریم اما نمی دانیم با آنها چکار باید بکنیم و همان گونه که ذکر شد در مواجهه با این مسائل عده ای پنداشتند که باید مدارس را از این پس کنار گذاشت.
اگر از من بپرسید که آیا در آینده نیازی به مدارس خواهیم داشت یا نه در جواب می گویم ابتدا باید نقش و هدف مدرسه ها را به درستی درک کرد. مدرسه ها به دانش آموزان کمک می کنند تا آنها یادبگیرند که چگونه باید با کنارگذاردن و دور انداختن اطلاعات به زندگی خود انسجام دهند. مدرسه ها احساس مسئولیت اجتماعی را در وجود دانش آموزان می پرورند و به آنان می آموزند که چگونه، انتقادی، تاریخی و انسانی بیاندیشند. دانش آموزان در مدارس می فهمند که تکنولوژی از چه راههایی ادراک آنها را شکل می دهد. دانش آموزان در مدرسه ها یاد می گیردند که خواسته هایشان همواره تابع خواسته های گروه است و .....اگر بخواهید می توانم به همین شکل تا سه صفحه دیگر بدون آنکه اشاره ای به کارکرد اطلاع رسانی مدارس داشته باشم، اهداف و وظایف آنها را برایتان ذکر کنم. اما به جای این بگذارید تا منظور خودم را به دوشیوه کوتاه بیان کنم. اول اینکه آنچه از یکی از بهترین دوستانم الن کی – که گاهی او را پدر کامپیوترهای شخصی می خوانند – بارها شنیده ام برایتان نقل می کنم. او می گوید اگر مدرسه ها نتوانند مشکلی را در نبود دستگاهها حل کنند، با وجود آنها هم نمی توانند آن مشکل را برطرف کنند.
دوم اینکه اگر در گوشه ای از دنیا کشتار هسته ای رخ دهد، بی شک سبب آن کمبود اطلاعات نبوده است. گرسنگی کودکان در سومالی نیز ربطی به کمبود اطلاعات ندارد. اگر جرم و جنایت شهرهای ما را تهدید می کند، اگر خانواده ها از هم می پاشند، اگر اختلالات روانی افزایش می یابند و اگر با کودکان بدرفتاری می شود، هیچکدام از این پدیده ها به سبب کمی اطلاعات نیست. علت همگی این مشکلات کمبودچیز دیگری است و همینچیز دیگر است که اکنون تامین آن برعهده مدرسه هاست.
منبع:سایت باشگاه اندیشه
/ج