نویسنده: سید محمد مهدی زاده
جاشوا میروویتز(1)، برای تدوین ایده ای درباره ی چگونگی تأثیرگذاری رسانه ها بر تغییرات اجتماعی، نظریه ی تعامل گراییِ گافمن درباره معرفیِ خود و نظریه ی رسانه ی مک لوهان را با یکدیگر ترکیب می کند. وی در کتاب بدون حس مکان(2) (1985)، استدلال می کند که رسانه های الکترونیکی به ویژه تلویزیون، تأثیر زیادی بر حس مردم درباره ی مکان داشته اند. درحالی که گافمن به اندیشیدن درباره ی وضعیت های اجتماعی در مکان های فیزیکی گرایش دارد، میروویتز اذعان می کند که تلویزیون وضعیت های اجتماعی متفاوتی، در مکان های فیزیکی متفاوت و به صورت قلمرو مشترک ایجاد کرده است.
«او رسانه های الکترونیکی را پدیدآورنده ی «موقعیت الکترونیکی» جدیدی می داند که افراد می توانند به درون آن ها وارد شوند. این موقعیت های جدید، گزینه های جدیدی را برای تولید معنا و هویت فردی و جمعی در اختیار انسان قرار می دهد» (دالگرن، 142:1380).
میروویتز برای ترسیم چشم اندازی جدید درباره ی تأثیر رسانه های الکترونیکی بر رفتار و تغییرات اجتماعی از طریق ترکیبِ نظریه ی رسانه ی مک لوهان و نظریه ی تعامل گرایی گافمن به ویژه مفهوم موقعیت اجتماعی، ابتدا به کاستی های دو نظریه ی فوق اشاره می کند: «نظریه پردازان رسانه، درباره ی بازسازی محیط های بزرگ فرهنگی و ساختارهای نهادی توسط رسانه ها توضیح می دهند، اما درباره ی شیوه هایی که رسانه ها موقعیت های اجتماعی خاص یا رفتارهای اجتماعی روزمره را از طریق آن ها بازسازی می کنند، چیزی به ما
نمی گویند. اکثر موقعیت گرایان نیز بیشتر به توصیف موقعیت ها و رفتارهای موقعیتی به همان شکلی که در جامعه وجود دارد، می پردازند و نه به تحلیل چرایی و چگونگیِ تحول موقعیت ها. چنین رویکرد ایستا و توصیفی، در تحلیل یا پیش بینی تغییر اجتماعی چندان مفید نیست. به علاوه، موقعیت گرایان عمدتاً بر تعامل رو در رو تأکید می کنند و تعاملاتی را که از طریق رسانه ها صورت می گیرد، نادیده می گیرند» (میروویتز، 3:1387-192).
میروویتز می افزاید: «هم نظریه پردازان رسانه و هم موقعیت گرایان، اهمیت مطالعه ی تنوعات و گوناگونی های سطوحِ پایین در درون یک نظام(مانند گوناگونی های محتوا در یک رسانه یا گوناگونی های رفتار افراد در یک موقعیت) را نادیده می گیرند و بر آثار کلی ساختار بزرگتر محیط تأکید می کنند» (همان:193).
وی، بزرگترین مشکلِ ادغام این دو چشم انداز را شکاف نظری در فهم رابطه ی بین رسانه ها و موقعیت ها می داند. چرا که، نظریه پردازان رسانه، درباره ی رسانه ها به گونه ای صحبت می کنند که گویی ربط چندانی به پویایی تعامل رو در رو ندارند و موقعیت گرایان نیز ظاهراً فقط به گفتنِ این که رسانه ها وجود دارند، بسنده می کنند. ایده ی میروویتز برای ادغام این دو رویکرد در قالبِ یک نظریه درباره ی تأثیر رسانه ها بر رفتار اجتماعی را می توان چنین خلاصه کرد: رفتار اجتماعی تابعی از موقعیت اجتماعی(3) و تعریف ما از موقعیت است. رسانه ها در تعریف و شکل دادن به این موقعیت اجتماعی تأثیر دارند و لذا می توانند به میانجیِ موقعیت اجتماعی، بر رفتار تأثیر بگذارند.
رسانه های جدید با دگرگون کردن تعریف مفاهیمی مانند خردسالی، بزرگسالی، مردانگی، زنانگی و... بر تعریف و شکل گیری موقعیت اجتماعی و لذا رفتارها و تعاملاتِ اجتماعی تأثیر می گذارند. آن ها باعث شکل گیری اجتماعات مجازی یا به عبارتی، موقعیت اجتماعی جدیدی می شوند که بر رفتارها تأثیر می گذارد.
به باور میروویتز، رسانه های جدید، فضای خانه و سایر فضاهای اجتماعی را به صورتِ محیط های اجتماعی جدیدی که دارای الگوهای جدید کنش، احساس و باور اجتماعی است، تغییر می دهند.
کریس بارکر(4) در تشریح این ایده ی میروویتز می نویسد: «میروویتز معتقد است که رسانه های الکترونیکی، جایگزین احساس ما از موقعیت جغرافیایی زندگی اجتماعی شده اند. این رخداد به این معناست که ما در فضایی مجازی به بزرگی جهان زندگی می کنیم که در آن، صورت های نوینی از همذات پنداری شکل گرفته اند. کانون بحث وی این است که رسانه های الکترونیکی مرزهای سنتی میان مکان جغرافیایی و هویت اجتماعی را درهم شکسته اند» (بارکر، 601:1387).
میروویتز در کتابِ بدون حس مکان اشاره می کند که تکامل رسانه ها از اهمیت حضور فیزیکی در تجربه ی مردم و رویدادها کاسته است... اکنون اهمیت مکان های فیزیکی کمتر شده است، زیرا اطلاعات می تواند از دیوارها نفوذ کند و مسافت های طولانی را درنوردد. در نتیجه، «کجا» بودنِ ما نقش بسیار اندکی در دانستن و تجربه کردنِ ما دارد. رسانه های الکترونیکی، معنای زمان و مکان را برای تعامل اجتماعی تغییر داده اند (میروویتز، 1985 به نقل از تاملینسون، 212:1381).
وی بر این باور است که تلفن، رادیو و تلویزیون، قلمرو و گسترده ای از فضاهای اجتماعی بسیار تأثیرگذار می سازند که با تأثیر رسانه های چاپی بر جامعه متفاوت است. میروویتز به پیروی از مک لوهان استدلال می کند که رسانه های چاپی مانند کتاب و روزنامه، به لحاظ تاریخی پیوند بین وضعیت های اجتماعی و حس مکان را حفظ کردند. افرادی که سواد آموخته بودند، می توانستند به دانش و اطلاعاتی دست بیابند که مردم بی سواد از آن محروم بودند. به علاوه، کاربران ماهر رسانه های چاپی، بیشتر به ساختنِ شبکه های اجتماعی با روشنفکران و همفکران خود تمایل داشتند تا با مردمی که توانایی خواندن و نوشتن نداشتند.
«میروویتز اذعان می کند که با اختراع تلویزیون، تلفن و رادیو، دسترسی به دانش و اطلاعات به وسیله ی همه ی مردم بدون توجه به مهارت سواد، امکان پذیر شد. رسانه های الکترونیکی به محو تفاوت های طبقاتی، سنّی و دیگر اَشکال تمایز اجتماعی کمک کردند. برای مثال، یک کودک یا نوجوان امروزی با تماشای تلویزیون، اطلاعاتی را درباره ی بیماری هایی که با تماس جنسی منتقل می شوند، به دست می آورد، که در عصر رسانه های چاپی، تنها با داشتن مهارت سواد و دسترسی و مطالعه ی کتاب های مناسب می توانست چنین اطلاعاتی را کسب کند». (لافی، 5:2007-84).
وی خاطر نشان می کند که تلویزیون به مثابه ی یکی از صُور دسترسی همگانی به اطلاعات، «دسترسی درجه بندی شده» به اطلاعات را که شالوده ی فرایند جامعه پذیری کودکان است به هم می زند و باعث ناپدید شدن دوران کودکی و در هم آمیختنِ همه جانبه ی کارکردهای دوران کودکی و بلوغ در قالب سرگرمی هایی می شود که همه گروه ها و رده های سنی را دربر می گیرد.
میروویتز، با بهره گیری از ایده ی گافمن درباره ی رفتار روی صحنه و پشت صحنه، به تأثیرگذاری رسانه ها بر موقعیت ها و شبکه های اجتماعی که منجر به شناسایی و معرفی افراد می شود، اشاره می کند. درحالی که رسانه های چاپی به تفکیک و تمایز مردم مطابق سطح آموزش و تحصیلات و وضعیت اقتصادی اجتماعی تمایل داشتند، رسانه های الکترونیکی به ادغام این گروه ها با یکدیگر گرایش دارند.
اساس نظریه ی میروریتز درباره ی «بدون مکان بودن» آن است که مردم نه به وسیله حد و مرزها یا مکان های فیزیکی(جایی که هستند)، بلکه ترجیحاً به وسیله شبکه های اجتماعی اطلاعات و دانش (آن چه می دانند)، تعریف می شوند. شبکه های اطلاعات و دانش به وسیله فناوری های رسانه ای جدید شکل گرفته اند و فاقد حس مکان هستند. بنابراین، تلویزیون و دیگر رسانه های الکترونیکی، مهم ترین منبع تغییر سیاسی و اجتماعی هستند.
برخلاف بوردیو(5) که سرمایه ی فرهنگیِ افراد را در پیوند تنگاتنگ با طبقه ی اقتصادی- اجتماعی آن ها می داند، میروویتز مدعی است که رسانه های الکترونیکی از طریق فرایند اطلاع رسانی و آموزش، باعث ارتقا و برابری شهروندان می شوند(لافی، 85:2007).
رویکرد میروویتز وی را به این نتیجه گیری سوق می دهد که امروزه با سلطه ی رسانه های الکترونیکی، انسان از فرهنگ عمومی دموکراتیک تر و قابل دسترس تری برخوردار شده، مرزهای سنتی بین حوزه های عمومی و خصوصی و نقش های اجتماعی تا حد فراوانی از میان رفته و فضای فیزیکی و اجتماعی از یکدیگر جدا و منفک شده است(دالگران 43:1380).
میروویتز با اشاره به تقسیم بندی رفتار روی صحنه و پشت صحنه توسط گافمن، بر این باور است که رسانه های الکترونیکی، رفتار پشت صحنه را به نوعی کنترل می کنند. «اگرچه افراد جاه طلب یا بلند پرواز اجتماعی، در روی صحنه ی رسانه ها و پشت صحنه، رفتار متفاوتی می کنند، اما آن هایی که در روی صحنه یا جلوی چشم مخاطبان رسانه های الکترونیکی عمل می کنند، پی می برند که حفظ موقعیت در روی صحنه و تفکیک آن از پشت صحنه، غیرممکن است. گریز و در امان بودن از مراقبت و نظارت که به شکل میکروفون ها و دوربین های تلویزیونی ظاهر می شود، به آسانی میسر نیست. (لافی، 85:2007).
وی اظهار می دارد: «افشای اقتدار و نفوذ یا رفتار پشت صحنه بازیگران روی صحنه ی رسانه ها، منجر به ایجاد شوک و فشار عمومی جهت توجه بیشتر به معیارها و موازین اخلاقی می شود. در حالی که مردم عادی در عصر الکترونیک، با تفکیک این دو قلمرو و بهره گیری از پشت صحنه، رفتار تأثیرگذارشان در روی صحنه را توسعه و گسترش می دهند؛ شخصت های رسانه ای هنگامی که در روی صحنه به مردم معرفی می شوند، نمی توانند از بیان یک سری اطلاعات درباره ی پشت صحنه [زندگی شان] اجتناب کنند» (لافی، 86:2007).
او معتقد است رسانه های الکترونیکی، پویایی فعالیت های عمومی را به شیوه ای جدید تغییر داده اند که باید آن را تکامل رفتار منطقه ی میانی نامید. برای مثال، چشم هشیار [دوربین] تلویزیونی، تفکیک روی صحنه از پشت صحنه زدگی را برای کنشگرانی چون سیاستمداران و آدم های مشهور تقریباً غیرممکن می سازد.
در نقد آراء میروویتز باید گفت که بُعد قدرت در تحلیل وی غایب است. لافی در این باره می نویسد: «موضوعاتی چون طرد (حذف) تکنولوژیکی، آموزشی و اجتماعی به طرز عجیبی در استدلال ها و اظهارنظرهای میروویتز غایب است، در حالی که این موضوعات در جهان امروز، جزو موضوعات پروبلماتیک یا مسئله ای هستند» (لافی، 85:2007).
مورلی(6) نیز در نقد آراء میروویتز، آن را تعمیم هایی انتزاعی می داند که از مواجهه با مسئله ی قدرت پرهیز می کند. وی معتقد است در حالی که رسانه های الکترونیکی به وضوح در اُفول اهمیت موقعیت مکانی و ظهور «همسایگی های روان شناختی» مؤثر بوده اند، چنین تحولاتی را نباید تصادفی پنداشت: انواع خاصی از رسانه ها در میان گروه های خاصی از افراد جامعه به شکل خاصی عمل می کنند و تبعات سیاسی ویژه ای نیز دارند. با وجود این، اختلاف نظرها به هیچ وجه برطرف شدنی نیستند و عامل جغرافی هرگز اهمیت تحلیلی خود را از دست نمی دهد(مورلی، 1992 به نقل از دالگرن، 4:1380-203).
پی نوشت ها :
1. J. Meryrowitz
2. No sense of place
3. Social situation
4. C. Barker
5. P. Bourdieu
6. D. Morley