ماجرای کشف واکسن جلوگیرِ سرطان کبد

در یکی از روزهای ماه فوریه‌ی سال 1968 میلادی، وولف زمونس چهل و هشت ساله، به اتفاق همسر و دخترش و هفت‌صد دلار پول، در فرودگاه کندی نیویورک پیاده شدند. وولف آن‌روز کاملاً واقف بود که تمام زندگی را باید از نو آغاز کند. او
دوشنبه، 17 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماجرای کشف واکسن جلوگیرِ سرطان کبد
ماجرای کشف واکسن جلوگیرِ سرطان کبد

تألیف و ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری




 
در یکی از روزهای ماه فوریه‌ی سال 1968 میلادی، وولف زمونس چهل و هشت ساله، به اتفاق همسر و دخترش و هفت‌صد دلار پول، در فرودگاه کندی نیویورک پیاده شدند. وولف آن‌روز کاملاً واقف بود که تمام زندگی را باید از نو آغاز کند. او قصد داشت که به طرح و اجرای به گفته‌ی خود، برجسته‌ترین تجربه‌ی کلینیکی تاریخ پزشکی، اقدام کند ولی در اجرای این امر هیچ ایده‌ای در سر نداشت. هدف او آزمایش واکسن هپاتیتِ بی بود. این بیماری یکی از خطرناک‌ترین بیماری‌های عصر حاضر است که همه ساله هزاران نفر قریانی می‌گیرد و عامل آن ویروسی است که کبد را عفونی می‌کند و باعث بروز سرطان کبد می‌شود. (هپاتیتِ بی، نوع ویژه‌ای از بیماری هپاتیت است که باعث النهاب کبد می‌شود. یک بیماری حاد ویروسی است که در آن کبد بزرگ شده و تب و ناراحتی معده و روده و سردرد و بی‌اشتهایی و زردی دیده می‌شود.) تا چند دهه قبل، کسی در جهت جلوگیری از این بیماری نمی‌توانست کاری انجام دهد، ولی اکنون واکسنی برای مقابله با آن ساخته شده است. شاید گفتن این نکته جالب باشد که این فاصله‌ی زمانی بین کشف عامل بیماری و تولید واکسن محافظ، کوتاه‌ترین مدت زمانی بوده که تاکنون بشر به جنگ یک بیماری رفته است و بر آن غلبه یافته است.
زمونس در پایان جنگ جهانی دوم، یک دانشجوی پزشکی بود که به اتفاق چند تن دیگر به یک اردوگاه کار اجباری در سیبری اعزام شدند. پس از آزاد شدن، دکترای پزشکی خود را در خارکوف لهستان به پایان رساند و سپس سرپرستی بخش اپیدمی انستیتو زاپوروژی اوکراین را بر عهده گرفت. در همین جا بود که همسر جوان او مایا، از بیماری هپاتیتِ بی درگذشت. از آن پس، زمونس تمام زندگی خود را برای مطالعه بر روی جنبه‌های گوناگون این بیماری وقف کرد. در سال 1959 میلادی، به او اجازه داده شد که به لهستان برگردد و در لوبلین به کار مشغول شود. در آن‌جا با مطالعه‌ی نوشته‌های پزشکی و علمی از بلوک غرب، و نیز مکاتبات گوناگون با دانشمندان برجسته‌ای چون رابرت مک‌کالوم در دانشگاه ییل، با پیش‌رفت‌های به دست آمده در حوزه‌ی این بیماری آشنا شد. هشت سال بعد، جنگ شش روزه‌ی سال 1967 میلادی آغاز شد و پی‌آمد ضدیهودی آن، لهستان را در برگرفت. زمونس شغلش را ازدست داد و به همراه همسر و دختر کوچکش مجبور به مهاجرت شد. روز بعد از حرکت، به فرودگاه نیویورک رسیدند و وولف در جستجوی کار برآمد. چند ماه بعد، والش‌مک درموت، سرپرست بخش بهداشت عمومی کالج پزشکی کرنل، در یک تماس تلفنی با دوست نزدیک خود، آردن کلر، مدیر مرکز خون نیویورک، از ملاقات خود با یک فرد عجیب سخن گفت. والش اظهار داشت که شخصی به ما مراجعه کرده و ادعا می‌کند که مرض شناس است و انبوهی از یادداشت‌هایش را به همراه خود آورده است، ولی من قادر به خواندن آن‌ها نیستم چون تماماً به زبان لهستانی و روسی است. کلر در پاسخ، زمونس را به فردپرنس، از برجسته‌ترین پیشگامان در امر تحقیقات هپاتیت، راهنمایی کرد. پرنس، سمَت دستیاری خود را به زمونس واگذار کرد. زمونس با طبع والا و اراده‌ی قوی، به سرعت جای خود را در مرکز باز کرد. او در طی چند سال موفق شد که ریاست اصلی آزمایشگاه خود را برعهده گیرد.
هر آزمایش و تجربه‌ی کلینیکی، پس از انجام باید به یک سؤال پاسخ دهد: آیا واکسن، بدن را در برابر بیماری محافظت می‌کند؟ برای تشخیص این امر، باید افراد مورد آزمایش را بدون نظم خاصی، به دو گروه تقسیم کرد: به نیمی از آن‌ها واکسن زده شود و به نیمی دیگر، دارونما (داروی بی‌اثر یا ماده‌ای بی‌اثر که به‌عنوان دارو داده می‌شود) داده شود. برای آن‌که هیچ‌گونه تعصبی در انتخاب افراد مورد آزمایش و یا تعبیر نتایج آزمایش دخالت نداشته باشد، آزمایش را باید بی‌نظر صورت داد، بدین شکل که نه خود افراد مورد آزمایش و نه محققین ندانند که به چه کسی واکسن زده شده است و به چه کسی داروی بی اثر داده شده است. افراد را با کدهای مخصوصی مشخص می‌کنند و فقط اشخاصی که مسئول سلامتی افراد مورد آزمایش هستند از این کدها آگاهی دارند و درصورت لزوم می‌توانند از ادامه‌ی آزمایش جلوگیری کنند.
ماجرای کشف واکسن جلوگیرِ سرطان کبد

هم‌جنس‌گراها در معرض ابتلا به هپاتیت بی

در مورد بیماری هپاتیت، تصمیم برآن شد که از افراد مذکر هموسکسول در نیویورک استفاده شود. افرادِ گی (گروهی که دارای هردو گرایش هم‌جنس و غیر هم‌جنس هستند) خود کاملاً واقف بودند که دائماً با مشکلات بهداشتی ویژه‌ای روبرو هستند. در سال 1972، یک آگهی از آن‌ها دعوت کرد که به گروهی پیوسته، و در مورد این مشکلات چاره‌جویی کنند. پس از مدتی افراد گروه زیاد شدند و تا پایان همان سال، هر هفته یک میتینگ برگزار می‌کردند. دانیل ویلیام که یک انترن پزشک داخلی بود به آن‌ها پیوست و چند پرستار مذکر و متخصصین بهداشت را به آن‌ها اضافه نمود و گروهی تشکیل داد. یکی از نخستین اقدامات گروه، آزمایش خون اعضا جهت تشخیص بیماری سیفیلیس بود. آن‌ها می‌دانستند که هپاتیت بی از جمله مسائل عمده‌ی آنهاست و بعدها معلوم کردند که پانزده درصد از مذکران هم‌جنس‌گرا که قبلاً در معرض ابتلای به هپاتیت نبودند، هرساله به آن مبتلا می‌شوند.
علائم بیماری هپاتیتِ بی آن‌قدر ملایم است که افراد گمان می‌کنند که به آنفولانزا مبتلا شده‌اند. در مراحلِ حادترِ بیماری، علائمِ آنفولانزاگونه مشخص‌تر می‌شوند و شخص بیمار دچار تب، تهوع، استفراغ، خستگی، درد مفاصل و جوش‌های پوستی می‌شود، و گاهی اوقات، پوست و سفیدی چشم به زردی می‌گراید.
می‌دانیم که یک دهم افراد بومی قاره‌ی امریکا، غالباً قربانی بیماری‌های بیگانه‌ای می‌شوند که کاشفین اروپایی این سرزمین‌ها، عامل شیوع آن‌ها بوده‌اند. به همین صورت در این بیماری، وقتی هم‌جنس‌گرای جوان از لحاظ جنسی در ارتباط با جامعه‌ای – که دارای کثرت شیوع بیماری‌های مشخصی است – قرار می‌گیرد طبعاً امکان ابتلای او به این بیماری‌ها به طرز چشم‌گیری رو به فزونی می‌گذارد. متأسفانه هم‌جنس‌گرایان مذکر عموماً همسران جنسی متعددی دارند و از آن‌جایی که ویروس هپاتیت بی از طریق روابط جنسی نامشروع قابل سرایت است، شیوع بیماری هپاتیت در جامعه‌ی هم‌جنس‌گرایان پیوسته در حال افزایش است. یکی از نخستین مطالعاتی که زمونس به آن همت گماشت این نتیجه را حاصل کرد که اگر یک مرد جوان به‌تازگی وارد جامعه‌ی مزبور شود و چند هم‌بستر داشته باشد با هر تماس جنسی احتمال ابتلای او به بیماری هپاتیتِ بی پنج درصد نسبت به فرد معمولی‌ای که تنها در خونش ویروس این بیماری وجود دارد افزایش می‌یابد. این، بسیار بیش‌تر از احتمال ابتلای فردی معمولی با همان تعداد تماس جنسی منتهی با جنس مخالف است. برخی از هم‌جنس‌گرایان از این حقایق آگاهی داشتند و علاقه‌ی بسیاری به آزمایش واکسن نشان می‌دادند. زمونس برای انجام آزمایش، جامعه‌ی مشخصی را در نظر گرفته بود و در این راه از کمک چند پزشک و پرستار نیز استفاده می‌کرد. زمونس درمورد انتخاب افراد گروه تحقیقات، حساسیت زیادی نشان می‌داد. در مدت بیش از یک سال، تیم او حدوداً سیزده هزار نفر را برای جداکردن هزار و هشتاد و سه نفری که بخشی از آزمایش را اشغال می‌کردند، در حیطه‌ی تحقیقات خود گرفت. بار مسئولیت مشخص نمودن آنان نیز به عهده‌ی هفت نفر اعضای اصلی و حدود ده تا بیست نفر اعضای داوطلب جدید – که تحت سرپرستی جان موریسون، رئیس پروژه، انجام وظیفه می‌کردند – گذاشته شد. آن‌ها در جستجوی هموسکسول‌ها برامدند و هر جایِ لازم را سرکشی کردند. برای نخستین‌بار در تاریخِ آزمایش یک واکسن، مستقیماً از خودِ مردم استفاده شد. تصاویر، پوسترها و نمایش‌ها و تبلیغات گوناگونی انجام گرفت تا افراد، اطلاعات بسیار زیادی در مورد بیماری و خطرات آن و نیز واکسن و اثرات احتمال آن، به‌دست آورند.
دو مرکز ثبت نام نیز مشخص شد که یکی مرکز انتقال خون بود و دیگری مرکزی در ویلاژ بود. ولی تصمیم گرفته شد که یک واحد سیار از مرکز خون به ویلاژ آورده شود و هر دو در یک نقطه فعالیت کنند. از افراد داوطلب، آزمایش خون گرفته شد و سپس به آن‌ها کارت شناسایی داده شد و یک هفته بعد نتایج آزمایش‌ها معلوم گشت. اگر هیچ‌گونه علائمی از هپاتیت فعال و یا در معرض بودنِ قبلی در برابر بیماری، در آزمایش دیده نمی‌شد از آن‌ها خواسته می‌شد که در تجربه‌ی تولید واکسن شرکت جویند.
ناقلین بیماری، از دیگر مسائل عمده‌ی تیم تحقیقاتی بودند. برخی از هم‌جنس‌گرایان پی‌بردند که ده درصد مبتلایان به هپاتیتِ بی، ناقلین درازمدت (یا تمام عمر) این بیماری می‌شوند، و معلوم شد که هپاتیتِ بی نیز هم‌چون سیفیلیس و یا سوزاک یک ضایعه‌ی جنسی و مقاربتی است. برخی از افراد نیز که مایل نبودند نامشان بر روی نمونه‌ها نوشته شود ، تنها کارت را دریافت کردند و به جز هشت نفر عضو اصلی، کسی از نام آن‌ها آگاه نشد.
نکته‌ی عمده‌ی دیگر، سلامتی اعضای مورد آزمایش بود. جهت تولید یک واکسن، مقدار زیادی ویروس لازم است. ویروس هپاتیت بی، برخلاف ارگانیسم‌های بیماری سرخک، از رشد در محیط‌های سلولی دوری می‌کنند. خوش‌بختانه، ویروسِ به‌دست آمده از خونِ یک ناقل هپاتیت را می‌توان تماماً توسط گرما یا عملیات شیمیایی، غیرفعال کرد اما پادگن‌های کافی را جهت تحریک پادگن‌ها در برابر خود، در بیمارِ دیگر نگه‌داشت تا بعداً در مقابل حملات بیش‌تر محافظت شوند. ولی تا این نکته به اثبات برسد برخی از هموسکسول‌ها از این مسئله نگران بودند که مبادا هم‌چون یک خوکچه‌ی آزمایشگاهی شوند و در برابر ماده‌ی واکسنی مشتق شده از افرادی که هپاتیت بی را در خونشان داشتند، قرار گیرند. دانیل ویلیام، متصدی بهداشت اعضای داوطلب در طول تجربه‌ی واکسن، مرتباً سعی داشت که به این نگرانی‌ها پاسخ گوید. او به افراد اطمینان داد که واکسن، پیش از این، نه فقط بر روی شمپانزه‌ها بلکه بر روی بیش از دویست فرد داوطلب دیگر از شرکت دارویی مِرک، که تکمیل و ساخت واکسن را به عهده داشتند، آزمایش شده و هیچ‌یک از آن‌ها، عارضه‌ای بیش از یک دردِ بازو نداشته‌اند. نگرانی دیگر تیم تحقیقاتی این بود که بالاخره چه کسی خرج درمان هپاتیت بی را که اعضا در طول تجربه به آن مبتلا می‌شوند خواهد پرداخت. زمونس اعلام داشت که هر کسی بر اثر ویروس ناخوش شود، مجاناً توسط ویلیام مداوا خواهد شد. بالاخره کار آزمایشات مقدماتی به پایان رسید و کار آزمایش واکسن آغاز شد و این در حالی بود که اکثر داوطلبان، با اکراه، بر سرِ وعده‌ی خود مبنی بر ادامه‌ی آزمایش‌ها بر روی آنان باقی ماندند.
از هر داوطلب، نخست یک آزمایش خون مقدماتی گرفته شد. پس از آن سه تزریق واکسن یا داروی بی‌اثر انجام شد. بدین صورت که تزریق اول در آغاز آزمایش، تزریق دوم یک ماه بعد، و سپس تزریق نهایی که شش ماه پس از تزریق اولی انجام شد. نمونه‌های خون را برای مدت دو سال پس از تزریق ابتدایی و در فواصل هر سه ماه یک‌بار مورد بررسی قرار دادند. هرگاه که موردی غیرعادی در نمونه‌های خون مشاهده می‌شد آزمایش‌های بیش‌تری صورت می‌گرفت. تمامی این نمونه‌های خونی و آزمایش‌ها لازم بودند چون زمونس حتی به یک ذره اطلاعات هم نیاز داشت. تجربه آشکار می‌کرد که آیا واکسن، توان محافظت در برابر بیماری هیپاتیت بی را دارد یا خیر. علاوه بر این، زمونس مایل بود بداند که پادتن‌ها با چه سرعتی تشکیل می‌شوند، آیا مقدار آن‌ها با هر تزریق متوالی فزونی می‌یابد و چه مدتی اثرات آن‌ها پابرجا می‌ماند. (پادتن، ماده‌ی پروتئینی مخصوصی است که در بدن در برابر تحریکی از یک پادگن یا ماده‌ی خارجیِ ایجاد شده‌ای، تولید می‌شود و دارای واکنشی ویژه با همان نوع پادگن است.) برای زمونس مهم نبود که تیم تحقیقاتی چقدر امیدوار است چون دائماً واکنش او این بود که این تجربه یک فاجعه است. او پیوسته نگران ادامه‌ی تحقیقات بود. همسرش در مورد روزهای پایانی تحقیقات می‌گوید که زمونس مرتباً از هپاتیت صحبت می‌کرد. ناگهان از جا می‌پرید و یادداشت‌هایی در این مورد روی کاغذ می‌نوشت. او به شدت مخالف ازهم پاشیدگی کارها بود و به‌ویژه نظم خاصی را در امور خود به‌کار می‌برد. به کسانی که از سختی کار در آزمایشگاه‌ها شکایت می‌کردند می‌گفت که: «چقدر تنبل! من در سیبری کار می‌کردم!» او شدیداً منضبط و مقرراتی بود و این اخلاق را در منزل و محل کار به طور یک‌سان به‌کار می‌برد. با آن‌که به شدت احساساتی بود این واکنش احساسی را هرگز در امر مشاهدات علمی به‌کار نمی‌بست. و همان‌طور که آزمایش به‌جلو می‌رفت همه متوجه می‌شدند که چرا زمونس، آن‌قدر به رعایت برنامه‌های دقیق و زمان‌بندی شده اصرار می‌ورزد.
کلود استیتونس در سال 1975 میلادی به عنوان معاون زمونس به گروه او پیوست. او زنی آرام و باوقار بود و هرقدر زمونس، آتشین مزاج بود، برعکس، او ملایم و دوست داشتنی بود. زمونس جهت سرپرستی بهداشتی تیم خود، رابرت مک‌کالوم از دانشگاه ییل، و سال کروگمان از دانشگاه نیویورک را برگزید. این دو، تنها کسانی بودند که آگاه بودند به کدام افراد واکسن زده شده و به کدام‌یک داروی بی‌اثر داده شده است. این دو در جداول تنظیمی خود نام افراد مورد آزمایش و نوع تزریق آن‌ها را درج کرده بودند و در مواقع لزوم به آن مراجعه می‌کردند. و تنها این دو بودند که اختیار توقف تجربه‌ی واکسن را داشتند. تیم تحقیقاتی در طول آزمایش با لحظات دلهره‌آوری روبه‌رو شد. در ماه‌های اول، یکی از داوطلبان به‌سختی بیمار شد و فوراً تحت مراقبت‌های پزشکی قرار گرفت و پس از مدتی معلوم شد که ایراد از واکسن نبوده است. کمی دیرتر، در بین یک گروه پانزده نفری داوطلبان که تحت یک برنامه‌ی آزمایشی-مطالعاتی هم‌گام با تجربه‌ی اصلی واکسن قرار داشتند دو مورد هیپاتیت نه از نوع اِی و نه از نوع بی مشاهده شد. (سه نوع هپاتیت وجود دارد که به‌وسیله‌ی عوامل ویروسی گوناگون به‌وجود می‌آیند. ویروس هپاتیت بی که سبب یک بیماری جدی و خطرناک می‌شود، ویروس هپاتیت اِی که عمومی‌تر ولی خطرناک‌تر است، و نوع تازه کشف شده‌تری که به نام نه اِی نه بی شناخته می‌شود و این نام به این علت گذاشته شده است که نمی‌دانند کدام ویروس علت آن است، فقط می‌دانیم که جزو یکی از دو فرم دیگر ویروس‌های هپاتیت نیست.) مطالعه‌ی جنبی بر روی پانزده نفر در پی کشف این مورد برنامه‌ریزی شده بود که آیا با دوزهای مکرر واکسن می‌توان از یک حالت مزمن (مدت‌دار) هپاتیت بی جلوگیری کرد. کروگمان در این مورد اظهار داشت از میان سیصد نفری که تا به این‌جا تحت تزریق قرار گرفته‌اند فقط چهارده مورد احتمال وجود ویروس نه اِی نه بی وجود داشته است که از این میان یازده نفر واکسینه شده و دو نفر از داروی بی‌اثر استفاده کرده بودند و مورد آخر هم مشکوک به نظر می‌رسید.
زمونس کم‌کم مشکوک شده بود که شاید علت بیماری، واکسن است. واکنش او، قطع فوری آزمایش‌ها بود. سپس کنفرانسی ترتیب داد و با مسئولین انستیتو بهداشت ملی، همکاران خود در شرکت مِرک، و مسئولین بهداشت تیم تحقیقاتی کروگمان و مک‌کالوم به تبادل نظر پرداخت. زمونس در این کنفرانس، تمامی حقایقی را که به نظرش می‌رسید مختصراً شرح داد. در پایان همگی موافقت کردند که چون محقق اصلی، زمونس است لذا هر تصمیمی که او اتخاذ کند مورد قبول همگی خواهد بود. زمونس مجدداً با کروگمان و استیونس گفتگو کرد و در پایان به کلر مراجعه کرد و او را از اهمیت موضوع مطلع ساخت و گفت که مایل نیست شایعات پخش شود. زیمونس می‌دانست که اگر این مورد فاش شود امکان ادامه‌ی تحقیقات به هیچ وجه وجود نخواهد داشت و احتمالاً تولید این واکسن تا یک دهه یا بیش‌تر به عقب خواهد افتاد. ولی نکته این‌جا بود که اگر تجربه ادامه می‌یافت امکان مرگ انسان‌هایی وجود داشت ، به علاوه امکان داشت که او را به عنوان یک قاتل دستگیر و به زندان بیندازند. زمونس کاملاً می‌دانست امکان دارد مردم مسأله‌ی واکسیناسیون خوک‌ها را هرگز فراموش نکرده باشند. کلر با سی سال تجربه، تمامی سعی خود را برای اطمینان دادن به زمونس به‌کار بست و توصیه کرد که چند هفته منتظر پیش‌رفت اوضاع بماند. کلر می‌گفت که در صورت پیش‌آمدهای ناگوار، وی از خانواده‌ی زمونس مراقبت کرده و امکانات رفاهی لازم را در اختیار آن‌ها خواهد گذاشت. زمونس مرتباً سعی می‌کرد که تمامی موضوع را به شوخی برگزار کند ولی هیچ نتیجه‌ای نداد. بالاخره با هراس فراوان، تصمیم به ادامه‌ی آزمایش‌ها گرفت. بعضی از داوطلبانی که از داروی بی‌اثر استفاده کرده بودند در معرض بیماری قرار گرفتند و بعضی از آن‌ها نیز دو مورد هپاتیت بی و هپاتیت نه اِی و نه بی را مبتلا شده بودند. ولی چون برای نه اِی و نه بی آزمایشی وجود ندارد این را به راحتی می‌توان تشخیص داد که مبتلا به هپاتیت بی هستند. از طرف دیگر داوطلبان واکسینه شده در برابر هپاتیت بی، محافظت شده بودند، لذا وقتی علائم هپاتیت ظاهر شد و آزمایش هپاتیت بی را به طور منفی انجام دادند پزشکان، آن هم‌جنس‌گرایان مذکر را با فرایند حذف فرمِ نه اِی و نه بی، تشخیص دادند.
فقط در یک مورد، کد مشخصه‌ی افراد مورد آزمایش را فاش کردند و آن وقتی بود که به یک مرد جوان اجازه داده شد که به بیمارستان بلدو انتقال داده شود چون علائم سریعی از هپاتیت ناگهانی در او دیده شده بود. او تب کرده و به حالت اغما افتاده بود. پس از آن که مک کالوم را گیر آوردند او فوراً کد شخص مزبور را به آن‌ها داد. به شخصِ بیمار، داروی بی‌اثر داده شده بود. او مبتلا به هپاتیت اِی کم‌خطر بود و زنده ماند. در نتیجه قرار بر این شد که سیر پیش‌رفت تحقیقات ادامه یابد. این نکته لازم به ذکر است که قبل از آن که کد مشخصه فاش شود تمامی موارد را سه مرتبه مورد بررسی و تشخیص قرار می‌دادند، یک بار زمونس و استیونس، بار دوم توسط مک کالوم و کروگمان و بار سوم توسط سه پزشکی که کروگمان انتخاب کرده بود.

نتیجه‌ی تحقیقات

بالاخره ماه ژوئن سال 1980 میلادی فرا رسید، زمانی که مقرر شده بود کدهای مشخصه‌ی افراد(مربوط به نوع بیماری) فاش شود. زمونس، استیونس، مک کالوم و کروگمان در دفتر کار زمونس جمع شدند. نخست، استیونس، لیست تمام افرادی که در طی تحقیقات به هپاتیت مبتلا شده بودند را ارائه کرد. البته تمام این بیماران تنها توسط کد مشخصه‌اشان در لیست آورده شده بودند. پس از هر کد که استیونس اعلام می‌کرد کروگمان می‌گفت داروی بی‌اثر، و به همین ترتیب در دنباله‌ی هر کد مشخصه‌ای، داروی بی‌اثر آورده شد. گام بعدی تیم تحقیقاتی، ارائه‌ی رسمی نتایج به کمیته‌ی مشاوره‌ی پزشکی بود. اعضای گروه در پوست خود نمی‌گنجیدند و مرتباً از نتایج آزمایش با یک‌دیگر می‌گفتند. از میان هزار و هشتاد وسه نفری که اولین تزریق را شامل شدند، هزار و چهل نفر (یعنی نود و شش درصد کل) آماده‌ی تزریق دوم شدند. انتظار می‌رفت که چهل درصد داوطلبان کنار کشند اما تنها پانزده و چهار دهم درصد آن‌ها این کار را کردند. آن‌چه هیچ‌کس انتظار آن را نداشت اجرای عالی واکسن بر روی داوطلبان بود. هشتاد و یک درصد در جهت محافظت از افرادِ قرار گرفته در معرض عفونت، مؤثر واقع شد، و نود و دو و سه دهم درصد نیز در محافظت از افراد جداگانه‌ی دیگر مؤثر واقع شد. تاکنون هیچ تجربه‌ی کلینیکی تا بدین حد با نتایج قابل ملاحظه رو به رو نشده است.
ماجرای کشف واکسن جلوگیرِ سرطان کبد
و اما چه کسی باید پذیرای این واکسن باشد؟ آیا مردم جهان سوم در کشورهایی چون فیلیپین یا افریقا، یعنی جاهایی که هپاتیتِ بی بومی آن‌جاهاست، و یا در جوامع غربی که حرفه‌اشان آن‌ها را در تماس نزدیک با خون می‌آورد؟ طرح‌های سازمان بهداشت جهانی برای اجرا در چین، بر آن بودند که مشخص نمایند که آیا واکسن هپاتیت، از شکل مرگ‌بار سرطان کبد که در آن‌جا شایع است، جلوگیری یا محافظت خواهد کرد. این طرح تجربی، نخستین آزمایش یک واکسن سرطان بوده است. باید دانست که هپاتیتِ بی که عامل سرطان کبد است آن‌قدر قوی است که متخصصین امر پیش‌گویی می‌کنند با جلوگیری از هپاتیت، احتمال دارد که واکسن قادر باشد از حدود نود و پنج درصد این نوع سرطان جلوگیری کند. تیم تحقیقاتی، گزارش کار خود را در نهم اکتبر سال 1980 میلادی در ژورنال پزشکی نیو انگلند منتشر ساخت. و نشریه‌ی بسیار معتبر نِیچِر نیز در همان موقع به تفسیر روند کشف واکسن پرداخت. و به این ترتیب، کارِ گروه تحقیقاتی، پس از سال‌ها تلاش و کوشش خستگی‌ناپذیر به نتیجه‌ای مطلوب منتهی شد. وولف زمونس در دسامبر سال 1981، یعنی شش ماه قبل از مرگ خود بر اثر بیماری سرطان، به گودفیلد گفت: «سالِ قبل، بهترین سال زندگی من بود.»
منبع: راسخون

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط