فروغی، فیلسوف فراماسون

«فروغی» برای نخستین بار به همراه «وثوق‌الدوله» (میرزا حسن خان) و «دبیرالملک» (میرزا محمدحسن خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه‌ی
دوشنبه، 24 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فروغی، فیلسوف فراماسون
فروغی»، فیلسوف فراماسون

پژوهشگر: حبیب‌الله مهرجو؛


 
«فروغی» برای نخستین بار به همراه «وثوق‌الدوله» (میرزا حسن خان) و «دبیرالملک» (میرزا محمدحسن خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه‌ی «فراماسونری» و معادل‌های فارسی آن، چون «جمعیت رفیقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت.
«محمدعلی فروغی دردشتی» متولد 1294ه.ق. در تهران است. پدر و نیاکانش «در سلک تجارت و معروف به ارباب بودند.» از 5 ‌سالگی تحصیلات خود را شروع کرد. تحصیلات متوسطه‌ی را در «دارالفنون» گذراند و به تحصیل فن پزشکی و داروسازی مشغول شد، اما بعد از چند سالی تحصیل، آن رشته را رها و به فلسفه و ادبیات روی آورد. محمدعلی فروغی در تداوم تحصیل فلسفه بنا بر علاقه‌ای که داشت به تحصیل فلسفه‌ی «مشاء» بیش از مکاتب دیگر فلسفی علاقه نشان داد.
در مدرسه‌ی صدر، وی به تکمیل زبان‌های فرانسه و انگلیسی پرداخت و با یادگیری این زبان‌ها امکان دستیابی به آثار و نظریه‌های فلیسوفان اروپایی را برای خود تسهیل کرد. فروغی بعد از اتمام تحصیلات خود وارد خدمات دولتی شد و به استخدام وزارت انطباعات درآمد و شغل مترجمی زبان فرانسه و انگلیسی را در آن وزارت‌خانه به ‌عهده گرفت.
او بعدها فرهنگستان ایران را تأسیس کرد و ریاست آن را نیز برعهده گرفت. پدرش «محمدحسین» ملقب به «ذکاءالملک» و متخلص به «فروغی» از ادبا، شعرا و دانشمندان عصر ناصرالدین شاه بود. وی از دانشمندان، محققان و شعرای عصر ناصری و مظفری بود که در وزارت انطباعات «اعتماد السلطنه» ریاست قسمت ترجمه و تألیف با او بود. علاوه بر آن بر مترجمان همایونی ریاست داشت و غالب کتبی که اعتماد السلطنه به نام خود چاپ کرده ‌است، نتیجه‌ی تحقیق و نگارش ذکاءالملک است.
در سال 1317ه.ق. «میرزا نصرالله خان مشیرالدوله» به تشویق دو فرزند خود «مؤتمن‌الملک» و «مشیرالملک» (بعدها مشیرالدوله) مدرسه‌ی عالی علوم سیاسی را بنیان نهاد. این مدرسه برای فرزندان طبقه‌ی حاکمه‌ی ایران و دولت‌مردان و رجال سیاسی آینده‌ی کشور بنیان نهاده شد و بذر فرهنگ و روان‌شناسی فراماسونی را در نسل‌های متمادی تحصیل‌کردگان و دانشگاه دیدگان غرب‌گرای ایران افشاند. «محمدحسین فروغی» به استادی آنجا برگزیده شد و فرزندش نیز به ترجمه‌ی تاریخ برای دانشجویان پرداخت و پس از چندی معلم تاریخ در مدرسه‌ی سیاسی شد.
فروغی کتاب‌های «ثروت ملل» و «تاریخ ملل مشرق زمین» را برای مدرسه‌ی عالی علوم سیاسی ترجمه کرد و تدریس تاریخ و ادبیات را نیز برعهده گرفت.[1] خود چند سال پس از تأسیس مدرسه‌ی علوم سیاسی در جمع دانشجویان حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران گفته بود: «درس‌هایی که در مدرسه داده می‌شد هیچ‌کدام کتاب نداشت که دانشجویان بتوانند توسط مراجعه به آن به فرا گرفتن درس‌هایی که از معلمان اخذ می‌کنند مدد برسانند و چون یکی از موادی که در مدرسه‌ی علوم سیاسی می‌بایست تدریس شود تاریخ بود که آن زمان اصلاً تدریس آن در ایران معمول نبود از برای تاریخ هم کتاب تاریخی که درصدد تهیه‌ی آن برآمدند تاریخ ملل قدیم مشرق بود و اتفاقاً تهیه‌ی آن کتاب را به من رجوع کردند و آن اول کتابی بود که برای مدرسه تهیه شد.»[2]
پس از مدتی محمدحسین ذکاءالملک به ریاست مدرسه گمارده شد و فرزندش را به معاونت انتخاب کرد. این وضع تا اوایل مشروطیت ادامه داشت. پدر محمدعلی فروغی در سال 1314ه.ق. به انتشار مجله‌ی «تربیت» همت گماشت. محمدعلی در کار این نشریه دخالتی تام داشت؛ گذشته از سردبیری آن ترجمه‌هایی از او منتشر می‌شد. در این نشریه از قانون و مدرسه و تجدد سخنِ بسیار آمده ‌است و قریب 10 سال به ‌طور منظم انتشار پیدا کرد. پس از چندی ذکاءالملک درگذشت و لقب و شغلش را از طرف محمدعلی شاه به فرزند ارشد او واگذار کردند و محمدعلی ذکاءالملک به ریاست مدرسه‌ی عالی علوم سیاسی منصوب شد. این انتخاب نمی‌تواند جدای از تفکر حاکم بر مدرسه باشد.
ذکاءالملک فروغی در سال 1290ه.ش. در کابینه‌ی «صمصام‌السلطنه بختیاری» ابتدا وزیر مالیه و بعد وزیر عدلیه شد. در کابینه‌ی بعدی که به ریاست مشیرالدوله تشکیل شد، مجدد وزیر عدلیه شد و پس از چندی به ریاست دیوان عالی کشور انتخاب شد. ذکاءالملک در دوره‌ی سوم مجلس به وکالت انتخاب شد ولی وکالت را نپذیرفت و به ریاست دیوان عالی کشور ادامه داد. پس از پایان جنگ بین‌الملل اول به اتفاق «مشاورالممالک انصاری» به کنفرانس صلح رفتند ولی موفق به حضور در کنفرانس نشدند و آن‌ها را مؤدبانه جواب کردند. در 1301 ذکاءالملک در کابینه‌ی مستوفی‌الممالک وزیر امور خارجه شد و در جدال مدرس و مستوفی‌الممالک نقشی اساسی داشت و غالباً پاسخ مجلسیان را او می‌داد.
در کابینه‌ی بعدی که به ریاست مشیرالدوله تشکیل شد، وزیر مالیه بود. سردار سپه جانشین مشیرالدوله در کابینه‌ی خود ذکاءالملک فروغی را وزیر مالیه معرفی کرد. در سال 1302 تا 9 آبان 1304 در 4 کابینه‌ی رضاخان سردار سپه دو بار وزیر خارجه و دو بار وزیر مالیه شد.
بنا به پیشنهاد رضاخان پهلوی ذکاءالملک فروغی به کفالت و سرپرستی دولت انتخاب شد و مقدمات مجلس مؤسسان را فراهم کرد. آن مجلس در آذر 1304 امور سلطنت دائمی را به رضاخان پهلوی سپرد. پس از رأی مجلس مؤسسان به سلطنت دائمی رضاخان پهلوی، مجلس شورای ملی رأی به نخست‌وزیری فروغی داد و فروغی قریب 6 ماه نخست‌وزیر بود. ذکاءالملک فروغی در اسفندماه 1320 از نخست‌وزیری استعفا داد و پس از مدتی استراحت به وزارت دربار منصوب شد و سرانجام روز 5 آذر 1321 در 67سالگی درگذشت.
فروغی، فیلسوف فراماسون

اندیشه‌ی سیاسی

بازخوانی آثار روشنفکرانی چون محمدعلی فروغی، از این حیث قابل اهمیت است که دارای ویژگی‌هایی است که دوره‌ی اول سنت روشنفکری ـ عصر مشروطه ـ و دوره‌ی آخر سنت روشنفکری ـ دوره‌ی ایدئولوژی‌های بومی و عرفانی ـ از آن برخوردار نبودند. یکی از این ویژگی‌های بنیادین رویکرد به اصلاحات اجتماعی و تحولات گام‌به‌گام در جامعه بوده‌ است.
فروغی را اندیشمندی لیبرال، ملی‌گرا و محافظه‌کار یا میانه‌رو خوانده‌اند. وی را از بنیان‌گذاران لیبرالیسم در ایران می‌دانند.[3] فروغی برای نخستین بار به همراه «وثوق‌الدوله» (میرزا حسن خان) و «دبیرالملک» (میرزا محمدحسن خان بدر) قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه‌ی «فراماسونری» و معادل‌های فارسی آن، چون «جمعیت رفیقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت. فروغی در 32 سالگی از بنیان‌گذاران لژ بیداری ایران بود و در این لژ تا مقام استاد اعظم، با عنوان خاص «چراغ‌دار» نائل آمد.[4]
فروغی حلقه‌ی واسط نسل کهن فراماسون‌های عهد قاجار (ملکم و مشیرالدوله‌ها) با فراماسون‌های نسل بعد بود. او در رأس حلقه‌ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران (حسن پرنیا، تقی‌زاده، محمد جم، علی منصور، ابراهیم حکیم‌الملک و...) روح فراماسونری را، از راه اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید.
درباره‌ی یهودی‌الاصل بودن فروغی‌ها گفته شده ‌است که جدّ اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود که برای تجارت به ایران آمده و در اصفهان ساکن گردید و مسلمان شد. «ملک‌الشعرای بهار» که خود از روشنفکران آن زمان محسوب می‌شد، درباره‌ی یهودی بودن محمدعلی فروغی، در آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی این شعر را سروده است:
شاهـا کـم از خبـث فـروغـی خبـرت خون می‌کند این جهودِ ناکس جگرت
خطبه‌ی شهی و عزل تو را خواهد خواند زان‌گـونه که خـواند از بـرای پـدرت[5]
فروغی به‌ عنوان بزرگِ ماسونرها و مغز متفکر رژیم پهلوی، تلاش زیادی را برای زدودن اسلام و فرهنگ غنی آن و جایگزین کردن فرهنگ تحصیلی غرب انجام داد. در واقع فروغی، چه در کسوت تدریس مدرسه‌ی علوم سیاسی و مدیریت آن و چه در کسوت سیاست و افت و خیزهای آن، همت خود را برای جذب استعدادهای علمی و فرهنگی و حمایت بی‌دریغ مادی و سیاسی و تربیت آنان، بر روال تفکر غربی صرف کرد.
فروغی فردی دانشمند و با استعداد و بسیار پرکار و از نظر ظاهری با وقار بود و به ‌دلیل همین ویژگی‌ها به مغز متفکر فراماسونری ایران بدل گردید و نام و اندیشه‌ی او بر فرهنگ رسمی دوران پهلوی ـ از دبستان تا دانشگاه ـ سایه افکند. بیهوده نیست که «مجتبی مینوی» در رثای سی ‌سالگی درگذشت فروغی می‌گوید: «تمام دوره‌ی درس خواندن و نشو و نمای ما، با تألیفات «فروغی»ها و اسم خاندان فروغی به‌هم پیچیده بود.»[6]
کارنامه‌ی سیاسی فروغی کاملاً در ارتباط با تفکرات او شکل گرفته‌ است. وی به‌ واسطه‌ی نوع تفکری که داشت، یک مهره‌ی کاملاً وابسته به سیاست استعماری انگلیس شناخته می‌شد. او نخستین و آخرین نخست‌وزیر رضاشاه و همچنین اولین نخست‌وزیر محمدرضا بود. وی اندیشه‌پرداز سلطنت پهلوی بود. انتخاب نام «پهلوی» نیز ابتکار فروغی بود تا رضاخان حتی در عرصه‌ی نام نیز یگانه و بی‌همتا باشد. نطق فروغی در مراسم تاج‌گذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی «شووینیسم شاهنشاهی» و «باستان‌گرایی» را که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در بر داشت.
او در نطق خود رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاک‌زاد و ایران‌نژاد» و «وارث تاج و تخت کیان» و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان خواند. فروغی با این عبارات اغراق‌آمیز قصد تملق‌گویی از رضاخان را نداشت، وی می‌خواست به دیگران بگوید که از این پس باید چگونه به خود بنگرد! رضاخان قزاق، دیگر «خان»و «میرپنج» و حتی «سردار سپه» نیست؛ او اینک «شاه شاهان» و «وارث تاج و تخت کیان» و جانشین کورش، داریوش و نوشیروان است!
این القاب و عناوین دروغین را فروغی فقط مختص به رضاشاه نساخت بلکه در مورد پهلوی دوم هم در شهریور 1320 که متفقین به ایران حمله کرده و مردم در وحشت متجاوزین روس و انگلیس به‌ سر می‌بردند، در پشت تریبون مجلس شورای ملی در نطقی تاریخی‌ای «ملتِ از بند استبداد رهیده‌ی ایران!» را به آرامش و خویشتن‌داری دعوت کرد و وعده داد: «این روزها نیز بگذرد و کشور به سیاق سابق خود طی مسیر کند.»
او با این عبارت‌ها مردم را از وحشت و هراس اشغال متفقین و آینده‌ی حکومت ایران آسود: «می‌آیند و می‌روند؛ حوایجی دارند و به ما کاری ندارند!» آن‌چنان با صلابت و استوار این سخنان بر زبان رییس‌الوزرا جاری شد که کشور پس از 16 سال از دیکتاتوری رضاشاه نفس تازه‌ای کشید! و گویی صبحی دیگر بر این سامان دمیده است.[7]
ارتشبد «حسین فردوست» یار و دوست نزدیک محمدرضا پهلوی در خاطرات خود می‌گوید: «یکی دیگر از واسطه‌های مهم رضاخان و انگلیس‌ها و شاید مهم‌ترین آن‌ها، محمدعلی فروغی بود که در صعود رضا به سلطنت و سپسصعود پسرش محمدرضا، نقش مهمی داشت.»[8]
در این رابطه یعنی پیدایش رضاخان و سلطنت پهلوی‌ها و ارتباط این نقش با سیاست انگلیس‌ها، چنین نوشته‌اند: «فروغی از بدو پیدایش رضاخان یا از جهت هوش فطری و یا از لحاظ آگاهی از سیاست انگلستان در مورد «تمرکز حکومت قدرت» و ایجاد دیکتاتوری، همواره او را تقویت می‌کرد و در بسیاری بازی‌های سیاسی، مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه‌گردان‌های اصلی بوده ‌است.»[9] وی در سه مقطع حساس حیات سلسله‌ی پهلوی نقش اصلی را داشت: «او نخستین رییس‌الوزرای رضاخان بود که «شنل آبی» سلطنت را در مراسم تاج‌گذاری بر دوش رضاخان انداخت.
سپس در سال‌های 1312ـ1314 که رضاخان تصمیم گرفت تا مهلک‌ترین ضربات را بر فرهنگ ملی ایران وارد سازد و برنامه‌ی له کردن حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلام‌زدایی را با خشونت و سبعیت به اجرا درآورد، باز هم فروغی نخست‌وزیر بود. وی حتی آخرین رییس‌الوزرای رضاخان بود که در لحظات ترس و دلهره‌ی «دیکتاتور» به فریاد او رسید و به‌ خاطر «خدمات بزرگش» بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد و بالاخره به ‌عنوان نخستین نخست‌وزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر سر محمدرضا نهاد!
دکتر «‌محمدعلی نقوی»، جامعه‌شناس و محقق تاریخ معاصر، در این باره می‌نویسد: «فروغی بود که با خیانت‌های خود، عامل اصلی تداوم رژیم پهلوی، پس از عزل رضاخان گردید. نخست با زمینه‌سازی استعفای احمدشاه، سلطنت را برای رضاخان هموار کرد و سپس بعد از حمله‌ی متفقین، مجلس سیزدهم را تحکیم کرده و باعث جانشینی محمدرضا شاه گردید.»[10]
سفیر کبیر افغانستان در تهران به نام «شیر احمدخان» در خصوص نقش فروغی در زمان رضاخان می‌گوید: «من بارها با رضاشاه در خلوت گفت‌و‌گوهای خصوصی داشته‌ام. هیچ‌ وقت نشد که فکر قابل توجهی از او بشنوم. او فاقد اندیشه‌ی چشم‌گیری است. هر وقت احتیاج به تصمیم‌گیری است، آدم را به وزیر مربوط ارجاع می‌کند. او همواره به دیگران احتیاج دارد تا به جایش فکر کنند و تا قبل از مرگ تیمورتاش، از اندیشه‌های او استفاده می‌کرد و مغز متفکر فعلی او فروغی است.»[11]
فروغی به آثار تمدن جدید غرب دل‌مشغولی بسیار نشان می‌داد و از نشانه‌های بارز این علاقه‌مندی ترجمه‌ی آثار بزرگان غرب است. وی مانند تمامی‌روشنفکران آن دوران دارای خصیصه‌ی غرب‌زدگی بود. با این حال وی در برخی نوشته‌هایش سعی می‌کند خود را فردی کاملاً شرقی و وطن‌پرست معرفی کند ولی دچار تناقض‌گویی می‌شود. برای مثال فروغی در یادداشت‌هایش معتقد است که ممالک مشرق زمین پیش از هر بهانه‌گیری باید به بازسازی خودشان بپردازند: «تمام بهانه‌ی فرنگی‌ها در دست‌ درازی به ممالک ما این است که شما از عهده‌ی به‌ کار بردن نعمت‌های طبیعی بر نمی‌آیید و آن را حرام می‌کنید.
پس ما باید این کار را صحیح بکنیم. پس اگر خودِ مشرق زمینی‌ها این کار را بکنند، فرنگی‌ها چه حق فضولی دارند.»[12] ولی در مقالاتش ادامه‌ی حرکت ایران را بدون غربیان، خاصه‌ی انگلیس غیرممکن می‌داند و با این که اشاره‌ای به سیاست‌های خصمانه‌ی استعمار پیر دارد ولی اصرار بر دوستی و مسالمت با انگلیس می‌کند: «...حاصل این که حرف همان است که همیشه می‌گفتم، ایران نه دولت دارد و نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دست‌شان ساخته است مصلحت خودشان را در این ترتیب حالیه می‌پندارند. باقی هم که خوابند ... اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود اوضاع خارجی از امروز بهتر متصور نمی‌شد.
با همه‌ی قدرتی که انگلیس دارد و امروز یکه‌ مرد میدان سیاست است با ایران هیچ کار نمی‌تواند بکند... فقط کاری که انگلیس می‌تواند بکند همین است که خودِ ما ایرانی‌ها را به جان هم انداخته پوست یک‌دیگر را بکنیم... البته من می‌گویم با انگلیس نباید عداوت بورزند. برعکس عقیده‌ی من این است که نهایت جد را باید داشته‌ باشیم با انگلیس دوست باشیم...»[13]در همین رابطه «خان ملک ساسانی» می‌نویسد:«خوب به خاطر دارم یک روز درس تاریخ داشتیم و گفت‌وگو از مستعمره‌های انگلیس بود که آیا خودِ اهالی قادر به اداره‌ کردن ممالک خود هستند یا نه؟ میرزا محمدعلی‌ذکاءالملک [فروغی] گفت: آقایان! شما هیچ‌وقت سرداری برای دوختن به خیاط داده‌اید؟ همه گفتند: آری.
گفت:خیاط برای سرداری شما آستین گذارده؟ همه گفتند: البته، گفت: وقتی سرداری را از مغازه‌ی خیاطی به منزل آوردید، آستین‌هایش تکان می‌خورد؟ همه گفتند: نه! گفت: پس چه چیز لازم بود که آستین‌ها را به حرکت درآورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد. جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایرانِ شما مثل آستین بی‌حرکتی است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد، ممکن نیست تکان بخورد!!»[14]
برخی منابع، براساس اسناد جنگ جهانی دوم وزارت امور خارجه‌ی بریتانیا دخالت انگلستان در تعیین محمدرضا پهلوی را به‌ عنوان شاه ایران رد می‌کنند و آن را نتیجه‌ی عمل مستقل و سریع فروغی می‌دانند و یا تصمیم انگلستان را در این زمینه به اعمال فشار فروغی مربوط می‌کنند. این ادّعا در واقع تأثیرپذیری از تلاش خودِ مقامات انگلیسی است که کوشیدن تا مداخله‌ی خود در امور داخلی کشور مستقلی مثل ایران را پرده‌پوشی کنند؛ تا از نظر موازین و عرف بین‌الملل در موضع تخطئه و اتهام قرار نگیرند.[15] بنابراین، عمل سریع فروغی در ابقای سلطنت پهلوی، قبل از آن که وزارت‌خارجه‌ی انگلستان به طور رسمی نظر دهد.
بدان‌ معنا نیست که او مستقل از انگلیسی‌ها عمل کرده و مقامات لندن در این ماجرا دخالتی نداشته‌اند. مسلّماً، فروغی از راه «آلن ترات» مسئله را با لندن فیصله داده بود و پس از هماهنگی کامل و اخذ تصمیم نهایی (مذاکره‌های محمدحسن میرزا با سر هوراس سیمور معاون وزارت‌خارجه و هارولد نیکلسون رییس بنگاه بی.بی.سی که قاعدتاً باید نماینده‌ی «اینتلیجنس سرویس» باشد، در روز 22 شهریور و تحلیل و ارزیابی نهایی آن) به این عمل مبادرت ورزید. به ‌عبارت دیگر، آن نهادهایی که مسئولیت عملی این عملیات را به‌عهده داشتند به نتیجه‌ی قطعی رسیده بودند و تنها اعلام «رسمی» آن از سوی وزارت امورخارجه به «سر ریدر بولارد»، چند روز پس از سوگند خوردن محمدرضا پهلوی در مجلس صورت گرفت که این نیز بی‌حکمت نبود.[16]
محمدعلی فروغی ایدئولوژی‌ای را پی‌گذارد که طی دوران سلطنت پهلوی‌ها (اول و دوم)‌، با صرف هزینه‌های گزاف و با به‌کارگیری انبوهی از محققان، مصنفان و دانشگاهیان درجه‌ی اول، پرداخت شد. این ایدئولوژی تجلیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله، سال شمار شمسی حذف شد و به‌جای آن «تاریخ شاهنشاهی» ابداع گردید؛ جشن‌های 2500 ساله با زرق و برق خیره‌ کننده‌ی خود اوج نمود مادی و سیاسی این ایدئولوژی بود. این ایدئولوژی، سرانجام منجر به این ادعای گزاف شد: «کز پهلوی شد ایران صد ره بهتر ز عهد باستان!»
برای تدوین و پیاده‌ کردن این ایدئولوژی بود که فراماسون‌های پرکاری چون «حسن پیرنیا» (پسرمیرزا نصرالله خان مشیرالدوله) به تألیف کتاب سه جلدی ایران باستان دست زد. این باستان‌گرایی، نه از سر علاقه‌ی علمی و تحقیقی و نه به‌ خاطر دل‌سوختگی نسبت به احیای میراث فرهنگی ایران، بلکه با اهداف سیاسی مشخص بود. علاقه‌ی عجیب فروغی به شاهنامه‌ی فردوسی در این راستا بود. فروغی بخش مهمی از وقت خود را صرف شاهنامه کرد و به تنظیم خلاصه‌ی دوجلدی و منتخب یک جلدی آن پرداخت. تلاش فروغی، بعدها توسط شاگردان و پیروان «مکتب» او پی‌ گرفته شد و حتی به افراط کشیده شد.
در نتیجه، شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی به «کتاب مقدس» ایدئولوژی شاهنشاهی بدل گردید؛ چیزی که روح حکیم فرزانه‌ی طوس که شاهنامه‌ی خود را «ستم‌نامه‌ی عزل شاهان» و «دردنامه‌ی بیگناهان» می‌خواند، از‌آن بیزار بود. استفاده‌ی جهت‌دار از اشعار فردوسی، خارج کردن ابیات از متن و به کارگیری متملقانه‌ی آن و حتی تعریف فردوسی و جعل ابیات، به چنان ابتذالی کشید که ملک‌الشعرای بهار را مجبور به عکس‌العمل کرد. او گفت: «اشعار بی‌پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند.
بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست، می‌گویند تو وطن‌پرست نیستی... آقا این وضع زندگی نیست... افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین‌وسیله تحریک کنند و بالا بیاورند، هرچه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هرچه در‌آن گنجانیده شده قبول می‌کنند و می‌گویند این شاهنامه‌ی ملت ایران است.»[17] و باید با این قضاوت «شاهرخ مسکوب» هم موافق بود: «در تاریخ سفله‌پرور ما بیدادی که بر فردوسی رفته است، مانند ندارد.»[18]
تمامی این اقدامات یک هدف داشت: «ترویج اندیشه‌ی روان‌شناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز که در‌آن شاه نه انسانی مانند سایر انسان‌ها، بلکه «ابرمرد» و حتی «نیمه خدا» است.» زیرا، تنها چنین شاهی است که می‌تواند به‌عنوان یک دیکتاتور مطلق‌العنان بر توده‌ی «عوام» فرمان راند و سلطه‌ی سیاسی ـ فرهنگی نو استعمار را تأمین کند. فروغی شخصاً بر چنین باوری بود و شکل حکومتی پادشاهی را تنها فُرم مناسب با فرهنگ و روان ایرانی جماعت می‌دانست![19]
در زمان حکومت رضاخان، شایع شد که «ابوالحسن فروغی» (برادر محمدعلی فروغی) مأموریت یافته تا یک فلسفه‌ی جدید «عرفانی» به سبک «هگل»، تدوین کند. همان‌گونه که هگل سلطنت پروس را عالی‌ترین تجلی «ایده‌ی مطلق» می‌دانست، او نیز چنین کند و شاید مثلاً با تحریف میراث والای عرفان اسلامی (به‌ویژه حکمت اشراق) «شاهنشاهی ایران» را تحقق «نورالانوار» بنمایاند! این «فلسفه‌ی سلطنتی» تدوین نشد و شاید تنها علت آن این بود که در میان محققان «مکتب فروغی»کسی هم‌سنگ هگل یافت نشد!
ولی تلاش‌هایی در این راستا صورت گرفت. از جمله، اندیشه‌های شیخ اشراق سهروردی، نه به‌عنوان شاخه‌ی پرباری از حکمت و عرفان اسلام که به ‌مثابه «میراث‌ دانایان ایران باستان» و «اندیشه‌های حکمای پهلوی!» قلمداد شد و محقق توانا و برجسته‌ای ترجمه‌ی خود را از حکمت‌الاشراق سهروردی به محمدرضا پهلوی تقدیم داشت، زیرا به زعم او «میراث شاهان بلندپایه به شاهان باز آید!»
خلاصه این که «عرفانی» که توسط «مکتب فروغی» اشاعه شد، نه عرفان اسلامی با مضامین غنی و تعالی بخش فردی و اجتماعی آن، بلکه نوعی صوفی‌منشی و خرابات‌نشینی بود که با تعالیم فراماسونی و حتی بابی و بهایی هم‌خوانی داشت و تنها به درد خانقاه‌های فراماسون‌ها، دولت‌مردان و نظامیان بازنشسته می‌خورد که در پیروی از ‌آن به راستی خرابه‌نشین بودند.[20](*)

پی نوشت ها :

[1]. پل بوگار، اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک، برگردان میرزا محمدعلی‌خان بن ذکاء‌الملک، انتشارات فرزان روز، 1377، ص 398.
[2]. علی‌اصغر حق‌دار، محمدعلی فروغی و ساختارهای نوین، نشر کویر، 1384.
[3]. مسعود بُربُر، «فروغی؛ اندیشمند آزادی و تکامل: جستاری در بنیادهای لیبرال اندیشه‌ی اقتصادی محمدعلی فروغی».
[4]. حسین فردوست، ظهور و سقوط پهلوی، ج دوم، ص36.
[5]. به نقل از: دیوان ملک‌الشعرای بهار.
[6]. مجتبی مینوی، در رثای سی سالگی درگذشت فروغی، ظهور و سقوط پهلوی، ج2، ص36.
[7]. مقالات فروغی، ج 1، انتشارات طوس، چاپ دوم، 1354، صص79-61.
[8]. ظهور و سقوط پهلوی، ج1، پیشین، ص84.
[9]. حسین مکی، تاریخ بیست ساله‌ی ایران، ج4، صص21ـ22.
[10]. محمدعلی نقوی، ج1، ص87.
[11]. زندگی پرماجرای رضاشاه، ص756.
[12]. یادداشت‌های روزانه از محمدعلی فروغی (26 شوال 1321 - 28 ربیع‌الاول 1322 قمری)، به کوشش: ایرج افشار، تهران: کتاب‌خانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1388، صص. 172 ـ 173.
[13]. مقالات فروغی، جلد اول، چاپ دوم، 1354، انتشارات طوس صص 79ـ61.
[14]. باقر عاقلی، ذکاءالملک فروغی و شهریور 20، انتشارات علمی، چاپ اول، صص15 ـ 16.
[15]. همان، صص65ـ66.
[16]. خاطرات سر ریدر بولارد، ص 122.
[17]. به نقل از: دیوان ملک‌الشعرای بهار، (مقدمه).
[18]. شاهرخ مسکوب، سوگ سیاوش، انتشارات خوارزمی، (مقدمه‌ی کتاب)، ص14.
[19]. علی‌اصغر حق‌دار، محمدعلی فروغی و ساختارهای نوین، نشر کویر، 1384، ص148.
[20]. اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، جلد اول، تهران: امیرکبیر، 1357، ص 253.

منبع : برهان

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط