خاطرات سردار متوسلیان از مقام معظم رهبری

اوّلین مسأله ای که نظر مرا بسیار به خود جلب کرد، رفتار روزمره ی آقا بود؛ هم ابعاد انجام شدنی و هم انجام نشدنی، به این معنا که، بعضیها تصوّر می کنند آقا مثلاً خیلی از کارهایی را که در بین بعضی گروههای مذهبی رایج است، حتماً آن ها را
چهارشنبه، 26 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطرات سردار متوسلیان از مقام معظم رهبری
خاطرات سردار متوسلیان از مقام معظم رهبری



تألیف: موسسه فرهنگی قدر ولایت


 
سردار متوسلیان(1)، خاطراتشان را با مقام معظم رهبری این گونه بیان کرده اند:
اوّلین مسأله ای که نظر مرا بسیار به خود جلب کرد، رفتار روزمره ی آقا بود؛ هم ابعاد انجام شدنی و هم انجام نشدنی، به این معنا که، بعضیها تصوّر می کنند آقا مثلاً خیلی از کارهایی را که در بین بعضی گروههای مذهبی رایج است، حتماً آن ها را انجام می دهند یا بعکس آن؛ ولی این طور نیست و اصراری هم بر انجام آن کارها ندارند، و همین طور چیزهایی را که بعضیها ممکن است بسیار مقید نباشند؛ اما می بینیم که آقا برانجام آنها تقیّد دارند. هر دو بُعد را ان شاء الله عرض می کنم.

احاطه ی علمی

اوّلین نکته ی کلّی را که عرض می کنم، این است؛ من پیش از این که خدمت آقا برسم، پیش خود فکر می کردم اطلاعات و معلومات زیادی دارم؛ اما اوّلین اثری که به نظر خودم مثبت بود، این که وقتی در خدمت ایشان بودم و در آن مدت، گاهی با آقا نزدیکترین مراوده را داشتم، این احساس در من به وجود آمد که در مسائل تاریخی و حتی مسائل روز، هیچی نیستم و آن را به فال نیک گرفتم. این حرف من، جنبه ی تعارف ندارد، به عنوان یک واقعیت عرض می کنم.

نماز شب

نماز شب در منزل آقا، تقریباً به عنوان یک مسأله عادی رایج بود. مثلاً بسیاری هستند که اصرار دارند پنهانی نماز شب را اقامه کنند یا اگر هم انجام می دهند، کسی نفهمد، اما آقا و خانواده شان، حالت تبلیغ داشتند و براحتی می فرمودند که بروید نماز شب بخوانید. یک نمونه جالب این است که گاهی تابستانها پیش می آمد که حدود دو ساعت و نیم پیش از اذان صبح، آقا تشریف می بردند کوه. در راه به من یا یکی از دوستان می فرمودند، همین طور که دارید راه می روید، می توانید نماز شب بخوانید و در حال راه رفتن، شروع کنید نماز شب بخوانید. نه تنها آقا، حتی فرزندان ایشان هم مقیّد بودند که نماز شب بخوانند. بنابراین کسی که مدت کوتاهی با ایشان زندگی می کرد، اوّلین ویژگی ای که کسب می کرد، این بود که نماز شب را به عنوان یک عبادت مستمر و مانند انجام فرایض دینی، مثل نماز یومیه، برای خودش حل شده می دانست، و معمولاً آقا یک ساعت و نیم پیش از اذان صبح، بیدار می شدند و عبادات را شروع می کردند تا نماز صبح.

نماز اوّل وقت

ویژگی دوم این است که آقا معمولاً حدود پنج تا ده دقیقه پس از وقت اذان صبح، نماز می خواندند و این مدت را صرف عبادات دیگر می کردند. در اقامه ی نماز صبح، ایشان بسیار احتیاط می کردند. جالب این است که در اقامه ی نماز ظهر و عصر، مانند نماز صبح، این احتیاط را نمی کردند که سر وقت نماز بخوانند، یعنی گاهی اوقات می دیدیم که دیرتر نماز می خوانند. از آن سو، آقا در اقامه ی نماز مغرب و عشا در سر وقت، بسیار مقید بودند. معمولاً اذان رادیو تمام نشده، نماز را شروع می کردند.

مراعات حال مردم

با وجود این که در اقامه ی نماز اوّل وقت مغرب و عشا، بشدّت تقیّد داشتند، در سفری که ما زمینی می رفتیم، مسجدی در مسیر ما بود. داشتیم هماهنگ می کردیم که به آن مسجدبرویم و آنجا را آماده کنیم تا آقا بروند نماز بخوانند؛ همین که احساس کردند که ممکن است مزاحمتی برای مردم ایجاد شود و احیاناً باید مردم را از مسجد بیرون ببریم و بعد تفتیش کنیم، ایشان فرمودند به آن جا نمی رویم و شاهد بودم، تاساعت ده شب که به مقصد برسیم، ایشان نماز را به تأخیر انداختند، یعنی تا این حد مقیّد بودند که مراعات حال مردم بشود.

تغذیه

آقا بسیار با تأمّل و تأنّی غذا می خوردند؛ طوری که معمولاً ما یک بشقاب را تمام می کردیم و گاهی به بشقاب دوم هم می رسیدیم، ولی ایشان همان نصف بشقاب را در طول این مدت، با تأنّی و تأمّل می خوردند.
غذاهایی که آقا می خوردند، بسیار معمولی بود، یعنی همان غذاهای معمولی که خودمان داشتیم. البته شنیدم غذاهایی که داخل خانه ایشان طبخ می شود، بمراتب ساده تراز غذاهایی است که برای جمع می آورند.

ورزش

آن وقتها که سلامتی و جسمشان اجازه می داد، ایشان مقیّد بودند که هفته ای دو تا سه روز کوهنوردی کنند و سبک کوهپیمایی ایشان، روی حساب و اصول بود. ابتدا بسیارآرام و با تأنی راه می رفتند؛ طوری که ما همراهان می ایستادیم تا ایشان یک مسافتی را بروند. سپس کم کم سرعت خود را زیاد می کردند؛ طوری که ما در انتها باید دنبال آقا می دویدیم؛ چنین نظمی را داشتند. معمولاً بخصوص در رفت، ایشان مشغول ذکر و عبادت بودند و کسی طرف ایشان نمی رفت؛ اما در بازگشت، معمولاً توفیق داشتیم که در یک جای خوب و ساکت، با آقا خصوصی صحبت کنیم.
آقا در مورد ورزش برای جوانان و پیران، تعبیر خوبی داشتند و می فرمودند: ورزش برای جوانان لازم و برای پیران واجب است.

تلاش برای رفع ظلم از زنان

یکی از فرصتهایی که بسیار خودمانی بود و توانستیم مدت طولانی در محضر ایشان باشیم و باز درس خوبی آموختیم، این بود؛ یکی از بستگانمان که دختر معلولی بود، پس از مدتی طولانی، فرصت ازدواجی برایش پیش آمده بود. خدمت آقا عرض کردم: «آقا اگر اینها بخواهند، شما صیغه عقدشان را جاری می کنید؟ » آقا با کمال میل پذیرفتند. سپس در مورد ازدواج و مواهب آن، صحبتی طولانی کردند و فرمودند: «خدا یک معنایی در ازدواج قرار داده است که زن و شوهر بشدّت به هم علاقه مند می شوند.» و تعبیرشان این طور بود، اینها آن قدر با هم یکی می شوند که انگار درهم فرو رفته اند.
در سفرهای متعدد مانند یاسوج، گنبد، اهواز و ایذه، آقا در سخنرانیهای عمومی شان، از ظلمهای ناروا و سنتهای غلطی که نسبت به زنان انجام می دهند، گله می کردند و می فرمودند: «این کارها غلط است. در مورد ازدواج، زن باید نظر و رضایت داشته باشد.» و به مردم توصیه می کردند و بخصوص به بومیها و اهالی محلی، که از سنّتهای غلط و ظلم به زنان اجتناب کنند.

احترام به پدر و مادر

آقا نسبت به پدر و مادر بسیار سفارش می کردند. گاهی پیش می آمد در مواقعی که فرصت داشتند و محافظان در خدمت ایشان جمع بودند، بین دو نماز، مطالب اخلاقی مختلفی را می فرمودند (که حوزه نمایندگی سپاه ولیّ امر، مجموعه ای از آن فرمایشات را چاپ کرد. )
ایشان یک بار، ضمن توصیه به احترام و رفتار نیک با پدر و مادر، خاطره ای را بیان کردند و اشاره فرمودند که، شاید این موقعیتی که برای من پیش آمده، حاصل آن دعایی باشد که پدرم در حقّ من کرده است.
زمانی بود که پدر ایشان ناراحتی شدید چشمی داشتند و آن موقع، آقا ساکن قم بودند. پدرشان را برای معالجه به دکتر برده و آخرش نتیجه این شده بود که باید یک نفر همیشه از او مراقبت کند و برای مطالعه و کارهای روزمره پدرشان، باید یک نفر به او کمک کند. ایشان می فرمودند: «من یک احساس سرگردانی شدید داشتم و دو راه برایم ممکن بود؛ یکی، ادامه سکونت در قم، که بسیار علاقه داشتم در قم بمانم و به تحصیلم ادامه دهم و دوم، رها کردن قم و رفتن به مشهد و مراقبت از پدرم. مدتها سرگردان بودم و نمی توانستم تصمیم بگیرم.» تا این که یک روز، به یکی از دوستانشان برخورد می کنند و او جویای حالشان می شود. ایشان ماجرا رابیان می کنند و آن آقا در جواب می گوید: «شما این راه را انتخاب کن، برو مشهد و درخدمت پدر باش؛ چه بسا آن چیزی که شما در قم دنبالش هستی، خدا در مشهد به شما عطا کند» و آقا می فرمایند: «حرف آن آقا من را از سرگردانی درآورد و تصمیم گرفتم در خدمت پدرم باشم و محل سکونتم را به مشهدمنتقل کردم. به هرحال، خدمت به پدر و مادر، درهمین دنیا اثر وضعی دارد؛ یعنی در همین دنیا پاداش یا کیفر آن را می بینید.»(2)

دقّت نظر

یک خاطره مربوط می شود به سال 1373. ما در خدمت ایشان، در جایی قدم می زدیم. آقای محمّدی گلپایگانی همراه ایشان بودند و من مقداری فاصله داشتم. ضمن صحبتها، آقای محمّدی گلپایگانی بیان کردند که وضع اروپا از لحاظ فساد، به آن چنان وضعی رسیده که چه بسا مثل قوم لوط، خداوند عذابشان کند. در این لحظه، آقا برگشتند و فرمودند: «نه چنین چیزی نمی شود.» بعد دلیل آوردند و فرمودند: «قوم لوط را فقط به دلیل آن عمل ویژه ای که معروف شده بودند، عذابشان نکردند، بلکه به جایی رسیده بودند که نه به اصلاح خودشان و نه اصلاح نسلهای بعدی آنان امیدی نبود، یعنی نسبت به اصلاح آن قوم و نسلهای بعدی در همه ی ابعاد، قطع امید شده بود و به همین دلیل، خداوند عذابشان کردند؛ ولی در اروپا این طوری نیست، همین الان اندیشمندان بزرگی هستند که نسبت به وضعیت موجود ناراحتند و خواهان اصلاح و تغییر وضع موجودند.»
خاطره دیگر این که، درجایی نماز جماعت در خدمت آقا بودیم، پس از نماز، حاج آقا موسوی کاشانی- که در حال حاضر، امام جماعت مسجد نبوّت هستند- درتعقیب نماز، دعای فرج «الهی عظم البلا. . .» را خواندند. وقتی که دعا تمام شد، آقا فرمودند: «این دعای خوبی است؛ ولی من منبع آن را تا حالا ندیده ام.» بعد فرمودند: «حضرت علی (ع) همان طور که خودشان اشاره دارند، روایتی است که فرموده اند: «انا عبد من عبید محمّد»؛ من بنده ای از بندگان حضرت رسول هستم و بین حضرت رسول (ص) و حضرت علی (ع) فاصله ای وجود داشت. مقام حضرت رسول بالاتر بود و تعبیر «یا علی یا محمد» تعبیر درستی نیست».

سختگیری نسبت به نزدیکان

یکی از ویژگیهایی که آقا داشتند، این بود که نسبت به اطرافیان سختگیری خاصّی داشتند و این سختگیری در زمان ریاست جمهوری هم بود و در زمان رهبری، شدیدتر شد. یک بار اتفاقی افتاده بود که این احساس به وجود آمد که از وجود بعضی از برادران سوء استفاده می شود. بعدها یک برخوردی آقا کردند. پس از آن برخورد، در یک فرصتی که خدمت ایشان بودیم، در توجیه آن برخورد فرمودند: «خیلیها دوست دارند با شما ارتباط برقرار کنند. از وزیر گرفته و استاندار و... دوست دارند با شما ارتباط برقرار کنند. شما هر چه بخواهید، با کمال میل در اختیارتان می گذارند و کمک می کنند؛ با این هدف که بعدها در مواقع نیاز، از وجود شما استفاده کنند. این است که شما اطرافیان باید بسیار مواظب رفتارتان باشید و در ارتباطاتتان مواظب باشید به هیچ نحو استفاده های شخصی نکنید، حتی استفاده های کاری.»
گاهی پیش می آمد که میهمانانی مانند فرمانده سپاه یا... می آمدند و بعضی بچه ها برای کاری شخصی یا نیازی، به آنان مراجعه می کردند. در یک ملاقات آقا از یکی از کارکنان موردی از این قبیل را دیده بودند، و بشدت به آن فرد اعتراض کردند که : «این جا، جای این حرفها نیست. ایشان میهمان من است. میهمان نباید در خانه من عذاب بکشد. هرکس، هرکاری دارد، برود دفتر خود آنها.»

اجباری در کار نبود

نکته ی دیگر در ارتباط با همکاران بود. بمحض این که احساس می کردند کسی میل ندارد در بیت باشد، اجازه نمی دادند بماند؛ سریع می گفتند: «هرکسی میل ندارد، به هیچ نحوی جلویشان را نگیرید.» حتی یکی، دو مورد ما به دلیل کمبود نیرو و فشارهایی که مسؤول تیم داشت، نمی گذاشتیم بچه ها بروند و حرفهای احساساتی می زدیم. اینها بعد می رفتند و یک جوری خواسته شان را به آقا می رساندند. آقا برای من پیغام می فرستادند که به فلانی بگویید اینها که می خواهند بروند، به هیچ نحو جلویشان را نگیرید و دیگر نشنوم کسی که دلش می خواهد برود، شما جلویش را گرفته باشید.» هرگز حاضر نبودند که کسی را به زور و اجبار نگه دارند؛ حالا در هر شغل و مسؤولیتی باشد.

محکم کاری

یکی از نکات اخلاقی که آقا خیلی روی آن تکیه داشتند و به مناسبتهای مختلف، من از زبان ایشان می شنیدم، اتقان و محکم کاری در عمل بود. تعبیری است که «رحم الله امرا اذا عمل عملاً احکمه »، خدا رحمت کند کسی را که عملی را انجام دهد و محکم انجام دهد. بسیاری هستند که خوب شروع می کنند؛ ولی در وسط، کار رها می کنند. اما آقا در مورد خود انجام دادن کار، یک ارزش و اعتبار ویژه ای قائل بودند و تأکید داشتند که کار را محکم بگیرید و تمام کنید.

وارد جناحها نشوید

از ویژگیهای دیگر که باید عرض کنم، این است که در زمان ریاست جمهوری آقا، ما یک سفری به مازندران داشتیم و برادران شورای سپاه پاسداران منطقه سه سابق آمده بوند خدمت ایشان و آقای «محسن انصاری» آن موقع جانشین منطقه بود. آنان دیداری با آقا داشتند و در آن دیدار، از جمله مواردی که مطرح کردند، مسأله اختلافات جناحی بود. مازندران آن زمان یک استان بود و گرگان دو امام جمعه داشت. آنان از آقا کسب تکلیف می کردند که ما چه کار کنیم و چه برخوردی با اختلاف سلیقه ها داشته باشیم. پاسخ آقا، عمق نگاه و بینش ایشان را از همان زمان ریاست جمهوری نشان می دهد. آقا فرمودند: «این یک چیز سلیقه ای است و مبنا و اساسی ندارد و شما هرگز وارد نشوید و کاملاً راه خودتان را طی کنید. کاری به کارهای سلیقه ای و جناحی نداشته باشید.»

توجه و سختگیری نسبت به خانواده ی خود

آقا نسبت به خانواده ی خودشان هم سختگیری داشتند. یک بار شنیدم که خانم آقا گاهی برای کمک به خانواده های بی بضاعتی که می خواهند ازدواج کنند، جهیزیه ای تهیه می کنند. ایشان برای انجام این کارها مطرح کرده بودند که دفتر کاری تهیه شود و شنیدم که آقا بشدّت مخالفت کردند و گفتند که نمی خواهم ادامه یابد و نیازی به دفتر نیست.
در مورد آقازاده ها هم این سختگیری را داشتند. تعدادی از آنها دانشگاه رفته اند؛ ولی آنها هم که دانشگاه نرفته اند، طلبه اند و تا حالا هم در هیچ کار اجرایی و سیاسی دخالت نداشته اند. دنبال درس و بحث هستند؛ حتی آنهایی هم که ازدواج کرده اند و کار طلبگی هم را دارند. من سلامت خاصی را در وجود آنها شاهد بودم و در عین حال، در مقابل این سختگیری، یک نوع آزادی شیرینی را هم ما شاهد بودیم؛ مثلاً ما به اعتبار این که آقا رهبرند، خود را در آن حد نمی دانستیم که برویم و با آقا در مورد موضوعی بحث کنیم؛ اما می دیدیم آقازاده ها می روند و با ایشان در مورد موضوعات علمی و غیرعلمی بحث می کنند و آقا هم جوابشان را می دهد. آقا با این که مشغله زیاد داشتند، اما به خانواده ی خود بسیار توجه داشتند و رسیدگی می کردند. با فرزندان خود، چه دختر و چه پسر، به عنوان یک دوست برخورد می کردند و همه مورد توجه ایشان بودند.

ساده زیستی

در همان زمان ریاست جمهوری که گاهی اوقات، اتّهامات و شایعاتی مطرح بود، دو، سه صحنه یادم هست که خودشان فرمودند: «من از خدا می خواهم که با یک پیکان رفت و آمد کنم؛ ولی به دلایل حفاظتی، ناچارم در ماشینهای گران قیمت بنشینم.» خود آقا هم یک ماشین داشتند در همین حد. همان زمان رهبری، یک دلیل امنیتی پیش آمد که ما برویم و تمام اتاقهای خانه ایشان را بازدید کنیم. من به تمام اتاقها که رفتم، تنها یک عدد فرش نخ نما بود. در اتاق میهمانی هم یک پتو دور اتاق مرتب چیده بودند و فهمیدیم که این جا اتاق پذیرایی یا میهمانی است.

مخالفت با مجرّد زیستن

از ویژگیهای دیگر ایشان، این بود که با داشتن همسر، با ازدواج مجدّد موافق نبودند. با کسی که همسر داشت و می خواست بدون دلیل و عذر موجه ازدواج مجدد کند، بشدت مخالف بودند. در یک مورد دیدیم وقتی آگاه شدند، به شدّت اظهار ناراحتی کردند. در مقابل بعکس، اگر کسی همسرش فوت کرده بود، بشدّت توصیه می کردند که برود و ازدواج کند.
یک صحنه ی جالبی بود؛ به منزل خانواده ی شهیدی رفتیم و وقتی نشستیم و صحبت پیش آمد، متوجه شدیم که مادر شهید فوت کرده و پدر شهید هم آدم مسنّی بود؛ مثلاً شصت یا هفتاد ساله بود و دختران بزرگی هم داشت. آقا فرمودند که برای پدرتان زن بگیرید و آن دختر خانمی که بزرگتر بود، جواب داد که آقا ما مثل گُل، پدرمان را نگه می داریم، چه نیازی است ایشان زن بگیرد. آقا فرمودند که به شما تکلیف می کنم که برای پدرتان زن بگیرید. به هر حال، تکلیف شرعی به دختر کردند که بروند و برای پدرشان زن بگیرند، یعنی این طور تأکید بر ازدواج داشتند و مخالف مجرّد زیستن بودند.

دیدار با خانواده ی شهدا

معمولاً ایشان با خانواده ی شهدا ملاقات می کنند؛ چه به صورت منظّم یا غیرمنظّم: هم در زمان ریاست جمهوری و هم در زمان رهبری ایشان این کار انجام می شد. خاطرات شیرین و جالبی از این صحنه ها به وجود می آمد. عموماً خانواده های شهدا می گفتند که ما می دانستیم که آقا می آیند؛ چون ما بی خبر می رفتیم و وقتی که پرس و جو می کردیم؛ می گفتند که یکی از بستگان نزدیک آقا را خواب دیده است. مستقیم یا غیرمستقیم خواب می دیدند و می فهمیدند که آقا می خواهند تشریف بیاورند.

نظر آقا در مورد موسیقی

در مورد آموزش موسیقی، زیاد تأکید نداشتند؛ اما بعضی جاها که در مورد موسقیهای سنّتی که از رادیو و تلویزیون پخش می شد؛ ایشان می فرمودند: «فقط آن موسیقیهایی که شما یقین دارید و تشخیص می دهید که حرام است، می توانید گوش نکنید. ولی آن موسیقیهایی که شبهه دارند؛ می توانید گوش کنید و اشکال ندارد.»

بزرگواری و فروتنی

بعضی کارها را ما از آقا می دیدیم که حاکی از بزرگواری ایشان بود. گاهی اوقات ما می رفتیم خدمتشان-تا همین زمان رهبری- و کاری داشتیم. آقا می فرمودند که روی صندلی بنشینیم و خودشان می ایستادند. البته امر ولی فقیه بود. من خودم کاملاً احساس می کردم که این حرکت، حاکی از یک خودسازی است و ما که کسی نیستیم.
یادم می آید یک بار آقایی یک کاغذ پاره ای به ما داد و ما با کمال بی توجهی همین کاغذ را عیناً فرستادیم خدمت آقا. بعد که خدمت آقا رفتم، ایشان فقط پرسیدند که این کاغذ را شما فرستاده بودی؟ عرض کردم بله؛ اما از آن جا فهمیدم چه اشتباهی کرده ام.
پیش از ریاست جمهوری آقا، یکی از بچه هایی که الان از نزدیکان ایشان است و آن زمان محافظ بود، تعریف می کند که خانم آقا مریض بودند و آقا به او فرمودند که بیاید و ایشان را به بیمارستان ببرد. او با کمال بی ادبی گفته بود که به من چه ربطی دارد، من محافظ هستم و نپذیرفته بود! خبر رسید که حاج خانم خودشان رفتند و از شدّت ناراحتی، در خیابان حالشان بد شد و حتی در جوی افتادند. اما از تعریف خود او برمی آید که حتی یک بار هم آقا این مسأله را به روی این شخص نیاوردند. جالبتر این که در یک مقطعی، آقا یکی دو نفر، از جمله ایشان را از آن مجموعه حفاظت برداشت و در جای دیگر قرار داده بودند. پس از حدود دو سال، چند نفر، از جمله آن برادر را نام برده و فرموده بودند که بروید او را بیاورید پیش من، و بچه ها رفته و ایشان را آوردند، و از آن زمان تاکنون، در خدمت آقاست. این بزرگواری ایشان است که نه تنها به روی او نیاوردند؛ بلکه بسیار هم به خود نزدیکش کردند!

اهمیّت تحصیل

در مورد تحصیلات، آقا به هرکس که می رسیدند؛ بخصوص خانواده ی شهدا، تأکید می کردند که باید به هر شکلی که شده، درس را ادامه دهند و درس را قطع نکنند، در این زمینه، عنایت ویژه ای نسبت به فرزندان شهیدان داشتند و کاملاً احساس می شد که نظر آقا این است که جای خالی پدرشان را تحصیل برای آنان پُر کند. حتی نسبت به آقایان محافظ هم که پیرامونشان بودند، همین طور بودند. اگر می فهمیدند که آنها درسشان عقب است یا ترک تحصیل کرده اند، بسیار جدی تأکید می کردند. همین تأکید آقا باعث شد که برادران محافظ، دیپلم و لیسانس بگیرند.

مردم گرایی

از جمله ویژگیها، مردم گرایی شدید آقا بود. یک بار با آقا به سوریه رفتیم، چون محافظ ایشان با میزبان بود، ما محافظان جداگانه به زینبیه رفتیم. در آنجا بودیم که متوجه شدیم آقا هم تشریف آورده اند. لحظه ای که آقا از ماشین پیاده شدند، زائران و مردم بومی آنجا مثل ایران خودمان، هجوم آوردند که ایشان را زیارت کنند. محافظان سوریه ای واقعاً گیج شده بودند و نمی دانستند چه کار کنند. بچه ها سریع رفتند و در آن جمعیت، آقا را به زیارت بردند و دوباره بازگرداندند. آقا یک جا خودشان اشاره کردند که آنجا واقعاً سوریه ایها مانده بودند و نمی دانستند چه کار کنند. آنها حفاظت دربین مردم را نمی دانستند. اما به خاطر این که در جمهوری اسلامی ایران همیشه شخصیتها دربین مردم بودند؛ بچه های حفاظت شخصیتها در این کار حرفه ای شده اند و می دانند چطوری حفاظت کنند.
بسیاری جاها می شد که آقا به خاطر کوچکترین برخورد بدی که از طرف بچه ها با مردم می شد، بشدّت بچه ها را بازخواست و برخورد می کردند و بعکس وقتی باخبر می شدند که مردم و حتی خبرنگاران راضی هستند، آقا رسماً اظهار رضایت و تشویق می کردند. ایشان بسیار به خوشرفتاری با مردم توجه داشتند و این خود، در امور حفاظت تحول ایجاد کرده بود. بچه ها دیگر به تجربه آموخته بودند که چطوری حفاظت کنند که هم مأموریت خودشان را انجام دهند و هم آسیبی به مردم نرسد.(3)

پی نوشت ها :

1- سردار مصطفی متولیان، دارای مدرک کارشناسی در رشته تاریخ از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، از سال 1358 وارد سپاه شده اند. در سالهای 1363 به مدت یکسال و 10 ماه (مصادف با دوره ریاست جمهوری حضرت آیت الله خامنه ای) و نیز سال 1370 به مدت 5 سال (در زمان رهبری معظّم له )توفیق خدمت در مسؤولیت حفاظت بیت شریف ایشان را داشته اند.
2- این خاطره مقام معظّم رهبری به طور کامل در کتاب «زندگینامه مقام معظّم رهبری» از انتشارات این مؤسسه، درج شده است.
3- این مصاحبه طی دو جلسه در تاریخهای 11 و 18 مرداد 1379 توسط این مؤسسه انجام شده است.

منبع: موسسه فرهنگی قدر ولایت، چشمه نور، تهران: صاحب کوثر، چاپ سوم، 1388.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.